رفتن به مطلب

جدول امتیازات

  1. Dawn

    Dawn

    اعضا


    • امتیاز: پسندیدن (Likes)

      29

    • تعداد ارسال ها

      60


  2. توروس

    توروس

    اعضا


    • امتیاز: پسندیدن (Likes)

      25

    • تعداد ارسال ها

      153


  3. ثیئون گریجوی

    • امتیاز: پسندیدن (Likes)

      20

    • تعداد ارسال ها

      68


  4. شوالیه درخت خندان

    • امتیاز: پسندیدن (Likes)

      18

    • تعداد ارسال ها

      113



ارسال های محبوب

Showing most liked content on 05/14/19 در همه بخش ها

  1. 12 پسند
    سلام خدمت همه دوستان من انتظار داشتم در اخر بازی تاج و تخت یه تصویر خاص و ماندگار تو ذهنم بمونه. پازل کامل شده ای که هر قطعه(شخصیت) درست سر جای خودش قرار گرفته. جایی مخصوص خودش که فقط و فقط خودش می تونه اون رو اشغال کنه. چرا؟ چون مسیری رو که طی کرده و اتفاقاتی رو که از سر گذرونده طوری اون رو شکل داده که الان شایسته این جایگاهه. طوریکه اگر هر کدوم از این اتفاقاتی که این کاراکتر پشت سر گذاشته براش اتفاق نمی افتاد الان سرنوشت دیگه ای داشت و داستان جور دیگه ای رقم می خورد. چرا همچین انتظاری دارم؟ چون داستان اینجوری شروع شد و مارتین فوق العاده هوشمندانه مسیر کاراکترها و آدمهای سر راهشون رو انتخاب می کرد. هر اتفاقی توی دنیای بازی تاج و تخت برنامه ریزی شده بود. ( الکی که این اثر این همه بیننده جذب نکرده) مارتین این کار رو خیلی عالی انجام داده و نتیجه اش همیشه منو شگفت زده کرده( البته نه از اون جنس شگفتیهایی که تو این فصل شاهدش بودیم).بذارید یه مثال بزنم. مثلا مبارزه اوبرین مارتل و کوه رو در نظر بگیرید. اوبرین مارتل به جای برادرش دوران مارتل به دعوت تایوین لنیستر به کینگز لندینگ میاد تا در شورای کوچک پادشاه نقشی رو به عهده بگیره. این قضیه همزمان میشه با دادگاه تیریون لنیستر( کسی که اوبرین از دوران نوزادیش طرد شدنش از طرف خانواده رو دیده) که به جرم کشتن جافری( انتقامی که اوبرین همیشه می خواسته از لنیسترها بگیره) متهم شده و دادخواست محاکمه از طریق مبارزه رو داده. مبارز معرفی شده از طرف مقابل تیریون کیه؟ کوه(قاتل الیا مارتل خواهر اوبرین و پسر نوزادش ایگان تارگرین). اوبرین حاضر میشه به جای تیریون بجنگه و کیفیت و نتیجه جنگ مارو واقعا بهت زده میکنه. بذارید چند تا سوال مطرح کنم. آیا این اتفاق غیر منطقی بود؟ نه.اگر جای اوبرین کس دیگه ای( مثلا خود دوران مارتل) به کینگز لندینگ اومده بود نتیجه همین بود؟ نه. اگه جای کوه کس دیگری طرف مبارزه بود داستان همینطور پیش میرفت؟ نه. اگر جای تیریون کس دیگری محکوم شده بود یا اگر علت محکوم شدن تیریون چیز دیگه ای بود، نتیجه همین بود؟ نه. از این مثالها کم نیستند توی فصول اولیه بازی تاج و تخت. حال بیایید مقایسه کنیم با داستانی که d&d برامون تدارک دیدند! بذارید از همین قسمت شروع کنم. اگر شخصیتی به نام یورون گریجوی تو سریال وجود نداشت، ایا تو نتیجه نهایی تاثیری داشت؟ اگر گلدن کمپانی وجود نداشت؟ اگر جیمی لنیستر اون تحول شخصیتی رو از سر نگذرونده بود و اصلا به شمال نمیرفت فرقی می کرد(بجز اینکه احتمالا برین رابطه عاشقانه اش رو با تورموند تجربه می کرد یا باکره از دنیا می رفت)؟ اگر جیمی از شمال به کینگز لندینگ برنمی گشت؟ اگر تیریون آزادش نمی کرد؟ اگر به سرسی نمیرسید و پیداش نمی کرد؟ اگر اریا استارک تو شمال می موند و به کینگز لندینگ نمی اومد؟ اگر دنریس تمام لشگرش رو از دست داده بود و فقط دروگون براش مونده بود؟ توی صحنه های انفجار شاهد منفجر شدن آتش وحشی هم بودیم که اونم اگر شاهد نبودیم تاثیری تو روند داستان نداشت. یا تو قسمتهای دیگه، اگر برن به کلاغ سه چشم تبدیل نمیشد، اگر نایت کینگ کلا از داستان حذف میشد?? علت اینکه نمی تونم سریال رو دوست داشته باشم اینه. مرگ ند استارک رو در نظر بگیرید. ند حرکات احمقانه ای کرد. مثلا رفتن پیش سرسی و مهلت فرار بهش دادن! ولی اگر این کار رو نمی کرد دیگه ند استارک نبود. ند توی موقعیتی گیر افتاد که هیچ راه چاره ای نداشت. حتی اخرش که شرافتش رو زیر پا گذاشت و خودش رو خائن معرفی کرد تا دخترش رو نجات بده هیچ راه چاره ای نداشت. هیچ انتخاب دیگه ای نداشت( نه با توجه به اینکه ند استارکه) ر حالیکه الان برای هر کدوم از کاراکترها هزاران انتخاب وجود داره که هر سری صدای یه عده در میاد که جرا اینجوری نبود اونجوری نشد. تو قسمتهای قبل با دوستام در مورد تجزیه و تحلیل شخصیتها و پیش بینی اتفاقها، در مورد پیشگوییها و ... حرف میزدیم بحث می کردیم و با توجه به منطق داستان تئوری می دادیم و در نهایت با دیدن هر قسمت هیحان زده میشدیم. ولی الان تو این فروم همش بحث سر اینه که ایا این اتفاقی که افتاده ممکن بود یا نه؟و همش توجیه میشه که فیلم کلا بی منطقه و نباید برات سوال پیش بیاد که ارتشی که تو قسمت قبل از بین رفت چرا الان هست؟ سلاحی که با نشونه گیری دقیق یه اژدها رو سلاخی میکنه چرا بار دوم نمی تونه این کار رو بکنه. هزاران بحث مسخره و مزخرف که اصلا نباید سر و کله اش لا اقل تو این سریال پیدا میشد.
  2. 7 پسند
  3. 7 پسند
    خب تحلیل این قسمت رو از دیدگاه خودم باهاتون در میون میذارم ما در ابتدای قسمت لرد وریسی رو میبینیم که کاملا از قسمت های قبلی معلوم بود که چه نقشه ای برای دنی کشید کاملا از سیر داستانی که سریال گرفت تو سیاه کردن شخصیت دنی چه این فصل و چه فصل قبلی (به صورت جزئی تر) و صحبت هایی که وریس و دنی تو دراگون استون داشتن قابل پیش بینی بود که وریس دست به همچین کاری بزنه به نظرم خیلی عجولانه و ضعیف این شخصیت رو حذف کردن از داستان شما نگاه کنید از ابتدای اپیزود تا لحظه کشته شدنش کلا ۱۰ تا دیالوگ بیشتر نداره حالا مقایسه اش کنید با دیالوگ های عجیب و پیچیده همین شخصیت تو فصول قبلی و حتی تو فصل هفتم و یا مقایسه کنید این سکانس رو با سکانس فوق العاده ی محاکمه ی تیریون حداقل میشد با یه مقدار پیچش بیشتر داستان یا اضافه کردن چند دیالوگ تاثیر گذار تر پایانی درخور شخصیت استاد نجوا ها یا لرد وریس بزرگ که بدون شک یکی از ۳ سیاستمدار بزرگ کل جهان وستروس بود ، ساخت تا ما هم وداعی زیبا تر با این شخصیت تاثیر گذار داشته باشیم از این بگذریم میرسیم به سکانس جان و دنی که به نظرم بار احساسی خوب ولی تاثیرگذاری به مراتب کمتری داشت این سیر عجولانه ای که d&d ب ای مد کوئین کردن دنریس دارن واقعا یکی از نکات