رفتن به مطلب

azam

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    4
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

پست ها ارسال شده توسط azam


  1. در 15 ساعت قبل، تینا استارک گفته است :

    D&D از محبوبیت کیت هرینگتون خیلی حرصشون گرفت گفتن اینجوری ازش انتقام بگیریم ?

    این چیزهایی که برای شما دلیل و مدرک هست واسه ما خاطرست:classic_wink:

    حالا جدای از شوخی

    آریا پسران فری رو کشت. از گوشتشون کیک پخت. کیک رو به خورد فری داد. بهدش والدر رو کشت. بعدش کل خاندان رو یکجا کشت

    با توجه به این دلایل چه کسی بیشتر لایق عنوان مدکوئین هست؟ 

    اریا نه عنوان کوئین گذاشت رو خودش نه گفت من میخوام همه جا رو خوش و خرم کنم نه ادعای صلح طلبی داشت. اریا شخصیت خوبه ی داستان نیست، خیلی ادمای دیگه رو هم کشت ولی فرقش با دنی اینه که اریا از اول میگفت من میخوام اینا رو بکشم و به حرفایی که زد عمل کرد ولی دنی گفت من صلح طلبم میخوام زندگی ازاد بدم به همه و..... دنی ضد و نقیض بود حرف و عملش یکی نبود


  2. همینجوری که هی نظرا رو میخونم فکر میکنم باید برگردین دوباره از فصل 5 فیلمو ببینین. انقد همه دنریسو خوب و صلح طلب میدیدن ینی؟؟ فکر میکنم تا الان جاهای مختلف داستان نویسنده هی به ما سر نخ میداد ولی خیلیا ندیدن سرنخارو بعد الان یهو به نظرشون مزخرف میاد و فکر میکنن تو یه قسمت دنی تخریب شد یا احمق بودن بودن. جان از اول ماجرا سفید بود و به همه اعتماد میکرد!!!!!!!!! من که 10 دادم و باز هم میدم


  3. در 7 دقیقه قبل، azam گفته است :

    به نظر من خیلی خوب تموم شد واقعا. درمورد دنریس، دنریس اول داستان وقتی زن کال شد و برادرش هی تحقیرش میکرد آره مظلوم بود ولی از وقتی قدرت گرفت از همون اول اول که قدرت زیادی هم نبود دیوانه بود نویسنده هم هی داشت به ما خط میداد ولی خیلیا نخواستن بگیرن. دنریس همیشه افکار تاریکی داشت ولی افرادی مثل جورا مورمونت کنارش بودن که این افکارشو تعدیل میکردن و عمق سیاهی دیده نمیشد. ولی از وقتی جورا رفت دنی موند و افکار سیاهش.

    کاراکتر جان هم برعکس دنیه یه جوراییه خیلی سفید میدید همه چیو. باز برمیگرده به فصل های قبل شاید از اونجایی که گفت وحشی هارو بیاریم. (کلا به نظرم این فصل و این دو قسمت اخر پرده برداشتن از همه چی بود و واضح نشون دادنش)

    برن رو موافقم هرچند با انتخاب شدنش خیلی حال کردم ولی اون دیالوگش رو نمیفهمم. اون جایی که یهو سانسا گفت ما مستقلیم و هیچکس هیچی نگفت مسخره بود ولی حرف های تیریون خیلی درست بود

    نایت کینگم باز درک نمیکنم چرا همه باهاش مشکل داشتن همچنان به نظر من جزو درخشان ترین قسمتای سریاله. این که اسون کارش تموم شد، به نظرم اسون نبود، این حرف مال وقتیه که یه بچه میکشتش ولی همه با توانایی های اریا اشناییم. کلی اموزش دیده از مربیش تو کینگزلندینگ تا اون خانه سیاه و سفید نمیدونم چه توقعی داشتین و نقشه ی اریا هم که خنجرش رو انداخت پایین (شاید ساده به نظر بیاد) خیلی خوب بود.

    این دو فصل اخر برخلاف پنج شیش فصل اول تند گذشت ولی خیلی قشنگ گذشت به نظرم نیاز به کش اومدن نداشت.

    اینم بگم من واقعاااااا با موسیقی این فصل مخصوصا همون قسمت نایت کینگ حال کردم و الان شدیدا دلم یه کنسرت رامین جوادی میخواد. موسیقی این فصل بی نظیر بود


  4. در 13 ساعت قبل، olenna_tyrell گفته است :

    خب این قسمت واقعا قویترین قسمت فصل هشتم بود به نظر من. با پایان‌بندی واقعا مشکلی نداشتم و به نظرم اگه هم جایی حالمون گرفته شده، ریشه ش رو باید از فصل پنج سریال بگیریم و بعد هم این دو تا فصل آخر که فقط تند تند میخواستن قصه بگن و بره‌.

    ۱) دنریس تماما پیشگویی‌ها در موردش تحقق پیدا کرد. اما خب واقعا خط داستانی این فصلش غیرمنطقی بود و بسیار ناپخته. هیچکس مشکلی نداشت که دنریس دیوانه شه. بارها هم تئوری پردازی شده بود درباره‌ش. اما خب نه انقدر خام و سرسری. شخصیت دنریس به طور بی منطقی نابود شد.

