رفتن به مطلب

توروس

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    153
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روزهای برنده

    1

تمامی ارسال های توروس

  1. توروس

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    شرافت استارک جان -استارک- به بهترین وجه از "شرافت استارک" و در واقع "فلسفه‌ی اخلاق استارک" دفاع کرد.هم اخلاقی و هم عملگرایانه. او در ثانیه 45 از دقیقه‌ی 28 قسمت هفتم از فصل هفتم گفت:من نمی توانم سوگندی ادا کنم که از عهده‌ی اجرایش بر نمیایم. در آن لحظه بهترین مرد لنیستر ،آخرین و بهترین تارگرین،و عده‌ی زیادی انسان خوب با مقاصد نیک حضور داشتند که بهترین شان یعنی دنریس و تیریون راستگویی او را ناخوش داشتند و حتا او را توصیه آشکار یا تلویحی به دروغگویی کردند اما حرف "جان استارک" هنوز تمام نشده بود. ادامه داد: اگر بخش عمده ای از مردم دروغ بگویند و خلف وعده کنند ما دیگر با پاسخ های واقعی مواجه نیستیم بلکه می ماند دروغ های بهتر و بهتر تر در واقع جان استارک در اینجا هم بی معنی شدن قول ها و فراگیر شدن سخن های بی مبنا و دروغ را از نظر اخلاقی زیر سوال می برد و هم اینکه می گوید چنین چیزی نه تنها غیر اخلاقیست که در غلبه بر مشکلاتی که انسان ها در مقابل خود دارند کمکی نمی کند و مخرب است ............................................................................................ شاید تعجب کنید که در تاریخ آن شخص که "دروغگویی" را بدون هیچ قید و شرطی محکوم کرد وجزو بدترین رذایل قرار داد نه یک کشیش یا اسقف که یک "اندیشمند و فیلسوف" بود. کشیش ها و اسقف ها و حتا پدران کلیسا برای دروغ یک درجه بندی داشتند و مثلا از نظر قدیس آگوستین یا قدیس آکویناس تقسیمات چندگانه ای برای انواع دروغ و ضع شده بود. بله "امانوِئل کانت" همان فیلسوف است که دروغ را با هر مصلحتی غیرقابل قبول و رذیلانه دانست با استدلالاتی که سرتان را درد نیاورم ساده شده اش حرف های جان خودمان بود همان جان استارک اسنوی تارگرین ...حالا هرچی! اخلاق اخلاقِ استارک بود. "دروغ غیر اخلاقیست و به جایی هم راه نمی برد چرا که چیزی بر سستی دروغ بنا نمی شود و به اصطلاح سنگ روی سنگ بند نمی شود." درود بر شرافت استارک در دنیای نغمه و در هر زمان و مکان و جهان دیگری از جمله این روزها و این دنیا
  2. توروس

    بحث اپیزودیک قسمت ششم Beyond the wall

    baristan s باریستان عزیز. اولا از ابراز محبتت ممنونم. لطف داری دوست من. دوما از آنجا که بحث های این بخش را عمدتا مطالعه نکردم و بعضی چالش ها هم ریشه شان بر من پیدا نیست نمی توانم در موردشان قضاوت کنم. سوما من در عین علاقه به کتاب و سریال به هر دوشان نقدهای جدی دارم . با این تفاوت که سریال پایین ترین درجه‌ی استقلال را در میان آثار هنری دارد و توقع غیرهالیوودی بودن از یک سریال پرخرج آمریکایی به معنای نادیده گرفتن مناسبات در هم تنیده‌ی اقتصاد و فرهنگ و رسانه و سهم "حیاتی" هالیوود نه تنها در حیات ذهنی که در زندگی واقعی آمریکاییان -و البته بسیاری مردمان دیگر - است. الان شما سینمای فرانسه را بالکل تعطیل کنید.البته عده ای ناراحت می شوند و اعتراضات تند و دامنه داری می شود اما اگر این کار را در آمریکا انجام بدهید و هالیوود را ببندید موضوع اصلا قابل مقایسه با "ناراحتی" و "اعتراض" نیست تبعات تعطیلی هالیوود قابل مقایسه با طوفان "کاترینا" است و در دراز مدت خسارات بسیار بسیار بیشتری از آن در زندگی آمریکایی دارد چه به لحاظ تاثیرات سهمگین اقتصادی و مالی و شغلی و چه به لحاظ علیل شدن چشم انداز اسطوره ای و نمادین و رویاپردازانه در فقدان هالیوود. می خواهم بگویم انتظار هالیوودی نبودن هالیوود یک تناقض کامل است خصوصا نه در یک فیلم یا فیلم مستند که در یک سریال پرخرج هفتاد قسمتی. همینطور مقایسه‌ی سریال و کتاب گذشته از بحث "پیرامون کیفیت اقتباس" موضوعیت دیگری در این بخش ندارد. حتا مواردی را مشاهده کرده ام که بعضی دوستان محترم که برای سایت بسیار هم زحمت می کشندو از آنها ممنونیم و همینطور برخی دوستان دیگر در بحث درباره‌ی سریال مدام به کتاب ارجاع می دهند در حالی که برای بحث پیرامون سریال به عنوان یک اثر مستقل باید چارچوب های منطقی وضع شده توسط خودش را ملاک قرار داد . متاسفانه برخی از دوستان در حالی درباره سینما مباحثه می کنند که اصطلاحات ساده ای چون سکانس و صحنه و نما را به جای هم به کار می برند در حالی که تعداد نما های یک فیلم گاه 50 برابر بیشتر از سکانس های آن و چندین برابر بیشتر از صحنه های آن است. نتیجه این می شود که برخی دوستان کم لطفی می کنند و ....بگذریم. 4 من سه فصل اول کتاب را به فارسی و فصول 4و5 را به طور گزینشی به انگلیسی خوانده ام. به گمانم اثری نیست که مهر سکوت بر هر نقدی بزند و اساسا با وجود داشتن استقلال بیشتر از نظامات فرهنگی و اقتصادی و رسانه ای ، بعضی ایراداتی که به سریال وارد است بر کتاب هم می توان گرفت. منظورم این است که هم سریال دارای عیب و ایرادات بعضا چشمگیری به خصوص در فصول 5و 6 بوده که همین مساله به نظر من باعث بهتر به نظر رسیدن فصل 7 است و هم کتاب - با وجود نداشتن محدودیت ها-آن اثر فاخر و یکه‌ی دوران نیست و بنابر این اصلا جالب نیست برخی از ما در پشت کتاب و برخی در پشت سریال سنگر بگیریم و به یکدیگر حمله کنیم. هر کدام در بخش مربوط به خود قابل بررسیست. در انتها باز تاکید کنم که در نوشتن این سطور هیچ شخص خاصی مد نظرم نبود و گهگاه به مصادیقی از بحث در گذشته برخورد کرده بودم که تقریبا در همه ی موارد فراموش کرده ام از آنِ کیست.
  3. گفته اند"اتفاقات بزرگ در تاریخ تکرار می شوند بار اول همچو تراژادی و بار دوم چون کمدی" فصل هشت اگر مطابق اسپویل ها به انجام برسد این گفته‌ درباره سریال صادق خواهد بود در واقع روز از نو روزی از نو قبلا:ایریس تارگرین و تارگرین ها قدرت اول، تایوین لنیستر و لنیسترها قدرت دوم حالا:لیانا تارگرین و تارگرین ها قدرت اول تیریون لنیستر و لنیسترها قدرت دوم استارک ها و باراتیون ها هم این وسط مسطا با چند تا قلعه و مزرعه حتما دلخوشند دیگه.. !! راستی این آمدن و رفتن از پی چه بود
  4. 1 اگز خلاصه سکانس هایی که منتشر شده واقعی و نوشته‌ی نویسندگان GOT باشد تولید فصل آخر سریال از هم اکنون یک سرافکندگی بزرگ و یک شکست رسانه ای اقتصادی امنیتی برای HBO است. این چیز کمی نیست و یک شبکه که به تازگی راه حود را بر فراز کهکشان رسانه ای آمریکا و جهان باز کرده و "سریال بازی تاج و تخت" فعلا مهم ترین برگ برنده و واسطه‌ی شهرت و شناختش در جهان است خیلی بعید است که با ساختن فصل آخر آن بر مبنای فیلمنامه‌ی فاش شده تن به این شکست همه جانبه بدهد. دوستان سینمایی می دانند که در وضعیت های حاد حتا در مراحل پس از تولید هم تغییر در یک اثر سینمایی ممکن است چه رسد به وقتی که چند ماه تا شروع فیلمبرداری زمان باقیست. 2 حتا اگر ستون فقرات فیلمنامه فصل هشت را همین خلاصه سکانس های منتشر شده در نظر بگیریم با تعدادی تغییر در صحنه ها و سرنوشت چند کاراکتر می توان یک"پایان متفاوت" را رقم زد طوری که در زمان نمایش و تحقق بعضی اسپویل ها و عدم تحقق بعضی دیگر ، روند سریال برای تماشاگر جذاب تر و معمایی تر شود. 3 انتشار این خلاصه سکانس ها ، جعلی یا غیر جعلی ، از طرف هر کس که باشد می تواند یک ابزار برای گمانه زنی و نوعی نظرسنجی باشد و سازندگان سریال بتوانند ذائقه و واکنش تماشاگران به چگونگی پایان سریال را درک کنند. این موضوع نیاز به یاداوری چندباره دارد که موقعیت و حیثیت رسانه ای شبکه‌ی اچ.بی.او در این ماجرا و تبعات اقتصادی وسیع شکست پایانبندی سریال بازی تاج و تخت بسیار گسترده تر از یک سریال معمولی از خیل صدها سریالیست که هرساله پخش می شود. البته شبکه اچ.بی.او بخشی از اعتبار خود را مرهون "متفاوت بودن" و قدری توجه به مخاطبان خاص است اما این متفاوت بودن نهایتا حد و حدودی دارد و نمی تواند از یک سری محدودیت ها و ملاحظات اقتصادی و فرهنگی و فرهنگی/اقتصادی فراتر رود. مثلا در "بالیوود" شما می توانید یک نفر از "هفت دلاور" را بکشید، در "هالیوود" می توانید 2-3 تن از آنان را بکشید اما حتا در HBO و رسانه های از این قبیل هم نمی توانید همه یا 6دلاور از 7دلاور را بکشید! اگر بکشید اثرتان شدیدا ضدقهرمان و ضدمخاطب می شود و در تولید بعدی به لحاظ احتمال ناکامی در جلب توجه مخاطب و نتیجتا ناکامی در جذب سرمایه، زمینگیر خواهید شد و چه بسا این ناکامی در چرخه غول پیکر صنعت/سرگرمی /رسانه اثرات شدید و طولانی مدتی داشته باشد. بر این اساس احتمال اینکه فصل هشت مطابق اسپویل ها پیش برود بسیار کم است. البته این صرفا ملاحظات بیرونی-اقتصادی،فرهنگی،رسانه ای -مربوط به این اثر سینمایی است و مطالب مرتبط با منطق و ضروریات داستانی آن را در ادامه می نویسم.
  5. توروس

