رفتن به مطلب

توروس

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    153
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روزهای برنده

    1

تمامی ارسال های توروس

  1. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    محمد مهدی عزیز از ابراز لطف ات ممنونم .بزرگواری دوست من. در داستان هم که به عنوان کینگ راب آخرین پادشاه بر حق من بودین. زنده باشین و همچنان نکته سنج وپر انرژی. در مورد مقایسه‌ی آنچه که اتفاق افتاده و آنچه اتفاق نیفتاده اساسا نمی تونیم برهان منطقی بیاریم چرا که صرفا با "یک راه طی شده" مواجهیم و مقایسه و مقیاس و قیاسی در کار نیست و نتیجتا برهانی و من موافقم که در جنگ های انفصال می تونست فرجام های بسیار متفاوت بد و خوبی وجود داشته باشه. 500 هزار کشته و 5 سال درگیری داخلی می تونه قویا محل مناقشه باشه . اما نهایتا ما می تونیم بر اساس نتایج و همینطور معیارهای اخلاقیِ "یک واقعه تاریخی" ارزیابی اش کنیم با این وجود هرچقدر هم که حرفمون با عقل و عرف و کامن سنس جور در بیاد باز برهان نیست . اما چرا از جنگ های انفصال مجموعا به عنوان یک اتفاق پیش برنده حرف می زنیم؟ قبلش این رو بگم که در دیالوگ با دوست گرامی Lady of winterfell یکی دو نکته مهم رو به خاطر چند شاخه نشدن بحث مسکوت گذاشتم که در اینجا به اون هم می پردازم. 1 در زمان انقلابِ آمریکا ومبارزه با انگلیس و سپس جریان اتحاد ایالات متحده ،خیلی بیشتر از زمان حال، وحدت و تمامیت ارضی و بزرگی قلمروی یک کشور اهمیت داشت. اصلا چرا به "جنگ های انفصال" "جنگ های برده داری یا ضد برده داری" نمی گیم؟ واقعیت اینه که تجزیه آمریکا به عنوان دنیای جدید و دنیای فرصت ها و دوپارچه شدنش بیشتر از ماجرای برده داری اهمیت داشت اما موافقین تجزیه همان موافقین برده داری بودند و مخالفین، مخالف هر دو. حتا لینکلن به عنوان یک ضربه کاری به جنوب ، آزادی بردگان را در دستور کار قرار داد . "گاریبالدی"، "بیسمارک" و "مترنیخ" و بسیاری دیگر قبل از آن در ایتالیا و آلمان و اتریش و جاهای دیگر تلاش هایشان برای یکپارچگی ملت های شان در یک دولت واحد را شروع کرده و بعضا از طریق جنگهای خونین به نتیجه رساندند و امروزه همپای لینکلن قهرمان محسوب می شوند. این یکپارچگی و تشکیل دولت/ملت پس از رنسانس و در عصر روشنگری اهمیت فراوان داشت. 2 از جنبه‌ی اخلاقی ، فراتر از هنجارها، دو "ارزش" جهانی و مطلقِ "آزادی و عدالت" وجود دارد-به گفته‌ی یورگن هابرماس بزرگترین فیلسوف زنده جهان و تایید بسیاری دیگر- که در لغو برده داری اینها ابتدا در پوسته‌ی حقوقی و سپس به تدریج در کالبد اجتماعی جامعه‌ی آمریکا دمیده شد. 3 موافقم که در دوران معاصر خصوصا با نزدیک شدن به قرن بیست و یکم جهان در حال نوعی انحطاطه که این انحطاط رو خیلی سرراست می تونیم در سریال های جریان اصلی و در تسلط تلویزیون و همینطور شبکه های بسیار سطحی و بسیار فراگیر اینترنتی مشاهده کرد اما می توان نشان داد که ایالات متحده آمریکا در طول تاریخ مصلح ترین ابرقدرت بوده - به نسبت روس و پرتقال و اسپانیا و انگلیس و ....- و نتیجه‌ی برعکس جنگ دوم جهانی ، جهانیان را به دو نفر که در صدر جنایتکاران تاریخند یعنی استالین و هیتلر یا یکی از آنها می سپرد. _________________ THE KING IS DEAD,ALSO THE AUTHOR.LANCE AND GAZE BOTH
  2. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    R-FAARAZON کاملا درست و واقع بینانه.هر چند تلخ. ممنون از این نگاه جامع. در دوران امروز که در عصر دموکراسی به عنوان کم ضرر ترین شکل حکومت هستیم ببینید چقدر تناقض و مسایل دوسرباخت و تبعیض و نابسامانی وجود داره چه رسد به قرون وسطی و عصر فئودالیته و برده داری. Ser Duncan The Tall عزیز شکسته نفسی می کنید. نوشتار شما با این چالاکی و معماریِ دقیق نشون میده که چه نسبتی با مقولات جدی دارید.
  3. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    بانوی وینترفل ممنونم از پست تون بسیار هم خوب بود و موضوعات مهم تری رو هم باز کردین اول اینکه بهتره یک تفکیک بین دنیای نغمه و دنیای مالوف خودمون در نظر داشته باشیم. درسته که در داستان-کتاب و فیلم- ارجاعات بسیاری به مسایل اجتماعی/سیاسی/مذهبی/تاریخی وجود داره - مثلا ماجرای نه چندان مهمی مثل برکناری رییس اف بی آی توسط رییس جمهور آمریکا به خاطر عدم ادای "سوگند وفاداری مطلق" و تاکید رییس اف بی آی به "وفاداری صادقانه" که در سریال و در قالب گفتگوی دنریس و وریس مورد نقد قرار گرفت، یا اشاره به جنگ های تاریخی پس از حکومت نورمن ها در بریتانیا و بسیاری موارد دیگه- با این وجود نمی تونیم انتظار داشته باشیم که داستان با وجود این اشارات و ارجاعات متکثر و متعدد ، یک سویه‌ی ایدیولوژیک مشخص داشته باشه و همه‌ی این اشارات رو در متنی واحد و منسجم به سرانجام برسونه.اول به خاطر ماهیت داستانی اثر و دوم به خاطر اقتضائات فرهنگی/اقتصادی حاکم بر سینما و تلویزیون آمریکا که نمی تونه یک داستان فانتزی را به یک اثر داکیومنتری یا تحلیلی نزدیک بکنه پس اگر دنریس از شکستن چرخه‌ی حکومت حرف می زنه-که اتفاقا همونجا هم با چالشی قدرتمند از جانب تیریون روبرو میشه- و تماشاگری مثل من خوشش میاد ضرورتا داستان موظف به پیشبرد این مقصود نیست . شکستن این چرخه در اون شرایط حتا بر اساس تئوری های سوسیالیستی هم زودرس و اشتباهه. نهایتا می تونه به حکومت افرادی بینجامه که قدرت ساختاری کمتری دارند و از طردشدگانند و به قول دوست گرامی مان R-FAARAZON یک حالت اولیه و ابتدایی از دموکراسی منظوره و من اضافه می کنم "خُرد شدن بیشتر و بیشتر قدرت که تجمع یکجای قدرت ،زیاده فاجعه ساز نشه". اما در واقعیت دنیای مارتین و دنیای واقعی مابه ازاش رئالیسم مطلق حاکمه.یعنی در وهله اول قدرت نظامی و بعد قدرت نظامی و بعد دوباره قدرت نظامی. حداکثر اینکه می توان به یک درجه بندی نسبی بین خود اینها قائل بود و در اون صورت عجیب نیست که ما کریمخان زند را در مقایسه با محمدعلی شاه قاجار به مراتب بهتر بدانیم.خلاصه کلام اینکه اگر هر یک از ما به کاراکتر یا ایده ی خاصی از سریال علاقه داریم به خاطر منسجم نبودنِ ناشی از خاکستری سازی این شخصیت ها و ایده ها نمی تونیم دفاع منطقی و یکپارچه و منسجمی از اون بکنیم و تنها راه ، به اصطلاح "گشوده بودن" در برابر اظهار نظرهای هم و برکشیدن به مباحث چه بسا مهم تر و سازنده تر است همراه با تلاش برای خودداری از نتیجه گیری سریع. 2 نکته ای که در متن تون بسیار مهمه و اصولا در سطحی بالاتر از اهمیت قرار می گیره ماجرای جنگ های انفصال آمریکا و در اصل بحث "ساختار،عامل" و تقدم یا تاخر اونها نسبت به هم در مسایل اجتماعی و تاریخه.بله موافقم،همین الان در آمریکا نژادپرستی وجود داره -اگرچه کمتر از جاهای دیگه- و به قول "وودی آلن" در 2010 " درسته که الان یک سیاه پوست در کاخ سفید نشسته ولی همین امشب در نیویورک یه سیاه پوست تاکسی گیرش نمیاد". تحولات اجتماعی و تاریخی دارای یک ماده‌ی اولیه اند.یعنی همیشه چیزی "باید باشد" تا چیز دیگه ای "ایجاد شود" یک دموکراسی از هیچ به وجود نمیاد احتمالا قبلش یک دموکراسی بسته و قبل از اون یک دیکتاتوری مصلح و قبل از اون یک دیکتاتوری و قبل از اون یک استبداد مطلق وجود داشته که به تدریج تبدیل به اشکال پیشرفته تر شده اما آیا بدون دخالت عامل انسانی امکانپذیره؟ خیلی ها معتقدند بشر در ابتدای قرن بیستم برای کشف و درک فیزیک نسبیت و کوانتوم آماده بود و اگر اینشتن ها و بورها نبودند هم شخصی دیگر اینکار رو می کرد، بله تا حدی همینجوره اما آیا میشه سهم نبوغ و کار اونها رو نادیده گرفت؟ تازه اگه اونها نبودند این مساله ممکن بود ده ها سال به عقب بیفته ضمن اینکه به هر حال هر "عامل انسانی" دیگه ای هم که این کار رو می کرد باز تاثیر عامل انسانی را نشان می داد و اقتضای طبیعت منهای انسان نمی بود، و اصلا ساختار و عامل انسانی تاثیر متقابل در ساختن همدیگه دارند. این مسائل در مورد لغو برده داری هم صادقه. ابتدا یرده داری لغو شد اما منزلت برده ها تغییری نکرد، آنها از ملکیت سفید پوستان به خدمت اونها درآمدند. این روند ادامه داشت تا جایی که نزدیک 50 سال پیش حق رای گرفتند و 10 سال پیش رییس جمهور شدند و این روند همچنان ادامه خواهد داشت ولی آیا سیاهپوستی که حق رای داره همون سیاهپوستیه که حقی بر جسم خودش هم نداشت؟چون هنوز به طور کامل به برابری نرسیده همه‌ی این تلاش ها بی ارزشه؟ خب بر این اساس هرچیز پیشرفته ای همون شکل اولیه و عقب مونده‌ی خودشه و تلاش های انسانی هم بی تاثیرند و هرچی بخواد اتفاق بیفته میفته و ساختارهای اجتماعی انجامش می دن و عامل انسانی و افرادی مثل لینکلن صرفا ابزار ساختارها هستند. خب این نتیجه نه دقیقه و نه سازنده. با سپاس از حوصله تون و پوزش از پرحرفی ام
