رفتن به مطلب

R-FAARAZON

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    227
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روزهای برنده

    8

پست ها ارسال شده توسط R-FAARAZON


  1. [justify]دنریس بعد از فصل 3 حسابی روی اعصاب آدم رژه میره! معلوم نیست چطور این همه تدبیر رو سیاست رو هنگام دربدری و گدایی با ویسریس یاد گرفته؟ماشالا فحش خورشم که ملسه و پشت گوشای دشمناش هم که حسابی مخملی!

    در مورد جان و سانسا جای خوشحالیه که بالاخره این دربدری سانسا انگار تمومه و دو استارک رو همزمان در یک جای امن دیدیم . ایده دخالت لیتل فینگر خوبه و شوالیه های کوهستان هم حرکتی انجام میدن .در کنار اون آمبرها و مندرلی ها هم به این ماجرا میتونن کمک کن ولی اشکار در اینه که زود این خط داستانی و دخالت بیلیش لو رفت میشد وقتی خیلی اوضاع داغون به نظر رسید مثل قضیه دیوار و رسیدن استنیس باشه.جدای از اون صحبت از وفاداری مطلق اونم از بیلیش هم یه جورایی شوخی به نظر میرسه

    در مورد این قضایای پایتخت ماجرا زیاد جالب در نیومده ،حداقل اون تقابل جالب لنیستر-تایرل ها که در اینجا خبری ازش نیست. کوان لنیسترهم جذاب در نیومده به اون صورت .شخصیت سرسی هم در حق به جانب بودن و رو اعصاب بودن دست کمی نداره انگارنه انگار که خودش گنجشک بزرگ رو روی کار آورد حالا طلبکارم شده!

    در مورد تئون کم کم این شخصیت جالب میشه ولی با توجه به حرکتش در تسلیم نیروهای سرزمینش به رمزی بعید میدونم بتونه تاثیری در حاکمان سرکش و دیوانه جزایر آهن داشته باشه[/justify]


  2. ممنون از لطفت

    [justify]راستش من فن فیکشن نویس نیستم بیشتر دوس دارم باغچه خودمو بیل بزنم و روی موضوعات ارجینال کار کنم فقط موضوعاتی هست که اگه نوشته نشه تبدیل به کابوس میشه

    جدای از این استعدادشو داری، خواستن توانستنه .تالکین و مارتین سالهای سال مثلا 30 سال رویاپردازی کردند تا به سبک و نوشتار مخصوص خودشون رسیدن ، تو هم اگه مثل اونا تلاش کنی مطمئنا موفق میشی[/justify]


  3. برن در کنار کلاغ سه چشم : یکی از کلیدی ترین و جذاب ترین خطوط داستان که از اول انتظارشو میکشیدم ولی خیلی دیر موتور برن گرم شد .امیدوارم زمان زیادی به این خط داستانی داده بشه و اینطور نباشه که باز برن محو شه و آخر کتاب هفتم و فصل سریال مربوطه اش بر گرده!

    سانسا و تیان و ماجرای وینترفل : کمی تفاوتی که ایجاد شده رو خوشم نیومد ولی بهرحال مایلم بدونم سرگذشت این دو موجود مفلوک به کجا میرسه

    برادران شب و دیوار: شمال در فصل ششم مرکز ثقل داستان شده و مهم ترین شخصیت این خط داستانی جان اسنو و حوادث مربوط به اون بخصوص وقتی با سر داووس که برام شخصیتی محبوبه، ملیساندر و ادد همراه باشه

    سرسی و جیمی و کینگزلندینگ : به یاد اون پیشگویی جادویی میفتم و بهرحال ترکیب سرسی ، گرگور کلگین و کیبورن ارزش دنبال کردن داره

    دنریس، اژدهایان و دوتراکی ها

    تیریون و حکم رانی بر خلیج بردگان : دنریس و تیریون رو با هم میگم. دنریس به نظرم یه مقداری مثل آدرها زیادی برای ایفای نقش اصلی اش در داستان دست دست و تعلل میکنه.میترسم در دیار غربت صورت در نقاب خاک کنه و دیگه وستروس رو نبینه. تیریون هم به نظرم اگرچه شخصیتی محبوبه ولی در خلیج بردگان و میرین فاقد کارکردیه که در وستروس داشت و محور داستان بود

