رفتن به مطلب

Oberyn_Martell

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    10
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

پست ها ارسال شده توسط Oberyn_Martell


  1. در 9 ساعت قبل، fuck martin and d&d گفته است :

     

    بعد دوستان دوباره راه نیفتید بگید که مارتین اینا رو نگفته ها. شک ندارم که مارتین با کمی اختلاف همینا رو گفتهتوی کتاب. طبق مصاحبه های بسیار و بالاخص مصاحبه ای که گقت پایان کتاب هم همینطوریه فقط شخصیت های فرعی فرق میکنن. فاک مارتین اند دی اند دی

     

    دوست عزیز اون مصاحبه که گفته بود پایان یکیه و شخصیت های فرعی فرق دارن مال قبل از پخش سریال بود 

    مصاحبه ی بعدی که مارتین انجام داد رو ببین که گفته بود از نحوه پایان بندی سریال ناراحت شده و قطعا شاهد پایان متفاوتی خواهیم بود 

    هیچوقت هم دیگه به خودت اجازه نده که به مارتین بزرگ توهین کنی 

     

    تنها امید من منتشر شدن باد های زمستانی و بلاخره رویای بهار قبل از مرگ مارتین بزرگه پس همگی با من دست به دعا بشین ? لانگ لیو ده گریت مارتین 


  2. ادامه پست تحلیلم رو براتون میذارم 

    از سیر داستانی مدکوئین که بگذریم‌ میرسیم به صف آرایی ارتش ها در مقابل یکدیگر اولا این رو بگم که به نظرم هنوز توی تعداد ارتش دنریس خیلی اغراق (اگه ازلحاظ املایی غلط نوشتم معذرت میخوام:) ) شده با توجه به اون چیزی که ما توی قسمت سوم دیدیم نهایتا ۱۰۰۰ نفر باید زنده میموندن مگه اینکه این تعداد ارتشی که داریم میبینیم طی جنگ اپیزود سوم فرار کرده باشن 

    حالا از این نکته هم بگذریم میرسیم‌به ارتش گلدن کمپانی که از فصول قبل اینقدر هایپشون کرده بودن و وقتی ابتدای این فصل دیدیمشون نه خبری از فیل (قطعا به دلیل هزینه های cgi ) بود نه سیاهه ی بزرگترین لشکر مزدوران اسوس نمیدونم این چه منطقی بود که پیش گرفتن که ابتدا اینقدر تو سریال هایپشون کنن و سپس نقششون رو در حد مگس هایی که زیر مگس کش میمونن پایین بیارن . ما نه اقتداری از این ارتش دیدیم نه سیاهه ی ترسناکی دیدیم و نه تاکتیکی از سردمدار ارتششون به شخصه از این قضیه خیلی نا امید شدم حداقل امیدوار بودم جنگی بین گلدن کمپانی و ارتش پاکان و شمالی ها دربگیره 

    قسمت بدتر مربوط به آیرون فلیت و اسکورپین هاشون بود که تو کسری از ثانیه همه اشون قلع و قمع شدن البته این نکته بیشتر جنبه منفیش به قسمت فاجعه ی قبل یعنی قسمت ۴ برمیگرده که به مضحک ترین شکل ممکن قدرت اسکورپین ها رو صد برابر نشون دادن ولی توی این قسمت عملا در حد تیر کمون چوبی های خودمون نشونشون دادن 

    میشد حداقل با زخمی کردن دروگون باز هم بهمون القا کنن که اسکورپین ها سلاح مرگباری هستن و دنی با وجود یک اژدها باز هم برتری فاحشی نسبت به سرسی نداره 

    یکی از معدود نکات مثبت این قسمت بازی فوق العاده و بی نظیر خانم لنا هدی در نقش سرسی بود . به شخصه بی نهایت لذت بردم از بازی ایشون خصوصا اون پافشاری که داشت که کینگزلندیگ امن ترین جای دنیاست که این حس رو بهمون القا میکرد که سرسی یک لنیستر واقعی و فرزند خلف تایوین لنیستر بزرگه و هرگز شکست رو قبول نمیکنه و صحنه ای که برج های رد کیپ در حال فروپاشی بود اشک هایی که میریخت و شکست و ناتوانی رو رو به روی  خودش میدید کاملا تاثیرگذار بود و بدون شک هنر ایشون تو نشون دادن تمامی این احساسات از معدود نکات مثبت این اپیزود بود

