HEART OF WINTER

با توضیحاتی که درباره گلدن کمپانی داده شد متاسفانه فک کنم درسته . اون چیزی که ادعا میشه فیلم نامه ی لو رفته ی فصل هشته از نظر من که کاملا فیکه . درسته سریال راهشو از کتاب جدا کرده ولی دی اند دی اونقدرام نمیان گندبزنن به سریال...اونو به نظرم یکی از دوستان محترم طرفدار که قلم نسبتا قوی هم داشته بعد از خوندن فیلم نامه ی لو رفته ی فصل هفت و در همون سبک و چارچوب نوشته...

تقریبا مردم تا این قسمت رو دیدم...اسپویل های این قسمت رو نخونده بودم و همش چک می کردم چقدر دیگه مونده اخرین قسمت تموم بشه و یه انتظار طولانی مدت دیگه شروع بشه! اول از همه صحنه ای که کلا ناامیدم کرد... مرگ بیلیش! از بیلیش اصلا خوشم نمی یومد به خصوص با توجه به نقشش در مرگ ند...ولی بیلیش همیشه برام یه کاراکتر قابل احترام و فوق العاده زیرک بوده... هوش فوق العاده و سیاستش رو همیشه تحسین کردم...ولی تو این اپیزودبیلیش تماما خوار شد!!!! اصلا نابودش کردن...بازی خوردن از دو تا دختر بچه!!! اونم کسی که با نقشه هاش یه تنه کل خاندان ها رو به جون هم انداخت و وستروس رو به فنا داد...در مقابل سانسایی که اکثر مواقع بازی خورد و تصمیماتش زیاد هم درست نبودن...قبول دارم معلم سانسا بیلیش بود اما تا یه شاگرد بخواد استادش رو زمین بزنه کار خیلی زیادی باید بکنه اونم حداقل این شاگرد و استاد!!!! اینکه سانسا یهو تا این اندازه متحول بشه و بیلیش تا این اندازه سقوط کنه قابل درک نیست...بیلیش حقش بیشتر از این ها بود که اینجوری بمیره...لیاقت مرگ بهتری رو داشت حداقل مرگ در حالی که تو قلب یه توطئه ی بزرگ باشه و به دست یه رقیب قدرتمند و زیرک نقشه هاش از بین بره!!! یکی مثل واریس یا حداقل تیریون!!! بیلیش نقشش به حاشیه رونده شده بود و انگار به این دلیل تو وینترفل نگش داشتن که هر وقت خواست همینجور الکی حذفش کنن... همون کاری که دارن با واریس می کنن... همون کاری که با استنیس کردن و شخصیتشو له کردن! خیلی منتظر بر ملا شدن راز ریگار و لیانا بودم قبل از شروع فصل یک ... همون زمانی که تئوری L+R=J رو خوندم ...از همون زمان یه جورایی برام جا افتاد که دنی و جان قراره با هم باشن و رابطه ی احتمالیشون رو هضم کردم! و لی خدایی با وجود آمادگی که داشتم رابطه ای که برای این دو تا ساختن افتضاح بود... همو دیدن پسندیدن و تموم شد و رفت ... خیلی آبکی بود. بازم حاضرم همه ی اینا رو بپذیرم فقط خواهشا تلاش نکنن بگن ریگار به خاطر عشق با لیانا ازدواج کرد!!!! ریگاری که اونقدر ازش تعریف کردن شخصیت ها که که توی ذهن خیلی از خواننده های کتاب به یه شخصیت نسبتا کامل تبدیل شده بیاد به خاطر عشق کل وستروس رو به هم بریزه!!!!سلسله شون رو نابود کنه خودش رو به کشتن بده... باز اگه به خاطر پیشگویی باشه قابل قبول تره...و این موضوع که ریگار ازدواجش رو با الیا الغا کرده باشه و با لیانا ازدواج کرده باشه هیچ جوره تو کتم نمیره!!! اینا همش برای مشروع کردن جان و ساختن یه حماسه بوده انگار... ولی در کل این قسمت خوب بود چون بالاخره مهر تایید نهایی به درست بودنه یه تئوری خیلی قدیمی زده شد و اون قول لعنتی که ند به لیانا داده بود و همیشه توی ذهنش تکرار می شد بالاخره بهش پرداخته شد چیزی که از همون کتاب یک منتظرش بودیم تا بفهمیم این قول لعنتی چی بوده... وبازم از امروز انتظار شروع میشه اما نه برای کتاب 6 از مارتین کلا قطع امید کردم ...قطعا منتظر میمونه سریال تموم شه بعد کتابا رو منتشر کنه!!!! پس منتظر موندن برای فصل8 منطقی تره!!!!!!

به نظر من نخونید. من خودم از اینکه خوندم پشیمون شدم.پایان جالبی از نظرم نداشت...پایانش تکراری بود...کلیشه ای بود...نمی دونم شایدم مارتین انتظاراتم رو خیلی بالا برده...با اینکه احتمال میدم99درصد فیک باشه اما همون یه درصدم اعصابمو به هم می ریزه...

