رفتن به مطلب

جدول امتیازات

  1. تینا استارک

    • امتیاز: پسندیدن (Likes)

      4

    • تعداد ارسال ها

      161


  2. Gemini

    Gemini

    اعضا


    • امتیاز: پسندیدن (Likes)

      4

    • تعداد ارسال ها

      93


  3. R-FAARAZON

    R-FAARAZON

    اعضا


    • امتیاز: پسندیدن (Likes)

      4

    • تعداد ارسال ها

      227


  4. مه سا استارک

    • امتیاز: پسندیدن (Likes)

      4

    • تعداد ارسال ها

      50



ارسال های محبوب

Showing most liked content on 05/18/19 در همه بخش ها

  1. 3 پسند
    من از شروع همین فصل هشتم میگم: دوست داشتم دنریس همون ابتدا به یه اتهامی مثل وفاداری به لنیسترها یا بی کفایتی تیریون رو از هندی اخراج کنه. تریون به جای جیمی برگرده پیش سرسی تا جنگشون با استراتژی تیریون، برابر بشه. نبرد با سرسی قسمت سوم باشه و یه سری کنش و واکنش های سیاسی بین وریس و تیریون تو دو قسمت قبل بیفته. سرسی در آخر تنها کنار برادری بمونه که همیشه فکر می کرد قصد کشتنش رو داره. بچه اش به دنیا بیاد. سانسا یه نقشی توی جنگ ایفا کنه مثلا آوردن ارتش از ویل یا باقیمونده تالی ها. وسط جنگ آریا با چهره کایبرن یا یورون سرسی رو بکشه و شهر تسلیم بشه. سرسی قبل از مرگ بچه اش رو بده به تیریون و بگه از همون راهی که یه بار فرار کردی، ببرش بیرون. آریا هم اجازه بده برند. دنریس به تخت بشینه و از لردهای باقی مونده ی وستروس برای جنگ شمال کمک بخواد ولی همه رد کنند... اینطوری بفهمه که موقع نیاز تاج و تخت و عنوان بی ارزشه. تخت آهنی رو ویران کنه و برگرده شمال برای کمک به جان. جنگ با نایت کینگ از مقدمات تا پایان تو سه قسمت آخر اتفاق بیفته و به جنوب هم کشیده بشه. همه ی شوالیه های باقی مونده، شانسشون رو برای ازوراهای بودن امتحان کنند. دنریس با آتش، جیمی و بریان با جنگ تن به تن و... دقیقا همون لحظه ی خنجر زدن آریا، بعد از فرو کردن خنجر بفهمه که طرف با خنجر هم نمی میره و نایت کینگ آریا رو هم بکشه... در نهایت برن با جادو یا وارگ کردن یا هر چیز دیگه ای نایت کینگ رو بکشه. یا حداقل ملیساندرا بکشه که بگیم، چیزی که با جادو به وجود اومده بود با جادو هم از بین رفت و ملیساندرا که یه عمر دنبال پرنس وعده داده شده بود، خودش بوده و... یا اگر قراره خیلی غیر سورپرایزی تموم بشه، نشون بدند که تمام مدت جنگ، نایت کینگ از مبارزه با جان طفره می رفته چون می دونسته تنها اون می تونه نابودش کنه... در آخر بعد از مرگ جیمی و بریان و دنریس و آریا، جان برای نجات برن خودش رو برسونه. برن توی جان وارگ کنه که قدرتش دو برابر بشه و از نقطه ی ضعفی که برن از نایت کینگ می دونه استفاده کنه و بکشه. تاج و تخت از بین بره، سانسا لیدی شمال بشه، برن بره زیر درخت، جان برگرده شمال واقعی پیش گوست. تیریون و بچه ی سرسی تو کسترلی راک زندگی کنند. تنها اژدهای باقی مونده رو به نشونه ی روح دنریس آزاد کنند که بره سمت میرین و اون سرزمین های پشت دریا.
  2. 3 پسند
    خخخخخ.....واقعا تفاسیر و برداشت هات غیرمنطقیه و واقعا معذرت میخوام وقصد توهین ندارم یه کم بچگانه و شتاب زده س.اخه این چه حرفیه ک جیگرت حال اومد ک زد همه رو کباب کرد!هیچکس انتظارشو نداشت.تمام تصورات و انتظارات طرفدارای فیلم مخصوصا طرفدارای دنی بااینکارش به هم ریخت.من ک فکرشو نمیکردم دنریس بشه یه ملکه سنگدل و خشمگین ک حتی به مردم بیگناهم رحم نکنه‌.پس فرقش بااون سرسی چیه؟جان هم هنگ کرده بود وقتی دید دنی با دراگون داره اتیش میریزه سرمردم.واقعا گند زدن بااین تغییر ناگهانی.دنی نباید اینطوری میشد! از طرفی به نظرم توی این فصل مخصوا اپیزود سه به بعد اصلا جان نقش خوبی دیگه نداره.یه جورایی زدن تو سر نقشش. اخه کی فکرشو میکرد نایت کینگ به دست اریا کشته شه نه جان! وجان بشه یه بله قربان گوی ملکه ک حتی از حق مسلمش ینی پادشاهی هفت قلمرو و از هویتش بخاطر ملکه بگذره....جان خیلی قوی و مسلط و محکم بود تو فصلای پیش وانتظار همچین افتی تو نقشش نمیرفت. حالااینکه قسمت اخر چی میشه وسر عقل میاد واین دنی دیوانه رو میکشه وخودش میشینه روتخت یانه رونمیدونم ولی اینجور ک بوش میاد بخاری ازش بلند نمیشه وآریا باید بره تو کارش!
