رفتن به مطلب

مه سا استارک

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    50
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

125

آخرین بازدید کنندگان پروفایل

بلوک آخرین بازدید کننده ها غیر فعال شده است و به دیگر کاربران نشان داده نمیشود.

  1. مه سا استارک

    بهترین های همه فصول سریال (سکانس ها، دیالوگ ها و ...)

    سکانس تاثیرگذار خیلی داشته. تریون: سخنرانی جنگ بلک واتر، دادگاه جان: مرگ ایگریت، کینگ این د نورث آریا: دیدن سر گرگ راب، مبارزه با بریان جیمی: صحبت های تو حموم، رفتن به شمال سانسا: فرار با تئون تئون: جنگ لب دریا، مرگ برن: هودور دنریس: جنازه اش تو چنگال دروگون
  2. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت ششم - The Iron Throne

    خوشحالم که دوست داشتید. خواهش می کنم. ?
  3. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت ششم - The Iron Throne

    شاه شدن برن هیچ جوره قابل هضم نیست! همچنین کنار زدن جان. جان باید می رفت اون ور دیوار ولی با خواست و اراده ی خودش، نه به خاطر تبعید شدن!! همه مثل مردم کوفه رفتار کردند. درحالیکه این توی داستان زمینه سازی نشده بود!! یه نکته هم هست که کسی بهش اشاره نکرده: چرا تو قسمت اول برن منتظر جیمی بود؟ جیمی که عملا نقش خاصی توی جنگ با شاه شب نداشت... بعد هم که برگشت به کمک سرسی! هدف برن د بروکن! از منتظرش بودن چی بود؟ همه ی این قسمت و فصل هشت رو می تونستم قبول کنم اگر حداقل آخرش نشون می دادند که برن یه منفعت طلب بوده و برنامه چیده که هم از شر شاه شب خلاص بشه هم به قدرت برسه... ولی این کار رو هم نکردند! تنها هدفشون از این سریال: همه ی مردم ناسپاسند و از قهرمان ها ضد قهرمان می سازند. همیشه اون کسی که هیچ زحمتی نکشیده به همه چیز می رسه و قهرمان های اصلی گمنام می مونند. ایده و هدف خوبی بود اگر درست پرورش پیدا می کرد و مثل قسمتی که جان چاقو خورد و مرد، همه درکش می کردیم.
  4. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت ششم - The Iron Throne

    مردم امتیاز یک میدند که امتیاز دهی که احساساتی های دیگه به سریال دادند رو خنثی کنه دکتر! تا در کل نمره روی چهار و پنج بمونه.
  5. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت ششم - The Iron Throne

    ماله کش ها همیشه هستند دوست عزیز. کم کم خودشون رو نشون میدند و وظیفه ی مقدسشون رو که همانا ده دادن به گند زدن نویسنده هلست، انجام میدند.
  6. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت ششم - The Iron Throne

    این قسمت رسماً خاله بازی بود. Game of aunts !! خیلی عصبانی ام. دیگه از این افتضاح تر نمی شد. فقط رفتن جان و آریا قابل تحمل بود.
  7. مه سا استارک