منفی این سیزن بود . (در نظر داشته باشین که بنده خودم از جمله طرفداران این تئوری مدکوئین بودم که با توجه به پیچش های سریال و سعی بر این که به مخاطب القا کنن سرسی به عنوان یکی از آنتاگونیست های داستان راه مدکوئین شدن رو پیش گرفته ولی در اصل این شخصیت سفید داستان ینی دنریس است که با خاکستری شدن در حال تبدیل به مدکوئین میباشد ) منتها این همه عجولانه رفتار کردن در تبدیل شخصیت از سفید به یکی از شخصیت های سیاه داستان میتونست خیلی زیبا تر و باور پذیر تر اتفاق بیافته همونطور که عرض کردم من با کلیت این قضیه مشکل ندارم فقط با سیر تبدیل شدن که عملا تو ۲ قسمت اتفاق افتاد مشکل دارم دنریس تو فصول قبل از شکستن چرخ و آزادی مردم ستم دیده حرف میزد اگر یکم بیشتر با شخصیت شکسته شده اش بازی میکردن تو سریال خیلی باور پذیر تر میشد که ببینیم وقتی عملا فاتح جنگ شده ورق برمیگرده و روی سیاهشو به همه نشون میده البته ما از فصول قبل خصلت های تارگرینی دنریس رو مشاهده کردیم مثل کشتن کال ، به صلیب کشیدن اشراف زادگان ، کشتن اسرا جنگی و ... ولی بعد از هر کدوم از این اتفاقات باز ما اون تاثیر گذاری روی شخصیت دنی رو که باید میدیدم تا مارو قانع کنه که درحال تبدیل شدن به شخصیت مد کوئین و عملا پدرش میباشد رو ندیدیم اوج این تاثیر گرفتن رو ما ابتدا بعد از فهمیدن راز جان و سپس بعد از کشته شدن ریگال و میساندی دیدیم کاش نویسنده ها یکم بیشتر روی این قضیه کار میکردن و مارو واسش آماده میکردن ولی متاسفانه این قضیه هم قربانی علاقه سازندگان به سورپرایز کردن مخاطب در سریال شد ادامه تحلیلم رو تو پست بعدی میذارم که طولانی شدن مطلب این پست باعث زننده شدنش نشه
  4. 7 پسند
    دوستان من تاپیک های نقدو بررسی سریال رو اینجا دنبال کردم و بسیار از بحث های شما لذت بردم چه مخالفان و چه موافقان، دوست دارم نظر خودم رو هم بگم . من جزو مخالفان هستم و این سیزن و سیزن قبل رو جزو سریال نمیدونم ? برای من یک فن فیکشنه پرخرج هستن این دو سیزن ، مطالب پایین همه نظر شخصی هستن و مسلما ادعایی در مورد درست بودنشون ندارم . اولین دلیل نارضایتی من نوع مرگ سری هست ، مرگ سرسی خیلی راحت و عاشقانه بود ، سرسی حتی طبق منطق دنیای گیم آو ترونز، هم باید مرگ سخت تری داشت. آرک کاراکتر جیمی به طور کل با این قسمت نابود شد. جیمی که چند قدمی با رستگاری فاصله نداشت(با مردن احتمالی در جنگ با نایت کینگ) ، تبدیل شد به همون موجودی که از اول بود! تحول شخصیتی جیمی هدف خاصی رو نداشت . کاراکتر تیریون از خیلی وقت پیش، تقریبا از سیزن شش بی اهمیت و بی خاصیت شده بود ، دقیقا از همون فصلی که سریال سراشیبیش شروع شد. هوش و ذکاوت تیریون جز خرابی چیزی به بار نیاورد. نمونه : تقدیم اژدهای دنریس به نایت کینگ برای راضی کردن سرسی :دی مد کویین شدن دنریس به غیر منطقی ترین شکل ممکن اتفاق افتاد ،دنریسی که خیلی راحت فقط با تکیه به نیروی خودش و با یه اژدها گینگز لندینگ و گرفت چرا باید تو اوج لحظه ی پیروزی و قدرت بخواد مردم بیگناه و بکشه ؟ دنریسی که به خاطر کشته شدن یک بچه توسط اژدها ، اون ها رو زندانی کرد، حاضر شد هزاران بچه ی بی گناه رو بکشه! و اما صدای زنگ ها!! یادمه از هفته ی پیش فن های سریال و کتاب از مد کویین شدن دنریس به این شکل خیلی می ترسیدن چون بی منطق ترین چیز ممکن میتونه باشه ، دنریس اگر ده تا کار در کل هشت فصل انجام داده باشه که نشون می ده به سمت مد کویین شدن پیش میره ، میشه حداقل دو سه برابر این هم مثال آورد که دنریس آدم بخشنده ای بوده و هدفش رهایی مردم بوده ، لازم نیس جای دوری بریم ، همین سیزن اگر دنریس و دو اژدهاش نبودن ، نایت کینگ خیلی زودتر به وینترفل می رسید و سانسا (مغر متفکر هفت پادشاهی!!) قبل از اینکه بتونه به دنریس بیشتر از قبل حسودی کنه ، می مرد ! دنریس برای نجات مردم شمال ،همه چیزش رو ریسک کرد ! برای آدم هایی که نگاه های سنگینشون بعد از نجات از نایت کینگ باز هم روی دنریس وجود داشت ، این نشون دهنده ی بیرحم بودن دنیای گیم آو ترونز نیس، این نشون دهنده ی حماقت دو نویسنده است! ما باید به شمالی ها برای بی اطمینانیشون حق بدیم ولی دنریس رو شایسته ی حکومت ندونیم چون به بقیه اطمینان نداره! اون هم چه کسانی! از قسمت یک این سیزن اطرافیان دنریس نشون دادن که فقط به فکر خانواده و اهداف خودشون هستن ، کسایی امثال وریس که حتی فرصت حکومت رو به دنریس نمیده و قبل از شروع، حکم کشتن دنریس رو صادر میکنه! در این مورد فقط این نکته رو هم بگم اگر مثل من 4 بار سریال رو در هشت سال گذشته دیده باشید به مرور شاید با من هم نظر بشید که دنریس هیچوقت در حدی که این قسمت قصد داشتن جنونش رو به نمایش بگذارن به مد کویین بودن نزدیک نشده بود ، اگر سیزن های قبلی سرعت به جنون رسیدن دنریس ده بود این فصل به خصوص این قسمت با سرعت 100 به سمت دیوانه شدن پیش رفت.?‍♀️ بعد کاراکتر دنریس و جیمی و تیریون ، کاراکتر جان این سیزن داره برام نابود شد ؛ جانی که فقط یه دیالوگ داره شیز مای کویین!!! خاندان تارگرین ها به دست رابرت قلع و قمع شدن که جان فقط این دیالوگ روتکرار کنه! خیلی دوست داشتم میتونستم به این قسمت نمره بدم ولی این قسمت رو به طور کامل ندیدم بعد مد کویین شدن دنریس سکانس های فرار عاشقانه ی جیمی و سرسی ، مبارزه قابل حدس کلگین و برادرش و زنده موندن های مداوم و کشدار اسلیر بزرگ آریا رو نتونستم ببینم وسکانس های مختلف رو میزدم جلو . فکر نکنم هیچوقت دوباره این اپیزود رو ببینم. سریال از سیزن 5 به بعد ضعیف تر شد مخصوصا از نظر داستانی، متاسفانه محتوا و دیالوگ ها هر فصل خیلی افت داشتند، حضور نداشتن مارتین ضربه ی خیلی وحشتناکی به سریال زد ، به نظر من ایده ها و نظریات مارتین تا سیزن شش وجود داشتن و برای همین شاهد روند داستانی و شخصت پردازی بهتری بودیم هر چند که سیزن شش هم باگ هایی داشت حداقل برای من! سریال تا سیزن 5 شاهکار بود و به نظرم هنوز هم 5 فصل ابتدایی مخصوصا سیزن چهار، جزو 5 سریال برتر تاریخ هستش.
  5. 6 پسند
