رفتن به مطلب

hamid.dnd

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    90
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

تمامی ارسال های hamid.dnd

  1. hamid.dnd

    اخبار فصل ششم

  2. hamid.dnd

    نقش و نقشه واقعی وریس در نسخه تلویزونی ؟!

    بله .. دقیقا بنظر من هم واریس مثل بیلیش به فکر حکومت و شاید هم ازبین بردن مردم هست چون همیشه روی خدمت به مملکت تاکید داره .. و ما دیدیم که توی این داستان عمده ی افراد اونچیزی نیستن که ابراز میکنن و از طرفی رفتارهایی این کاراکتر داشته .. که کاملا عجیب هست .. ارتباط با ایریلیو برای لشکر کشی کال دروگو به وستروس ... همکاری با تایویین زمانی که اژدهایان دنریس کوچک بودن ... همکاری با رابرت برای ترور دنریس .. الان هم کمک کردن به دنریس برای فتح وستروس .. و نکات بسیار دیگه ... به نظرم مثل بیلیش بفکر بچنگ آوردن قدرت هست اما ظاهرا برعکس بیلیش که روی سانسا یکم نقطه ضعف داره وایریس میشه گفت نقطه ضعفی از این بابت نداره
  3. hamid.dnd

    قسمت دهم، The Winds of Winter

    مرسی از نظر شما ... کاملا موافقم ... به هر حال آب زیر کاه بودن و نیرنگ تا یک جایی جواب میده
  4. hamid.dnd

    قسمت دهم، The Winds of Winter

    البته نظر من درباره سانسا این هست که به خاطر مصائبی که سرش اومده از افرادی که پیوند خونی باهاش داشتند (رفتار خاله اش توی ایری) و یا افراد دیگر از لحظه اعدام ند (خانواده لنیستر ها - لیتل فینگر - رمزی و...) نسبت به همه و زمین و زمان بدبین بود و اعتماد نکردن به جان هم از همین منظر بود و درباره ریکن هم که گفت به جان ما دیگه زنده نمیتونهیم اونو بدست بیاریم قابل توجیه هست نتیجه گیریش چون شخصیت رمزی رو به خاطر زندگی باهاش کاملا درک کرده بود .. چون رمزی یا درحال پوست کندن مردم بود یا خوراک سگ کردن و امثالهم ... با این سو سابقه که رمزی داشت مرگ ریکن حتمی بود.. مگر انجام عملیات نجات قبل از شروع جنگ که در توان جان نبود اون لحظه که به جان گفت هیچکس نمیتونه از مراقبت بکنه ... و یا اگه جنگ رو ببازیم من زنده نمیزارم خودمو یا قبلش که گفته بود به لیدی مورمونت من هرکاری کردم برای زنده موندنم بود .. نشون دهنده اوج احساس خالی بودن پشت سانسا از هر طرف بود ... و مخفی کاری هم از همین منظر قابل توجیه هست و در رابطه با جان هم کم کم داره متوجه میشه که هیچگونه ضربه و آسیبی از طرف جان بهش وارد نمیشه و بهش داره اعتماد میکنه .. و تایید کننده این حرف من هم تغییر رفتار سانسا نسبت به جان 1-سانسا لحظه ورود به کسل بلک هست (باید وینترفل آزاد بشه اگر کمکم نکنی خودم دست به کار میشم) 2-سانسا در وینترفل (باید بتو میگفتم از شوالیه های ویل .. ببخش منو .. تو برای من استارک هستی و...) به هر حال دوستان اگه یک لحظه خودشون رو بزارن جای سانسا متوجه عرض بنده میشن.. و این که شخصیت سانسا در حال گذر هست در طول سریال از لحظه اول سریال تا حال حاضر.. بنظر من اگر سانسا میخواست حاکم وینترفل بشه صد درصد برایش آماده بودبه خاطر دلایل زیر: 1- برنده شدن در جنگ به خاطر کار سانسا 2- وارث وینترفل بودن از نظر عرفی و قانونی 3- اعلام این مسئله توسط خود جان و... حالا اینکه دوستان میفرمایند سانسا جان رو گزاشته جلو بعد بهش رکب بزنه برای من قابل قبول نیست در کل باید ببینیم چی میشه در آینده .. نظر دوستان هم محترم میباشد .. اما همه قضایا به کنار تورمند رو حال کردید .. دقیقا در عالم خودش بود اینها داشتن درباره شاه شدن حرف میزدن اون داشت غذا نوش جان میکرد دمش گرم
  5. hamid.dnd

    قسمت دهم، The Winds of Winter

    ممنون از مطالب شما و کامنت بالایی مال من هست کمی ویرایش کردم .. خالی از لطف نیست خوندنش
  6. hamid.dnd