  4. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    Lady of winterfell تصور می کنم با این حرف موافق باشید که انگلیس باثبات ترین حکومت و دولت در جهانه. به جز حدود دو دهه قیام "کرامول"، در هزار سال اخیر جامعه‌ی انگلیس گسست های شدید به خود ندیده و تقریبا تمامی مشکلات با شیوه‌های رفرمیستی و تدریجی حل و فصل شده. حالا ببینیم این ثبات چطور کلید خورد؟ جالبه که در قرن یازدهم میلادی - حدود 1050 یا 1060- فرانک ها که قومی بیگانه و مهاجم و فرانسوی و فرانسه زبان بودند دوره‌ی جدید و با ثباتی از تاریخ این کشور را رقم زدند.حرکت به سمت مشروطیت و سلطنت مقید،شکوفایی فلسفه وحتا رونق زبان "انگلیسی میانه" و ... در این دوران بود. خب آیا می تونیم از این مثال که نقض بخشی از حرف های شماست نتیجه کلی بگیریم و بگوییم" الگوی درست مداخله نظامی خارجیست؟" یقینا نه.اما خلافش را هم نمی توانیم به طور مطلق قبول کنیم. یا جنگ های انفصال در آمریکا-در واقع برادر کشی- و پنج سال نبرد به رهبری لینکلن بزرگ برای لغو برده داری آن هم با تلفات پانصد هزارنفری.آیا ارزشش را نداشت؟ اتفاقا در آنجا خیلی از برده ها راضی بودند و خواهان پیروزی مالکانشان بر آزاد کنندگانشان !! (قابل توجه محمد مهدی عزیز). خلاصه در ابتدا نکبت ومرگ سایه انداخت اما نظم جدید به زودی مستقر شد و از جمله افتخارات آمریکاییان محسوب می شود. اما حتا این هم قابل بحث است. یا مداخله های نظامی آمریکا در قرن اخیر را در نظر بگیریم. واقعا الگوی واحدی از آن قابل نتیجه گیریست؟ از ژاپن و آلمان و ویتنام و کوزو و افغانستان و لیبی و عراق و داعش و ....؟ ملاحظه می فرمایید؟ما با یک اثر داستانی و از طرفی با تاریخ جهان مواجه ایم; در داستان که تلاش شده سفید و سیاه مطلق در کار نباشد و در جهان واقعی هم هر کدام از رویدادهایی که عرض کردم بستر و تبعات بسیار متکثری دارد. وقتی موضوع قوز بالا قوز می شود که جهان داستان و تاریخ جهان در موارد مشابه را همخوانی کنیم و بخواهیم "نتایج و الگوهای ثابت" از آن بگیرم. شاید بپرسید "خب اصلا چرا این حرف ها را می زنی و نتیجه اش چیست؟" واقعیتش نتیجه ای به آن معنای خاص ندارد جز اینکه شاید بهتر باشد در کنار نگاه به احکام و آموزه های کُلی ، رویدادهای داستان-و همینطور جهان واقعی- را به شیوه‌ای انضمامی و مطالعه‌ی موردی کانتکست و بستر خودش ملاحظه کنیم.آن وقت ارتش خارجی دنریس به تنهایی تعیین کننده بحث نمی شود یا خیلی چیزهای دیگر که در نوشته های همه‌ی ما از جمله خود بنده بود . ...نتیجه‌ی خوب شاید این باشد که به یک دیالوگ رها و آزاد و غیر متعهد به یک فرض اولیه بپردازیم. ممنونم از صبر و توجه و روحیه حقیقت طلبی تان
  5. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    توروس گرامی جایی از پوپر خوندم (نقل به مضمون) که در نقد سوسیالیسم گفته که هر مکتبی که وعده جهان بهتر و اتوپیا رو به بشر بده، از بیخ و بن فریبکار است و نتیجه ای جز بدبختی نوع بشر به دنبال نخواهد داشت. نمودهای بی شماری هم در جهان واقعی خودمون برای این مساله هست. گل سرسبد اینها مگر چه گوارا نبود؟ نمودش در جهان مارتین هم ویرانی هایی که دنریس پس از هر ادعای عدالت طلبی و مساوات در شهرهایی که حکومت کرد به جای گذاشت. از این رو با شما موافق نیستم که میگید تبعات کوتاه مدت. چه تضمینی هست همان فجایع را در بعد بسیار بزرگتری در قاره وستروس انجام نده؟ دنریسی که همچون اکثر سوسیالیست های دنیای واقعی داره روز به روز بیشتر توتالیتر میشه تا جایی که اگر در جمع، دو زندانی جلوش زانو نزنند مستحق سوختن با آتش اژدهای اون هستند. dawn دوست گرامی من بله پوپر و بسیاری از فلاسفه لیبرال به چنین مضمونی اعتقاد داشتند اما حتما می دانید که خود کارل پوپر در دوره فکری متاخر خودش به سوسیالیسم گرایشاتی پیدا کرد،البته طبیعتا نه سوسیالیسم انقلابی. اگر پوپر را بر محور مختصات لیبرالیسم قرار بدهیم در آن سو ترش -به سمت راست- فریدریش فون هایک رو داریم که معتقد بود که اصلا نباید به جامعه و اقتصاد دست زد چرا که معتقد بود جامعه خودش یک "نظم خودانگیخته" دارد که به اصلاح مسایل می پردازه. در این سوی پوپر اندیشمندی مثل جان رالز رو داریم که در زمینه عدالت بسیار سخت گیر بود و حتا اون رو فیلسوف عدالت می گن با وجودیکه لیبرال بود. یا خانم هانا آرنت که او هم لیبرال بود اما برخی اندیشه هاش در تعارض با بقیه‌ لیبرال ها بود. از پرحرفی ام پوزش می خوام .مقصودم این بود که مثلا فریدریش فون هایک جامعه انگلیس رو در نظر داشت ،پوپر اروپای قاره ای رو و "جان رالز" جامعه‌ی آمریکا و خانم "هانا آرنت" نگاهش به فاشیسم و نازیسم جنگ جهانی و همینطور مسایل زنان بود. تمام این افراد هم درباره‌ی جامعه‌یی که در موردش حرف می زدند نوید جامعه‌ی بهتری می دادند و کم و بیش درست می گفتند و البته همه در مورد جوامع توسعه یافته حرف می زدند. آموزه های "فون هایک" که به جامعه‌ی انگلیس نزدیک است در یک جامعه‌ی جهان سومی می تونه فاجعه ای از فاصله طبقاتی و فساد و ظلم بسازه. ضمن اینکه من از انقلاب-به مثابه جراحی- حرف زدم یعنی جایی که چاره ای نمی مانَد.جراحی خوب نیست ولی وقتی دارو جواب ندهد اجتناب از آن فاجعه آمیز تر می شود هر چند نمی توان انتظار داشت با انجام آن هم اوضاع یک شبه یا چند ساله واقعا دگرگون شود. خلاصه کنم این آموزه ها و اندیشه ها را به شکل موردی و متناسب با جامعه‌ی هدف باید به کار برد همه‌ی این اندیشمندان و فلاسفه انسان هایی بزرگ وخیرخواه بودند اما کاربرد نابجای آموزه هایشان می تواند فاجعه بیافریند. با سپاس از توجه و حوصله تون
  6. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    گذار به دموکراسی جالب ترین و در عین حال نچسب ترین توجیهی بوده که تا حالا برا تجاوز دنریس به وستروس دیدم و شنیدم 1- توی سراسر هفت پادشاهی جزایر آهن دموکراتیک مکانیزم رو برا انتخاب حاکمشون دارن، ولی دنی خروجی این مکانیزم رو به رسمیت نمیشناسه و از ادعای اقلیت کوچیکی که برخلاف رسم و سنت ملت شون به اعتبار نسب خونی علیه انتخاب مردم شون شورش کردن حمایت میکنه، در حالیکه خودش به وضوح بیلون گریجوی رو که یارا و ثیون با نام اون مدعی هستن یه مرد اهریمنی میدونه !!! چون مدعای اونها موید ادعای خودش هست که به اعتبار یه پدر اهریمنی تخت آهنین رو طلب میکنه 2- در حالیکه از شمال تا جنوب وستروس هیچکی قبولش نداره به اعتبار پدری که با قیام پنج پادشاهی از هفت پادشاهی وستروس سرنگون شد خودش رو ملکه بر حق هفت پادشاهی میدونه و معتقده که برای حکومت بر هفت پادشاهی به دنیا اومده و هر کس رو هم که این حق توهمی اش رو انکار کنه شورشی و مستحق مرگ و سوختن با آتیش اژدها میدونه. 3- منطق کاملا دموکراتیک و لیبرال bend the knee اش هم که ترول جهانی شده اگه بخوایم منطق سیاسی دنریس تارگاریان رو بر یکی از مکاتب سیاسی معاصر منطبق کنیم اون مکتب بدون شک توتالیتاریزم خواهد بود نه دموکراسی محمد مهدی عزیز نخست این درسته که مشی سیاسی دنریس دوگانه است. یعنی جایی با حرف زدن از شکستن چرخه تسلط به آرا چپ و پست مدرن ها خصوصا "فوکو" نزدیک می شه و گاهی هم خودش را به سبب وراثت یا حتا شایستگی ذاتی محق می دونه اما این چندگانگی ها حتا در دنیای امروز هم مشاهده می شه و این ایراد مرتبط با اندیشه سیاسی در بستر دنیای نغمه ایرادی به حساب نمیاد. در مقابل مبنای عمل بقیه شاهان و لردهای وستروس که اتکا به زور عریانه، همین بخش مردمی بودن دنریس مزیت بزرگیه. دنریس در عمل تا به حال دنیای بهتری ساخته،برده داری رو لغو کرده ، شایسته سالاری رو مبنای عمل قرار داده و از مردم عادی و حتا در حاشیه مانده ها -اگر شایسته باشند- استفاده می کنه. دنریس در برابر رابرت یک پیشرفت تصاعدیه. در عین حال این رسم تاریخه که هیچ دگرگونی انقلابی -در پوسته‌ی سیاسی- به تغییر فوری نمی انجامه و بعضی رسوم و عادات دیرپا در شکلی دیگه خودشون رو بازتولید می کنند.
