رفتن به مطلب

Aegon Targaryen VII

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    27
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روزهای برنده

    1

پست ها ارسال شده توسط Aegon Targaryen VII


  1. یکبار برای همیشه ...

    بزارید شفاف اعلام موضع کنیم. بحث منتقدین این نیست که:

    1) چرا دنریس تبدیل به مد کویین شده

    2) چرا دنریس توسط جان کشته شده

    3) چرا جان شاه نشده

    4) چرا نایت کینگ توسط جان کشته نشده

    5) چرا برن پادشاه شده 

    و 

    6) چرا تئوری های طرفدارا تحقق پیدا نکرد

     

    لطفا این رو بفهمید، دلیل انتقادات ما موارد بالا نیست... 

    دلیل انتقادات ما، از بین رفتن منطق، سوالات بی جواب مانده و تخریب یکسری خط های داستانی ست ...

    یکبار دیگه رجوع کنید به دلیل دی اند دی برای انتخاب آریا برای کشتن نایت کینگ. اونوقت میفهمید منطق چطوری فدا شده.

     

    لطفا به نظرات منقدین هم احترام بزارید ...


  2. یک از ده ... 

     

    چیزی ندارم بگم، فقط اینکه موقع دیدن این قسمت همش سرم رو به نشانه تاسف تکون میدادم... هر دقیقه و هر ثانیش ...

    چطور دلشون اومد بزرگترین سریال تاریخ رو اینطوری نابود کنن؟ پیشاپیش هم به طرفدار های "جنگ ستارگان" تسلیت میگم که قراره این پروژه هم توسط این دو نخبه عرصه نویسندگی و کارگردانی نابود بشه! 

    یک دهه از زندگیمون منتظر پایانی حماسی برای این داستان بودیم، پایانی به معنای واقعی "تلخ و شیرین"،پایانی که هیچ علامت سوالی برامون باقی نذاره. 

    اما حالا ماییم و ده ها سوال بی جواب ...


  3. در در ۱۳۹۸/۲/۲۵ at 20:26، omid007 گفته است :

    این صحبتی که مطرح کردید بین نظرات خیلی از دوستان بودو برای من یکی اصلا قابل پذیرش نیست 
    این که میفرمایید جان باید احساس گناه بکنه چون دنریس رو کنترل نکرد 
    سوالی که مطرح میشه اینه که حاکمی که از پس کنترل خودش بر نمیاد از پس کنترل ملتش بر میاد؟ 
    ینی تو دنیای وستروس گزینه ی بهتر از کسی ک توانایی کنترل خودشو نداره نیست؟ 
    اتفاقا یکی از دوستان فرمود تناقض داشت وقتی جان تیر خلاص رو زد به منس با لحظه ی قتل واریس، من باهاشون موافقم و منتظر بودم جان حداقل ی اعتراض کنه و محل جنایت رو ترک کنه
    و تو اون قسمتی ک فرمودین دنریس ذات بدی نداشت باید گفت کی از ابتدا بد ذات بوده؟ 
    همین فیلم ب ما نشون داد حتی سرسی هم بدذات نبود

    اتفاقا گزینه های مناسبی وجود دارن،اما متاسفانه دیگر لرد ها براشون حقی قائل نبودن. من متوجه نشدم، یعنی جان نباید احساس گناه داشته باشه؟ البته من با توجه خُلقیات و روحیات جان این رو مطرح کردم. 

    اینهم کاملا درسته که هیچ انسانی از ابتدا بدذات نیست، اما قطعا در بد شدن دنریس و سرسی تفاوت حائز اهمیتی وجود داره. مسیری که دنریس رو به جنون رسید، مسیری به مراتب سخت تر از مسیر سرسی به طرف بد شدن بوده. سرسی در ناز و نعمت هم که بوده، بدذاتیش رو نشون داده. و اینکه مسئله سرسی، بر خلاف دنریس مسئله "جنون" نیست. 

    بد برداشت نکنید، من هیچوقت تا حالا صحبتی درباره فرمانروای بر حق نکردم و هیچوقت هم نگفتم دنریس رو ملکه ای بر حق میدونم. قبلا هم گفتم که من تعریف دیگه ای برای "بر حق بودن" دارم.


  4. در 20 دقیقه قبل، cancer گفته است :

    دوستان یکم بپردازیم به داستان

     

    چیزی که بیشتر از همه برای مبهم مونده توی داستان سریال شخصیت برن هستش.. واقعا خط داستانیش به اتمام رسید و حذف شده؟

    با اینکه تا فصل 6 خیلی خوب داشت پیش میرفت و تا همین اواخر فصل 7 قابل قبول بود تو فصل هشتم خیلی نقشش کمتر شد و یهو بعد از اپیزود دوم عملا دیگه بدرد نخور شد..

    آخه با چه منطقی اومد هویت جان رو لو داد؟ وقتی میدونست اون با دنریس وارد رابطه شده و الان اونا وسط دوتا جنگ با نایت کینگ و سرسی و هستند... حتی اصرار برن به سم تارلی بود که سم رفت تو مردابه به جان حقیقت رو گفت!

    به نظرتون برندون مثل دادن خنجر به آریا زیر درخت خدایان ازین کارش (گفتن حقیقت راجع به هویت جان) هم هدفی داشته؟؟ نمیشه گفت که اصلا دنریس رو نمیشناخته و ناخواسته بساط نابودی کینگزلندینگ رو فراهم فراهم کرده!! حتی اگر هم اینطور باشه به نظرتون وقتش نیست یه حرکتی از برن ببینیم که برگرده توی گذشته و از این اشتباه وحشتناک خودش یا حتی از دیوونه شدن دنریس جلوگیری کنه؟؟ حالا بازگشت به گذشته تغییرش هیچ اصن بیاد حداقل جان رو متقاعد کنه که دنریس چه آدم ظالمی میشه یا شده و جان باید جلوشو بگیره چه قبل از نابودی کینگزلندینگ چه توی زمان حال که از نابودی و دیوانگی بیشتر جلوگیری کنه و دنریس رو بکشه

    ------------------------

    موضوعی که الان خیلی هایپ شده اینه که اگر جان دنی رو بکشه کینگ‌اسلیر یا کویین‌اسلیر لقب میگیره و باید محکوم بشه به خاطر این کارش بفرستنش به دیوار که به نظر من دیگه خیلی مزخرف میشه پایان داستان چون دیگه مردم پایتختی باقی نموندن که جان رو سرزنش کنن تازه اگرم عده ای زنده مونده باشن باید به جان مدال بدن و بپرستنش که انتقام مردم بی گناه و جلوی وقوع جنایات بیشتر از دنریس رو گرفته

    خداییش خیلی مسخرس اگه به خاطر کشتن دنریس حتی جان ناراحت و افسرده بشه و عذاب وجدان بگیره چه برسه تبعید و محکوم شدنش ?

    تیریون توی محاکمه‌ خودش اومد از کشته شدن جافری دفاع کرد و گفت کاش من کشته بودمش... بعد تیریون بیاد جان رو محکوم کنه بفرسته به دیوار؟ که تو ملکه منو کشتی!؟ سیریِسلی؟؟ ?

    کل متنتون رو قبول داشتم جز تیکه آخر ... 

    اتفاقا جان باید احساس گناه بکنه؛ جان کسی بود که میتونست با عشق و علاقه ای که بینشون بود دنریس رو کنترل کنه. جان دو بار ضربه روحی میخوره.

    یک) خودش رو قطعا یکی از عوامل کشته شدن بیگناهان و سوختن کینگزلندینگ میدونه. 

    دو) با کشتن عشقش(حتی اگر بگیم عشقش تبدیل به یک آدم مجنون شده) هم قطعا بعدش احساس خوشایندی نخواهد داشت. ما داریم دم از "جنون" میزنیم، دنریس خودخواسته ظالم و سنگدل نشد، کوهی از عوامل اون رو به فردی ظالم تبدیل کرد؛ به همین خاطره ما میگیم کار هایی از روی "جنون" ! البته این عقیده منه، به نظرم دنریس ذات خوبی داشت، اما شرایط اون رو تغییر داد، همونطور که شرایط میتونه همه آدما رو تغییر بده. 

     

    اما مهمترین قسمت حرفاتون که درباره برن بود:

    کاملا موافقم. برای من خط داستانی برن خیلی جذاب بود و اون یکی از اولین شخصیت هایی بود که بهش علاقه مند شدم. 