  3. 2 پسند
    کتاب ششم که تقریبا کارش تموم شده و بنابر قولی تعمدا فعلا منتشر نشده و کتاب هفتم هم به نظرم حداقل کلیاتش در ذهن مارتین شکل گرفته و با به احتمال زیاد حداقل سر فصل های داستان در اختیار تیم نویسندگان قرار گرفته و در مورد استفاده از اون مشورت شده ولی حتی اگه درصد کمی سریال به کتاب پایبند بود و اون انسجام رو داشت اینقدر از نظر فیلمنامه و دیالوگ های رد و بدل شده ضعیف نمیشد، چیزی که نقطه قوت فصل های آغازین بود. در فصل هشتم بر اصلی روایت بر عهده تصویر و جلوه های ویژه و موسیقی بوده و دیالوگ ها در این حد کیفیتش کاهش پیدا کرده که خلاصه بشه در این جملات : سندور ممنونم تئون ممنونم حتی در قالب یک سریال هم این افت بخصوص در دو فصل پایانی چشمگیره.
  4. 1 پسند
    در پس زمینه بودن و راز آلود بودن این ها واژه هایی است که مارتین برای جادو در داستانش به کار میبرد.وایت واکرها در داستان تناسبی بسیار نزدیک با این واژه ها داشتند و همین حداقل برای من بسیار لذت بخش بود.اما هرچه پیش می رویم باید از در پس زمینه بودن در بیایند و این از باید های داستان است. اما متاسفانه سریال تنها موفق شد بخش اول را(یعنی مرموز جلوه دادن وایت واکرها)آن هم به لطف اینکه با کتاب پیش می رفت به نحو قابل قبولی انجام دهد.از فصل هفت به بعد که وایت واکرها کم کم تبدیل به دغدغه اصلی می شوند سریال با حجمی از بی منطقی روبه رو می شود. اما هنوز هدف وایت واکر ها مشخص نیست و و حداقل انتظارات هم اینست که هدفشان بزرگ تر از کلیشه های معمول(نابود کردن دنیا،ازبین بردن تمام انسان،و...)باشد. فصل هشت و چهره تاریک و رمز آلود وایت واکر ها همچنان ادامه دارد تا قسمت سوم که دقیقه به دقیقه بر این چهره ی رمز آلود و عظمت نایت کینگ افزوده می شود و تاریک بودن فصا و استفاده کم از نور هم در القای این حس موفق بود(حداقل برای من) تا جایی که با پرش آریا نایت کینگ متوقف می شود.اگر همین یک لحظه را از قسمت سوم حذف کنند برای من شاهکار است.اما متاسفانه چنین چیزی ممکن نیست و نایت کینگ و هدفش هم در دام کلیشه ها می افتندو هدفش هم جز نابودی انسان ها و خود آگاهی نیست. دو فصل گذشته حداقل ثابت میکند هرچه اثر هنری فراگیرتر شود و سود مالی گریبانش را بگیرد بیشتر در سراشیبی سقوط می افتد و این هم مدعای دیگری است بر بی ارزش بودن هنر سفارشی. باقی قسمت ها هم که آنقدر پر است از حفره ها و نواقص داستانی که نیازی به گفتن ندارد(حتی همان نبرد قدمی کلگین ها بسیار دیدنی تر از نبرد این قسمت بود)
  5. 1 پسند
    نبرد در اسوس فتح کسترلی راک،نبرد با وایت واکرها و همچنان آنسالیدها هر قسمت در حال افزایشند نبرد با لنیستر هاانقراض در شب طولانی و دوتراکی ها و اسب هایشان گویا مدام در حال زایشند نبرد در سرزمین های رودخانه ،غارت شمال به دست آهن زادگان،قتل عام تعداد زیادی در دوقلوها،نبرد حرام زادگان و بازهم شمالی ها. این حجم از بی منطقی واقعا نشانگر ضعفه. نویسنده ها با چندتا دیالوگ ساده میتونستن مخاطب ها رو به یاد ریور لندز بندازن که هنوز هم میشه از اون جا تعدادی سرباز به دست آورد تا شاید کمی منطقی تر بشه.ولی به کل انگار یادشون رفته. این فصل کلا تا اون جایی خوب بود که نایت کینگ و آدر ها داشتن از دروازه وینترفل وارد میشدن. این حجم از مرموز بودن و عظمت واقعا لذت بخش بود ولی بعد...
  6. 1 پسند