  7. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    این یکی از نکات اساسی دنیای نغمه است.انقلاب -به مثابه جراحی-وقتی ضرورت پیدا کنه نمی تونیم ازش اجتناب بکنیم با همه‌ی مشکلات و عفونت ها و تبعات کوتاه مدت و میان مدتش. مثل اونچه که محمد مهدی عزیز درباره‌ی بی نظمی های خلیج برده داران و میرین گفتن. نکته اینجاست که حتا ند استارک شریف و کینگ راب و استنیس با تمام عدالت عجیب و غریبش نمی تونستند تغییری در وضعیت وستروس ایجاد کنند. اگر جافری با آن شخصیت شیطان صفت اش فرزند نامشروع نبود و وارث واقعی رابرت بود شک نکنید ند استارک تمام تلاشش رو برای پادشاهی جافری به کار می بست و استنیس هم دیگر ادعایی نداشت. بحثم این است که ند و استنیس و ریگار و بسیاری دیگر با تمام فضایل شان نمی توانستند در وضعیت وستروس تغییری ایجاد کنند و اساسا نمی خواستند چرا که خودشان به همین نظم تعلق داشتند و در این نظام سلسله مراتبی -همان چرخه مورد نظر دنریس،همان قانون ضعفا و اقویا- جایگاه داشتند. آنها با تمام محاسن شان نمی توانند انقلابی باشند . همین است که مثلث انقلابی ما "دنریس،تریون،جان" هر کدام به شکلی از چرخه قدرت طرد شده اند. همه از "شکستگان" اند.حرامزاده، کوتوله، نازا،بیخانمان و متکی به نیروهایی تماما خارج از بافت قدرت وستروس. البته،البته کاملا بدیهیه که صرفا در مورد وستروس حرف می زنیم... .
  8. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    سلام. ممنون از شما. متاسفم برای این نقد. البته باید بگم که نویسنده این متن را می شناسم و هرگز ازش چنین مطلب سخیفی ندیده بودم، حداقل خودم به عنوان یک خانم هرگز احساس نکرده بودم به من توهین شده. تعجب می کنم از این متن بی ارزشی که نوشتند. من سرسی را به دنی هزاران بار ترجیح میدم. سرسی زیر لوای ادعای انساندوستی کار نمی کنه. از نظر نمایش شخصیت واقعی خودش بسیار صادق تر از دنریس هست. دنریس در بهترین حالت یک فرد سردرگم هست که خوی وحشیانه خودش رو به اسم "عدالت" توجیه می کنه. از بس تحقیر شده در کودکی که الان فقط زانو زدن بقیه راضیش می کنه وگرنه باید بمیرند! سرسی با تمام درنده خوییش اینطور نیست. واقعا از عجایبه که دنریس شخصیت مثبت داستان و سرسی منفی هستند! نقاب دنریس را اگر بردارند درونش سراسر پلیدی و غرور و عقده است. در مورد بحث ها، من واقعا لذت بردم از تحلیل ها. نظر شخصی من این هست که جان نباید زانو می زد. متاسفم از شخصیت ناقص و سردرگمی که برای جان در این فصل درست کردند. همینطور برای تیریون و بیلیش و وریس. از شما بسیار ممنونم که در عین آشنایی با نویسنده این متن بیطرفانه و با استقلال رای به بررسی موضوع می پردازید. البته همونطور که در کامنت دیگر هم نوشتم در مورد مقایسه دنریس و سرسی نظر متفاوتی با نظر شما در این باره دارم هرچند واقعا اصل مساله مهم تر از این اختلاف سلیقه است. در دنیای نغمه و همینطور سریال ،به وضوح دغدغه‌ی فمینیسم و برابری جنسیتی وجود داره و شاید بیربط نباشه که گاهی هم به این مباحث پرداخت.خشونت و ظلم و تابرابری جنسی گاهی حالت های بسیار زیرپوستی داره و فقط مساله‌ی نا برابری در حق طلاق و اشتغال و ... نیست.برای نویسنده ای با این حد قابل توجه در تسلط بر کلام و ادبیات،لبریز شدن متن از این همه کلمات خشن و دوگانه پرور جنسیتی نشانه‌ی خوبی نیست.
  9. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    محمدمهدی عزیز خیلی خیلی ممنونم ضمن تشکر از ابراز لطف و توجه تان و بسط موضوع و بیان تاریخچه اش که بسیار مفید بود و موافقت با توضیحاتی که دادین با بند دوم نوشته تان موافق نیستم ودنریس و سرسی رو در دوقطب مخالف می دانم. سرسی رسما و عملا "دشمن مردمه" و تبدیل مردم به سربازان نایت کینگ رو براشون پیشرفت می دونه. دنریس دلسوز مردمه و عوام رو هرچند بی فرهنگ، لایق رسیدگی و ارتقا وضع زندگی می دونه.همه که پدری مثل تایوین ندارن که حتا از پسر جنگجو و عشقِ مبارزه اش یک کتابخوان فرهیخته و حتا فقه اللغه دان بسازند.اصلا در خود داستان سرسی طوری تعریف می شه که جای تحرک و تفسیر برای ما نمی ذاره. البته راهپیمایی شیم هم در بدتر شدنش نقش داشت ولی سرسی قبل از اون هم از مرزها و خطوط قرمز کاملا عبور کرده بود. و این حرف من ناظر به رفتار جنسی اش نیست . اصولا مشکل اساسی ام اینه که تا یک زن مجرم یا شیطان صفت رو ببینیم اولین حرفی که بزنیم حمله به جنسیتش باشه اون هم از نویسندگان وگروه های مرجع جامعه. سرسی در ماجرای مرگ کینگ رابرت یک قاتل و دسیسه چین بود اما اینکه فورا به اون فاحـ*ـه بگیم اشتباهه.اصلا مگر رابرت با سرسی چطور رفتار کرد؟ این سه بچه حاصل از روابط نامشروع داشت و اون بیست تا! اختلاف نظرمون در مورد دنریس و سرسی اصل ماجرا رو تغییر نمی ده. حالا چه سرسی بدتر و چه دنریس بدتر (که من معتقد به بهتر بودن دنریس ام). مساله تسری فوری نقادی به اونها به عرصه رفتارهای جنسی و زدن برچسپ فاحشگیست. تا یک زن جاه طلب ،قاتل، بزهکار(با هر درجه ای) می بینیم فورا این برچسپ آماده است. اگر یک زن با چند مرد رابطه برقرار بکنه و بعد اونها رو بکشه و ما به او به جای "قاتل" بگیم "بدکاره" یا "فاحـ*ـه" این زن ستیزیه. فرقی نمی کنه این اخلاق رو در برابر یک زن مجرم یا غیر مجرم به کار ببریم. بدبختانه بعضی خانوم ها خودشون هم در این رفتار زن ستیزانه مشارکت دارند. تا اونجا که در سریال دیدم سرسی بیشتر از همه به زن های دیگه این فحش رو می داد.(در بین زنان)
