Azor Ahai
اعضا-
تعداد ارسال ها
198 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
روزهای برنده
2
تمامی ارسال های Azor Ahai
-
به نظرم اگه یه آدم با عقل نصفه هم زمان ایریس تو پایتخت بود باز می شد تارگرین ها رو نجات داد حتی وقتی که تایوین دم دروازه ها بود. کلا اما و اگر خیلی میشه آورد. ریگار تقریبا مجنون بود، این قدر درگیر پیشگویی ها و این مزخرفات بود که اگه اون سه گارد شاهی به خصوص آرتور دین رو به ترایدنت می برد، قطعا سرنوشت جنگ عوض می شد. فقط کافی بود رابرت رو بکشن تا سپاه شورشی ها از هم بپاشه. عزل کردن جان کانینگتون حماقت بود. باز کردن دروازه ی پایتخت حماقت بود. به نظرم اگه فرماندهی ارتش جنوب به جای میس تایرل دست رندل تارلی بود حتی بعد از شکست ترایدنت هم می شد تارگرین ها رو نجات داد. اصلا چرا یکی به این میس تایرل بی مغز نمی گفت که استورمز اند رو ول کنه و بیاد به پایتخت تا ارتشش رو با ارتش ریگار یکی کنن؟
-
همیشه پای یه زن در میان هست! اگه راب اتحادش رو با فری ها به هم نمی زد، ممکن بود سرنوشتش عوض بشه. از یه بچه شانزده ساله انتظار بیشتری هم نمی رفت، نمی دونم این رو باگ بدونیم یا نه که چه طور یه بچه که قبلا هم در شرایط جنگی نبود چه طور به این سطح از قدرت فرماندهی و استراتژی جنگی رسید. خداییش تو جنگ عالی عمل کرد. نقشه ش برای کشوندن گرگور و تایوین به زمین جنگی که انتظارش رو می کشید( که البته ادمور احمق خرابش کرد) یا نقشه ش برای پس گرفتن موت کیلن جالب بود؛ که اجل مهلتش نداد! هر چند نقش بلک فیش رو هم نباید نادیده گرفت. جیمی حرف خوبی زد . راب جنگ رو توی اتاق خوابش باخت. به نظرم عقلانی بود که راب شکست خورد. راب فقط تا سر دماغش رو می دید. دور اندیشی افراد با تجربه رو نداشت. فرستادن تیان پیش پدرش ، دشمن کردن والدر فری با خودش( به خیالش با ادمور می خواست قضیه رو ماست مالی کنه )، کشتن کاراستارک، قدرت گرفتن زیاد روس بولتن و ... این اشتباهات رو ادارد نمی کرد. تو جنگ پنچ پادشاه، شمال و سرزمین رودخانه ها رسما نابود شدن. فکر کنم 100 سال طول بکشه که این دو منطقه به قدرت قبل از جنگ برسن. شمالی که یه زمان به قول یکی از کاراکتر ها، وقتی که یه استارک تو وینترفل بود یه دوشیزه می تونست با یه سبد طلا به تنهایی از جاده شاهی عبور کنه بدون اینکه کسی بهش تعرض کنه.