    از قدرت "سفر زمان" آنچنان که باید به نظرم استفاده نشد؛ و همچنین از قدرت تاثیر گذاری برن بر گذشته هم خیلی مانور داده نشد جز همون قضیه هودور. من به شخصه فکر میکردم مهم ترین شخصیت فصل آخر، برن باشه، اما الان اون بی فایده ترین شخصیت این فصل بوده و یکی از کسانی که آرک داستانیش بسیار ضربه خورد همین برن بوده. و اینکه برن با اینکه میدونسته قراره چه اتفاقی بی افته، چرا اجازه اینکارو(سوختن کینگزلندینگ) رو داد، همچنان برام سواله! 


  5. در 5 دقیقه قبل، Tyrion lan98 گفته است :

    اشتباه میکنید.یه سریال هس تو کل تاریخ که پایانش اشک همه رو دراورد چه عاشقای شخصیت اصلی چه کسایی که ازش متنفر بودن و همه ۱۰۰ درصد از پایان سریال راضی بودن بقدری منطقی و عالی و بی نقص بود که بعد ۵ سال هنوزم کامنتای جدید imdb جز تعریف و تمجید چیزی دیگه ای نداره.

    و اونم برکینگ بده.

    گات رو "میخواستن" عین برکینگ بد موفق تموم کنن ولی همه چیو فدای تعداد اپیزود کم کردن.هرچند من از فصل ۷ به بعد دیگه انتظار سابقو از گات ندارم و در حدی نه انتظارم پایین اومده دارم از فصل ۸ لذت هم میبرم اما...اما برترین سریال تاریخ با اختلاف برکینگ بد هست و تنها سریالی که شانسشو داشت به پاش برسه همین گات بود که اونم با این فصل اخر ناامید کننده اش دیگه نمیشه ازش توقعی داشت.

    درک نمیکنم این مقایسه مضحک رو... کافیه یک نگاه به پیچش داستانی و گستردگی این دو تا سریال بکنید. برکینگ بد با داستانی معمولی اما پیشبرد خوب و داشتن ژانری عام پسند و بازی خارق العاده بازیگران توانمندش تونست به موفقیت برسه. اما درک نمیکنم معیارهاتون از اینکه میگید "بهترین سریال تاریخ" چیه؟ چطور میشه دو ژانر کاملا متفاوت رو با هم مقایسه کرد؟ فقط برام سواله این مقایسه چطور انجام میشه و چطور بهترین سریال تاریخ مشخص میشه؟ ممنون میشم از پاسختون استفاده کنم. البته این رو عرض کنم که تاثیر سریال هایی چون لاست و وست ورلد رو من بیشتر از تاثیر برکینگ بد بوده.

     


  6. هفت از ده ... 

    "بهترین اپیزود این فصل" 

    دوستان ایرادات و حسنات این قسمت رو خیلی زیبا و دقیق بررسی کردن و من از بیان حشویات خودداری میکنم. خیلی خلاصه:

    صدای ناقوس،مکث،سکوت،انتظار، کلنجار درونی دنریس و سپس تصمیم نهایی و بیدار کردن اژدها... این سکانس برای من همه چیز بود.

    خیلی خوشحالم سریال این دفعه برای پیشگویی ها و رویاها ارزش قائل شد و ما شاهد بودیم که ویژن برن در فصل چهارم و همچنین رویای دنریس در خانه نامیرایان به وقوع پیوست.(همیشه بحث داشتم با کسایی که میگفتن برن آینده رو اصلا نمیتونه ببینه. بهشون میگفتم در ویژن هایی که خودش نمیتونه کنترل کنه این توانایی رو داره، اما هیچوقت قبول نمیکردن)

    به نظرم اون چیزی که این قسمت میخواست به ما بگه اونقدر ارزش داشت که بشه ایرادات رو تا حدود زیادی نادیده گرفت. خودمون شدید ترین انتقادات رو نسبت به اپیزود های قبلی داشتیم، اما این قسمت واقعا حقش این نمرات و این هجمه ها نیست. متاسفانه بعضیا حد وسط ندارن، یا خیلی اینورین یا خیلی اونوری، بعضیا هم که موج سوار ماهرین، موج که شروع بشه سوار میشن و هیچوقت هم قصد پیاده شدن ندارن.(البته با احترام به تمام کساییکه انتقادات منطقی دارن) این قطار انتقادات منطقی دیگه از ریل خارج شده و صرفا تبدیل به یک وسیله تخریبگر شده. عده ای هم ناراحتن که شخصیت محبوبشون تبدیل به ویلن شده. اما باید به امثال اینها گفت که یک فیلم یا سریال، فوتبال نیست که عده ای بخوان 'طرفدار' این شخصیت یا اون شخصیت باشن، و انعطاف در خُلقیات کاراکتر محبوبشون رو نپذیرن. بحث این که من از چنین کاراکتری خوشم میاد و شخصیتش رو میپسندم فرق داره با اینکه بگم طرفدار یا فنشم!

    به نظرم بیایم احترام بازی تاج و تخت رو نگه داریم چون احساس میکنم هجمه ها دیگه داره تبدیل به هتک حرمت میشه ... 

    سپاس


  7. در 17 دقیقه قبل، omid007 گفته است :

    درمورد کمکش هم باید از تیریون و سیاستش سپاسگذار باشیم 

    گفت ما که اصلا نمیدونستیم همچین چیزی اینجا هس، بدیمش بره تیری در تاریکی ک یکی ب متحدامون نزدیک کنیم

    غیر این بود فک کنم یا جانو میکشت یا زانو رو میگرف ازش! 

    دوست عزیز، دنریس هیچ نکته مثبتی نداره به نظر شما؟ شما تو هفده صفحه این تاپیک حتی به یک نکته مثبت دنریس هم اشاره نکردید و فقط تمام و کمال بهش تاختید! آدم باید تو انتقاد منصفانه و عادلانه عمل کنه، نکات مثبت رو در کنار نکات منفی بیان کنه، اگر که نه اونوقت دیگه نقد محسوب نمیشه، صرفا میشه حمله! 

    خیلی بی انصافی میکنید، قبل از اینکه جان به دنریس زانو بزنه، دنریس برای کمک بهش جون خودش و سه تا فرزندش رو تو خطر انداخت و به اون سمت دیوار رفت! حتی اگر مستحضر باشید، یکی از اژدهایانش رو از دست داد. 

    دنریس برای یکپارچه مملکت، باید لردها رو قانع به زانو زدن بکنه، کاری که هر فرمانروایی انجام میده، اگر قرار بر زانو نزدن باشه، اونوقت دیگه خبر از یکپارچگی نیست، اونوقت خبری از آرامش در مملکت نیست، اونوقت شاهد انواع شورش ها خواهیم بود(پایک رو یادتون هست که؟). 

    دنریس خیلی جاها نرم شد. خیلی مواقع به حرف های تیریون گوش داد حتی زمانیکه مشاوره های تیریون چیزی جز شکست نصیب دنریس نمیکرد. حتی تو این قسمت هم وقتی دنریس مُصِر بود که به کینگزلندینگ حمله کنه و با مخالفت تیریون روبرو شد، بعد از حرف های جان نرم شد و همون داستان محاصره رو پذیرفت. وقتی میخواست جیمی رو محاکمه کنه، باز هم نرم شد و طبق نظر بقیه عمل کرد.

    دنریس بارها نشون داد برای نظرات مشاورهاش احترام قائله. اما حالا که استاد تیریون هیچ دستاوردی برای دنریس نداشته، و حالا که دنریس در این راه عزیزترین افرادش رو از دست داده، میتونیم بهش خرده بگیریم؟ میتونیم بهش بگیم ظالم؟ دنریس سعی میکنه اقتدارش رو از دست نده و برای همین بعضی مواقع زبان تلخی داره، اما همیشه نشون داده نسبت به نظرات مشاورانش انعطاف پذیره. اما خیلی جاها که تصمیم گرفته خودش شخصا وارد عمل شه بهتر از امثال تیریون عمل کرده. قبلا هم گفتم نمونش نبرد spoils of war. 