    آریا در تکاپوی بیچهره شدن : بی چهره شدن جالبه برای من ،برای اینکه بدونم در برگشت چه نقشه هایی در ذهن این وروجکه

    مارهای شنزار و رستاخیز دورن : میشه گفت بدترین خط داستانی فصل پنجم و از بین برنده خاطره خوش حضور اوبراین مارتل .امیدوارم در فصل ششم کلا طومارشون پیچیده بشه چون بود یا نبودشون فرقی نمیکنه و جذابیتی ندارن

    گریجوی ها و عاقبت پایک : شاید حق با تایوین لنیستره و این قلمروی کوچک بر دشمنی با استارک ها و گاها ناخنک زدن به یکی از بندرهای وستروس کارکرد چندانی نداره و برای من اهمیت خاصی نداره


  4. جای بریندن تالی و بنجن استارک خالیه .امیدوارم که ببینیمشون (البته نه فقط در سریال به در کتاب هم)

    گاهی دیر و زود داره ولی سوخت و ساز نداره

    مثلا این فصل که دیگه بانوی سنگدل رو می بینیم یحتمل!

     


  5. جانکویل » چهارشنبه آذر 17, 94 12:06 am[/url]"]
    She-wolf of Riverrun » سه شنبه آذر 17, 94 8:34 pm[/url]"]
    جانکویل » شنبه آذر 13, 94 12:57 am[/url]"]سلام

    منصوره هستم.

    در حال حاضر هجده سالمه...سریالا رو ندیدم و فعلا فقط چند تا از کتابا رو خوندم.اون زمانم که عضو شدم هنوز کتابا رو نخونده بودم و کسی رو نمیشناختم.اما الان خاندان استارک و تالی رو خیلی دوست دارم.سربازان شب.دنریس و تیریون و یه سری شخصیتای دیگه...

    به کتاب خوندن علاقه خاصی دارم و از نغمه ی آتش و یخم تعریف زیاد شنیده بودمچون فانتزیم خیلی دوست داشتم جذبش شدم

    جانکویل عزیز خوش اومدی ،خوشحالم کاربری عضو شده که مثل خودم خاندان تالی (به جز لایسا) رو دوست داره.

    خیلی ممنونم.

    منم خوشحالم با شما آشنا شدم.بله دقیقا به جز لایسا و به خصوص کتلین

    سلام .منصوره خانم بهت خوش آمد میگم.امیدوارم لحظات خوب و خوشی رو در اینجا تجربه کنی


  6. تالیسا » دوشنبه فروردین 17, 94 11:34 pm[/url]"]خب یه آهنگ نغمه ای هم من معرفی کنم. آهنگ تیتراژ بازی تاج و تخت که با تمبک و کمانچه اجرا شده و حال و هوای موسیقی ایرانی رو به این آهنگ داده:

    GOT.jpg

    کمانچه: بهزاد حسن زاده

    تمبک: حسین گودرزی

    آهنگ اصلی: تم بازی تاج و تخت اثر رامین جوادی

    اگه میشه دوباره این تمو قرار بدید


  7. -اعلی حضرت من سوار خوک میشم به شرطی که شما سوار سگ بشین!

    جاف اخم کرد : من؟من که کوتوله نیستم.چرا من؟

    دقیقا توی دام پا گذاشتی جاف. آخه شما تنها کسی توی تالار هستین که مطمئنم شکستش میدم

     

    در اینجا تیریون خیلی خوب با کمترین کلمات و ایجاز برجک جاف ترسو و دیوانه و خواهرش خودخواهشو میزنه.ترس و زبونی لباسیه که همیشه بر تن جافری بود و نه کارهای احمقانه اش اونو ازش دور کرد و نه دروغ های سرسی


  8. خون حکما در اثر وضع حمل بوده

    [justify]دلیلی برای زخمی شدن لیانا وجود نداشت جدای از این در قرون وسطی ( که نغمه فضایی شبیه به اون دوران داره) تب نفاس قاتلی موثر و خاموش برای زنان آبستن بود، تبی شدید که در خیلی از موارد منجر به مرگ مادر میشد ،حال اگر این تب با ناامیدی و نگرانی و وضعیت روحی ضعیف و میل کم به زندگی (که در لیانا طبیعی بود) همراه باشد که دیگه نور علی نوره![/justify]


