رفتن به مطلب

hamid.dnd

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    90
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

0
  1. درذ حالت عادی و زمانی که شاه شب قصد حمله نداشت من این کار ها رو مناسب میدونستم 1 - فرستادن ناوگانی که استنیس (نمیدونم توی سریال چی شدند ) با خودش به شمال آورده بود به وایت هاربر (چون دور زدن وستروس کمی خطرناک هست) و فرستادن نفرات مناسب از وایت هاربر به محدوده فلینت فینگر (بیشترین درجه اهمیت) و جزایر خرس و (در مرتبه بعد کارهولد - مجهز کردن کارهولد به ناوگان جنگی هم خیلی عالیه) برای ساخت بندر و ناوگان جنگی مناسب و سایر موارد مورد نیاز برای مقابله با گریجوی های خاعن و حملات شرقی و فرستادن سر داووس برای نظارت به این کار پادگان و قلعه و بندر جدید هم ک ساخته میشد برای سر داووس میشد با این موارد قدرت نسبی شمال در دریا کامل میشد و در هر زمان برای دفاع از هر طرف یا حمله آمادگی نسبی ایجاد میشه 2 - دادن دردفورد به خاندانی از دره برای پیوند بیشتر و قدردانی و برنامه ریزی برای آینده 3 - فرستادن مردمان آزاد به گیفت و سکونت دائم اونها در اونجا -> چون بهرحال نمیشد عده ای که پادشاهی رو قبول ندارن رو توی قلب شمال و قلعه ی دردفورت ساکن کرد کمی توی ذوق میزنه و از طرفی مردمان آزاد به هوای شمالی تر هم عادت بیشتری دارند 4 - بخشیدن کاستارک ها هم مناسب بود بخاططر وفاداری گذشته شون و کارهای نادرست راب در برابرشون درباره آمبر ها نظری ندارم بین کشتن و بخششون کمی مردد بودم این هم یک تصویر
  2. hamid.dnd

    عصر قهرمانان

    بله دقیقا فکر کنم یکی از ملزومات جهان سازی همین مورد باشه که مارتین به درستی انجامش داده
  3. hamid.dnd

    تعداد نفرات ارتش مردگان

    چیزی که از دفعه پیش باقی مونده یک حالتی مثل افسانه پیدا کرده بخش هایی اش رو ننه پیر تو داستان هایی گفته به بقیه بخش هایی رو سالوادور سان به سر داووس و... اما در کل اولا فکر کنم تعدادشون خیلی کم بوده توی مبارزه اول با آدر ها و فکر کنم عقب نشینی کردن و به سرزمین های همیشه زمستان برگشتند شمالی ها هم بخاطر ناتوان بودن در از بین بردنشون و ... بعدش شروع به ساخت دیوار گرفتند حالا نمیدونم چرا یک عده شمال دیوار (قسمت اشتباهش) موندن .. واقعا برام عجیبه شاید خیانت برندون معمار بهشون بوده ، شاید برای هدفی اونجا بودن اما بعد از 8 هزار سال هم خودشون و هم نگهبانان شب اون اهداف رو فراموش کردند
  4. hamid.dnd

    تعداد نفرات ارتش مردگان

    یک سوال داشتم از دوستان درباره تعداد نفرات ارتش شاه شب دنریس توی کینگزلندینگ گفت حداقل 100 هزار نفر با این حال که میدونیم اون چیزی که جان و بقیه دیدن همه قدرت شاه شب نبود ، حداقل میدونیم جاینت ها نبودن اونجا و شاید تعداد بیشتری از ارتشش از طرفی بخاطر سرمای شمال دیوار عملا مرده ای تجزیه نمیشه و فکر کنم هر تعداد مردم آزاد یا نگهبانان شب که در طول این 8 هزار سال مردند و به طوری از بین نرفتند (سوزانده نشدند ، خوراک حیوانات نشدند یا ...) قاعدتا باید توی این نفرات باشند این عکس هم در کنار دیوار تعداد کل رو نشون میده حالا با این تفاسیر تعداد ارتش مردگان چند نفر هست ؟ و فکر میکنید اگر خود شمالی ها بدنبال تهیه آتش وحشی میرفتند (پرتاب بکمک منجنیق از بالای دیوار ) بتنهایی نمیتونستند اون ارتش رو توی همون شمال دیوار از بین ببرند ؟
  5. hamid.dnd

