رفتن به مطلب

R-FAARAZON

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    227
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روزهای برنده

    8

تمامی ارسال های R-FAARAZON

  1. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    نغمه هایی تنهایی در قالب یک فایل یکپارچه خب اولین ورژن این ایده به پایان رسید. خیلی نکات و سوالات بود که به خاطر حوصله کم و جلوگیری از بین رفتن تمرکز روایت از روایت اصلی حذف شد. اگر عمری بود چه در خط روایی آریا استارک و همچنین دیگر خط های روایی ممکنه که کارهایی دیگه ای انجام بشه. نغمه های تنهایی.pdf
  2. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    قسمت پایانی (دهم) بعد نوشت.pdf
  3. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    منزلگاه نهم به همراه یک تم به عنوان موسیقی متن میگنا از حسین بیدگلی 9.pdf Hossein Bidgoli - Migna [www.vmusic.ir].mp3
  4. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    منزلگاه هشتم: روزی قبل از پایان موسیقی متن: قطعه ادیتوس از اولیویا بلی 8.docx 8.pdf 1 Aditus.mp3
  5. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    نغمه های تنهایی و منزلگاه هفتم : تردید موسیقی متن این قسمت کاری از مکس ریشتر 7.docx 7.pdf lrd - Max Richter- She Remembers qg4SgNYeCgU.m4a
  6. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    نغمه هایی تنهایی : منزلگاه ششم (طلوع سرخ) تذکر: 1) این داستان دنباله خط روایی آریا استارک در داستان نغمه ای از یخ و آتش است. پس کسانی می توانند با لحن روایت همگام شوند که 5 کتاب نخستین را خوانده باشند (ورنه ورود شخصیت ها و لحن روایی برای آنها تصنعی خواهد بود و ممکن است ارتباط برقرار نکند). 2) این کار یک اقتباس آزاد است. کلیات داستان نغمه است ولی پردازش و حتی بسیاری از جزئیات ممکن است متفاوت باشد. 6.docx طلوع.pdf
  7. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    اولین نغمه صبح بود و سکوت و تنهایی میهمان خورشید که کم کم چونان چشمه ای از طلا بر ابنا بشر شروع به باریدن می کرد. روز بر می آمد ولی نمی توانستم از منزلگاه ششم دل کنده و رهسپار منزل بعدی شوم. منزل گاه هایی که صد البته قبلا نوشته و در دایره خاطرات حک شده بودند. اما گام ششم انگار تکرار مکرر خاطرات و اوهام بود. رنگی از غبار، اثری از گذشته که تا ابد به منزلگاه قبلی بر می گشت و تکرار میشد. انگار که تکرار دلتنگ کننده گذشته راحت تر از کلید زدن پایان بود. اما چون در این خیال لخت لخت می غنودی، می دیدی که همه ی تشویش و دلتنگی پر می کشید، دوباره همه چیز جان می گرفت و می رسید به لحظه پر کشیدن، لحظه انفجار. انفجاری از نور و شادی و این سرخوشی باده خیال بود یا شرنگ درد چه باک که همه ذهن و تن غرق خود می کرد چونان همه عالم که در غبار ی از زمان محو.
  8. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    قسمت پنجم با عنوان نجوا 5.docx
  9. R-FAARAZON

    بهترین های همه فصول سریال (سکانس ها، دیالوگ ها و ...)

    بهترین قطعه اکشن سریال نبرد رزم آور افسانه ای آرتور دین یا همون شمشیر صبح و اسول ونت با ادارد استارک، هاولند رید و همراهانش در پای برج شادی بود. طراحی اکشن مناسب، طراحی صحنه خوب به خصوص معماری برج شادی ، موسیقی هماهنگ رامین جوادی و بازی قابل قبول بازیگر ایفا کننده نقش آرتور دین ( لوک رابرتز ) و تدوینی روان ،زمینه ساز ماندگاری این قطعه شد.
  10. حس من این بود که سه پایان پیچیده و قوی، متوسط ولی پرهیاهو و سومی پایانی ضعیف و سطحی رو برای این کار در نظر داشته باشن. فیلمنامه لو رفته ( گزینه دوم) به زعم بنده، کاملا واقعی و نسخه در نظر گرفته شده برای پایان فیلم بود ولی متاسفانه گزینه سوم اجرایی شد. اگر قرار بر غافلگیری بود موارد خیلی بهتری به خصوص در باب شاه شب وجود داشت ولی بهرحال فیلمنامه ای ضعیف انتخاب و با روایتی ضعیف تر به مخاطب عرضه شد که بدترین پایان ممکن را برای این فرانچیز رقم زد.
