رفتن به مطلب

R-FAARAZON

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    227
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روزهای برنده

    8

پست ها ارسال شده توسط R-FAARAZON


  1. [justify]

    معنای متن به وسیله‌ی متون دیگز شکل می گیردیک متن نه واحدی خودمختار ومستقل از ایدئولوژی ،سیاست،زندگی افراد و تاریخ بلکه در پیوند فشرده با این منابع است.متن فراتر از تاریخ و صرفا وابسته به ذهنیت مولف نیست بلکه بیان تجربه های زندگی مولف و و نیروهای تاریخی است. این پدیده را بینامتنیت یا متن آمیختگی می نامند.لذاست که وقتی در یک متن پای مقوله‌ یا متن یا علم دیگر به میان می آید رویکردی جدی را می طلبد.البته می توان از ابتدا وارد این وادی نشد و اثر/متن را صرفا به عنوان محصولی سرگرم کننده مصرف کرد که هیچ اشکالی هم ندارد

    _منظور از متن اعم از متن مکتوب،ملفوظ ،مصور و .... است.

    -به عنوان نمونه بسیاری از سریال های سال 2017 تحت تاثیر پیروزی دانلد ترامپ دچار تغییراتی شدند و در موار متعدد با ارجاع و اشاره و حتا اشاره صریح این واقعه را در بخش یا اپیزودی از خود منعکس کردند. در اپیزود دوم فصل هفتم بازی تاج و تخت و در گفتگوی دنریس تارگریان با لرد وریس ،ماجرای ملاقات دانلد ترامپ با "جیمز کومی" رییس اف بی آی و تقاضای ترامپ برای قسم کومی به "وفاداری" و تاکید کومی بر "وفاداری صادقانه" منعکس و نقد شده بود. کومی بر خلاف وریس از سمت اش اخراج شد.

     

    2 اخلاق (در مفهوم ethics) شاخه ای از فلسفه است و معمولا زیرمجموعه‌ی فلسفه اجتماعی و سیاسی که دغدغه‌ی قدرت دارند قرار نمی گیرد و بنابراین برای بررسی جدی یک موضوع اخلاقی و نتیجه گیری از آن ملاحظه‌ی فلسفه اخلاق و آراء مهم آن ضروریست.

    "وظیفه گرایی" کانتی انجام یک عمل بی حاصل و وسواس گونه نیست. راستگویی ضروریست چون عقلیست و برای ابتنای درست جوامع لازم است.

    اگر در جایی یا جامعه ای یک سخن راست فتنه انگیز باشد و یک سخن دروغ مفید، باید به حال فساد آن جامعه گریست که آنقدر به دروغ و پلشتی عادت کرده که گفتن یک حقیقت "فتنه انگیز می شود. (حقیقت و فتنه ؟؟!!) این البته اتفاق می افتد و می بینیم که اتفاق می افتد اما نه به خاطر توصیه کانت به ضرورت صداقت و اینکه فکر بعدش را نکرده ! بلکه به این خاطر که دروغ -همچنانکه در کلام جان اسنو در فصل هفتم بود_ آنچنان وسیع شده و افراد بیشتری از مردم دروغ می گویند و نقض عهد می کنند که عملا تمام راه حل ها باید تلاش برای یافتن دروغ متبحرانه تر و بهتری شود. اگر جان در آنجا دروغ می گفت صرفنظر از نتیجه، یکی از معدود روزنه های بازگشت به صداقت و شرافت بسته می شد در جهان امروز دروغ نگفتن شبیه یک مبالغه یا حماقت به نظر می آید. این کار را جان ها و ند ها و کانت ها نکرده اند ،سرسی لنیسترهای دنیا و لرد بیلیش های دنیا کرده اند.و بعد از مدت کمی چیزی جز دروغ نمی ماند.همچنانکه اکنون ...و برای همین است که کانت دروغ را هر چند کوچک و یا ظاهرا مصلحت آمیز مطلقا رد می کند چرا که در تصویری کلان تر نابودی روابط انسانی را می بیند، دور نیست،همه مان در خود و دیگران می بینیمش ، به همین جامعه می توانیم نگاه کنیم.

    ضمن اینکه به وضوح می توانیم ببینیم که بخش عمده دروغ دروغگویان از نظرشان مصلحت آمیز است. کدام مصلحت؟ چه کسی معیار تعیین این مصلحت است؟خود جناب دروغگو؟ سرسی لنیسترهای جهان؟

    گسترش کمی و کیفی دروغ با این بهانه‌ی درونی هم آن را عادی می کند و هم به دروغ های پیچیده تر و فریب آمیز تر و نیرنگ های بیلیش گونه می تواند بینجامد.

    سخن آخر اینکه هرچند در مصداق، صراحت استارک ها به دفعات به ساده لوحی و خشونت و خسارت انجامیده که قبلا یاداور شده ام اما مفهوم صداقت با مفهوم حماقت جهانی فاصله دارد و به صرف مواردی تندروی یا فقدان تیزهوشی در اعمال آن نمی توان صداقت را به حماقت چسپانید حتا اگر عرف کنونی مان "زبل بازی" و "زرنگ نمایی" و "دو دره کاری" و "دروغ های به مصلحت خود" را برای موفقیت تجویز کند-همچنانکه می کند- اما از فراز و نشیب های فرهنگ عامه به ویژه در یک جامعه‌ی در حال گذار که به سادگی و سرعت تغییر می کنند، قواعد اخلاقی استخراج نمی شود.

    در پست قبلی هم عرض کردم که اگه بخوام ایده آل گرایانه و مطلق به قضیه نگاه کنم طرز فکر کانت رو می پسندم ولی اگه از جنبه اجتماعی به قضیه نگاه کنیم این وجه قابلیت اعمال نداره و صرفا دستمایه ای برای اندیشیدنه. در آرمانشهری میشه این انتظار داشت که گرگ( شیر) و بره در کنار هم غنوده باشند و در زمانی که تنها محکمه وجدان انسان ها باشه نه اینکه حریف ما سرسی و بیلیش باشه و کلی بخواد بر باد بره و ما سعی در نگه داشتن جز داشته باشیم . روراست بودن در مقابل سیاستمدارانی قدرت طلب مثل بیلیش و سرسی تنها واژه ای که میشه براش پیدا کرد ساده لوحیه. کدام مصلحت ؟ مصلحت جمعی و سعادت عمومی.

    عمل انسان تنها بعد شخصی نداره و دارای بعد اجتماعی هم هست. صرفا بحث شخصی نیست که بگیم طرف این معدود دروغ رو نمیگه تا شرافتش لکه دار نشه. ند ممکنه یه دروغ رو نگه ولی سرنوشت خاندانی و بلکه کل وستروس رو برای ده ها سال به خطر بندازه. چرا چون ترجیح داد در مقابل افعی ای که باید سرشو می کوفت روراست باشه و بهش ترحم کنه و بگذریم که چقدر به نفعش شد. قرار نیست ند، برندون استارک، راب استارک و... بیلیش یا سرسی باشن ولی لزومی هم نداره ساده لوح باشن. لزومی نداره مثلا برندون استارک بیاد عربده کشان ریگار تارگرین رو تهدید کنه و یا راب استارک وسط نزاع بیاد متحد قدیمی رو همون جا قضاوت و قصاص کنه(میشد عدالت رو برای نابودی شر بزرگتری مثل تایوین و سرسی به تاخیر انداخت یا شکل مجازات را تعدیل کرد ) همون راب استارکی که راحت میاد و عهدشو با فری ها می شکنه. من این دید مطلق رو نوعی وسواس شخصی می دونم. ادارد استارک انسان شریف و درستکاری بود ولی کار درست رو انجام نداد.[/justify]


  2. (R-F _ اسمتونو نمیتونم تلفظ کنم )

    اسم کاربری آر فارازون هستش البته بهتون حق میدم چون آر فارازون جز اساطیر یه دنیای دیگه بجز نغمه است.