    بذارید با این نطرتون مخالفت کنم. تو همچین شرایطی معمولا آدمها دچار افسردگی یا اضطراب یا خشم میشن و هیچکدوم نه خشم ونه اضطراب و نه افسردگی ذات واقعی آدم رو نشون نمیده و فقط قدرت تصمیم گیری رو از آدم می گیره. به علاوه باز معتقدم که ذات دنی، بدجنس، ظالم و خشن نیست. شاید خوندن کتابها هم بی تاثیر نبوده. خوبی خوندن کتابها اینه که چون مسایل رو از دید کاراکترها می بینی با درگیری ها و مشغله های ذهنیشون آشنا میشی و بهتر و راحت تر درکشون می کنی. دنی به عنوان آخرین تارگرین باقیمونده قیام میکنه و تصمیم می گیره برگرده و انتقام خاندان از دست رفته اش رو بگیره. نه از روی هوس و قدرت طلبی و... بلکه به خاطر وظیفه! ( وظیفه ای که ویسریس تنها کس دنی به عهده اش گذاشته) به خاطر سرنوشتی که براش معین شده. ستاره دنباله دار سرخ و تولد اژدها اینو ثابت میکنه. ما هم مثل شما دنبال معنا می گردیم ولی نه هر معنایی که بهمون نشون بدن. نه چیزی که معنای کاراکترها رو ازشون بگیره. چیزی که عمیق باشه و ریشه بدوونه که بتونه ادم رو به فکر ببره. زشتی جنگ و کشت و کشتار رو تو چند تا فیلم واقعا عالی دیدم و خیلی هم ازشون تاثیر گرفتم ولی تو این فیلم برام بی معنا بود چون مستند که نگاه نمی کردم. دنی اتفاقات تلخ زیادی رو از سر گذرونده و هر بار قوی تر و مصممتر برخاسته. دنی آدم کم ظرفیتی نیست و جوامعی رو تغییر داده که به هیچ عنوان تغییرشون به نظر ممکن نبود. مسلما در این راه اشتباهاتی مرتکب شده و ازشون درس گرفته و تکامل شخصیتش رو دیدیم. از یه دختر بچه ضعیف و مظلوم و ترسیده تبدیل شد به حاکمی قدرتمند و مقتدر. بهتون توصیه میکنم قسمتهای قبل رو ببینید تا هوش و ذکاوت دنی براتون بیشتر مشخص بشه و ببینید که وقتی خودش به تنهایی و بدون نظر مشاورانش تصمیم گرفته تصمیماتش چقدر هوشمندانه تر و حساب شده تر بوده. دوم این قضیه که مردم جان رو به عنوان حاکم انتخاب می کنند رو درک نمی کنم. تو وستروس کی مردم پادشاه رو خودشون انتخاب کردند؟ الان که تارگرینها رو کار نیستن که جان حقی داشته باشه بر پادشاهی. الان که پادشاه قرار نیست به خاطر وراثت نقش پادشاه رو بگیره. هر کسی که بجنگه و پیروز بشه حکومت می کنه. دنریس قبلا بارها مرگ کس و کارش ( مرگ پدرو مادر و برادرش که اونا رو اواره کرده، مرگ سر ویلهم دری که آوارشون کرده، مرگ ویسریس، مرگ کال دروگو و پسرش نریانی که قرار بود به دنیا چیره بشه، خیانتها و ...) رو تماشا کرده و از پسش براومده پس برای من قابل قبول نبود که الان این شرایط اون رو دیوانه کنه. اونم در حالیکه می بینیم داشتن دروگون به تنهایی کافی بود تا به هدفش برسه. در مورد جیمی و سرسی. به نظر من همین که جیمی برگشت و رفت دنبال سرسی گشت کافی بود. حتی اگر می گشت و پیداش نمی کرد یا وقتی می رسید که سرسی تک و تنها زیر آوار مونده دراماتیک تر بود و پیامی که شما می خواستین رو هم منتقل می کرد. سرسی همه رو از خودش رونده بود و حتی برای کشتن برادراش ادمکش اجیر کرده بود. حقش بود که تنها بمیره!
  6. 6 پسند
    حرفاتونو قبول دارم، اما حقیقت اینه که در یک جامعه به شدت ضد سوسیال، مثل امریکا، کاراکتری در یک اثر ساخته و پرداخته شده که مثل سوسیالیستها حرف می زنه و از نجات انسان میگه و از خرابی چرخ! از دید من این کاراکتر از همون ابتدا سرنوشت محتومش یک شکست سخت بود. همونطور که با وجود تمام پیچیدگیهایی که گفتین، در عمل در جهان همین اتفاق افتاده... عالی! جیمی هیچ چاره ای نداشت. مدتی سعی کرد فرار کنه. قساوت سرسی رو دید و دور شد. اماسرسی برای جیمی فراتر از یک عشق ساده بود. همونطور که توی کتاب اسکارلت، رت باتلر به اسکارلت میگه: "تو مثل سم در رگهای من جریان داری". دقت کنید: مثل سم! مسموم کننده و گریز ناپذیر و محکوم به شکست، اما ناگزیر.... میشه بگین حتی اگر مردم کینگزلندینگ، پلشت ترین مردم دنیا باشند، به هر کسی وفادار باشند، پست باشند و ... دنریس چه حقی برای کشتار مردم داره؟ به دنریس هیچ ربطی نداره مردم خوبند یا بد، یا به چه کسی وفادارند و ... این مردم هستند که باید حکام رو بپذیرند، نه حکام مردم رو!
  7. 6 پسند
    ادامه پست تحلیلم رو براتون میذارم از سیر داستانی مدکوئین که بگذریم‌ میرسیم به صف آرایی ارتش ها در مقابل یکدیگر اولا این رو بگم که به نظرم هنوز توی تعداد ارتش دنریس خیلی اغراق (اگه ازلحاظ املایی غلط نوشتم معذرت میخوام:) ) شده با توجه به اون چیزی که ما توی قسمت سوم دیدیم نهایتا ۱۰۰۰ نفر باید زنده میموندن مگه اینکه این تعداد ارتشی که داریم میبینیم طی جنگ اپیزود سوم فرار کرده باشن حالا از این نکته هم بگذریم میرسیم‌به ارتش گلدن کمپانی که از فصول قبل اینقدر هایپشون کرده بودن و وقتی ابتدای این فصل دیدیمشون نه خبری از فیل (قطعا به دلیل هزینه های cgi ) بود نه سیاهه ی بزرگترین لشکر مزدوران اسوس نمیدونم این چه منطقی بود که پیش گرفتن که ابتدا اینقدر تو سریال هایپشون کنن و سپس نقششون رو در حد مگس هایی که زیر مگس کش میمونن پایین بیارن . ما نه اقتداری از این ارتش دیدیم نه سیاهه ی ترسناکی دیدیم و نه تاکتیکی از سردمدار ارتششون به شخصه از این قضیه خیلی نا امید شدم حداقل امیدوار بودم جنگی بین گلدن کمپانی و ارتش پاکان و شمالی ها دربگیره قسمت بدتر مربوط به آیرون فلیت و اسکورپین هاشون بود که تو کسری از ثانیه همه اشون قلع و قمع شدن البته این نکته بیشتر جنبه منفیش به قسمت فاجعه ی قبل یعنی قسمت ۴ برمیگرده که به مضحک ترین شکل ممکن قدرت اسکورپین ها رو صد برابر نشون دادن ولی توی این قسمت عملا در حد تیر کمون چوبی های خودمون نشونشون دادن میشد حداقل با زخمی کردن دروگون باز هم بهمون القا کنن که اسکورپین ها سلاح مرگباری هستن و دنی با وجود یک اژدها باز هم برتری فاحشی نسبت به سرسی نداره یکی از معدود نکات مثبت این قسمت بازی فوق العاده و بی نظیر خانم لنا هدی در نقش سرسی بود . به شخصه بی نهایت لذت بردم از بازی ایشون خصوصا اون پافشاری که داشت که کینگزلندیگ امن ترین جای دنیاست که این حس رو بهمون القا میکرد که سرسی یک لنیستر واقعی و فرزند خلف تایوین لنیستر بزرگه و هرگز شکست رو قبول نمیکنه و صحنه ای که برج های رد کیپ در حال فروپاشی بود اشک هایی که میریخت و شکست و ناتوانی رو رو به روی خودش میدید کاملا تاثیرگذار بود و بدون شک هنر ایشون تو نشون دادن تمامی این احساسات از معدود نکات مثبت این اپیزود بود متاسفانه اصلا پایانی که درخور شخصیت سرسی لنیستر بود رو ندیدیم توی این قسمت و در اصل پی ریزی فصول قبل رو به گونه ای خراب کردن منظورم همون پیشگویی هایی بود که درباره سرسی بود به نظرم بار احساسی و حتی منطقی سریال میتونست با کشته شدن توسط جیمی افزایش پیدا کنه درسته که کمی کلیشه ای بود ولی باز هم به نظرم خیلی جذاب تر و قشنگ تر از این پایان برای این شخصیت بود و از معدود کارهایی بود که میشد باهاش سریال رو از این