    پایان دلخواه شما برای سریال

    من از شروع همین فصل هشتم میگم: دوست داشتم دنریس همون ابتدا به یه اتهامی مثل وفاداری به لنیسترها یا بی کفایتی تیریون رو از هندی اخراج کنه. تریون به جای جیمی برگرده پیش سرسی تا جنگشون با استراتژی تیریون، برابر بشه. نبرد با سرسی قسمت سوم باشه و یه سری کنش و واکنش های سیاسی بین وریس و تیریون تو دو قسمت قبل بیفته. سرسی در آخر تنها کنار برادری بمونه که همیشه فکر می کرد قصد کشتنش رو داره. بچه اش به دنیا بیاد. سانسا یه نقشی توی جنگ ایفا کنه مثلا آوردن ارتش از ویل یا باقیمونده تالی ها. وسط جنگ آریا با چهره کایبرن یا یورون سرسی رو بکشه و شهر تسلیم بشه. سرسی قبل از مرگ بچه اش رو بده به تیریون و بگه از همون راهی که یه بار فرار کردی، ببرش بیرون. آریا هم اجازه بده برند. دنریس به تخت بشینه و از لردهای باقی مونده ی وستروس برای جنگ شمال کمک بخواد ولی همه رد کنند... اینطوری بفهمه که موقع نیاز تاج و تخت و عنوان بی ارزشه. تخت آهنی رو ویران کنه و برگرده شمال برای کمک به جان. جنگ با نایت کینگ از مقدمات تا پایان تو سه قسمت آخر اتفاق بیفته و به جنوب هم کشیده بشه. همه ی شوالیه های باقی مونده، شانسشون رو برای ازوراهای بودن امتحان کنند. دنریس با آتش، جیمی و بریان با جنگ تن به تن و... دقیقا همون لحظه ی خنجر زدن آریا، بعد از فرو کردن خنجر بفهمه که طرف با خنجر هم نمی میره و نایت کینگ آریا رو هم بکشه... در نهایت برن با جادو یا وارگ کردن یا هر چیز دیگه ای نایت کینگ رو بکشه. یا حداقل ملیساندرا بکشه که بگیم، چیزی که با جادو به وجود اومده بود با جادو هم از بین رفت و ملیساندرا که یه عمر دنبال پرنس وعده داده شده بود، خودش بوده و... یا اگر قراره خیلی غیر سورپرایزی تموم بشه، نشون بدند که تمام مدت جنگ، نایت کینگ از مبارزه با جان طفره می رفته چون می دونسته تنها اون می تونه نابودش کنه... در آخر بعد از مرگ جیمی و بریان و دنریس و آریا، جان برای نجات برن خودش رو برسونه. برن توی جان وارگ کنه که قدرتش دو برابر بشه و از نقطه ی ضعفی که برن از نایت کینگ می دونه استفاده کنه و بکشه. تاج و تخت از بین بره، سانسا لیدی شمال بشه، برن بره زیر درخت، جان برگرده شمال واقعی پیش گوست. تیریون و بچه ی سرسی تو کسترلی راک زندگی کنند. تنها اژدهای باقی مونده رو به نشونه ی روح دنریس آزاد کنند که بره سمت میرین و اون سرزمین های پشت دریا.
  8. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    طلاق داده بود! من فکر کردم فقط اسناد ازدواجشون رو دیده! عجب. این هم از اون حرکت های خوشگل سریال بوده. مرسی.
  9. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    دوستان یه سوال. من متوجه نمیشم چطوری میشه که جان اسنو حرامزاده نباشه؟! مگه ریگار زن و سه تا بچه نداشت؟ خواهر اوبرین مارتل. اون یه برادر دیگه بود؟ یکی ما رو روشن کنه.
  10. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    یه عده هستند که متاسفانه با دیدن جلوه های ویژه ی خفن و جنگ خوب، عقل از سرشون می پره! چیزی که کسی بهش توجه نمی کنه منطق کلی سریاله. فقط یک قسمت باقی مونده و سوال ها بی جواب موندند: - هدف خدای مرگ: آدرها، شاه شب، شب طولانی، تخت آهنی زیر برف، حرکت برن به شمال و کلاغ شدنش. - هدف خدای نور: ملیساندرا، بریک و شمشیرش، پرنس وعده داده شده، نشون شدن جان، نتیجه کار پدر و مادرش. آیا این دو خدا در تقابل هم بودند یا همراه هم! و دلیل پشتش چی بوده؟ اینکه وستروس و مردم توسط شاه شب و یخ و سرما نابود بشند فرقی داشت با نابودی با نور و آتش؟؟؟ هدف کلی سریال چی بود واقعاً؟ نجات دهنده در گور خفته است؟ مطمئناً تا فصل پنجم از آوردن این همه نشانه و برجسته کردن نقش این دو خدا، یه هدفی بوده. چی بود اون هدف؟
  11. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    مگه همه قراره مثل هم فکر کنند که مثل مصاحبه های صدا و سیما، چند خط از هر نفر تقطیع می کنی؟ بالاخره این بالاخره اون یعنی چی؟ همون که جر بدی و سکوت کنی، بهتره!
  12. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    من حوصله ی بحث با طرفدارهای متعصب رو ندارم. از یه سریال هم بت نمی سازم که بعد نتونم نقدش کنم. از نظر خیلی ها خط داستانی دنریس رو خراب کردند. اول. لازم نبود مثل تصور همه ی تماشاچی ها، مدکویین بیاد وسط. دوم. اگر مدکویین رو هم می خواستند باید بهتر عمل می کردند و زمینه سازی می شد. از نظر تو شده... از نظر ما نشده. حق نداری اجازه ی نقد رو از بقیه بگیری و بگی هر کی نقد داره، خودش فیلنامه بنویسه ببینیم چی میشه!! سوم. کاملا ضد زن بود. طبق منطق این فصل های سریال هر زنی که به قدرت برسه همه چیز رو نابود می کنه! آریا هم این وسط چون ویژگی های مردونه اش بیشتر از زنونه است مجزاست.
  13. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    انتقام از کی گرفت دقیقا؟ مردمی که نمی دونستند کیه و چی می خواد؟ حالا که همه چیز رو نابود کرد به خواسته اش رسید؟ مردم با دیدن اژدها تسلیم شدند و دیگه نیازی نبود به مانور هوایی! بعد از فتح بی خشونت و دیده شدن اژدها و لشکر دنریس و از بین رفتن لنیسترها، مردم عادی به راحتی قبولش می کردند... اگر هم نمی خواست که تخت و قلعه رو به طور نمادین نابود می کرد و برمی گشت میرین. مردم جنوب و مناطق مختلف هیچ دل خوشی از تارگرین ها نداشتند که حالا اگان تارگرین بودن جان حقی براش ایجاد کنه. مردم جنوب اصلا نمی دونستند جان اسنویی هم وجود داره!! دیوانگی دنریس هم که خوب زمینه سازی نشده بود. به علاوه، جنون لحظه ای عمل می کنه نه نیم ساعت تمام سوزوندن و ویران کردن. بالاخره یه جایی فروکش می کنه! خیلی زیاده روی مسخره ای بود. و کلا ایده ی دم دستی مد کویین...
  14. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    حالا چون تو خوشت اومده، هیچکس نباید نقد کنه؟؟؟ دنریس می تونست طبق وعده ای که داده بود، به جای کشتن مردم و خراب کردن شهر، بره مستقیم تخت آهنی و قلعه رو ویران کنه و در آخر برگرده به میرین پیش داریو که وفادارترین آدمش بود. هم انتقامش رو می گرفت، هم مردم رو نجات می داد، هم به ملکه بودن ادامه می داد... کاراکتر دنریس دیکتاتور بود اما دیوانه نبود! این روند دیوانگی در سریال نشون داده نشده بود. کشتن خائن ها و رحم نکردن به اسرا فرق داره با حماقت و دیوانگی و از بین بردن آینده ی خودت!! اما کارگردان ها و نویسنده ها فقط می خواستند به حوصله سر برترین حالت ممکن کاراکتر رو از بین ببرند! اگر اصرار به حذف بود، مردنش تو جنگ بزرگ با مردگان منطقی تر بود. جنگ رو مینداختند آخر فصل. ..
  15. مه سا استارک