-
وای که چه قدر بحث درباره ی زنده بودن یا نبودن جان boring شده ( kei1 ) یه بار برای همیشه این بحث رو جمع کنم. مارتین در طرح اولیه داستان که لو رفت؛ جان رو جز شخصیت هایی در نظر گرفت که تا آخر داستان حضور داشتن و نمردن. درسته داستان نسبت به طرح اولیه خیلی فرق کرده ولی با توجه به حجم بالای صفحات اختصاص داده شده به جان. مطرح شدن کلی سوال و معما ، حذف شدن کامل جان از داستان بدون جواب دادن به این سوال ها خیلی غیر منطقی میشه. اصلی ترین سوال اینه که هویت واقعی جان چیه؟ بازیگر نقش تیان از هویت اصلی جان خبر داره و تو یه مصاحبه اعلام کرده که سرنوشت جان تقریبا شبیه لوک اسکای واکر ( جنگ ستارگان ) هست. در کل با توجه به یه سری شواهد ، هویت جان در روند داستان اثر گذار هست. پس برای اینکه این هویت اثر خودش رو بذاره جان باید در داستان حضور داشته باشه دیگه! اصلا دلیل اینکه که قراره هاولند رید در داستان حضور پیدا کنه ( خود مارتین این رو تایید کرده ) بازگو کردن اتفاق هایی هست که در برج شادی رخ داده و آشکار کردن هویت جان هست، یا مثلا اون تصویری که دنریس تو خانه نامیرا ها دید که گل رز آبی رنگی از دیواری از یخ می زنه بیرون و هوا رو با بوی دلنشینی پر می کنه؛ این قسمت قطعا به جان ربط داره. کلا در این باره این قدر مثال هست که اگه بخوام همش رو بگم ... یه سری رویا، خواب ، پیشگویی و موارد حاشیه ای هم هست که درسته نمیشه به همه اونا استناد کرد ولی وقتی مرتب روی بعضی از اونا تمرکز میشه جای تامل داره. مثلا رویای سرداب وینترفل که جان همیشه اون رو می دید؛ یا مواردی مثل اشاره مداوم به دست سوخته جان، توجه زیاد کلاغ مورمونت که توسط کلاغ سه چشم کنترل میشه به جان. این کلاغ یه مورد جالب داره اونم اینه که هیچ وقت اسم جان رو کامل نمی گفت. همیشه می گفت Snow ولی وقتی جان داشت خواب نبرد با آدر ها با شمشیر مشتعل در حالی که زرهی از یخ سیاه به تن داشت رو می دید؛ کلاغ با گفتن jon snow از خواب بیدارش می کنه که باعث تعجب خود جان هم میشه. یا اشاره های رلور در آتش به ملیساندر که قشنگ ذهن ما رو به سمت azor ahai بودن جان می بره. و چیزی که از همه ی اینا قابل بحث تر هست اینه که تو کتاب پنجم به وضوح قدرت وارگ شدن جان و ارتباطش با گوست در حال قوی تر شدن بود. مقدمه کتاب پنجم هم دقیقا برای آماده کردن ذهن خواننده ها برای همین موضوع هست که میگه میشه این جور هم به زندگی ادامه داد. جان هم در آخرین لحظه اسم گوست رو آورد و ... . من خودم به شخصه یقین پیدا کردم جان از کتاب حذف نمیشه و به داستان بر می گرده ولی در مورد سریال حقیقتا به شک افتادم! بازیگر جان تو مصاحبه ای گفته : ".I've been told I'm dead. I'm dead. I'm not coming back next season. So that's all I can tell you, really" اگه مثل من یه خواننده معتقد و امیدوار باشید میشه از این موارد نتیجه گرفت چون گفته فصل بعد و نگفته برای همیشه یا فصل های بعد؛ جای امیدواری هست که جان به سریال برگرده. جمله سم هم که گفته جان همیشه بر می گرده هم جای مکث داره. اگه بخوایم خیلی ریز بشیم. اولش که جان رو کشتن یه موسیقی غمگین پخش شد ولی بعدش موسیقی عوض شد. اگه بعد از تغییر موسیقی به چهره جان و موسیقی ضمینه توجه کنید یه حسی به آدم دست میده که انگار داره یه اتفاقی میفته، مثلا جان وارگ کرده!
-
دیر گفتن بهتر از هرگز نگفتنه کیوان تولدت مبارک پ.ن: آرزو به دل موندم یه پست از کیوان بخونم که برای فهمش نیاز نباشه از معلومات زبان انگلیسی کمک بگیری!
-
این تاپیک رو به پیشنهاد Manuel عزیز درست کردم برای کسانی مثل خودم که سوال های (ابهام ) زیادی دارن . خدا رو چه دیدی شاید از دل این سوال ها بحث های جالبی بیرون اومد !
