رفتن به مطلب

Dawn

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    60
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روزهای برنده

    1

اعتبار در انجمن

146

آخرین بازدید کنندگان پروفایل

بلوک آخرین بازدید کننده ها غیر فعال شده است و به دیگر کاربران نشان داده نمیشود.

  1. یافتن توله گرگ ها اعدام ند تو فصل اول جایی که تیریون عده ای مرد نیمه وحشی رو به اردوگاه تایوین میبره و بعد که قرار میشه خودش هم در خط مقدم حاضر باشه، وقتی روز جنگ اون وحشی ها رو تهییج می کنه، داد میزنن هاف من (نصفه مرد-تیریون)، و بعد خیلی احمقانه با پتک به تیریون میزنن و از روش رد میشن و میرن. خیلی فیلمبرداری عالی داشت و صحنه خنده داری بود. دادگاه تیریون انفجار سپت بیلور و اون موزیک بی نظیرش مکالمات گهگاه تایوین و آریا در هرنهال- جایی که تایوین شک می کنه که آریا دختر با اصالتی هست، مکالماتشون عالی بود زمان مشخص شدن هویت جان مرگ ایگریت مرگ هودور مرگ اوبرین مارتل ویژن دنریس اونجایی که کال دروگو رو همراه بچه ی متولد نشده اش می بینه خداحافظی جان و آریا در فصل اول مکالمه تیریون و جان در قسمت اول فصل اول راهپیمایی شرم
  2. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت ششم - The Iron Throne