  11. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    درود بر سر دانکن عزیز. ممنونم از اینکه بنده رو مورد عنایت قرار دادید و موضوعی که روش دست گذاشتید موضوع جالبیه و توانایی تبدیل به یک مقاله مستقل و یه مطالعه میدانی رو داره ولی دریچه ای که من ازش به بحث ورود می کنم دید نوستالژیک به هنر به خصوص هنرهای ماهیتا دنباله دار و تبدیل اون به خاطره و یک خرده فرهنگ در پس زمینه ذهنه. در ابتدا یه دسته بندی داشته باشم که ممکنه اونها جدا جدا یا در هم تنیده مورد بررسی قرار بدم. 1) هنر به عنوان یکی از بهترین سرگرمی ها 2) کارکرد و تاثیر هنر در جوامع و هدفی که میشه برای رسیدن بهش هنر رو وسیله قرار داد 3) تاثیر هنر و محفل های هنری بر ایده الیست و یا واقع گرا بودن افراد دنبال کننده اون پدیده های هنری یکی از پدیده هایی که می تونه سرگرمی و اوقات خوشی رو با حداقل ضرر برای مخاطب فراهم کنه هنره. هنر میتونه برای مخاطب هدف ، وسیله و یا فرصتی برای ریکاوری و جدا کردن انرژی منفی باشه. این امر از قدیم الایام وجود داشته و بالطبع با محفل و ساختار سازی غیر رسمی همراه بوده ، حتی دیرپا تر از زمانی که رودکی با چنگش و شعری سحر آمیز خیال شاهشو غلغلک می داده که : بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی تاثیر این شعر رودکی چنان بوده و که جوی مولیان رو هدفی دلپذیر قرار بده و شاه سامانی تاج و تختو رها می کنه و سراسیمه عازم بخارا بشه . این ساختار به خصوص در قرن 18 با ظهور غول هایی مثل ژان ژاک روسو و فرانسوا ماری آروئه ( معروف به ولتر) شکل جدی تری گرفت. یعنی محفل هنری از قالب شاه - شاعر به سطح یک محفل هنری توسعه پیدا کرد. محفلی که زمینه ساز پیدایش اون ،حمایت یک شاه یا مقام محلی از یک هنرمند و استفاده جمع یا شخص از هنر اون فرد بود. این امر باعث دوام اوردن هنرمند در شرایط سخت اجتماعی بود و تا حدودی نیاز به امرار معاش و کار رو از دوش هنرمند با صله شاهانه بر می داشت جدای از اون برخورد مستقیم هنرمند تاثیر بیشتری بر مخاطب داشت؛ هم لذت بیشتری رو به همراه داشت و هم خود این محافل باعث ظهور هنرمندهای دیگه ای هم میشد. بعد از انقلاب صنعتی و به خصوص از قرن بیستم ، جدای از وجه اجتماعی - سیاسی که هنر به دنبال داشت، کم کم هنر از قامت یک پدیده گاها انتزاعی تبدیل به صنعتی شد که سیستماتیک با ارائه سرگرمی ، بالاترین بازگشت سرمایه و منافع رو برای خودش به دنبال داشت. سرگرمی و کندن انرژی منفی و تحمل پذیر کردن زندگی روتین و طول هفته و تبدیل هنر به یک ابزار قدرتمند برای انتقام انواع پیام ها و یا ایجاد فرهنگ همیشه با هم همراه بوده. در میانه دهه 80 فاجعه ورزشگاه هیسل ( که بعدا شاه بودوئن لقب گرفت و یکی از ورزشگاه های اصلی میزبان یورو 2000 بود) رخ داد که قبل از شروع فینال جام باشگاه های اروپا بین تیم های یوونتوس ( که میشل پلاتینی رو در ترکیب داشت ) و لیورپول بود. این فاجعه و کشته شدن 39 نفر چنان انگلستان رو تحت تاثیر قرار داد که چند سال از حضور در این جام محروم شدند پس به خودشون اومدند و جدا از طراحی مجدد ورزشگاه ها و امنیت اون، ساختاری رو درست کردند که این بروز انرژی منفی، وجهی خرابکارانه به خودش نگیره نتیجه این شد که در حال حاضر در لیگ برتر تماشاچی فقط چند متر با بازیکن فاصله داره بدون اینکه بازیکن فاقد امنیت ذهنی و تمرکز بر بازی باشه. خیلی از افراد به صورت خانوادگی به ورزشگاه می اومدند و در زیر باران و ساندویچ و یا نوشیدنی در دست مجذوب بازی می شدند و بعد از تعطیلات هم سرحال و قبراق عازم محیط کار و زندگی تا هفته بعدی. همین ساختار رو ما در سینما هم داشتیم. ظهور پدیده ای به نام جنگ های ستاره ای ( جنگ ستارگان) باعث تشکیل صف های عریض و طویل در جلوی سینما شد. خیلی از مردم ساعت ها منتظر بودند تا نوبت به اونها برسه و به تنهایی و یا با خانواده به تماشای این اثر جرج لوکاس برن . نمونه های دیگه در سینمای استیون اسپیلبرگ بود وقتی که در سالروز اکران ای تی ، در زمان نمایش جان ویلیامز آهنگساز بزرگ سینما ( که آهنگساز جنگ ستارگان بود و هرجا که هست خدا سلامتش بدارد) به همراه ارکستر به طور زنده اجرای موسیقی فیلم ای تی رو بر عهده داشتند. خیلی از حضار که مشغول دیدن این کار بودند در زمان اولین نمایش ای تی، کودک و یا نوجوان بودند و بزرگ شده بودن، این یعنی لذت بردن از وجه نوستالژیک و خاطره بازی با هنر. این پدیده فرش قرمز، وجود ساختارهای حرفه ای برای محافل هنری و بهره گیری از این وجه سرگرمی ساز در حال حاضر جزئی از صنعت سینما و... در غرب شده . در کشور ماهم مشابهش وجود داشت