    میگید فقط تاج و تخت برای دنریس مهمه؟ اگر اینطور بود هیچوقت برای کمک به جان به شمال نمیرفت، با علم به اینکه نیمی از ارتشش رو از دست میده و دست به عصا باید به مصاف سرسی بره. دنریس در نزدیکترین فاصله اش با رویای تمام ادوار زندگیش، دست روی خواستش گذاشت و برای کمک به شمال رفت اما چیزی که شمالیا تقدیمش کردن نگاه های سرد و تحقیر آمیزشون بود. 

    دنریس کامل نیست، مثل بقیه شخصیت ها، اشتباهاتی داشته مثل سوزوندن لرد تارلی، اما مطمئنا ملکه ای میشد که با مشاور های خوب و با آدم های خوب مثل جان، میتونست آرامش رو به وستروس برگردونه. اما حالا که سرنوشتش مشخصه. 

    اضافه کنم که به عنوان یه علاقه مند به شخصیت جان(دنریس فن نیستم)، چنین نظری راجع به دنریس دارم. 


  8. تیریون خطاب به سرسی: " ... اما تو یه هیولا نیستی، اینو میدونم ... "

     

    یکی از عوامل اصلی دخیل در دیوانگی احتمالی دنریس، وجود مشاور خردمندی! همچون تیریون لنیستره! باید بگم دنریس تا الآن خیلی خیلی لطف داشته که اون رو به تبعید نفرستاده یا دچار خشم دروگون نکردتش! فرض کنید استنیس، با مشاوره تیریون لنیستر، مناطق استراتژیک خودشو از دست میداد، اونوقت تیریون دیگه وجود خارجی ای پیدا نمیکرد! 

    تا زمانیکه دنریس از مشاور های خوبی چون سر جوراه و سر باریستن بهره میبرد، مثل یک ملکه واقعی رفتار می کرد، هیچوقت واژه های "عدالت" و "آزادی" رو گم نمیکرد و به تابوشکنی های خودش ادامه میداد و مهمتر از همه هدف خودش رو میشناخت.

    اما با اومدن تیریونِ "اصلاح طلب"، کم کم از ابهت دنریس به عنوان یک فرمانروا کم شد، و شکست های پیاپی و فاجعه باری رو متحمل شد. چطور میتونید همچنان به مشاوره های کسایی گوش کنید که هیچ دستاوردی عاید شما نکردن با اینحال هر وقت خودتون ابتکار عمل رو به دست گرفتید، موفق شدید؟ نمونش نبرد Spoils of War. 

    مشاوره های بد تیریون باعث شد دنریس دیگه نتونه اعتمادی به اون بکنه و حق هم داره! دنریس خودش رو در این هیاهو گم کرده، تا حالا انقدر نزدیک به هدفش نبوده، و حالا که در نزدیکترین فاصله بهش قرار داره، اون کسایی که باید پیشش میبودن نیستن! 

    حالا تیریون مضحکانه میتونه بره روبروی دروازه کینگزلندینگ، و به سرسی بگه خواهرجان تو ذات خوبی داری! بیا و خوبی کن و تسلیم شو! حالا درسته ارتش ما به ف*ک رفته و تو نیروهات رو چند برابر کردی، اما بیا به خاطر بچه ات به دنریس زانو بزن!!! میدونم تو هیولا نیستی، چون بچه هاتو دوست داری !!!! 

    فرق سرسی و دنریس اینه که سرسی خودخواسته یک ظالمه، اما دنریس ناخواسته! 

    و چه خوش گفت لرد وریس؛ تو این فروم هم هستن کسایی که جان رو برای پادشاهی به دنریس ترجیح میدن، فقط به خاطر اینکه یه ماسماسک داره لای پاهاش! 

    در آخر اینکه دم از حقانیت زدن اشتباست! اینکه تخت حق جان ه، حق مرحوم استنیس بود، حق گندریه، یا حق هر کس دیگه ای! اصولا حقانیتی وجود نداره؛ حق از آنِ قدرته. اگر میگید جان وارث بر حقه، چون این حق رو اگان فاتح با زور و استثمار از آن خودش کرد و بقیه پادشاهان تارگرین نون اونو خوردن. حق پادشاهی هم حق مشروعی نیست، و در این شرایط نمیتونم به دنریس خرده بگیرم که چرا نباید از ادعاش به خاطر جان کناره گیری کنه اونم بعد از این همه تلاش برای هدفش و زجرهایی که در راه رسیدن بهش کشید. 

    اگر دنبال وارث بر حقید، سرسی بهترین گزینست! چون همین الان رای مردم رو داره. 

     


  9. با عبور از عصبانیتی که وجودمو گرفته، و ورود به عرصه منطق، سعی میکنم فقط روی نکات منفی این قسمت مانور ندم و جنبه های مثبتش(هر چند جزئی) رو هم بیان کنم؛ البته از دیدگاه خودم. (البته اغلب این دیدگاه های مثبت و منفی توسط بعضی از دوستان هم به زیبایی بیان شده)

     

    | نکات مثبت |

    1- دیالوگ ها نسبت به دو قسمت قبلی پیشرفت کرد و حتی دو سه تا جمله ناب داشتیم. 

    2- بالاخره شاهد خودنمایی لرد وریس پس از دو فصل بیرون گود قرار داشتن بودیم. همچنین سکانس مباحثه خردمندانه دوباره با تیریون حس نوستالژیکی رو برای من تداعی کرد و از این بابت خوشحال شدم که این مباحثه، یک مباحثه جدی همراه با اعترافات خطرناک اذهان وریس و تیریون شکل گرفت و صرفا محدود به صرف دیالوگ هایی با کلیدواژه های "ک*ر" و "خا*ه" نشد.

    3- بالاخره شاهد توجه بقیه کاراکتر ها نسبت رلوور یا خداوند روشنایی بودیم! دیالوگ های مابین سر داووس و تیریون درباره خداوند روشنایی میتونه جرقه ای باشه برای اینکه ما به رازها و امیال این موجود یا خدا پی ببریم.

    4- پایان قصه تورمند-برین که صرفا منبع تامین طنز سریال بوده!

    5- صحبت های سنسا و تیریون درباره دنریس که باعث تحریک هر چه بیشتر افکار تیریون نسبت به ملکه دنریس شد. سنسا نشون داد شاگرد خوبی برای لرد پتایر بیلیش بوده، و نردبان هرج و مرج بعدی رو خودش ساخته و رسما وارد بازی تاج و تخت شده! 

    6- آخرین جملات جیمی هنگام ترک برین. جیمی با وجود ذات خوبی که در درونش داره، اما هنوز باورش نشده که انسان خوبیه! اون سعی کرده که اشتباهات قبلیشو جبران کنه و شرافت یک شوالیه واقعی رو به دست بیاره. اون ولی هنوز حس میکنه نمیتونه از گذشته و از کارهای شیطانی برای سرسی فرار کنه! جیمی هنوز تو دو راهی عشق و شرافت گیر کرده؛ باید بشینیم و ببینیم که تصمیم نهاییش چی میتونه باشه.  

     

    | نکات منفی |

    1- باز هم شکست نقشه تیریون، باز هم له شدن شخصیت محبوب مارتین ... 

    2- دیدبان های کشتی های دنریس چطور متوجه ناوگان یورون نشدن؟ از همه بدتر، دنریس که بر فراز آسمان جولان میداد، و با دید بسیار وسیعی که داشت، چطور متوجه اونها نشد؟ (به نظرم D&D برای نگارش بعضی سکانس ها از نظرات همسران و بچه هاشون استفاده کردن!)

    3-  سه تا تیری که با دقت تمام به ریگال در حال پرواز برخورد میکنن و باعث کشته شدنش میشن؛ حالا همون تیرها با تعداد به مراتب بیشتر، خیلی حیرت انگیز، به دروگونی که داشت صاف به دل دشمن میزد و ارتفاعشو با دریا و ناوگان یورون کمتر میکرد به خطا میرن! البته از تکنیک جای خالی دادن های دنریس هم نباید بگذریم که در دو نبرد قبلی با نایت کینگ تقویتش کرده !!! :))) 

    4- چرا سرسی باید جنگ طولانی تر با تلفات بیشتر رو انتخاب کنه، در حالیکه میتونسته دنریس و ارتشش به همراه تنها فرزند باقیموندش رو پشت درهای کینگزلندینگ قتل عام کنه؟ مگه یورون به ما نشون نداد که چه تیرانداز ماهریه و میتونه اژدهای در حال پرواز با نشونه گیری دقیق بزنه؟ مگه شاهد قدرت اسکورپیون ها نبودیم که با سه تا تیر کار ریگال رو یکسره کردن؟ اگر در نظر بگیریم دروگون در جنگ با وایت واکرها کمتر از ریگال آسیب دیده بوده، پس حداقل پنج شیش تا تیر به دروگون اثر میکرده که این پنج تا تیر با در نظر گرفتن ده ها اسکورپیونی که ارتش سرسی داره تعداد چشمگیری محسوب نمیشه! 