-
قبلا در این باره صحبت زیاد شده. من منظورم شخص خاصی نبود. ولی شرایط جان با مرگ بقیه فرق می کنه. من دیدگاهم کتابه چون سریال دیگه حساب و کتاب نداره! درسته نجات پیدا کردن جان در اون شرایط تقریبا بعید هست ولی از مارتین هر چیزی برمیاد. جان روحش میره تو گوست . فقط کافیه جسمش سالم باقی بمونه. به نطرم بدنش رو سالم نگه می دارن و تو دیوار دفن می کنن. ولی اینکه مارتین چه طور می خواد جان رو به بدنش برگردونه در حالی که جسمش به شدت آسیب دیده برام سواله؟ تو سریال که همه چی عجیب غریب شده. یه قسمت روی محبت پدری کار می کنن . قسمت بعدی بر عکس میشه! اگه بخوان جان رو طبق این منطق برگردونن.منم میگم ،همون بهتر که هرگز برنگرده.
-
نمی دونم چه اصراری هست که بگید جان مرده،در بهترین حالت تو اون لحظه بهش کمک می رسه. در بدترین حالت هم روحش میره تو گوست و دیگه مثل کتلین مرگ کامل رو تجربه نمی کنه. برگشت دوباره به جسمش فکر نکنم تولد دوباره تلقی بشه. چون اصلا نمرده که بخواد برگرده. مثل یه حالت وارگ شدن طولانی مدت میشه وصعیتش. باید ببینیم در این حالت چه بلایی سر جسمش میارن!
-
بعد از تموم شدن این قسمت حالت تهوع بهم دست داد. سرسی رو کفن کنم اگه دروغ گفته باشم قسمت دنریس خیلی مسخره بود، بخش استنیس هم ...
-
اسپویل کتاب پنج و قسمت آخر فصل ( خلاصه اتفاق های قسمت آخر رو گذاشتم )
-
من الان این حس بهم دست داده که تمام اتفاق های جنوب دیوار همه الکی هست، یعنی مگه اهمیت داره کی رو تخت آهنین باشه یا دنریس می خواد چی کار کنه؟ آدر ها با این قدرتی که دارن اگه از دیوار رد بشن که همه چی تمومه! بالیش ، دورن ، آریا و بی چهره ها این همه اتفاق و دسیسه و سیاست انگار برای هیچه! اگه هم قرار باشه جان و یا برن این قدرت مخوف رو متوقف کنن مسخره میشه. من دوست دارم کل وستروس متحد بشن. دنریس هم از اون ور با اژدها وارد بشه. کلا همه بریزن وسط و خر تو خر بشه اگه نگاه ملیساندر تو فصل قبل با نگاه پادشاه شب تو این قسمت به جان رو کنار هم بذاریم و زوم کردن رو شمشیر جان، میشه تقریبا مطمئن بود جان همون قهرمان موعود ولی اصلا دوست ندارم مثل کلیشه های رایج نقش قهرمان رو داشته باشه که خودش یه تنه همه کار ها رو بکنه.
-
اسپویل کتاب پنج ،دقیقا آخرش !