    به شدت ناامیدم... همون کورسوی امیدی که داشتم که مثل فصل 6، قسمت آخر یه سورپرایز برامون داشته باشه همش به باد رفت. داستان که قبلا اسپویل شده بود و من امیدوار بودم انقدر احمقانه نباشه. به جرات می گم اون فردی که 2 سال پیش یه پلات طولانی از این فصل نوشته بود که اشتباها فکر کردیم اسپویل سریاله، قدرت تخیل و منطق داستانش از این پت و مت ها خیلی بیشتر بود. ایرادات بولد این قسمت از نظر من: 1- تخریب ناجور شخصیت جان (که البته از 1-2 فصل پیش شروع شده بود). جان همون نبود که انقدر کله شق و عادل بود که تو کسل بلک خار چشم لرد کاماندر شده بود؟ همون که عقل و شعور کافی داشت. توی وحشی ها رفت اما هویت خودشو از دست نداد. عاشق ایگریت بود اما عشق، کورش نکرد. الان ملکه وحشی اش زده یک شهر بی گناه رو نابود کرد، و جان مثل عقب مونده های ذهنی (صد رحمت به هودور البته) هی تکرار می کنه: شی ایز د کویین!!! کویین و کوفت! لعنت به این فیلمنامه نوشتنتون! 2- ابلهانه تر از این شورای تعیین پادشاه دیگه وجود نداره. نوبر بود. تیریون میاد و چون به نظر اون برن خوبه، دیگه همه لالمونی باید بگیرن و تاییدش کنند. چرا مثلا رابین ارن یا لرد دورن یا گریجوی ها و ... که هیچی از برن نمی دونند، باهاش موافق باشند؟ چون جناب تیریون اظهار فرمود که این داستان هست که مردم رو متحد می کنه، و انگار که وحی بهشون منزل شد، دیگه مخالفتی در کار نبود! سم چرا مخالفت نکرد؟ سم همون نبود که تو کسل بلک کاری کرد که جان لرد کاماندر شد؟ 3- برن به چه دلیل شایسته پادشاهی بود مثلا؟ توی این سیزن چی ازش دیدیم؟ داستان بلد بودنش کجا و به کار کی اومد؟ کدوم مشکل مردم رو حل کرد؟ واسه وستروس چیکار کرد؟ فقط هویت جان رو برملا کرد که اونم اگه نمیشد شاید اون کشتار هم اتفاق نمیفتاد و مردم بیگناه کشته نمی شدند. کاش لااقل برن رو یه ویلن نشون می دادن که اینها رو هدفمند انجام داده، اما متاسفانه اینطور هم نبود. 4- جان واقعا باید به کسل بلک فرستاده می شد؟؟؟ واقعا؟ مگه آنسالیدها وستروس رو ترک نکردند؟ تیریون ترغیب کننده جان به کشتن دنریس بود. دنریس هم قاتل و دیوانه بود هم غاصب (با منطق خود داستان). چرا باید کشتنش جرم باشه؟ انقدر بی منطق و مسخره درومده که واقعا اصلا ذهنم رو نمی تونم روش متمرکز کنم ببینم آخه این چه دلیل مسخره ای بود که آوردن 5- یارا گریجوی، یه دختر باشعور و مستقل، میاد از ملکه دیوانه ای که مردم رو قتل عام می کنه طرفداری می کنه؟ اصلا میشه هیچ عقل سلیمی بعد از اون کشتار طرفدار دنریس مونده باشه؟ بجز این آنسالید ها (که واقعا چقدر هم شخصیت این گری ورم از اول تا آخرش نچسب بود)، چطور ممکنه کسی طرفدار دنریس مونده باشه؟ 6- شهر که سوخته، رد کیپ نابود شده، بعد از نیمه فیلم به بعد هیچ خبری از نابودی نیست، همه چیز درست سر جای خودش مونده از جمله کتابی که برین داره تکمیلش می کنه، و اتاق شورای کوچک! 7- و شورای کوچک! به مبتذل ترین و احمقانه ترین شکل ممکن. تمسخری بر تمام رنجهایی که کشیده شده و چیزهایی که از دست رفته. شورایی که یه مزدور بی همه چیز و لمپن مثل بران از اعضاش هست! دیگه ته منطق و ته نویسندگی بود.... 8- اینهمه مقدمه چینی در مورد هویت جان و آخرش هیچ!!! مثل شاه شب! کاش سریال نیمه تمام می موند...
  3. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    بله دقیقا! فکر می کنم خودشه! عالی! اسمی از توماس هابز آوردین و یاد یک جمله معروفش افتادم: "انسان، گرگ انسان است". شاید این دقیقا ایده ای هست که مارتین هم به دنبالش بوده. نه وایت واکرها، بلکه یک انسان سبب نابودی یک شهر شد. و پیش از اون هم انسانها بودند که فجایع دیگر رو آفریدند. دقیقا مثل دنیای واقعی ما. مثلا همون قضیه نئاندرتالها و هوموساپین ها، که نه حیوانات، بلکه خود انسانها (هوموساپینها) بودند که سبب انقراض نسلی دیگر از انسانها (نئاندرتالها) شدند. مرسی از این تحلیل خوبتون. وای خیلی خندیدم. یاد فصل دوم سریال وست ورلد افتادم که شبیه همین جمله رو داره. طرف 1 میلیون آینده ممکن رو می بینه و البته اونجا پی می بره که توی هیچکدومش سرنوشتش عوض نمیشه (اگه درست یادم مونده باشه)
  4. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    راستش با توجه به آیدی تون فکر می کردم شما خانم باشین اینم یه تصویر طنز از D & D