    قسمت دهم، The Winds of Winter

    دوست عزیز تمام مطالب شما از نظر بنده کاملا درست میباشد ... بنظر من تنفری که طرفداران سریال از گنجشک اعظم دارن فقط فقط برمیگرده به نظر خودشون درباره جدایی دین از سیاست و ..... این قسمت عبارت حذف شد...... اینجا هم از کنجشک اعظم بدشون میاد. یک سوال از بقیه دوستان که میگن گنجشک اعظم ریاکار - بد - پلید و... بود ... چند مثال بزنید از صحنه ها و دیالوگ ها که نشان بده این مسئله رو ... و درباره کوبیدن دوباره این اپیزود توسط شما دوست عزیز برای بهتر معلوم شدن نظرات شما .. چون نگاه که کردم با این نوشته شما حدود 10 دقیقه از این اپیزود ارزش دیدن داره و بقیه اش هیچ و از طرفی حدود 70 درصد از اپیزود یا اونقدر مضحکه از نظر شما که فقط به درد ساختن جوک میخوره یا اونقدر بده که ممکنه باعث بشه شما به خودتون آسیب بزنید از عصبانیت کلماتی که بیان کردید تا حدی گنگ و نامفهوم و کلی هستن ایراد داشتن میزانسن - درنیامدن کاراکتر و... فکر کنم بعد از ذکر کردن نقص و مشکل بهترین کار این باشه که گزینه مناسب اعلام بشه و گفته بشه که به فرض باید به فلان روش انجام میشد تا مطلوب میشد تقاضا میشود که ایرادات را با نشان دادن پیشنهاد یا گزینه مطلوب از نظر خود همراه سازید. و درباره تئوری های جدید درباره والدین بیولوژیکی جان هم به شخصه به این نتیجه رسیدم هرچه قدر دوستان با هم جروبحث کنند کسی حاضر نمیشه ار تئوری خودش دست برداره ... و مهم تر از همه بحث claim برای حکومت نکته اول جان اسنو که الان پادشاه شمال شد .. فقط و فقط به خاطر : 1- حمایت سانسا (که نمیدونم بعضی از دوستان مصر هستند که استارک بودن خودش رو به رخ جان میکشه ... من حتی اون قسمت داخل کسل بلک رو دیدم سر داووس گفت جان اسم استارک رو نداره که خانواده های شمالی رو از خواب بیدار کنه .. اونجا سانسا گفت من اسم استارک رو دارم - این قسمت پایانی هم وقتی خود جان برای ریاست گفت من استارک نیستم ... با خاطر کار تو پیروز شدیم .. تو لیاقت داری بانوی وینترفل بشی سانسا جواب داد (به چهره سانسا دقت کنید متوجه میشید این حالت چهره همه چیز هست بجز به رخ کشیدن اسم استارک) برای من استارک هستی) 2- نقش آفرینی لیدی مورمونت برای جان (که مثل گریتجان آمبر برای راب عمل کرد ) و جرقه رو زد و غبار ترس و رخوت و دغل کاری دیگران رو ازبین برد و حتی شوالیه های ویل هم متاثر از این کار همصدا شدن با بقیه.. 3- ویژگی های شخصی خود جان که دیگه بحث نیست روش تکمیل کننده این حالت بود اگر بحث cliam به خودی خود مطرح بشه اول از همه برادر دنریس که چلمنگ بود گزینه اول برای حکومت بود و در وستروس هم استنیس طبق تمام قوانین رایج بر وستروس شاه برحق بود کسی میشینه بر تخت حکومت که یا 1- با زور و زر و مشت آهنین بقیه رو ساکت کنه (سرسی و بولتن ها) 2- این جایگاه رو بدن بهش از طرف بزرگان مملکت (جان) 3- دارای نیروی نظامی چیره تر و قدرتمند تر باشه (دنریس) و در ادامه هم بین جان و دنریس همه میدیونیم قدرت اصلی دنریس به اژدهایان هست و اینکه تیریون گفته بود اژدهایان از انسانها هم باهوش تر هستند.. احتمالا اژدهایان متوجه یک ریشه جان که به ریگار وصله میشوند و به جای آسیب زدن به جان جلوش سر خم کنن و مطیعش میشن .. اینطوری فکر کنم اتحاد بوجود میاد.. این تئوری جدید که جان ازدواج کنه با دنریس اصولا فایده خاصی نداره چون در همین نظام های پادشاهی ازدواج به هدف ایجاد فرزند هست که باعث اتحاد میشه .. نه ازدواج با یک نفر که اجاقش کوره.. و درباره مدت زمان هم میشه متوجه شد که مدت زمان داستانی این اپیزود برعکس اپیزود قبل که یک روز رو روایت کرد طولانی و شاید در حد یک ماه و شاید هم بیشتر بوده به خاطر دلایل زیر - رسیدن زاغ ها از سیتادل به شمال و رسیدن خبر آغاز زمستان به لرد های شمالی - رسیدن لردهای بلند مرتبه شمالی به وینترفل از جاهای مختلفش و تصمیم برای آینده شمال - انجام جشن در دوقلو و بازگشت جیمی به بارانداز پادشاه - رسیدن خبر واقعه سپت بیلور به ممالک جنوبی و دیدارهای بین ملکه خارها و مارهای شنزار و متحد شدن و اعزارم کشتی های دورن و ریچ به خلیج اژدهایان و عزیمت آنها به سمت وستروس.. ویرایش ناظر: حذف عبارت حساسیت برانگیز
  7. hamid.dnd