  10. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    میل مبهم سینمانویسی! دوستان نوشته‌ای که در زیر می آورم مثلا "نقد" قسمت چهارم فصل هفتم گات -با محوریت سرجیمی لنیستر-است که در یک سایت نسبتا پر مخاطب و از جانب آقایی که خود را سینمایی نویس و منتقد می نامد ، منتشر شده است. این مطلب با درج نام و به شکلی عمومی منتشر شده و نقل آن به لحاظ حقوقی وعرفی بلامانع است. آغاز نقل نوشتار ........................................................................................................................... "يك شخصيت را تا كجا مي‌توان در مرز بين «ترديد» و «باور» قرار داد؟ آيا باور به دوست داشتن زني مريض براي مردي كه لحظه‌اي به «حقيقت» چشم دوخته، كافي است؟ يك مرد چقدر براي درست بودن و شرافت بايد هزينه بپردازد تا "لكه‌ي ننگِ لمسِ دستان زن فاحـ*ـه از اندامش پاك شود؟" چالش اصلي نويسندگان «بازي تاج و تخت» در تمام اين چند فصل، نه به قدرت رسيدن «دنريس تارگريان» بوده و نه شاه شدن «جان اسنو»... اين ميان اما «جيمي لنيستر» نه عضوي از اشقيا است و نه جزوي از اوليا. كشش و رفت و آمد دائمي او بين خير و شر تمامي ندارد و عشقش به "«سرسي لنيستر» فاحـ*ـه"، مانع ورودش به جهان پاكان شده و او را در طلسم سياه خواهرش، بدل به موجودي نفريني و اهريمني كرده. اما جيمي لنيستر شيطان نيست. برده‌ي شيطان هم نيست. او كه از ابتداي سريال در مسيري بطئي و تدريجي پي به مفهوم شرافت برده و "مردانگي‌‌اش" را بازيافته، خود را وقف زني مي‌كند كه منكر شرافت است و خواستار سياست. زني سياس كه فقدانش، جيمي را بدل به بزرگترين فرمانده سپاه اوليا خواهد كرد. اما تا آن موقع «سِر جيمي لنيستر» بايد در مغاك ترسناكِ ترديدش دست و پا بزند و پايين برود. مدفون شدن در اعماق دريا شايد آن لحظه‌اي است كه مرد دلير براي هميشه از عشق به نفرت شيفت كرده و با گذر از ملكه مريض وستروس، به آن چه از او دريغ شده، دست مي‌يابد؛ "«شرافتِ مردانه»". ............................................................................................................................. پایان نقل نوشتار 1 با بحث هایی که در روزهای اخیر کردیم وبه نوعی فراتر از متن رفتیم گذاشتن این نوشتار چندان بیربط نیست 2 هر متن می تواند یک "آزمون رورشاخ" باشد،همان آزمونی که اَشکال مبهم به سوژه نشان داده می شود و هر سوژه بر اساس تجربیات خود ،ناخوداگاهش را تخلیه می کند و آن شکل را به صورتی که منبطق بر تجارب ذهنی اش است شبیه چیزی می بیند. (منطق این کار به لحاظ غلمی همان است که برای افرادی که فنجان فال قهوه را می بینند اتفاق می افتد) و اما در محتوا: - توجه بفرمایید که سینمایی نویس ما با اعتماد به نفس عجیب و غریبش چطور مقهور یک متن/فیلم به مثابه "آزمون رورشاخ" شده و متاسفانه ذهنیات و نظرات زن ستیزانه اش را بروز داده و به تقدیس "مردانگی" و "شرافت مردانه" پرداخته و به صراحت این عقیده‌ی قدیمی که "در پس انحراف یک مرد یک زن اغواگر قرار دارد" را با دیدن گاتِ پست مدرن جار می زند. -تا آنجا که می دانم هیچکدام از ما طرفدار کاراکتر "سرسی لنیستر" نیستیم اما سرسی لنیسترِ "قدرت طلب و قاتل، فریبکار، توطئه گر و ضد انسان و به تعبیر بسیار دقیق اولنا تایرل (یک مریضی)" را فروکاستن به "فاحـ*ـه" (با عذرخواهی) و فحش دادن به او در یک نوشته‌ی مثلا سینمایی با همین لفظ "فاح....ه" نه حمله به سرسی لنیستر به عنوان یک انسان شیطان صفت که حمله‌ی مستقیم به زنانگی او و زنانگیست. شاید اگر کارهای بدتر یا کمتر بدی هم می کرد باز همین فحش نثارش می شد. -این نمونه را برای یادآوری این آوردم که محصولاتی چون گات ،والکینگ دد، بریکینگ بد با این گستره از توزیع ،تاثیرات بسیار متنوعی بر فرهنگ و زیرشاخه های آن می گذارند. پانوشت : 1 من در پاسخ این نقد پاسخی محترمانه گذاشتم که سانسور و نادیده گرفته شد.در واقع دلالت های فُرمی این مطلب سینمایی و نوع ادبیات نویسنده با "زن" و "زنانگی" را نقد کردم وگرنه محتوای مطلب درباره‌ی رابطه متقابل جیمی و سرسی بهره هایی از حقیقت داشت. 2 تاکیدها در متن مورد استناد با علامت (" ") از من است. 3اصل مطلب را در این آدرس می توانید بیابید http://7faz.com/Subject.aspx?Id=2419&T=1
  11. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    تشبیه و اشاره تون عالی بود .مرسی. سرسی -و البته به اعتقاد من لنیسترها- در هر سطح تحلیل امپریالیست اند. ممنون
  12. محمد مهدی عزیز لطف داری من در خدمتم. دوباره جمع بندیش می کنم ببینم مشکلم چیه. دستت درد نکنه. برقرار باشی
  13. من این پست رو خیلی می پسندم .اصلا همینکه جهان های موازی برای این اثر قائل هستید خیلی خوبه و یک جورایی متن رو چند بعدی در نظر می گیره و پرسپکتیو بهش می ده اما احساس می کنم یه چیزی در پرداختن به این موضوع کمه. خودم خیلی کامنت دارم در مورد داستان ولی نمی تونم بنویسمش،شاید برای اینکه مستقلا به هر سکانس می پردازید و خیلی از مسایل گفتنی درباره‌ی این بخش ها سوابق و ریشه های قدیمی تری داره.
  14. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    جناب توروس آخه یکی دیگه از نکاتی که مورد غفلت دوستان واقع میشه اینه که جان اون موضع رو تو جواب چه حرفی و براساس چه برداشتی اتخاذ کرد ؟ سرسی با هوشیاری ذاتی خودش سریعا تشخیص داد که احتمال ایجاد یک پیوند به قول شما استراتژیک-عاشقانه بین جان و دنریس چقدر بالاست و دقیقا به قصد پیشگیری از وقوع این اتفاق با تعریف و تمجید از ند استارک که همه میدونیم ازش نفرت داره در عین تخریب و تحقیر دنریس سعی کرد بین شون اختلاف بندازه و به اصطلاح عامیانه برا جان نخ ول کرد. و با شناختی که ما از شخصیت و روحیات جان داریم کاملا طبیعی بود که تو همچین وضعیت به شدت تحریک کننده ای درونیات خودش رو بیرون بریزه و نخ سرسی رو پس بزنه. محمد مهدی گرامی دوست من، همونطور که از نوشته تون برداشت میشه جان با اون چارچوب اخلاقی/رفتاری/احساسی خودش در واقع توی پَر سرسی زد. درسته این کار رو کرد به اصطلاح "کار درست" از نظر خودش اما بحث دقیقا اینه که این واکنش تا حدی احساسی بود و خلاصه ضروری نبود.جان در یک دو راهی نبود. خصوصا قبلا هم دیدیم که جان در پاسخ اولین درخواست دنریس برای زانو زدن گفت:اصلا وقتی برای این کارها نیست. حرفم اینه که جان با این اولویت بندی محکم و دقیق و به عنوان کسی که بیشتر از همه مسولیت حفاظت از زندگان رو پذیرفته و می فهمه ، نباید احساسی برخورد می کرد. می تونست یه جواب دیگه به سرسی بگه مثلا بگه الان وقت این چیزها نیست و وارد "بازی" سرسی نشه. راه های زیادی داشت که شاید آخرینش اعلام اطاعت عمومی از دنریس بود، دنریسی که همون مشروعیت نصفه نیمه و زوری و به اصطلاح "دوفاکتو"ی سرسی روهم فعلا نداره. بحث اینه که چرا یک جبهه و یک تعارض دیگه باید ایجاد کنه؟ با تمام روابط و دیون متقابلش با دنریس باز هم این کار ضروری نبود و به قول این سریال های آمریکایی یک حواس پرتی! و حاشیه سازی بی‌مورد ایجاد کرد.