    بحث اپیزودیک قسمت ششم Beyond the wall

    آثار داستانی اعم از رُمان و فیلم و سریال و ... یکی از کارکردهای شان جدا کردن فرد از جهان ملال انگیز اطراف و تحرک بخشیدن به جهان ذهنی اوست. بنابراین خیلی طبیعیست که ما با یک اثر داستانی خیلی احساس نزدیکی کنیم و با آن زندگی کنیم و خلاصه خیلی از آن متاثر شویم و به دقت پیگیری اش کنیم مثل رابطه ای که من و بعضی دوستان با دنیای نغمه و سریال داریم اما، (یک امای بزرگ) لازم است که نسبت یک اثر را با آثار دیگر و درجه و جایگاه شان بدانیم. کتاب مارتین نه کتاب مقدس است و نه یک اثر همچون "برادران کارامازوف" و "جنایت و مکافات" ; یکی از صدها محصول "بست سلر، پرفروش" از ده ها نویسنده‌ای است که کتاب های جذاب و پرفروش می نویسند، سریال بازی تاج و تخت هم یک اثر "هالیوودی" است که در مواردی سنت شکنی می کند و تمایلات پُست مدرن از خود نشان می دهد و گاهی بر خلاف پیچ، می پیچد. اما هم کتاب و هم سریال آثاری مربوط به "جریان اصلی" و "هالیوودی" اند و گاهی هم هندی می شوند. اینکه ما چیزی را دوست داشته باشیم و از آن لذت ببریم یک چیز است - خیلی هم خوب و عالی-و اینکه به اندازه‌ی لذتی که از آن می بریم "درجه‌ی هنری" و "نخل طلایی" به آن بدهیم یک چیز کاملا متفاوت دیگر. بخشی از ایراداتی که دوستان گفتند کاملا درست است و نقص هایی اند که نمی توان از آن به سادگی چشم پوشید اما بعضی دیگر مثل "سرعت جابجایی ها" نتیجه‌ی طبیعی تعارض دنیای کنونیست که دنیای سرعت و تکنولوژیسیت با دنیای مورد روایت که یک دنیای کُند و ایستاست. یعنی اگر در روایت آن دنیا بخواهیم از غافلگیری های خوشایند مثل رسیدن ارتش استنیس به آن سوی دیوار یا رسیدن دنریس به کمک جان و همراهانش و از این قبیل استفاده کنیم علاوه بر توجیهاتی مثل اژدها ، مجبوریم مخاطب را در بی خبری و تاریکی نگه داریم که خود این بی خبری باعث ایجاد سوالات و فرضیات می شود و داستان را در خودش گسترش می دهد.
  6. توروس

    بحث اپیزودیک قسمت ششم Beyond the wall

    برای توروس توروس که برای من دوست داشتنی ترین شخصیت سریال بود در قسمت ششم رفت. او که بارها به چشم خود شاهد اتفاقات ماورایی و معجزات بود و به خدمت خداوند نور درآمده بود و در اعتقاد خودش راسخ بود هیچوقت همچون بقیه‌ی باورمندان به عقاید دیگر از بالا به دیگران نگاه نمی کرد. توروس با وجودیکه به حقانیت اعتقادش ایمان داشت با دیگران دوستانه و مداراگرانه رفتار می کرد. توروس آرامش و تواضع یک مومن واقعی را داشت. او حتا خود را نه "شجاع ترین" و اولین فردی که به قلمرو آهن زادگان وارد شد که "مست ترین" نامید،کسی که سر جورا و سرباریستان داستان های شجاعتش را بعد از 10-20 سال همچنان به یاد داشتند. بدون توروس ، بریک دونداریون انگار نیمی از خودش را ندارد. کلیگین که بیشترین فاصله را با آتش داشت تحت تاثیر توروس با آتش آشتی کرد. او در لحظه‌ی مرگ مثل مسافر بود. بدرود توروس، مردی از میر،مستی از میر که بر مرگ هم سایه ای از زندگی انداختی. بدرود توروس ،متواضع ترین مومن،شجاع ترین مرد و وفادارترین رفیق.
  7. توروس

    بحث اپیزودیک قسمت ششم Beyond the wall

    از پارسال و بعد از تمام شدن فصل ششم بر خلاف بقیه‌ی فصل‌ها منتظر فصل جدید نبودم . اما با شروع فصل 7 و دیدن قسمت اول به نظرم رسید که این بهترین فصل سریال تا به حال باشد که تا اینجا هم همینطوری بوده.
  8. توروس

    نقش و نقشه واقعی وریس در نسخه تلویزونی ؟!

    درسته.البته بخشی از حرف من هم همین بود. وریس به دنبال صلح می ره.صلح که البته ضرورتا به معنای عدالت نیست. تجسم صلح چه در دنیای نغمه و چه در دنیای ما عمدتا و عملا "ثبات" است که بعد خود این تبعاتی داره. و حرکت عمودی بین طبقات اجتماعی/اقتصادی رو مشکل می کنه. ولی از اون طرف بیلیش بر خلاف ثبات به دنبال هرج و مرجه که این هرج و مرج امکان بزرگتر شدن امثال خودش در اون حرکت عمودی در طبقات رو شدنی تر می کنه. گرچه این دو شخص به لحاظ مردانگی شان تحقیر شدند ولی در ادامه بعضی کارهایی که می کنند لاجرم تشابهات متعددی با هم دارند. تشابه دو فرد که فاقد خاندان و نام و سربازند و مجبورند برای پیشرفت، کارهای تقریبا مشابهی مثل جاسوسی،ائتلاف های موقتی ، پنهانکاری و .... بکنند که تشابه اینها را از تشابه دو فرد(مثلا یکی از یک خاندان بزرگ و دیگری یک رعیت زاده)که مورد تحقیر و تعرض جنسی قرار گرفته اند فراتر می بره. همچنانکه در کامنت اشاره کردم واکنش های روانی حتا به یک صدمه ی مشابه و یک ترومای روانی می تونه به دو شکل کاملا متفاوت بروز پیدا کنه و سعی کردم موضوع رو به جاهای دیگه هم بسط بدم که امیدوارم در فرصت بهتری به اونها بپردازم. ممنون از تاپیک
  9. توروس

    نقش و نقشه واقعی وریس در نسخه تلویزونی ؟!