    5- جان و گوست لیاقت خداحافظی دراماتیک تر و بهتری رو با هم داشتن.این سکانس جوری بود که بیننده حس میکرد انگار هیچ گذشته ای بین جان و گوست نبوده! و اون نیشخند مضحک پایانی جان. حتما دلیل نبودن چنین سکانسی هم کمبود بودجه برای دایرولف ها بوده :)))

    6- تکرار مکررات! وقتی میگیم این چیزی که داریم میبینیم خیلی کم به شاهکاری که ما سابقا میشناختیم شباهت داره، بعضیا ما رو احمق میدونن! سناریو های تکراری جنگ ها! برد های پیاپی و خفن جبهه شرور ها در برابر جبهه خوب ها؛ در انتها ورود ناجی ها و تغییر نتیجه نبرد به سود جبهه خوب ها! همین سناریو از شکست وحشی ها توسط استنیس براثیون شروع شده و ادامه پیدا کرده و حالا به جنگ با سرسی هم رسیده! (میبینید D&D چقد خفن کار میکنن؟ میبینین شرور ها همش در حال پیروزین؟ اوه چه خفنننن!!!) 

    7- همچنان شاهد فدا شدن منطق داستانی برای ایجاد حس شوک در مخاظب هستیم! مرگ ریگال و اسیر شدن میساندی هم دو نمونه از این شوک های به ظاهر خفنه. در واقع سازنده های سریال انقدر گشاد کردن که پیدا کردن منطق رو کاملا در اختیار مخاطب قرار دادن! بعد از پخش شدن قسمت The Door میگفتم wow این D&D عجب ذهن خلاقانه ای دارن و به خوبی حق شاگردی رو به مارتین ادا کردن که بعد فهمیدم همون سکانس شوکه کننده Hold The Door رو هم مارتین به اونا گفته :)))

     

    | نکات قابل تامل |

    1- تکرار سکانس بین تیریون و برن! آیا برن، تیریون رو از یکسری وقایع مطلع کرده؟ دیدیم که در قسمت دوم گفت و گویی بین اونا در حال شکل گیری بوده اما از جزییات اون گفت و گو اطلاعی نداریم. و حالا باز هم در این قسمت، شاهد سکانس مشترک بین این دو شخصیت بودیم! آیا اتفاقاتی با محوریت این دو نفر قراره پی ریزی بشه؟ 

    2- سنسا یه جورایی نشون داد بیشتر از اینکه بخواد جان رو روی تخت آهنین ببینه، دوست داره وارد بازی تاج و تخت شه؛ شاگرد همچون استاد! 

    3- بالاخره با رازها و نیت های خدای روشنایی آشنا میشیم؟ صبحت های سر داووس و تیریون جرقه ای بر مطرح شدن دوباره تئوری های حول خدای روشنایی بوده؛ هر چند D&D ثابت کردن که ایده های اونا میتونه به مراتب ضعیفتر از تئوری های طرفدارا باشه!

     

     


  10. این متن چیزی جز خالی کردن احساسات و عصبانیت درون نیست! پیشاپیش از دوستان عذرخواهی میکنم اگر در این متن به نکته های این قسمت اشاره نشده(در متن بعدی جبران میکنم) و صرفا انعکاس صدای ناله های درون منه که مثل خوره افتاده به جونم و سعی میکنم به بیرون پرتابش کنم. شاید کمی از عصبانیتم کم کنه ...

    بازی تاج و تخت مرده و اینی که ما هر دوشنبه میبینیم صرفا یه شوی معمولی تلویزیونیه! به طرفدار هایی که عصبانین حق میدم، من هم عصبانیم، شاید عصبانی تر؛ ده سال عاشقی کردیم، چطور میتونیم سلاخی شدن عشقمون رو اونم اینطور بیرحمانه و اونم تو این مقطع حساس ببینیم و دم نزنیم؟ 
    دوستان عزیز، ما نه منتقد سینماییم، نه دشمن سریال؛ ای کاش میدونستید که چطور یه دهه با این سریال، با این جهان فانتزی و با این شخصیت ها خو گرفتیم و زندگی کردیم! 
    ما مثل فرمانده راب استارک هستیم که هیچ جنگی رو نباختیم، اما در یک شب، و در یک چشم بهم زدن، شاهد سلاخی شدن عشقمون و زحماتمون بودیم!
    ما مثل سنسا استارکی هستیم که شاهد قربانی شدن عزیزمونیم، در عین حال توان نمیتونیم جلوشو بگیریم و تنها کاری که میتونیم بکنیم فقط فریاد زدنه!
    بزرگترین شوک کل سریال، شوک های ناگهانی مارتین نبوده! شوکی که D&D به ما و جهان مارتین دادن، به مراتب فجیح تر و هولناک تر از عروسی خونین، مرگ ند با شرافت و له شدن اوبرین مارتل به دست ماونتین بود! 

    چطور میتونیم باور کنیم سریالی که تا فصول پنجم و ششم دهان منتقدین رو بسته بود و هیچکس به خودش اجازه جسارت به این شاهکار رو نمیداد، الآن به این فلاکت افتاده باشه؟ مارتین لعنتی، نمیدونم ضعف فصول آخر به ضررته یا به نفعته، اما چی میشد اگه اون کتاب های لعنتی رو منتشر می کردی؟ اوج هنر D&D در ساختن دیالوگ، جمله سازی با "ک*ر" و "خا**" ست! اونها به تنهایی هیچ هنری در زمینه داستان سرایی ندارن؛ حداقلش برای روایت بازی تاج و تخت. اونها تو هالیوود بزرگ شدن، نمیشه زیاد از حد بهشون خرده گرفت. اما اونها حتی در نگارش فیلمنامه از یک فرد معمولی ای که هیچ سابقه ای در داستان سرایی و فیلمنامه نویسی نداشته و صرفا فقط یه طرفدار بوده و سرایل رو دنبال میکرده، ضعیف تر عمل کردن! بعد از انتشار اسکریپت هایی که گفته میشد شاید مربوط به فیلمنامه فصل هشتم باشه، خیلیا جبهه گرفتن و گفتن فیلمنامه ضعیفیه؛ اما الآن اگر الآن سراغ همون افراد برید، بهتون میگن ای کاش همون اسکریپت ها عملیاتی میشد.

     

    در آخر کلامم بگم، بر خلاف بعضی دوستان، بازی تاج و تخت همیشه تو حافظه سیستم های من میمونه ؛ دوران بازنشستگی و پیری، باز هم میشینم و با دیدن شش فصل اول مرور خاطرات میکنم. مطمئنم هیچوقت خسته و سیر نمیشم! همونطور که قبلا هم چندین بار دیده بودم و سیر نشدم! هیچ پدری جگر گوشه خودش رها نمیکنه، حتی اگر اون جگر گوشه باعث سربلندی پدرش نشه ... 

     

    سپاس بیکران


  11. در در ۱۳۹۸/۲/۱۱ at 21:39، Mimzar گفته است :

    برام سواله چرا بعضی از دوستان معتقدن دنریس یک دیکتاتوره؟

    درسته اشتباهاتی داشته اما اگر این اشتباهات رو نمیداشت میشد یک شخصیت کاملا مثبت که چیز جذابی نیست.

    به نظرم کفه‌ی ترازو کارها و نیات درست و انسانی دنریس  خیلی خیلی سنگین تر از کارهای ظالمانشه.

    آدمی که به قول خودش میخواد این چرخی که دیکتاتورها طی سالها درست کردن رو بشکونه به نظرم به این راحتی نمیتونه تبدیل به دیکتاتوری مثل سرسی یا بقیه بشه.

    خوشحال میشم نظر دوستان رو بدونم. 