  9. [justify]نمیدونم این بحث در این موضوع قرار می گیره یا نه ولی چون بهرحال ذکر شد میخوام نکته ای در موردش بگم.شاید این رئال بودن زمینه داستان نغمه و ذکر اون دیگه اپیدمی بلکه پاندمی شده!اینکه یه داستان در بستر زمان حال و واقعیت روز باشه مشکلی نداره ولی اینکه یه داستان فانتزی رئال باشه و فانتزی صرف بودن باعث نچسب بودنش باشه رو من قبول ندارم.کلا فانتزی ماهیتش تقریبا در تضاد با رئالیسمه و به نوعی فانتزی قرابت بیشتری با رمانتیسم داره .خب فانتزی ای که رئال باشه که دیگه فانتزی نیست .اگه کسی طالب رئالیسم صرف باشه که غول های مثل داستایوفسکی، تولستوی ،الکساندر پوشکین ، ماکسیم گورکی و بالزاک وجود دارن که رئالیسم رو به حد کمال رسوندن

    ترکیبی از فانتزی در بستر رئال شدنیه ولی به نظرم من لزوما نکته مثبت نیست ، اوج فانتزی رو در داستانی می بینم که تموم عناصرش فانتزی باشه نمونه اش ارباب حلقه های تالکین

    نغمه رو داستانی عالی میدونم و هماوردی برای ارباب حلقه ها . ولی در ذهن من نغمه بیشتر به عنوان داستانی قرون وسطایی موندگاره( نمیدونم باید اینو چه سبکی نامید) تا یه فانتزی .نقطه قوت نغمه در همین عناصر قرون وسطی است و حداقل از نظر من فانتزی نغمه به نسبت عناصر قرون وسطایی اش کاملا موفق نبوده[/justify]


  10. چه ند استارک و چه برندون استارک ضعیف نبودن و از بهترین جنگاور های زمان خودش بودن ، مسئله اینه که شمشیر سحر واقعا یه افسانه در زمان خودش بود و ند استارک بعد از مرگ آرتور دین همواره با احترام از این قهرمان افسانه ای یاد می کرد ،ند به پسرش برن گفت که شمشیر سحر بهترین شوالیه ای بوده که در عمرش دیده و اگه هاولند رید نبود آرتور دین ،ند رو کشته بود و این سکانس تناقضی با گفته ند ایجاد نمی کرد ، میزان احترامی که ند برای آرتور دین قائل بوده رو میشه از اینجا دریافت که ند تا مقر خاندان دین تاخت تا با احترام شمشیر این شوالیه رو به خواهرش آشارا دین تحویل بده.

    جیمی در وصف آرتور دین به پنج نفر اعضای گارد پادشاهی میگه :

    می تونست با دست چپش همه ی شما پنج نفر رو بکشه!


  11. در مورد کوه که آشکارا در نبردش با افعی سرخ به جنایتش اعتراف کرد و دیگه به اسم اصلی صدا زدنش طبیعی به نظر نمیرسه! چون قرار شد سرش برای دورن فرستاده بشه و به نظر می رسید اون سری که روی بدن کوهه سر همون کوتوله ی مادر مردس که به جای تیریون شکار و تحویل سرسی شد!

    در مورد آمبرها هم با توجه به وفاداری آمبرها و نبودن دلیلی برای این خیانت ،خیلی توجیه پذیر به نظر نمیاد،خبری از مندرلی ها هم که نیست ،باید دید

    اون نزاع بین مندرلی ها و فری ها و حضور مبدل منس ریدر رو میخوان چیکار کنن؟ آمبرهارو جایگزین مندرلی ها میکنن؟

    .به نظر میاد این جرح و تعدیلشون بخاطر سرراست تر کردن و زدن شاخ و برگ خط داستانه

     

    بازیگر نقش سر آرتور دین تیپش بد نیست ،کلا تیپ سبزه آرتور دین و آمبر جالب بود . آرتور دین سریال تاحدودی شبیه کلایو اوونه و مایه هایی از مارک فاسبندر رو در حرکاتش داره


  12. راستش انتظار من از برگردان شخصیت کلاغ سه چشم بیشتر بود ولی عزیزانی که با مکس فون سیدو آشنایی دارند میدونن که ایشون از استادان بازیگریه و بعضی از نقش ها و فیلم هایی که بازی کرده جاودان و از بهترین های تاریخ سینما هستند نمونه اش مهر هفتم وتوت فرنگی های وحشی اینگمار برگمانه


  13. خدمت دوستان مه سا استارک و پرنسس وحشی ها چند نکته رو عرض کنم:

    ما با مقوله ای به نام سریال مواجه ایم و سریال عملا نمیتونه کیفیت یه فیلم سینمایی رو داشته باشه .خود من به خصوص در مورد صحنه های اکشن و حضور جلوه های ویژه انتظارمو پایین آوردم تا سریال برام جذاب شد یا مثلا موسیقی رامین جوادی خوبه ولی دیگه برای طرفداران فانتزی که با هاوارد شور خو گرفتند یا کسانی که کارهای هانس زیمر استاد رامین جوادی رو گوش دادن چیز خارق العاده ای نداره ولی در کل بازی تاج و تخت به نسبت یه سریال کاری خوب و دیدنیه.جدای از اینکه فعلا با توجه به 3 قسمت از 10 قسمت اظهارنظر کلی سخته باید قبول کنیم که این حذف و تعدیل های زیادی فصل ششم ریشه اش در فصل پنجمه .جایی که مثلا خط داستانی زیادی تغییر کرد بخصوص در مورد استنیس و دوران و فصل ششم ادامه دهنده اون راه بوده و وقتی استنیس اینقدر دیوانه وار بود نمیتونستن داستانشو ادامه بدن ،دیگه استنیس فقط مونده بود ملیساندر و داووس رو بکشه که در این صورت باید کتشو می بستن و مینداختنش کنار رندال پاتریک مک مورفی در پرواز بر فراز آشیانه فاخته! یا مثلا پرنس دوران یکی از جالب ترین شخصیت های کتابه ولی در سریال خنثی در اومده و خیلی از افدامات جالبش رو حذف کردند پس چاره ای جز جمع کردنش نبود!

    در کنار این ممکنه همین اصرار به ده قسمتی شدن نتیجه اش این خلاصه و تلگرافی کردن حوادث باشه ولی 15یا 20 قسمتی ساختن یه فصل هم خودش ریسکه،

    ریسک بزرگی که در مورد بعضی فیلم های فانتزی شکست خورد و یا چندان نگرفت

    جدای از این خیلی از واکنش ها واکنش به ساختار سینمایی نیست ،واکنش به اتفاقاتیه که در مورد افراد میفته که ممکنه طرفداران از اون اتفاقات خوششون بیاد مثل :مرگ روس بولتون، زنده شدن جان یا حوادثی مثل برج شادی و دیدن شمشیر سحر که فکر کنم برای اکثر طرفداران حس جالبی داشت ،جدای از اینکه هر قسمت ممکنه ضعف های سینمایی و ساختاری داشته باشه

    خود من به شخصه 3 کتاب اول و 4 فصل نخست سریال رو می پسندم

    یه فرمایش هم دوستمون مه سا کرد در زمینه سک سک کردن: خب این طبیعیه ،خط روایی داستان چند راوی داره و چند خط ماجرایی رو با هم پیش می بره و تک خطی نیست ،همین گاها صبر می خواد یا موقعی که بیننده یا خواننده از یک یا چند خط روایی خوشش نیاد دیگه ملال آور میشه

    در کتار یه صحبتتونو کاملا موافقم اینکه تازه موتور آریا ،تیریون یا حتی جان روشن شده و باید دید چطور این همه خط داستانی در 7 کتاب پایانی کافی و روشن به همراه خواهد داشت

    در مورد افول تیریون هم موافقم هم تیریون افول کرده ولرد واریس و حوادث میرین و دنریس جذابیت زیادی نداره


  14. این قسمت تلخ و البته زیبا بود ،نیمه اول شاد ولی نیمه دومش دوباره غمگین و سردرگم کننده بود

    احیای جان اسنو نمیدونم چرا منو یاد احیا گندالف میندازه با این تفاوت که تالکین خیلی جالب از بعد از مرگ گفت ولی حداقل برای من جمله ابدا هیچی در مورد تجربه بعد از مرگ ناامید کننده بود.