    خوشبختانه حداقل شما فصل بعد به خواستتون میرسید.

    بهرحال یه دنباله چه از باب ادبیات و چه سریال و سینما در نهایت باید سرانجامی داشته باشه (و نمیشه بهش خواسته گفت).

     

    پ.ن: در تکمیل بحث دوستان در مورد شرافت استارک ها و امانوئل کانت به نظر من در مورد استارک ها مرز بین این شرافت، صداقت و گاهی حماقت نامعلوم بوده، یه دروغ مصلحت انگیز خیلی مواقع به راست فتنه انگیز می ارزه. اگه ایده آل گرایانه به کانت و دیدگاهش نگاه کنم طرز فکر ایشونو می پسندم ( ولی بقول ساموئل جکسون در پالپ فیکشن) اینو دوس دارم اما حقیقت نداره! این وظیفه گرایی کانت از نظر اندیشیدن و کنکاش ذهنی خیلی جالبه ولی در عمل بدون تدبیر و عاقبت اندیشی تبدیل به چیزی شده که دنیارو به ورطه سقوط برده،سرنوشت استارک ها و بلاهایی که به سرشون اومد برای من موید این قضیه اس.


  3. اشتباه برداشت کردین، من گفتم ملحق شدن ریچ به سرسی، که اتفاق افتاد ولی معلوم نشد چه بر سر لردهای ریچ اومد، نه دورن.

    متوجه هستم سر دانکن عزیز.من حوصله نقل قول در نقل قول رو نداشتم و جواب صحبت های دوستان رو به طور کلی در پستی خطاب به شما دادم اون بخش اینکه چرا از اول ماجرا و در ادامه ماجرا دورن و لنیسترها نمیشه متحد باشند( و ابزارشم ندارن) و ریچ هم که توضیح دادم. در مورد مشتاق دیدن گروهان طلایی راستش من مشتاق دیدن هیچ ماجرایی از جنوب نیستم اون کشمکش سرسی -دنریس که جالب نبود و در ادامه هم به نظرم جالب نباشه. اصل داستان در شماله و جنوب بیخودی کش پیدا کرده

    در مورد سواره نظام بستگی به سواره نظام داره که سنگین اسلحه باشه یا سبک و همچنین نیروی مقابلش چطور باشه. در سریال که گروه طلایی واجد 20 هزار سربازه فکر نکنم دورن همچین پتانسیلی داشته باشه


  4. البته من هم قصدم مخالفت نبود و نظرتون رو قبول دارم، فقط خواستم چند چیز رو در راستای همین توافق اضافه کنم که گویا درست بیان نکردم. منظور من این بود که وقتی سر کوچه نانوایی باشه و دو تا خیابون اونور تر هم نانوایی باشه ادم نمیاد راه دورتر رو انتخاب کنه. حالا مگر اینکه اونی که دورتره نانش ریگی باشه! که در این موضوع این طور نیست. اگر از دیمون سند و دارک استار در این هفت فصل چیزی ندیده یا نشنیدیم از گروهان طلایی هم چیزی ندیدیم. البته در این فصل به اندازه کافی(یا حتی بیشتر) برای فهمیدن شنیدیم. عنصر غافلگیری هم چیزیه که با کاردانی درست میشه در یک صحنه چند دقیقه ای به راحتی ایجادش کرد، مثلا صحنه ورود اوبرین به سریال یا در همین فصل ملحق شدن لردهای ریچ به سرسی، که اگر کمی بیشتر روی همین موضوع کار می شد و با الحاق ریچ (در عوض حذف دورن و ریچ) به سرسی کفه ترازو رو کمی برابر تر و اون کشمکش رو جذاب تر(البته منظورم برهم زدنش نیست) کرد. مثال ارتور دین هم از این لحاظ بود که یادمون باشه که دورن هم از لحاظ سلحشور چندان فقیر نیست، بر خلاف چیزی که دیدیم و مارهای شنزاری که با اون همه هارت و پورت تنها کارشون مسموم کردن یه دختر بچه بود.

    در پست های قبلی گفتم نحوه ورود همین گروهان طلایی هم تصنعی و خلق الساعه است. میشد در مثلا اواخر فصل شش اشاراتی بهشون باشه و در حاشیه بمونن تا به وقت مناسب ازشون استفاده بشه. متوجه مثالتون در مورد دورن شدم ولی در نهایت دورن هرچی بود الاریا سند و دختراش سلاخی شدند( و چه درست و چه اشتباه نابودی الاریا و دخترانش رو باید پایان دورن فرض کنیم)، خط روایی دورن هم که جذاب نیست، نیروشون در مقابل گروه طلایی چندان قابل اعتنا نیست. گروه طلایی 20 هزار نفر داره به علاوه امکاناتی مثل فیل که بهرحال می تونه جذابیت جدیدی به کار اضافه کنه ولی اصلا نمیشه دورن رو در کنار سرسی فرض کرد. در ابتدای کتاب که ما با این پیش فرض روبرو هستیم که گرگور کلگین به عنوان عامل تایوین لنیستر بچه های الیا مارتل رو کشته و بعد از هتک حرمت الیا رو هم دو نصف کرده حالا چطور میشه دورن که به خون خاندان لنیستر تشنه رو بتونیم به عنوان متحد لنیسترها فرض کنیم در ادامه و با کشته شدن اوبراین مارتل که دیگه بدتر. جدا از اینکه به نظر من دورن اگه قدرتی داره در دفاع و ناشی از اقلیمیه که در اون هستند وگرنه از نظر نیروی نظامی نمی تونن تغییر دهنده روال کشمکش موجود باشند.


  5. مثلا دارک استار و دیمون سند و فراموش نکنیم که ارتور دین هم دورنی بوده، در ریچ هم گارلان تایرل هست که البته در سریال حذف شد ولی میتونن شخصیتشو با یک اسم دیگه وارد داستان کنن. کلا فکر نمیکنم ساخت یک شخصیت جنگجو کار چندان سختی باشه ولی پرداختن به شخصیتش و ریزه کاری هاست که کار سختیه

    من روی دو نکته تاکید کردم.یکی عنصر غافلگیری و بر هم زننده بودن کشمکش بین دنریس و سرسی. دوم معرفی و ورود درست اون عنصر به جریان فیلم. ریچ و.. اون پتانسیل برای برهم زدن قاعده بازی رو ندارن .آرتور دین که اصولا در این جریان کشمکش بین دنریس و سرسی وجود نداره .دارک استار و دیمون سند هم که 7 فصل وجود ندارن یهویی نمیشه وارد جریان داستان شن بخصوص اینکه اگه قرار بر بودنشون بود که اینطور نشد باید همراه با الاریا سند و دختراش می بودن تا اون طور سلاخی نمی شدن یا لااقل اسمی ازشون برده میشد. دارک استار و دیمون سند اون زمان طلایی برای معرفی و ورود به جریان سریالو از دست دادن.