-
قسمت هشت به روال این چند فصل قراره باز با یه هفته تاخیر بیاد؟
-
بحث و گفتگوی قسمت ششم "Unbowed, Unbent, Unbroken"
Azor Ahai پاسخی به Azor Ahai داده است: موضوع فصل پنجم
یعنی من می دونم و عوامل سریال اگه نتیجه جنگ وینترفل تو همین فصل مشخص نشه حالا اگه جرات دارن باز از میساندی ( گری ورم) و گیلی ( سم) سکانس بذارن! -
بحث اپیزودیک فصل پنجم اپیزود پنجم kill the boy
Azor Ahai پاسخی به North Wolf داده است: موضوع فصل پنجم
من هر چی می خوام بی خیال این تئوری بشم ولی انگار کم کم این تئوری داره از حالت احتمال به حقیقت نزدیک میشه. آخرین سند این ادعا همین قضیه لو رفتن ایده کلی مارتین تو بیست سال پیش درباره رمان بود. که هم قضیه کتاب پنجم رو منتفی می کنه و هم داره میگه جان اونی که بود نیست. حتی اگه خیلی نکته سنج باشیم. سکانس صحبت استاد ایمون که میگه دنریس یه تارگرین تنها و بدون خانواده هست و بعد جان می رسه هم می تونه یه نشونه خوب باشه ولی یه سوالی برام پیش میاد اگه قرار تئوری R+L=J حقیقت داشته باشه. چه طور قراره که افشا بشه؟ جان که هیچ نشانه ظاهری خاصی نداره. این که خودش حالا یه جوری بفهمه هم هندی بازی میشه. تو کتاب به غیر از خود ادارد، هاولند رید و احتمالا آشارا دین از ماجرا با خبر بودن. از این سه نفر ادارد که مرده، آشارا دین هم مرده. فقط یه هالند رید می مونه. که اتفاقا تو سریال ازش اسم برده شد. سریال هم که کم کم رو به پایان داره حرکت می کنه پس باید بزودی یه نشونه ای بیاد که این نظریه کاملا رد بشه یا تایید. حالا بگذریم، من این رابطه گری ورم با میساندی و این حجم توجه روی گیلی رو درک نمی کنم! توجه کردید سانسا چه پدر سوخته ای شده، تا اسم پسر جدید روس بولتون اومد سریع به رمزی نگاه کرد. خوشم میاد داره نشون میده احمق نیست! اسپویل کتاب پنجم و سریال -
سلام. قسمت جدید حدودای چه ساعتی میاد رو سایت ها؟
-
خدایا به برکت همین ساعت های عزیز یه کاری کن این پیرمرد زودتر کتاب ششم رو تموم کنه. بچه ها عیدتون مبارک!
-
استنیس کتاب بله، ولی استنیس سریال کمی فرق داره. تو کتاب خبری از سانسا و ارتش ویل نیست. تو کتاب استنیس با جان طرف بود و می خواست وینترفل رو به جان بده. همون طور که می دونیم جان قبول نمی کنه. حالا به نظرتون استنیس چرا باید وینترفل رو به یه دختر بچه که زیر نفوذ بالیش هست بده. سانسا به وینترفل بر می گرده، حالا یا قبل از سقوط بولتون ها یا بعدش. اگه قبلش باشه باز دو حالت داره. یا به عنوان یه دختر اشرافی اهل دره و به عنوان نقشه کمک دره به بولتون ها در مقابل استنیس یا هم به عنوان سانسا میره. بالیش هم که مهره به این ارزشمندی رو بدون برنامه وارد دهن شیر نمی کنه. پس بالیش هم برای بولتون ها برنامه داره، حالا این برنامه یا با کمک استنیس هست یا بدون کمک استنیس؛ که البته حالت اول محتمل تر هست. یه حالت دیگه هم اینه که اول استنیس دخل بولتون ها رو بیاره و بعد برای سانسا فرش قرمز پهن بکنند و وینترفل رو بهش کادو بده که کمی دور از انتظار هست این حالت. بالیش باهوش تر از اونه که به این زودی جناح و برنامه نهایی خودش رو برملا کنه. از استنیس استفاده می کنه ولی کاملا باهاش متحد نمیشه. بنظرم اتفاق مهمه این فصل کشته شدن استنیس خواهد بود.
-
الان وینترفل دو تا مدعی داره،سانسا(بالیش) و استنیس. چیزی که بنظرم قطعی هست اینه که قرار نیست بولتون ها از شمال توسط استنیس و از جنوب توسط ارتش ویل همزمان مورد حمله قرار بگیرند. بنظرم قرار نقش وایمن مندرلی رو به لرد رویس بدن.( اتحادی مخفیانه بین دره و استنیس) سانسا رو هم قرار به عنوان عروس وارد وینترفل کنند. چیزی که مشخصه بولتون ها بالاخره شکست می خورن ولی سوال اینه که سرنوشت وینترفل بعد از شکست بولتون هاچی میشه. اگه همین سناریو اجرا بشه. قطعا اتحاد بین بالیش و استنیس هم دوام پیدا نمی کنه. اینجاست که من میگم. استنیس یا حین جنگ یا بعد از جنگ با دسیسه بالیش می میره. وینترفل که دو تا صاحب نمی تونه داشته باشه.