وقتی کارهایی مثل سریال پهلوانان نمی میرند و یا شب دهم ( هردو اثر حسن فتحی هستند) مخاطب رو با خودشون تا قسمت آخر می کشیدند که این سریال بالاخره چه پایانی رو پیدا می کنه . به طور خودجوش این پدیده بالا گرفت و بر خلاف جوامع غربی در کشور ما شکلی غیر رسمی تری داره. ممکنه یکی مثل من شرایطش اینقدر براش مهیا نباشه که اون روز مرخصی بگیره پس مجبور میشه از استراحت خودش بزنه و بعد از برگشتن از کار با همون خستگی و خواب آلودگی کار، باز هم مشغول این اثر و تهیه یک نقد و... برای اون سریال بشه. این ناشی از یک رابطه شرطی انتظار - پاداشه که زندگی رو از حالت روتین در میاره و به اون وجهی دلپذیر و پرهیجان میده. به خصوص وقتی اون هنر ماهیتی دنباله دار و سریال وار داشته باشه اون هیجان بیشتره . تجربیاتی مثل ارباب حلقه ها، نارنیا، نغمه و بازی تاج و تخت، هری پاتر، هابیت، ماتریکس، بیگانه و... و غرق شدن در اتمسفر جادویی شون و تلخی به پایان رساندن و کنار اومدن با این نکته که به هر حال زندگی ادامه داره و در کنار تجدید خاطره گاه و بیگاه با این آثار شوق و این بار گره خوردن به یک تجربه جدید. زندگی همینه و همین خاطرات و لحظه ها موندگارش می کنه، در روزگاری که بر همه چیز رنگ و غبار فراموشی نشسته چه خاطره و تجدید خاطره ایبهتر از هنر ، ویلیام باتلر ییتس، خیام وار میگه: من مسکین هیچ ندارم بجز رویاهایم زیر گامهایت گستره ی رویاهای من است آهسته بگذر که گام بر رویاهایم می نهمی حال اگه اون هنر رنگی از شاهکار داشته باشه و بتونه کارکردی عمیق را به همراه داشته که دیگه چه بهتر. چون مخاطب مثل موم در دستان هنرمنده و چه مستقیم و غیر مستقیم اون هنر می تونه تاثیر در زندگی اجتماعی افراد داشته باشه و همین می تونه نشون دهنده این باشه که جدای از سرگرمی سازی هنر می تونه چه ابزار مهمی برای انتقال پیام و تاثیر مفید و یا مخرب بر انسانها باشه. هنر و بخصوص فانتزی اکثرا یه نوع فرار از واقعیت به سمت شرایط ایده الیه که نمیشه در زندگی روزانه تجربه اش کرد. میشه از شخصیت حقیقی برای حتی دقایقی فاصله گرفت و غرق شخصیت و محیطی شد که خودمون ساختیم بر پایه اکثرا قوانین خودمون و نه محیط بیرون و قواعد ناامید کننده اون. به قول شکسپیر ما را از همان جنسی ( کلافی) ساخته اند که رویاها را، پس چه بهتر که در این محافل واقع گرایی رو دم در گذاشت و وارد شد: speak friend & enter.
  12. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    ممنون از لطف و حسن نظر شما. حقیقتش بخاطر قدرت سینما در اعجاز و آب بستن در ایده در اکثر سریال کلا سریال بین نیستم و سرم رو با مرور سریال های نوستالژیک که در زمانه ای که سرگرمی و گیشه چندان مهم نبودند ساخته شدند، گرم می کنم. این بازی تاج و تختم بخاطر گیرایی ایده دنبال کردم. در مورد این بدفهمی ریشه اصلی اش در نوشتاره گفتگوی رودر رو معمولا این چالش هارو در بر نداره. اون تاپیک گفتگوی آزاد رو تقدیمتون کردم اگرم صحبت دیگه ای بود پیام خصوصی هست. من راستش غالب این بحثارو در آردا داشتم ( که اونم به عدم پیوست)، در وستروس خیلی فعالیت جدی ندارم و سالها پیش به دعوت دو دوست عزیز اومدم. گاها اگه سری میزنم بخاطر بررسی یکی دوتا ایده ای هست که در مورد وستروس در ذهنم بود و گاها بخاطرش سری به سایت می زنم. چه در مورد فصل ششم، چه هفتم و چه هشتم قصدی برای شرکت در بحثا نداشتم ولی گاها آدم نظراتیو می بینه که از سنگم صدا در میاد وگرنه مطالعه نظرات دوستان برام کافی بود و بنده همون کار فرهنگی شخصی خودمو دنبال می کردم. گاها هم بحثایی مثل دوگانگی خیر و شر و یا زمینه برای بروز یه انقلاب اولیه در وستروس وجود داشت که امسال هم قصدی برای تکمیلش در قالب بحث سومی داشتم که انگار شرایطش مهیا نیست.
  13. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    مدس میکلسن بازیگر قدرتمندیه و چه در شکار و چه روگ وان بازی خوبی ارائه کرد ولی مدس میکلسن در یه مورد مشکل وجود داره و اینکه چهره اش به نظرم تماما منفیه. همچنین شخصیت یورون به زعم بنده جدای از قساوت قلب ، جذابیت ظاهری باید داشته باشه و مدس میکلسن در این مورد کمی پیره. البته بجز بازی درخور ستایش استیفن دیلان در قالب استنیس باراثیون در فصول اولیه سریال، مدس میکلسن برای شخصیت استنیس هم می تونست گزینه مناسبی باشه. یه صحبت کوچولو هم با عزیزان داشته باشم. بحث ها رو لطفا حیثیتی و چالشی نکنید چون ما در اینجا به دنبال تضارب آرا و استفاده از اطلاعات هنری همدیگه هستیم. بجای دلخوری از همدیگه و کل کل نظر خودمونو به رشته تحریر در بیاریم و از بحث لذت ببریم همین.