    وریس و بیلیش تفاوت ها و تشابه هایی با هم دارند. همونطور که در سریال بارها توسط وریس عنوان شده او به دنبال صلحه و بیلیش به دنبال توسعه ی جاه طلبی هاش. در سیاست -بین الملل-دنیای امروز هم یک اصل همچنان اهمیت خودش رو حفظ کرده. " دوستان و دشمنان متغیرند در حالی که منافع ثابت است" و این رو در شخصیت بیلیش می بینیم. وریس و بیلیش هر دو با شکست در مهم ترین حوزه ی قدرت یک مرد یعنی مردانگی اش شروع کرده اند.(اختگی وریس و تحقیر و شکست بیلیش در تنها عشق جوانی اش)اما واکنش مشابهی به این شکست ها نشان نداده اند. در روانشناسی هم گفته می شود که "شکست و خود کم بینی" می تواند باعث دو واکنش متفاوت شود. 1 واکنش تدافعی: مثل وریس که او را به سمت جبران از طریق فعالیت برای صلح کشانده 2واکنش تهاجمی:مثل بیلیش که او را تحریک به جبران از طریق جاه طلبی و توسعه طلبی کرده (و یکی از جاه طلبی هایش تصاحب سانسا استارکه) یک مورد دیگر را اینجا می خواهم یاداوری کنم. موردی که نشان هوشمندی سناریست هاست و باعث ادامه ی ابهام در شخصیت بیلیش و رابطه اش با سانسا شده . این اولین برخورد لرد بیلیش و بانوی فعلی وینترفل در کتابه: "سنسا بوي لطیف رز را استشمام کرد و بعد دور شدن سر لوراس، مدت ها گل را محکم نگه داشت. وقتی سرانجام به بالا نگاه کرد، مردي بالاي سرش ایستاده بود و زل زده بود. او کوتاه بود، با ریش نوك تیز و دهانش «. تو حتماً یکی از دخترهاي کتی » : رگه هاي خاکستري در مویش. تقریباً همسن پدرش بود. مرد گفت «. قیافه ي تالی ها رو داري » . لبخند می زد، اما چشم هاي خاکستري اش خندان نبودند مرد شنل ضخیمی با یقه ي خز پوشیده بود.«. من سنسا استارك هستم » : سنسا بدون احساس آسایش گفت گیره اش مرغ مقلد نقر هاي بود و رفتار بدون تکلف اشراف یهاي بلند مرتبه را داشت، اما سنسا او را نمی شناخت. «. افتخار آشنایی با شما رو ندارم، سرورم » «. دخترم، ایشون لرد پتایر بیلیش، عضو شوراي کوچک سلطنتیه » : سپتا موردان فوراً مداخله کرد «. تو موي اونو داري » . نفسش بوي نعناع می داد «. مادرت یه موقع ملکه ي زیبایی من بود » : مرد آهسته گفت، به یک حلقه از موهاي خرمایی سنسا دست برد و نوك انگشتانش روي گونه ي او کشیده شد. سپس ناگهان برگشت و دور شد" در سریال دست زدن بیلیش به موی سانسا و همینطور کشیدن انگشت به گونه ی سانسا به تصویر کشیده نشد چرا که شاید هر مرد و زنی بتواند معنای این حرکت و رایحه ی غلیظی از یک کشش و حتا عش*ق ممنوع رادر آن کشف کند و بالانس ابهام آمیز شخصیت بیلیش با توجه به متغیر سانسا به هم بخورد. البته ممکن است در ادامه بیلیش کشش اش به سانسا را قربانی هدف دیگری کند یا برعکس و یا کلی ورژن بینابینی دیگه، صرفا منظورم وجود مهم این کشش در بیلیش است. اما این مورد سانسا یا چیز مشابهی در وریس نیست.راستش من استثنائا نظری در مورد وریس و آینده اش ندارم.خصوصا اینکه اقدامات متناقضی در مورد وفاداری اش به تارگرین ها از او دیدیم. و برام مبهمه تا حدی که شعار خودش یعنی "صلح" (احتمالادر سایه ی یک حکومت مرکزی مقتدر) برام باورپذیرتر شده.اون با صلح علاوه بر غلبه به ترس ها و کابوس هاش ممکنه یک ایده های کاپیتالیستی و نهایتا "ثروت" رو انتخاب کنه. شاید بیلیش قدرت براش مهمه و وریس ثروت. راستی حتما به چهره و خصوصا صورت و آرایش و موهای بیلیش دقت کردین. انگار متعلق به دنیای نغمه نیست. بیشتر به یک سیاستمدار قرن 19 و اوایل 20 انگلیسی شباهت دارد. بیشتر از اون، افکارش به پرزیدنت "فرانک آندروود" در سریال هاوس آو کاردس. که اتفاقا برای او هم قدرت مهمتر از ثروت بود-و هست-
  10. توروس

    قسمت دهم، The Winds of Winter

    "فریدریش ویلهلم نیچه" که یکی از سه ضلع مثلثی است که عمدتا استخوانبندی اندیشه ی امروز را تشکیل می دهد، می گوید "اگر هنر نبود،حقیقت آدمی را هلاک می کرد" (کتاب اراده ی قدرت) ارسطو که بزرگترین تدوین کننده ی فن شعر و نمایش بود معتقد بود که اثر هنری ما را درگیر یک روند "والایش" و "پالایش" درونی می کند. خیلی های دیگر هم در اهمیت هنر و ادبیات سخن گفته اند و کتاب ها نوشته اند. حالا این چیز به این مهمی که در سرنوشت روحی و درونی و به تبع بیرونی مان تاثیر زیادی دارد اگر ناقص شود و تحت سیطره های چیزهای غیر هنری مثلا "بازار" قرار گیرد و خلاصه هر نقص و بلایی که بر سر هنر و ادبیات بیاید ما چطور می توانیم در بهبود آن کمک کنیم؟ جواب ساده است و مدت هاست که معلوم شده. "نقد" و "تفکر انتقادی". البته "نقد ادبیات" یا سینما یا هر هنر دیگر نیازمند "سنت" است که متاسفانه ما نداریم-دلایلش مفصل و تاریخیست، - اگر سنت نقد داشتیم اولین نشانه اش این بود که حتا در یک اختلاف نظر شدید هم بستر مشترکی برای بحث و نقد و نهایتا اصلاح پیدا می کردیم اما با وجود این نقصان جدی باز هم تنها سلاح مان نقد است. جریان "نقد" هم آفت های خودش را دارد. یکی صرفا حسادت می ورزد،یکی نمی تواند خلاقیت هنری داشته باشد یا آن را به اثر هنری تبدیل کند پس اثر دیگران را می کوبد. یکی پول می گیرد و نقد مثبت می نویسد و بسیاری فقط به دنبال تثبیت نام خود و مطرح شدن در رسانه ها هستند و ......خیلی آفت های دیگر ، اما نهایتا سلاح مناسب برای همین "آفت های نقد" خودِ "نقد" است. من تا به حال غیر از گات بر یکی از سریال های دیگر هم نقد نوشتم و وجه مشترک این دو این بوده که دوست شان داشتم و دوست داشتم بهتر شوند.البته مسلما نقد من بر فلان اثر تغییری در آن اثر ایجاد نکرد اما فرض کن که تعداد زیادی از ما با حجم بالایی از خواندن و نوشتن و همراه با هم چنین کاری کنیم آن وقت می توانیم تفاوت هایی به وجود بیاوریم. موج نوی سینمای فرانسه با مجله ی کایه دو سینما کلید خورد.معروف ترین سینمای هنری جهان که گاهی در برابر غول هالیوود عرض اندام می کند.این معجزه ی نقد است و بدون آن همه چیز در خوش بینانه ترین حالت ،فقط خود را تکرار می کند. برقرار باشی
  11. توروس

    قسمت دهم، The Winds of Winter

    لازم نیست که مسائل را خیلی پیچیده کنیم کافیست سرسی به تامن گفته باشد، تو من را همراهی کن و بعد از محاکمه لوراس به دادگاه می رویم. تمام افراد گارد پادشاهی هم قرار نیست بطور دائم در اتاق شخصی تامن نگهبانی بدهند یک نفر هم کافی است. مسلما تعدادی از آنها هم با ملکه و دست رفته اند. حق با شما بیشتر به خاطر بودچه و کاهش هزینه ها بوده است. طبق گفته سازندگان در همین شرایط هم پرهزینه ترین اپیزود سریال قسمت نهم این فصل بوده است و علت اصلی حذف گوست هم همین بوده است. اما درمورد زوایا و فواصل فیلم برداری، کوتاهی نشده است (بخش هایی از پشت صحنه قسمت 9 را دیده ام). به عنوان مثال صحنه ای که جان با یک چرخش و ضربه شمشیر سوار را از روی اسب پرت می کند، در زمان فیلم برداری فقط جان و آن سوارکار هستند. سایر المان های اطراف آنها در زمان تدوین اضافه شده است. طبیعی است چنانچه بخواهند زوایای مختلف را نشان بدهند نیازمند صرف زمان و هزینه بیشتر است. البته شما خودتان استادید و احتمالا اینها توضیح واضحات است. ممنونم دوست گرامی ام در مورد خالی بودن اطراف شاه به نحوی که سرگرگور به او دسترسی داشت من هنوز اقناع نشدم و به نظرم یک نقص و مشکل فیلمنامه است(البته ممکنه قراینی باشه که توجه نکردم و امیدوارم چنین قراینی باشه) . به هر حال تامن سرسی رو عملا به سمت اعدام سوق داده بود و از دید اطرافیان شاه و خود شاه سرسی به عنوان یک متهم بدنام نمی توانست او را همراهی کندو گرگور هم با آن سابقه قطعا یک تهدید محسوب می شده. البته نمی گم همه چیز باید حتما گفته بشه ،خیلی مسایل مثل قضیه ی گرسنه بودن سگ های رمزی که در غیاب سانسا گفته شد به طریقه های متعدد می تونسته اتفاق افتاده باشه و آن مورد نه تنها نقص نیست که از قوت فیلمنامه یا داستان هم هست،اما مورد فعلی به خاطر بودن چند سری مانع در دسترسی به شاه که تشریفات بسیار سرسختانه و لازم الرعایه ای هم هستند و عبور از آن به سادگی میسر نیست نیاز به توضیح یا قرینه دارد اما فعلا نظریه ای که شما گفتین تصور می کنم قانع کننده نباشه. گاهی یک موضوع ساده را نباید پیچیده کنیم،قبول دارم ولی در اینجا این ذاتا یک موضوع پیچیده بود که به شکل مفرطی ساده سازی شده بود و از آنجا که تامن بعدش خودکشی کرد و در ذهن بیننده در هر حال تفاوتی ایجاد نمی شد، این مورد به قدری که مهم بود مورد توجه قرار نگرفت. در مورد نبرد اپیزود نهم اطلاعاتی که گفتین رو نداشتم و ممنونم به این خاطر. انتقادم به این بخش اینه که نماهای مادر و معرف که میزانسن های شلوغ رو اول معرفی می کنند کافی نبود و وقتی همه ی صحنه ها از نزدیک فیلمبرداری می شن مخاطب گاهی سررشته ی کار از دستش در میره. مثلا سرنوشت مورمونت ها ،وحشی ها هم مهم بودند اما به خاطر این نقص بیننده نمی توانست آنها و سرنوشت شان را تشخیص دهد(البته به طور خلاصه و مفید) . اینکه بخش هایی از کار از پشت میز تدوین درآمده درسته و دیگه اون موقع نمی شده کاری کرد. یک نکته هم اضافه کنم.این رو توی چند سریال دیگه هم دیدم. از اونجا که بینندگانی که یک سریال را ول می کنند و دیگر نمی بینند معمولا این اتفاق در اوایل سریال می افتد و کسی که مثلا سه فصل را می بیند معمولا تا آخر دنبالش می کند ایت یک نوع گارانتی به سازندگان می ده که در فصول اولیه سنگتمام بذارن ولی اون اواخر کار رو با جدیت کمتر دنبال کنند( به خصوص در تخصیص بودجه که به مسایل فنی هم سرایت می کنه). ممنون و سپاسگزارم.
  12. توروس