  15. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    این رو در نظر بگیرین که شاه شب فقط دشمن جان نیست و تمام این مصائب که جان متحمل شد به خاطر این بود که دنریس هم متوجه بشه با یک دشمن غیر انسانی و مشترک مواجهه. من معتقدم که زانو نزدن جان در اون موقعیت کار قدرناشناسانه ای نبود گو اینکه با مخالفت خود دنریس هم مواجه شد که کمتر از جان صادق نیست.همینطور با مخالفت داوس و تیریون و دیگران. چیزی که واضحه اینه که جان دنریس رو انتخاب کرده انتخابی توامان "استراتژیک،عاشقانه و باورمندانه و همینطور ملاحظاتی که شما درباره‌ی این پیوند دارای مزایای فراوان گفتین" اما اعلام این انتخاب قلبی و عقلی در اون شرایط درست نبود . از نظر اخلاقی هم موظف نبود.اصلا بحث اونجا این نبود که جان کدوم ملکه رو انتخاب کنه. بنابراین جان برای داشتن قابلیت مانور در آینده شاید بهتر بود که در این اعلام وفاداری عجله نکنه.اونطوری حتا متحدانش هم ازش ایراد نمی گرفتن. دنریس هم که به خواست قلبی جان واقف بود و نیازی نداشت که در ملاء عام این مساله آشکار بشه
  16. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    برداشتم از نوشته تون اینه که مواجهه‌تون با موضوع اخلاق و خصوصا اخلاق و سیاست یک مواجهه‌ی چالشیه و می خواهید با نگاهی واقعگرایانه راهی بیابید که همزمان زندگی اخلاقی و مصالح عمومی رو تامین کنه.و نمی خواهید حکم قطعی هم بدین. تا اینجا کاملا با شما همنظرم و به این نگاه احترام می گذارم. وضعیت مثل همون حالتیه که جان اسنو پرنسیپ های اخلاقی خودش رو گفت و به عیب‌های دروغگویی و عهدشکنی اشاره کرد -که شخصا خیلی می پسندمش،دستکم در نظریه- ولی تیریون در جوابش گفت "اینها به واقع یک مشکله ولی مشکل فوریت دار ما اینه که ما الان به فنا رفتیم". این موقعیت و این "دوگانگی" همونطور که گفتین در زندگی سیاستمداران و همینطور مردم عادی هر روزه تکرار میشه .من هم سوالم اینه که چه باید کرد؟ اگر تمام این مشکلات را صرفا به شیوه‌ی عملگرایانه و با رویکرد رفع مشکل آنی بخواهیم حل کنیم که خیلی زود همه چیز تبدیل به بازی های غیر واقعی میشه و بهتر بگم همه چیز غیرواقعی می شه و اگر هم بخواهیم دستمون رو برای همه رو کنیم و حتا به دشمن فریبکار اطلاعات مون رو بگیم این هم خیلی زود به قدرتمندی و تسلط همون فریبکاران می انجامه. تا اینجا هم موافقم اما به نظرم در عین نگاه واقعگرایانه به مسایل ، یک چشم انداز ایدئال هم برای خود متصور باشیم. یعنی نه مثل کسی که هر دو پاش روی زمین و در واقع "زمینگیره" و نه شخصی که هر دو پاش رو هواست که قاعدتا با سر به زمین می خوره. بهتره یک قدم روی زمین و یک قدم روی هوا داشته باشیم که گام بر داشتن و "حرکت" به سمت مطلوب ممکن بشه و این به این معناست که در عین واقعگرایی،آرمان داشته باشیم و به سمتش حرکت کنیم.در این راه گاهی لازمه تلفات داد و فداکاری کرد که فضیلت صداقت رو نگه داشت حتا اگر به زحمت بیفتیم و پیروزی سخت بشه. کانت در جایی میگه "اگر همه تقلب کنند و از پول تقلبی استفاده کنند دیگر فرقی بین پول تقلبی و واقعی نیست و پول تقلبی تبدیل به خود واقعیت می شود" برای همین زنده نگه داشتن این تفاوت ها حتا با تلفات گاهی در دراز مدت خیلی مقرون به صرفه تره. چیزی که در منطق جان اسنو هم منعکس شد. من تا حد زیادی باهاتون موافقم .اما در مورد سیاست فکر نمی کنم سیاست ضرورتا دروغ و پلیدی باشه. سیاست اجتناب ناپذیره و هر کاری که بکنیم تاثیر سیاسی داره. پس می ارزه که به وضعیت مسلط تن نداد و به فکر تغییر در الگوها بود. همیشه اینطور نبوده و می تونه تغییر بکنه. پانوشت: در تمام کامنت هایی که گذاشتم قصدم باز کردن و تحلیل این موضوع بود. اگر در جایی باعث ناراحتی دوستان شدم و بیانم تند شد یا از کلماتی که براشت رنجاننده ازش می شد استفاه کردم از همه دوستان عذر می خوام. قصد توهین مطلقا نداشتم و به دنبال یک بحث تحلیلی و علمی و "کلی" بودم که گاهی این بحث ها علیرغم میل آدم زیاده صریح میشه.
  17. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    دو تا حالت داره. اگر اینطور در نظر بگیریم که دنریس با دیدن ارتش شاه شب شرط زانو زدن جان رو برای کمک به اون برداشت و در هر حال به جان کمک می کرد من با شما موافقم که کار جان غلط و بیجا و به شدت تحریک آمیز و خسارت زا بود و انجام ندادنش با شرافت و صداقت تعارض نداشت. اما حالت دیگه اینه که آیا جان با خطاب قرار دان "دنی" به عنوان "ملکه‌ی من" به اون متعهد نشده بود؟ اگر اینطور نگاه کنیم مساله کمی پیچیده تر می شه. در کل با منطق شما موافقم. حتا اگر کسی بگه جان به دنریس برای حکومت "باور" داشت باز از آنجا که جان تقسیم بندی محکم و انعطاف ناپذیری در مورد نبرد بزرگ با نایت کینگ داشت و بقیه نبردها در نظر او خیلی کم اهمیت تر بودند می توانست بیطرفی در نبرد برسر حکومت احتمالی آتی بین دنریس و سرسی را پپذیره و به اون پایبند بمونه(با توجه به نگاه جان به اهمیت بی بدیل نبرد مردگان و زندگان) اما موافق نیستم که به سرسی دروغ مصلحتی می گفت.یعنی بیطرفی را می پذیرفت و بعد زیر حرفش می زد. نه دوباره ببینید بعد از اینکه دنریس میگه با هم میجنگیم میگه ملکه من. نمیدونم من یه حسی دارم که جان نقشه ای داره و مسائل به این سادگی نیست. تیریون یه چیزی به سرسی میگه و باهم به یه توافقی میرسن که بعد سرسی اونجوری میاد صحبت میکنه چون بعدش که میبینیم جیمی میخواد سپاه بفرسته به شمال سرسی بهش میگه تو واقعا احمق ترین لنستری. بعد صحنه رابطه جان و دنریس رفتار جان و تیریون عجیبه. و بعد دیالوگ دیگه ای داریم که تئون به جان میگه تو همیشه کار درستو میکنی و جان جواب میده ممکنه از بیرون اینطور به نظر بیاد ولی اینجوری نیست . بعد مصاحبه kit haringtonکه میگه این فصل خیلی از جان راضی تر بودم و شخصیتش سیاه تر شده در صورتی که همچین چیزی نمیبینیم نمیدونم به نظر تیریون و وریس و جان شاید نقشه ای دارن فعلا که یه 2 سالی باید صبر کنیم. الان دوباره مرور کردم. همون حالت اول درسته که شما هم اشاره کردین . جان بعد از قول حمایت دنریس، به او "مای‌کویین" می گه. و ضرورتی نداشت که جان در این مرحله موضوع اطاعتش از یکی از دوملکه رو تبدیل به یک مشکل بزرگ کنه و گزینه‌ی بینابینی و هر گزینه سومی رو از خودش بگیره.برای مبارزه با شاه شب اتحاد استارک ها با تارگرین ها شاید موثرتر از اطاعت اونها از تارگرین ها باشه و بر این اساس به نظر می رسه جان یک انتخاب غیرضروری و بی درایت سیاسی و شاید هم احساسی کرده. منتها اصل حرف من که بهش اعتقاد دارم و در گفتگو با دوستان محترمم هم بارها یاداوری کردم مرحله‌ی بعد از اینه. وستروس الان به جایی پر از حیله و مکر و دسیسه تبدیل شده. یک شانس برای دگرگون کردن اوضاع وجود داره. جان و دنریس. حالا اگر اینها هم روش دیگران رو در پیش بگیرن چه تفاوتی با بقیه دارن؟ کاش جان زانو نمی زد حالا که به هر دلیل اینکار رو کرد خلف وعده و دروغگویی اش نه فقط از نظر اخلاقی که از نظر عملی هم مشکل‌سازبود و در یک ارزیابی کلی اینطور می شد که تغییر واقعی به وقوع نمی پیوست و مردم می گفتند "سگ زرد برادر شغاله" این چیزیه که ما در دنیای روزمره هم می بینیم ."سیاست زدگی" ، "بی اعتمادی مردم به همه سیاستمداران" و نتیجتا "فقدان امکان تغییرات و دگرگونی های مثبت". اینها چیزهای کمی نیست. خود ما از این قضیه تجربه تاریخی داریم و چه مصیبت ها که به خاطرش تحمل نکردیم. اشاره ام به آموزه های کانتی که از زبان جان بیان شد فقط جنبه اخلاقی موضوع نبود.این جنبه‌ی اخلاقی وقتی باعث بی اعتمادی عمومی میشه فساد سراسری به وجود میاره. مثل ایتالیا در آستانه رنسانس .نا امیدی،تباهی و فساد. در مورد توافق سرسی و تریون من هم بهش مشکوکم. همینطور نگاه های تیریون به جان و دنریس. به قول شما باید دو سال دیگه منتظر باشیم و ببینیم چی می شه. این قطره چکانی بودن گات بدجور روی مخ منه (: منتها یه چیز دیگه هم هست. در تقریبا همه سریال ها و در پایان یک فصل برای ایجاد تعلیق و منتظر نگه داشتن تماشاگران یک سری چیزهای سوظن برانگیز نشون داده می شه که مستعد برداشت های کاملا ساختارشکنه.مثل خیانت نزیکترین افراد محبوب سریال به هم.اما با شروع فصل بعد می بینیم که بیشترشان بسیار کمرنگ تر از اونچه بوده که تصور می شد. نگاه های تیریون به نظر من می تونه یک حسادت مردانه باشه و اینکه تیریون علیرغم انکارش مثل بقیه‌ی شخصیت های مهم اطراف دنریس به اون احساساتی داره که به خاطر ویژگی های جسمیش نمی تونه ابرازش کنه و حتا در خودش سرکوبش می کنه. دیالوگ دو نفره شان در قسمت 6 از این نظر خیلی قابل توجه بود ضمن اینکه یک مقدار ارجاعات روانکاوانه و فرویدی داشت.