  14. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    با تمام مواردی که فرمایش کردید موافقم. برن در حد یه کشیش که برای اون هدف وسیله رو توجیه کنه و مردمان رو مثل قرون وسطی با بیانی مرموز بفرسته به کام مرگ با این فلسفه که وضعیت امروزت جبران اون خطاهای فاحشیه که در گذشته کردی ( مثل تئون و جیمی) پایین اومده. در مورد سرسی و جیمی وارد داستان و داستانک ها و خط های اصلی و فرعی روایی گره اصلی این داستان و سریال دیده شدن سرسی و جیمی با هم توسط برن و فاجعه بار بودن این رابطه بود که با زیرکی بیلیش تبدیل به نبرد قدرت در وستروس شد. اگه این رابطه نبود خب همون ضد و بندها و تقسیم قدرت های پشت پرده وجود داشت و بهانه ای برای شروع نزاع جدید در وستروس وجود نداشت ( کاری به دنریس و ویسریس که در این زمان خارج از وستروس بودن ندارم). کارکردی بودن یک عنصر یه طرف قضیه است و اینکه اون عنصر هسته اصلی داستانه و نبودنش باعث بی معنی بودن داستان میشه یه چیز دیگه. در مورد سریال حقیقتا این تبدیل شدن سرسی به آنتاگونیست اصلی و کنار گذاشتن تمام عناصر جذاب روایی برای بولد کردن نقش سرسی رو هیچ وقت نتونستم باهاش کنار بیام. در مورد یورون چه ظاهر، ادبیات گفتاری و بازی پیلو اسبک ضعیف و سطحی بود. بین این برادران گریجوی تنها برادری که حداقل از نظر ظاهر در سریال خوب کار شد ارون گریجوی بود. در مورد یورون اگه اختیار با بنده بود که به نظرم جاناتان ریس میرز گزینه ی مناسب تری بود تا پیلو اسبک
  15. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    اطلاع ندارم که اشاره توروس گرامی به حذف برن از سریال بود و یا مجموعه داستان نغمه. در مورد سریال چه در مورد برن و چه شاه شب از فرط ضعیف بودن و خنثی بودن و کاهش پیچیدگی و تاثیر گذاری اونها میشه از سر افسوس گفت که بله نبودنشون بهتر از بودنشونه ولی در باب کتاب در مورد حداقل من اگه برن در کتاب حضور نمی داشت ترجیح می دادم این کتاب رو نخونم . جدای از موفقیت مارتین در عنصر غافلگیری، زبان روایتی جذاب تر نسبت به آثار فانتزی و القای خوب حس قرون وسطایی داستان، برای من اون عنصری که به وجه فانتزی اثر اعتبار می بخشید برن و بعد از اون تهدید وایت واکرها بود که ذره ذره بزرگ میشد و رنگ واقعیت می بخشید. جدای از ضعیف بودن تاثیر برن در روایت سریال به مانند دیگر شخصیت ها مثل آریا، جان و به خصوص تیریون و لرد واریس بازی ایزاک همپستد رایت قدرت آنچنانی نداره و صرفا از نظر ظاهری انتخاب درستی بوده ( در مورد کلاغ سه چشم قبلی که هم بازی میشه گفت چنگی به دل نمیزد و هم ظاهر ساده و صرفا مثبت استاد مکس فون سیدو به کلاغ سه چشم /بریندن ریورز نمی خورد). ثیئون گرامی: برای دوری از گره خوردن بحث خیلی ساده میگم عنوانی که بنده حول اون بحث میکنم تفاوت مدیوم ها و نقش بالقوه ( و نه لزوما تماما بالفعل) اون در کیفیت اثر و یا خوب بد بودن هنره. اصلا به سمت صحبت در مورد امور بدیهی مثل اینکه هنر فاخر بهتر از نازل یا خوب بهتر از بده نمیرم هرچند که از شیوایی بیان و اطلاعات دوستان استفاده می کنم). برای تکمیل بحثم این رو باید بگم که این تفاوتی که در انواع هنر ایجاد شده به نظرم به خاطر هدف و یا وسیله دونستن خود هنره. عده ای هنر رو به چشم هدف و مقصود قائی خود می دونن و عده ای اون رو جدای از لذت هنری وسیله ای برای سرگرمی و یا تامین نیازهای مادی و یا روحی شون. همین شده که قاعده نانوشته ای شکل گرفته که در اقتباس ها و یا در رفتن به سمت بعضی مدیوم ها مثل تی وی و حتی سینما باید بی خیال ایده آلیسم بود ولی من این رو جبر زمانه و محیط میدونن و نه قانون ازلی و ابدی. سریال هایی هم هستند که رنگ شاهکار دارند ( نمونه ایرانی اش روزی روزگاری، هزار دستان، هشت بهشت)، سریال های هم بودن مثل سریال فانتزی زمزمه گلاکن که بهتر از منبع اصلی اش یعنی کتاب در خور ستایش کارول کنداله. پس باید در هر مدیوم طیف ضعیف و قوی اون رو سنجید. هر نوع هنری آثار قوی ، متوسط و ضعیفی رو در خود داشته باشه. میشه همین تی وی و سریال تلویزیونی رو اینقدر ارتقا داد که جریان ساز و حتی بهتر از منبع اصلی باشند ، اینکه در حال حاضر چه ذهنیت و رویکردی در مورد تی وی و سریال های اون وجود داره دلیل نمیشه تا ابد بر همین روال کار کرد. آنچنان که