  6. در مورد شیپور اژدها بعید می دونم این موردو در روایت سریال بیارن بخصوص اینکه در اون حالت نیروهای متحد جان و دنریس مجبورن با دو ارتش مخوف بجنگن و دیگه کسی نمی تونه جلوی یورون رو بگیره.

    در مورد گروه طلایی خدمت شما عرض کنم، اساس حضور گروه طلایی در فصل بعدی بخاطر ورود عناصر جدید و تغییر ذائقه مخاطبه. خاندان های قدرتمند ریچ و دورن شاید نتونن اون حس تازگی رو به ارمغان بیارن علاوه بر این نه ریچ جنگجویان فوق العاده ای داره و متاسفانه به نظرم بجز در مورد شخصیت درخشان اوبراین مارتل در کتاب و سریال خط روایی دورن خوب در نیومد ولی در مورد گروه طلایی بخصوص از نظر عناصر اکشن دست عوامل اجرایی بازه. البته ای کاش مثل کتاب یه مقدمه چینی اولیه ای برای ورود گروه طلایی میشد تا حضورشون تصنعی و برای باز کردن گره کور روایت یا توازن قدرت نباشه. در حال حاضر گروه طلایی نه عنصر غافلگیری رو به حد اعلی خودش داره و نه برای حضورش مقدمه چینی شده.

    متاسفانه با توجه به کلیات احتمالی فصل هشتم که لو رفته حضور این گروه صرفا در حد تعلیقه ولی میشد با پنهانکاری و ورود مناسب به جریان روایت حضوری غافلگیر کننده و مرموز داشته باشند.

    تا خود سریال در یکی دو سال دیگه و کتاب های برادر مارتین در یک دهه دیگه رونمایی نشه، نمیشه قضاوت کامل داشت.

    البته سازندگان سریال می تونن یه ریسک بزرگ بکنن اینکه گروه طلایی صرفا متحد یورون باشه و یا اینکه بعد از جنگ های فرسایشی این گروه، حاکم وستروس باشه که می تونه با توجه به قدرت رزمی این گروه و عدم وابستگی شون به خاندان خاصی ایده جالبی باشه. یعنی هرج و مرج مطلق!


  7. خواهش می کنم لطف دارید. بله به نظر میاد ترکیب بیماری گری اسکیل با شخصیت جورا مورمونت برای نشون دادن عشق و وظیفه شناسی اش تا حد مرگ باشه. مورمونت حتی اگه دنبال علاج بیماری رفت به خاطر عشق به دنریس و برای خدمت به ایشون بود و این بیماری دیگه کاملا عشق و علاقه مورمونت به دنریسو بهش اثبات کرد. در دنیای ادبیات گاها یکی از کارکردهای بیماری های مثل خوره( جذام)، پیسی(ویتیلیگو)، طاعون یا وبا به تصویر کشیدن فضای کلی حاکم بر داستان یا حال و هوای درونی شخصیت هاست که فکر نکنم این کارکرد مدنظر نویسندگان سریال باشه. چون دیگه همه خطوط داستانی تحت الشعاع و در خدمت قضیه شاه شب و سپاه مردگانه اگه قرار گری اسکیل نقشی فراتر از مریضی مورمونت داشته باشه باید ربطی با نابودی سپاه مردگان پیدا کنه که فکر نکنم نه در این زمینه بتونه نقشی ایفا کنه و با توجه به وجود گزینه های دیگه مثل آتش و شیشه اژدها نیازی هم بهش حس نمیشه.

    در مورد شخصیت کانینگتون و وجود گولدن کمپانی، ماهیت این گروه صرفا گره گشای نزاع بین خاندان های وستروسه. اگه خط داستانی طوری پیش می رفت که خود گروه طلایی حاکم بر وستروس میشد که ایده جالبی بود و هرج و مرج مطلق رو می رسوند ولی به نظر نمیرسه این موضوع در دستور کار باشه و در خط اصلی قضیه سپاه مردگان، وجود این گروه در حاشیه و بیشتر برای حس تعلیق در خط دیگه داستانیه. در داستان که خیلی جالب در نیومده بودن به نظرم، حالا در سریال که با توجه به مسئله حذف خیلی جزئیات ریسک اینکه جالب در نیان زیادترم هست بخصوص اگه شخصیت های زیادی از این گروه داشته باشن که همین موجب میشه روایت به حاشیه بره و اون شخصیت ها عمیق در نیان ، پس وجود یه شخصیت از این گروه و بجز این نشون دادن لشکر کشی هاشون باید کافی باشه. حالا می خواد این تک شخصیت از فرماندهان باشه مثل هری استریکلند و یا جان کانینگتون.


  8. محمدمهدی » دوشنبه شهریور 13, 96 4:59 pm[/url]"]برخلاف نظر برخی دوستان که بحث سر تشابه ها و تفاوت ها و نقاط اشتراک و افتراق کتاب و سریال رو بیخود و نامربوط میدونن من فکر می کنم تو این حوزه نکات خیلی مهم قابل توجه و گره گشایی هست

    مثلا بحث بیماری گری اسکیل و نقش اون در تکمیل پازل نهایی داستان:

    خب کتابخون ها میدونن کاراکتری که تو کتاب در اثر درگیری با مردان سنگی توی آب مبتلا به گری اسکیل از ناحیه دست میشه گریف پیر یا همون جان کانینگتون هست که خط داستانیش به کل تو سریال حذف شده؛ خب حالا سوال مهم اینه که با توجه به حذف شدن کل اون خط داستانی تو سریال دیگه چه لزومی باعث شده که به این تیکه اش در قالب مبتلا کردن سر جورا پرداخته بشه ؟ مگه اینکه این بیماری و راه درمانش تاثیر مهم و محوری تو نتیجه نهایی داستان داشته باشه طوری که بدون اون نشه داستان رو جمع کرد !

    ولی این تاثیر چی و چه طوری میتونه باشه ؟

    موافقم

    بهرحال این سریال براساس ایده ارجینالی ساخته نشده و یه کار اقتباسیه. همین مقایسه کتاب و سریال می تونه خیلی از نکات مثبت سریال و کتاب و تفاوت ها رو بهتر نشون بده. در مورد این بیماری گری اسکیل، حذف شخصیت و تجمیع چند حادثه در یک فرد، باید گفت اولا این از تفاوت مدیوم سینما و ادبیات ناشی میشه. در کتاب شرایط برای پرداخت گسترده نویسنده ها مهیاست ولی در سینما صرفا مسئله طراحی شخصیت و ریتم داستان نیست بلکه باید دید این همه شخصیت اصلا قابلیت بازگردانی به زبان سینما همراه با ارائه روایتی مناسب و منسجم رو دارن؟

    حذف شخصیت هایی مثل جان کانینگتون گاهی برای ارائه روایتی یکدست لازمه، جدا از اینکه اضافه کردن اون بیماری به حوادثی که حول محور جورا مورمونت رخ میده باعث میشه بار دراماتیک روایت بالا بره، بخصوص همراه شدن کاری که مورمونت برای دنریس کرد با این بیماری تقریبا لاعلاج باعث شد مخاطب با جورا مورمونت همذات پنداری کنه و فداکاری و وظیفه شناسی مورمونت بیشتر به چشم بیاد