    قسمت دهم، The Winds of Winter

    نظرات دوستان رو خوندم.. ممنون از نشر دادن.. از این لحظه به بعد و این خط داستانی .. دیگه نه خوش شانسی نامتناهی مادر اژدهایان و چهره ی همیشه مغرورش اهمیت داره و نه اون کسی که روی تخت خون آلود میشینه .. مثل اون سکانس زیبای مکالمه جان و استاد ایمون که به جان گفت that doesn't matter you do .... اون کار اهمیت نداره ... تو اهمیت داری .. شوالیه های ویل با اهداف یک شخص دیگه به کمک شمال اومدن اما به جان بعنوان پادشاه شمال سوگند خوردند و خانواده مندرلی جان رو منقم عروسی سرخ رو ملقب کردن ... مطمعنم دوتراکی ها و ریچ و دورن هم با آمدن زمستان باید جلوی اسنو سر خم کنن و در پشت ردای اون برای زنده ماندن تلاش کنن.. سانسا هم نشون دارد که برعکس همه ی پیش بینی ها و برخلاف خواسته خود جان پشت جان ایستاد .. و در آینده هم بخوبی میتونه ازش دربرابر هر موجود پلیدی که موزیانه بخواد آسیبی بهش بزنه راهنمایی کنه .. درباره کیت هرینگتون هم چیزی نمیتونم بگم ... اون نگاه .. صدای خش دار ... چهره ی معصوم ... کلمه بی نظیر رو میشه گفت فقط درباره سکانس ها هم اولد تاون و سیتادل بی نظیر بودن .. و پرواز کلاغان سفید درباره نشانه گذاری برن هم فکر کنم نشانه طوری بود که بعد از یک مدت از بین رفت ... چون بعد از اون قضایا و گذشت زمان و چند قسمت دیگه وایت واکر ها دنبالش نکردن و اگر هم نشانه ای باقی میموند عاقلانه ترین حالت این بود که بنجن بگه و همینطوری رهاشون نمیکرد ... چون دیدیم که از بحث جادوی محافظ و ... مطلع بود سکانس مکاشفه برن هم زیباترین حد ممکن اون لحظه که چهره کودکی و بزرگسالی جان در هم ادغام شدن مثل این بود که جان هم اون لحظه رو در خیال خودش دید ... تنها یک نقص داشت و اونهم این بود که باید گوست اون کنار بغل جان میبود در لحظه اعلام پادشاهی
  8. hamid.dnd

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    دو تا نکته در نقد فرمایشاتتون : 1- دنریس فقط در مورد مسائل مربوط به وستروس و خاندان های 7 پادشاهی به نظر تیریون احترام میذاره. اونم به خاطر اینکه چاره دیگه ای نداره. چون بعد از دست دادن باریستان سلمی و جورا مومونت خودش و باقی اطرافیانش کوچکترین شناختی از وستروس و خاندان هاش ندارن. وگرنه دیدیم که وقتی تیریون راجع به اقداماتش در غیاب دنریس توضیح میداد با چه خشم و تحقیری بهش نگاه میکرد. 2- فراری ها و طرد شده هایی مثل تیریون و یارا و ثیون به هیچ وجه نماینده و نماد خاندانشون محسوب نمیشن مگر اینکه تو یه نسل کشی بزرگ همه اعضای خانواده و بلکه کل اهالی اقلیم خودشون رو قتل عام کنن ! چون مثلا اهالی جزایر آهن که با رای بالای 90 درصد یورون رو به پادشاهی خودشون انتخاب کردن قطعا با اختیار و از روی میل و رغبت زیر یوغ دشمنان اون که تازه تعهد دادن جزایرشون استقلالش رو از دست بده و مجددا زیر مجموعه کینگز لندینگ بشه و از کل فرهنگ و آداب و رسومش هم دست بکشه نمیرن. نگاه خاندان لنیستر و باقی لردهای وسترلند به "دیمون ایمپ" هم که نیازی به گفتن نداره بعد همین آهن زادگان که الان رفتن زیر پرچم مادر اژدهایان کلی توی شمال جنایت کردن و شمالی ها ازشون متنفر هستن و با عدالتی که مادر اژدهایان ادعاشو داره باید مجازات بشن. ويرایش ناظر: اصلاح نقل قولهای متوالی
  9. hamid.dnd