سراشیبی که توش افتاده کمی نجات داد شما به آرک داستانی جیمی توجه کنید از فصل اول تا فصل هشتم چه پیچش داستانی زیبایی برای به تصویر کشیدن رستگاری این شخصیت ایجاد کردن اگر یادتون باشه جیمی تو فصل اول با موهای طلایی خودش به عنوان یه لنیستری تمام عیار حضور داشت که لقب کینگزاسلیر دقیقا برازنده اش بود تا این که در جنگ ویسپرینگ وود اون شکست رو متحمل میشه و در ادامه با از دست دادن دستش تو مسیر رستگاری قرار میگیره تا جایی که اسم و رسم خودش رو توی کتاب مخصوص شوالیه های وستروس میبینه و این نقطه تلنگریه برای سفید شدن این شخصیت خاکستری سریال ولی تو یک لحظه تمامی این مقدمه چینی ها تو یک سراشیبی عجیب میافته و ما دوباره شاهد جیمی خاکستری هستیم که با توجه به تمامی اتفاقاتی که برایش افتاده باز هم به همون اصل خودش برمیگرده و میره پیش عشقش شاید این پایان بار احساسی خیلی خیلی زیادی داشته باشه اما منطق بازی تاج و تخت رو با چالش میکشه و عملا تمامی تلاش های داستان برای رستگار شدن شخصیت جیمی رو عملا هیچ و پوچ نشون میده کاش شاهد کشته شدن جیمی تو قسمت سوم در دفاع از وینترفل بودیم (چه پایان دلنشین و دارای پارادوکسی ) کاش ... شخصیت جان اسنو هم‌مثل شخصیت های دیگر سریال این فصل توی سراشیبی عجیبی افتاده و به شخصه تنها توی سکانس سوزاندن اجساد به دلم نشست آن هم به خاطر دیالوگ های احساسیش بود وگرنه تنها چیزی که ما از او در این فصل دیدیم جمله ی شی ایز مای کوئین بوده و عملا فایده دیگری نداشته چه در قضیه نایت کینگ چه در قضیه سرسی چه حتی درقضیه دیوانه شدن دنریس چه پتانسیل از دست رفته و چه داستان های گفته نشده ای که از جان اسنو ی دوس داشتنی داستان باقی موند و حسرتی که قطعا تا سالیان سال هواداران خواهند داشت قبل از موضوع بعدی جای داره که به کایبرن اشاره کنم که چه پایان جذابی نصیب این شخصیت مرموز داستان شد و همونطور که دوستان اشاره کردند اشاره مستقیم به داستان بی نظیر فرانکنشتاین مری شلی بزرگ داشت یعنی همون کشته شدن به دست هیولای مخلوق و جای داره به جنگ دوبرادر اشاره کنم که به شخصه از ابتدای سریال منتظر این قضیه و تئوری بودم و به شدت راضی بودم از این سکانس در این حد که قسمت هفتم فصل هفتم تنها سکانسی که منو بیش از حد هایپ کرد خط و نشانی بود که سندور برای برادر بزرگترش کشید و از صحنه خارج شد چقدر به جا چقدر دارای پارادوکس و چقدر حماسی بود حتی صحنه ای که کوه چشمان سندور رو فشار میداد ادای احترامی بود به شخصیت مورد علاقه ی بنده در کل وستروس یعنی اوبرین مارتل افسانه ای (r.i.p ??) و پایان حماسی ای که برای سندور در نظر گرفته بودن بیش از اندازه حماسی و زیبا درومده بود این هم از معدود نکات مثبت این قسمت بود البته نکات منفی هم وجود داشت مثل این که وقتی کوه هر دو چشم سندور را فشار میداد و از هر دو خون جاری شد ما دیدیم که سندور چشمش رو باز کرد ... و البته این نکته که دوستان اشاره کردن که سرنوشتی که خدای نور برای سندور در نظر گرفته بود هرگز معلوم نشد ... ادامه ی تحلیلم رو در پست بعدی میذارم براتون
  8. 6 پسند
    سریال از آتیش زدن کینگزلندینگ هدفی جز ایجاد بهت و حیرت و یه نوع فراموشی برای مخاطبا رو نداشته و تا حدود خیلی کمی هم به این موفقیت رسیده چون منطق سریال از خیلی وقته که از مسیرش خارج شده و به خاطر همینم هر چه قدر آهنگ رامین جوادی خوب باشه و از بهترین جلوها های ویژه هم استفاده کنند دیگه اثری مثل 4 فصل اول و تقریبا فصل 5 نمیتونن بسازن
  9. 6 پسند
    ممنونم. واقعا فکر می کنید تحلیل هم به جنسیت ربط داره؟ ? البته من اصلا روحیه و استعداد تحلیلگری ندارم و چیزی رو می نویسم که به ذهنم میاد. من البته احساساتی هستم و همین احساس سبب میشه که خیلی ناراحت باشم از اینکه منطق سریالی که اینهمه دوستش داشتم، اینطور به نابودی کشیده شده که دیگه راضی کننده نیست. فقط ظاهر و پوسته قشنگی داره. برخی جاهاش انگار داری اونجرز می بینی! یا یه فیلم اپوکالیپتیک (مثلا ورد وار زی) می بینی. به قول توروس گرامی حتی بسیاری از جاها از حالت اوریجینال خارج شده و جملات و حوادثش رو از فیلمهای دیگه وام گرفته. سریال از یک اثر هنری تبدیل شد به یه اثر شلوغ مثلا عامه پسند و باکس آفیسی که متاسفانه حتی دقت هم نداره دیگه... جور نویسندگی ضعیف رو سایر عوامل دارن می کشن.
  10. 5 پسند
    نظرات همه عزیزان کارشناسانه و حرفه ایه، و من واقعا لذت میبرم از این همه بحث و تبادل، که فکر نکنم حتی متخصصان و صاحب نظران حوزه فیلم و سینما هم انقدر خوب و جامع انجام بدن. از همگی بسیار ممنونم چند موردعرض کنم خدمتتون: تعدادی از انتقاداتی که گفته میشه واقعا وارده و باید بیشتر کار میشده، و مناسب تر بود از اون چیزی که ما دیدیم متفاوت بود تا بیننده رو بیشتر به خودش جذب کنه؛ مثلا یک مورد که همه توش اتفاق نظر دارن خط داستانی یورون و روند جلوبرنده اونه، این مشکل بنظرم از اول بارز بود و چون این کاراکتر از کاراکتر های حائز اهمیته(حداقل میدونیم در حد هات پای یا اوشا یا میراندا نبود) باید بیشتر بهش پرداخته میشد. روند دیوانه شدن دنریس رو هم خیلی خوب نشون ندادن، و یکی از دلایلش هم وقت کمه، ۶ قسمت برای فصل آخر و جواب دادن همه سوالا، و جنگ های بزرگ، و سرنوشت کاراکتر های اصلی سریال، و تغییرات توی خط داستانی اونا، واقعا کمه؛ معمولاً باید برای یه پایان خوب تعداد قسمت های فصل آخر رو زیاد تر کرد نه کمتر (مثل بریکینگ بد). من یکی حاضرم هر قسمت ۵۰ دقیقه باشه ولی ۱۰ قسمت مفصل رو ببینم. ولی به عقیده من بعضی موارد هم سلیقه شخصی افراد توی میزان رضایت اونا دخیله، مثلا سکانس سرسی و جیمی زیر رد کیپ و خراب شدن اون رو سرشون واقعا برای من راضی کننده و جذاب بود، ولی خب بعضی ها خوششون نیومده. پس قطعا این که همزمان یکی میاد امتیاز ۵ میده و یکی ۹، به این هم مربوط میشه. اما خواهشمندم با قضاوت سرسری و عصبانیت ممتد، و از روی احساسات، به این قسمت(چون فکر میکنم تا الان این بهترین قسمت فصل ۸ بوده) نگاه نکنیم و سعی کنیم عادلانه تر قضاوت کنیم. قضاوت این قسمت با بقیه قسمت های فصل ۷و۸، (بنظر من) این قسمت رو یکی از بهترین ها می‌دونه، در حالیکه امتیاز دهی ها اینو ثابت نمیکنه و اینو یکی از ضعیف ترین قسمت های کل سریال معرفی می‌کنه. شاید نویسندگی ضعیف به داستان لطمه زده ولی نباید اونو تا این حد پایین بیاره. تلاش چشمگیر تمامی دوستان چه در انتقاد و چه در ستایش سریال از روی منطق و فلسفه به کمک استدلالی درست، بی نظیر و بی نهایت قابل احترامه. متشکرم