    قسمت دهم، The Winds of Winter

    ممنون از توجه تون. این بخش آخر خیلی بحث برانگیزه. امیدوارم این بحث رو در موقعیت مناسب تری ادامه بدیم. سپاس مجدد دوست گرامی.
  13. توروس

    قسمت دهم، The Winds of Winter

    خب.فصل ششم هم تمام شد و به نسبت فصل می شود گفت که با این اپیزود که بهترین اپیزود این فصل هم بود،عاقبت به خیر شد.البته عمدتا به این دلیل که بر اساس قانون پایان شاد،تماشاگر را راضی کرد.مجموعا اگر به فصل اول نمره ی 10 بدهیم این فصل می تواند نمره ی 8 بگیرد. اما چند نکته - چطور شد که سرگرگور که محافظ شخصی سرسی بود و با محافظان شاه و سربازان های اسپارو مثل کارد و پنیر بود به یک باره با شاه تنها شد و نگذاشت که شاه به سپت بیلور برود؟آیا همه رفته بودند و شاه به گنجشک اعظم و عمو کوان و تمام درباریان و حتا محافظانش و حتا ملکه مارجری گفته بود "شما برین،من خودم بعدا تنها میام" ؟ می شود؟ اصلا شاه تنها جایی می رود یا می ماند؟اگر توجیهی وجود نداشته باشد این یعنی مهم ترین قسمت نقشه ی سرسی که محافظت از پسرش تامن در عین کشتن تمام اطرافیانش بود، روی هواست و حتا منطق سریال های ترکیِ ضعیف را هم ندارد. -موسیقی فیلم همانطور که از اسمش پیداست (موسیقی متن) در ارتباط با فیلم و متن فیلم معنا دارد و گرنه هرکس بر روی فیلمش بهترین سمفونی های تاریخ را می گذاشت و پخش می کرد و کلی هم تشویق می شد.موزیک متن گات غالبا خوب بوده اما مشخصا در اوایل اپیزود دهم یعنی بخش کینگزلندینگ بد و نامناسب بود. چرا که همراه با فیلم نبود و در پی القاء چیزی خلاف حوادث داستان بود. اگر در پاسخ پدرخوانده مثال زده شود باید گفت که در آنجا ما شاهد تدوین موازی صحنه های کشتار با مراسم غسل تعمید بودیم و موزیکی با تم تولد و کلیسا با یکی از روایت های موازی تطابق داشت و همین کنتراست موفقی ایجاد کرده بود. نه مثل بعضی از این فیلم های ترسناک که موزیک همینطور اوج می گیرد و اوج می گیرد ولی ته راهرو یک اتفاق خنده دار می افتد و معلوم می شود که تماشاگر سر کار بوده است(: . البته می شود آن موزیک را به تنهایی گذاشت و ریلکس کرد و از آن لذت برد ولی آن موزیک ، "موزیکِ متن" نیست. - می گویند "بازی خوب"، فیلمنامه خوب"، "تدوین خوب" و .... . واقعا اینطوری نمی شود. اگر منظورمان این است که ما خوش مان آمد و به اصطلاح حال کردیم و احساسی شدیم،قبول است،به عنوان قضاوت شخصی و احساسی، این حرفیست اما هر کدام از اینها معیارهایی دارد، مثلا نبرد حدودا پانزده دقیقه ای اپیزود 9 در چند مورد نقض اصولی ترین قواعد مونتاژ بود. البته واضح است که این به خاطر بی سوادی و کارنابلدی تیم سازنده نبوده، بلکه چاره ی دیگری وجود نداشته. در آن سکانس مبارزه اکثر اوقات معلوم نبود که کی، کی را می کشد. در این موارد نیاز به گرفتن نماهای متفاوت با ترتیب دوری و نزدیکی متناسب است. یک مثال ساده می زنم. البته صرفا مثال است. اگر دوربین را در نیم متری مبارزین نگه داریم چه می شود؟هیچی فقط متوجه می شویم که یکی دارد با یکی مبارزه می کند. حال اگر اول یک نمای متوسط یا دورتر بگیریم و بعد جلو بیاییم و نمای نزدیک بگیریم اول اطلاعاتی در مورد کلیت ماجرا به بیننده می دهیم و بعد که بیننده فهمید کی به کی است! نمای نزدیک می گیریم و اینطور است که تماشاگر هم اطلاع از طرفین دارد و هم جزییات را می بیند و نتیجه لذت و تعلیق و هیجان و اکشن است. اما در فیلمی که به هر دلیل از حمله،بودجه،فیلمنامه ی ضعیف، ضعف کارگردانی در صحنه های شلوغ و پرجمعیت و .... که به جزییات و تمهیدات لازم پرداخته نشده ،کار اینطوری جمع می شود.عجله ای و عمدتا با استفاده از نماهای خیلی دور یا خیلی نزدیک،به خاطر ترس از برملا شدن جزییات .در اینجاست که خلاء این وضعیتِ هرکی هرکی با زوم کردن بر یکی دو شخصیت محبوب-در آنجا : جان و تورموند و بازی های شدیدا غلو شده شان- پر می شود و بعد از پیروزی هم تماشاگر به هر حال راضیست. -اما یک چیز گریزناپذیر است.آن هم اینکه وقتی پارسال با کلی دقت و وسواس به هاردهوم 10 می دادیم و امسال به سادگی به اپیزودهایی همچون 2و5و9و10 نمره ی 10 می دهیم این یعنی ذائقه مان به خاطر احساس مان افت کرده و باید به خاطرش کاری کرد و در گام اول این واقعیت را پذیرفت. این بیشتر از هر کس انتقاد از خودم است که به 3 اپیزود در این فصل 10 دادم. فصلی که 4 اپیزودش بین 7 اپیزود بدتر گات در این 60 قسمت بوده.آن هم تازه از دید imdb - در پایان یک نکته را در مورد کاربرد کلمه ی "سکانس" عرض کنم. این کلمه را گاهی برخی دوستان و از جمله خود بنده به کار برده ایم. سکانس در واقع بزگترین واحد تقسیمات در فیلم های تک اپیزودیست و یک فیلم 100 دقیقه ای در برگیرنده ی حدود 20 سکانس است و هر سکانس متشکل از تعدادی "صحنه" است و هر صحنه متشکل از تعدای "نما". البته گاهی استثنائاتی وجود دارد مثل فیلم طناب از هیچکاک که گفته می شد تمام فیلم یک نماست. به هر حال منظورم این است که این تقسیمات دقت کافی ندارد و ممکن اس منظورمان از به کار بردن کلمه ی "سکانس" اشاره به یک صحنه بوده باشد و خلاصه بدینوسیله تصحیح می نمایم. (:
  14. توروس

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    در دو فصل گذشته دنریس با واقعیت پدرش مدکینگ آشنا شده و الان یک فرد واقع بین است.او هم در گفتگو با تیریون و هم در گفتگو با یارا و تیان گریجوی تشابه پدرانشان را پذیرفت و نشان داد که برایش شایستگی فردی اهمیت دارد و گرنه پدر خود را با مشتی راهزن و آدمکش مقایسه نمی کرد و به اصطلاح برایش کسر شآن بود که پدرش را با پدر آنها و حتا تایوین لنیستر مقایسه کند. او حتا صراحتا گفت که پدرانشان دنیا را بدتر کرده اند و آنها باید دنیا را بهتر کنند. در صحنه ی حمله اش با اژدهایان هم دیدیم که یک حمله ی حداقلی بود. اگر بپذیریم که با از بین رفتن شخصیت ها و معیارهای قدیمی وستروس قرار است وستروس گام به مرحله ی دیگری بگذارد -که این هم دنریس صراحتا به تیریون گفت- و با فرض اینکه دنریس در نبردهای آتی خود پیروز خواهد شد شاید این حدس قدری قابل تامل باشد:
  15. توروس

    بار ِ عام، باری برای عموم [گفتگوی آزاد 2]