  5. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    تو کشور ما هنوز به اولین جرقه های برابری هم نرسیدیم چه برسه به تشابه! هیلاری البته رای آورد ها! تعداد آرای مردمی اش از ترامپ بیشتر بود، اما سیستم الکترال انتخابات امریکا سبب شد ترامپ بالا بیاد. و اون سقف شیشه ای که قطعا وجود داره... و اون رو نه قانون، بلکه ذهنیت های هنوز جنسیت زده ای می دونم که نمیذاره زنها از جایی بیشتر پیش برن، با اینکه قانون در بسیاری از کشورها حقوق رو برابر کرده. البته اون هم داره کم کم درست میشه... من که امیدوارم.
  6. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    توروس عزیز "حقوق برابر" با "حقوق مشابه" متفاوته. من از حقوق برابر حرف می زنم، نه مشابه. شاید این توضیح کمک کنه دیدگاهمون رو منطبق بر هم کنیم. منطبق نشه هم باکی نیست و همین تضارب آرا هم نشون از پویایی هستش ?
  7. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    با احترام به شما و اولنا تایرل عزیز، من فکر می کنم ایده ای که بیس و اساس فمنیسم هست نه کنار گذاشتن جنسیت، و نه تاکید بر اصالت زنانه هست. جنبش فمنیسم که اگر اشتباه نکنم از سافراجت شروع شد، بر پایه مبارزه با تبعیضات اجتماعی، سیاسی و حقوقی در حق زنان شکل گرفت. هدف نهاییش، رسیدن به برابری حقوقی در تمام جنبه هاست، نه شبیه به مرد شدن و نه بی جنس شدن. به کلام ساده تنها می خواد بگه زنها و مردها برابرند. من به شخصه به عنوان یک زن، تنها همین برابری رو می خوام. هر تفسیر دیگری ازش، ضربه ای به پیکر این جنبش هنوز شکننده هست. تبعیض مثبت در حق زنها، کوبیدن مردها و دنیای مردانه، شبیه مرد شدن و ... به نظرم تماما به این جنبش صدمه می زنند در نهایت و نمیذارن به هدف غایی و والای خودش برسه. پ.ن: از بحث با تمام شما دوستان فرهیخته ام واقعا لذت می برم و افسوس می خورم اگر روزی باب این صحبت ها بسته بشه.
  8. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    راستش زیاد متوجه حرفتون نشدم، اما اگر پستم سبب شده چیز مهمی رو به یاد بیارین خوشحاام.
  9. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    حرفاتونو قبول دارم، اما حقیقت اینه که در یک جامعه به شدت ضد سوسیال، مثل امریکا، کاراکتری در یک اثر ساخته و پرداخته شده که مثل سوسیالیستها حرف می زنه و از نجات انسان میگه و از خرابی چرخ! از دید من این کاراکتر از همون ابتدا سرنوشت محتومش یک شکست سخت بود. همونطور که با وجود تمام پیچیدگیهایی که گفتین، در عمل در جهان همین اتفاق افتاده... عالی! جیمی هیچ چاره ای نداشت. مدتی سعی کرد فرار کنه. قساوت سرسی رو دید و دور شد. اماسرسی برای جیمی فراتر از یک عشق ساده بود. همونطور که توی کتاب اسکارلت، رت باتلر به اسکارلت میگه: "تو مثل سم در رگهای من جریان داری". دقت کنید: مثل سم! مسموم کننده و گریز ناپذیر و محکوم به شکست، اما ناگزیر.... میشه بگین حتی اگر مردم کینگزلندینگ، پلشت ترین مردم دنیا باشند، به هر کسی وفادار باشند، پست باشند و ... دنریس چه حقی برای کشتار مردم داره؟ به دنریس هیچ ربطی نداره مردم خوبند یا بد، یا به چه کسی وفادارند و ... این مردم هستند که باید حکام رو بپذیرند، نه حکام مردم رو!
  10. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    هرچند شاید اینجا جاش نباشه، اما داشتم نگاهی به پست های 2 سال پیش که گویا بحث هایی میان من و توروس گرامی و آر-فارازون بود می انداختم. مطالبی که اونجا در پاسخ به دوستان گفتم رو عینا برای دوستانی که شخصیت دنریس رو مثبت می دونند و معتقدند تصمیماتش از روی سختیهایی که کشیده منطقی هست رو میارم. می خوام بگم حداقل برای من و خیلیها مثل من، سرنوشت چنین کاراکتری با چنین شعارهایی مشخص بود (برای احترام به دوستان، تنها صحبت هایی از خودم رو نقل مجدد می کنم):
  11. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    ممنونم. واقعا فکر می کنید تحلیل هم به جنسیت ربط داره؟ ? البته من اصلا روحیه و استعداد تحلیلگری ندارم و چیزی رو می نویسم که به ذهنم میاد. من البته احساساتی هستم و همین احساس سبب میشه که خیلی ناراحت باشم از اینکه منطق سریالی که اینهمه دوستش داشتم، اینطور به نابودی کشیده شده که دیگه راضی کننده نیست. فقط ظاهر و پوسته قشنگی داره. برخی جاهاش انگار داری اونجرز می بینی! یا یه فیلم اپوکالیپتیک (مثلا ورد وار زی) می بینی. به قول توروس گرامی حتی بسیاری از جاها از حالت اوریجینال خارج شده و جملات و حوادثش رو از فیلمهای دیگه وام گرفته. سریال از یک اثر هنری تبدیل شد به یه اثر شلوغ مثلا عامه پسند و باکس آفیسی که متاسفانه حتی دقت هم نداره دیگه... جور نویسندگی ضعیف رو سایر عوامل دارن می کشن.