  11. 5 پسند
    داون گرامی انسان به غایت موجودی نسبی و پیچیده است . برای نقد هر تصمیم گیری باید خود آگاه و ناخود آگاه فرد، تاثیر عوامل محیطی و ژنتیکی بر فرد ، تاثیر ظرف زمان ، رسالت فرد نسبت به سرنوشت خود و دیگر و نقشی که در محیط داره رو باید بررسی کرد. دنریس رو ورای انحصار طلبی در روحیه و اشتباهات فردی، باید به نسبت یک جامعه قرون وسطایی و پیچیدگی ها و سختی های تصمیم گیری در اون جامعه سنجید. دنریس در این کتاب شخصیتی رنج کشیده است که به همراه برادرش که اون هم در حین حفظ غرور بسیار توسری خور و خوار و خفیفه ، سالها طعم غربت، فرار از دست غاصب و بی پولی و... بسیاری از مشکلات رو از کاملا لمس کرده. حال به چنین فردی قدرتی میرسه و در کنار اون گام به گام رشد می کنه و نسبت به نقش خودش و روابط با اطرافیان پخته تر میشه. نمیدونم این اشکال از فصل هشتم و هشتم سریاله یا در کتاب ششم و هفتم هم این موضوع صادقه ( باید منتظر ماند و دید) ولی اگه دنریس از شکستن چرخ و دور باطل چرخیدن قدرت در میان عده ای فرد و خاندان زورگو به قامت دیکتاتوری پارانوئید، بی رحم و انحصار طلب رسید ، به نظرم بیشتر بقیه با ایرادهاشون دخیل بودن تا خود دنریس از جمله: 1) تیریون لنیستر با اشتباهات گاه و بیگاه در طراحی استراتژی، عدم وفاداری به ملکه ای که به اون وفادارانه و حمایت عجیب و غریب و رمانتیک از خانواده ای که طردش کردن 2) سرسی با عدم انعطاف و عدم تسلیم تا زمانی که به جز جیمی کسی رو در کنار خودش نمیدید. هر اندازه دنریس در مقابل سرسی کوتاه اومد بقول حسام بیگ سرسی افسارش درازتر بست و گستاخ تر شد. در این بازی صفر و صد دنریس راهی به جز خشونت نداشت. 3) متحدین شمال با ناسپاسی که نسبت به فداکاری دنریس که باعث پیچیده شدن کارزار بین ایشون و سرسی شد، بی تفاوت و بجز جان میشه گفت ناسپاس بودند. شاید برای تکمیل بحث مطالعه تصمیم گیری برای شکل پادشاهی هخامنشیان بعد از گئومات بد نباشه، جایی که ویدا فرنه ( اتانس) از دموکراسی دفاع میکنه و بغابوخش ( مگابیز) از انحصار طلبی انتقاد میکنه و در مقابل داریوش با ذکر چالش های دموکراسی ، حکومت فرد واحد رو مناسب ترین میدونه. دنریس به سمت شکل های اولیه دموکراسی مثل تضارب اولیه آرا و در مراحل بعدی پذیرش چیزی مثل ماگناکارتا داشت می رفت که به خاطر جبر محیط این امر امکان وقوع پیدا نکرد. برای تصمیم گیری اولا باید از ثبات جایگاه برای پیاده شدن طرح ها آسوده خاطر باشی تا به سمت تصمیم سازی و تصمیم گیری و تعریف جایگاه بری. اوضاع وستروس رو نمیشد با واژه ای بهتر از هرج و مرج تعریف کرد و در بهترین حالت همون سیستم حکومت سرهنگ ها و حکومت بردار و بنشین ترکیه و یونانه. در چنین حکومت هایی صرفا نبرد، نبرد تنازع بقا است و عقیده، خانواده و یا سرزمین بهانه ایه برای زورگویی و پیشبرد اهداف شخصی. دنریس می خواست در قامت یک منجی بروز پیدا کنه ولی به خاطر شرایط نامساعد محیطی و پیچیدگی های بازی قدرت عملا به فرم مایکل کورلئونه در انتهای قسمت اول و قسمت دوم پدر خوانده تنزل کرد. اینقدر شکستن چرخ دنریس، خشن و پر هزینه بود و ناخوداگاه امکان رسیدن به فرایند بهتر رو از میان برد.
  12. 4 پسند
    دوست دارم دلیل اینکه میگم از ده صد میدم به این قسمت رو بگم شاید برای بقیه جالب بود این دیدگاه من.. از نظر من تو شرایط سخت و بحرانی انسان ها به دات خودشون بر میگردن..شرایطی که فکر کنن تنهان و کسی رو ندارن..شرایطی که فکر کنن شکست خوردن و به اهداف چندین و چند سالشون نمیرسن.. سیر دیوونه شدن دنی از قسمت دوم شروع شد وقتی جان حقیقت رو بهش گفت و اینمه دنی وارث حق بر تخت نیس..و همینطور ادامه پیدا کرد با کشته شدن سر جوراه..تنهاییش در تالار..محل ندادن ب دنی در شمال..کینگ خطاب کردن جان..پس زده شدن توسط جان..مرگ یه بچش(اژدهاش)..شکست خوردن در یه جنگ غافلگیرانه توسط یورون و شکستن غرورش توسط جان به خاطر اعتنا نکردن جان به التماس های دنی..کشتن میساندی..و دوباره بی اعتنایی جان..تنها کسی که میتونست تنهایی دنی رو پر کنه..خیانت اطرافیان..بی اعتمادی..تنهایی.تنهایی.تنهایی اول قسمت پنج میبینیم که دنی چهره اش چقدر داغونه و اینکه از چهرش میشه فهمید که دیگ دنی اون دنی سابق نمیشه و نخواهد شد..نگاه های نا امیدانه تیریون به دنی و فهمیدن این موضوع تو همون حین..و تلاش هاش برای نجات مردم و خانوادش حتی به قیمت تموم شدن جونش..خیانت که نه..شرافت واریس در نجات مردم از مرگ و قتل عام همگی.. یکی از دوستان گفته بود مشاورا از. کجا میدونستن که دنی میخواد همچین کاری بکنه باید بگم دوست عزیز دنی خودش تو قسمت چهارم گفت ک میخام رو سر مردم اتیش بریزم ک واریس گفت این اشتباه ولی دنی قبول نکرد و تیریون پیشنهاد تسلیم سرسی رو داد.. تیریون و. واریس احمق نشده بودن و اتفاقا همونایی بودن ک قبلن هم بودن..واریس برای نجات مردم این کارو کرد و از برگشتن دنی ب ذات خودش مطلع شده بود ولی تیریون یه نیمچه امیدی داشت ک ن دنی بر نمیگرده به اون ذات اهریمنی خودش ولی کم کم داشت باورش میشد ک ن داره اشتباه میکنه و حق با واریسه..ک دست ب ازاد کردن برادرش زد برای نجات شهر..حالا اشاره میکنم چرا میگم تیریون احمق نیست.. بالاخره حمله شروع شد و به جایی رسید ک همه منتظر زنگ شدن(و به نظرم جیمی زنگ رو ب صدا در اورد یه بار دیگ دقیقه چهل و اینا رو ببینید جیمی دارع از پله های یه چیزی میره بالا) و زنک ب صدا در اومد اما دنی زیاد خوشحال نشد چون با اینکه جنگ تموم شده و اونا پیروز شدن ولی خودش رو روی تخت نمیدید و داشت با کینه و نفرت سرسی و قلعه رو نگاه میکرد و داشت زجر هایی رو که طی این چندین سال کشیده تا ب تخت برسه و سرسی رو بکشه رو میدیدو نمیخاست این فرصت رو از دست بده و سپس کینه و نفرتش به جایی رسید ک تصمیم گرفت سرسی و هر کسی که به نحوی بهش کمک کرده رو بکشه حتی مردم.. و نگاه های تیریون که باور نمیکرد دنی اینقدر خشن بشه و به ذات اولیه خودش بر گرده.. اونور سرسی از شکسته شدن غرورش گریه میکرد و اینکه این همه ابهت به یک باره زیر سوال رفت و عملا دیگ هیچ چیزی نداشت.. جان که خیالش راحت شده بود از تسلیم شدن سربازا و صدای زنگ یهو با دیدن دنریس بهت و حیرتش زد و سعی کرد جلوی لشگر خودش رو از حمله بگیره ولی نتونست و اطرافش رو نگاه کرد اینکه بچه ها دارن گریه میکنن دارن کشته میشن مردم بی گناه سرباز هایی ک بی دفاع هستن و سلاحاشونو انداختن..