    درود

    حرف شما رو تا حایی قبول دارم. کاراکترها هیچکدوم کامل نیستن و اشتباهاتی داشتن. مثل دنریس که با سیاست های غلطش اگرچه تونست برای مدت کوتاهی صلحی رو در سرزمین های تحت فرمانرواییش برقرار کنه اما این تغییرات ماندگار نبودند و دیدیم که اربابان مجددا دکّان های برده داری خودشون رو راه انداختند و به نظام طبقاتی بورژوازی-پرولتاریا، برگشت کردند؛ مثل جان که در کتاب ها به سوگند خودش وفادار نمیمونه و به همین دلیل کشته میشه! مثل تیریون در سریال، که اشتباهاتش باعث شکست های پیاپی دنریس در جبهه با سرسی شد ...

    اما ... 

    اما دنریس هر چی به رویاهاش نزدیک تر میشد، بیشتر خوی ظالمانش رو نشون میداد! دنریس، نمونه یک انسانیه که قابلیت تبدیل شدن به یک ظالم رو داره؛ این چیزیه که در ذات دنریس وجود داره! هیچ دیکتاتوری در تاریخ نیست که از همون اول دست خودش رو، رو کرده باشه. دیکتاتور ها غالبا با وعده های آزادی و عدالت قدرت رو در چنگال میگیرن، و هر چقدر به امیالشون نزدیک تر میشن، ذات درونشون بیشتر خودش رو عیان میکنه. 

    دنریس نمونه یک دیکتاتوریه که خیلی تلاش میکنه دیکتاتور مَنِشیش رو مخفی نگه داره، خیلی تلاش میکنه برای اقدام های ظالمانش دلیل موجه بیاره! "یا زانو بزنید، یا بمیرید" آیا دنریس این جمله رو مصداق دادن " قدرت انتخاب" به طرف های مقابلش میدونه؟ اینطوری سعی میکنه بگه من ملکه ای عدالت خواه هستم؟ 

    همینطور که زمان جلو میره، همینطور دنریس حریصتر میشه، و هر چیزی یا کسی که بین اون و تخت قرار بگیره، اون هم در این موقعیتی که از هر زمان دیگری به این رویاش نزدیکتره، عاقبتش آتش اژدها خواهد بود.

    کافیه عکس العمل دنریس وقتی فهمید جان، در واقع برادرزاده اون میشه ببینید! اولین جملاتی که دنریس به زبونش آورد، راجع به حق وراثت بود! 

     

    مخلص کلام، الآن موقعیتیه که دنریس ذات واقعی خودش رو بر ملا میکنه، یا کسانی که مانع رسیدن اون به امیالش بشن رو قلع و قمع میکنه و ریشه و ساقشونو میسوزونه، یا تغییری در سیاست هاش اعمال میکنه و به سمت اصلاحات در سبک فرمانرواییش میره و یا فداکاری میکنه! 


  12. قابل توجه بعضی دوستان

    اگر با بازی تاج و تخت زندگی کرده باشین، میدونید ما هیچوقت در این داستان سوپرهیرو و شخصیت اول نداشتیم! چطور دقایق اول سریال گمان میکردیم ند استارک قراره عاقبت بر تخت بشینه اما خیلی زود نا امید شدیم. چطور سلاخی شدن راب رو دیدیم! 

    این سریال هیچوقت اسپایدرمن، هیچوقت بتمن و هیچوقت سوپرمن نداشته.بازی تاج و تخت هیچ سوپرهیرویی نداره! به نظرم یکی دیگه از جوانب مثبت این قسمت همین تو حاشیه رفتن جان و دنی بود! وقتی همه انتظار داشتید شخصیت های به ظاهر اول شما کار رو در بیارن! این نشون داد درسته سازنده های سریال روند رو به زوالی رو در دو سه فصل گذشته در پیش گرفتن، اما هنوز خصوصیات فرزندشونو کاملا از یاد نبردن! 

    یکی از انتقاد های تند من در دو سه فصل اخیر، گنده کردن بیش از حد جان بود! 

     

     

    ?


  13. در توضیحاتم راجع به این قسمت اون رو به شدت کوبیدم اما جا داره جوانب خوب این قسمت رو هم نادیده نگیریم.

    بعضی دوستان گله دارن چرا کمبات یک به یک جان و نایت کینگ رو ندیدن! به نظرم این کمبات به دور از منطق بود و اگر اتفاق می افتاد یک 'فن سرویس' شمرده میشد. 

    همین قسمتی که من ازش به عنوان 'افتضاح' یاد میکنم، از خیلی از سریال های دیگه قشنگتره اما من و امثال من به چیزی انتقاد میکنیم که سابقا اون رو بی نقص میدیدیم؛ خود این سریال توقعات ما رو بالا برد! 

    یک چیزی هم راجع به پایان بگم که به شخصه فکر میکنم پایان کلی سریال رو ما قبلا دیدیم یا شنیدیم! و از نظر من پایان سریال در قسمت ها و فصول قبلی گفته شده! 

     

    سپاس


  14. در 4 ساعت قبل، Amir2020 گفته است :

    دیگه باید قبول کرد که این سریال و باید یه جایی تموم شه و مثل دنیای واقعی نیست که یه کابوس مثلا 40 سال طول بکشه مجبوررن یه جایی داستان رو جمع کنن در ضمن اسم فیلم بازی تاج و تخته نه winter is coming پس باید قبول کرد زیاد هم نمیشد بسطش داد این جنگ رو (البته در فصول قبل هم گوشه هایی از درگیری با شاه شب رو دیده بودیم) داستان به خاطر جداشدن از کتاب یک مقدار دچار ضعف منطق و یکپارچگی شده ولی نه در اون حد که بخایم بگیم افتضاحه.

    به نظرم بزرگترین مشکل دلبستگی عوامل سریال به شخصیتها هستش که در فصول اول اصلا دیده نمیشد (البته یه بخش زیادیش هم برای جذب و نگهداری مخاطبه) دیگه دلشون نمیاد تا 1-2 قسمت آخر کسی رو از شخصیت های معروف بکشن تو این قسمت نهایت تلاششون حذف 2-3 تا شخصیت درجه 3 بود.

    در ضمن باید یادمون باشه نهایت کار یک فیلم و سریال(مخصوصا سریال) خاصیت سرگرم کنندگی و لذت دادن به مخاطبه الی الخصوص مخاطب عام پس وقتی یک اپیزود با استقبال عمومی مواجه میشه یعنی به هدفش رسیده گرچند که شاید کلی ایراد فنی هم تو کارش باشه. نمیشه گفت چرا جوگیرید و....چون بهشون لذت داده دیدن سریال و نیازی به فلسفی کردن قضیه نیست.

    به شخصه برای همه گروه ها و نظراتشون احترام قائلم چونکه طبیعت انسان ها اینه که هر فردی دارای نقطه نظرات خودش هست و اگر قرار باشه به افکار هم احترام نزاریم، اونوقت باید به جنگ و جدال با هم بپردازیم که کاریست با خوی حیوانی! 

     

    اجازه بدید در نهایت احترام با حرفتون مخالفت کنم.

     خاصیت سرگرم کنندگی؟ خب به همین دلیله یه عده از این قسمت خوششون اومد و نمره ده از ده دادن! 

    من وقتی اولین قسمت از سریال رو دیدم، به خودم گفتم این با بقیه فرق میکنه. این قراره یه شاهکار باشه. این قراره با مغز و روح من بازی کنه. حدسم درست بود! سریال بی نقص بود. اتفاقا چون گیم آو ترونز بر خلاف سایر سریال ها جنبه سرگرمی نداشت من رو جذب خودش کرد. اون من رو به چالش میکشید. 

    دوستی گفتن فلسفه رو باید فقط در کتب فلسفی جست، باید بگم پس هنوز با روح سینما و هنر غریبن! هنر برای سرگرمی نیست، هنر اومده تا در قالب تصویرها و فریم ها و موسیقی های متن، ما رو به چالش بکشه، ما رو به فکر ببره، و چیزی رو به ما بگه. دوست عزیز، برای سرگرمی فیلم های زیادی وجود دارن، اما بازی تاج و تخت هیچوقت برای سرگرمی نبوده، فلسفه خودش رو داشته، چرا که مارتین اون رو به این شیوه نگارش کرده.

    سرگرمی؟؟؟!!!!


  15. در 22 دقیقه قبل، Momomo گفته است :

    هنوز سه قسمت دیگ هست بیایید بعد از این سه قسمت این نظرو بدیم که به طرفدار ها خیانت شده..