  12. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    ممنونم. البته اسم من سحر نیست و این آیدی رو از روی شمشیر سر آرتور دین انتخاب کردم و فکر می کردم این شمشیر نقش مهمی تو داستان خواهد داشت. افسوس از این پت و مت ها (D & D) به خاطر فرصت هایی که هدر دادند و داستان زیبایی که می تونستند خلق کنند و نکردند...
  13. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    بحث اخلاقیات و شرافت از پیچیده ترین مباحث بشری هست. از نظر من جالبترین قضیه در مورد اخلاقیات، حتی بدیهی ترینشون، این هست که نسبی هستند. اخلاقیات مناسب من، تا زمانی که به کسی آسیب نزده، لزومی نداره برای فرد دیگری فیت باشه یا مورد قبول باشه. در مورد جان، من فکر می کنم قضیه جان اخلاقیات و شرافت نبود. اون یک بار اصول خودش و سوگندهاش رو به خاطر عشق ایگریت زیر پا گذاشت. مساله اینه که عشق بالذات وحشی و رهاست. تن به اسارت و فرمانبرداری نمیده. برده ی دیکتاتوری نمیشه. عشق جان و دنریس حتی اگر متوجه نسبت خانوادگی نمی شدن، از نظر من بی دوام و محکوم به شکست بود. دنریس بعد از کال دروگو، حتی عشاقش رو فرمانبردار می خواست. در مورد جان هم همین بود. هیچ عشق خالصی از سوی دنریس در میان نبود. احساسی متزلزل میان نیاز به یک ستایش کننده، علاقه به داشتن مردی برای عشق ورزی (و نه عاشقی)، و رهایی از تنهایی بود. به شمال رفت، چون ستایش کنندگان بیشتر می خواست. می خواست قهرمان باشه. همونطور که همیشه موقع معرفی خودش میگه شکننده زنجیرها و ... فکر می کرد در شمال هم عنوانی به عناوینش اضافه میشه، مثلا پایان دهنده شب طولانی! عشق راه به قلب باز می کنه اما عشق دنریس راهی به قلب جان باز نکرد چرا که واقعی نبود. نمودش رو توی واکنشش نسبت به دونستن حقیقت جان دیدیم. من خودم یک دختر هستم، اما درک می کنم یک مردی حتی به حماقت جان، عشق واقعی رو از بدل عشق تشخیص میده. در برابر ایگریت قلبش رو میذاره و در برابر دنریس، زانو می زنه. حتی در مورد عشق کهنه و دیرینه ای مثل احساس جیمی به سرسی که ریشه در گذشته ی دور و حتی کودکی اونها داشت، زمانی که وزنه قدرت به سمت سرسی چرخید و عشقشون آلوده به حقارت یا بی شرافتی شد، جیمی رو به مرور دور و دورتر کرد تا جایی که رها کرد و رفت. توی جنگ برگشت، و زمانی تبدیل به همون عاشق قدیمی شد که سرسی تمامی نقاب های قدرت و قساوتش رو کنار گذاشته بود.
  14. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    برخی نقاط مثبت و منفی این اپیزود از نظر من: نقاط مثبت: 1- کارگردانی عالی، تعلیق های به جا، بازی درست گرفتن از کاراکترها 2- بازی عالی لنا هدی، نیکولای کاستر والدو، و برای اولین بار، امیلیا کلارک 3- جلوه های ویژه عالی 4- موزیک عالی 5- کلیگین باول رو دوست داشتم. هم نبرد رو و هم آخرش رو که سندور در نهایت در آخرین تصویرش، در چیزی که بیش از همه چیز ازش می ترسید، یعنی در آتش به رستگاری رسید 6- برخی ریزه کاریها. مثلا درست در زمانی که آریا تصمیم می گیره از انتقام دست برداره، سرنوشت بهانه دیگری برای انتقامی قویتر بهش میده نقاط منفی: 1- نحوه رویارویی جیمی و یورون 2- چطور اون همه اسکورپیون از پس اژدها برنیومدند؟ حداقل من ترجیح می دادم دروگون زخمی می شد و در ترس از مرگی مشترک بین دنریس و دروگون، اون عقده های درونی دنریس هم سر باز می کرد و شهر رو به آتش می کشید 3- توطئه وریس برای کشتن دنریس رو خیلی مبهم نشون داد. 4- با توجه به شخصیت پردازی قبلی تیریون، به هیچ عنوان یک Rat (خبرچین و چغلی کننده) نبود. تیریون نمی دونست وریس می خواد دنریس رو بکشه، پس چرا رفت به دنریس لو اش داد؟ نمی تونست تا پایان جنگ صبر کنه؟ یا حداقل باید نشون می دادند که تیریون نگران خطر جانی برای دنریس شده! خیانت چه معنایی داره آخه؟ مگر در زمانی که خودش دست پادشاه (جفری) بود، جفری رو برای سلطنت مناسب می دونست؟ آیا برای این نالایق دونستن جفری، سزاوار مرگ بود؟ تصویری که اینجا از تیریون دیدیم، کسی بود که داره به پا گرفتن و تشدید یک دیکتاتوری مطلق کمک می کنه، تحت عنوان وفاداری! 5- جان آیا هیچ عقل و شعوری نداره؟ حتی ذره ای به دنریس شک نکرد؟ مثلا وقتی که اونطوری وریس رو سوزوند. چرا مدام میگه من قسم خوردم و اون ملکه منه؟ حتی نخواست حرفهای وریس رو بشنوه. حتی ند استارک هم اینطور نبود. بارها با رابرت درباره کشتن دنریس مخالفت کرد. این تحلیل رفتن و ضعف شخصیت جان اصلا جالب نیست. جان حداقل در دوره ای که نایت واچ بود به هیچ عنوان چنین شخصیت نادان و احمق و کندذهن و فرمانبرداری نداشت. 6- خط داستانی یورون احمقانه بود و اصلا جا نیفتاد
  15. Dawn