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    خیلی خیلی معذرت میخوام علی رغم اینکه فعالیت شما در انجمن خیلی بیشتر از بنده هست باید بگم چرا اینقدر از سریال ایراد میگیرید ، مگر نمیدانید که ما با بهترین سریال تاریخ با بهترین نویسندگان تاریخ و بهترین و منطقی ترین طرفداران دو آتشه سریال تاریخ سر و کار داریم هرچیزی که بعنوان باگ ازش یاد میکنید یا یاد میکنن تماما ساخته ذهن تماشاگران ناعادل هست (با عرض پوزش ، قصد جسارت ندارم ، اولا خودم رو میگم) ، حتی شمشیر پلاستیکی جان توی فصل پیش هم شایعه است ، میخوان کارگردان و نویسنده رو خراب کنن
  6. hamid.dnd

    خاندان های شمالی

    به نظرم بهترین مورد همون ویکی باشه و تکمیلش و ترجمه ویکی انگلیسی یک سوال داشتم از قدیمیتر های سایت و ویکی اطلاعات ویکی چرا بیشترش از بین رفته ؟ یکی دو سال پیش من ویکی وستروس رو بررسی میکردم اطلاعات جامعی داشت الان خیلی کم شده دلیلش چیه دوستان ؟
  7. hamid.dnd

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    شاه شب و اژدهاش و ارتشش هر وقت نويسنده ها حال كنن به مقصدشون ميرسن! مسافت ها تو سفرشون تاثيري نداره! جان از ايست واچ رفت كينگزلندينگ از كينگزلندينگ رفت دراگون استون از دراگون استون راه افتاد به سمت وايت هاربر تازه شاه شب رسيد به ايست واچ! فصل بعد هم مطمئن باشين جان تو وينترفل و حداقل يه اپيزود طول ميكشه شاه شب برسه وينترفل! (توجه داشته باشين ارتش شاه شب نه نيازي به آذوقه داره و نه نيازي به استراحت) یک مورد دیگه هم اضافه باید کنید برن که از دید کلاغ ها دیده بود شاه شب سوار بر ویسیریون داره میاد میگه به جان و .. اونها هم یه زاغ روانه کینگزلندینگ میکنن و کایبرن ی چند تا از اون کمان اژدها زنی که طراحی کرده میسازه و میفرسته وینترفل شماه شب سوار بر ویسیریون وقتی میرسه به وینترفل که جان آماده پشت کمان منتظرشه (کمان هم مسلح شده به دراگون گلس) میزنن ویسیریون رو میکشن و این طوری شاه شب برای اولین بار عقب نشینی میکنه بعدش باز هم سکانس های عاطفی جهریس (یا اگریس باید درست تر باشه ) بعدش فکر کنم جیمی برسه به وینترفل شاید هم بین راه ملاقاتی با گرگ آریا نایمریا داشت و گفت بهش چ خبره و مرده ها دارن میان ب وینترفل برسن و واسطه برگشتش به وینترفل شد بعد مدتی هم فکر کنم برعکس دفعه قبل که دنی بچه مرده بدنیا آورد که شکل یک سوسمار یا اژدهای مرده بود اینبار یک توله گرگ مرده بدنیا بیاره و با جادویی که ایجاد میشه در آن لحظه تمام گرگ های سنگی سرداب وینترفل و پادشاهان اساطیریه زمستان و ... جان بگیرن و برن ب جنگ شاه شب و شکستش بدن
  8. hamid.dnd

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    با رعایت احترام کاملا موافقم
  9. hamid.dnd

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    فک کنم ب این خاطر هست که خود برین هم آدم گوشت تلخی هست (یادآوری نحوه رفتار با پادریک در اوایل که دهن بدبختو سرویس کرد) کبوتر با کبوتر باز باز یا دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید
  10. hamid.dnd