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    دقیقا... به هر حال بیلیش پلید خواست بیشترین بهره رو ببره برنده این جنگ قطعا بیلیش هست و نجات یافته جنگ جان و کسایی که باهاش زنده موندن اگه در همون لحظه ورود هم شوالیه های ویل میرفتن رمزی رو له میکردن و بقیه سربازهاش تسلیم میشدن ، سربازهای رمزی که از ترسش براش میجنگیدن اگه میدیدن که مرده شمشیر رو مینداختن یا با بخشی از شوالیه ها ویل میرفت وینترفل رو میگرفت شروع جنگ و تسلیمشون میکرد قطعا تلفات خیلی کمتر میشد. اونجا که اون پیرمرده به رمزی گفت ارتش ما هم نابود شد کنار معنی خوب یک معنی نارحت کننده داره که عملا تعداد جنگجوها توی شمال در حد چند هزار نفر بیشتر باقی نمونده به خاطر جنگ داخلی و همه کشته شدن دوست و دشمن و دربرابر شروع زمستان و اومدن شاه شب وضعیت خیلی افتضاحه یادمون بیاد فصل 2 کت به رنلی گفت توان افرادت دوامی نداره و آنهاشوالیه های تابستان هستن اما زمستان داره میاد کلا نمیدونم این زمستان چقدر مهلک هست که اینقدر ازش میترسن از ند استارک بگیر تا سر آلیستر (اوایل به جان و سم گفت شما نمیدونید سرما چیه و ...) و توی سریال هم چیزی نمایش داده نشده مثلا دهکده های نزدیک دیوار بیشتر ساختمان ها و محل زندگیش زیر زمین هست و با تونل به هم متصل هستند برای زمستان به هر حال سربازهای بولتن ها مفید میتونستن باشن اون بدبختا فقط دستورات اجرا میکردن اگرم اعتراض میکردن پوستشون کنده میشد اون صد هزار دوتراکی مادراژدهایان هم فک کنم با اومدن به وستروس و زمستان و شب طولانی که احتمالا در فصل بعدی داریم چون طبیعتشون برای زندگی در بیابان ساخته شده سقط بشن اگه یادمون باشه اسب هایی و لشکری که استنیس از جای دیگه آورده بود شمال همه مردن .. این صد هزار تا دوتراکی و اسبها شون هم مشابه همون نیروهای اجاره ای استنیس میموننن کلا تمام بدبختی و برادر کشی و خیانت و انحراف که توی داستان ایجاد شده به خاطر وسوسه های لنیستر ها و دو به هم زنی بین اونها و طمعکار بودن اونها و غصب کردن جایگاه دیگران توسط اونها ایجاد شده صحبت های من در ادامه بقیه صحبت های دوستان بود اگر صحبت اونها رو نقل کردم بدون اجازه پوزش میطلبم.
  10. hamid.dnd

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    دقیقا احساس و دیگر هیچ امتیاز 10 به این قسمت به خاطر برگشتن خانواده از هم پاشیده و زخم خورده استارک به وینترفل بود به خاطر دویدن های ناراحت کننده ریکون به سمت جان به خاطر سکانس روبرویی جان با سواره نظام بولتون و آن صدای نفس نفس جان و صدای کشیده شدن -لانگلو (که معنای واقعی شرافت و افتخار درش خلاصه شده)- و به تصویر کشیدن بی نظیر این لحظه به خاطر لبخند سانسا که بدترین بلاها سرش اومده در این داستان به خاطر بیرون اومدن جان از گودال مرگ و دویدنش طرف انتقام و موارد دیگر.. بعد از گذشت این همه مدت بلا و مهنت و بدبختی هرچند میدیونیم زیاد خوشحالی ادامه پیدا نمیکنه حتی اگه به جای مادر اژدهایان و استورمبورن و... برندن به تصویر کشیده میشد و یک گره دیگه از گذشته باز میکرد باید بهش 20 میدایدم به جای 10
  11. hamid.dnd

    پایان فصل ششم

    بلاخره این فصل هم به انتها نزدیک شد البته انتظار از این فصل خیلی بالاتر بود اما این چیزی بود که به تصویر کشیده شد. بیر آیلند هم قشنگ و کوتاه به تصویر کشیده شد به شخصه انتظار داشتم با توجه به قدرت گرفتن برندن از گذشته موارد بیشتری نشان داده بشه در این فصل مثلا انتظار دیدن قیام رابرت و نبرد ترایندنت و دیدن ریگار رو میکشیدم خب به هر حال تا الان که چیزی نشد. با نتهای فصل که همزمان میشه با شروع زمستان فکر کنم رویای تخت آهنین برای در سر دارانش تا حدی پوچ بشه از قدرت شاه شب هم چیزی نمیدانیم تا الان (به جز به حرکت در آوردن مردگان که فرق هم نداره مرده تازه باشه یا استخوان به هر حال مهلک حساب میاد) انتظاری که میشه داشت این هست که فصل بعد بیشتر حول شاه شب بچرخه (امیدوارم) و این مسئله ای که جوجن رید (با علم به اینکه میدانیم سبز بینی داشته و چیزهای زیادی رو دیده حتی به گفته خودش قیام رابرت رو هم دیده -به احتمال قوی وجود اژدها رو هم درک کرده-) درباره شاه شب گفت : نگهبانان شب نمیتونن متوقف کنن ، تمام پادشاهان وستروس با ارتش هاشون نمیتون متوقفش کنن و... اون چیزی که نتیجه گیری من هست این هست که آژدهایان و مادرشان هم مهره اصلی در نابودی شاه شب به حساب نمیان حالا باید ببینیم اصلا برندن چه کار میخواهد بکند ولی دست بالا رو در ادامه برن خواهد داشت که همین مسئله خیلی خوشحال کننده است برای من. و یک مورد هم درباره گذشته احتمالی جان اگر به فرض هم ریگار پدر واقعی اش باشه مثل تیون که توی دخمه های درد فورت گفت پدر اصلی من سرش رو در بارانداز پادشاه از دست داد پدر اصلی جان هم سرش رو در همانجا از دست داد تئوری هم درست دربیاد باز هم جان استارک به حساب میاد یه استارک بی نظیر .
  12. hamid.dnd