    تا حالا حتا یک بازی جام رو هم مستقیم یا کامل ندیدم! با دوسه روز تاخیر متوجه شدم شروع شده.البته خلاصه ی بعضی بازی ها رو دیدم. آلمان و ایتالیا دو تیم مورد علاقه ام خوب بودند. ایتالیا بیشتر از حد انتظاره. اسپانیا هم خیلی دوست داشتنیه. البته صرفا بر اساس دیدن خلاصه ی بازی ها می گم. خیلی فوتبالی بودم-البته منظورم دیدن فوتبال از طریق تلویزیونه و همینطور فوتبال کامپیوتری به نحو بیمارگونه ای- ولی نمی دونم چی شد که اینجوری شد.سریال هم غیر از got , hoc دیکه نمی بینم. امیدوارم مرض فیلم از سرم نیفته،همینطور اعتیادِ کتاب جام جهانی برزیل و حتا بازی های ایران رو هم ندیده بودم. فکر می کنم وقتی عادت ها و سرگرمی های دیرپای آدم به طور غیر محسوسی بی معنا می شن، این نشانه ی پایان یک دوره است.
  16. توروس

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    ممنونم کلیگین عزیز . بله نتیجه همینه که گفتی. در واقع تو به متن من اعتبار بخشیدی و خوشحالم که به این تعامل متن ها رسیدیم .و این تفاوتی نداره با موردی که در اون استدلال کنیم و حرف همدیگه رو رد کنیم. مهم اینه که ما اکثرا الان متن/انسان هایی هستیم که واقفیم به اینکه در دسترس هم هستیم حتا به ناگزیر و باز به ناگزیر محکوم به تبادلیم.در مورد "شخصیت" به مورد بسیار مهمی اشاره کردی.شخصیت قوی خودش بخشی از موتور محرکه ی اثر نمایشیه،شخصیت ضعیف و پرداخت نشده تبدیل به سریار داستان و فیلمنامه میشه.خیلی از این افرادی که گاهی پیش بینی می کنیم که می میرند در واقع شخصیت هایی اند که دیگر کاری در فیلمنامه ندارند. نگاه می کردم می دیدم در اونجا که حتا زاویه ی جدی احساس می کردم کلیدواژه ها و یکی دو مفهوم پردازی درخشان که کردی پس کله ام موند و چه چیز بهتر از این؟ شخصا خوشحالم از این دو سه روز بسیار اکتیو و چالشی که آشنایی با تو و دوستان دیگر را به همراه آورد. راستش را بگویم به دلایلی که الان می بینم چندان درست هم نبو، به مفاهمه بدگمان و حتا بی اعتقاد شده بودم. سندور گرامی موافقی قسمت به قسمت در تاپیک دیگه ای در بخش مناسب تری درباره سریال صحبت کنیم؟به همراه آوردن فکت از جزییات و مصادیق؟ سپاس فراوان
  17. توروس

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    از نظر لطف ات متشکرم سرباریستان .ملازمِ سرباریستان شجاع و شریف بودن البته افتخاریست برای بنده.حتا اگر "توروس میری" و در عین حال از خاندان استارک باشم(: در مورد نام کارگردان،اگرچه معمولا اطلاعات اینچنینی را دنبال می کنم اما در این مورد خاص از راهنمایی "ریگار" عزیز ،ادمین محترم و بادقت مون استفاده کردم که در ابتدای این تاپیک به این موضوع اشاره کرده بودند.و همینطور قبل تر هم توسط دوستان در تاپیک اخبار فصل ششم گفته شده بود. در مورد تاثیرات جدایی نسبی تیم فیلمنامه نویس از آقای مارتین یک موضوع رو اینجا عرض می کنم. بنابر بعضی علاقمندی ها در سال های پیش،بعضی آثار رازورانه را مطالعه می کردم و از این نظر قدری با این آثار و سنت هایش آشنا هستم. داستان آریا یک تالیف از تعدادی از این سنت ها و فرقه های اسطوره ای،شمنی،عرفانی بود و لااقل بخشی از آن از آموزه ای تحت عنوان "از دست دادن شکل انسانی" اقتباس شده بود. معتقدین به این آموزه قائل به این هستند که یک سالک یا رهرو آزادی می باید بندهای احساسی -و تا آنجا که فهمیدم- حتا بندهای بیولوژیکی خود را بگسلد در آن صورت از یک انسان به لحاظ توانایی فراتر می رود و به حکمت و دانایی بیشتری می رسد. البته این یک خلاصه ای بود که در درک من می گنجید و تخمین می زنم آقای مارتین ده ها جلد کتاب در این مورد خوانده و چه بسا تجربه های عملی تری نیز در این باره داشته باشد. بعد خود این آموزه را با "مرگ" و "خداوند بی نهایت چهره" ترکیب می کند. نتیجه ی این تلفیق و خلاقیت اگر بخواهد داستان شود به سختی تن به تصویر می دهد و مثلا از جنس ماجراهای استارک ها نیست که جنبه ی بیرونی و تصویری بیشتری دارند.برای روایت داستان آریا نیاز به روایت اول شخص یا مونولوگ های فراوان هست،تازه آن هم از جانب خود نویسنده ی کتاب که نسبت به این داستان درونی و زیرپوستی تسلط و احاطه دارد.خلاصه ی بحثم این است که صرفا مشاوره ی نویسنده با سناریست ها در داستانی مثل داستان آریا ،برای انتقال آن آموزهای شمنی و عرفانی کافی نیست .این را هم اضافه کنیم که هر داستان ممکن است با یک فرم هنری بیشتر قابل بیان باشد.مثلا لحظه ای که جان گنده رو به شاه راب کرد و با آن حالت حماسی گفت "king in the north" بسیار بیشتر از قسمت مربوطه در کتاب ،تاثیرگذار بود.یا مرگ ند که آن هم به نظرم در روایت سینمایی موفق تر از نسخه اصلی یعنی رمانش بود. مثالی دیگر مربوط به راهپیمایی شرم "سرسی" بود که در روایت سینمایی تک جنبه ای بود و صرفا تحقیر سرسی را نشان می داد در حالی که در قسمت مربوطه در کتاب ، همزمان سرسی به یاد کارهای گذشته اش می افتد-با سایه ای از ندامت- و مهم تر از آن،چیزی که در ترجمه های فارسی هم قابل نقل نبود و سانسور شده و طبیعتا من هم نمی توانم اینجا توضیحش دهم یک سیر درونی نظیر آنچه که "دکتر فرانکل " از ماجرای رهسپاریش به سوی کوره های مرگ در زمان جنگ دوم جهانی نقل می کند، بود. جایی که دکتر فرانکل در کتابی دارای مجوز وزارت ارشاد ، می گوید : در آن لحظات حتا یک دانه مو نداشتم که خودم را پشت آن پنهان کنم.... ولی دیدم با وجود اینکه هیچ چیز ندارم همین "هیچ چیز نداشتن" باعث شد بفهمم که "خودم را دارم". خب این ماجرا نمی توانست به این شکل چند جانبه در فیلم طرح شود. اما نهایتا اینها یعنی چه؟ به نظرم یعنی اینکه سازندگان سریال می توانستند بخش های بیشتری از رمان را که بیشتر قابل طرح به وسیله ی سینما بود نشان دهند اما به علل مختلف از جمله بودجه ،گاهی از مهیج ترین و تصویری ترین جنبه های رمان با دیالوگ و خبر گذشتند مثل قسمت ریوران و گاهی هم برعکس بخش های زیر پوستی و معنایی مثل داستان برن و آریا را سعی کردند به تصویر بکشند که گاها ابهامات و نارضایتی هایی از جانب مخاطبان سریال به دنبال داشت.این قضیه از اول هم بود ولی از فصل 6 خیلی تشدید شد. در نهایت اما طرح چنین انتقاداتی جایگاه دنیای نغمه و سریالش را به یک اثر معمولی تقلیل نمی دهد و این بحث برانگیز بودن هم همونطور که شما و بقیه ی دوستان گفتید از نشانه های بزرگی اثر است. پوزش از پرحرفی ام. و ممنون از تحمل ات.
  18. توروس