مثلا سریال وست ورلد بهتر از اقتباس سینمایی اش و حتی می تونیم بگیم بهتر از کتاب مشهور دنیای غرب مایکل کرایتونه. پس میشه اینقدر یه سریال ( علی رغم ضعف های وست ورلد) و اینقدر ارتقا داد که از منبع ادبی اش و یا برگردان سینمایی اش بهتر باشه. برای پایان عرض خودم دو نمونه شاهکار از موسیقی رو مثال می زنم که به نوعی اقتباس هستند. یکی از تعاریف تجربی ذهن بنده ( که بیش از یک دهه پیش با دوستان دوست دار هنر بر مبنای اون بحث می کردیم) دیکتاتور بودن هنرمند و یا مستقیم و ساده و عمیق بودن و پیچیده بودن زبان روایته . همین امر باعث شده موسیقی و یا سینما صاف و ساده تر از مثلا شعر و ادبیات داستانی باشه چون رمان و یا شعر با بکار گیری صور خیال و قدرت تجسم مخاطب باری از آفرینش رو بر دوش مخاطب می زاره ولی در موسیقی و یا سینما القا مستقیم تر و این نقش کمتر به چشم میاد ولی خب مثال نقض هم هست. دو مثال میزنم. یکی سمفونی نهم بتهوون که با شعری از یوهان فردریش شیلر رنگ آفرینش به خود گرفت ولی واقعا میشه سمفونی بتهوون رو اصلا با شعر خوب شیلر مقایسه کرد. قدرت و بالا بودن سطح هنری بتهوون چنان هستش که از این اثر و دیگر شاهکارهای ایشون از بهترین قطعه های تاریخ موسیقی و شاهکارهای هنری تموم اعصار نامیده میشه همین هنر موسیقی میتونه در حد یه موسیقی شیش هشت که فقط وظیفه اش سرگرم کردن مخاطب یا تامین مادی هنرمنده نزول کنه. مثال دوم اپرای شاهکار حلقه نیبلونگن از ریچارد واگنره یعنی ترکیب اشعار حماسی و فولکلور با عناصر روایی موسیقی و اپرا که خیلی شیواتر از منبعش یعنی اشعار بومی جسته گریخته ای بود که سالیان سال و نسل به نسل در میان مردمان ژرمن انتقال پیدا کرد. هماهنگی بین اجزای اپراهای به یادماندنی واگنر و تاثیر گذاری اون به حدی بود که میشه گفت واگنر یکی از غول هایی بود که تحت تاثیر اون سینما خلق شد. میزان تاثیر واگنر بر نیچه، حکام زمانه و بعدی و چالش هایی که بعد از اون به وجود اومد بماند.
  16. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    این از تاپیک گفتگوی آزاد خدمت دوستان. و اما فکر کنم عزیزان توروس و ثیون گریجوی اصلا متوجه عرض بنده نشدند. من از بستر و محمل فرایند شکل گیری اثر هنری صحبت کردم ولی بحث دوستان تا اونجایی که من دیدم در مورد محصول شکل گرفته شده است. هر اثر هنری تشکیل شده از محتوا و قالب. قالب می تونه پیچیده و یا ساده باشه. این سادگی دلیلی بر ضعیف و سطحی بودن نیست و پیچیده بودن نیز لزوما تضمینی برای کیفیت بالای یک اثر نیست. مثلا دارن آرونوفسکی شاهکار پیچیده ای به نام چشمه داره ولی همون قالب پیچیده در فیلم مادر جواب نداده و به نظرم فیلمی مغشوش و ضعیف رو شاهد هستیم. پس قالب بجز پیچیده بودن محتاج زبان روایتی قوی و در هنرهایی مثل تئاتر، اپرا، سینما و... محتاج به روابط و هارمونی قوی میان اجزای تشکیل دهنده اون اثر هنری هست. براساس پیش فرضی که من به طور ذهنی دارم ادبیات داستانی ، تئاتر ، شعر به خاطر اینکه سهمی از خلق و تجسم بر عهده ببینده هست پیچیده تر از مثلا سریال یا سینما هستند ولی قدرت و یا ضعف اقتباس می تونه باعث شه اقتباس صورت گرفته از منبع اصلی بهتر باشه و یا بدتر. در مورد بازی تاج و تخت مثلا اقتباس یک یا چند پله پایین تر از منبع اصلیه. در مورد ارباب حلقه های جکسون مثلا برعکسه و یا رستگاری از شاوشنگ فرانک دارابونت، 2001 اودیسه فضایی، بری لیندون، درخشش استنلی کوبریک، پدر خوانده فرانسیس فورد کاپولا و... ثیئون گریجوی: نام کاربری بنده آر فارازون هستش . برای آشنایی آر فارازون
  17. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    خواهش می کنم. از تالار وینترتاون میشه بارعام یا همان گفتگوی آزاد رو پیگیری کرد و از هر دری سخن گفت البته وینترتاون علاوه بر گفتگوی آزاد با تاپیک های متنوعش بار سرگرم کننده بالایی داره