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    الان که ویکی رو خوندم متوجه شدم تعداد سواره نظام ویل 15 هزار نفر بود و تعداد تلفات جان هم بالا حدود 2 هزار یعنی تقریبا 500 نفر باقی ماندند حالا ممکنه اصلاح بشه تعداد
  13. hamid.dnd

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    بسیار زیبا بود این قسمت. از نظر زمان اختصاص به شمال یا جای دیگر ->درباره میرین هم حدس زده بودم اینطور بشه چون جنگ توی اونجا از قسمت قبل شروع شده بود درباره دنریس هم نظری ندارم (به هر حال نظر دادن درباره جنگ بین f35 از یک طرف و کلاشینکف از طرف دیگر فکر نکنم لازم باشد - شما تصور کنید تونی استارک عزیز به عنوان انتقام گیرنده نام استارک به عنوان مهمان وارد سریال شود بعد اینجا نه مادر اژدهایان میتونه ادعای حکومت کنه نه تیریون جرعت جوک گفتن ) در شمال: صحبت سانسا کاملا درست در اومد. (بازی کردن رمزی با جان و افتادن در تله) به هر حال تجربه بدی جان به دست آورد. اگر بخواهد در ردای فرمانده ارتش شمال نقش ایفا کنه باید بره پیش لرد بیلیش کمی شاگردی کنه. دویدن و نگاه ملتمسانه ریکون به جان خیلی ناراحت کننده بود. و حدسی هم که زده بودم درباره حماسی بودن ورود کمک برای جان درست در اومد. سواره نظام ویل مثل بردزل پیاده نظام رمزی رو له کرد.. در این قسمت باید اعتراف کنم نه مادراژدهایان استورمبورن زنجیر شکن و... نه جان نه هیچ کس دیگر کفایت حکومت رو ندارند. تنها لرد بیلیش هست که ساخته شده برای حکومت .. امیدوارم داستان خرق عادت کنه و بهش بده حکومت رو چون افتخار کردن به برنده شدن در جنگ ها به اتکای سه تا حیوان تولید کننده آتش اصلا افتخار نیست افتخار این هست که شخصیت داستان با دستان خالی و مهره های دیگران به مقصد برسد. درباره مصادره به مطلوب کردن شمال هم فکر کنم بخاطر ورود شاه شب شاید محقق نشه البته ورود بیلیش در انتهای نبرد و لبخند زیبا و دلفریبش این مسعله رو تا حدی تایید میکنه به هر حال چند ساعت زودتر رسیدن ممکن بود اما انجام نشد توسط بیلیش ملعون و در انتها دو تا عکس میفرستم فکر کنم مقایسه جالبی باشه
  14. hamid.dnd

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    دوست عزیز نبرد بلک واتر درست میباشد بلک فایر نام یک مقوله دیگری در دنیای نغمه یخ و آتش هست که در سریال بازی تاج و تخت به آن اشاره نشده است. با تقدیم احترام ؛ اصلاح گردد
  15. hamid.dnd

    قسمت هشتم: No One

    با این فرایندی که ریورران تسلیم شد اصولا نباید هیچگونه قیامی رخ میداد خود جافری میتونست سوار یک عدد قاطر بشود و برود بگوید من به عنوان پادشاه دستور میدهم فرمان بردار باشید مزدم و سربازان هم با این چیزی که توی این قسمت دیدیم باید میگفتند من قسم خوردم که از دستورات پادشاه اطاعت کنم و همه چیز ختم به خیر میشد. واقعا .. که ..
  16. hamid.dnd

    قسمت هفتم ، The Broken Man

    دقیقا از وقتی مارتین تو نوشتن فیلمنامه دخالت نمیکنه سوتی های سریال چند برابر شده... به منطق داستانی هم توجه زیادی نمیشه و فقط میخوان ماجرارو پیش ببرن... مرگ ها تو دنیای مارتین علت دارن و بیخودی نیستن ولی تو سریال فقط برای شکه کردن بیننده ها راه به راه آدم می کشن. یه نمونه از ضعف فیلمنامه قضیه ی متحد جمع کردن استارک هاس که جان و سانسا مثل پت و مت رفتار می کردن به جای اینکه جان یه سخرانی حماسی راجع به آدرها که رو در روشون جنگیده بکنه از عموی طرف که مرد بامرامی بوده میگه و داوس که تا حالا آدرهارو ندیده در موردشون به لیانا مورمونت هشدار میده... از اونور به جای اینکه سانسا از وحشی گری و ذات ترسناک رمزی بگه و به شمالی ها هشدار بده که با وجود همچین دیوانه ای هیچکدومتون در امان نیستین ورمیداره از قیافه ی دختره تعریف می کنه... من داوسو خیلی دوست دارم ولی با قرار دادنش تو داستان استارک ها باعث شدن جان و سانسا مثل دو تا بچه ی دست و پا چلفتی به نظر برسن که داوس باید جمعشون کنه. به هر حال باید سعی کنیم خیلی به ضعف های سریال حساس نشیم... و در عین حال امیدوار باشیم مارتین یه ذره تکون بده به خودش و کتاباشو بده بیرون تا بتونیم ورژن اصلی و بهتره داستان رو هم داشته باشیم و ازش لذت ببریم. دقیقا... نکته ی خیلی قشنگی بود.. نمیدونم دلیل چیه که فهم و شعور کاراکتر های مورد علاقه ما را تا اندازه ی یک درخت چنار پایین آوردن..دقیقا تبدیل شدند به یک چیز تو مایه های "رابرت ارن"..
  17. hamid.dnd

