1- به نظر من لیانا تو گوش ند گفت که بچه من و ریگاره و ازت میخوام که اینو مخفیش کنی و...
توی دیالوگ فیلم هم لیانا میگه "اگه رابرت بفهمه... میدونی که می فهمه...باید ازش محافظت کنی"
از این میترسیده که با بر روی صدر اومدن رابرت و همراهانش مثل باقی تارگرین هایی که همه قتل عام شدند... بچه اش هم کشته بشه
2- به نظر من داستانهای پخش شده به صورت موازی و پشت سر هم اتفاق نیافتاده:
چون این واقعه منفجر شدن معبد بیلور صبح اتفاق افتاده...
این خبر هم چند روز کشیده تا برسه به تایرل ها و همچنین و خبر کشته شدن مارجری,پدر و برادرش به دورن برسه... (که تایرل ها تصمیم بگیرن بیان دورن و همچنین وریس هم اونجا باشه) [این جلسه چند هفته بعد از آن انفجار بوده]
بعد در پایان جیمی عصر روز واقعه (منفجر شدن معبد) رسید... چون هنوز یکم آتیش و دود از اطراف معبد بلند میشد..