نافرمانی داسکندیل

از دانشنامه نغمه ای از یخ و آتش

نافرمانی داسکندیل(Defiance of Duskendale)،که در سال 277 پس از ورود اگان رخ داد،واقعه ای برجسته و نقطه ی عطفی در طی سلطنت پادشاه ایریس تارگرین دوم بود.نافرمانی و اعتراض زمانیکه لرد داسکندیل از پرداخت مالیات خودداری کرد،خواستار منشور و امتیازنامه ی جدید برای شهر و حقوق معینی برای شهروندان شد،شروع شد و با نابودی و ریشه کن شدن یک خاندان اشرافی و با شکاف و اختلاف شدید پادشاه و دست پادشاه،لرد تایوین لنیستر پایان یافت.

نافرمانی

بر طبق منابع نیمه رسمی،لرد دنیس دارکلین(Denys Darklyn) از داسکندیل،از پادشاه ایریس دوم درخواست حقوق معینی برای شهروندان و منشور و امتیازنامه جدید شهری برای داسکندیل کرد.ایریس این درخواست را رد کرد و این منجر به وخامت رویدادها گشت،بعضی میگویند تحت تاثیر نفوذ همسر میریش (Myrish) لرد دنیس،لیدی سرالا(Serala).

دارکلین ها از پرداخت مالیات بیشتر به پادشاه سرباز زدند،و چون ایریس خواستار فاصله گرفتن از دستش،لرد تایوین، بود،تصمیم گرفت که خودش به حل این مشکل بپردازد.ایریس فقط با یک شوالیه گارد پادشاهی و نیروی کوچکی از مردان، برای دستگیری و اعدام لرد دنیس داسکندیل رفت.در عوض او خودش زندانی شد. در حین دستگیری،سر سایمون هولارد(Symon Hollard)،سر گوئین گانت(Gwayne Gaunt)از گارد پادشاهی را کشت.[۱]


لرد دنیس نافرمانی و مقاومتش را ادامه داد،حتی در حالیکه سپاه بزرگی به فرماندهی تایوین لنیستر بیرون از دیوارهایش نشسته بود.زمانیکه لرد دنیس پیام فرستاد که با مشاهده اولین نشانه مبنی بر اینکه تایوین قصد یورش به شهر را دارد،پادشاه را خواهد کشت،و این باعث شد تایوین نتواند هیچ اقدامی بکند.[۱]

نافرمانی زمانی پایان یافت که سر باریستان سلمی پنهانی وارد دان فورت(Dun Fort)،محل اقامت خاندان دارکلین شد و پادشاه را نجات داد.بعدها سرودها و ترانه های بسیاری درباره نفوذ شجاعانه ی سلمی ساخته شد.سلمی به شکل یه گدای باشلق پوش تغییر قیافه داد.در نیمه شب از دیوارهای داسکندیل بالا رفت،از میان خیابانها شهر گذشت.باشلق پوش و با چهره ی پنهان به دیوارهای دان فورت نزدیک شد،به طرف دیوارهای قلعه پیش رفت،یک نگهبان را قبل از اینکه بتواند به دیگران هشدار دهد کشت.سلمی با حرکت پنهانی و شجاعت راه به سیاه چاله را پیدا کرد و ایریس را آزاد کرد و او را به سمت طبقات بالایی هدایت کرد.در حین فرار باریستان دو نگهبان و سر سایمون هولارد را کشت،و انتقام مرگ برادر قسم خورده اش سر گوئین گانت را گرفت.او و پادشاه با عجله به سمت اصطبل رفتند،در حالیکه سلمی هر کسی را که برای مداخله کردن تلاش میکرد میکشت و زنگ خطر در حال نواخته شدن بود.سلمی و پادشاه سوار اسبهای دزدیده شده شدند و به بیرون دروازه های دان فورت تاختن قبل از اینکه این دروازه ها بسته شوند،و به سرعت از میان خیابان های داسکندیل به طرف دیوارهای شهر عبور کردند و سرانجام فرار کردند.[۲]


لرد دنیس،بدلیل اینکه دیگر گروگانی نداشت،به سرعت دروازه های شهر را باز کرد و برای رحم و بخشش التماس کرد.او بهمراه بقیه ی اعضای خانواده اش گردن زده شد.حتی یک دارکلین هم زنده نماند.همین اتفاق برای خاندان هولارد که در حین نافرمانی و طغیان طرفداری خاندان دارکلین را کرده بودند هم افتاد،به استثنا دانتس هولارد(Dontos Hollard) که در آن زمان کودک بود.سر باریستان درخواست کرد که زندگی او بخشیده شود،پادشاه ایریس دوم نمیتوانست درخواست مردی که او را نجات داده بود را رد کند،و این درخواست را پذیرفت.[۱]


پسایند

ایریس بعد از این ماجرا هیچ وقت مثل قبل نشد.شکاف و اختلاف شدیدی بین او و دستش بوجود آمد.او باور داشت که دستش او را در سیاه چاله ی دان فورت رها کرده بود تا در آنجا بپوسد.خاندان دارکلین محو شده بود و زمین ها و درآمد داسکندیل به خاندان رایکر(House Rykker) داده شد.زمین های خاندان هولار گرفته شدند و قلعه شان را تخریب کردند.[۱]

وقایع اخیر

ضیافتی برای کلاغ ها

داستان نافرمانی داسکندیل برای برین از تارت زمانیکه در جستجوی سانسا استارک به داسکندیل سفر میکند بازگو میشود.[۱]

رقصی با اژدهایان

در میرین،و با قلبی اندوهگین امیدوار به بازگشت شهبانو دنریس تارگرین،سر باریستان سلمی میاندیشد که او چند پادشاه را میشناخته است.او به یاد میاورد که در ردای سفیدش کنار تخت آهنین ایستاده بود،در حالیکه دیوانگی وجود پسر جهریس دوم(Jaehaerys II)،ایریس را در بر میگرفت.ایستاد،دید،و شنید و باز هم هیچ کاری نکرد.او به خودش میگوید که او وظیفه اش را انجام داده و سوگندش را نگه داشته،ولی بعضی شبها،شک میکند که آیا وظیفه اش را به خوبی انجام نداده. بعنوان گارد پادشاهی ایریس او چیزهایی را دیده که بیاد آوردنشان باعث درد و رنجش میشود.بیشتر از یکبار او حیران شده که چقدر دستان خودش به آن خون آلوده است.باریستان با خودش فکر میکند که اگر او برای نجات ایریس از سیاه چاله ی لرد دارکلین به داسکندیل نرفته بود،ممکن بود پادشاه زمانی که تایوین لنیستر به شهر یورش میبرد و آنرا غارت میکرد،همانجا میمرد.پس از آن شاهزاده ریگار به تخت آهنین مینشست،شاید وضع مملکت را بهبود میبخشید.خاطره ی داسکندیل هنوز برای سر باریستان تلخ است.[۳]

نقل قول ها

داسکندیل بزرگترین دستاوردش بود،با اینحال خاطره اش برایش تلخ بود.[۳]

باریستان سلمی

منابع