    من فکر میکنم این قسمت بر پایه ی این اصل بود..

    فدا کردن چیز های بزرگ برای رسیدن به چیز های بزرگتر..

    فدا کردن نایت کینگ برای رسیدن به یه چیز فرا نایت کینگی و فراتر از ارتش مردگان..

    میتونیم خودمونو گول بزنیم، ولی میتونیم منطقی هم باشیم. از فصل گذشته همش باور داشتم قسمت های بعد جبران میکنن اما نه تنها جبران نشد، بلکه حتی به نقطه های اصلی داستان هم ضربه زدن. 

    به شخصه امیدی به سه قسمت آینده ندارم؛ این روند به من وعده پایانی خوب نمیده. این ضعف ها رو در قسمت های آینده هم میبینیم. 

    البته این ها نقطه نظرات منه، شاید خیلیا از روند خوششون بیاد، اما من نا امید شدم?

     

    سپاس


  16. ناامید کننده ترین قسمت سریال - نابود کننده میراث جرج آر آر مارتین - نقطه اوج ضعف دو فصل اخیر

    اینها توصیفات کلی من در رابطه با این قسمت بود.
    در عین حال، باید بگم ده دقیقه پایانی این قسمت، چیزی جز یک شاهکار منحصر به فرد  سینمایی و هنری نبود اما سیر داستانیِ نا امید کننده ای برای طرفداران قدیمی و وفادار سریال و همچنین کتاب ها بود.
    چیزی که این قسمت برای ما باقی گذاشت سوالات بی پاسخ فراوان، راز های بی جواب مانده و پارادوکس های داستانی بود! بعید میدونم با این روند سازنده های سریال، هیچوقت به این سوالات و رازها پاسخی داده بشه.
    خیلی ها این قسمت رو دوست داشتن و عده ای هم نه. هر کس طرز تفکر متفاوتی با بقیه داره و نظرات همه اشخاص قابل احترامه. حالا هم بنده حقیر نظرات خودم رو به عنوان کسی که عاشقانه چندین سال سریال رو دنبال کردم بیان میکنم:
    (بعضی از این نقاط ضعف رو میشه نادید گرفت و بعضی ها رو نمیشه و با منطق جور در نمیاد)

    * با دیدن چند دقیقه ابتدایی، با خودم گفتم قراره با یه شاهکار رو به رو بشم؛ به تصویر کشیدن ترس در چهره ها، فضای سنگین و تاریک، و ناگهان پدیدار شدن ملیساندر!
    با دیدن چنین صحنه هایی هیچوقت فکر نمیکردم که قراره ناامید بشم! فیلمنامه روند ضعف های فصل پیش و این فصل رو ادامه داد. تفاوت قلم مارتین با بنیوف و ویس اینجا مشخصه که سازنده های سریال شجاعت کافی رو ندارن که کاراکتر های مهم رو حذف کنن. شاهد بودیم جیمی، برین، پادریک،گندری در خط مقدم میجنگیدن و هیچکدوم کشته نشدن، حتی موقعی که به دیوار برجک قلعه تکیه داده بودن و وایت ها بر سر اونا سرازیر شده بودن باز هم به طرز معجزه آسایی زنده موندن! پادریک که تا به حال با مرده ها نجنگیده بود، و حتی جدیدا رزم رو آموخته بود به طرز معجزه آسایی در خط مقدم در مقابل هجوم وایت ها زنده موند اما اد، نگهبان شبی که یکی از بازماندگان نبرد هاردهوم بود، خیلی زودتر مرد.
    یکی از ضعف های فیلمنامه همینجا بود که هر بار کاراکترهای مهم به طرز عجیبی نجات پیدا میکردن.

    * همچنین شاهد یکی از عجیب ترین صحنه ها بودیم؛ جاییکه جان از میان اونهمه مرده هایی که توسط نایت کینگ دوباره برخاستند، زنده موند! با اینکه توسط مرده ها دوره شده بود. مرده هایی که با هجومشون، وحشی ترین و قدرتمند ترین قوم و ارتش، یعنی دوتراکی ها رو در چند دقیقه محو کردن!عجیب تر اینکه جان هر بار از آتش آبی ویسریون که دیوارهای قلعه رو به راحتی نابود میکرد، فرار میکرد(بخونید قایم موشک بازی میکرد) و هیچ آسیبی نمیدید!
     * و همینطور صحنه ای که هیچوقت درکش نکردم، بلند شدن جان روبروی ویسریون و فریادش بود!! دقیقا قصدش چی بود؟!

    * سکانس مربوط به کتابخونه به نظرم واکینگ ددی بود و با روح گیم آو ترونز سازگار نبود.

    * موضوع دیگه اینکه در سکانس کشته شدن نایت کینگ اینکه چگونه آریا تونست از بین اون همه وایت و آدر عبور کنه و خودش رو به نایت کینگ برسونه!

    * نود و چهار آدر، نقش هویج رو به خوبی در این قسمت ایفا کردن! 

    * چرا باید گوست در خط مقدم و همراه دوتراکی ها میبود؟ و چطور در مقابل هجوم وایت ها جون سالم به در برد؟ بهتر نبود از گوست تو سردابه استفاده میکردن برای محافظت از زن ها و بچه ها؟

    *اما نا امید کننده ترین و ضعیف ترین بخش؛ روند داستانی و پایان همیشگی وایت واکرها!
    از اولین دقایق شروع گیم آو ترونز و اولین بند های کتاب، به ما هشدار آمدن زمستان داده می شد! تو هشت فصل بارها به جنگ با مرده ها اشاره میشد و به اون جنگ کبیر لقب داده بودن. قطعا جنگ در برابر وایت واکر ها، هیچوقت مسئله حاشیه ای چه در کتاب ها و چه در سریال نبوده اما این جنگ بزرگ، در یک قسمت، و در یک شب به پایان رسید! اونهم با خوشی! کاراکتر مهمی نمرد و شر مطلق، نایت کینگ هم از بین رفت! اون همه صحبت راجع به فرا رسیدن زمستان، اون همه داستان های وحشت آور در مورد آدر ها و شب طولانی قبلی، که نسل ها طول کشید، اما نایت کینگ در همون اولین ایستگاهِ مهم بعد از دیوار، وینترفل، برای همیشه متوقف شد! پایان ساده انگارانه ای برای وایت واکرها بود!
    موضوع دیگه اینکه از نظر من آریا نمیتونست گزینه مناسبی برای کشتن نایت کینگ باشه چرا که اون هیچ سابقه ای در تقابل با وایت واکرها نداشته! حالا چطور میتونه به یه منجی تبدیل بشه؛ اونم با کشتن شخصیتی که هیچوقت حتی از نزدیک هم ندیدتش؟! من فقط مشکلم با کشته شدن نایت کینگ توسط آریا اینه.

     گمان میکنم تئوری های طرفدارا به مراتب زیباتر و قابل تامل تر از ایده های نویسنده های سریال بود!

    به عنوان جملات پایانی عرض کنم، این قسمت چیزی نبود جز خیانت به طرفدار های قدیمی و وفادار، خیانت به قلم مارتین و نابودکننده میراث اون! چطور میشه یک سریال به اون بی نقصی، به اون درجه از پیچیدگی داستانی و اتفاقات شوکه کننده و رمز آلود، به اینجا برسه؟
    نمیدونم چطور سازنده های سریال حاضر شدن سر و ته بزرگترین پروژه تلویزیونی تاریخ رو اینجوری هم بیارن! کدوم پدری با فرزندش همچین کاری میکنه که اونا کردن؟

    [دوستان عزیز، اگر جایی از قلمم مشکل داشت عفو کنید چرا که این نوشته ها به صورت پیوسته نگارش نشده، و اینها نکاتی بود که تا الآن به فکرم رسیده بود و در روزهای آتی راجع به سوالاتی که سریال با نابودی وایت واکرها برای ما بی پاسخ گذاشت صحبت میکنم]

     


  17. راجع به قسمت سوم:

    شاید کلید کشتن نایت کینگ دست برندن استارک نباشه! 