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    ... در مورد قطع شدن صدا تو ویژن قبلی و وضوحش تو این ویژن هم میشه به راحتی استدلال کرد که چون برن اورژانسی و بدون آموزش کافی کلاغ سه چشم شده از حداقل توانایی شروع کرده و به تدریج قدرت سبزبینی و وضوح ویژن هاش افزایش پیدا میکنه ... استدلال های بسیار جالبی بیان میکنید ، بسیار خوب ، قبول فقط یک سوال ، همون 4 - 5 ثانیه ای که صدای لیانا قطع شد برن در حالی که داشت به چهره ی پدر و عمه اش نگاه میکرد چهره اش به حالت چهره ی متعجب تغییر پیدا کرد ، یعنی شما میگید اون تعجب بخاطر قطع صدا بود ؟ خب اگر بخاطر قطع صدا بود برن بایستی بجای زل زدن به چهره ی پدر و عمه اش و تعجب کردن ، به این طرف و اون طرف نگاه میکرد و سر و گوشش رو دست میزد قاعدتا کسی چند ثانیه ناشنوا بشه با گوشش ور میره یا سرشو تکون میده و از این دست کارها نه اینکه زل بزنه به ب لبهای راوی و از تکون خوردن لبها تعجب کنه .. بسیار خوب یک سوال دیگه بعد چرا فقط همون 5 ثانیه ای که داشت اسم اصلی جان رو میگفت صدا قطع شد و بعد دوباره صدا با همون کیفیت دوباره برقرار شد ؟ باز هم میگم این موارد که ما میگیم هیچ چیزی از ارزش های گات کم نمیکنه و یک مورد هم درباره قدرت لشکر و قلمرو ها بگم این طور نیست که مثلا جنوبی ها بی عرضه باشن شمالی ها قلچماق ، یا توی خود شمال فلان قسمت بتونن یه تنه صد نفر رو درو کنن این مواردی ک درباره قدرتمند بودن بیان میشه اغلب هرکس درباره خودش میگه شمالی ها بخودشون میگن ، لنیستر ها بخودشون میگن ، دورنیش ها هم همینطور شوالیه های ویل هم همینطور ، دوتراکی ها و... هرکدوم خودشون رو قوی میدونن و بقیه رو ضعیف مثلا آریا در زمانی که داشت فرار میکرد از بارانداز کنار یکی از اجساد شمالی ها ایستاد یادش اومد ک اون گفته بود هر شمالی برابر 10 تا لنیستر هست اما دید کنارش فقط جسد 1 لنیستر افتاده ، اونجا بهش لگد زد و گفت دروغگو ، همون لنیستر ها توی وست پرینگ وود به فضاحت تمام از شمالی ها شکست خوردن ، یا اون بخش دیگه از ارتش شمالی ها از تایووین شکست خوردن و عقب نشینی کردند یا در جای دیگه دورنیش ها که سیاست محافظه کاری رو در پیش داشتند در کتاب ، در گذشته بگ اژدها رو کشته بودند و هزاران مثال دیگه ... ارتش ها و نفرات از هر قلمرو ویژگی های خاص خودشون رو دارن و هرکدوم یک نقات قوت و یک نقاط ضعفی دارند اما در کل میشه گفت همشون انسان هستند و تا حدی برابر هستن عمده توانایی و نبوغ برمیگرده به فرمانده شون که بتونه ازشون بهترین استفاده رو بکنه و نتیجه بگیره مثل استنیس در شمال دیوار که با حمله و استراتژی درست تونست ارتش چند ده برابری منس رو شکست بده یا همون استنیس بخاطر وایلدفایری که هیچکس فکرش رو نمیکرد بدجور شکست خورد یا قبایل وحشی ویل که در زمان جان ارن نمیتونستن نفس بکشن ولی بعد از مرگش اونطوری جاده ها رو نا امن کرده بودن یا همین فصل که یارا از یورون به بدترین شکل ممکن شکست خورد و کمتر کسی ایراد گرفت چون همه میدونن که یورون توانا ترین ناخدا هست یا درباره زره پوش بودن و نبودن افراد ، سیریو فوردل دربرابر سر مرین ترانت زره پوش شکست خورد ولی بران با لباس نازک و کمترین زره دربرابر سر والدس (فکر کنم) با زره تمام و کامل ایستاد و شکستش داد چون استراتژی درستی رو چیده بود و... فرماندهی درست و تصمیمات خردمندانه هست که تعیین کننده هست توی جنگها
  11. hamid.dnd

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    درباره دیالوگ ها خیلی موافقم اولین ملاقات جان و تیریون ، خداحافظی جان و آریا ، دیالوگ ند و جان (ک در کتاب فکر کنم نبود) ، دیالوگ های آخر ند قبل از اعدام ، صحبت مستر ایمون با جان درباره شرافت و خانواده ، دیالوگ جیور مورمونت به جان درباره اهمیت نداشتن تخت آهنین و کلی دیالوگ دیگه این فصل هم دیالوگ های خوب داشت جان در وینترفل بود یکی دو تا دیالوگ داشت اما بسیار کم شده بودند بیشتر دیالوگ های سر داووس باحال بود speech of a good heart missandei of naath اما در کل این موارد چیزی از ارزش های سریال کم نمیکنه
  12. hamid.dnd