    متاسفانه اصلا پایانی که درخور شخصیت سرسی لنیستر بود رو ندیدیم توی این قسمت و در اصل پی ریزی فصول قبل رو به گونه ای خراب کردن منظورم همون پیشگویی هایی بود که درباره سرسی بود 

    به نظرم بار احساسی و حتی منطقی سریال میتونست با کشته شدن توسط جیمی افزایش پیدا کنه درسته که کمی کلیشه ای بود ولی باز هم به نظرم خیلی جذاب تر و قشنگ تر از این پایان برای این شخصیت بود و از معدود کارهایی بود که میشد باهاش سریال رو از این سراشیبی که توش افتاده کمی نجات داد 

    شما به آرک داستانی جیمی توجه کنید از فصل اول تا فصل هشتم چه پیچش داستانی زیبایی برای به تصویر کشیدن رستگاری این شخصیت ایجاد کردن 

    اگر یادتون باشه جیمی تو فصل اول با موهای طلایی خودش به عنوان یه لنیستری تمام عیار حضور داشت که لقب کینگزاسلیر دقیقا برازنده اش بود تا این که در جنگ ویسپرینگ وود اون شکست رو متحمل میشه و در ادامه با از دست دادن دستش تو مسیر رستگاری قرار میگیره تا جایی که اسم و رسم خودش رو توی کتاب مخصوص شوالیه های وستروس میبینه و این نقطه تلنگریه برای سفید شدن این شخصیت خاکستری سریال ولی تو یک لحظه تمامی این مقدمه چینی ها تو یک سراشیبی عجیب میافته و ما دوباره شاهد جیمی خاکستری هستیم که با توجه به تمامی اتفاقاتی که برایش افتاده باز هم به همون اصل خودش برمیگرده و میره پیش عشقش 

    شاید این پایان بار احساسی خیلی خیلی زیادی داشته باشه اما منطق بازی تاج و تخت رو با چالش میکشه و عملا تمامی تلاش های داستان برای رستگار شدن شخصیت جیمی رو عملا هیچ و پوچ نشون میده

    کاش شاهد کشته شدن جیمی تو قسمت سوم در دفاع از وینترفل بودیم (چه پایان دلنشین و دارای پارادوکسی ) کاش ...

     

    شخصیت جان اسنو هم‌مثل شخصیت های دیگر سریال این فصل توی سراشیبی عجیبی افتاده و به شخصه تنها توی سکانس سوزاندن اجساد به دلم نشست آن هم به خاطر دیالوگ های احساسیش بود وگرنه تنها چیزی که ما از او در این فصل دیدیم جمله ی شی ایز مای کوئین بوده و عملا فایده دیگری نداشته چه در قضیه نایت کینگ چه در قضیه سرسی چه حتی درقضیه دیوانه شدن دنریس

    چه پتانسیل از دست رفته و چه داستان های گفته نشده ای که از جان اسنو ی دوس داشتنی داستان باقی موند و حسرتی که قطعا تا سالیان سال هواداران خواهند داشت 

    قبل از موضوع بعدی جای داره که به کایبرن اشاره کنم که چه پایان جذابی نصیب این شخصیت مرموز داستان شد و همونطور که دوستان اشاره کردند اشاره مستقیم به داستان بی نظیر فرانکنشتاین مری شلی بزرگ داشت یعنی همون کشته شدن به دست هیولای مخلوق 

     

    و جای داره به جنگ دوبرادر اشاره کنم که به شخصه از ابتدای سریال منتظر این قضیه و تئوری بودم و به شدت راضی بودم از این سکانس در این حد که قسمت هفتم فصل هفتم تنها سکانسی که منو بیش از حد هایپ کرد خط و نشانی بود که سندور برای برادر بزرگترش کشید و از صحنه خارج شد 

    چقدر به جا چقدر دارای پارادوکس و چقدر حماسی بود حتی صحنه ای که کوه چشمان سندور رو فشار میداد ادای احترامی بود به شخصیت مورد علاقه ی بنده در کل وستروس یعنی اوبرین مارتل افسانه ای (r.i.p ??