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    عجب تحلیلی! دستت درد نکنه. یعنی اصلا مهم نیست که قسمتها داستانشون با هم نخونه، همین که تو همین قسمت خوشمون بیاد یعنی خوب بوده! منطق هم کشک این وسط. عزیزم فیلم سینمایی نیست ها، سریاله! باید به هم مرتبط باشه! اتفاقا دقیقا باید پرسید اون همه سرباز از کجا اومدن؟ چرا قسمت قبل سرسی دنریس رو نکشت؟ سرسی که اون انفجار سپت اعظم رو با خونسردی راه انداخت که حتی سبب مرگ آخرین فرزندش شد! کسی اعتراض می کنه هم به تریج قبای فن های احساساتی بر می خوره! لابد تو خونه ها کپسول گاز یا لوله کشی گاز داشتن منفجر شده! دوست من اصلا دنبال منطق نباش تو این فصول آخر که یافت نمیشه متاسفانه. یعنی پیشاپیش، به خاطر تصور خودش تصمیم گرفت از مردمی که هیچ گناهی مرتکب نشدن انتقام بگیره! بعد این به نظر شما الان دلیل خوبیه! لااقل دلیل اون دوستمون که گفت بعد از ناامید شدن از عشق جان به سیم آخر زد یه کم قابل درک و فهمه. این استدلال شما آخرشه واقعا! بعد باید از نظر شما درک هم بکنیم و موافق کاراشم باشیم این مدکویین رو که قصاص قبل از جنایت می کنه مردم بی پناه رو!
×