    ۲)جان اسنو هم خیلی تخریب شد این فصل. اما حداقل یه حرکتی زد دیگه‌. ریگار هم اون همه به پیشگوییها برای پرنس وعده داده شده و اژدهای سه سر بها داد و کلی خون ریخت و جنگ به پا کرد که تهش حاصل همه زحماتش مثل یه استارک با دایرولفش بره به سرزمینهای همیشه زمستانی. به هر حال من طبق تیتراژ انتظار داشتم یه تارگرین، یه استارک، یه براتیون و یه لنیستر بمونه. فک کنم جان اسنو باید میشد آخرین تارگرین باقی مونده. همونجور که گندری شد آخرین براتیون و تیریون شد آخرین لنیستر.

    ۳) برندون شکسته! با اون دیالوگ 《پس فکر کردی چرا این همه راه تا اینجا اومدم؟!》. شاید همه اینا برنامه های این آدم بوده‌. کسی چه میدونه. شمال رو هم که آزاد کرد.

    ۴) کرم خاکستری و دار و دسته ش هم که جمع کردن رفتن ناث. تا به اون قولش به میساندی وفا کنه: مردم من اصلا صلح طلب نیستن‌. ما از مردم شما مراقبت میکنیم.

    ۵) بران هم که بالاخره به خفن ترین قلعه شش پادشاهی رسید و زیبا شد. لابد با خارهای خاندان ما مشکل داشتن دیگه! چه میدونم.

    ۶) آریا و سانسا هم که عاقبت به خیر شدن. ملکه شمال شدن سانسا رو دوست داشتم. به چیزی که همیشه براش رویا بود رسید و خب همیشه یه استارک در وینترفل باقی خواهد موند. یکی که خون پادشاهان و زین پس ملکه زمستان تو رگهاشه. آریا هم رفت دنبال علایقش. دنبال این که ببینه اونور دنیا چی هست. مث اون استارکهایی که تو کتاب به دریا زدن و رفتن. 

    ۷) یارا گریجوی هم ملکه جزایر آهن شد و رسم اونجا رو هم زیر پا گذاشت. برای اولین بار یه ملکه داشتن همونجور که شمال برای اولین بار ملکه داشت. اما این پرنس دورن خیلی سگ خور شد. معلوم نشد اصلا کیه. مارتله، یورنووده، دینه. از کجا اومده. ادمیور و رابین رو هم یهویی از زیر بوته درآوردن پرت کردن وسط دراگن پیت که نشون بدن وستروس کیلومترها با دموکراسی فاصله داره اما همین حکومت مشوطه‌شون هم چیز خوبیه.

    ۸) سر برین، رئیس گارد پادشاهی. چقد زیبا بود اون قسمتش که داشت تمام کارهای بزرگ جیمی رو توی دفتر می‌نوشت. جیمی که از یه جا به بعد دغدغه‌ش این شده بود که تو اون دفتر بقیه در موردش چی مینویسن. پادریک هم که همیشه اون چهره "پسر خوب"ش رو داره. 

    ۹) نایت کینگ هم که کلا سگخور شد بنده خدا. هی گفتن جنگ بزرگ جنگ بزرگ و خب خیلی خط داستانیش حالگیری شد. همواره یک راز خواهد موند که اون عزیزان چی بودن و چی میخواستن‌.

    ۱۰) نفهمیدم برن با دروگون چیکار داشت. دروگون واقعا خیلی طفلی بود. اونجا که جنازه مادرشو برداشت و رفت جیگرم کباب شد براش.

    من با جایی که داستان بهش رسید مشکلی نداشتم. اما با نحوه رسیدنش به اینجا چرا واقعا!

    به نظر من خیلی خوب تموم شد واقعا. درمورد دنریس، دنریس اول داستان وقتی زن کال شد و برادرش هی تحقیرش میکرد آره مظلوم بود ولی از وقتی قدرت گرفت از همون اول اول که قدرت زیادی هم نبود دیوانه بود نویسنده هم هی داشت به ما خط میداد ولی خیلیا نخواستن بگیرن. دنریس همیشه افکار تاریکی داشت ولی افرادی مثل جورا مورمونت کنارش بودن که این افکارشو تعدیل میکردن و عمق سیاهی دیده نمیشد. ولی از وقتی جورا رفت دنی موند و افکار سیاهش.

    کاراکتر جان هم برعکس دنیه یه جوراییه خیلی سفید میدید همه چیو. باز برمیگرده به فصل های قبل شاید از اونجایی که گفت وحشی هارو بیاریم. (کلا به نظرم این فصل و این دو قسمت اخر پرده برداشتن از همه چی بود و واضح نشون دادنش)

    برن رو موافقم هرچند با انتخاب شدنش خیلی حال کردم ولی اون دیالوگش رو نمیفهمم. اون جایی که یهو سانسا گفت ما مستقلیم و هیچکس هیچی نگفت مسخره بود ولی حرف های تیریون خیلی درست بود

    نایت کینگم باز درک نمیکنم چرا همه باهاش مشکل داشتن همچنان به نظر من جزو درخشان ترین قسمتای سریاله. این که اسون کارش تموم شد، به نظرم اسون نبود، این حرف مال وقتیه که یه بچه میکشتش ولی همه با توانایی های اریا اشناییم. کلی اموزش دیده از مربیش تو کینگزلندینگ تا اون خانه سیاه و سفید نمیدونم چه توقعی داشتین و نقشه ی اریا هم که خنجرش رو انداخت پایین (شاید ساده به نظر بیاد) خیلی خوب بود.

    این دو فصل اخر برخلاف پنج شیش فصل اول تند گذشت ولی خیلی قشنگ گذشت به نظرم نیاز به کش اومدن نداشت.

×