    شما خودتون به نوعی جواب خودتون رو دادید... گفتید که برای برن باید به اسطوره ها مراجعه کرد... دوست گرامی باید بدونید که نظریه کهن الگوهای یونگ (اسطوره ها) مبتنی بر نظریه روانکاوی فروید هست و زیرشاخه روانکاوی محسوب میشه!!! فروید اصلا خودش گفته بود، یونگ جانشین بر حق من هست!!!... حالا من نمیدونم شما بر چه اساسی میای میگی روانکاوی نه!! اما یونگ آره!!!! از طرف دیگه همونجوری که توضیح دادم، انرژی روانی برن برای صرف کردن استعدادهاش به جای کمانداری و شمشیرزنی (که در ابتدای سریال نشون داده شد در جنگاوری افتضاح هست.. ) بعد از اینکه کاملا ناتوان و فلج شد در جای دیگه صرف میشه(سبز بینی و وارگ)، درست همون چیزی که آدلر در نظریه عقده حقارت بیان میکنه.. حذف برن از داستان از اون حرف هاست که هیچ جوره قابل هضم نیست!!!!!!! در ضمن در باب قضیه سرسی و جیمی: فروید و نظریه روانکاوی اش، برای "تشخیص اختلالات" از هیپنوتیزم استفاده کرد، نه تقسیم بندی ابعاد شخصیت (که بلا استثنا برای تمامی افراد یکسان هست و تنها نوع طی شدن سال های زندگی به اون شکل میده) که مبحثی کاملا تئوریک هست و اصلا ربطی به هیپنوتیزیم نداره!!!!!!!!! من که نیومدم به قول شما سرسی رو هیپنوتیزم کنم و برچسب اختلال خاصی روی سرسی بزنم!!!! ابعاد شخصیتیش رو به صورت ملموس و بر اساس شواهد عینی با هم بررسی کردیم.. اگر داستان رو از دیدگاه مارتین، ریشه ای بخونید متوجه تمام دغدغه های فکری کاراکتری مثل سرسی میشید(نفرتش از تیریون، عشق بیش از حدش به جیمی نشان از غرایز Id سرکوب نشده داره و در مقابل دلیل تمام رفتارهایی که میکنه برای جلوگیری از به وقوع پیوستن پیشگویی های مگی قورباغه هست(آزار و اذیت سانسا، نفرت عمیقش از تیریون، تهدید کردن مارجری و خاندانش، پارانوید نسبت به دیگر خاندان های وستروس) همگی نشان از این داره super ego سرسی هم مثل به دلیل اعتقادش به پیشگویی، درست مثل نهادش بسیار قوی هست..و این کشمکش شدید بین نهاد و فراخودش هست که منجر شده به طرز خطرناکی دچار تجزیه افکار بشه و در داستانش میبینیم و در رفتارش کاملا مشهود هست...!! و قضیه وجودگرایی که شما اشاره کردید تا حد زیادی منتفی هستش..! (به جز مواردی که در باب رابطه سرسی و مردم در پست قبل اشاره کردم)... باز هم تاکید میکنم قضیه بررسی ابعاد شخصیتی به طور کلی با تشخیص اختلال در فرد دیگه متفاوت هست!!!!!!! در مورد این روابط بین جیمی و سرسی هم همونطوری که از نظر داستانی در پست قبل گفتم، برای روند داستان نغمه یخ و آتش بسیار لازم و حیاتی هست... شما لطف کنید بگید اگر این رابطه (که البته در ناسالم بودنش شکی نیست) نبود و حذف میشد، داستان قرار بود چه جوری پیش بره؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در مورد خشونت هم باز سعی شده تا حدی سریال به کتاب وفادار باشه... برای مثال مرگ هایی که ملیساندره برای قربانی کردن در راه خداش انجام میده(هر چند با خشونت وصف ناشدنی)، تماما برای خط داستانی دنیای مارتین لازم هست(هر چند از نظر بصری و روانی برای بیننده قابل هضم نباشه)... برای مثال اگر شیرین قربانی نشه(که در کتاب هم همین اتفاق میافته)، جان هرگز به زندگی برنمیگرده.... یاد یک جمله معروف از یکی از شخصیت های دورن افتادم که گفت: This is war.. if you don't have stomach for it، scurry back into hiding جنگ، اونم جنگ از نوع بیرحمانه برای کسب تاج و تخت وستروس، نیازمند به تصویر کشیدن چنین صحنه هایی هست و به نظرم تنها در این سریال اینجوری ابعاد تاریک شخصیت انسان ها به تصویر کشیده میشه و گرنه چه کاری هست، همون جومونگ خودمون که بود!!!! ملت اون رو برای بار هزارم نگاه میکردن!! برای مثال چیزی که نبرد حرامزاده ها و منفجر کردن سپت بیلور رو از همه ی جنگ های دیگه توی تمامی سریال ها متمایز کرد، نشون دادن ابعاد تاریک و حقیقی جنگ هست.. یا کارهایی که رمزی با تیون کرد اگر در داستان رخ نمیداد، آیا رمزی همون رمزی میموند؟؟؟ آیا تغییر شخصیت فوق العاده تیون (و تا حدودی سانسا) رخ میداد؟؟؟