  9. محمدمهدی » شنبه شهریور 10, 96 2:11 am[/url]"]
    Lady of winterfell » شنبه شهریور 10, 96 1:40 am[/url]"]کاری نداره تو گوگل سرچ کنید g r r martin interview on season 7 همچین چیزیو نمیاره. من چندجا ازش خوندم که در مورد سیزن 7 گفته وقت نمیکنه ببینه. من کی گفتم کسی نظر خودشو نگه من که هربار تو کامنتام گفتم سلیقه ایه،هرکس نظر خودشو داره و... . در مورد تعداد مخاطبین هم طبیعیه بعد از 6 فصل موفق تعداد ها بیننده ها زیاد میشه در مورد فصل 7 قبلا هم گفتم خوبیاشم داره بازم میگم به نظر من از قبلیا ضعیف تره بازم گفتم سیزن ضعیفشم از اکثر سریال ها بهتره و در مورد شخص من هرچقد هم سریال افت کنه به دیدنش ادامه میدم چون 5 6 سال وقت گذاشتم میخوام ببینم تهش چی میشه.

    اتفاقا حالا که بحث به اینجا رسید باید بگم به نظر من تقریبا تمامی تغییراتی که تو سریال نسبت به کتاب داده شده مبتنی بر اصول بازاریایی رسانه ای و در راستای جلب رضایت مخاطب از طریق مظلوم و سفیدتر کردن کاراکترهای محبوب و ظالم و سیاه تر کردن کاراکترهای نامحبوب صورت گرفته که تیتروار به موارد شاخصش اشاره میکنم:

    1- قتل شیرین که به احتمال زیاد تو کتاب هزینه ریبورن شدن جان هست تو سریال گردن استنیس بدبخت انداخته میشه تا قهرمان محبوب مردم مسبب قتل دختربچه های بی گناه جلوه نکنه.

    2- به جای کاراکتر فرعی و خنثی جین پول کاراکتر محبوب و سلبریتی سانسا مورد تجاوز و آزار جنسی رمزی قرار میگیره تا رمزی منفورتر بشه.

    3- جوجن رید که تو کتاب برا برن نکتار شده تو سریال به دست موجودات عجیب و غریبی که عین لوبیای سحر آمیز از زیر خاک در میان و قبل و بعد اون سکانس تو هیچ جای دیگه داستان دیده نمیشن کشته میشه تا هزینه کلاغ سه چشم شدن برن برا مخاطب نفرت انگیز نباشه.

    4- پایسل و کوان لنیستر که تو کتاب به دست وریس کشته میشن تو سریال به دست کایبورن و سرسی به قتل میرسن تا دست وریس صلح طلب به خون آلوده نشده باشه.

    5- روس بولتن که به احتمال قوی تو کتاب طی جنگ با استنیس کشته خواهد شد تو سریال به دست رمزی کشته میشه تا پدرکشی هم به لیست جنایات حرامزاده نفرت انگیز اضافه بشه و منفورترش کنه.

    5- کاراکتر ایلین پین که نمیتونه توجه مخاطبین رو جلب کنه حذف و وظایف بعدی اون به سر بران که موفق شده بین بینندگان محبوبیت کسب کنه واگذار میشه.

    6- جایگاه کاراکتر محبوب تیریون تو جنگ خلیج برده داران از یه سرباز مزدور به دست ملکه و حاکم میرین تو غیبت دنریس ارتقا پیدا میکنه تا حضور پررنگ تری تو سریال داشته باشه.

    7- واقعه نسوز بودن دنریس که تو کتاب فقط یه بار اتفاق افتاده به خاطر استقبال بینندگان تو سریال برا بار دوم هم تکرار میشه.

    8- عامل مرگ بیلون گریجوی که تو کتاب مجهول گذاشته شده تو سریال به وضوح کار یورون نشون داده میشه تا بیننده از همون سکانس معرفی و آشنایی یورون رو یه قاتل بیرحم و بی احساس ببینه.

    پست جالبی بود و مواردی که باید رو در مورد دو موضوع گفت. چند جمله ای برای تکمیل این پست میگم

    اول اصل بازاریابی رسانه ای یعنی مخاطب چه تقاضایی داره که بهش عرضه بشه تا سود عایدی به تهیه کنندگان کار بیشتر بشه. حالا می خواد این تقاضا گاهی معقول باشه گاهی نامعقول. ممکنه در فصلی هم مخاطب راضی باشه هم کیفیت سریال بالا باشه ممکنه در فصلی خیلی از مخاطبین راضی باشن( بخصوص با بالا بردن بار اکشن و زرق و برق و جلوه های ویژه) ولی کیفیت پایین اومده باشه. در ادامه این کمرنگ شدن بعد خاکستری شخصیت ها و پر رنگ شدن تقابل خیر - شر و سیاه - سفید داستان هم درسته و متاسفانه این امر ویژگی خاص دنیای مارتین یعنی خاکستری بودن اکثر شخصیت ها که بخصوص در دنیای فانتزی امری جدید بود رو تغییر داد. در مورد مثال دوم جین پول و حذف عناصر غیر ضروری رو موافقم ولی ما به ازای اون درست در نیومده چون شخصیتی به زیرکی بیلیش بیاد عروسک دست آموز خودشو تحویل کسی بده که این وسط برای بیلیش منفعتی نداره (جدای از ضررهای احتمالی) در مورد مثال های 1و 3و 4 هم موافقم ولی مثلا در مورد شیرین اون تغییر احتمالی اتفاق خیلی به شخصیت استنیس ضربه زد و این شخصیت رو تا حد یه فرد احمق نزول داد.


  10. کلا تیریون عجیب شده در این فصل

    در قسمت سوم تیریون میگه: سرسی باور داره تنها هدف من در زندگی از بین بردن خاندان لنیستره

    در قسمت هفتم میگه من کسی ام که جلوی این اتفاق رو می گیرم.

    قبلا وعده ای جالب میده که اگه سرسی گیرش بیفته چه بلایی سرش بیاره

    ولی در قسمت هفتم ساقی سرسی میشه


  11. ادبیات صحبت قانع کننده تیریون و واریس رو نادیده بگیریم بجز اون مگه این استراتژی تیریون و واریس هم نتیجه ای داد؟ بجز اینکه قوای یارا به باد فنا رفت و الاریا سند و شاهزادگان دورن کشته شدند. تیریون خیلی بهتر بود اون نقشه ای که برای کسترلی راک داشت رو در بارانداز پادشاه پیاده می کرد.

    عملا از نبوغ تیریون در این فصل بجز پیشنهاد هدیه شیشه اژدها که بدون هزینه ای جان و دنریس رو به همدیگه نزدیک کرد خبری نبود. دنریس یه بار در جنگ به حرف تیریون گوش نکرد و اتفاقا در نبرد کاملا پیروز بود و موازنه رو برقرار کرد اگه بار اول به صحبت ها ملکه خارها گوش می داد خیلی زودتر قال قضیه کنده میشد.