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    به کلیگین گرامی ممنونم. برای طولانی نشدن پُست نقل قول ها را حذف کردم . درباره ی اُفت سریال بارها در پست های قبلی این موضوع رو تایید کردم و حتا قبل از دیدن اپیزود نهم نوشتم که به آن ده خواهم داد! با توضیح این نکته که سازندگان سریال چاره ای ندارند جز اینکه با دادن آنچه که تماشاگر دوست دارد به او، ناکامی های قبل را جبران کنند و این مشخصا در امتداد قصه با پیروزی جان بود. در مورد نقدهای سینمایی هم موافقم.اساسا و عمدتا نقد فیلم جای خود را به سینمایی نویسی و ریویو کاری داده و این هم به خاطر اهمیتی است که سینما و به خصوص تلویزیون در "صنعت و تجارتِ فرهنگ" داره. منتها درباره ی کارگردانی، به نظرم اون نقشی که کارگردان در سینمای هنری با محوریت نظریه ی مولف داره رو در سینمای آمریکا و بیشتر از اون سریال های آمریکایی نداره. در اینجا کارگردان بیشتر یک تکنسین ه مثل بقیه ی اجزاء فیلم . مصداق روشنش تفاوت دو اپیزود هارد هوم و همین اپیزود نهم ه . در حالی که کارگردان هر دو اپیزود یک نفر بود،کیفیت اپیزودها تفاوت بارزی داشت. اگرچه مسایل مربوط به اقتباس قاعدتا توجیه کننده ی نقایص سریال به عنوان یک اثر مستقل در یک فرم/رسانه ی متفاوت نیست اما از اونجا که در پنج فصل گذشته نویسنده ی کتاب در نگارش سناریو مشارکت داشته و در این فصل مشارکت نداشته، می توانیم در یک ارزیابی کلی تر این عامل رو هم لحاظ کنیم. مشخصا داستان آریا که در کتاب ملهم از تلفیق پیچیده ای از ادبیات و جریانات رازورانه ی موسوم به"عصر جدید" در آمریکاست در سریال به اصطلاح درنیامده و نهایتا سرهم بندی شده. یا دنریس که در روایت کتاب حامل و نماد برخی ارزش های بزرگ انسانیه ، به هیچ وجه فرم سینمایی پیدانکرده و "تبدیل به سینما نشده" طوری که روایت سینمایی این قهرمانِ برتر خصوصا در فصل 6 کاریکاتور گونه از آب درآمده. این پرداخت دم دستی شخصیت دنریس باعث شده که هر قهرمان دیگر سریال هم که به او نزدیک می شه منفعل و کاریکاتور گونه بشه،مثل تیریون،همونطور که اشاره کردید،و این باعث بیزاری برخی از مخاطبان سریال از دنریس شده. بحث در مورد مصادیق و جزییات بسیار خوبه و شخصا خیلی ازش استقبال می کنم.البته طبیعتا وقت و حوصله ی بیشتری می طلبه ولی بیشتر از اون مطلوب و سازنده است. با سپاس مجدد.
  19. توروس

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    دوست گرامی ضمن موافقت با بخش عمده ای از نظرات تان عرض کنم که شما یک تناقضی ایجاد کردید -که البته در اصل تناقض نیست و تناقض نماست- که برای طرف گفتگو مشکلاتی به وجود می آورد.به هر حال هر گفتگو و حتا هر منازعه ای به یک زمینه ی مشترک نیاز دارد. . حتما خاطرتان هست که یکی از منتقدان مشهور کشور در یک اظهار نظر مختصر گفت : "حامد بهداد بدترین بازیگر کشور است" .حالا اینجا ما نه جانبدار آن منتقدیم و نه آن بازیگر، اما دیگر اطلاق"بدترین" با هیچ متر و معیاری قابل انطباق و اثبات نبود. حکایت این "1" دادن به این قسمتِ سریال هم شبیه این قضیه است. شما به شکل نمادینی مخالفت خودتان را با این قسمت و ضعف هایش-خصوصا با توجه به فضای روانی و هژمونی ایجاد شده در پیرامونش- بیان کردید ولی بعید می دانم اگر بخواهید این و بقیه ی قسمت های سریال و سریال ها و فیلم های دیگر را "در خلاء" و بدون توجه به نظر دیگران ارزیابی کنید به این اپیزود نمره ی یک بدهید. در آن صورت باید به بالای 80 درصد محصولات سینمایی از نوع سریال نمره ی "صفر" بدهید تازه در آن صورت باز هم دقت و انصاف رعایت نشده چرا که حتا همان انبوه آثار پیش پا افتاده ی جریان اصلی سینما هم تفاوت هایی باهم دارند و به ویژه زمانی که طرفدار دقت و ریزبینی و ژرف اندیشی و "عقل سلیم" هستیم قاعدتا این "تفاوت"ها و تمایزها و "تفاوط ها" را در نظر می گیریم. همچنانکه بنده هم وقتی به این اپیزود نمره ی 10 دادم در واقع معلول یک بیان نمادین و نسبی و احساسی بود و گرنه سنگ به ملاجم اصابت نکرده بود که وقتی خودم در یک نظرسنجی دقیق دیگر به آثار برجسته ای از "دیوید لینج" و "ترنس ملیک" و "برگمان" و "تیم برتون" و ... 3 یا 4 (از پنج) داده ام یعنی 6 و 8، آن وقت بیایم به این اپیزود 10 بدهم. حتا اپیزودهای قوی تری از این اپیزود در همین سریال و سریال های دیگر دیده ایم که 10 دادن به این اپیزود را از دقت دور می کند اما همانطور که بعضی دوستان دیگر هم گفتند استثنائا حال و هوای این اپیزود و سوابق داستان که حتا مخاطب دقیق و انتقادی را هم احساسی می کند چنین نتیجه ای را در نظرسنجی رقم زد. خب حالا اگر کسی عمدتا با بحث های شما موافق باشد(از جمله ضعف واضح نسبت به فصول قبل و سقوط فرم سینمایی و فروپاشی روایت و تعادل عناصر و اجزای داستان در فیلمنامه) اما به این اپیزود نمره ای بالاتر از یک داده باشد-یعنی تقریبا همه اعضایی که رای دادند - در گام اول از دیالوگ با شما یا تایید قسمت هایی که با شما هم نظر است باز می ماند و مجبور است سکوت کند و این یعنی گم شدن حقایق بالقوه در دیالوگ های بالقوه که با شیوه ای که شمای نوعی در اصرار بر عدد "یک" و بنده ی نوعی با اصرار بر عدد "ده" گرفته ایم، رقم خواهد خورد. راه دیگر آن است که این آمار و ارقام را ضرورتا مناط واقعیت و حقیقت در نظر نگیریم.اعداد و آمار گاهی چیزهایی را به ما نشان می دهد ، گاهی هم نه و بهتر است که آن را نادیده انگاشت،خصوصا وقتی امکان گفتگو وجود دارد. (ضمن اینکه امیدوارم ادمین های محترم مثل همیشه نسبت به رشد گرایش به لحن و خطاب و ادبیات لمپنی و توهین آمیز حساس باشند، چیزی که فضای تالارها را تهی و مخاطبان و اعضای بالقوه را برای حضور مرعوب می کند.)
  20. توروس

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    1 در انتهای جنگ و شکست رمزی و زمان فرارش به داخل وینترفل،رمزی به پیرمرد همراهش گفت: ارتش شون نابود شد. همراهش گفت :ارتش ما هم نابود شد. معنای مستقیم این دوجمله این است که شمال دیگر ارتشی ندارد.حتا شمالی های خیانتکار هم که ممکن بود بیعت کنند و عفو بگیرند دیگر وجود ندارند. البته با حساب مندرلی ها و گلاورها و خاندان های کوچک و جذب همه ی آنها ، ارتشی کمتر از بیست درصد ارتش ایری تشکیل می شه که عملا زیر سایه ی اونها قرار می گیره. بیلیش هم که قبلا گفته بودیم دنبال شمال و همه ی جاهای دیگه است. او استراتژی خودش را که به سرسی گفته بود پیاده کرد اما مشخصا نه برای سرسی.(فارغ از سرنوشت رو به زوال سرسی و لنیسترها). الان دیگر سانسا نشان داده که چیزهای زیادی یادگرفته و می تونه یک حرکت استراتژیک قوی بکنه. بر سر راه بیلیش در اختیار گرفتن ارتش ایری یک مانع وجود دارد. "رابین آرین". آیا ممکن است سانسا با پسرخاله اش رابین-وارث ایری- نزدیک شود (کاری که شاید از مارجری یاد گرفته ) و ایری و وینترفل را به خوبی متحد کند و به فکر وارثی باشد که همزمان وارث ایری/وینترفل است؟ در این صورت باید به سرعت عمل کند چرا که ثانیه های عمر رابین به تیک و تاک افتاده.فرا خواندن لرد ادمور یا بلکفیش -در صورت زنده بودن- شاید اولین گام باشد.بازگشت هر چه زودتر برین هم اهمیت فراوان داره. 2 یک نکته ی جالب : لرد والدر فری الان چند برابر مجموع لردهای هفت اقلیم وارث مستقیم ذکور داره .در جایی به کتلین می گفت که من از تایوین نوزده و نیم پسر بیشتر دارم!(از این نظر فقط کرستر می تونه باهاش رقابت کنه(: ) اما خاندانهای دیگه رو به انقراضند اون هم با سرعت صوت و وارث ذکور ندارند و قلمروشان به وارثی از خاندان دامادشان خواهد رسید. مارتل: کلا بدون وارث ذکور تایرل: یک وارث در حال اضمحلال(لوراس) و یک برادر چلاق دیگر که ظاهرا در سریال نیست.برادری که توسط اوبراین ناکار شده! آهن زادها: یک مقطوع النسل تالی ها: وارثی در زنجیر که مرگش فری ها را وارث ریورلند می کند. استارک ها: یک چلاق و یک حرامزاده لنیستر: یک شاه کشِ چلاق و یک خویشاوند کشِ کوتوله ایری: یک تک پسرِ ناتوانِ خیره سر و مشرف به مرگ در آغوش عمو پیتر و نهایتا : تارگرین ها: نه وارث و نه امکان وارث و نه هیچ خویشاوند دیگر. 3پس داریم به اون تیوری نزدیک می شیم که دوره ی جدیدی از حکومت و سیاست قراره شکل بگیره. دوره ی"حرامزادگان،فلج ها،شکستگان" و مردم عادی و زنان که جدی به شمار نمی آمدند اما نقش شان به تدریج دارد همه ی امور مهم را در بر می گیرد. و این در جهان امروز خیلی آشناست.
  21. توروس