  7. 1 پسند
    لابد: دنیا همه هیچ است و کار دنیا همه هیچ این هیچ بدان هیچ بدین هیچ مپیچ??‍♀️?
  8. 1 پسند
    دوستان این نکته ریز در مورد شباهت شخصیت و زندگی ماتیلدا و لئون، و همینطور آریا و هاوند رو خودم کشف کردم ?
  9. 1 پسند
    بسم الله. در مورد روابط سرسی و جیمی اشاره مستقیمی وجود داره به ازدواج محارم در میان فراعنه مصر برای نگه داشته شدن اصالت( که از نظر ژنتیکی به خاطر خالص شدن خزانه ژنی و در 99 درصد حالت تاثیر منفی که داره رد شد ) و نمود اون در خاندان تارگرین و به نظرم سرسی و جیمی تا حدودی تحت تاثیر تارگرین ها این تمایل رو داشتند و این حس و حق داشتن همچین روابطی در اونها تقویت شد.
  10. 1 پسند
    به نظرم داستان سرسی و جیمی بیشتر به ژنتیک و همچنین تا حدودی نظریه روانکاوی فروید بیشتر شبیه هست تا وجودگرایی... البته درباره نداشتن احساس گناه متقابل بین سرسی و محیط پیرامونش (مردم) و تضاد این قضیه اش با بستگان درجه1 (برای سرسی خانواده همه چیزه) از شخصیت پردازی بسیار پیچیده مارتین خبر میده، و تاحدودی قضیه وجودگرایی صدق میکنه.. در مورد ماجرای زندانی شدن سرسی و راهپیمایی شرم هم حقیقتا یاد اسکینر و آزمایشش رو کبوترها افتادم!! اما درباره سرسی و جیمی و نوع روابطشون از نظر روانشناسی لازمه شخصیت سرسی رو با هم بررسی کنیم.. شخصیت سرسی بیشتر به دوران کودکی برمیگرده تا محیط.... و فراخود سرسی برخلاف چیزی که احتمالا فرض میشه، بسیار بسیار قوی هست و در مقابل نهاد (Id) سرسی قرار داره.. قرار دادن نهاد (که به قول فروید، افسارش رو اگر در 5 سال اول زندگی مهار نکردیم، اون افسار شخصیت رو در دست میگیره) در مقابل فراخود(super ego) سرسی، هنر مارتین رو میرسونه و تمام کارهایی که سرسی میکنه به نوعی برای جلوگیری از وقوع پیشگویی های مگی قورباغه هست..... پیشگویی(که تا حدود زیادی جنبه غیر مادی داره) به طور مداوم ذهن سرسی رو درگیر خودش کرده.. در مقابل علاقه اش به جیمی فقط به بخش نهاد (Id) شخصیتیش برمیگرده(و تقریبا غیر قابل کنترل هست).. در حالیکه جیمی برعکس، محیط بیشتر بر اون تاثیر گذاشته تا ژنتیک و دوران کودکی(به جز قضیه عشقش به سرسی که از کودکی شروع شد) با نظر شما درباره نوع در پیش گرفتن این نوع روابط که مارتین برای سرسی و جیمی در نظر گرفته، مخالفم... با توجه به دلایل روانشناسی که ذکر کردم، کاملا شخصیت پردازی بی نقصی دارند. و دلیل دیگه اش اینه که روند داستان میطلبه این نوع روابط و خشونت وجود داشته باشه.... اگر این رابطه وجود نداشت، جیمی، برن رو از بالای برج پرت نمیکرد و اصلا بعدا سوءقصدی به برن برای کشتنش صورت نمیگرفت که بخواد اصلا اختلافی بین استارک ها و لنیسترها صورت بگیره!!!!!!! و جنگ برای تاج و تخت عملا شکل نمیگرفت و کل داستان زیر سوال میرفت!!!!!!!! در مورد برن (کلاغ سه چشم) ، قضیه به شدت مذهبی هستش (ریشه قدرتش در جنگل خدایان) و شخصیت پردازیش بعد از اینکه فلج شد (قبل از اینکه کلاغ سه چشم بشه) و تلاشش برای اینکه استعدادش رو در جای دیگه به کار بگیره (کلاغ سه چشم قبلی هم مدام به رویاش میاد تا این استعداد رو بهش بشناسونه) من رو یاد نظریه آدلر میندازه... در مورد حذف برن با شما مخالفم.. فقط حیف شد که پایان بندی خط داستانی برن و بی خاصیت شدن قدرتش، بسیار به سریال لطمه زد..(استفاده از آریا برای کشتن شاه شب و غافلگیری مخاطب!! هم پیشگویی ها درباره جان رو زیر سوال برد هم قدرت فوق العاده برن رو....) در حالیکه برن و جان، میتونستند کلیدهای شکست شاه شب باشن.. برن و شاه شب هر دو از یک قدرت یعنی جنگل خدایان سرچشمه میگیرن..باید از این قدرت برن (که ریشه اش با قدرت وایت واکرها از یکجا سرچشمه میگیره) علیه شاه شب استفاده میکردن، نه اینکه بیان برن رو کلا حذف کنن!
  11. 1 پسند