    و پایان حماسی ای که برای سندور در نظر گرفته بودن بیش از اندازه حماسی و زیبا درومده بود این هم از معدود نکات مثبت این قسمت بود 

    البته نکات منفی هم وجود داشت مثل این که وقتی کوه هر دو چشم سندور را فشار میداد و از هر دو خون جاری شد ما دیدیم که سندور چشمش رو باز کرد ...

    و البته این نکته که دوستان اشاره کردن که سرنوشتی که خدای نور برای سندور در نظر گرفته بود هرگز معلوم نشد ...

     

    ادامه ی تحلیلم رو در پست بعدی میذارم براتون

     


  3. خب تحلیل این قسمت رو از دیدگاه خودم باهاتون در میون میذارم 

    ما در ابتدای قسمت لرد وریسی رو میبینیم که کاملا از قسمت های قبلی معلوم بود که چه نقشه ای برای دنی کشید کاملا از سیر داستانی که سریال گرفت تو سیاه کردن شخصیت دنی چه این فصل و چه فصل قبلی (به صورت جزئی تر) و صحبت هایی که وریس و دنی تو دراگون استون داشتن قابل پیش بینی بود که وریس دست به همچین کاری بزنه 

    به نظرم خیلی عجولانه و ضعیف این شخصیت رو حذف کردن از داستان شما نگاه کنید از ابتدای اپیزود تا لحظه کشته شدنش کلا ۱۰ تا دیالوگ بیشتر نداره حالا مقایسه اش کنید با دیالوگ های عجیب و پیچیده همین شخصیت تو فصول قبلی و حتی تو فصل هفتم و یا مقایسه کنید این سکانس رو با سکانس فوق العاده ی محاکمه ی تیریون حداقل میشد با یه مقدار پیچش بیشتر داستان یا اضافه کردن چند دیالوگ تاثیر گذار تر پایانی درخور شخصیت استاد نجوا ها یا لرد وریس بزرگ که بدون شک یکی از ۳ سیاستمدار بزرگ کل جهان وستروس بود ، ساخت تا ما هم وداعی زیبا تر با این شخصیت تاثیر گذار داشته باشیم 

     

    از این بگذریم میرسیم به سکانس جان و دنی که به نظرم بار احساسی خوب ولی تاثیرگذاری به مراتب کمتری داشت 

    این سیر عجولانه ای که d&d ب ای مد کوئین کردن دنریس دارن واقعا یکی از نکات منفی این سیزن بود . (در نظر داشته باشین که بنده خودم از جمله طرفداران این تئوری مدکوئین بودم که با توجه به پیچش های سریال و سعی بر این که به مخاطب القا کنن سرسی به عنوان یکی از آنتاگونیست های داستان راه مدکوئین شدن رو پیش گرفته ولی در اصل این شخصیت سفید داستان ینی دنریس است که با خاکستری شدن در حال تبدیل به مدکوئین میباشد ) منتها این همه عجولانه رفتار کردن در تبدیل شخصیت از سفید به یکی از شخصیت های سیاه داستان میتونست خیلی زیبا تر و باور پذیر تر اتفاق بیافته همونطور که عرض کردم من با کلیت این قضیه مشکل ندارم فقط با سیر تبدیل شدن که عملا تو ۲ قسمت اتفاق افتاد مشکل دارم 

    دنریس تو فصول قبل از شکستن چرخ و آزادی مردم ستم دیده حرف میزد اگر یکم بیشتر با شخصیت شکسته شده اش بازی میکردن تو سریال خیلی باور پذیر تر میشد که ببینیم وقتی عملا فاتح جنگ شده ورق برمیگرده و روی سیاهشو به همه نشون میده

    البته ما از فصول قبل خصلت های تارگرینی دنریس رو مشاهده کردیم مثل کشتن کال ، به صلیب کشیدن اشراف زادگان ، کشتن اسرا جنگی و ... ولی بعد از هر کدوم از این اتفاقات باز ما اون تاثیر گذاری روی شخصیت دنی رو که باید میدیدم تا مارو قانع کنه که درحال تبدیل شدن به شخصیت مد کوئین و عملا پدرش میباشد رو ندیدیم 