  18. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    دو تا حالت داره. اگر اینطور در نظر بگیریم که دنریس با دیدن ارتش شاه شب شرط زانو زدن جان رو برای کمک به اون برداشت و در هر حال به جان کمک می کرد من با شما موافقم که کار جان غلط و بیجا و به شدت تحریک آمیز و خسارت زا بود و انجام ندادنش با شرافت و صداقت تعارض نداشت. اما حالت دیگه اینه که آیا جان با خطاب قرار دان "دنی" به عنوان "ملکه‌ی من" به اون متعهد نشده بود؟ اگر اینطور نگاه کنیم مساله کمی پیچیده تر می شه. در کل با منطق شما موافقم. حتا اگر کسی بگه جان به دنریس برای حکومت "باور" داشت باز از آنجا که جان تقسیم بندی محکم و انعطاف ناپذیری در مورد نبرد بزرگ با نایت کینگ داشت و بقیه نبردها در نظر او خیلی کم اهمیت تر بودند می توانست بیطرفی در نبرد برسر حکومت احتمالی آتی بین دنریس و سرسی را پپذیره و به اون پایبند بمونه(با توجه به نگاه جان به اهمیت بی بدیل نبرد مردگان و زندگان) اما موافق نیستم که به سرسی دروغ مصلحتی می گفت.یعنی بیطرفی را می پذیرفت و بعد زیر حرفش می زد.
  19. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    1 معنای متن به وسیله‌ی متون دیگز شکل می گیردیک متن نه واحدی خودمختار ومستقل از ایدئولوژی ،سیاست،زندگی افراد و تاریخ بلکه در پیوند فشرده با این منابع است.متن فراتر از تاریخ و صرفا وابسته به ذهنیت مولف نیست بلکه بیان تجربه های زندگی مولف و و نیروهای تاریخی است. این پدیده را بینامتنیت یا متن آمیختگی می نامند.لذاست که وقتی در یک متن پای مقوله‌ یا متن یا علم دیگر به میان می آید رویکردی جدی را می طلبد.البته می توان از ابتدا وارد این وادی نشد و اثر/متن را صرفا به عنوان محصولی سرگرم کننده مصرف کرد که هیچ اشکالی هم ندارد _منظور از متن اعم از متن مکتوب،ملفوظ ،مصور و .... است. -به عنوان نمونه بسیاری از سریال های سال 2017 تحت تاثیر پیروزی دانلد ترامپ دچار تغییراتی شدند و در موار متعدد با ارجاع و اشاره و حتا اشاره صریح این واقعه را در بخش یا اپیزودی از خود منعکس کردند. در اپیزود دوم فصل هفتم بازی تاج و تخت و در گفتگوی دنریس تارگریان با لرد وریس ،ماجرای ملاقات دانلد ترامپ با "جیمز کومی" رییس اف بی آی و تقاضای ترامپ برای قسم کومی به "وفاداری" و تاکید کومی بر "وفاداری صادقانه" منعکس و نقد شده بود. کومی بر خلاف وریس از سمت اش اخراج شد. 2 اخلاق (در مفهوم ethics) شاخه ای از فلسفه است و معمولا زیرمجموعه‌ی فلسفه اجتماعی و سیاسی که دغدغه‌ی قدرت دارند قرار نمی گیرد و بنابراین برای بررسی جدی یک موضوع اخلاقی و نتیجه گیری از آن ملاحظه‌ی فلسفه اخلاق و آراء مهم آن ضروریست. "وظیفه گرایی" کانتی انجام یک عمل بی حاصل و وسواس گونه نیست. راستگویی ضروریست چون عقلیست و برای ابتنای درست جوامع لازم است. اگر در جایی یا جامعه ای یک سخن راست فتنه انگیز باشد و یک سخن دروغ مفید، باید به حال فساد آن جامعه گریست که آنقدر به دروغ و پلشتی عادت کرده که گفتن یک حقیقت "فتنه انگیز می شود. (حقیقت و فتنه ؟؟!!) این البته اتفاق می افتد و می بینیم که اتفاق می افتد اما نه به خاطر توصیه کانت به ضرورت صداقت و اینکه فکر بعدش را نکرده ! بلکه به این خاطر که دروغ -همچنانکه در کلام جان اسنو در فصل هفتم بود_ آنچنان وسیع شده و افراد بیشتری از مردم دروغ می گویند و نقض عهد می کنند که عملا تمام راه حل ها باید تلاش برای یافتن دروغ متبحرانه تر و بهتری شود. اگر جان در آنجا دروغ می گفت صرفنظر از نتیجه، یکی از معدود روزنه های بازگشت به صداقت و شرافت بسته می شد در جهان امروز دروغ نگفتن شبیه یک مبالغه یا حماقت به نظر می آید. این کار را جان ها و ند ها و کانت ها نکرده اند ،سرسی لنیسترهای دنیا و لرد بیلیش های دنیا کرده اند.و بعد از مدت کمی چیزی جز دروغ نمی ماند.همچنانکه اکنون ...و برای همین است که کانت دروغ را هر چند کوچک و یا ظاهرا مصلحت آمیز مطلقا رد می کند چرا که در تصویری کلان تر نابودی روابط انسانی را می بیند، دور نیست،همه مان در خود و دیگران می بینیمش ، به همین جامعه می توانیم نگاه کنیم. ضمن اینکه به وضوح می توانیم ببینیم که بخش عمده دروغ دروغگویان از نظرشان مصلحت آمیز است. کدام مصلحت؟ چه کسی معیار تعیین این مصلحت است؟خود جناب دروغگو؟ سرسی لنیسترهای جهان؟ گسترش کمی و کیفی دروغ با این بهانه‌ی درونی هم آن را عادی می کند و هم به دروغ های پیچیده تر و فریب آمیز تر و نیرنگ های بیلیش گونه می تواند بینجامد. سخن آخر اینکه هرچند در مصداق، صراحت استارک ها به دفعات به ساده لوحی و خشونت و خسارت انجامیده که قبلا یاداور شده ام اما مفهوم صداقت با مفهوم حماقت جهانی فاصله دارد و به صرف مواردی تندروی یا فقدان تیزهوشی در اعمال آن نمی توان صداقت را به حماقت چسپانید حتا اگر عرف کنونی مان "زبل بازی" و "زرنگ نمایی" و "دو دره کاری" و "دروغ های به مصلحت خود" را برای موفقیت تجویز کند-همچنانکه می کند- اما از فراز و نشیب های فرهنگ عامه به ویژه در یک جامعه‌ی در حال گذار که به سادگی و سرعت تغییر می کنند، قواعد اخلاقی استخراج نمی شود.
  20. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    nymeria 1 بله خاطرم هست. این هم جمله شما بود که مصرانه شرافت و فلسفه اخلاق رو مختص "ند استارک" دانستید و بعد جان را هم به آن افزودید و با مثال های نقض تان که همگی اشتباه و مبهم بودند جان و ند را هم زیر سوال بردید و در واقع خودتان را نقض کردید 2 انسان ها موظف نیستند که "همیشه" "تحت هر شرایط " صادق باشند که اگر باشند فرا انسانند اما همینکه در مورد این سه نسل استارک گفتم و همه می دانیم بسیار بالاتر از انتظاریست که از یک انسان می رود و خود این یعنی فاصله بسیار با دیگران علیرغم برخی لغزش ها و خطاها که ممکن است از آنان سر بزند 3 بحث ما اگر چه داستان نغمه و سریال است اما این متن ها بسترها و مرجع های فراوان دارند. بنده تئوری اخلاقی کانت (مشهورترین فیلسوف دوران روشنگری و به تعبیر برخی بزرگترین آنان) را از زبان جان اسنو گرفتم و این تطابق را با دوستان به اشتراک گذاشتم. در کامنت قبل هم عرض کردم که بحث های اخلاق -از سرسی تا ند- نهایتا نسبی اند اما این کجا و آن کجا. 4 در اینکه صداقت مبنای عمده‌ی شرافت است تشکیک می کنید که حیرت انگیز است. حد اقل بنده به یکی از بزرگترین فلاسفه‌ی رنسانس به بعد ارجاع می دهم به خصوص می توانید در کتاب تاریخ فلسفه کاپلستون یا کتاب به مراتب کم حجم تر "دروغگویی" تالیف "سیسلا باک" درستی یا نادرستی حرف مرا دریابید اما چه کنم وقتی نه این فیلسوف به شدت شناخته شده را به جا می آورید و نه با این بحث آشنایی دارید در حالی که بر بزگترین دستاوردهای فلسفه اخلاق خط بطلان می کشید. در همان حال که یک نیم خط مبهم از کتاب مقدسِ مارتین را ملاک همه چیز می گیرید و تفسیر متفاوتی از آن را بر نمی تابید. ماجرا شده "اونی که تو فیلم بود-مرحوم نوذری" یک کتاب و فیلم مقدس و یک پیامبر به نام مارتین تمام اندوخته ها را تشکیل می دهد. و نتیجه‌ی طنز آمیز این می شود که " چون جان اسنو به وحشی ها و ایگریت نگفته من کلاغ هستم تا سلاخی اش کنند پس جان هم یکی مثل سرسی است" 5 با احترام فراوان به شما و نکته سنجی تان از آنجا که ما در مورد چیز واحدی حرف نمی زنیم و شما رسما نیمی از متن مرا نادیده می گیرید ضمن تشکر از حوصله و توجه تون اجازه می خوام که این آخرین پاسخی باشه که خدمت تون می نویسم. پ.ن هزاران سال بشر تلاش کرد که به جایی برسد که به یک کتاب (یا مثلا فیلم) بسنده نکند که بقیه‌ی کتاب ها را به آتش بکشد. متاسفانه برخی طرفداران نغمه و تاج و تخت تصور می کنند این مجموعه آنان را از هر اطلاعات و کتاب دیگری بی نیاز می کند .تنها پیامبر مارتین و کتاب/فیلم مقدسش کافیست حتا اگر هیچ علاقه ای به مشهورترین اندیشمندان و مهم ترین مباحث فلسفی و اخلاقی هم نداشته باشند غافل از اینکه خود مارتین بسیار از متن ها و علوم دیگر استفاه کره و اصلا قرار نبوده که یک اثر فانتزی کتاب مقدس شود
  21. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    nymeria این همه ! مثال نقض که گفتین که تازه کلی اما و اگر داره مال یک دقیقه‌ی بزرگان خاندان های دیگه است و خدشه ای به کلیت حرف من وارد نمی آورد. مثال ریکارد هم تعجب می کنم که شما این برداشت را ازش دارید. درگیر دعوایی نشو ....ولی اگر شدی -فکر کنم برداشت منطقی این باشه که اگر علیرغم خواست صلح جویانه ات درگیر شدی- پس پیروز شو. در مورد لیانا هم اضافه بر روشن نبودن کل ماجرا اراده‌ی ریگار قاعدتا مدخلیت بیشتری داشته. در مورد دروغ به وحشی ها که واقعا توضیح دادن خیلی یک جوری میشه. در مثال های تان حالت مرگ و زندگی و حالت های بسیار دشوار انتخاب هست ،معلومه که این بحث ریاضی نیست و در هر حال نسبیه اما فاصله این استارک ها با بقیه فاصله نجومیه و کتمان تارگرین بودن جان، ند را حتا یک قدم به دروغگوهای داستان نزدیک نمی کند همینطور مورد جان که واقعا مثال عجیبی بود.