    من با بعضی نظرهاتون موافق نیستم اول اینکه بگم با روابط محارمی داستان، زبان آلوده، خشونت بعضا غیر قابل تحمل سریال و دنیای نغمه مشکل داشتم .در عین حال بسیاری از تم های داستان در سریال به طور سطحی مطرح شده بود و تا حد زیادی چاره ای جز این نبود. از جمله عشق سرسی و جیمی، ماجرای برن که کلی بحث های اسطوره ای ، فولکلور، روانشناسی و فرا روانشناسی پشتش هست و شاید اصلا حذفش سریال رو بهتر می کرد. به عنوان مثال توجه تون رو جلب می کنم به راه پیمایی شرم سرسی لنیستر. شک دارم در سریال می تونست چندان بهتر از اون از کار درآد ولی همین بخش رو در نسخه انگلیسی کتاب ببینید که چقدر چند بعدی تره. مثل تفاوت خط و حجم. یک اندیشه‌ی اگزیستانسیالیستی در کتاب وجود داشت و به یکی از مشهورترین آثار روانشناسی غرب ارجاع می داد . همین سرسی که برای اکثرمون شر مجسم بود. جیمی تحت تاثیر چندین نیروی متعارض قرار داشت و پیچیدگی وضعیت اون هممتاسفانه در سریال نیومد همینطور که دنریس باهاتون موافقم. در واقع شطرنج منچ شد! منتها من یک پوینت کلی روی مقوله‌ی "سریال" دارم. اگر زمانی وقت شد و دوستان تمایل داشتند بد نیست به اون بپردازیم
  12. 1 پسند
    در مبحث تئوری حق با شما هست... عملا باید شطرنج گونه سریال رو به پیش میبردن.. اما سریال همونطور که میدونیم در فصل های آخر بیشتر شبیه به بازی شطرنج با خودش بود تا اینکه مهره چینی کنه که حریفان در مقابل هم قرار بگیرن!!! برای مثال مهره هایی مثل بیلیش و واریس بسیار ارزشمند هستن اما از اونجایی که دیگه شخصیت خودشون رو ندارن به جای اینکه خودشون بازی کنن بازیچه دست d&d شدن..!! مارتین از دید کاراکترها و عمق شخصیت اونها داستان رو پیش میبرد و مقابل همدیگه قرار میداد و عاملی رو فدای روند کارش نمیکرد.. اما دیدیم در دو فصل اخیر، سریال به جای بازی شطرنج، قمار میکنه و قضیه از جایی شروع شد که ایده ای برای تیریون مطرح کردن مبنی بر اینکه برای شکار وایت به اونور دیوار برن..(مقدمه و بهانه ای برای ورود مردگان به وستروس و .....) و این قمار باعث شد سریال، اشتباهات دیگه رو مرتکب بشه و مثل دومینو فرو بریزه.. در مورد ناتموم موندن منبع هم همینطوره.. کلا وقتی که سریال و یا فیلم به منبعش وفادار نمونه همین مشکلات پیش میاد.. (برای مثال در سطح بسیار پایین تر از GOT، برای سریال TWD و تا حدودی جداشدنش از منبع همین اتفاق افتاد)
  13. 1 پسند
    درباره پایانبندی پایانبندی داستان - و فیلمنامه- شباهت جالبی با آخر بازی در شطرنج داره.اون هم اینکه در هر دو ابتدا باید روی انتها کار کرد. پایانبندی داستان همانند آخر بازی شطرنج ، برایند و همگرایی نیروهاییست که از آغاز شکل گرفته و در میانه پرورده شده اند. اما اولا ما با یک "سریال" طرف هستیم. یک کالای تجاری که مثل بقیه کالاها بر حسب "تقاضا" ، "عرضه" می شود.(البته محدودیت های تولید هم در این عرصه موثرند). و خلاصه وقتی سریالی شروع میشه شروعش با خودشه و اتمامش با خدا ! این یارو سریال دکتر بازی شنیدم به فصل 20 رسیده! خب حالا چطور میشه برای همچین کالای تجاری پایانبندی پرفکتی طراحی کرد؟ دوما ما با اثری مواجهیم که تخته بند یک رمان ناتمامه ! همین برای اغتشاش در پایانبندی کافی بود هر چند نمی تونیم انکار کنیم که کار می تونست بهتر دراد. ماجرا ربط چندانی به نمره دهی مخاطبان نداره .به گفته‌ی همین سایت یک میلیون و دویست هزار نفر در حال یاد گرفتن زبان والریانی هستند! نقل سریاله دیگه...سریال. ....البته همین گات رو من تقریبا در تمام قسمت ها با شیفتگی دنبال کردم اما مانع از این نمیشه که معایب و ضررهای این سریال که در کل تاریخ تلویزیون مثال زدنیه رو نادیده بگیرم. با تشکر از دوستانی که به بحث پایانبندی اشاره کردند.
  14. 1 پسند