    در مورد سمول که باید در قسمت های بعدی نتیجه سفرش رو دید

    ولی شاید جالب ترین موضوع این قسمت حوادث برج شادی بود و بالاخره رونمایی از کاراکتر محبوب شمشیر سحر .این مبارزه عالی در اومده بود، مبارزه و جزئیات صحنه خوب بود، بازیگر خوب و مسلطی برای نقش سر آرتور دین انتخاب شده بود ولی نمیدونم چرا بازیگر نقش جوانی ادارد استارک اون کاریزما و جذبه صورت شان بین رو نداشت فدر کنار این به نظرم اگه میشد این سفر به گذشته تا حدودی در زمینه ای محو باشه جذبه اش بیشتر میشد( یه چیزی در حدود لحظاتی رو تصور کنید که فرودو حلقه رو به دست می کرد ) .جدای ازاین حضور هاولند رید هم جالب بود (چقدر این ریدها جالبن)

    در مورد دنریس به نظرم پازل شخصیتی دنریس شاید آخرین قسمتش در همین چالشی باشه که باهاش گرفتاره، نوع رفتار دنریس نشون میده اون نیازمند یه صفته که باید در اون تقویت بشه حالا این صفت و آخرین پازل تکمیل شخصیت دنریس چیه من نمیدونم و باید در ادامه دید

    ولی در شمال کار کمی گره خورد، بازیگر نقش آمبر چه از نظر ظاهر و چه گفتار جالب طراحی شده بود و حضورش و اتحادش با رمزی اسنو همراه با ریکان که حالا گروگان رمزیه ،معادله شمال رو باز پیچیده کرد و البته این معادله پیچید کلید حلش جانه ، جانی که تعهدش به دیوار رو انجام داده و حالا میتونه شاهزاده موعود/دست انتقام گیرنده باشه .شاید نشونه اش اعدام اون چهار نفر بود ، انتظار داشتم که اولی نمیره ،جان میتونست بهش یه فرصت دیگه بده،واکنش اولی در مورد قتل جان طبیعی بود،وحشی ها همه خانوادشو کشتن و اینطور کسی نمیتونه با وحشی ها کنار بیاد.شاید این نشونه ای از تغییر رفتار و سنگدل شدن جان باشه جانی که انگار که دست انتقامه .یاد شعار گریجوی ها افتادم : آنکه مرده هرگز نمی میرد، بلکه باردیگر سخت تر و قوی تر بر می خیزد

    در زمانی که زمستانی تاریک و بلند در راه است آنکه مرده دگربار نمی میرد و قرضش را ادا خواهد کرد!


  15. ایده های جالبی بود

    در مورد سانسا و سر داووس با توجه به اینکه هردوشمالن امکانش هست و چه بهتر که همین امکان پیش بیاد و بالاخره دو تا استارک رو نزدیک به هم ببینیم!

    در مورد پادریک و برین ممکنه مربوط به

    قضیه بانوی سنگدل باشه که البته با توجه به روباز بودن محل و شبیه بودن به قلعه تا مثلا غار یا محل سکونت بانوی سنگدل کمتر محتمله

     

    در مورد مهمونی ممکنه مربوط

    به همون کشمکش بین مندرلی و فری ها و اون دلقک و وقایع مربوط به اون باشه که البته زمانش فرق میکرد و همون زمان فرار تئون گریجوی بودن حدودا

     

    در مورد پادریک پین خب نمیشه در یه قسمت از وینترفل به جنوب یا حداقل کسترلی راک و مقر لنیستر ها و لشکرشون رفت .لشکری که دلیلی برای گردهم آیی اش وجود نداره

    اون عکس اخر مگه سر مرین توسط آریا سلاخی نشد؟

     

    میتونه مربوط به هرکدوم از کوان لنیستر یا پایسل باشه (هرکدوم باشه فالبهالمراد هرچند که کوان آدم دلش نمیاد مرگشو آرزو کنه ولی اون پیر هرزه چرا!)

     


  16. صحبت هاتون منطقی و جالب بود .

    من فرضم این بود که مثلا اگه بیماری ارثیه یه اتوزومی مغلوب باشه مثل آلبینیسم یا بیماری ای شبیه ویتیلیگو (و البته با علائم متفاوت) و دقیقا بر عکس فکر میکردم و این احتمال اینکه خالص شدن خزانه ژنی خودش باعث یه موتاسیون بشه رو در نظر نگرفتم (درست بر عکس تارگرین و ربط مثلا دیوانگی اونا به خالص شدن خزانه ژنی و...)