-
اسپویل تا کتاب 5 :
-
میگم ریگار، اگه بعدا معلوم شد که واقعا جان پسر خودت هست. تکلیف پست هایی که علیه پسرت زدی چی میشه؟
-
کی گفته ما تو آشایی اژدها زنده داریم؟؟؟ هیچ مدرکی نداریم مبنی بر وجود اژدها غیر از اژدها های دنریس در ضمن قدرت آدر ها نمیتونه از دیوار عبور کنه برای اینکه دیوار جادوییه و مانع از عبور آدر ها و تمام چیز هاشون میشه رویای برن در کتاب اول! درسته رویا بود ولی هر چی دید عین واقعیت بود.
-
# با توجه به حرف های quaithe با تولد اژدها های دنریس جادو و جمبل دوباره در نغمه شعله ور شد. حالا سوال اینه که قبل از اژدها های دنریس تو آشایی اژدهای زنده داشتیم ولی چرا quaithe و سایرین در شهر کارت قدرت گرفتن جادو رو به دنریس مربوط می دونن؟ خودم نظرم اینه که جادو زمانی که آدر ها دوباره اومدن قدرت گرفت. یعنی آدر ها که موجوداتی غیر عادی با قدرت هایی غیر طبیعی هستن ( = ماوراء و جادو) ظهور دوباره ی اونا عنصر جادو رو تقویت کرد. تا نظر دوستان چی باشه؟
-
باورتون میشه خودم نمی دونستم تولدم هست! از پیام هایی که بانک ها و همراه اول بهم دادن و تبریک گفتن فهمیدم که...( الان من به نظرتون باید کدوم شکلک رو بذارم؟) در هر صورت از همه ممنونم پ.ن: بعد از مدت ها پست گذاشتن عجب حس خوبی داره ولی حیف که فروم سوت و کور شده
-
مطمئن باشید که جان نمرده. این نظر که جان مرده و به کل از داستان حذف شده کاملا بی معنی هست؛چون کلی سوال جواب داده نشده درباره ی جان وجود داره. برای مثال رویای سرداب وینترفل که از کتاب اول تا کتاب پنجم جان رو رها نکرده، رویای پوشیدن زره ای از یخ سیاه ، زوم کردن ملیساندر روی جان و اشاره های فراوان به جان در سایر POV ها و حجم بالای اختصاص داده شده به این شخصیت باعث میشه که حذف شدنش رو به این سادگی و با این شکل تقربیا بعید بدونم. در مورد وضعیت فعلی جان من خودم نظرم اینه که اون مرده و دوباره بر می گرده ولی نه به صورت وضعیت لرد بریک و لیدی کتلین. اونا حقیقتا مردن و با جادو زنده شدن ولی وضعیت جان مرگ واقعی نیست. جان فقط جسم فیزیکیش آسیب دیده ولی روحش بدون مشکل وارد گوست شده. کتلین و بریک رسما مرگ حقیقی رو تجربه کردن ولی جان نه. این رو هم با استناد به مقدمه کتاب 5 می گم که خیلی واضح داره ذهن خواننده رو برای پذیرش این اتفاق آماده می کنه.( کلا این مقدمه خیلی گنگ و نا مفهوم بود تا فصل آخر جان. یعنی اصلا معلوم نبود برای چه نوشته شده و منظورش چیه ) اگه یادتون هم باشه وارامیر جان رو یه وارگ قدرتمند می دونست که آموزش ندیده و جان در طول کتاب 5 رابطه عمیق تری با گوست پیدا می کرد و مرتب از نظر وارگ بودن قوی تر می شد. در آخرین لحظه هم به گوست فکر کرد و اسمش رو به زبان آورد و بعدش ... . پ.ن: تو تالار کتاب پنجم نیازی به گذاشتن اسپویلر نیست. چون فرض بر اینه که کاربر هر 5 تا کتاب رو مطالعه کرده. مگه اینکه مطلب کاربر درباره ی کتاب ششم باشه. کلا تو بقیه تالار ها هم همین جوره. مرز اسپویل خود تالار، چون کاربری که کتاب پنجم رو نخونده نباید بیاد تالار کتاب 5 !