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    ---- ---- جالبه که نویسنده های سریال دلیل هر کار غیرمنطقیشون رو سورپرایز کردن مخاطب میذارند... بعد دو تا از تابلو ترین و پیش پا افتاده ترین تئوری ها رو عملی می کنند. اولی هویت جان اسنو و دومی مدکویین. هر دوی این ها از فصل دوم به عقل هر بچه ای رسیده بود. حالا میگیم اولی رو نمی شد کاری کرد... ولی مدکویین! یعنی واقعاً انقدر سطحی و مضحکت؟! من تمام این سال ها از دنریس متنفر بودم ولی این چه پایانی بود واقعاً ؟ کلیشه ای و... دنریس تا همین شب قبل خوب بود و یهو وقتی دست پیش رو تو جنگ داشت دیوانه شد؟ دیوانگی واسه وقتیه که تو جنگ شکست خوردی و دیگه چیزی برای از دست دادن نداری و به سیم آخر می زنی!! ولی دنریس خیلی چیزها برای از دست دادن داشت. تازه به هر چی می خواست رسیده بود. بدون خونریزی پایتخت رو فتح کرده بود، ارتشش همراه ارتش سرسی می تونست همه ی مخالف ها رو سر جا بنشونه. جان و تریون وفادار مونده بودند. توطئه ی وریس به جایی نرسیده بود. آینده تو دست دنریس بود. چند فصل همه منتظر مدکویین بودند و بهترین راه سورپرایز کردن مخاطب عاقل موندن دنریس بود. موارد دیگه: جان کلا تو این فصل نقش سیب زمینی رو ایفا می کنه. تریون واقعی رو بعد از مدت های مدید دیدیم. چه موقع دوستانه جدا شدن از وریس، چه وقت خداحافظی با جیمی، چه موقع نقشه فرار کشیدن برای سرسی و دلسوزی برای پایتخت. مرسی که تریون به فاک نرفت. آریا که دیدن زجر مردم اون رو برای کشتن دنریس آماده کرد... خوب بود اما تابلو. مخصوصا با چشم های سبز دنریس که تو فصل های قبل خاکستری بود!! ماجرای جیمی و سرسی از اول اپیزود تا لحظه ی پایان، عالی عالی عالی... من واقعا با زجرکش شدن سرسی مخالف بودم چون برخلاف نظر خیلی ها، ظالم و بد نبود. فقط برای خودش و خانواده اش هر کاری کرد و انتقام واک آف شیم رو از مردم گرفت. تازه آخرش هم همه بهش پناه آورده بودند، یعنی اون قدر هم بد نبود. یورون که کلا یه عنصر اضافه بود. یه ابزار برای کارگردان ها، که هر جا کم میارند بیارند بیرون. یه جا همه کار ازش بر میاد، یه جا هیچ کاری ازش ساخته نیست! پایان سندور رو هم دوست داشتم. فعلا همین.
×