    اوج این تاثیر گرفتن رو ما ابتدا بعد از فهمیدن راز جان و سپس بعد از کشته شدن ریگال و میساندی دیدیم 

    کاش نویسنده ها یکم بیشتر روی این قضیه کار میکردن و مارو واسش آماده میکردن ولی متاسفانه این قضیه هم قربانی علاقه سازندگان به سورپرایز کردن مخاطب در سریال شد 

     

    ادامه تحلیلم رو تو پست بعدی میذارم که طولانی شدن مطلب این پست باعث زننده شدنش نشه 


  4. دوستان تحلیل هاتون رو خوندم و یکسری رو بسیار پسندیدم 

    از ریپلای کردن و نقل قول کردن با اسم از دوستان پرهیز میکنم و یک راست میرم سراغ اصل مطلب 

    و اگر تحلیل و انتقادی میکنم فقط و فقط در مقام یک طرفدار مجموعه و بیننده سریال هستم و نه چیزی بیشتر 


  5. من به این قسمت ۷ دادم یه امتیاز بیشتر از قسمت ۳ و سه امتیاز بیشتر از قسمت قبل اون هم فقط به خاطر معدود نکات مثبتی که داشت 

    من نمیدونم d&d با مارتین لج کردن یا با هوادارای مجموعه 

    این حجم از تلاش برای سرهم بندی کردن یه سریال تاحالا بی نظیر بوده 

    من کسی هستم که نه سال از زندگیمو پای این سریال و کل مجموعه گذاشتم این همه سال منتظر موندم تمام کتاب هارو خوندم با هر خبری از مجموعه دلم لرزید ، این خیانت واقعا حق من و امثال من نیست 

     

    ما با این سریال مرز های جدید از دنیای تخیلی و سینمایی تلویزیونی رو تجربه کردیم . تجربه ای که به ما نشون داد تو اوج تخیلی گری میتوان با منطق بود و واسه تک تک اتفاقات دلایل منطقی اورد ، گاه از روی غرض ورزی شخصی گاه از روی مصلحت مردم گاه از روی سیاست و غیره و غیره ما شاهد اتفاقات مختلف این سریال بودیم 

    ولی انگار سازنده ها بسیج شدن تا گند بزنن به منطق سریال :)

    تنها تنها و تنها نکته مثبتی که این قسمت داشت مربوط به سندور کلیگین و مونتین  و البته جلوه های ویژه ی عالیش بود 

    کاش هیچوقت و هیچوقت فصل هشت ساخته نمیشد ...

     

    قسمت دوم حرفامو در قالب تحلیل این قسمت خدمتتون عرض خواهم کرد 


  6. jaehaerysI » چهارشنبه مرداد 31, 96 2:05 am[/url]"]به این قسمت نمره 7 دادم... در صورتیکه میتونست بهترین قسمت کل سریال باشه، اما بخاطر موارد زیر این قسمت کاستی های عجیبی داشت:

     

    1- زنجیری که ته قسمت مرده ها ازش برای بیرون کشیدن ویسریون استفاده مردن، از کجا گیر آوردن ؟؟!!

     

    2- گندری جوری تا دم ایست واچ دووید که انگار فاصله یک کیلومتری رو دوویده و از اون جالبتره سرعت عمل کلاغای وستروس تا رسیدنشون به دنریس و رفتن دنریس برای نجات جان و تیمش

     

    3- چرا نایت کینگ با اون همه هوش و ذکاوت، تصمیم نگرفت نیزه رو به سمت دروگون پرتاب کنه که هم قوی ترین اژدها رو شکار کرده باشه و هم بتونه کار بزرگترین جنگجو های وستروس رو همونجا یکسره کنه البته به همراه دنریس مادر اژدهاها... که قطعا با کشتن دنریس، نایت کینگ میتونست راحت تر اژدها ها رو تصاحب کنه(بکشه بعد تصاحب کنه )

     