-
جادو و ماورا در دنیای مارتین؛ بی مزه، تلخ یا خوش طعم؟!
Azor Ahai یک مطلب ارسال کرد در یک موضوع اولد تاون
اگرچه جادو و ماورا بهعنوان بنمایه اصلی داستان مطرحشده است ولی مارتین از این فاکتور با وسواسی خاص استفاده کرده است. در آغاز داستان ما با مردههای متحرک و موجودهایی مرموز که آدر نامیده میشوند، روبهرو میشویم. با خواندن فصل اول این حس به خواننده منتقل میشود که با داستانی مملو از حوادث غیرطبیعی روبهرو است. ولی این موجودها و جادوی همراهشان با همان سرعتی که ظاهرشدهاند از روایت اصلی داستان کنار میروند و داستان در بستری قابلدرک ادامه پیدا میکند. البته جادو رنگ نباخته و در حاشیه داستان حضور دارد و هرچه داستان پیش میرود تأثیر جادو هم افزایش مییابد؛ گویی مارتین خوانندهها را درون ظرفی از آب قرار داده و با زیاد کردن آرام و آرام و نه یک باره آتش در زیر این ظرف، قصد دارد از پس زده شدن این عامل (جادو) در داستانش جلوگیری کند. مارتین در اقدامی دیگر سعی کرده از کلیشهی رایج در ادبیات فانتزی فاصله گرفته و با شکلی متفاوت جادو را در داستانش به بازی بگیرد. در داستان ما شاهد وردهای جادویی و یا فرایندهای بسیار پیچیده نیستیم بلکه به اعتقاد مارتین جادو باید در معنا عام خود، یعنی عجیب، مرموز و فراتر از ادراک انسانی باقی بماند. مارتین در حالی جادو را وارد داستانش کرد که در ابتدا قصد استفاده از آن را نداشت. او داستانی که بر پایه واقعگرایی باشد را ترجیح میداد ولی درنهایت تصمیم گرفت جادو را هم چاشنی کار خود کند. هرچند نغمهی یخ و آتش در ردهی ادبیات فانتزی قرار میگیرد ولی مارتین تمام تلاشش را میکند تا دو سبک واقعگرایی و فانتزی را به گونهای در هم ادغام کند تا کفهی ترازو به سمت مجادلههای انسانی سنگینی کند. به خطا نرفتهایم، اگر بگوییم که مارتین تا بدین جا موفق بوده است. جهانی که مارتین در قالب فانتزی خلق کرده، با استانداردهای رایج این سبک فاصله دارد. جهان داستان بسیار شبیه جهانی است که ما در آن زندگی میکنیم و همین باعث شده که درک کشمکشهای هر شخصیت بسیار ملموس باشد. درهرحال بستر اصلی داستان به صورت فانتزی طرحشده و ما از اول داستان با خطری به اسم زمستان آشنا میشویم! زمستانی بسیار سرد و طولانی که به همراه خود تاریکی و وحشت به ارمغان میآورد. تأثیر جادو مرتب در حال افزایش است ولی مارتین سعی بر این دارد که داستانش با جلوه کمتری از جادو و ماورا خاتمه پیدا کند، سعی او بر این است که در پایان روابط و کشمکشهای انسانی نمود بیشتری داشته باشد. به نظر شما مارتین در این کار موفق میشود؟ *** جادو چه طعمی به داستان داده است؟ (جادو و نمودهای آن چه قدر در زیبایی داستان اثرگذار بوده است؟) نظر شما در مورد نقش جادو در داستان چیست؟ تصور شما از این جهان و با این پیشزمینه ای که حالا از داستان دارید، بدون جادو چگونه است؟ شیوه بهکارگیری جادو توسط مارتین را میپسندید؟ در کل در مورد جادو و نغمه ی یخ و آتش چه نظری دارید ؟ پ.ن: همین جوری هوس کردم در جهت خدمت به زبان فارسی این مطلب رو شیوه ی فارسی معیار بنویسم!