    اگه با آتش اژدها شروع شد و با آتش اژدها ادامه پیدا کرد

    و به بنا به صحبت شما با آتش اژدها ختم شد

    دیگه این تز کاریزمای شخصی و دوری از منش شاه دیوانه و ژست مردمسالاری چی بود؟ بجز لقمه رو دور سر چرخاندن و سرسی رو برای دو فصل زنده نگه داشتن بود؟


  12. محمدمهدی: دو بحث پیش میاد یکی این تزیه که مثلا دنریس و تیریون در پیش گرفتن، مسئله بعدی مواجهه اش با سرسی. اولا قضایای دنریس قبل از ورود به وستروس رو با قضایای وستروس جدا از ظاهر متفاوت باطنی یکسان دارند اگه دنریس قبل از ورود به وستروس با دولت شهر هایی مواجه بود که مبتنی بر روابط ارباب و برده و برده داری بود در وستروس هم خاندان ها و حکومت های محلی مبتنی بر روابط ارباب و رعیته. حالا این وسط تنها فرقش تاکید بر برده داری و برده است وگرنه در باطن همون دولت شهرها و سیستم ملوک الطوایفی چه در وستروس و چه در خارج از وستروس برقراره.

    جدا از اون دنریس واقعا با اثبات خودش که شاه دیوانه نیست چه چیزی رو بدست آورد؟

    جدا از افراد خردمند و مشاورین دنریس ولی یه دور نیروهای دنریس رو چک کنیم.

    آنسالیدها رو دنریس وقتی به دست آورد که صاحبشونو آتیش زد( اونم برخلاف توافق خرید) یعنی به نوعی دزدی بود.

    در مورد نیروی عظیم دوتراکی هم دنریس وقتی اونارو صاحب شد که تمامی ارباب های دوتراکی رو آتیش زد.

    و حتی اون کشتی هارو وقتی تصاحب کرد که یکی شونو برای عبرت بقیه به آتیش کشید پس آتش و اژدها چاره کار دنریس بودند.

    در مورد یارا و تئون هم مسئله پیوستن بخاطر فرار از دست یورون بود. بدیهیه که اگه یورون زودتر به دنریس می پیوست ممکن بود یارا و تئون همراه با بهترین کشتی ها به سرسی بپیوندند تا گرفتار عموشون نشن.

    در وستروس هم ملتی در کار نیست مهم خاندان ها هستند که وقتی حس کنن یه طرف برنده جنگ و کشمکشه به طرف اون میرن.

    حالا سرسی رو در نظر بگیریم. چطور میشه سرسی رو شکست داد بدون اینکه آسیبی به کسی نرسه. سرسی ای که تا حدودی رفتارش شبیه شاه دیوانه است.

    وقتی دنریس عازم وستروس شد و وقتی به دراگون استون رفت هنوز رندیل تارلی و قوای ریچ به سرسی نپیوسته بودند. بهرحال خونریزی اجتناب ناپذیر بود. اگه قراره سرسی نابود شه مسلما این کار به معنی نابودی سرسی، تمام قوای لنیسترها، جیمی، گرگور کلگین و... است. محاصره بارانداز پادشاه میتونه دقیقا همون وضعیتی رو داشته باشه که قوای متحد سرسی به سر ملکه خارها و هایگاردن آوردن.

    در مورد بانک آهنین هم در زمان ورود دنریس به وستروس ، هنوز سرسی مقدار زیادی بدهکاری به بانک آهنین داشت پس کفه ی شرایط به نفع دنریس بود.

    مسلما اگه دنریس به بارانداز پادشاه حمله می کرد هم دنریس متحمل تلفات میشد ولی وقتی سرسی شکست خورد دنریس که در نهایت از تزش دست کشید پس بجای اینکه رندیل تارلی و پسرش رو با آتش اژدها بسوزونه سرسی رو در پیشگاه همگان می سوزوند و همین کار باعث پیوست نیروهای ریچ و باقیمانده قوای سرسی به ایشون میشد. در این صورت ایشون نگرانی خاصی در جنوب نداشت و نیازی نبود با یک چشم نگران عازم شمال شه

    ( تا بعدا قوای سرسی دست نخورده بمونه و گروه طلایی هم سر برسن و باقی ماجرا)

    .


  13. محمدمهدی:

    نیازی به مذاکره نبود دنریس چه در ابتدای فصل و چه قسمت هفتم خیلی سریع می تونست جنگ رو تموم کنه. احتمالا همون جنگ اولیه تلفاتش خیلی کمتر از این جنگ و گریزی بود که بین قوای دنریس و سرسی پیش اومد . جدای از این دنریس دست بالاتر رو داشت حتی بعد از اینکه سرسی ضربات بیشتری بهش زد و نیازی به مذاکره و جلب نظر سرسی نداشت.

    حالا شما جواب این سوال رو بفرمایید.

    اگه دنریس همون اول به بارانداز پادشاه حمله می کرد بهتر نبود و در نیرو و زمان صرفه جویی نمیشد؟

    اگه همین باقیمانده قوای دنریس به بارانداز حمله می کردند چه کار بیشتری از دست سرسی بر میومد؟ در فصل هفتم که فعلا خبری از گروه طلایی نیست.


  14. Lady of winterfell » جمعه شهریور 10, 96 5:23 pm[/url]"]
    nymeria » جمعه شهریور 10, 96 4:02 pm[/url]"]R-FAARAZON:

     

    رابین در شمال نبود که لیتل فینگر بخواد با بازی دادنش رویس رو تهدید کنه پس به نظر من دلیلی برای ترس و لب فرو بستن نداشت. میتونست ماجرارو با جان یا سانسا در میون بگذاره و از سانسا حقیقتو در مورد بولتون ها بپرسه‌. ولی در عرض چند ماه اقامتش در وینترفل هیچ تلاشی برای مقابله با بیلیش نکرد. به نظر من که رفتارش غیرمنطقی بود.

    نوسندگان محترم این سیزن روی خط داستانی کاراکترهای اصلی ظاهرا خیلی فکر نکردن چه برسه کاراکترهایی مثل رویس.نهایتا بشه گفت چون از بیلیش میترسه نمخواسته خیلی باهش درگیر شه.

    موافقم. بعضی موارد غیر منطقی و لقمه رو دور سر چرخاندن بود. مثلا دنریس این قدر دست دست کرد که دچار پاتک سرسی شد و وقتی تونست سرسی رو پای میز مذاکره بیاره که از خشمش استفاده کرد ولی باز علی رغم اینکه دنریس تموم قوا و دو اژدهاشو به نزدیک بارانداز پادشاه آورد و کلا تا سقوط سرسی فاصله زیادی در پیش نداشت ولی باز ترجیح داد که نقد رو ول کنه و نسیه رو بگیره.

    در مورد بیلیش در مرتبه ای پایین تر همین قضیه صادقه.


  15. nymeria » جمعه شهریور 10, 96 5:18 pm[/url]"]پس تنها توضیح برای این رفتار غیر عادی اینه که رویس یه ابلهه ترسوئه؟

     

    برای اینکه بتونن لیتل فینگرو تا اپیزود آخر این سیزن زنده نگه دارن بقیه باید مثل یه مشت ابله رفتار می کردن.

    برای نمود عینی این قضیه به اونجایی که سانسا به رویس ( که یه فرمانده نظامی کارکشته بود) کاربرد استفاده از چرم در زره رو می گفت، رجوع کنید.