    4- به نظر من ایده کلی اینکه جان و همراهاش رفتن اونور دیوار و بزرگترین جنگجوهای وستروس جونشون رو گذاشتن کف دستشون تا یه واکرو گیر بندازن کاملا احمقانه بود... و احمقانه تر اینکه چرا سرسی با اون همه نفرت و خشم و ستمگری، رام شد و حاضر شد پیشنهاد دنریس رو قبول کنه ؟ (البته این مورد یه خورد جامعیت داره به کل فصل نه صرفا این قسمت )

     

    5- مرده ها واقعا میخواستن طناب دست های مرده دستگیر شده رو باز کنن ؟؟ یعنی انقد زرنگ شدن ؟؟

     

    6- چرا بنجن همراه با جان سوار اسب نشد و خودش رو به کام مرگ برد؟ اسب قاعدتا میتونست دو نفر رو حمل کنه

     

    این موارد رو کسای دیگه ای هم مطرح کردن و به عنوان سوتی های سریال نام بردن... به نظرم منطقیه چون من نتونستم جواب سوال های بالا رو بدم! اما یک سری موارد دیگه که توی این قسمت منو اذیت کرد:

     

    * به نظرم یکم ابهت آدر ها رو سریال داره میاره پایین... جان خیلی راحت تونست اون یارو آدر رو بکشه ...

     

    * تو یه دیالوگ تورموند به جان میگه که غرور منس باعث شد خیلی از وحشی ها بمیرن!!!! همین زانو نزدن و غرور منس(اونم به خاطر خود وحشی ها به عنوان مردمان آزاد) نبود که باعث میشد همین ها از جمله تورموند ستایشش کنن ؟؟؟!! یهو چی شد و این دیالوگ از کجا اومد؟!!!!شایدم عوامل سریال تنگ نظرانه با این دیالوگ سعی کردن که به این شیوه جان برای زانو زدن به دنریس قانع بشه!! راه های بهتری بود برای اینکار

     

    * با دور شدن سریال از کتاب، دیگه شاهد مرگ های شخصیت های مهم و مرگ های تراژیک نیستیم... این قسمت میتونست پایان کار تورموند باشه... به نظرم عوامل سریال دارن هالیوودی و احساسی کار میکنن تا به مزاق اکثریت مخاطبین خوش بیاد... به نظرم این خوب نیست... سریال باید مثل فصل سه مرگ های شوکه کننده ای مثل عروسی سرخ داشته باشه...

     

    * یکی دیگه از دلایلم برای اینکه میگم سریال رویه ای هالیوودی به خودش گرفته، نجات های پی در پی ه ؛ اول دنریس فرشته نجات میشه بعد عمو بنجن سر میرسه

     

    -- اون هایی که شماره دار گذاشتم ، خیلی دوست دارم اون سوالات جواب داه بشن؛ البته اگر جئاب منطقی ای برای این نقطه ضعف های قسمت 6 باشه... من خودم از متعصبین سریالم و به هیچ وجه نمیتونم این ضعف ها رو تحمل کنم ...

     

    #زنده باد نایت کینگ#

     

    خب جواب یک سریشون رو میدم

    1 - چه اهمیتی داره که زنجیر از کجا اومده .اصلا انسان ها زنجیر از کجا میارن خب نایت کینگم از همونجا اورده

    2 - واقعا دیگه داره حالم از این بحثای پارادوکس زمانی و تند و کند بودن خط داستانی سریال بهم میخوره

    واقعا بعضی دوستان نمیدونم فک کنم انتظار دارن مثلا نشون بده ۳ روز اونجا گیر کردن که اگه دو دوتا چارتا بکنیم جور درمیاد

     

    3 - تو اون صحنه ویسریون داشت اتش میزد همه رو و دورو بر ارتش مرده ها پرواز میکرد پس قاعدتا اگه بخواد نایت کینگ یه اژدها بزنه اول اونیو میزنه که داره میتازونه نه اونیو که ثابت نشسته

     

    4 - این کار یه حماقته لازم بود . همونطور که تیریون گفت برای این که این جنگ داخلی متوقف بشه و به جنگ اصلی برسن (تنها جنگی که اهمیت داره) مجبور بودن یه مدرک دال بر وجود داشتن ارتش مردگان به سرسی و پایتختی ها نشون بدن پس از همینجا این حماقت تبدیل میشه به مهم ترین ماموریت دنیا که شجاع ترین مردان وستروس رفتن که انجامش بدن .