    به نظر من هم بهترین مرگ برای جیمی شهادت در وینترفل بود. با هر منطقی حساب کنی «وان من ویت وان هند» نباید جلو ارتش صد هزار نفری زنده میموند. بازگشت به وینترفل و مرگ در اونجا برای نجات زنده ها میتونست قوس شخصیتیش رو کامل کنه. اما یه نکته هم باید بهش توجه کرد که جیمی در طول هشت فصل به سمت شخصیت خاکستری رفت نه سفید. نوع رفتارش با ادمور تالی و قتل عام تالی ها اونم توی خونه خودشون رو نباید فراموش کرد. اومدنش به وینترفل فقط به خاطر قولش بود و دوروغی که سرسی بهش گفت. نه بخاطر سفید بودن کارکتر جیمی. درواقع جیمی مرتب بین سفید و سیاه و خاکستری در تقلا بود. اما آیا مرگش من رو راضی کرده؟ خیر. جیمی لایق مرگ بهتری بود. همانطور که سرسی لایق مرگ بدتری بود. سرسی هرگز تقاص پودر کردن آدمهای سپت بیلور رو پس نداد. مارجری و پدرش حتی برادرش واقعا جزو بیگناهان گات بودن. و همینطور تامن مظلوم واقعا معلوم نشد فلسفه بودن بران در این فصل چی بود. و اینکه چرا جیمی و تیریون دستور قتل حودشون توسط سرسی رو نادیده گرفتن و تا آخرین لحظه جون خودشونو براش به خطر انداختن
  15. 1 پسند
    ?? ?دقیقا مهره های اصلی دنیای مارتین خیلی راحت فدای حماقت و تجاری شدن سریال شدن. یادش به خیر سریال تو 4 فصل اول و تا حدودی فصل 5 مخاطب رو با سوالات چالشی مثل چیستی عدالت ،شرافت،حقیقت و ... درگیر میکرد اما از فصل 6 شده صحنه تمرین سینمای بالیوود و هالیوود.
  16. 1 پسند
    اونجایی که جیمی به تیریون میگه : "من راستش خیلی مردم گناهکار و بی گنه برام مهم نیستند (و نبوده اند)!!!!!!!!" راستش دهنم وا موند، با اینکه از این پیچش ها و منفجر کردن قوس شخصیتی تو این فصل کم ندیدیم، ولی این دیگه شاهکار بود از کسی که لقب نفرت انگیز "شاه کش" رو فقط و فقط بخاطر این به دوش می کشید که جون مردم رو نجات داده بود. اگر جیمی تو نبرد بزرگ کشته میشد نه کاراکتر خودش اینجوری نابود میشد و نه کاراکتر برین!!! ولی خب چیکار کنیم که باید تو آغووش عشقش میمرد، عشقی که تو از بین بردن جیمی و تیریون هیچ تردیدی نداشت!!
  17. 1 پسند
    فقط دو پایان هست که میتونه من رو قانع کنه و اگر غیر از این باشه من اولین باری خواهد بود ک نمره ی بسیار پایینی خواهم داد.. کاری به قضیه دنی و جان و اریا و تیریون ندارم چون میدونم حداقل دوتا از این شخصیت ها میمیره و حداکثر سه تا..(به احتمال اریا بمونه) اول: بعد از کشت و کشتار بین دنی و جان و اریا و تیریون..واقعا تکلیف برن معلوم بشه و اینکه ایا ارتباطی با نایت کینگ داشت یا نه و اینکه چرا تو قسمت سه همش وارگ بود..و همینطور سرنوشت سانسا.. دوم: اینکه اگر برن هیچ ربطی به نایت کینگ نداشت و واس انحراف ذهن بیننده بود و نایت کینگ دیگ تموم شدس پس تمام این کارها و تفرقه افکنی هاش به خاطر این بوده که دنی رو دیوونه کنه و بعد منجر به کشتن تیریون و جان بشه و سپس اریا بیاد دنی رو بکشه و خودش تنها مدعی تخت باشه.. غیر از این دو مورد واسه ی برن واقعا چیزی ب ذهنم نمیرسه و فک نمیکنم من رو قانع کنه..
  18. 1 پسند
    من مطمئن هستم در کتاب هم قرار هست دنریس دیوانه بشه و کار پدرش رو به اتمام برسونه. اما فکر نمیکنم با این دلایل بچگانه که در سریال مطرح شد. احتمالا مارتین دلایل مهمتری برای مدکوئین شدن دنریس میسازه
  19. 1 پسند
    وقتی بعد قسمت ۳وم من و چند نفر از دوستان گفتیم افت فاحشی داشته این فصل خیلیا بهشون برخورد.یه دوستی بود میگفت چرا ما ایرانیا فقط انتقاد میکنیم!!! دوست عزیز حالا برو ببین امتیاز این قسمت ها تو سایت های معتبر جهانی چقد پایین بود.و فکر نکن ایرانی بودن باعث میشه ادم عقلشو معیار قرار نده
  20. 1 پسند