  18. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    توروس گرامی: در باب فرمایشتون و گفتار کلی فردریش ویلهلم نیچه در باب تقسیم هنر: به نظرم به طور کلی نمیشه هنر رو والا یا نازل دونست، من ترجیحم بر پیچیده بودن یا سرراست و ساده بودن انواع هنره و این سرراست و ساده بودن لزوما دلیلی برای نازل بودن نیست مثالش هم سینما زبان ایجاز گونه ای که برسون داره یا عمقی که در سینمای آندره تارکوفسکی میشه مشاهده کرد و یا زبان سینمایی کوبریک که گاه از سینما هم فراتر میره و پهلو به پهلو فلسفه و شعر می زنه. از این رو تفاوت مدیوم سریال با فیلم سینمایی یا ادبیات داستانی رو زمینه ای برای ارفاق در بررسی سریال و خوار و خفیف دونستن سریال نمی دونم. هر اثری رو باید منحصرا و با شرایط خاص خودش بررسی کرد و بازی تاج و تخت و نغمه ای از آتش و یخ هم از این قاعده مستثنی نیست. در باب سرسی و جیمی حقیقتا هنوز به این نتیجه نرسیدم که این دو روابط بین محارم و الگویی مثل تارگرین رو زمینه ای برای قدرت طلبی قرار دادند و یا بالعکس براساس قدرت و قاعده نانوشته اینکه حاکمان بالاتر از قانون و عرف و آیین هستند استفاده کرده و همچنین شاهکاری خلق کردند. ولی در مکالمه ای که بین سرسی و ادارد استارک وجود داشت همچنین ذهنیتی رو لااقل در سرسی حس کردم. این رو برآیندی از تربیت لنیستری و ترجیح خود بر بقیه می دونم. بستر بستر قدرت بی حد و حصره که منجر به کج رفتاری و فساد میشه. در مورد ماهیت و نقش سریال و... پیشنهادم اینه برای اینکه این مطلب گره زده نشه به زلف دیگر مطالب و وسط بحث گم نشه اون رو انتقال بدیم به گفتگوی آزاد و در اونجا از بحث شما بهره ببریم. و اما در مورد زبان روایتی نغمه و بستر رئالیسمی ( بلکه ناتورالیسم) که بر پایه اون این اثر شکل می گیره و تفاوت ماهیت فانتزی با زبان رئالیسم مفصلا در این تاپیک بحث شده . فکر کنم صحبت بیشتر بنده خارج از حوصله تاپیکه. مقایسه دنیای تالکین با مارتین
  19. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    با توجه به حذف تئون و یورون گریجوی و عدم محوریت ارون گریجوی ( با توجه به اینکه یکی از زمزمه گران خدای مغروق است ) و عدم حضور ویکتاریون گریجوی تنها گزینه برای تخت جزایر آهن همین یارا گریجوی هستش و با توجه به عدم داشتن قوای چشمگیری در جزایر آهن نقشش در سریال تقریبا کامل شده.
  20. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    بسم الله. در مورد روابط سرسی و جیمی اشاره مستقیمی وجود داره به ازدواج محارم در میان فراعنه مصر برای نگه داشته شدن اصالت( که از نظر ژنتیکی به خاطر خالص شدن خزانه ژنی و در 99 درصد حالت تاثیر منفی که داره رد شد ) و نمود اون در خاندان تارگرین و به نظرم سرسی و جیمی تا حدودی تحت تاثیر تارگرین ها این تمایل رو داشتند و این حس و حق داشتن همچین روابطی در اونها تقویت شد.
  21. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    کلا ضعف های داستان که همین روابط، خشونت، غرق شدن در واقعیت و دوری از فانتزی و ضعیف بودن وجه فانتزی رو سریال هم دارا بود ولی نتونست اون نقاط قوت کتاب رو در 4 فصل بعدی حفظ کنه مثل چند بعدی شخصیت ها، خاکستری نشون دادن شخصیت ها و.... یکی از علت ها شاید ناتوانی طبیعی ماهیت سینما در زمزمه درون و گفتگویی باشه که شخصیت های کتاب با خودشون داشتن. دست مارتین از این نظر باز بود ولی در قالب این سینما این قابل تبدیل نیست و نمیشه به مخاطب گفت شخصیت چه فکری می کنه حتی اگه این امر امکان پذیر بشه مثل فیلم واترلو چندان کمکی به روایت نمی کنه و دست و پاگیر میشه ، اگرم بازی بازیگران ضعیف باشه که این قوز بالا قوز و مانعی برای درک مخاطب و پیچیده تر شدن غیر ضروری روایت میشه.ولی در داستان این طور نیست و به کمک تخیل خواننده خیلی میشه روی این عنصر مانور داد ولی در مدیوم سینما دقیقا چیزی به مخاطب قبولانده میشه که نشون داده بشه و ابزار دیگه ای وجود نداره بخاطر همین زبان سینما و موسیقی نسبت به ادبیات داستانی ساده تر و تک بعدی تره. در مورد کاراکتر برن واقعا یکی از برترین شخصیت های کتاب برنه و در صورت حذف برن و وجه اسطوره ای برن /کلاغ سه چشم یکی از خط های روایی داستان و سریال الکن و سریال و کتاب در حد یه ایده قرون وسطایی صرف کاهش پیدا می کرد. برن هرچقدر که پیچیده باشه مثلا به پیچیدگی شخصیت سائورون در ارباب حلقه ها نیست ، پیترجکسون تونست برگردان خوبی از این شخصیت بسیار پیچیده ارائه بده ولی پایان کار برن ( البته هنوز در قسمت ششم مشخص نیست برن چه سرانجامی خواهد داشت) چندان قابل اعتنا نبود و در خیلی از موارد حذف این شخصیت از فصل هفت و هشت ضربه چندانی به سریال وارد نمی کرد.