    در ضمن سرسی احمق نیس رام هم نشد فقط یه قدم به سیاست پدرش باز هم نزدیک تر شد به نظرم اون حامله بودنش یه قضیه کلیشه ای و یا حتی دروغه

    به نظرم سرسی که الان صد در صد طرف بازنده جنگه از این فرصت استفاده کرد تا تجدید قوا کنه و شانسشو بیشتر کنه تو جنگ حتی اگر فکر کنه این ارتش مردگان خرافاته اما یک درصد هم احتمال واقعی بودنشو میده پس اینجوری وقتی میبینه دنی پیشنهاد صلح رو میده میدونه که به این جنگ اعتقاد داره پس چه راهی بهتر از این که با یه صلح موقت و حمایت ساختگی بتونه حتی از شر دنی و ارتشش خلاص شه

     

    5 - مرده ها درسته عقل ندارن ولی سریال نشون داده که از یه سری استراتژی استفاده میکنن که من احتمال میدم مرده ها توسط وایت ها کنترل میشن و خود وایت ها هم که عقل و شعور دارن و به نظرم شخص نایت کینگ یکی از شخصیت های با استراتژی بسیار قویه سریاله

     

    6 - در مورد بنجن استارک هم قاعدتا میتونست روی اون اسب سوار بشه و با جان دو نفری برن ولی چنتا نکته هست

    اولیش این که میدونیم نمیتونست از دیوار عبور کنه چون مرده حساب میشد پس دلیلی نداشت با جان بره وقتی نمیتونه از دیوار عبور کنه

    دومین نکته که مهم تره وقتی ارتش مرده ها یه اسب با دو نفر رو ببینن قطعا دنبالش میکنن که جلوشو بگیرن و با توجه به تعداد و سرعتون نمیذاشتن اون اسب به راهش ادامه بده ولی وقتی بنجن وارد شد و جان رو راهی کرد جلوی ارتش مردگان یه تنه وایساد تا برای جان زمان برای فرار بخره و موفقم شد و ما دیدیم که همه توجهشون روی بنجن بود نه جان و کسی جان رو دنبال نکرد

     

    در مورد بقیه نکات هم

    این که عظمت ادر ها خیلی کمتر شده من هم قبول دارم فصلای یکو دو کجا الان کجا

     

    در مورد منس اما اینکه تورموند اون حرفو زد کاملا منطقی بود چرا چون تورموند این فصل با تورموند فصل 3 و 4 خیلی فرق کرده خیلی دیدگاه هاش عوض شده که این رو به وضوح میشه فهمید

    و خودم هم به حرفش حق میدم منس ریدر مرد بزرگی بود واقعا هم ادم شجاع و نترس و مغروری بود و دوسش داشتم اما به خاطر همین غرورش خیلی از مردمان ازاد رو به کشتن داد

     

    در مورد مرگها هم من مطمعنم که اگر حضور شخصیتی ضروری نباشه با مرگ به کارش پایان میدن صد در صد حضور تورموند در ادامه مهم بوده که نگهش داشتن

    و مسعله دیگه هم این که اون طور شخصیت زیادی نمونده توی داستان که بخوایم مرگ هاشونو ببینیم یکی یکی اینایی که هستن حضورشون نیازه

     

    و اما در مور نجاتشون هم فک هم هممون میدونیم که امکان ندارهبه این زودی ها جان کشته بشه و هر جا جان باشه یقینا یه جور نجات پیدا میکنه

    خودم به شخصه فک میکنم جان در اخر فصل هشتم وقتی کار به نبرد نهایی میکشه با یه از خود گذشتگی باعث نابودی همه ادر ها و نجات انسان ها میشه و خودش هم تو این راه کشته میشه این میتونه اخرین صحنه سریال باشه

    چقد میتونه صحنه نبرد تن به تن جان به همراه یه شمشیر اتشین در برابر نایت کینگ با یه شمشیر یخی حماسی و استعاری از نغمه ی اتش و یخ باشه

×