    بزارید اول از اینجا شروع کنم که قطعا نایت کینگ در اپیزود سوم نخواهد مرد و ارتش مردگان وینترفل رو با خاک یکسان میکنن اما بازماندگان جنگ وینترفل عقب نشینی میکنن، و طبق حرف های تئون که یارا به جزایر آهن برگشته تا در صورت عدم پیروزی در جنگ وینترفل، به دنریس پناه بده، این بازماندگان به سمت پایک میرن. ارتش انسان ها در وینترفل غافلگیر میشن

    - به چند دلیل کشته شدن نایت کینگ در قسمت سوم رو نمیپذیرم: 

    * قراره حداقل نصف شخصیت هایی که میشناسیم تو این قسمت به شهادت برسن، در اینصورت خط داستانی ها کمتر شده، و با فرض کشته شدن نایت کینگ، تنها هدف سریال جنگ با سرسی خواهد بود که فکر میکنم سه قسمت 80 دقیقه ای براش خیلی زیاده! پس شاید نتونیم بگیم کار نایت کینگ و وایت واکرها این قسمت تموم میشه

    * طبق اولین تیزر، نبرد به ترایدنت کشیده خواهد شد، طبق آخرین تیزر، وینترفل سقوط خواهد کرد.

    * زیربنای نغمه یخ و آتش بر جنگ با مردگان استواره، وعده ای که از اولین دقیقه قسمت اول فصل اول به ما داده شده. پس به شخصه نمیتونم این واقعیت رو که نایت کینگ قراره تو وینترفل ترمزش کشیده بشه رو قبول کنم! 

     

    در ادامه، به نظرم کلید اصلی پایان این جنگ دست ملیساندره! اولا دلیل برگشت اون به ولانتیس رو نمیدونیم، ممکنه در معبد لرد آو لایت به سوال هاش پاسخ داده بشه و اون، کلید شکست نایت کینگ رو بدست بیاره و طبق گفته خودش، برای آخرین بار به وینترفل برگرده(دیالوگی خطاب به لرد وریس در فصل هفتم). به نظرم سریال عمدا روی قضیه نیسا نیسا و آزور آهای مانور نداد، چرا که میخواست این قضیه رو برای این شب طولانی به اجرا دربیاره! به نظرم این شب طولانی همچون شب طولانی قبلی به پایان میرسه و این رویه سریال خواهد بود. البته اگر فرض کنیم ملیساندره نقش اساسی ای در شکست نایت کینگ و کمک به انسان ها داشته باشه، به یکی از بزرگترین رازهای سریال هم پاسخ داده میشه؛ لرد آو لایت! دلیل زنده کردن افرادی چون بریک دندارین و جان اسنو چی بوده؟ 

     

    در انتها امیدوارم سریال به نود درصد از سوال های ما و رازهای سریال پاسخ بده

     


  18. موضوعی که از قسمت اول تا به الآن داره اذیتم میکنه اینه که "دلیل اصرار برندن استارک به افشای هویت جان اون هم قبل از نبرد وینترفل چیه؟" با علم به اینکه مطرح کردن این موضوع میتونه موجب بروز اختلاف بین دو نفری بشه که مهم ترین نقش ها رو در جنگ پیش رو دارن! 

    برن در دیالوگش خطاب به سمول میگه "وقتشه"

    شاید یکی از دلایل ممکن ،کشته شدن برن و سمول در جنگ وینترفل باشه! اینطوری تمام کسانی که از هویت جان خبر داشتن میمردن، و جان هیچوقت از هویت واقعیش آگاه نمیشد. بنابراین برن با علم به این موضوع، اون رو زود مطرح کرد.

     

    نظر شما در این رابطه چیه ؟


  19. در 10 دقیقه قبل، hodor گفته است :

    دوست عزيز ، ما انتظار بيجايي و عجيب غريبي از اين اپيزود نداشتيم،خود شما بعد از يك ماه برادرتون رو ببينيد،حال و احوالپرسي نمي كردي؟كجا رفتي؟چيكار كردي؟

    جان آخرين باري كه برن رو ديده بود بيهوش بوده و بعد هم خبر دار شده بوده كه فلج شده و از وينترفل فرار كرده.....حداقلش اين بود كه بپرسه با اين وضعيت چطور زنده بوده؟پشت ديوار چه كرده؟چرا انقدر عجيب شده؟عمو بنجن رو ديدي،منم ديدم چرا تا الان خودشو نشون نميداده و هزاران سئوال ديگه............همه اينا با جمله"خودتو ببين ،مردي شدي!" ماستمالي شد

     

    آريا دوستش گندري رو ديده، ازش نبايد بپرسه چطور شد گروه برادران رو ترك كردي؟وينترفل چيكار ميكني؟چطور با جان آشنا شدي و .....

    --------

    سم به خاطر مرگ پدر و برادرش عذا داره،برن ميگه همين الان برو حقيقت رو به جان بگو....خب آقاي همه چيزبين! حال طرف رو نميبيني؟چرا خودت كه الهامات ميبيني با سم نميري تا با هم توضيح بدي و تا صبح منتظر ميموني تا جيمي سر برسه و بگي دوست قديمي!من خيلي خفنم و ميدونستم مياي!

    ---------

    در مورد نقاط قوت هم در پست شماره ٢ نوشتم وي ايرادات رو بايد گفت

    اینکه میگم باید انتظارات رو در حد معقولی پایین آورد به خاطر همینه! 

    من همون زمان که فهمیدم قست اول چند دقیقست انتظاراتم رو آوردم پایین. 

    راجع به دیدار ها بگم که بیاید فعلا بهترین حالت رو د نظر بگیریم که گفت و گو های اضافه در قسمت های بعدی رخ بده. قاعدتا تو اون لحظه ورود جان نمیتونسته کل اتفاقاتی که سر برن اومده رو ازش بپرسه! 

    اگر این اتفاق ها تو قسمت های بعدی رخ نداد، من به شما کاملا حق میدم.

    در 10 دقیقه قبل، alirezam گفته است :

    تو لحظه آخر سکانس ملاقات یارا و تیئون یارا به تیئون میگه: اما حرامزاده ها رو میکشه به هر حال

    منظورش چیه؟ یعنی جان اسنو در ادامه سریال توسط تیئون کشته میشه؟ ?

     

    قاعدتا منظورش به ارتش مردگان بوده! 


  20. درود 

    نمیدونم شما چه انتظاری از قسمت اول داشتید. بیاید یکم از فضای قضاوت دوری کنیم، و این حس رو که بهمون میگه انتقاد من قطعا درسته رو بکشیم؛ به قولی فوتبالیا میگن کشتن فرگوسن درون؛ ما هم منتقد درون خودمون رو بکشیم و منصفانه نظر بدیم. 

     

    اما نظر شخصی من راجع به این قسمت: 

     

    نکات مثبت: 

    سکانس اول و کنجکاوی پسرک وینترفلی که ما رو یاد بچگی های برن انداخت و همینطور نمایش ری اکشن های آریا هنگام دیدن جان، هاوند و گندری.

    * تکامل شخصیتی سنسا؛ تکامل شخصیت سنسا قطعا خیلی از ما رو شگفت زده کرد. بعد از اون همه سختی هایی که کشید، سنسا تونست خودش رو قوی تر کنه، از در کنار بودن سرسی و لرد بیلیش تجربیاتی کسب کنه و به مرحله پختگی کامل برسه. خیلیا میگن شخصیت سنسا رو مخه! در صورتیکه نظر من اینه که اکثر حرف های سنسا منطقیه؛ نبودن آذوقه کافی، مشکل ساز بودن آزاد نگه داشتن اژدهایان دنریس با وجود نبود خوراک کافی برای اونها و اعتماد نکردن به سرسی. 

    * مرحبا آیزاک، مرحبا! اون خیلی خوب تونست نقش برندن استارک رو بازی کنه و این حس سرد بودن، و در انتظار نبرد آینده بودن رو به نمایش بزاره! و اینکه اگر به برن دقت کنید، متوجه میشید که اون خیلی چیز ها رو میدونه اما اونها رو داخل خودش دفن کرده و قراره کم کم مسائل رو باز کنه. 

    * بعد از مدت ها شاهد سکانسی خوب از یارا گریجوی و تیون بودیم. 

    * به نظر من دیدار جان و آریا فقط یک آهنگ پس زمینه کم داشت! بقیه مسائل خیلی خوب پیش رفت. دیدیم که سبک صحبت کردن جان با آریا چقد با سبک صحبت کردن معمولیش فرق داشت و این خیلی خوب تونست نشون دهنده علاقه منحصر به فرد جان و آریا به همدیگه باشه. سوالتون اینه که چه نوع سبک صحبت کردنی؟ کافیه یه عقبگرد به قسمتی که جان از آریا خداحافظی میکنه بکنید. 