    اگر شما جای کاراکترهای سریال بودید

    تنها تغییری که واقعا دلم میخواست انجام بدم این بود جای منس ریدر بودم و بعد از متحد کردن بجای جنگ دسته دسته افراد پیر و بچه های کوچک رو میفرستادم جلوی تونل تا بلاخره نایت واچ دلشون برحم بیاد و واقعیت رو بفهمن و بفهمن برای فتح و کشورگشایی نیومدم و فقط برای نجات مردم آنسوی دیوار دارم تلاش میکنم
  13. hamid.dnd

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    @محمدمهدی لارم به ذکر هست که درباره استنیس گفتید و حمله به کینگزلندینگ : در حمله به کینگزلندینگ ، استنیس 20 هزار نیرو داشت نه 50 هزار تا یک مورد هم بنقل از یکی از آشنایان که سریال رو فقط دیده و اهل کتاب و فروم و... نیست درباره فرو ریختن دیوار ، میگفت فکر میکردم حداقل ی نصف قسمت طول بکشه فرو ریختن دیوار یا هرچیزی ک اسمش رو گذاشت توی سیم ثانیه اومدن دیوار با اون عظمت و قدمت رو ریختن با این قدرت ک شاه شب داره فکر میکنم کل وینترفل توی ده ثانیه با اون ماده ای که از دهن ویسیریون واکر میاد بیرون نابود بشه کماکان از دوستان میخوام اگر نقل قولی از سازندگان سریال درباره ماده تولیدی ویسیریون واکر دارن بفرستن خیلی دلم میخواد بدونم چی هست اون ماده (البته بطور رسمی نه گمانه زنی های دوستان عزیز)
  14. hamid.dnd

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    اتفاقا منم میخواستم اشاره کنم، چه صحنه غریبی شکل گرفت ... جیمی تنها سوار بر اسب برف شروع به باریدن میکنه ... صحنه هایی از پایتخت خالی با هوای نیمه روشن و اون موسیقی فوق العاده ... یه حس دلتنگی خاص داشت اون صحنه ها و این که قسمت آخر هم بود باعث شد یکم احساساتی بشم ... بهترین صحنه این قسمت بود..... خیلی عالی بود واقعا عالی بود بسیار عالی بنظرم عالی ترین سکانس این فصل بود ، یکه و تنها به مقصد شمال اون شخصیت خاص جیمی که ی لحظه ازش متنفری بعد دلواپسش میشی ک بلایی دیگه سرش نیاد بعد عاشقش میشی جیمییییی
  15. hamid.dnd

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    @شاهزاده طلوع درباره جان گفتید جان به شمال دیوار رفت ، رفت در بین وحشی ها برای اهداف نگهبانان شب دختری به اسم ایگریت عاشق جان شد و جان بالاجبار باهاش رابطه برقرار کرد کم کم گرفتار یک عشق آتشین شد اما تواما ازش شرم داشت و کم کم هم با وحشی ها رابطه انسانی برقرار کرد ، اونها دیگه وحشی نبودن ، مردمان آزاد بودن از نظر جان از دیوار باهاشون بالا اومد و در انتها بخاطر سوگندش از اونها جدا شد و باهاشون جنگید و بعد هم استنیس اومد وحشی ها رو خورد کرد بعد از این قضایا جان ب این نتیجه رسید این عده از مردم آزاد سزاوار زندگی هستن نه مرگ اینجا بود ک رفت سراغ اینها و برای نجاتشون اقدام کرد و اونها رو آورد جنوب دیوار این موارد باعث شد شخصیت جان برای من یا دوستان خاص و محبوب بشه خواهشا وقتی نسبت ب دوستان جبهه میگیرید موارد رو کامل بگید این نوشته بالا خلاصه کارهای جان در چند فصل بود حالا شما فرض کن 1 -> جان رفت شمال دیوار 2-> جان وحشی ها رو آورد جنوب دیوار اگر فقط این دو مورد رخ میداد آیا کسی دیگه به جان علاقه مند میشد این مثل کاری هست ک دی اند دی این فصل کردند درباره دنریس هم نیاز نبود جیمی رو ترکش بشونه میتونست کایبرن یا جیمی رو سوار ی اژدهای دیگه کنه برن سریع ببینن و برگردن در عوض تیریون یا جان هم میتونست گروگان سرسی بمونه
×