  22. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    nymeria 1نقل قول از برندون نهایتا میل او به جنگاوری و تندمزاجی را نشان میدهد و صراحت و تندخویی اش که خصیصه‌ی بیشتر استارک هاست اما تندخویی و عافیت نیندیشی و گاهی ساده لوحی که از استارک ها زیاد دیده ایم یک چیز است و بحث من اصولا چیز دیگر. حرف بنده "صداقت"ه و می توان ویژگی های پرشماری داشت اما صادق بود و این صداقت اصل اساسی شرافت است.ضمنا در اگر و "احتمالا" نمی توان نشست! آنچه که در بالا گفته شد فکت ها-و نقل قول ها و برآوردهای مبهم خصوصا درباره لیانا که هنوز ماجراش مشخص نیست- است که به شکلی پراکنده می خواهد استارک ها را زیر سوال ببرد.ممکن هم هست درست باشد ولی گویا به حرف بنده عنایت نداشتید. بنده در مورد صداقت و صداقت تحت هر شرایط حرف زدم .اگر می خواهید حرف بنده را نقد و نقض کنید چند تا مثال نقض از "دروغگویی" استارک ها بیاورید. میفرمایید این فقط فلسفه اخلاق "ادارد" بوده بعد خود می پذیرید که جان هم چنین بوده و بعد می بینیم که راب هم چنین بود و در جنگی فریبکارانه از ناحیه لنیسترها شرافتمند عمل کرد و مهم ترین متحد خود را به جرم قتل کودکان دشمن اعدام کرد و در پاسخ ادمیور حتا راضی نشد که این ماجرا را مسکوت بگذارد چرا که "نمی خواست به دروغگویی متهم شود" و صداقتش لکه دار شود.(البته عهد شکنی اش را در ازدواج با دختر والدر فری نمی توان نادیده گرفت،هر چند آن هم یک به هم زدن نامزدی بود ) اما در کل با فاصله زیاد از بقیه صادق تر بود.درباره صداقت و صراحت لرد ریکارد و برندون شاید بهتر باشد نوع مواجهه‌ی آنان با ربوده شدن دخترشان-دست کم آنها و اکثریت کشورفکر می کردند ربوده شده - معیار قرار دهیم و نه دو نقل قول یک خطی که تازه دلالت منفی هم ندارد و از ناحیه‌ی یک پدر و یک جنگاور غیر عادی نیست و دست کم نمی تواند "صداقت و روراستی"شان را زیر سوال ببرد تاکید می کنم که من صداقت و صراحت را در نوشته ام مبنای شرافت گرفتم و اساسا از وقتی که صداقت از مبانی شرافت کنار رفت بشر به این وضعیت رقت بار گرفتار آمد.چه در دنیای نغمه چه در دنیایی که در آن زندگی می کنیم. 2 چیز مهم تری که باز عنایت نداشتید این بود که من صرفا دیالوگ های چند دقیقه از قسمت آخر فصل هفتم را به جهت تطابق کاملش با فلسفه‌ی اخلاقی امانویل کانت در باب "دروغ" آوردم. فلسفه‌ی اخلاقی که همچنان بی همتاست و نه بر اساس ادیان و ماورا و متافیزیک که بر اساس "عقل" اخلاق را ضروری می شمارد و در راس آن صداقت را از بالاترین فضایل به شمار می آورد. 3 اگر واقعا قومی به نام استارک وجود داشت من شخصا به افرادی مثل برندون استارک به جهت صراحت بیش از حد که گاهی به خشونت تبدیل می شود نزدیک نمی شدم اما این یک چیز است و اینکه آنها صریح و صادق و روراست بودند نه اهل بازی دادن دیگران و دروغگویی یک چیز دیگر . این صداقت پیکره‌ی شرافت استارک است و قابل تحسین و تمجید،لااقل در سه نسلی که دیدیم . و اینکه چه اخلاق های نامناسب دیگری ممکن است داشته باشند به این ویژگی منحصربه فردشان ارتباطی ندارد
  23. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    البته بهتره بگیم شرافت و فلسفه ی اخلاق ند استارک نه استارک. استارک ها به شرافت و فلسفه ی اخلاقیشون معروف نبودند. منظور در اینجا عمدتا بزرگان یک خاندان است. ریکارد و فرزندانش برندون و لیانا و ادارد و بنجن و همینطور فرزندان ادارد افرادی صادق و شجاع بودند. این در خاندان های دیگر حداقل در زمان مورد روایت دیده نمی شود و برای شریف دانستن شان به نظرم کفایت می کند. در مورد جان هم به خاطر تربیت استارکی اش همین را دیدیم و من سعی کردم این پرنسیپ اخلاقی رو از ادارد تا جان مقایسه کنم و نتیجه بگیرم که با تمام سختی ها شریف اند ،شریف اند چون صادق اند. البته در مورد تاریخ هزاران ساله استارک ها چیزی ندیدم که خصیصه‌ی دیگری رو بشه جایگزین صداقت و شرافت شان کرد.حتا اگر اینطور هم باشه تاکید بر راستگویی سه نسل یک خاندان در حالی که دیگران مشغول به چه کارهایی بودند، بیراه نیست
  24. Broken things شکستگان پایان سریال بازی تاج و تخت چه خواهد بود؟ متاسفانه یا خوشبختانه هر چیزی می تواند باشد از جمله خطوط اصلی چیزهایی که به عنوان فیلمنامه لو رفته فصل هشت منتشر شده است . اما اگر اسپویل ها را هم در نظر نگیریم کدهای بسیاری در سریال وجود داشت و دارد که امتداد خود را قابل گمانه زنی می کند. در همان فصل پنج در جریان یکی از بحث های تاپیک ها نوشتم که عنوان قسمت چهارم از فصل اول را می توان خلاصه‌ی بسیار فشرده‌ی بازی تاج و تخت و همینطور کتاب مرجع اش دانست. Cripples, Bastards, and Broken Things "فلج ها،حرامزادگان و چیزهای شکسته" بله چیزهای شکسته،چیزهای زخمی شده،"شکستگان"،چیزهایی و کسانی که کاری با آنها صورت پذیرفته که تبدیل به چیز دیگری شدند. سرجیمی را در هنگام ورود به وینترفل به یاد می آورید؟ خوش قیافه،کامل ،مغرور....چیزی کم نداشت.و مقایسه کتید با سرجیمی در صحنه‌های پایانی فصل هفت ،تنها با نگاهی رو به آسمان وموهایی که قبل از ریختن برف ها سپید شده و ریختن آغاز کرده.با دستی از طلا که محنت های زندگی اش را به قول طعنه آمیز سربران از بلکواتر بیشتر کرده.این همان دستی بود که خنجرش را به چشم "جوری" فرو کرد و حالا خودش نمی تواند با "دوتراکی های دوازده ساله" بجنگد و البته همین امیدهای رستگاری اش را بیشتر می کند. داستان پر از فلج و حرامزاده و چیزهای شکسته و زخم حورده است و هر چه زخمت عمیق تر باشد احتمال زنده ماندنت بیشتر است. اساسا دنیای نغمه دنیای چیزهای شکسته است حتما می دانید که چه کسانی آمریکای آزاد و عادلانه‌ی آغازین را بنا نهادند،عده ای که بسیاری شان انسان هایی شکسته-همچون تام پین- بودند که از دنیای کهن و طبقاتی اروپا به تنگ آمده بودند و قدم به سرزمینی ناشناخته نهادند تا عالمی از نو بسازند وآدمی.در سرزمینی که شاه نداشت، خان نداشت،لرد نداشت و همه چیز می توانست از نقطه‌ی صفر آغاز شود.آشنا نیست؟ همان چیزی نیست که دنریس می خواهد بسازد؟ همان "چرخ یاچرخه ای" نیست که دنریس می خواهد بشکند؟ (راستی صحنه‌ی حرکت دنریس با اژدها در سکوت بر فراز آب ها شما را یاد تصاویر جنگنده بمب افکن های فوق سری آمریکا نمی اندازد؟ ) دنیای نغمه را می توان با تاریخ انگلیس،تاریخ آمریکای آغازین و تلاش های اولیه برای تشکیل آن و همینطور تاریخ جهان همخوانی کرد ولی به نظر من نتیجه گیری ها و ایده آل ها و افق های نویسندگان یک ایدئالیسم آمریکایی است.نگاهی به همان چیزها که پدران وموسسان آمریکای اولیه در ذهن داشتند. از چیزهای شکسته می گفتیم.چیزهایی مثل "کلیگین" که از عناصر بسیار قوی و شماتیک داستان اند و به تنهایی یک اشانتیون از سریال می توانند باشند.ایده‌ی "کارما" و "از هر دست بگیرید از آن دست پس می دهید-دست سرجیمی مثلا-" در ترکیب با ایده‌ی "چیزهای شکسته" یا بهتر بگوییم "شکستگان"اکثر حوادث داستان را می سازد و به آن رنگ می دهد. برای همین است که به هیچ وجه دیگر کسی همچون رابرت براتیون در داستان ظهور نمی کند یا ادارد استارک و استنیس براتیون و ریگار تارگرین و تایوین لنیستر. ... ند و رابرت باید در همان ابتدا کنار بروند ،حتا کینگ راب هم باید کنار برود که تا حدی عظمت آن دو را می توانست بازپردازی کند ،و خیلی های دیگر بروند تا به جای "ند"جان بیاید و به جای رابرت"گندری". یکی خیلی قدکوتاه تر است و دیگری خیلی لاغرتر! اما پایان چه می شود؟ به نظر می آید که نباید منتظر پایان باشکوهی باشیم البته همینکه استارک ها و تارگرین ها و لنیسترها و باراتیون ها نهایتا معلوم شد که همه پسرخاله اند این خودش یک آس بزرگ برای جلب رضایت همه است و قلب تپنده‌ی مشترک هالیوود و بالیوود و جریان اصلی سینما. اساسا نهاد خانواده عمده ترین رکن دراماتیک جریان اصلی سینما در تمام جهان است.شاید دیده باشید که در بعضی فیلم ها و سریال های آمریکایی یک بچه وقتی در طول سریال بزرگ می شود متوجه می گردد که دوپدر و دو مادر دارد! و این موتور محرکه‌ی داستان در نزدیک کردن نیروهای متعارض و ایجاد انس و الفت بین شخصیت های متخاصم است.مثل همین جان اسنوی خودمان. انصافا اگر توامان یک پدر استارک و یک پدر تارگرین و یک مادر استارک و یک نامادری تالی نداشت مگر می شد این همه آدم که با هم پدر کشتگی دارند را گرد هم آورد؟ پس در وهله‌ی اول پایان سریال رضایت تمام خاندان ها را برآورده می کند اما از شکوه و جلال در آن خبری نیست.پایان چیزی نزدیک به "دموکراسی فرودستان"خواهد بود. دوم اینکه هر چند کل داستان در پرتو دو قطبی خیر و شر شکل گرفته و از این نظر ادعای مارتین که داستانش داستان خیر و شر مطلق نیست صحت ندارد و هسته‌ی داستان دوالیستیست اما پایان چیزی غیر از کشته شدن سپاه شرِ غیر انسانیست سوم اینکه بهتر است به انتظار به کرسی نشستن پیشگویی ها ننشینیم. ظاهرا قرار است در بسیاری موارد -و نه در خطوط کلی- غافلگیر شویم چهارم شخصا معتقدم در کتاب و سریال خداوند نور بسیار جدی تر از خدایان و ادیان دیگر تلقی شده و "حقیقتی" برای آن در نظر گرفته شده البته نه به شیوه ای جزمی اما به گونه ای پروتستانتیستی/آمریکایی در مجموع بیشتر مورد احترام خواهد بود و حقانیت آن به شیوه ای زیرپوستی نشان داده خواهد شد.
  25. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    Broken things شکستگان پایان سریال بازی تاج و تخت چه خواهد بود؟ متاسفانه یا خوشبختانه هر چیزی می تواند باشد از جمله خطوط اصلی چیزهایی که به عنوان فیلمنامه لو رفته فصل هشت منتشر شده است . اما اگر اسپویل ها را هم در نظر نگیریم کدهای بسیاری در سریال وجود داشت و دارد که امتداد خود را قابل گمانه زنی می کند. در همان فصل پنج در جریان یکی از بحث های تاپیک ها نوشتم که عنوان قسمت چهارم از فصل اول را می توان خلاصه‌ی بسیار فشرده‌ی بازی تاج و تخت و همینطور کتاب مرجع اش دانست. Cripples, Bastards, and Broken Things "فلج ها،حرامزادگان و چیزهای شکسته" بله چیزهای شکسته،چیزهای زخمی شده،"شکستگان"،چیزهایی و کسانی که کاری با آنها صورت پذیرفته که تبدیل به چیز دیگری شدند. سرجیمی را در هنگام ورود به وینترفل به یاد می آورید؟ خوش قیافه،کامل ،مغرور....چیزی کم نداشت.و مقایسه کتید با سرجیمی در صحنه‌های پایانی فصل هفت ،تنها با نگاهی رو به آسمان وموهایی که قبل از ریختن برف ها سپید شده و ریختن آغاز کرده.با دستی از طلا که محنت های زندگی اش را به قول طعنه آمیز سربران از بلکواتر بیشتر کرده.این همان دستی بود که خنجرش را به چشم "جوری" فرو کرد و حالا خودش نمی تواند با "دوتراکی های دوازده ساله" بجنگد و البته همین امیدهای رستگاری اش را بیشتر می کند. داستان پر از فلج و حرامزاده و چیزهای شکسته و زخم حورده است و هر چه زخمت عمیق تر باشد احتمال زنده ماندنت بیشتر است. اساسا دنیای نغمه دنیای چیزهای شکسته است حتما می دانید که چه کسانی آمریکای آزاد و عادلانه‌ی آغازین را بنا نهادند،عده ای که بسیاری شان انسان هایی شکسته-همچون تام پین- بودند که از دنیای کهن و طبقاتی اروپا به تنگ آمده بودند و قدم به سرزمینی ناشناخته نهادند تا عالمی از نو بسازند وآدمی.در سرزمینی که شاه نداشت، خان نداشت،لرد نداشت و همه چیز می توانست از نقطه‌ی صفر آغاز شود.آشنا نیست؟ همان چیزی نیست که دنریس می خواهد بسازد؟ همان "چرخ یاچرخه ای" نیست که دنریس می خواهد بشکند؟ (راستی صحنه‌ی حرکت دنریس با اژدها در سکوت بر فراز آب ها شما را یاد تصاویر جنگنده بمب افکن های فوق سری آمریکا نمی اندازد؟ ) دنیای نغمه را می توان با تاریخ انگلیس،تاریخ آمریکای آغازین و تلاش های اولیه برای تشکیل آن و همینطور تاریخ جهان همخوانی کرد ولی به نظر من نتیجه گیری ها و ایده آل ها و افق های نویسندگان یک ایدئالیسم آمریکایی است.نگاهی به همان چیزها که پدران وموسسان آمریکای اولیه در ذهن داشتند. از چیزهای شکسته می گفتیم.چیزهایی مثل "کلیگین" که از عناصر بسیار قوی و شماتیک داستان اند و به تنهایی یک اشانتیون از سریال می توانند باشند.ایده‌ی "کارما" و "از هر دست بگیرید از آن دست پس می دهید-دست سرجیمی مثلا-" در ترکیب با ایده‌ی "چیزهای شکسته" یا بهتر بگوییم "شکستگان"اکثر حوادث داستان را می سازد و به آن رنگ می دهد. برای همین است که به هیچ وجه دیگر کسی همچون رابرت براتیون در داستان ظهور نمی کند یا ادارد استارک و استنیس براتیون و ریگار تارگرین و تایوین لنیستر. ... ند و رابرت باید در همان ابتدا کنار بروند ،حتا کینگ راب هم باید کنار برود که تا حدی عظمت آن دو را می توانست بازپردازی کند ،و خیلی های دیگر بروند تا به جای "ند"جان بیاید و به جای رابرت"گندری". یکی خیلی قدکوتاه تر است و دیگری خیلی لاغرتر! اما پایان چه می شود؟ به نظر می آید که نباید منتظر پایان باشکوهی باشیم البته همینکه استارک ها و تارگرین ها و لنیسترها و باراتیون ها نهایتا معلوم شد که همه پسرخاله اند این خودش یک آس بزرگ برای جلب رضایت همه است و قلب تپنده‌ی مشترک هالیوود و بالیوود و جریان اصلی سینما. اساسا نهاد خانواده عمده ترین رکن دراماتیک جریان اصلی سینما در تمام جهان است.شاید دیده باشید که در بعضی فیلم ها و سریال های آمریکایی یک بچه وقتی در طول سریال بزرگ می شود متوجه می گردد که دوپدر و دو مادر دارد! و این موتور محرکه‌ی داستان در نزدیک کردن نیروهای متعارض و ایجاد انس و الفت بین شخصیت های متخاصم است.مثل همین جان اسنوی خودمان. انصافا اگر توامان یک پدر استارک و یک پدر تارگرین و یک مادر استارک و یک نامادری تالی نداشت مگر می شد این همه آدم که با هم پدر کشتگی دارند را گرد هم آورد؟ پس در وهله‌ی اول پایان سریال رضایت تمام خاندان ها را برآورده می کند اما از شکوه و جلال در آن خبری نیست.پایان چیزی نزدیک به "دموکراسی فرودستان"خواهد بود. دوم اینکه هر چند کل داستان در پرتو دو قطبی خیر و شر شکل گرفته و از این نظر ادعای مارتین که داستانش داستان خیر و شر مطلق نیست صحت ندارد و هسته‌ی داستان دوالیستیست اما پایان چیزی غیر از کشته شدن سپاه شرِ غیر انسانیست سوم اینکه بهتر است به انتظار به کرسی نشستن پیشگویی ها ننشینیم. ظاهرا قرار است در بسیاری موارد -و نه در خطوط کلی- غافلگیر شویم چهارم شخصا معتقدم در کتاب و سریال خداوند نور بسیار جدی تر از خدایان و ادیان دیگر تلقی شده و "حقیقتی" برای آن در نظر گرفته شده البته نه به شیوه ای جزمی اما به گونه ای پروتستانتیستی/آمریکایی در مجموع بیشتر مورد احترام خواهد بود و حقانیت آن به شیوه ای زیرپوستی نشان داده خواهد شد. .
×