  22. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    کتاب ششم که تقریبا کارش تموم شده و بنابر قولی تعمدا فعلا منتشر نشده و کتاب هفتم هم به نظرم حداقل کلیاتش در ذهن مارتین شکل گرفته و با به احتمال زیاد حداقل سر فصل های داستان در اختیار تیم نویسندگان قرار گرفته و در مورد استفاده از اون مشورت شده ولی حتی اگه درصد کمی سریال به کتاب پایبند بود و اون انسجام رو داشت اینقدر از نظر فیلمنامه و دیالوگ های رد و بدل شده ضعیف نمیشد، چیزی که نقطه قوت فصل های آغازین بود. در فصل هشتم بر اصلی روایت بر عهده تصویر و جلوه های ویژه و موسیقی بوده و دیالوگ ها در این حد کیفیتش کاهش پیدا کرده که خلاصه بشه در این جملات : سندور ممنونم تئون ممنونم حتی در قالب یک سریال هم این افت بخصوص در دو فصل پایانی چشمگیره.
  23. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    دقیقا همینطوره که فرمایش می کنید. در مورد جیمی این قوس شخصیتی 360 درجه ای بوده و جیمی در نهایت همون هیولایی میشه که در فصل یک بود و برن رو به پایین پرت کرد. راست میگه فقط سرسی برای اون مهم بوده و بس و جالبه تمام این تناقض ها در پنج قسمت به نمایش گذاشته میشه . برای من ایده آل این بود و جیمی و به خصوص برین در همون شب طولانی کشته میشد. برین هم در مقام شوالیه و در مقام کسی که تا دم مرگ به عهدش وفادار میموند از دنیا می رفت و نامش جاودانه میشد ولی با رویه فعلی آدمو به شدت به یاد ائووین در بازگشت پادشاه و پس زده شدن از جانب آراگورن می انداخت و وفاداری مطلق او نسبت به عهدش و آریا و سانسا استارک با تصمیم در حمایت از یک شخص فقط بخاطر اینکه بهش احساس داره و با خیانت دگرباره جیمی بر باد رفت. جیمی که قرار بود ایشون ( و یا تیریون لنیستر) قاتل سرسی باشن ولی به خاطر اجبار در دیوانه نشان دادن دنریس اون رو حامی دوباره سرسی و وفادار به او تا دم مرگ و جزغاله شدن، نشون میدن و اون پیشگویی هم که ان شالله گربه بود.
  24. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    تاسف بار ترین و البته جالب ترین نکته قسمت پنجم برای من سرنوشت و جیمی و سرسی و مقایسه اون با دنریس بود. جیمی و سرسی در ابتدا با همین اندیشه که فقط ما مهم هستیم و خانوادمون و این حق مشروع ماست که هرچیزی بر علیه خانواده ما باشه رو نابود کنیم. در ادامه جیمی در رویه ای نقش ایفا کرد که منجر به استحاله مثبت و در ابتدا خاکستری نشون دادن و در آخر حتی برجسته شدن این شخصیت به عنوان یکی از شخصیت های مثبت بود ولی در قسمت پنجم همه چیز دود شد و بر باد رفت. جیمی برین را رها کرد و معلوم نشد برای چه قصدی عازم بارانداز پادشاه شد. بعد از اینکه سرسی یکی یکی مهره هاشو از دست داد و حتی در اون موقع هم تسلیم نشد و ناقوس رو به صدا در نیاورد! باز هم اثری از پشیمانی از سرنوشتش و تباهی و خفتی که خود عاملش بود در چهره اش دیده نمیشد و در آخر هم که جیمی بعد از هشت فصل به اول کار بازگشت که هیچ چیزی مهم نیست و فقط ما! فقط جای جمله کلیدی چه کارها برای عشق نمی کنم خالی بود! در مقابل دنریس تارگرین و به اصطلاح دیوونه شدنش جالب بود. اینکه شخصی تمام راه های راستی آزمایی و سازش رو امتحان کنه و کاری که راحت می تونست به پایان برسونه رو با نوع دوستی و در ادامه دفاع از مردمان وستروس در مقابل شاه شب به خطر بندازه و بعد از ناسپاسی متحدین و بی تدبیری و کشته شدن ریگال و میساندی در هنگامه مذاکرات صلح، باز هم در نبرد با عدم انعطاف رقیبش حتی بعد از قلع و قمع شدن ناوگان آهنین، لشکر بی فایده گروهان طلایی و کمان هایی که برخلاق سمت چهارم کارکردی نداشتند و ورای اونها اراده مردم برای مقابله با شر مطلقی که ترکیبی از سرسی، کیبورن و گرگور کلگین بود مواجه میشه. اینکه دنریس تصمیم به یکسره کردن کار این ترکیب سیاه (قبل اینکه باز با دلسوزی تیریون فراری داده بشن)داره نشانی از دیوانگی نداره. اصل فکر درسته و فقط اغراق سازندگان در نشان دادن این ویرانی و نفس آتشین دروگون که تموم نشدنی بود، اصرار به دیوانه نشون دادن شخصی داره که فقط زمانی از آتش استفاده می کنه که راه دیگه ای براش نمونده.