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    فیلم "همشهری کین" که تقریبا در هشتاد سال گذشته در اکثر فهرست های منتخب منتقدین در رتبه ی اول بهترین فیلم تاریخ قرار داشته در سایت imdb نمره ی 8.4 را کسب کرده. فیلم هایی مثل سرگیجه،قاعده ی بازی ، رزمناو پوتمکین و بسیاری دیگر که نام های ثابت اکثر این فهرست ها بودند امتیازاتی حدود 8 و گاهی پایین تر از این سایت گرفته اند و فیلم های بزرگ دیگری مثل قاره ی هفتم یا فیلم های استثنایی کارگردانی چون بلاتار، نمراتی غالبا کمتر از 8. نمره ی منتقدان به این فیلم ها هم با تفاوت جزیی در مورد اکثر فیلم های مهم تاریخ همین حدود است. حالا به سریال ها نگاه کنیم. حدود 20 سریال را می توان مثال زد که از همان سایت imdb نمره ای بالای 8 گرفته اند که بیشتر انها به لحاظ ساختاری،زیبایی شناسی و نشانه شناسی سینمایی در مقایسه با آن فیلم ها ..... نه، اصلا بهتر است بگوییم مقایسه شان توهین آمیز است. حتا چند فیلم برتر صدر رده بندی imdb حالت سریالی دارند.(پدرخوانده ها،ارباب حلقه ها، جنگ های ستاره ای). دوستانی که به این قسمت سریال و بعضی قسمت های دیگر نمره ی 10 داده اند-و از جمله خودِ من- اینها را می دانیم. هر کس که اظلاعات متوسط یا حتا کمتری از سینما دارد اینها را می داند. مساله این است که ما با "سریال" و "مقوله ی تلویزیون" به عنوان یک رسانه ی بسیار فراگیر و از جهاتی اعجاب آور سر و کار داریم. و وقتی به این قسمت یا هاردهوم 10 می دهیم به طور کلی مبنای مقایسه مان را "سریال" و "تلویزیون" قرار می دهیم وگرنه خدایان به نوبت خود بنده را در هفت جهنم بگردانند اگر این نمرات را به صورت "مطلق" و در یک ارزشیابی سراسری بین تمام آثار سینمایی، به این و آن اپیزود و سریال داده باشم. در مقابل دوستانی هم که با در نظر گرفتن معیارهای سراسری تر به همین اپیزود 6 یا 7 یا 8 یا حتا نمرات کمتر داده اند از چشم اندازی دیگر ارزیابی کرده و چه بسا ارزیابی درست تری کرده باشند که چه اینگونه باشد یا نباشد نمی توان به نظر دیگران درباره ی "یک اثر هنری یا ادبی" ،"مغرضانه" گفت. این واژه قدری سنگین است برای فضای گفتگو و تبادل نظر. اتفاقا برعکس، کوچکترین کلمه و یا حرف و ضمیر و سیاقی که در مقابل انتقاد و نظر فرد، شخصیت اش را هدف بگیرد کار یکسره غیرقابل قبول و سطحی یی است.
  22. توروس

    قسمت نهم، Battle of the Bastards

    WIN OR DIE به احتمال نزدیک به 100 به این قسمت امتیاز 10 می دهم! پیشاپیش به یک دلیل و دقیق تر بگویم به یک علت فرامتنی. جهش سریال در سه چهار اپیزود پایانی را در فصل های قبل هم تجربه کرده ایم و برایمان عادت شده.اما در این فصل که سریال آشکارا اُفت واضحی داشت و انتظارات تلنبارشده ی مخاطبان از قسمت های قبلی و همینطور ضرورت "گره گشایی" از عمده ترین و جنجالی ترین "گره" ی داستان از فصول قبل هم بر آن اضافه شده،در این شرایط سازندگان، مخاطب اصلی حرف "سرسی لنیستر" قرار می گیر ند: ( in the game of battle of the bastards, (you win or die و در حساس ترین بزنگاه سریال، جلب رضایت تماشاگران در کارنامه ی سازندگان "با ضریب 2 یا 3 یا بیشتر" درج و محاسبه می شود و می تواند نمرات ضعیف قبلی را جبران کند و کارنامه ی قبولی به دست، نزد والدین شان یعنی مسئولین شبکه رهسپارشان کند. اما اگر نمره ی قبولی نیاورند فقط مردود یا مشروط نمی شوند، مُهر "die" بر بخشی از زندگی حرفه ای شان می خورد. خلاصه اینکه عنوان اپیزود برای ما battle of the bastards است و برای عوامل سریال "win or die"
  23. توروس

    قسمت هشتم: No One

    در آستانه (روایتی رمزی-محور از نبرد پیش رو) دوستان بعد از دیدن پروموی قسمت نهم خیلی از ما به این نتیجه رسیدیم که لشکر جان موقعیت ضعیفی در برابر بولتون و متحدانش داره،البته آمار و ارقام هم از قبل همین رو نشان می داد. اما بد نیست اگر از آن سو قضیه را نگاه کنیم. یعنی به جای متحدان رمزی "دشمنان" و "دشمنان بالقوه ی رمزی" رو هم بررسی کنیم. این موضوع پیوند مستقیم داره با ارتش ها و جنگجویان متعددی که با انگیزه های گوناگون در اطراف وینترفل و نیمه ی شمالی کشور حضور دارند. لطفا اگر نظری دارید خیلی خوبه که طرح کنید و اشتباهات من رو که قسمت های زیادی از کتاب رو نخوندم و جغرافیای وستروس رو هم چندان نمی شناسم تصحیح بفرمایید. 1 ارتش ویل که ظاهرا در نزدیکترین فاصله به وینترفله -نسبت به سایرین- و با توجه به مقاصد تصریح شده و نشده ی لرد بیلیش انگیزه ی زیادی برای دخالت داره. 2 لنیسترها و فری ها بعد از گرفتن ریوران چه خواهند کرد؟ از اونجا که سرجیمی به برین قول داده بود که در صورت تسلیم بی خونریزی اجازه می ده که جنگجویان تالی به شمال بروند و حالا تفاوت اینه که تسلیم بدون خونریزی اتفاق افتاده،اما توسط ادمیور به جای بلکفیش. خداحافظی مهرآمیز جیمی و برین هم می تونه موید این وفای به عهد باشه.و اگه این احتمال رو در نظر بگیریم که ادمیور هم انگیزه ای برای جبران گذشته اش داره شاید ادمیور جای بلکفیش رو در کمک به سانسا بگیره خصوصا که دیگر نیازی به درگیری در ریوران نیست. به شخصه زمانی که سرجیمی خواست که بلکفیش رو بیارن احساس کردم می خواد به نوعی اجازه بده که با سربازانش به شمال بره،خصوصا وقتی خبر مرگ بلکفیش رو شنید آشکارا یکه خورد. 3 همونطور که بلک فیش نمی خواست ریوران رو فدای یک شخص یعنی ادمیور کنه، شاید ادمیور این رو از عموی اش و در لحظات آخر یاد گرفت که وینترفل رو قربانی یک نفر نکنه. سخته که این نظر رو رد کنیم که ادمیور هم نقشه ای داره خصوصا اینکه بسیار بیشتر از بلکفیش در مشکلات استارک ها نقش داشت(طفلک بلکفیش که اصلا نقش منفی نداشت) و همین بهش انگیزه ی جبران می ده. 4 لنیسترها چه خواهند کرد؟ جیمی فورا به کینگزلندینگ برمی گرده؟ آیا ممکن نیست به سبب خودسری های رمزی و تاریکی رابطه ای که بین لنیسترها و بولتون ها پیش آمد و حتا لنیسترها قول شمال رو به بیلیش دادند ( چقدر افتضاح بوده که به بیلیش قول دادند...بیلیش!!) مستقیم و غیر مستقیم بخوان کمک کنند و رمزی رو حذف کنند؟ضمن اینکه جیمی انگیزه های کمرنگ! شرافتمندانه ی دیگری هم برای این کار داره. 5 این آیتم جالب ترین و شاید مضحک ترین بخش ماجراست(: فری ها(: اونها وقتی بخشی شون در ریوران مستقر بشن و دو سه هزار نفر بقیه برگردند و خالا فرض کنیم ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم به کار بیفتند و خلاصه "لوتر"و "والدر" فری به یاد خواهرشان ،"والدرا"یی بیفتند که با بچه اش توسط رمزی تکه پاره شد و از طرف دیگه " لرد والدر فریِ باتاخیر" متوجه بشه که می تونه در یک آشوب که پیروزی اش درش قطعیه شرکت کنه آیا او هم سری به رمزی و سگ هاش نمی زنه؟ حالا قدری فانتزی ترش کنیم. (: اینجوری احتمال یک جشن سرخ برعکس هم ممکن نیست فراهم بشه؟چی می شه،اگه بشه (: 6 حالا به اصطلاح از متن بیایم بیرون. آیا سازندگان، این همه آمبرها و گلاورها و کارستارک ها را پررنگ نکردند که حواس مخاطب را از "تمام تشنه به خون های رمزی" پرت کنند و بعد قسمت نهم تبدیل به لذیذترین اپیزود بشه ؟ 7 تازه انجمن برادری و نقش احتمالی سندور و همینطور شورش داخلی بولتون ها که از قبل دیده ایم چشم دیدن رمزی را ندارند را هم در نظر نمی گیریم. 8 نکته ی آخر اینکه جملات جیمی به ادمیور که "هیچکس جز سرسی برای من اهمیت نداره و اگه لازم باشه همه رو می کشم " یک تاکتیک جنگی و زرنگی در مذاکره بود. او حتما به خیلی های دیگر اهمیت می دهد ،دست کم برادرش تیریون،چند نفر دیگر و خصوصا برین از تارث. اگرچه برین مورد توجه دو نفر دیگر هم هست.تورموند و اون یکی که توی همون مایه هاست! 9 (بعد از ویرایش) با وجود ذکر همه ی این نیروها ،یک مورد مهم دیگر از قلم افتاد. "گریجوی ها". کشتی های گریجوی ها ظاهرا هر جا باشند از شمال خیلی دورند و به دنریس نزدیک. دیدیم که یارا گریجوی وعده ی گرفتن انتقامِ تیان را داد و مشخصا "رمزی" کسی است که باید هدف چنین انتقام گیری یی باشد. اگر یک دفعه سروکله ی گریجوها هم در شمال پیدا شد (: من یکی که اصلا تعجب نمی کنم. ببخشید طولانی شد. لطف این روایت ها ساختن جهانک های موازیه، و برای قدری انبساط خاطر. (:
  24. توروس