جنگ نامردی رو داشت میدید..جان به خودش نگاه کرد..واقعا الان تبدیل به چی شده...داره واسه کی میجنگه..داره طرف کی رو میگیره..یه قاتل؟...کسی که افراد بی دفاع و بی گناه رو میکشه...جان از خودش بدش اومد..از لشگرش..از دنی..از هر کسی که داشت مردم بی گناه رو میکشت حتی تا جایی که رفت و یکی از سرباز های خودشونو کشت و بعد از اینکه اون زن رو نجات داد یهو به خودش اومد دید عه سرباز خودشونو کشته و قشنگ از این صحنه میشد فهمید که هیچ چیز به اندازه مردم واسه جان ارزش نداره..همه اینا رو از چهرش میشد فهمید از واکنشاش.. جنگ بین هاند و برادرش ک بعضیا میگن چرا نکشت سرسی رو..اون وقت ک هاند داشت ب برادرش نگاه میکرد فقط داشت ب یه چیز فکر میکرد اونم کشتن برادرش و انتقام بود همین و بس و داشت به گذشته و اتفاقا فکر میکرد و اصلن متوجه سرسی نبود.. خیلیا میگن مرگ سرسی مستحقش نبود و باید بیشتر از اینا میبود ولی من میگم اتفاقا بهترین مرگ بود اگر سرسی سوزونده میشد هیچوقت به این مفهومی که زیر آوار مرد نمیرسیدیم..اخرین دیالوگ های سرسی به ما فهموند که حرف های تیریون در قبال سرسی درست بود و احمق نبود اونطوری که ما هی فکر میکردیم..سرسی در لحظات اخر میگفت من نمیخام بمیرم..میخام زندگی کنم..کنار بچمون..سرسیی که این همه غرور داشت ولی اونجا داشت زار زار گریه میکرد و التماس..تیریون درست میگفت سرسی دیگ اون ادم سابق نبود فقط به خاطر بچش ولی ولی ولی همونطور ک گفتم ادمی به ذات خودش بر میگرده و فقط یه سری عوامل هستند ک میتونن این ذات رو مخفی کنن که سرسی ذاتش نفرت و کینه و دشمنیه ولی بچش تونسته بود که این ذات رو مخفی کنه و تیریون اینو دید ولی چی شد ک تسلیم نشد غرورش بود..غرورر.. جیمی تو این فیلم سمبل وفاداری و عشق بود کسی که حاضر بود به خاطر عشق هر کاری بکنه هر کاری..ادم بکشه..حتی خودش کشته بشه در صورتی ک میتونست خودش رو نجات بده..ولی خواست با عشقش باشه.. جان و تیریون دو شخصیتی هستند که مردم واسشون خیلی مهمه حتی بیشتر جونشون و دیدیم که هر دو جونشون رو به خطر انداختند واسه مردم.. اریا رو دیدیم که با اینکه این همه روحیش خشن و مردونس ولی با دیدن مرگ مردم و سوخته شدنشون و به ناحق مردنشون روحش خدچه دار شد و تصمیمی بزرگ گرفت(شاید کشتن دنی) که زنده بیرون اومد و قطعا یه ماموریت مهم داره.. اینا دلیلای من بود..اینا مفاهیمی بود ک من گرفتم البته هنوزم هست ولی خب پیام خیلی طولانی میشه.. برای من مفهوم های فیلم خیلی مهمتر از اینه ک قسمت قبل چارتا سرباز بودن ولی این قسمت چارصدتا..جنگ جنگه حالا با چارتا سرباز یا چارصدتا فقط شدتش کمتر یا بیشتر میشه..و جنبه نمایشی داره.. مرگ مرگه ولی اینکه یه نفر هیجانی بمیره یا با مفاهیمی بمیره خیلی تفاوت میکنه..مرگ سرسی میتونست به بی مفهوم ترین شکل ممکن رخ بده ولی این مرگ خیلی مفهوم داشت.. اینکه چرا جیمی نمرد بهتره بگیم چرا تو قسمت سوم سم و برین و جان و اینا نمردن..بهتره بگیم تو فصلای قبلی که جان با نایت کینگ روبه رو شد نایت کینگ با یه نیزه کار جان رو تموم نکرد..بهتره بگیم اون صحنه ک نایت کینگ روی برن نشونه گذاری کرد و دستشو گرفت چرا همونجا نکشتش اگه تونست دستش رو نشونه گذاری کنه پس میتونست بکشه ولی نکرد..بهتره بگیم چرا دنی و همه این شخصیت های اصلی تو قسمت اخر فصل هفت نمردن و نیزه دوم نایت کینگ به اژدهای دوم دنی نخورد..بهتره بگیم چرا جان وقتی تک و تنها سرشو از اب اورد بیرون جلوی این همه مرده چرا نمرد و تونست فرار کنه..بهتره بگیم چرا نایت کینگ سریع با یه ضربه کار برن رو تموم نکرد و هی دست دست کرد..و... کلا نمیشه این چیزا رو گفت..همه میدونیم قهرمان های داستان به سختی و دیر میمیرن و این برای جذاب کردن و ایناس حالا جیمی در جنگ با یورون میمرد پر مفهوم تر بود یا حالا که با سرسی مرد..قطعا با سرسی.. مفهومایی داره این سریال که اگه بهش دقت کنید خیلی درس ها میشه ازش گرفت.. خیلیا تو اوج قدرت و غرور بودن ولی سرکوب شدن..روال داستان اینجوریه..نایت کینگ..سرسی..و حالا هم نوبت دنی..غرور و شرافت و ذات ادمی پر مفهوم ترین موضوع این سریال بوده از فصل اول تا الان.. برای من مفهومات سریال ها و فیلم ها مهمه ن کمیت های سرباز ها و اینکه چرا خنجر رفت تو چشمش ولی نمرد..اینکه چرا اژدها اینقدر قدرت تخریب داره..اینا همه واسه جذاب کردن و هیجانی کردن داستانه و ظواهر قضیه هست اینا همه وسیله ای هست تا یه مفهوم بزرگ رو از یه سریال بزرگ درک کنیم..این تفاوت کتاب با سریال هست که سریال حس رو خیلی قشنگ تر میتونه القا کنه چون اهنگ داره..تصویر داره..موندگار تره واسه ادم..و اینکه میشه مفهومات گسترده ای رو توش قرار داد.. ببخشید طولانی شد ولی خب لازم بود..دیگ حرفی ندارم..
  13. 4 پسند
    من حس می کنم سریال با وجود فانتزی بودنش هرچی جلوتر رفت واقعگرایانه تر شد. دوستان می گویند ما با این سریال زندگی کردیم. آقا این یک داستان بیشتر نیست که اتفاقا خوب روایت شده. شما لذتت رو ببر و سعی کن با چیز های واقعی تری زندگی کنی نه با یک سریال. سریال در ادامه جدا شدن از دنیای فانتزی و قهرمانانه داستان اصلی روایتی از آدمهایی حیران در دنیایی خشن و بیرحم رو به تصویر گذاشت.شما که از واقع گرایی تلخ سریال در کشتن قهرمان های اصلی اش به وجد آمدید چرا از واقعگرایی این قسمتها دلزده شدید؟ چون باب میلتون نبود؟ در مورد سرعت سریال می توان از آنطرف موضوع هم نگاه کرد: اینکه برعکس، سازندگان قسمتهای قبلی را حسابی کش دادند و ما را عادت دادند که ده قسمت توطعه و ترس و مرگ و تهدید را ببینیم و قسمت نهم هم معمولا یک جنگ اکشن یا قتلی تکان دهنده بود که نقطه اوج سریال حساب می شد.حالا با سریالی شش قسمتی روبرو هستیم که قسمت دوم و پنجمش نقطه اوج و باقی قسمتها هم بستری برای آن می باشند. معلوم است که سریال بد عادتمان داده !!!!! دور شدن سریال از رمز و رازهای نهفته و تئوری هایی که در کتاب هست به نظرم بدک نیست. این تصویری واقعی تر از این آدمهاست. سنجیدن قهرمانهای این سریال با قهرمان های سنتی کار درستی نیست. تابو شکنی سریال در پردازش شخصیتها بدک نیست.جیمی واقعا بدلیل اینکه عاشق سرسی بود از او جدا شد و به همان دلیل هم به سمتش برگشت.این زیباترین قسمت سریال بود که این دو باهم کشته شوند. به نظرم همه ما که این سریال را دیده ایم متوجه شده ایم که از قهرمانهایش همه چیز بعید است بنابراین زیاد سخت نگیرید سریال را نگاه کنید و لذت ببرید. نگران نباشید که تئوری هایمان نقش بر آب شد. این فقط یک سریال است. زیاد جدی نگیرید.بعنوان یک سریال واقعا زیبا و دیدنی بود.