    قسمت هفتم ، The Broken Man

    دوستان یک مورد که با دوباره دیدن این قسمت به ذهنم رسید محل قرار گیری خانواده hornwood بود جای سوال پیش می آید چطور جان و سانسا توانستد با وجود عجله ای که توسط خود جان مطرح شده از قسمت مرکز مایل به جنوب سرزمین های شمال متحد و 200 عدد جنگجو فراهم کنند با نگاه کردن به نقشه دقیقا متوجه میشوید. که محل خاندان hornwood زیر بولتن ها و کاستارک ها قرار دارد. و سوال اینجاست که این تعداد با مذاکره متحد شدند یا با نامه و لابد باید مدتی میگذشت تا برسند به محل اردوی ارتش جان با این مدت که برخلاف گفته جان هست (وقت نداریم وسریع باید به شمت وینترفل برویم) چرا از خانواده های دیگر مثل manderly یا حتی reed نرفتند سرباز بگیرند. و چرا های دیگر.. به هر حال نقشه را که ملاحظه کنید دقیقا متوجه منظور من میشوید و در انتها هم ای کاش جورج مارتین در این فصل سریال هم اندکی در سریال دخالت میکرد تا شاهد این موارد ناراحت کننده در داستان نمیبودیم.. مثل این که نویسندگان تنها کشتن بی مورد و تکراری شده شخصیت های دوست داشتنی را لازمه منحصر به فرد شدن داستان میدانند... نه توجه به اصل دنیای نغمه یخ و آتش که خلق شده ... این هم لینک نقشه http://vignette2.wikia.nocookie.net/gameofthrones/images/a/a7/Noble_Houses.png/revision/latest?cb=20140413223305
  18. hamid.dnd

    قسمت هفتم ، The Broken Man

    دوستان یک نقل قول : "او از مارتین پرسیده بود که آیا بانوی سنگدل در سریال ظاهر میشود؟مارتین گفت نه، او از سریال حذف شده.مارتین گفت که اگر در داستان سریال دخالت می کرد اوضاع متفاوت تر بود اما او مشغول نوشتن کتاب ششم است." خب اگه دقت کنیم خود جناب مارتین هم میگویند "اگر در داستان سریال دخالت میکردم" یعنی اینکه این فصل تماما محصول ذهن آقای بنایف و گروهش هست و دخالتی از طرف مارتین در سریال بجز برملاکردن قضیه هودور برای بنایف و ... وجود نداشته. بنابراین دوستان باید در ادامه ببینیم چه بر سر داستان می آورند و پس از منتشر شدن رمان ببینیم اگر مارتین دخالت میکرد در سریال داستان سریال ب چه چیز تبدیل میشد.. و اینکه یک قسمت دیگر از سریال گذشت و باز هم از دورن خبری نشد
  19. hamid.dnd

    قسمت ششم، Blood of My Blood

    میدونم منظورم بیشتر روی توانایی ها و انجام کارهای جادویی و این قبیل رفتار بود. احتمال باید تقریبا به یقین تبدیل بشه ... مادر اژدهایان الان زده دنده شیش ویرایش ناظر: اصلاح اشکالات املایی و ادغام پستهای متوالی
  20. hamid.dnd