    قسمت هشتم: No One

    1 از اول داستان تا کنون شاهد "تعارض وظیفه ها" و "تعارض سوگندها" بوده ایم. یک نمونه ی جذابش استنیس باراتیون و تردیدش در تبعیت از شاهش یا برادرش بود که در نهایت به برادر و لرد خود وفادار ماند.یک نمونه ی دیگر که البته مغشوش و سردرگم بود همین ماجرای تبعیت اهالی ریوران از ادمیور و تسلیم قلعه و پشت کردن به بلک فیش بود.همانطور که به قول دوست مان اگر قرار بر پذیرفتن یک سلسله مراتب خشک مبتنی بر ابراز وفاداری و ادای سوگند بود، دستور شاه دروغین جافری هم برای گرفتن قلعه -و احتمالا اجبار به هر چیز دیگر-کافی بود. حالا صرفنظر از علایق ناسیونالیستی و تعصب ایرانی بودن بد نیست مقایسه ای کنیم بین یک اسطوره ی شرقیِ ایرانی یعنی سیاوش پسر کاوس و پدر کیخسرو از سلسله ی کیانیان در شاهنامه ی فردوسی. زمانی که سیاوش شاهزاده ی خردمند و دانا و سلحشورِ ایرانیان به حکم پدرش به جنگ با تورانیان شتافت و پیروز شد و سرزمین های اشغال شده ی ایرانیان را باز پس گرفت، تورانیان حاضر به تسلیم و مصالحه و دادن امتیازات فراوان شدند. حتا کاوس خواستار به گروگان گرفتن یک صد نفر از درباریان و پهلوانان توران شد که تورانیان این را هم پذیرفتند. اما کاووس پدر سیاوش که در شاهنامه به کم خردی و دهن بینی معروف است قصد کشتن این صد نفر را داشت و دستور را به سیاوش هم ابلاغ کرده بود. همه می دانیم سیاوش چه کرد. او عدالت و انصاف را برگزید و به فرمان شاه اش که پدرش نیز بود پشت کرد و حتا به توران رفت و با همکاری پیران ویسه که از بزرگان و خردمندان توران بود با دختر پادشاه توران -فرنگیس دختر افراسیاب- وصلت کرد که پیوندی بین دو سرزمین خصم ایجاد کند و از خونریزی بیشتر جلوگیری کند و در این مدت صلح و شادمانی در هر دو سرزمین برقرار بود.پایان داستان را هم می دانیم. اطرافیان و خصوصا برادران افراسیاب شروع به توطئه کردند و نهایتا سیاوش سرش را بر صداقت و عدلتخواهی و شرافت ذاتی اش نهاد.و نهایتا پسر سیاوش یعنی کیخسرو بزرگ که نوه ی هر دو شاه ایران و توران بود تورانیان را شکست داد و افراسیاب را نابود کرد و عدالت را به اجرا درآورد. این همه سوگواری در قالب نقالی و تیاتر و کتاب و نمایشنامه برای موضوع خون سیاوش در واقع پاسداشت شرافت ذاتی و انسان دوستی است نه چند کلمه که پادشاهی مغلوب و زانو زده ادا می کند ،کلماتی که از همان لحظه در پی فرصتی برای شکستن اش است. 2 سنت و فلسفه ی دوالیستی(دو گرایی) یین و یانگ و آن دایره ای که نمادش است را می شناسیم. دایره ای که نیمی اش سیاه و نیمی سفید است و در بخش سفید دایره ی کوچک سیاهی وجود دارد و در بخش سیاه دایره ی سفید کوچکی و معتقدانش می گویند فلسفه اش آن است که هر کدام از دو نیمه ی سفید یا سیاه ،مثلا نیمه ی سفید می تواند گسترش یابد و تمامی نیمه ی سیاه را بپوشاند و سفید کند ولی آن نقطه ی سیاه درون خودش را هیچوقت نمی تواند تغییر دهد و وقتی که تمامی نیمه ی سیاه سفید شد ،سیاهی از طریق نطفه ای ولو کوچک که در سپیدی دارد محتوما گسترش می یابد تا جایی که این بار هیچ سفیدی جز همان نقطه ی کوچک درون سیاهی باقی نمی ماند اما آن نقطه هم هیچگاه از بین نمی رود و گسترش می یابد و این سیکل دائما تکرار می شود و در واقع بالانس آفرینش یا طبیعت را برقرار می سازد. این همانطور که می دانیم یک فلسفه ی شرقیست اما از طریق کارل گوستاو یونگ در ایالات متحده به گستردگی طرح شده و از طریق افرادی چون جوکمپل به داستان های هالیوود راه یافته. بر این اساس اتفاقی یا بیهوده نیست که قهرمانان شکست می خورند اما همین شکست آنان را به جایی سوق می دهد که کلید پیروزی را بیابند.کلیگانِ منفور پیروز می شود و چه بسا روزی نقشی بسیار سازنده تر از دونداریون ایفا کند.ریوران سقوط می کند اما شاید این باعث تمرکز توجه بر وینترفل شود.
  25. توروس

    قسمت هشتم: No One

    با وجود اینکه چند ایراد در این قسمت بود اما شخصا به خاطر لذتی که ازش بردم اون ایرادها چندان به چشمم نیامد. و نمره ی کامل بهش دادم، حالا ممکنه به یک اپیزود کاملا قوی تر در گذشته مثلا نمره ی هفت دادم چون این دار و دسته ی های اسپارو حسابی زدن توی ذوقم! آدمه دیگه. کاریش نمیشه کرد !. گاهی حس اش باعث می شه هیچ چیز دیگه ای رو نبینه.برای نقد یک اثر بر اساس موازین مرسوم نقد ادبی و سینمایی و ... ، لازمه که یک "فاصله ی انتقادی" با اثر داشته باشیم که بتونیم به اصطلاح مثل یک "پرسپکتیو" و به حالت چند بعدی ببینیمش. برای من "بریک" و اون صدای جادویی اش -که در کنار تایوین لنیستر و روس بولتون و استنیس- از بهترین صداهای شخصیت های سریاله ، مسحور کننده است و شاید بیشتر از اون ، شخصیت توروس که یکی از دوست داشتنی ترین کاراکترهای داستانی تمام عمرمه بعلاوه ی حضور شخضیت محبوبم "سندرو کلیگان" و نشستن اونها کنار یک سفره انقدر لذتبخشه که شاید باگ ها و ایرادهای احتمالی اون صحنه ها رو اصلا متوجه نشم. (البته زمانی که سندرو به بریک اشاره کرد که همه مون می می ریم به جز این یکی -یعنی بریک- با خودم گفتم بریک حتما می میره): ) قضیه ی ریوران به جز مرگ بلک فیش (که شاید هنوز بشه یک ذره درش تردید کرد) بدون خونریزی به پایان رسید و شاید زمینه ی اتحاد نیروی نظامی تالی با استارک در میعادگاه اصلی رو فراهم بیاره. در مورد سرجیمی او از زمان چلاق شدن و شکستنش دیگه اهمیت سابق رو برای خودش قایل نیست و انسان تر شده ولی علاقه اش به سرسی تنها نیروییه که در بعضی جاها به طرف شر می کشدش. من فکر می کنم سرسی عنقریب نابود می شه و بعدش باید دید شخصیت جیمی یک رهایی رو تجربه می کنه و یا اضمحلال رو.دیالوگ بلکفیش به او هم شبیه یک پیشگویی بود و قتی به زمان محاصره اشاره کرد و گفت" ما دو سال آذوقه داریم،ولی تو دو سال فرصت داری شاه کش؟"): بعیده. اما صحبت سرسی و کایبورن که می تونه اشاره ی مهمی باشه به اقدامات بعدی سرسی ،بسیار کلیدی بود. دوستان به قضیه ی آتش وحشی و همینطور جانشین تامن اشاره کردند. هر دو قابل تامله و شاید هر دو با هم. منتها در این قسمت دیدیم که تامن عملا مادرش رو طرد و خلع کرده و تنها ابزار پیروزی او یعنی محاکمه با مبارزه را از او گرفته. حالا یک فرضیه که امیدوارم اگر اینجور نشه دوستان با دست افشانی و پاکوبانی جشن نگیرن که "آخیش نشد" (ضمنا شوخی کردم به دل نگیرین) مسابقه ی حدس زدن که نیست(:
×