  14. 4 پسند
    درباره سرسی درباره جیمی اگر بخواهیم از جزییات صرفنظر کنیم تنها نقل قول "اولنا تایرل " شاید برای توصیف سرسی و برادرش کافی باشه."سرسی یک بیماریه". چند ثانیه قبل از آن هم به سرجیمی گفته بود که به سرسی مبتلا شده و جیمی هم "ابتلایی ورای کنترل" را پذیرفته بود. حرف های لیدی اولنا به نظرم مدح شبه ذم بود. اما در مورد جیمی اشتباست اگر اینطور قضاوت کنیم که با برگشتن به کینگزلندینگ به رستگاری به دست آمده اش پشت کرد. نه ،جیمی فقط برگشت که خواهر دوقلویش راببیند و همانطور که آمده اند همانطور هم بروند و شاید هم راه نجاتی پیدا شود، که ظاهرا نشد.
  15. 4 پسند
    تنها نکته مثبت این قسمت برا من همین بود که این اژدها یه شهرو به خاکستر تبدیل کرد! نمای کامل یه اژدها بود...دیگه دنریس سلاحی رو در اختیار داشت که تو 7 تا قلمرو پیدا نمیشد،بایدم همینقدر ویرانگر باشه! قشنگ یاد اژدهای هابیت 3 افتادم! یاده تانک های تایگر آلمان نازی افتادم! ولی دوتا اژدهای دیگش رو عین مارمولک زدن ترکوندن! اژدها که نباید با یه قندیل بمیره! ریگالم که نیازی به توضیح نیست که چجوری از بین رفت! یه دوستمون اینجا می‌گفت کاش دنریس از اول یه اژدها داشت کاملا موافقم! از اول یدونه میداشت همینقدر باشکوه! این قسمت باحال بود بدون درنظر گرفتن قسمتای قبل.
  16. 4 پسند
    پایسل وارگ کرده تو تیریون که کودن شده جان اسنو هم بادمجون توش وارگ کرده جان اسنویی که جلوی استنیس می ایسته واسه آتیش زدن منس ریدر چی میشه که دنریس واریس آتیش میزنه که قصاص قبل جنایت میکنه ولی صدای هویج هم درنمیاره درکل ریدن تو پرستیج شخصیت های مارتین بیچاره فصل تموم شد نه چیزی از تیریون دیدیم نه جان و البته برن که چندفصل دورمون داد که فقط بگه من برندون استارک نیستم .. لطفا بیخیال شین این سریال دیگه فقط در مورد کتاب بگید خیلی جالب میشه اگه رادیو وستروس ادامه بدین ماهم لذت ببریم بخدا رادیووستروس جذاب تر از سریال شده??????
  17. 4 پسند
    وقتی بعد قسمت ۳وم من و چند نفر از دوستان گفتیم افت فاحشی داشته این فصل خیلیا بهشون برخورد.یه دوستی بود میگفت چرا ما ایرانیا فقط انتقاد میکنیم!!! دوست عزیز حالا برو ببین امتیاز این قسمت ها تو سایت های معتبر جهانی چقد پایین بود.و فکر نکن ایرانی بودن باعث میشه ادم عقلشو معیار قرار نده
  18. 4 پسند
    من واقعا نمیفهمم چرا مشاورین دنریس از ابتدا میگفتن اگر به کینگزلندینگ حمله کنی هزاران آدم بیگناه کشته میشن، در صورتی که دنریس اون موقع دیوانه نبود و دیدیم تا سقوط شهر هیچ آدم بیگناهی کشته نشد. مشاوران بر چه اساسی این حرفو بهش میزدن؟ اگر کسی جوابی داره ممنون میشم منو متوجه کنه
  19. 3 پسند
    آره خواهر معنویه..دنریس از اول یه رگ دیوونگی داشت ولی همیشه باهاش تو جنگ بود که به لطف اطرافیان احمقش با کارای احمقانشون دیگه نتونست دیوونگیش رو سرکوب کنه..در مورد وارث بودنم باید بگم که حرف احمقانه ای که طرف باباش شاه بوده یا ولیعهد بوده باید شاه بشه به قول جورا اگان هفت اقلیم رو گرفت چون می تونست نه اینکه حقش بود دنی هم می تونست ولی زدن کاراکترش رو با خاک یکسان کردن. هنوزم میگم اگه دنی عقلش سر جاش بود حکمران بهتری نسبت به جان می شد چون جان مثل ند دیگه فرشته ست تو سیاست دووم نمیاره تو همین قسمت جان وقتی سعی می کرد افرادش رو وارد قضیه نکنه نتونست هیچکس بهش گوش نمی داد جانم میشه یکی مثل راب اون وسط بلآخره یکی بهش خیانت می کنه وستروس یکی رو میخواد که کسی جرآت خیانت بهش نداشته باشه دنی این پتانسیل رو داشت ولی دیگه رد داد الان باید بمیره چون مردن واسش یه لطفه مثل مد کینگ. البته چرا دروغ بگم اونجا که ند رو تو پایتخت اعدام کردن مردم بهش سنگ مینداختنو بدو بیراه می گفتن من دوست داشتم سوختنشونو ببینم (من به شدت ند فن بودم)
  20. 3 پسند
    اگ بگم از دیدن این قسمت لذت نبردم دروغ گفتم این قسمت با تمام ضعفاش که عمدتا برمیگرده به فیلم نامه اما از اواسط اپیزود نفس هارو تو سینه حبس میکنه بزرگترین نقطه ضعفش اما مدکوئین شدن دنریس بدون منطق درست و حسابیه که نمیذاره باور پذیر باشه نویسنده ها باید از فصلای قبل این پروسه رو شروع میکردن نه صرفا با چن تا سکانس و سر هم کردنش. و این که شخصا وقتی تیریون واریس رو لو داد خیلی ناراحت شدم هر دو از شخصیتای محبوب من بودند و دوست نداشتم این طوری رفاقتشون تموم بشه اما نکات مثبتش: خداحافی دراماتیک تیریون و جیمی عالی بود; بعد از مدت ها ترس و وحشت رو تو چهره ی سرسی دیدیم که به من خیلی چسبید; سرنوشت هاوند و مونتین هم که از فصل یک منتظرش بودیم یه سرانجام رسید بماند که مونتین از نایت کینگ سخت جون تر بود!!! ; و در نهایت یک قسمت مونده تا پایان به یاد ماندنی ترین اثری که تا سال ها تو ذهن هممون میمونه سریالی که مارو خیلی جاها ترسوند شوکه کرد احساساتی کرد اشکمونو دراورد و حتی گاهی خندوند و با کاراکترهایی که انگار سال هاست میشناسیمشون و باهاشون زندگی کردیم......
  21. 3 پسند
    من چ اینجا ک خیلی فعال نیستم و چه تو سایتای ورزشی که خیلی فعالم هیچوقت نگاه جنسیتی نداشتم و حتی ب اسامی هم دقت نمیکنم ولی انقد بعد از هیرو شدن آریا تحلیلای عجیب غریب دیدم ب واسطه همذات پنداری که... واقعا این ذهنو نگاه بنظر من که تحسین برانگیزه خصوصا الان که نظرات قدیمی ترتونو درمورد ویرانی که تو شهرهای تحت حکمرانیش بجا گذاشت حتی شاهد شورش هاییم بود.. من بعد از این دیالوگ بود ک دیگه ی درصد هم درمورد دنریسو مستبد بودنش شک نکردم ملکه دنريس حکايت‏هاي زيبايي شما واقعاً مبالغه ‏گويي نبودند مچکرم خانواده ‏ي من يکي از قديمي‏ترين و پرافتخارترين خانواده‏هاي "ميرين" هست پس حضور شما در اينجا مايه‏ ي افتخار منه پدر من، يکي از محترم‏ترين و محبوب‏ترين ،"شهروندان "ميرين..بر بازسازي و نگهداري بزرگترين .بناهاي اينجا نظارت کرده،اين هرم هم شاملش بوده از اين بابت من واقعاً قدردان ايشون هستم .از ملاقات ايشون واقعاً مفتخر خواهم شد ملاقاتشون کرديد، سرورم .شما اون رو به چهار ميخ کشيديد ...دعا مي‏کنم هيچوقت نبينيد همچين رفتار بي‏رحمانه‏ اي با يکي از اعضاي خونوادتون بشه پدر تو بچه ‏هاي بي‏گناه رو مصلوب کرد پدر من عليه مصلوب کردن اون بچه‏ ها صحبت کرد ،اون اين کار رو يه عمل جنايت‏کارانه تلقي کرد .ولي از مافوق‏ترها دستور رسيد اين عدالته که يه جنايت رو با يه جنايت ديگه جواب داد؟ متأسفم که پدرت رو از دست دادي ولي رفتار من با ارباب‏ها جنايت نـبود ب شخصه هرجا اینارو گفتم متهم شدم ب ضدزن بودن!