    قسمت ششم، Blood of My Blood

    فک کنم اون قسمت اژدها روی کینگزلندیگ مال همون قسمت خانه ی نامیرایان ـه. در کل ویژن های خانه ی نامیرایان خیلی معتبره و با احتمال خیلی بالا اتفاق میوفته. در مورد نابودی کینگ لندیگ هم با احتمال خیلی خیلی بالا اتفاق میوفته،تو همون اپسیود خانه ی نامیرایان دنریس تا دم تخت اهنین میره اما دستش به تخت نمیخوره که معنی ـیش واحظه که دنریس هیچ وقت ملکه نمیشه،در عوض میره به شمال،یعنی جنگ اصلی اونجاست،یعنی امکان داره ادر ها به دست اتش نابود بشن،اخر سر هم میره پیش همسر و فرزند مرده ـش،که احتمالا به این معنیه که دنریس در نهایت میمیره. موافقم... فکر کنم این مسائل رخ بدن به احتمال زیاد. احتمالا داستان همونطور که با خانواده استارک شروع شده با همون هم تموم میشه .. و اون هدفی که دنریس توی صحبت با تیریون داشت (استارک .. براتیون .. لنیستر .. رو میخام نابود کنم) به طور کامل محقق نمیشه و یک مسئله که ذهن منو مشغول کرده چرا تو داستانی که الان از سریال میبینیم شخصیت ملیساندر اینقدر به حاشیه رفته ... (به جز زنده کردن جان که اونهم با پادرمیانی " سر داووس " رخ داد) همین دیروز یه نگاه به ویکی وستروس کردم دیدم برای یادآوری .. مطالب رو مرور کردم ... واقعا چند ده برابر قوی تر به نظر میرسد.. البته من رمان رو نخوندم کامل .. اما در کل "توی کتاب" مثلا جادو انجام میده در حد تغییر چهره یک انسان و کارهای غیر عادی دیگه .. .. و جان اسنو از ترس اینکه استاد ایمون و بچه منس ریدر رو جابجا نکنه برای کارهای جادویی خودش اونها رو روانه میکنه بسمت جنوب و... اما اینجا "تو سریال" موقع جنگ استنیس خیمه ها که آتیش میگیرن هیچ کاری از دستش بر نمیاد و در ادامه جنگ بسیار ناتوان میزنه فرار میکنه .. و یا توی کسل بلک با دیدن برین از تارث از ترس چهرش دگرگون میشه
  21. hamid.dnd

    قسمت ششم، Blood of My Blood

    بله رندل تارلی جالب بود... تقریبا میشه گفت معذرت میخوام (کله خر) تشریف دارن امیدوارم قسمت های آینده جیمی تحت تاثیر قرار بگیره و بیاد طرف درست ماجرا برای جبران گذشته اش هم شده الکی با بلکفیش جنگ نکنه و بیاد اینور داستان
  22. hamid.dnd

    زیباترین صحنه فصل ششم

    صحنه نگه داشتن در توسط هودور... چون همه صحنه هایی که رخ دادن تا این قسمت تا حدی قابل پیش بینی بود...زنده شدن جان .. دنریس .. و... اما هودور واقعا یه شوک بزرگ بود و بسیار ناراحت کننده... در کل چند دقیقه آخر این قسمت بی نظیر بودن ... و باز هم کسانی که ما دوستشان داشتیم از دست شاه شب فرار کردن... و در قسمت 9 هم سکانس چرخیدن دوربین از پشت جان و روبرویی جان با سواره نظام عالی تر از همه موارد بود. موسیقی که قابل وصف نیست و از همه بالاتر صدای نفس زدن جان یک طوری مانند لبخد آخر استنیس یکتا بود اگه جان هم یک چنین لبخندی میزد شاید بینظیرترین تشابه به حساب میشد آوردش
  23. hamid.dnd

    قسمت پنجم، The Door

    بی نظیر بود... مخصوصا سکانس پایانی هودور .. کلاغ سه چشم .. سامر
  24. hamid.dnd

    قسمت چهارم، Book of the Stranger

    بسیار ممنون بابت راهنمایی به تالار دیگر تالار گفتمان اونور آب رو هم ی نگاه کردم .. ظاهرا افرادی با تفکر ما اونقدر هم کم نیستن
  25. hamid.dnd