لطف کنید برای من هم بفرستید ممنون

اگه میشه لطف کنید برای من بفرستید

یکی از دلچسب ترین صحنه های این قسمت قطعا صحنه ی معرفی جان و دنی بود ...میساندی 6ساعت از القاب دنی گفت بعد داووس برگشته میگه این جان اسنوئه...بعد از این که جان کلی چشم و ابرو بهش میاد که داداش خیلی مختصر مفید بود وی افزود که شاه شماله والا باید تخت آهنین رو بزرگتر بسازن که دنی با القابش روش جا شن!!!! بعدم دختره ی پررو برگشته میگه چرا جان به من نمیگه ملکه چرا جلوم زانو نمیزنه...عقده ای...و جان هم که بهش پشیزی توجه نکرد...و اونجایی که به تیریون گفت من استارک نیستم...منتظر بودم یهو دنی یپره وسط صحنه بگه کجا بودی عمه به فدات بیا این دو تا اژدها و تخت آهنی مال خودت عمه... چقد ابهتت به بابات رفته... این یورون عزیز هم شده زبل خان...فکر کنم قبل فیلم برداری این فصل با فلش یه ملاقاتی داشته...و اما به نظرم ابهت بیلیش و واریس رو کم کردن...والا اون اوایل هر اتفاقی چه در خارج یا داخل وستروس اتفاق میوفتاد یا دست یکی از این دوتا تو کار بود یا ازش یه خبری داشتن اصلا ته همه ی توطئه ها به اینا می رسید ولی الان...سرسی هم که کلا چندشه ... دور شو ای روح خبیث دور شو...

مردمی هستیم که اپیزود رو ندیده بهش رای می دیم!!!! صبر کنین شاید اصلا تو این قسمت همه قرار بود بمیرن...کلا شاید یه بلای آسمانی مشابه فاجعه ای که برای والریا افتاد واسه وستروس هم رخ بده و همه کتلت بشن...بعد بازم به این قسمت ده میدید؟؟؟ پ.ن: اگه همچین اتفاقی بیوفته من که قطعا ده میدم!

در مورد بیلیش موافقم! به خاطر همینه که میگن بیلیش و واریس خدای بازی تخت و تاجن!!!و رو به رو شدنشون خیلی جالب میشه! چه رازهایی که این دونفر میتونن برملا کن !!!!! در مورد جان و سانسا بالاخره این نظریه که من دارم ! این دو نفر میتونن ورژن جدید نداستارک و کتلین تالی باشن!سانسا که خیلی شبیه مادرشه و جان هم که بسیار به دایی گرامش " که روحش شاد یادش گرامی " شباهت داره!و از طرفی اون طرح اولیه ی مارتین میتونه یه سرنخ باشه.

احتمال ازدواج جان و سانسا تو فصل 7زیادی دور از انتظار نیست!!!! یه تئوری جدید که دوستان طرفدار مطرح کردن که به نظرم خیلی هم بی منطق نیست!! از زوج جان دنریس بهتره حداقل! ازدواج جان و دنی خیلی کلیشه ای میشه و از طرفی این دونفر جدای خرده شباهتایی که به هم دارن خیلی متفاوتن! و از همه مهم تر طرح اولیه ی مارتین رو نباید فراموش کنیم همون مثلث عشقی جان-تیریون-آریا!!!!!! که با ازدواج تیریون با سانسا که به نظرم تیریون هم یه خرده احساسی بهش داشت و حضور جان و سانسا در کنار هم آریا به سانسا تغییر پیدا کرده و به زودی با حضور برن یا هاولند هویت جان هم فاش میشه! البته با این نظرم موافقم که شاید علت این برخوردای لیتل فینگر و اون نگاه آخرش به جان صرفا به خاطر این که جان سر راهش برای رسیدن به تاج و تخت قرار گرفته نیست!یه دلیلش میتونه ترسش از کنار هم قرار گرفتن جان و سانسا باشه!اینکه میترسه یه ماجرای کتلین-برندون جدید براش اتفاق بیفته!به نظرم پتایر از هویت مادر جان باخبره!اون برخورد مرموزش توی سرداب وینترفل با سانسا یه جورایی این حسو القا میکنه که اون حقیقتو میدونه!!!!!

ند اونقدر سرعتی اومد داخل و یه نگاه سرسری انداخت مستقیم رفت پیش لیانا که به نظرم متوجه قضیه ی بچه نشدهمون اول!!!!!تازه کم کم متوجه وضع لیانا شد پس همون اول احتمال بچه و پدرشو نمیداده!.بعدشم ند فکر میکرده ریگار خواهرشو دزدیده و بهش تجاوز کرده همونطور که شمالی ها فکر میکردن!ند با اینکه آرتور دین رو هم پای برج شادی دیده بود بازم به ذهنش راه نمیداده خواهرش بچه داره اونم از ریگار! پس وقتی لیانا بهش گفته که بچه داره اونم از ریگار شکه میشه بعدم مشخصه لیانا از وضعش ناراضی نبود تو اون موقعیتش نگران بچش بود بچه ی ریگار! شاید فهمیدن این موضوع که لیانا با میل خودش با ریگار فرار کرده ند رو متعجب کرده !لیانا شبیه کسایی که به زور دزدیده شده باشن نبود!!!!و بیشتر از رابرت ترس داشت تا ریگار!!!!

هیچکس تمام مشخصات کودکیشو که حفظ نمیکنه!! موضوع خیلی ساده تر از چیزی هست که ما فکر میکنیم.این کار سازنده هاست تا مارو برای فصل بعد مشتاق تر کنن تا یه چیزی باشه که ما روش بحث کنیم!شاید فقط اسمی باشه که ریگار و لیانا روی بچه گذاشتن!ودر مورد پدرش فکر میکنم خود اچ بی او تصدیق کرد ریگاره.دیگه طرفدارا دارن زیادی تئوری سازی می کنن!!!!!!