    تقریبا به جز مرگ افعی سرخ و خط داستانی دورن که از تو سریال حذف شد و مرگ مسخره باریستان سلمی تا قسمت اول فصل ۷ برای من قابل قبول بود. اما بعد از اون دلم میخواست اول فصل ۷ دنریس به جای گوش دادن به حرفای تیریون که همواره ثابت کرده کارش تو جنگ و استراتژی جنگی بده، به حرفهای اولنا و الاریا گوش میداد. میرفت و کینگزلندینگ رو میگرفت. با کلی رعب و وحشت و ملکه هفت اقلیم میشد. سرسی رو هم میکشت اما جیمی رو تیریون نجات میداد. حتی خط داستانی یورون اگه قرار بود انقدر مسخره باشه، به جایی برنمیخورد اگه همون اول حذف شه یا مثلا ببینه هوا پسه فرار کنه به جزایر آهن و اونجا با یارا و تیون وارد جنگ شه و یه جنگ خفن اونور داشته باشیم. ریچ و دورن هم که وفادار به دنریسن. کسترلی راک هم میشد مال تیریون و اونم که وفادار به دنریس بود. استورمزاند هم که دیگه وارثی نداشت اون موقع و اثری از گندری نبود. اونو میداد دست دوتراکیا و جوراه. ریورلندز هم ادمیور هنوز گروگان سرسی بود. یه زهر چشم از اون میگرفت و اونجا رو هم میگرفت. و در این بین مشکل اصلی شمال و ویل بودن که برای سانسا و جانه. مرگ لیتل فینگر هم به جا و زیبا بود. اما کاش نشون میدادن خط داستانی شمال بیشتر درگیر اینن که با وایت واکرا بجنگن. جان هم که میبینه دنی روی تخت آهنینه به ذهنش میرسه ازش کمک بگیره و اینجوری کل وستروس در برابر ارتش مردگان متحد میشن. حداقل جنگ بزرگ جنگ بزرگ که از فصل اول دارن تدارکشو میبینن میتونست تا ترایدنت هم کشیده بشه و یه عظمتی داشته باشه. خیلیا میتونستن تو همین جنگ و حین درگیری با وایت واکرها بمیرن. حتی ویسریون یا ریگال هم تو همین نبردها میتونستن مال شاه شب بشن. جان عاشق دنریس میشد و قضیه نیسا نیسا هم میتونست تحقق پیدا کنه. با شمشیری که از قلب دنی رد شده نایت کینگ رو بکشه و خودشم تو ترایدنت مثل پدرش بمیره. و در نهایت بعد از اتمام جنگ تخت آهنین هم از بین بره و هر قلمرویی برای خودش در یک وضعیت پساآخرالزمانی ادامه حیات بده.
  21. 1 پسند
    انتقام از کی گرفت دقیقا؟ مردمی که نمی دونستند کیه و چی می خواد؟ حالا که همه چیز رو نابود کرد به خواسته اش رسید؟ مردم با دیدن اژدها تسلیم شدند و دیگه نیازی نبود به مانور هوایی! بعد از فتح بی خشونت و دیده شدن اژدها و لشکر دنریس و از بین رفتن لنیسترها، مردم عادی به راحتی قبولش می کردند... اگر هم نمی خواست که تخت و قلعه رو به طور نمادین نابود می کرد و برمی گشت میرین. مردم جنوب و مناطق مختلف هیچ دل خوشی از تارگرین ها نداشتند که حالا اگان تارگرین بودن جان حقی براش ایجاد کنه. مردم جنوب اصلا نمی دونستند جان اسنویی هم وجود داره!! دیوانگی دنریس هم که خوب زمینه سازی نشده بود. به علاوه، جنون لحظه ای عمل می کنه نه نیم ساعت تمام سوزوندن و ویران کردن. بالاخره یه جایی فروکش می کنه! خیلی زیاده روی مسخره ای بود. و کلا ایده ی دم دستی مد کویین...
  22. 1 پسند
    این قضیه به خیلی از عوامل بستگی داره.. یکیش نوع اننتخاب بازیگرانه، یکی دیگه از عوامل خطوط داستانی حذف شده و کاراکترهای حذف شده هست و خیلی از عوامل دیگه.. اما با این وجود دوست داشتم دورن نقش پررنگ تری داشته باشه.. بازیگر نقش دوران مارتل خوب بود اما بسیار ضعیف نشونش دادند و سنداسنیک ها بسیار ناامیدکننده بودند... بازیگر نقش یورون افتضاح بود... اگر از یک بازیگر خوب مثل مدس میکلسن یا جفری دین مورگان برای نقش یورون استفاده میکردن و به جای اسکورپیون های مسخره که یک شبه ساخته شدند از dragonbinder (شیپور اژدها) که مثل خود اژدها، جادویی هست و تنها وسیله ای هست که در کتاب میشه ازش برای مقابله (و حتی استفاده از اژدها به نفع خود شخص) با اژدها استفاده کرد، برای مقابله با اژدهایان دنریس استفاده میکردن، اونوقت میشد یورون رو واقعا "یورون" دونست. بودن ویکتاریون که یکی از شخصیت های عالی راوی در کتاب هست هم به نظرم میتونست به داستان سریال کمک زیادی کنه.. (همه گریجوی ها در سریال افتضاح بودن به جز تیون که عالی بود) از طرف دیگه دوست داشتم مرده ها حداقل تا ریورلندز بیان... سرسی همونطور که با خیانت به قدرت رسید، در قسمت 4 بهش خیانت بشه و قسمت 5 شاهد نبرد آخرالزمانی حساس با ارتش مردگان باشیم (با حضور گلدن