  25. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    در مورد این امضا و پایان بندی بد به نظرم یه مقدار مسئله رو گسترده تر بررسی کنیم. نظر بنده اینه پایان بندی بد نتیجه یک روند پرداخت روایت بده. چیزی که از فصل پنجم شروع شد. خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج بازی تاج و تخت رو میشه سه قسمت کرد: 4 فصل آغازین خیلی خوب، فصل ششم خوب، فصل پنجم، هفتم و هشتم متوسط تا ضعیف این معلول ، سه علت میتونه داشته باشه علت اول مربوط به کتاب هست. مثل خیلی از مجموعه کتاب های فانتزی و... نغمه ای از آتش و یخ هم از نظر روایت افت و خیز داره من روایت سه کتاب اول رو بیشتر می پسندم، جدای از تداعی مفهوم هرج و مرج و جدال خاندان ها، مارتین کم کم یه سری شخصیت و موقعیت های داستانی طراحی کرد که دست و پا گیر بود: بانوی سنگدل - حوادث ویل حول محور سانسا و لرد بیلیش، حوادث میرین و دنریس، حوادث دورن و.... اصولا مدیوم ادبیات داستانی، تئاتر و سینما با هم جدا هست، تئاتر مبتنی بر کارکرد موثر عناصر داستانی و اجتناب از حشوه، در داستان اما گاها بازی و غرق در تخیل خودش یک هدفه ورای نتیجه که ریتم روایتی موثر و تاثیر گذاره در سینما مجموعه المان هایی دست به دست هم میدن تا یک اثر یکدست و کوبنده باشه. در بازی تاج و تخت به نظرم در سه کتاب اول ما با قاعده منطقی باش و در مورد کاراکترها رمانتیک فکر نکن مواجه بودیم ولی کم کم این رویه به هرچیزی امکان وقوع دارد تغییر کرد، در کتاب این امر نامحسوس و تدریجی بود ولی در روایت سریال خیلی در استفاده از این قاعده و عنصر تصادف که برهم زننده نظم روایتی است ، تاکید شد. این امر رو با سر راست کردن خط های داستانی کشدار شده رمان جمع ببندیم ، نتیجه بالاتر رفتن ریتم روایتی بدون توجه به چفت و بست بودن عناصر با هم و منطق روایتی است، مورد دوم مربوط به ویژگی های خود سریاله: اینکه هدف گذاری اشتباه بوده، در 4 فصل اول هم تقسیم عنصر حوادث غافلگیر کننده و اوج هیجان رو در قسمت های اول، دوم، هشتم ، نهم و یا دهم داشتیم. حتی روایت های فصل های آغازین هم گاها کشدار و یا دارای افراط در بعضی عناصر روایتی بود ولی در مجموع وفاداری به پردازش درست رمان باعث شد کار خوب پیش بره ولی در فصل پنجم به بعد داستان بر روی شخصیت هایی تمرکز کرد که پتانسیل اون اندازه بزرگ شدن رو نداشتند، تعلیق مبتنی بر موقعیت بخاطر دستکاری های زیاد در هسته داستان از بین رفت و جاشو به غافلگیری های گاه و بیگاه می داد که گاها خیلی جذاب بودن و گاها باعث تخریب تمام قد روایت می شدند. فصل پنجم شروع زوال سریال بود، فصل ششم بخاطر یه سری عنصر جالب و نبرد ... خوب بود ولی از فصل هفتم واقعا کار صرفا در حد یه فن فیکشن درست مثل سه گانه هابیت که پیترجکسون با عدم شناخت درست از پتانسیل کتاب هابیت، پایانی مزخرفی به نام نبرد پنج سپاه رو به بیننده عرضه کرد، بود. فصل هفتم و هشتم نمود بارز لقمه را دور سر چرخاندن بود. دنریسی که می تونست با اعلام عفو عمومی و تنها خلع سرسی و بعدش یه حمله تمام عیار به بارانداز پادشاه کارو تموم کنه و تمرکز روایت بر تقابل شاه شب و متحدین و برن باشه، روایتی کابوس وار ارائه داد که در اون هر چیزی به چشم میومد به جز منطق و هماهنگی در عناصر روایی. منتشر نشدن کتاب ششم هم مزید بر علت شد و نتیجه فصل هفتم و هشتم شد که اصلا در حد نام این سریال حتی نبودند چه برسه به اقتباس از اثر خوب مارتین. علت سوم ماهیت خود سینماست. سینما از ادبیات داستانی بسیار پیچیده تر و از تئاتر گسترده تره. اگه داستان مبتنی بر نبوغ انفرادی یک نفره و تئاتر زمینه اش به نسبت سینما ساده تره، سینما و یک فیلم سینمایی خیلی از المان هارو باید در حد قابل قبول به کار بگیره تا نهایت یه اثر دلپذیر به بیننده ارائه بشه مثل فیلمنامه ، کارگردانی، طراحی صحنه، چهره پردازی، تدوین، ایفای نقش بازیگران، موسیقی متن و.... گاها حتی تمام عناصر یکدست هستند ولی به خاطر عنصر زمان و تکرار ناپذیر بودن خلق بعضی لحظه ها نتیجه نسبت به فصل یا قسمت قبلی اون چیزی نمیشه که باید. علاوه بر این در سینما باید هم قدرت روایت رو مد نظر داشت هم جذب مخاطب و سادگی بیان روایتی برای این امر، تبلیغات، اسپانسر و کمپانی های حمایت کننده بودجه، جذب گروه های مختلف جامعه اعم از سن و...، تبدیل اثر به یه خرده فرهنگ و... در صورتی در ادبیات داستانی نویسنده این دغدغه ها رو ممکنه نداشته باشه و صرفا از خلق اثرش لذت ببره. در فصل هفتم وهشتم اصل کار که فیلمنامه بود و نقطه قوت 4 فصل ابتدایی بود، نمره قابل قبولی نگرفت و تبدیل به پاشنه آشیل روایت شد. در مورد بقیه عناصر هم میشه صحبت هایی رو ادامه داشت....
×