  16. nymeria » جمعه شهریور 10, 96 5:02 pm[/url]"]R-FAARAZON:

     

    رویس قدرتمندترین لرد ویل و فرمانده ارتش ویل هست نه یه فرد معمولی. رابین هم در شمال نبود که لیتل فینگر بخواد با بازی دادنش رویس رو تهدید کنه پس به نظر من دلیلی برای ترس و لب فرو بستن نداشت. میتونست ماجرارو با جان یا سانسا در میون بگذاره و از سانسا حقیقتو در مورد بولتون ها بپرسه‌. ولی در عرض چند ماه اقامتش در وینترفل هیچ تلاشی برای مقابله با بیلیش نکرد. به نظر من که رفتارش غیرمنطقی بود.

    به نظر نمیومد رویس اینقدر زیرک بوده باشه که بدونه بیلیش اون ابزار کنترلش رو در اختیار نداره یا اصلا از نقشه بیلیش سر در بیاره یا بخواد دخالتی کنه( حتی در قضیه شاه شدن جان هم که دیدید موضعی اشتباه داشت ). کاری که رویس کرد فقط یه رفتار غریزی بود که در پاسکاری تهدید بین ایشون و بیلیش انجام داد.


  17. nymeria » جمعه شهریور 10, 96 4:33 pm[/url]"]Lady of winterfell:

     

    رفتار رویس هم عجیب بود. فصل قبل لیتل فینگر علنا به خیانت متهم و تهدید به مرگش کرد ولی در طول فصل طوری رفتار می کرد انگار همچین اتفاقی بینشون نیفتاده و هیچ مشکلی با هم ندارن. با آرامش کنار هم قدم می زدن و با هم صحبت می کردن.

    خب از جهاتی این قضیه طبیعی بود. در گذشته رویس زورش به بیلیش نمی رسید ولی هرجا که تونست تلاش خودشو کرد چه در کشته شدن لایسا و چه در این محاکمه و مرگ بیلیش.جدا ازاین افراد زیادی رو میشه در دنیای واقعی دید که این دچار وضعیت اند. یا بخاطر شرایط مجبور به سازگاری با هم شدن یا لب فروبستند تا در موقعی که شرایط مهیا شد، تلافی کنند.


  18. خب من اینو نمیگم. اول از پتانسیل داستانی گفتید و بنده از فیلمنامه، اجرا و بازی بازیگران گفتم

    نقش کارگردان رو نمیشه نادیده گرفت حتی اگه فیلمنامه نارسا باشه میشه با بازی گرفتن و تدوینی موثر و استفاده درست از صحنه ها ریتم خوبی به وجود آورد که در این فصل این مهم وجود نداشت.

    جدای از این تجربه خود بازیگر هم موثره مثلا همین انرژی ای که لیام کانینگهام به نقش می داد یا بازی یان مک شین در فصل قبلی جالب بود. در مورد بیلیش یا واریس چون روی پتانسیل داستانی تاکید داشتید گفتم که بخاطر فیلمنامه ضعیفه و خود شما هم تایید کردید( یعنی لزوما ضعف در فیلمنامه همیشه ربطی به سادگی یا پیچیدگی شخصیت در داستان نداره که در پست پیشین اشاره کردید). پتانسیل داستانی به جای خود، پیاده کردن ایده در فیلمنامه به جای خود و کارگردانی و تدوین و بازی بازیگران هم فاز بعدیه. در هر مرحله ای ایراد باشه کار الکن از آب در میادکه در مورد فصل هفت این مورد رخ داده چون در هر سه مورد فیلمنامه ، کارگردانی و اجرا مشکل وجود داره.

     

    در مورد دنریس با توجه به سن و سالی که این شخصیت در داستان داره کمی انتخاب سخته و باید کمی فکر کرد ولی انتخاب های زیادی وجود داره همیشه که البته نمیشه ایده آل فکر کرد بهرحال محدودیت بودجه وجود داره برای سازندگان سریال وگرنه انتخاب های ایده آل تری هم ممکنه وجود داشته باشه. مثلا بازی لینا هدی خوب بود ولی اگه چارلیز ترون در نقش سرسی وجود داشت امکان نداشت کاری رو بهتر ببینیم یا در مورد نقش های دیگه. ولی از اونور دستمزدی که ترون می گرفت( البته به شرطی که قبول می کرد) شاید نزدیک به بودجه فصل اول سریاله.

    ولی در مورد شخصیت های جانبی می شد واقعا این بازی بازیگر نقش یورون گریجوی خوب نبود و بجای تاثیر گذار و خشن نشون دادن شخصیت بیشتر مضحک بود.


  19. پارسا تارلی » یکشنبه شهریور 5, 96 6:34 pm[/url]"]
    R-FAARAZON » یکشنبه شهریور 5, 96 2:55 pm[/url]"][justify]پارسا تارلی

     

    من نظرمو براساس دلایل منطقی که بهش می رسم میگم حالا می خواد نکته مثبت سریالو بازگو کنه( مثلا چرایی انتخاب ویسریون توسط شاه شب یا بازی خوب لیام کانینگهام) یا نکته منفی( بازی، تدوین یا فیلمنامه ضعیف).

    بدیهیه که باید بدونید نقد و انتقاد هم ریشه هستند. اگه قرار باشه صرفا چشمامونو ببندیم بر ضعف ها و خوبی ها رو بگیم اسم این نقد یا تحلیل نیست اسمش مداحیه. باید هردو گفته بشه ( مسلما اگه یه دور نقدهای کامیار محسنین، هوشنگ گلمکانی، هیوا مسیح، بیژن اشتری،سعید عقیقی یا جواد طوسی رو بخونید متوجه عرض بنده میشید. اگه نمونه خارجی شم بررسی کنید در حتی نقدهایی که تادمک کارتی، راجر ایبرت فقید یا ریچارد شیکل یا کنت توران فیلمی رو معرفی میکردند به نظرشون شاهکار بوده، ایرادی که به ذهنشون می رسیده می گفتن).لزوما نمره 9-10 دادن دلیلی بر درست بودن نظر یا منتقد بودن نیست.

    در مورد ایرادهای زمانی به نظر من وارد هست. شاید دقیق تر بگیم وستروس مثلا به اندازه بریتانیا باشه ولی باز نمیشه یه کبوتر اینقدر سریع بره و یا دنریس با اون سرعت بیاد. نمیشه سرعت یه هواپیمارو که مثلا ممکنه تا 2-3 ماخ سرعت داشته باشه رو با یک پرنده یا اژدها مقایسه کرد.

    در مورد امتیاز یا میزان استقبال اصلا داشتن یا نداشتن امتیاز دلیلی بر خوب یا بد بودن اثر نیست.

    بازی تاج و تخت در بخصوص 3 فصل اولش منسجم و خوب بود ولی کم کم و بخصوص از فصل 5 از اون فضای یکدست و کار شده فاصله گرفت و صرفا همت سازندگانش خرج پرزرق و برق شدن کار شد. مسلما همین زرق و برق و گسترده شدن خیلی هارو جذب کرده ولی خیلی هارو هم مایوس کرده از این روند. وقتی کسی ورای اون جلوه های ویژه یا افزایش اکشن اون روح و دقت فصل های نخستین رو نمی بینه باید بیاد نظرشو بگه. مثلا در فصل های اولیه شخصیت های درخشانی مثل بیلیش و در مرتبه ای پایین تر لرد واریس رو داشتیم ولی در این فصل واریس و بخصوص بیلیش کمرنگ و محو و بخصوص فاقد نقش کلیدی ای هستند که قبلا در پیشبرد داستان داشتند.