کمپانی و ارتش دورن و بقیه زنده ها) اما نشد.. سرسی رو به عنوان شخصیت بدتر از شاه شب نشون دادن!!! دوست داشتم بریک (که زنده نگه داشتنش در سریال تصمیم درستی بود تا اینکه کتلین رو دوباره بیارن) جان رو نجات بده نه آریا.. شمشیر dawn در نبرد علیه مردگان توسط جان به کار بره.. ملیساندره نقشش پررنگ تر باشه در جنگ برای طلوع.. (نه اینکه فقط با روشن کردن خندق چند دقیقه برای زنده ها زمان بخره) از ویروودها (جنگل خدایان) اونطوری که باید استفاده نشد.. قدرت برن (کلاغ سه چشم) و شاه شب هر دو از این درختان سرچشمه میگیره (شاه شب با بسته شدن به یکی از این درختان به وجود اومد).. جای خالی دیالوگ های ملیساندره درباره جنگل خدایان در فصل آخر به شدت حس میشه.... امیدوار بودم شاه شب، شکست نمیخورد و باز هم شاهد چرخه ی آتش و یخ و نبرد بدون انتهای مردگان و زنده ها در پایان داستان میبودیم..
  23. 1 پسند
    خب من فعلا فقط آخرشو میگم کینزلندینگ در حال سقوطه و سرسی دیگه هیچ شانسی نداره کایبرن روش درست کردن نایت کینگ رو کشف کرده و قضیه رو به سرسی میگه کایبرن ی درگون گلس فرو میکنه تو سینه سرسی و نایت کویین درست میشه در حالی که نایت کویین قصد داره مرده ها رو بیدار کنه آریا بهش حمله میکنه اما خب موفق نمیشه و به فجیعترین حالت ممکن میمیره همه امیدها از بین میره همه هیروها کشته میشن و لشکر مردگان به سمت شمال حرکت میکنن تا ترتیب کلاغ سه چشم رو بدن و در صحنه آخر نایت کویین بچه ش به دنیا میاد که ی دختره اسمشو میزارن نغمه(اشاره به نغمه آتش و یخ) احتمال اینکه اینجوری پیش بره زیاده جیمی لقب کویین اسلیر هم بهش اضافه بشه
  24. 1 پسند
    جیمی میره پیش سرسی، سرسی برای شکست دنریس تصمیم داره از آتش وحشی استفاده کنه و همه جا رو آتیش بزنه و جیمی یاد شاه دیوانه میفته و تاریخ رو دوباره تکرار میکنه و این بار عشق زندگیش و خودش رو میکشه. بعد از اینکه سرسی میمیره، سر اینکه دنریس به قدرت برسه یا جان بحث میشه و دنریس چون میبینه اطرافیانش طرف جان هستن، جان رو میکشه و سانسا انتقام میگیره و دنریس رو میکشه اما آریا و سندور کلگین آریا میخواد سرسی رو بکشه که توسط کوه میمیره و سندور هم بالاخره کوه رو میکشه و خودش هم میمیره (تقریبا مثل ماجرای اوبرین) در نهایت تیریون و سانسا دوباره با هم ازدواج میکنن و شاه و ملکه میشن
  25. 1 پسند
    جان میره دراگون استون به دیدن دنریس. دنریس قبول نمیکنه که به جان کمک کنه. اما بهش اجازه میده گلس استخراج کنه. ریگال با دیدن جان عکس العمل نشون میده. همه فک میکنن اون از جان بدش میاد ولی بعد از یه مدت معلوم میشه ریگال جان رو برای سواری انتخاب کرده. همه متعجب میشن چون هنوز کسی نمیدونه جان کیه حتی خودش. بهرحال آخرش جان سوار اژدها میشه اطراف دراگون استون پرواز میکنه در حالی که همه متعجب و مشکوک هستن. دنریس عصبانی میشه اما نمیتونه بچش رو کنترل کنه و اخرش کوتاه میاد جان با گلسها و یدونه اژدها برمیگرده به وینترفل. اونها نیروهاشون خیلی کم هست و احتمال شکستشون بالاست. اما چاره ای ندارن. برن و آریا هم از راه میرسن برن وقتی اژدها رو میبینه بهشون میگه جان کی هست. جان سردرگم میشه. چن روز غیبش میزنه تا با خودش کنار بیاد. اما در نهایت بخاطر نایت کینگ برمیگرده. آریا به جان ابراز عشق میکنه و جان میفهمه همیشه تهه دلش به اون علاقمند بوده. سانسا اما به این فکر میکنه که جان استارک نیست و حقش نیست شاه شمال باشه و میخواد این عنوان رو ازش بگیره. اما صبر میکنه تا جنگ تموم بشه برن چون تاچ شده وقتی از دیوار رد شده جادوی دیوار از بین رفت پس نایت کینگ راحت به کسل بلک حمله میکنه همه رو میکشه و توسط غولهاش دیوارشو خراب میکنه با نیروهاش میاد اینطرف دنریس میره سمت کینزلندینگ. تیریون میگه باید شهرو محاصره کنن. دنریس قبول میکنه. فعلا تا اینجا داشته باشید تا بقیش رو شب بگم.
×