  22. 3 پسند
    این اپیزود به طرز حیرت آوری افتضاح بود.................. نویسندگان در تکمیل خراب کردن انتهای داستان، از هیچ تلاشی دریغ نکردن و کل فصل های قبل، منطق، خودشون و مخاطبین رو به سخره گرفتند.. در این قسمت فقط مرگ واریس بود که به نظرم میتونست به جا باشه که نویسندگان تلاش واریس رو هم برای نجات مردم نابود کردن(و مرگش هیچ فایده ای نداشت) ولی بقیه داستان... آزاد کردن جیمی توسط تیریون، ظاهرا دلیلی شد که نویسنده ها قراره ازش استفاده کنند تا قسمت بعد تیریون رو هم به جرم خیانت اعدام کنند!!!!!!!!! دلیلی که هیچ فایده ای برای نجات مردم بی دفاع شهر نداشت... اما تصمیم دنریس و دیوانه شدنش دلیلی شد که تمام اتفاقات و منطق نیمه ابتدایی این قسمت رو به سخره گرفت و نقض کرد.. دلیلی که حتی با شخصیت دنریس هم جور نمیومد!! دنریس با دو اژدها و دوتراکی ها و آنسالیدها رفت شمال جلوی شاه شب رو بگیره که خودش بشه خدای مرگ جدید و خراب بشه روی سر مردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دنریسی که توی اسوس همه برده ها رو آزاد میکرد و برده دارها رو میکشت چطور با اینکه جنگ رو راحت پیروز شد و صدای تسلیم شهر رو شنید ، دیوانه شد؟؟؟؟؟؟ فقط با یک کلمه "دراکاریس" که از زبان میساندی گفته شد؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! ارتش گلدن کمپانی که نابود شده بود و لنیسترها هم که تسلیم شدن... دنریس فصل های قبل میخواست "چرخ" رو بشکنه یا با چرخی که هنوز به دست نیاورده رو سر مردم خراب شه.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جیمی چطور با دو ضربه شمشیر که کامل وارد بدنش شد تونست سرپا بایسته و تا قلعه سرخ پیاده روی کنه؟؟... خب از اول که هدف این بود به قلعه بره چرا اون ضربات رو باید یورون بهش میزد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کوه رو دقیقا تبدیل به چه موجودی کردند که با شمشیری که توی شکمش میره زنده میمونه و خنجری که توی مغزش رفته و از پشت جمجمه اش زده بیرون رو درمیاره؟؟؟؟؟ فصل ششم شاهد بودیم که ray به هوند گفت خدایان برای تو برنامه ای ویژه دارن... بریک و توروس گفتن خدای نور هنوز کارش با تو تموم نشده....... تمام کاری که قرار بود هوند انجام بده این بود که به آریا بگه نیا تو قلعه و خودش بره و به خاطر اینکه کوه رو بکشه خودشم بمیره؟؟؟؟ هدفی که از فصل سوم برای هوند که با زنده نگه داشتنش در مبارزه با بریک، در نظر گرفته بودن انجام بده دقیقا چی بود!!!!!!؟؟؟؟؟ d&d با این نوع نویسندگی و منطق!!! داستانی خودشون برای این قسمت، کلکسیون قهوه ای این فصل رو به طرز حیرت آوری کامل کردند.... به این قسمت نمره 4 دادم اون هم فقط به دلیل کارگردانی قوی و جلوه های بصری...
  23. 3 پسند
    انرژیتونو صرف بحث نکنید یه عده جلوه های ویژه دوست دارن هرچی فیلم بزن بکش آتیش بازی انفجارش بهتر باشه نمره بهتر میدن یه عده داستان و دیالوگ دوست دارن هرچی فیلم داستان قویتری داشته باشه امتیاز بالاتری میدن هر دو گروهم حق دارن منم رفتم یه 5 خوشگل دادم تا اون دو تا دلقک که فک نکنن با صحنه آرایی و بیست میلیون هزینه میتونن خیانتی که به داستان کردن رو بپوشونن
  24. 2 پسند
    سلام در مورد نکات منفی تون: 1- واقعا افتضاح بود 2- من فک کنم این قسمت منطقی بود مشکل قسمت قبل بود که تونستن اژدها رو بزنن وگرنه اصلا از این فاصله و به این صورت نشونه گیری مسخره س به هدف بخوره و یه چیزی که برخلاف قسمت قبل، این قسمت درست شده بود این بود که عملا اینا یبار مصرفن و واقعا فرصت ریلودشون وسط جنگ نیست. 3- ولی باورم نمیشد انقد زود تصمیمش رو میخواسته عملی کنه و دنی شانس اورد چیزی نخورد. 4- اینو ک قسمت قبل به تیریون گفت و تیریون وقتی دید رفته استقبال جان و جان اونجوری پسش میزنه دیگه مطمئن میشه میخواد به حرفش عمل کنه. 5- نمیدونم از اول زیاد با هوش نبود واقعا احساسات درش اثر میذارن و چون به دنی قول داده نمیخواد زیر قولش بزنه که از ند بهش رسیده این خصلت. 6- هم خطش هم بازیگرش
  25. 2 پسند
    برخی نقاط مثبت و منفی این اپیزود از نظر من: نقاط مثبت: 1- کارگردانی عالی، تعلیق های به جا، بازی درست گرفتن از کاراکترها 2- بازی عالی لنا هدی، نیکولای کاستر والدو، و برای اولین بار، امیلیا کلارک 3- جلوه های ویژه عالی 4- موزیک عالی 5- کلیگین باول رو دوست داشتم. هم نبرد رو و هم آخرش رو که سندور در نهایت در آخرین تصویرش، در چیزی که بیش از همه چیز ازش می ترسید، یعنی در آتش به رستگاری رسید 6- برخی ریزه کاریها. مثلا درست در زمانی که آریا تصمیم می گیره از انتقام دست برداره، سرنوشت بهانه دیگری برای انتقامی قویتر بهش میده نقاط منفی: 1- نحوه رویارویی جیمی و یورون 2- چطور اون همه اسکورپیون از پس اژدها برنیومدند؟ حداقل من ترجیح می دادم دروگون زخمی می شد و در ترس از مرگی مشترک بین دنریس و دروگون، اون عقده های درونی دنریس هم سر باز می کرد و شهر رو به آتش می کشید 3- توطئه وریس برای کشتن دنریس رو خیلی مبهم نشون داد. 4- با توجه به شخصیت پردازی قبلی تیریون، به هیچ عنوان یک Rat (خبرچین و چغلی کننده) نبود. تیریون نمی دونست وریس می خواد دنریس رو بکشه، پس چرا رفت به دنریس لو اش داد؟ نمی تونست تا پایان جنگ صبر کنه؟ یا حداقل باید نشون می دادند که تیریون نگران خطر جانی برای دنریس شده! خیانت چه معنایی داره آخه؟ مگر در زمانی که خودش دست پادشاه (جفری) بود، جفری رو برای سلطنت مناسب می دونست؟ آیا برای این نالایق دونستن جفری، سزاوار مرگ بود؟ تصویری که اینجا از تیریون دیدیم، کسی بود که داره به پا گرفتن و تشدید یک دیکتاتوری مطلق کمک می کنه، تحت عنوان وفاداری! 5- جان آیا هیچ عقل و شعوری نداره؟ حتی ذره ای به دنریس شک نکرد؟ مثلا وقتی که اونطوری وریس رو سوزوند. چرا مدام میگه من قسم خوردم و اون ملکه منه؟ حتی نخواست حرفهای وریس رو بشنوه. حتی ند استارک هم اینطور نبود. بارها با رابرت درباره کشتن دنریس مخالفت کرد. این تحلیل رفتن و ضعف شخصیت جان اصلا جالب نیست. جان حداقل در دوره ای که نایت واچ بود به هیچ عنوان چنین شخصیت نادان و احمق و کندذهن و فرمانبرداری نداشت. 6- خط داستانی یورون احمقانه بود و اصلا جا نیفتاد
×