    ایراد از اصلی از جایی شروع میشه که ما چیزی یا کسی رو بالاتر از نقد یا به چالش کشیدن می دونیم.کارگردان سریال یا خود مارتین یک انسان مثل خود ماست و هرکدوم در کارشون نقطه قوت و ضعف دارند. چرا باید اینقدر انسان هایی رو بالا ببریم که نشه نقدشون کرد یا در موردشون صحبت کرد؟ چرا نباید نظرمونو بگیم؟ آیا باید همه از جنبه هواداری و طرفداری برخورد کنیم؟

    برای اینکه بگیم بازی امیلیا کلارک ضعیف بود باید منتقد بود؟ اینکه خط روایی سم و قضایای اون رو بی اهمیت دونست پیش نیازش اینه نویسنده اش عضو مجله کایه دو سینما باشه؟

    اینکه در این قسمت تدوین ضعیف باشه نیازمنده اینه خودمون تدوینگر باشیم؟

    یا مثلا انتظار دارید کاربری که می خواد نظرشو بگه فرانسوا تروفو یا ژان لوک گدار یا اینگمار برگمان باشه تا در مورد کارگردانی و اجرای ضعیف کارحق اظهار نظر داشته باشه ؟[/justify]

    عزیزم حرف منو نفهمیدی من گفتم نظرهمه محترم ولی شما فقط میای نکات منفی رو میگی بعدشم مارتینو من بالا نمیبرم من میگم وقتی خالق یک اثر باشی بیشتر از کسی که فقط تماشا میگنه زیرو بم اثرتو میدونی بعدشم شما که خبر نداری نگو که بازی املیا کلارک ضعیف بوده بازی خیلی به شخصیت توی داستان مربوطه تا به بازی بازیگر املیا کلارک نقشش چیزی بیشتر از این نداره تو کتابم اصلا شخصیت زیاد پیچیده ای نیست و شخصیت پردازیش به قدرت شخصیت های مثل جان اسنو یا پیتر بیلیش طراحی نشده همین که اینو نمیفهمین ینی منتقد نیستین منم نمیگم من منتقدم و بخ نظر شما هم احترام میزارم

    [justify]اگه از اول بحثارو بخونید تا حدود زیادی نکات مثبت و منفی رو در می یابید. من اشاره وار گفتم موارد منفی و مثبتو. شما فقط ضعفایی که اشاره کردمو جدا می کنید. در مورد امیلیا کلارک چی رو من نمیدونم که مثلا شما می دونی؟ معیار چیه؟ اگه سریال معیار نظره که همه سریال رو دیدن و براساس سریال ندیده که نظر نمیدن. اگه کتابه که مطالعه شده و شمارو البته نمیدونم مطالعه کردید یا نه که البته همین دلیل نمیشه که مثلا من می فهمم و شما نمی فهمی.

    ایفای نقش یه بازیگر فقط تابع کتاب مرجع نیست. یه بازی خوب می تونه معلول فیلمنامه ای خوب باشه یا بازی درخشان بازیگر یا بازی گرفتن خوب کارگردان ( حتی از یه نابازیگر)و نه لزوما فقط پیچش یا ساده بودن شخصیت در کتاب. خودتون اینارو مسلما می دونید که نویسنده فیلمنامه و کارگردان و بقیه تیم اجرایی جمع میشن دورهم برای همین کار. نمیشه تیم اجرایی رو به حساب نیاورد و فقط براساس پتانسیل شخصیت ها صحبت کرد که در همین مورد هم مثال فراوونه و جای بحث زیاد.

    مثلا همین بیلیش، واریس یا تیریون در فصل هفت خوب کار نشدن. شخصیت بیلیش پیچیدس، تیریون شخصیت عمیقی داره و از بهترین شخصیت های کار شده توسط مارتینه. در فصل های گذشته های سریال هم شخصیت بیلیش یا تیریون ( حالا بخاطر فیلمنامه خوب، کارگردانی خوب یا بازی درخشان پیتردینکلیج یا آیدان گیلن ) شخصیت های درخشانی بودند ولی به نظرم در این فصل افت کردند و گنگ و سردرگم در اومدند.

    یا مثلا در مورد شخصیت های زن ایفا شده لینا هیدی یا میشل فرلی ( که حتی نقش حاشیه ای تری به نسبت دنریس چه در داستان و چه سریال داشت) بازی های بهتری ارائه دادند ولی امیلیا کلارک نه.

    شخصیت هایی مثل ند استارک یا خال دروگو هم پیچیده نبودن و حتی پرداختی کمتر از دنریس چه در سریال و چه کتاب داشتن ولی بهتر کار شدن یا

    شخصیتی مثل شوالیه پیاز که مثلا نقش حاشیه ای داره ولی کانینگهام نقش جوندار و پر انرژی ای حتی درهمین فصل ارائه میده( که به نظرم بهترین بازی فصل هفتم و از نکات مثبت فصل هفتمه) در صورتی در مورد شخصیت برن که از شخصیت های کلیدی داستان و به طبع اون سریاله ولی بازی ایفا شده خیلی خشک و نچسبه.[/justify]


  20. [justify]پارسا تارلی

    جدا از اینکه ادبو رعایت کنید امیدوارم این هم مثل اون قضیه ازدواج رابرت و لیانا نباشه!

    من نظرمو براساس دلایل منطقی که بهش می رسم میگم حالا می خواد نکته مثبت سریالو بازگو کنه( مثلا چرایی انتخاب ویسریون توسط شاه شب یا بازی خوب لیام کانینگهام) یا نکته منفی( بازی، تدوین یا فیلمنامه ضعیف).

    بدیهیه که باید بدونید نقد و انتقاد هم ریشه هستند. اگه قرار باشه صرفا چشمامونو ببندیم بر ضعف ها و خوبی ها رو بگیم اسم این نقد یا تحلیل نیست اسمش مداحیه. باید هردو گفته بشه ( مسلما اگه یه دور نقدهای کامیار محسنین، هوشنگ گلمکانی، هیوا مسیح، بیژن اشتری،سعید عقیقی یا جواد طوسی رو بخونید متوجه عرض بنده میشید. اگه نمونه خارجی شم بررسی کنید در حتی نقدهایی که تادمک کارتی، راجر ایبرت فقید یا ریچارد شیکل یا کنت توران فیلمی رو معرفی میکردند به نظرشون شاهکار بوده، ایرادی که به ذهنشون می رسیده می گفتن).لزوما نمره 9-10 دادن دلیلی بر درست بودن نظر یا منتقد بودن نیست.

    در مورد ایرادهای زمانی به نظر من وارد هست. شاید دقیق تر بگیم وستروس مثلا به اندازه بریتانیا باشه ولی باز نمیشه یه کبوتر اینقدر سریع بره و یا دنریس با اون سرعت بیاد. نمیشه سرعت یه هواپیمارو که مثلا ممکنه تا 2-3 ماخ سرعت داشته باشه رو با یک پرنده یا اژدها مقایسه کرد.

    در مورد امتیاز یا میزان استقبال اصلا داشتن یا نداشتن امتیاز دلیلی بر خوب یا بد بودن اثر نیست.