    قسمت چهارم، Book of the Stranger

    چون این دختر همسر یه کال و یک کالیسی بوده و جزئی از دوش خلین.که خود دوتراکیها بهشون بسیار احترام میزارن و شان و مقام بالایی دارن پس یه زن یا دختر معمولی و بی اهمیت نبوده. دوتراکی ها وحشی هستن.ولی همیشه فرمانده داشتن و هر کالاسار یه کال داره خود کالاسار چند دسته میشه هر دسته دوباره یه فرمانده داره یعنی تو این مورد خیلی منظم و سازمان یافته ن. برعکس مردم آزاد که میگن ما به هیچکس تعظیم نمیکنیم و از کسی دوست ندارن دستور بگیرن و میشه گفت سرخودن به همین دلیل متحد کردنشون خیلی طول کشید.پس اصلا قابل مقایسه نیستن.دوتراکیها بینشون هرکی زورش بیشتره همون حرف اول و آخر و میزنه.الانم از نظر مردمشون دنی قدرتمندتر از کالهای دیگه بوده همه ی اونارو کشته خودش زنده بیرون اومده همین هم براش احترام میاره جدا از احترامی که بعنوان بیوه ی کال داره.پس ربطی به لخ*ت شدنشو ... نداره. ولی کلا ضعف داشت این قسمت و اینکه برای بار دوم از این داستان استفاده شد جالب نبود. من جایی خوندم که مارتین گفته نسوز بودن دنریس بخاطر جادوی اژدهاها بوده و فقط همون یک دفعه براش اتفاق افتاده ولی در سریال گویا تصمیم گرفتن این نسوز بودن رو یکی از قدرتهای ماوراالطبیعه ی دنریس بکنن. شما انتظار دارید که دنریس در یک جامعه ی قرون وسطایی تمرین دموکراسی و مردم سالاری بکنه؟ مگه در جوامع مردم سالار همه راضی هستن؟پس نباید انتظار داشته باشید که اینجا همه راضی باشن.منظورتون از افرادی که اطراف دنریس هستن دقیقا چه کساییه؟همه ی برده هایی که آزاد شدن؟اربابان؟افرادی که بعنوان مشاور اطرافشن؟ دو قسمته من متوجه شدم که ملیساندر بجای آزوراهایی میگه the prince that was promised و کفر داووسو در میاره.حالا یادم نیست قبلا هم همینو میگفته یا آزوراهایی میگفت و من دقت نکرده بودم. @hamid.dnd در مورد ریگار در ویکی صفحه ی مربوط به ریگار و مد کینگ رو بخونید.چون اینجا بحث راجع به کتاب نیست من توضیح نمیدم.از صفحه ی ریگار ضیافت کلاغها جایی که جیمی صحبت هاش با ریگار رو به یاد میاره و از صفحه ی ایریس قسمت جنگ غاصب پاراگراف اول و بخونید اگر وقت ندارید کامل بخونید. این مطالب رو کی میفرمایید من n بار خوندم... «وقتی جنگ تمام شد، تصمیم دارم شورایی تشکیل بدهم. تغییراتی داده می شود. خیلی وقت پیش چنین تصمیمی داشتم، اما …، خوب، صحبت درباره ی راه های نرفته سودی ندارد. بعداً صحبت می کنیم، وقتی برگشتم.» من نمیخام بگ ریگار شر مطلق ... درست .. صحبتم اینه .. همین جایی که گفته وقتی جنگ تمام شد .. یعنی چی؟ یعنی که ارتش 50 هزار نفره ریگار در برابرارتش 35 هزار نفره شورش قرار میگرفت از اول خودش رو پیروز میدید و این پیروزی هم یعنی -کل خاندان های شمالی تارومار شده باشن (چون فکر کنم در اون جنگ کل شمال پشت ادارد بلند شده بودند) به همراه ایری و ریورلند و استورم اند -- یعنی ادارد استارک - رابرت باراتیون - جان ارن - استنیس باراتیون - خانواده تالی - خانواده های شمالی و.. همه و همه که بخاطر سفاک بودن مد کینگ قیام کردن باید میمردن.. خب در این حالت تشکیل شورا و اصلاح دیگه چ لزومی داره .. بقیه افراد باقی مانده اگه اعتراضی داشتن که طرف ریگار نبودن ... ریگار اگر خیلی بفکر جبران بود همونطور که آخرین پادشاه شمال دربرابر اگان بخاطر جلوگیری از خونریزی زانو زد ... حداقل میرفت دلجویی میکرد از مخالفین.. نه اینکه منتظر باشه به فرمان پدر عزیزش به جان ارن سر رابرت براتیون و ادارد استارک رو بیارن ... یک مطلب هم بطور خلاصه از ویکی میزارم: شورشیان در نبرد ترایدنت (Battle of the Trident) که در آن رابرت پرنس ریگار تارگرین (Rhaegar Targaryen) را در نبردی تن به تن به قتل رساند، پیروزی خود را قطعی کردند. از آن جایی که رابرت به دست ریگار زخمی شده بود، تعقیب بازماندگان لشکر ایریس تا بارانداز پادشاه (King’s Landing) به عهده ی ادارد افتاد. وقتی به آنجا رسید که نیروهای تایوین لنیستر (Tywin Lannister) شهر را غارت کرده بودند. ادارد در طول شورش خاندان لنیستر (House Lannister) را خوار و پست شمرد، از این که لرد تایوین آشکارانه و مدت زمانی طولانی بی طرف ماند تا در نهایت به گروه برنده بپیوندد. این تحقیر زمانی افزایش یافت که ادارد فهمید لرد تایوین با حیله و نیرنگ شهر را فتح کرده است و مردانش همسر و فرزندان ریگار را به وحشیانه ترین طریق کشته اند. علاوه بر آن، زمانی که ادارد به آنجا رسید پرچم لنیستر در قلعه سرخ (Red Keep) برافراشته شده بود و وقتی به سوی تخت آهنین میرفت تا رابرت را مدعی تاج و تخت اعلام کند، شاه کش، سر جیمی لنیستر را نشسته بر روی آن و جسد شاه ایریس را روی پله های پایین تخت آهنین، یافت. همه ی این ها سوءظن ادارد نسبت به اهداف جاه طلبانه ی لنیسترها را بیشتر برانگیخت. او احساس میکرد نحوه ی تسخیر بارانداز پادشاه، قیام رابرت را ناشرافتمندانه جلوه داد. وقتی که رابرت به شهر رسید، ادارد از این که او در این عذاب وجدان او شریک نشد، از او ناامید گردید، به ویژه این که از قتل فرزندان ریگار حمایت کرد. او همچنین توصیه ی ادارد را درباره ی این که سر جیمی باید به جرم شکستن سوگندش نسبت به حفاظت از پادشاه به عنوان یکی از شوالیه های گارد پادشاه (Kingsguard)، به نگهبانان شب بپیوندد، رد کرد .اختلافات آن ها در مورد این موارد شکافی موقت در روابط ادارد و رابرت ایجاد کرد که حتی جان ارن نیز قادر به ترمیم آن نبود.
×