    فقط یه نکته هست که فرضتونو ممکنه با مشکل روبرو کنه اونم اینه بطور کلی در اتوزومی های غالب ، اون مشکل یا صفت در هر نسل دیده یعنی عمودی هستش ، ولی در داستان نغمه اینو ندیدم که مثلا در نسل های مختلف لنیسترها یا نسل بعد از تیریون این مشکل وجود داشته باشه

     

    البته فکر نکنم خود مارتین چندان کندوکاو ژنتیکی کرده باشه چون جدای از این چشمان دو رنگ یکی از خصوصیات دجال یا افراد شیطانیه و شاید مارتین این خصوصیت رو در مورد تیریون بدبخت مد نظرش بوده باشه


  17. تاپیک جالبی بود.بهرحال ارباب حلقه ها یکی از تحسین شده ترین آثار تاریخ انگلیسه و هر نویسنده فانتزی انگلیسی( یا اهل جزیره) هم دوس داره اشاراتی به این مجموعه داشته باشه ولی راستش همون موقع هم در ذهنم بیشتر این شباهت جزئی میومد و نه ساختاری . دوستان با ساختار دنیای تالکین آشنا هستن . دوقطبی شر-خیر و شخصیت های بیشتر سیاه و سپید. ولی ساختار نغمه فرق داره و همین ساختار متفاوت از لوتر یا مثلا سیل یا هابیت ، باعث میشه اگه شباهتی هم باشه شباهت جزئی باشه مثلا شباهت سمول تارلی به سم وایز گمجی

    جدای از این نغمه رو اگه شبیه به یه اثر هنری بدونم اونم راشومون کوروساواست یعنی اثری که بارها و بارها در جریان روایت قضاوتم تغییر کرد و در نهایت اصولا به قضاوتی نرسیدم!

    در مورد نغمه هم بارها و بارها مارتین غافلگیرم کرد و چیزی که پیش بینی نمیکردم رخ داد یا قضاوتم تغییر کرد مثلا در مورد دنریس و آراگورن ممکنه دنریس در طی داستان ششم یا هفتم بمیره( چیزی که از مارتین بعید نیست) و همین فرض رو کمرنگ کنه

    این باعث میشه جذابیت این تاپیک و پرداختن به اون که بعد از کامل شدن کتاب های مارتین موضوعی جالبه) رو موکول کنم به بعد از خواندن داستان کتاب هفتم( به شرطی کتاب اخر باشه یا به جواب سئالات ذهنی برسیم) اون وقته که میشه با اطمینان در مورد شباهت ها ،خواه جزئی و خواه ساختاری صحبت کرد.


  18. خب پدر و مادرکه این صفت در اونا بارز نبوده، خویشاوندی یا نیایی هم تا اونجایی که میدونم نداشتن که چشمانی به رنگ مشکی داشته باشه که این صفت پنهان شه و در نسل بعدی بروز پیدا کنه

    لنیسترها هم اکثر مرامشون طوری نبوده با کسانی ازدواج کنن که مثلا وستروسی نباشن یا چشمانی تیره رنگ داشته باشن و...

    در کنار این بطور مضمونی میگم رنگ چشم رویه ای افراطی داره یعنی مثلا کسی که اکثر اطرافیان یا جدش رنگ چشمشون سبز باشه کم کم به سمت آبی و... میره چشماش.نمیشه که یهو بخاطر یه صفت مغلوب در یه نیاش ، رنگ یکی از چشماش کاملا بر خلاف رنگ تیپیک خاندانش باشه

    مگر اینکه اینو مربوط به بیماری ای مثل ویتیلیگو بدونیم(که البته باعث سپیدی میشه نه سیاهی) یا اینکه ناشی از موتاسیون بدونیمش


  19. نکته اصلی رنگ چشمان تیریونه که یکی سبز و دیگری مشکیه.از نظر ژنتیک امکانش نیست که از پدر و مادری با چشمان سبز(با توجه به اینکه جوانا هم یه لنیستر بوده) فرزندی متولد بشه که یه چشمش سبز و اون یکی دیگه مشکی باشه.البته رنگ چشمان ایریس هم بنفش بوده و نمیدونم ترکیب بنفش- سبز چه رنگی در بیاد!ولی هرچه که باشه مشکی نیست


  20. استنیس بدتر از اینی که در سریال هست نمیتونست به تصویر کشیده بشه!

    استنیس جذاب و خیلی با تدبیر نبود ولی دیگه اینقدر مستاصل و دیوانه و نفرت انگیز نبود!

    در شمال کشمکش زیادی بین مندرلی ها،کار استارک ها،بولتون ها،استنیس و... هست و در سریال خیلی قضایا حذف و سرراست شده

×