    بازی تاج و تخت در بخصوص 3 فصل اولش منسجم و خوب بود ولی کم کم و بخصوص از فصل 5 از اون فضای یکدست و کار شده فاصله گرفت و صرفا همت سازندگانش خرج پرزرق و برق شدن کار شد. مسلما همین زرق و برق و گسترده شدن خیلی هارو جذب کرده ولی خیلی هارو هم مایوس کرده از این روند. وقتی کسی ورای اون جلوه های ویژه یا افزایش اکشن اون روح و دقت فصل های نخستین رو نمی بینه باید بیاد نظرشو بگه. مثلا در فصل های اولیه شخصیت های درخشانی مثل بیلیش و در مرتبه ای پایین تر لرد واریس رو داشتیم ولی در این فصل واریس و بخصوص بیلیش کمرنگ و محو و بخصوص فاقد نقش کلیدی ای هستند که قبلا در پیشبرد داستان داشتند.

    ایراد از اصلی از جایی شروع میشه که ما چیزی یا کسی رو بالاتر از نقد یا به چالش کشیدن می دونیم.کارگردان سریال یا خود مارتین یک انسان مثل خود ماست و هرکدوم در کارشون نقطه قوت و ضعف دارند. چرا باید اینقدر انسان هایی رو بالا ببریم که نشه نقدشون کرد یا در موردشون صحبت کرد؟ چرا نباید نظرمونو بگیم؟ آیا باید همه از جنبه هواداری و طرفداری برخورد کنیم؟

    برای اینکه بگیم بازی امیلیا کلارک ضعیف بود باید منتقد بود؟ اینکه خط روایی سم و قضایای اون رو بی اهمیت دونست پیش نیازش اینه نویسنده اش عضو مجله کایه دو سینما باشه؟

    اینکه در این قسمت تدوین ضعیف باشه نیازمنده اینه خودمون تدوینگر باشیم؟

    یا مثلا انتظار دارید کاربری که می خواد نظرشو بگه فرانسوا تروفو یا ژان لوک گدار یا اینگمار برگمان باشه تا در مورد کارگردانی و اجرای ضعیف کارحق اظهار نظر داشته باشه ؟[/justify]


  21. اشکالی نداره در یه بحث نظرات و دیدگاه ها مختلفه. منم از فرمایشات دوستان استفاده می کنم (و نکته توهین آمیزی در پست شما ندیدم) و در کنارش اگه نکته ای به ذهنم رسید میگم

    من خودم در بین خاندان های وستروس استارک هارو می پسندم چون اون مردانگی و نجابت رو دارن و در کنارش شجاعت. ولی مرز بین شجاعت و حماقت به باریکی یه موئه. استارک ها گاهی شجاعن و گاهی احمق .اینکه استارک ها چرا پیروزن به نظرم یکیش در کنار اراده قوی ریسک های زیادی هست که انجام میدن که علیرغم مشکلات زیاد گاهی هم می گیره و موفق میشه. در کنار این نوع ادبیات مارتین نشون میده که خودش طرفدار استارک هاست.

    حتی خانم ایشون ازشون قول گرفت که شخصیت آریا تا پایان داستان زنده باشه.

     

    در مورد شرافت و صداقت پابرجاست و... در اکثر داستان های فانتزی این کلیشه رایجه ( در نغمه هم احتمالا همین پایانو شاهد باشیم) ولی در دنیای واقعی ما چه در گذشته و چه حال این امر وجود نداره. قاعده این دنیا اینه که همیشه افراد با شرافت و پاکدست رو به زوالن و افراد دسیسه باز و خودخواه پیروز.

    پتایر بیلیش شاید از کامکار ترین شخصیت های داستان و سریال باشه. بیلیش نه جثه بزرگی داره، نه قدرت و توان جنگیدن داره ، نه عضو خاندان پرنفوذیه و نه بر ثروت و قدرت پدرش تکیه داره. اگه بیلیش به جایی رسیده و خاندان های مختلف رو به جون هم انداخته این ناشی از هوش و صبر ایشونه ولاغیر. همین الانشم زیادی زنده مونده ایشون.


  22. nymeria » سه شنبه مرداد 30, 96 2:50 am[/url]"]R-FAARAZON:

    البته این دوستی که بدهیات رو توضیح داد بی دلیل اینکارو نکرد. mockingbird در پشت قبلیش گفت استارک ها از بیلیش چه انتظاری دارن و اگر بیلیش خنجر زیر گلوی ند نمیگذاشت چه اتفاقی میخواست بیفته و براش عجیب بود چرا لیتل فینگر باید اعدام بشه، من هم لازم دیدم یادآوری کنم که خنجر زیر گلوی ند گذاشتن تنها خباثت بیلیش نبود و اگر اعدام بشه به خاطر تمام خرابکاری هاش در طول این چندساله. البته همون خنجر گذاشتن زیر گلوی ند هم باید برای بچه های ند کافی باشه.

    خب فرض فقط اینه که بیلیش اعدام بشه ولی من از دید دیگه ای به قضیه نگاه می کنم .برگردیم به کتاب اول مجموعه جایی که هنوز نزاع شاهان کلید نخورده، کسی از اقدامات پشت پرده بیلیش خبر نداره و دلیل و شاهدی برای اعدام بیلیش وجود نداره. خب در این صورت باید چکار کرد؟ چیزی که من تاکید می کنم اینه . اگه کسی دشمن عینی ما نبود یا شرایط برای قصاصش فراهم نبود چه باید کرد؟ چون قبلا هم در یه پست دیگه شما فرمایش کردید که بیلیش متحد سانساست به خاطر همین شاید بد نباشه بیشتر در موردش صحبت کنیم. در سیاست متحد یا دشمن همیشگی وجود نداره. بیلیش هم از این قاعده مستثنی نیست. بیلیش دیدی ماکیاولیستی داره و صرفا در جایی سرمایه گذاری می کنه که به نفعشه. بخاطر همین اگه رفتار بیلیش طوری نیست که به دیده دشمن بهش نگاه بشه دلیلی نداره به این فرد خطرناک اعتماد بشه. ند و کاتلین اعتماد کردن و چوبشو به طور مفصل خوردن. سانسا هم در سریال که خودتون شاهد بودید چه عذابی از دست رمزی اسنو کشید.


  23. فکر کنم دوستان خیلی سعی دارن بدیهیات رو توضیح بدن. در یک جمله خلاصه اش کنید که بیلیش شخصیت منفی داستانه و خلاص. فکر نکنم کسی در این شکی داشته باشه ولی صحبت چیز دیگه ایه که فکر کنم متوجه منظور من نشدید.

    بیلیش قاعده خاص خودشو داره تماما ماکیاولیستی رفتار می کنه. نمیشه از کسی که بقیه صرفا براش وسیله ای برای رسیدن به هدفشن انتظاری بجز شر داشت. شاید بیلیش یه ویژگی خاص در داستان نغمه داره و اونم اینه که تنها کسیه که به نظر می رسه خودشو منفی می پنداره و متعاقب اون هدف براش مهمه نه خوب بودن!

    نیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است.

    فطرت بیلیش پلیده و این امری واضحه ولی اون افرادی که با بیلیش رابطه داشتن باید حواسشون جمع می کردن چون صداقت در مقابل سیاست دیگران سادگی است.

    بحث بر سر محاکمه بیلیش نیست که خود بیلیش کاملا ماهیت خودشو می شناسه و دسیسه هایی رو که چیده ازش خبر داره بحث سر اینه که چطور باید با بیلیش رفتار کرد!

×