    * مرحبا لنا هدی، مرحبا! زبانم از گفتن زیبایی های نقش آفرینیش قاصره. هیچکس جز اون نمیتونست نقش سرسی رو به این زیبایی بازی کنه. سکانس زیبایی بود، وقتی سرسی خودش رو اونقد حقیر دید که حتی به پیشنهاد شرم آور یورون نه نگفت. لعنتی! اون چرخش ناگهانیش، و ذوق زدگی یورون. اون اشک هاش بعد از رفتن یورون کاملا نشون میداد که خودش درک کرده برای پیروز شدن تو این نبرد به چه حقارت هایی داره تن میده. من دلم دو جا برای سرسی سوخت! یکی تنبیهش توسط گنجشک اعظم و دیگری این اتفاق.

    * نمایش عشق بین جان و دنریس: خیلی ها فصل قبل به این انتقاد داشتن که عشق بین این دو خیلی ناگهانی رخ داد و زیاد بهش پر و بال داده نشد. حالا اما ما بیشتر شاهد عشق بازی این دو نفر هستیم. 

    * زمین میچرخه! کافیه نکاه کنید به سکانس آخر قسمت اول فصل اول، و سکانس آخر قسمت اول فصل آخر! این سکانس به یاد ماندنی و زیبا بود. اون نگاه های عمیق و پر از واژگان برن، و بهت جیمی لنیستر! چه پایانی بهتر از این پایان برای قسمت اول؟ 

    باز هم میگم، این ها فقط نقطه نظرات منه، من نه منتقدم، نه کارگردان بودم، نه نویسنده بودم و نه هیچ کار هنری ای کردم! فقط نظراتم رو از زاویه دید یک بیننده بیان میکنم. 

     

    نکات منفی:

    *  نکته خیلی منفی این قسمت نحوه اطلاع یافتن جان از هویت والدین واقعیش بود! به نظرم اگر ترکیب سم و برن این موضوع رو به جان میگفتن خیلی بهتر میشد! 

    * دیدار جان و سم: به نظرم این دیدار میتونست یه جور دیگه ای رقم بخوره، نه اینکه سم بره تو سرداب و بیفته و انعکاس صداش باعث شه جان بره طرفش و اولین دیدار اون ها بعد از مدت ها اینجوری رقم بخوره! بقیه دیدار ها خوب و کافی بودن، ولی این دیدار کمی زیر خط استاندارد بود. 

    * دنریس تارگرین یا امیلیا کلارک: نکته عجیب تو این قسمت برام این بود که امیلیا کلارک تو بعضی سکانس ها از شخصیت دنریس فاصله گرفته و به شخصیت خود واقعیش نزدیک شده! به عنوان مثال نیشخندش وقتی سوار بر دروگون بود، یا سکانسی که با جان سمت آبشار داشت. نوع شوخی ها و خنده ها، بیشتر شبیه به امیلیا کلارک بود تا دنریس تارگرین! (البته من دنریس مهربون رو دوس دارم، و این رو نکته منفیِ آنچنانی ای نمیدونم، اما در کل برام عجیب بود این چرخش ناگهانی شخصیت)

    * پابلو، افتضاح به معنای واقعی کلمه: به نظرم هر سکانسی که تا حالا بازیگر نقش یورون گریجوی بازی کرده، سکانس مضخرفی از آب در اومده! البته به جز اولین سکانس بازیش تو فصل ششم. اون قابلیت اینو داره که گند بزنه به بهترین فیلمنامه ها! به جز اولین سکانس بازیش تو فصل ششم. چقدر تغییر بازیگر این کاراکتر میتونست این نقش افسانه ای رو برای ما زیباتر جلوه بده، و سکانس های ما بین اون و سرسی رو سنگین تر کنه. 

     

    سخن آخر:

    متاسفانه بعضی از دوستان جوری راجع به این قسمت نظر میدن که انگار باید ما تو این قسمت شاهد نبردی عظیم و مرگ نایت کینگ میبودیم!!! 

    سطح توقعاتتون رو تا درجه ای منطقی تنظیم کنید، تا اگر سریال نتونست اون توقعات غیر منطقی رو ارضا کنه شما سرخورده نشید. 

    بعضی ها هم راجع به دیدار ها انتقاد داشتن. من مطمئنم اگر همه دیدار ها رو هم به شیوه ای که شما الان میگید میساختن، اونوقت شما انتقاد میکردین که چرا انقد فیلم هندیش کردین!! واقعا هم همینطوره! شما انتظار داشتید برای همه دیدار های آریا-هاوند، آریا-گندری و جان-برن سکانس های کمی طولانی تر و احساسی تر میساختن؟ اونوقت شما به یکنواخت بودن این دیدارها انتقاد نمیکردین؟

    به نظرم دیدار آریا-هاوند و آریا-گندری به شکل خوبی به تصویر کشیده شد و نیازی به هندی بازی الکی نبود! 

     

    سپاس، تا قسمت بعد


  21. درود 

    یه نگاه به این دو تا خبر بکنید (برگرفته از سایت Watchers On The Wall): 

    http://watchersonthewall.com/kit-harington-joins-season-8-cast-seville-kings-landing-gets-explosive/

    http://watchersonthewall.com/game-of-thrones-season-8-dragonpit-shoot-finishes-in-seville-with-cast-and-extras/

    گویا فیلمنامه های لو رفته واقعیت دارن متاسفانه ! فیلمبرداری دراگون پیت و همچنین حضور کیت هرینگتون در محل فیلمبرداری کینگزلندینگ! 

     

    فقط یکی بم بگه درست نیست :(


  22. ترجمه تحریف شده... بهتره ابتدا متن انگلیسی رو بخونید که در Reddit و دیگر فروم ها قرار داده شده... داخل اون متن ها میتونید به سوتی های این تخیلات پی ببرید.. اد توی ایست واچ چیکار میکنه ؟ تو متن انگلیسی اومده تورموند و گندری با پس زمینه کسل بلک در حال سوختن از اونجا فرار میکنن .... کی نایت کینگ به کسل بلک حمله کرد؟!!!!!

     

    شما اگه فیلمنامه لیک شده فصل 7 رو ببینی، میتونی تشخیص بدی که چقد از پایه و طرز نگارش با هم تفاوت دارن ...


  23. مدافع » یکشنبه شهریور 11, 96 1:12 am[/url]"]صرفنظر از فیلمنامه منتشر شده

    از قول مارتین، با این مضمون نقل کردند که پایان داستان هم شبیه پایان ارباب حلقه ها خواهد بود

    برخی حدس زدند که همونطوری که در انتهای ارباب حلقه ها دیدیم که کل داستان، قصه گویی فرودو بگینز برای نوه هاش بود و داشت خاطرات گذشته رو مرور می کرد؛ هیچ بعید نیست این داستان هم قصه ای باشه که مثلا تیریون داره برای لیانا تعریف میکنه

     

    اما بنظرم یه فرضیه دیگه هم میشه در نظر گرفت

    و اون اینکه در ارباب حلقه ها، برای نابودی سائرون، به مبدا تولید قدرتش رفتند و حلقه قدرت رو در آتشفشان کوه نابودی (اگه اسمش رو اشتباه نگفته باشم) انداختند

    بنابراین شاید منظور مارتین این باشه که برای نابودی شاه شب و ارتشش، باید به محل ایجادش رفت و عامل ایجادش (در اینجا آبسیدیدن) رو نابود کرد. محل ایجادش هم همونجاییه که شاه شب تونست برن رو لمس کنه.

    بنابراین محتمل هست که با تاثیر از ارباب حلقه ها و به همون سبک، شاهد باشیم که یک تیم کماندویی برای نابودی شاه شب انتخاب بشن تا سرچشمه قدرتش رو از بین ببرند و این اتفاق هم اگر بنا باشه بیفته درست زمانی خواهد بود که ارتش وستروس در حال شکست خوردن هستند

     

    به هر حال این فقط یک فرضیه هست و اصراری به قطعیتش ندارم. این رو گفتم که یه وقت به رگ گردن برخی دوستان 3 آتیشه بر نخوره

     

     

    به نقل از مارتین گفته شد که پایانی تلخ و شیرین خواهد داشت ...

×