رفتن به مطلب

سر جرالد تاور

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    11
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

0
  1. سر جرالد تاور

    محبوبترین شخصیت های سریال

    به نظرم کلأ بهترین بازیگر سریال، بازیگر نقش سرسی لنیستر بود. به قدرت یک ملکه. با ضعف های یک مادر. بهترین بازیگر مرد هم، بازیگر نقش تیان گرینجوی می دونم. چون واقعأ کاری کرده بیننده ازش متنفر بشه.
  2. سر جرالد تاور

    Fan art !

    بسیار ممنون امیدوارم کارهای داخلی هم ببینیم
  3. سر جرالد تاور

    مارتین: قدرتمند یا جادوگر، باهوش یا دیوانه.

    manuel عزیز دوست و رفیق درک نشدنی من در جواب متن بالا باید بگویم: آه و برای این که ناراحت نشوید قول می دم کتاب بیشتر بخونم. در صورتی که شما هم کتاب شش کلاه تفکر نوشته ی ادوارد دوبونو رو بخونید تا بتوانید به موضوعات با دیدگاه های متفاوت نگاه کنید. متنی که من نوشتم درمورد زندگی هر کدام از ما، توانایی یکی از ما و لذت بردن بقیه ی ما از ان توانایی بود. اما اگر تا این حد این متن را بی ارزش می دانید ان را با کمال میل قبول می کنم.
  4. سر جرالد تاور

    مارتین: قدرتمند یا جادوگر، باهوش یا دیوانه.

    Manuelعزیز. دوست درک نشدنی من. در مورد غلط های املایی باید بگم: داداش تازه کجاش رو دیدی. معلمم همیشه به برگه هام نمره ی بالایی می داد. چون با خوندنش کلی میخندید. و دیگه این که ربطی بین علاقه به نویسندگی و داشتن غلط املایی نمی بینم. خب کتاب هم ... ... اره کم می خونم. در واقع هیچ انسانی نیست که بتونه بگه به اندازه ی کافی کتاب خونده. توی زندگینامه ی مارتین نوشته شده بود، او زمانی شروع به نوشتن کتاب کرد، که از شرکت های فیلم سازی، به خاطر حذف کردن قسمتهایی از فیلم نامه هاش ناراحت بود. در اون زمان مارتین احتیاج به نوشتن کتابی داشتهT که در اون نیاز به رعایت هیچ محدودیت نداشته باشه. شاید زمانی که او اولین لغات رو می نوشته کتابی برای خودش بوده. شاید حتی خودش هم نمی دونست این تعداد صفحه در ادامه وجود خواهند داشت. اما در ادامه او مدام نوشته هاش رو گسترش داد. و این کار رو با کلمات و ایده هایی بی ارزش نکرد. او بهترین ایده هایی که در توانش بود رو بکار برد. وزمانی که این حرف رو می زنم باید باور کنید این کار شجاعت بسیاری می خواهد. این که با تمام توانت روی کاغذ بنویسی. این که تمام ایده هایی که سالها در درونت رشد کرده رو استفاده کنی، کاریه که همه نمی تونن انجامش بدن.اگر به بنظرتون دلیل انجام این کار کمرنگ میاد. می تونید عامل (( اخرین اثر زندگیم)) رو بهش اضافه کنید. تصورکنید توی هفتاد سالگی هستید- یعنی کلی گذشته وجود داره و خیلی کم اینده- و می خواهید از خودتون اثری به یادگار بذارید. چی کار می کنید؟ ... در اینده ای نزدیک من یک احمق به نظر میام اگر جمله ی: ((اخرین اثر، همانند مجسمه سازی پیر که در زندگی خود طرح های بسیاری، از عشقی فراموش شده تراشیده است. )) استفاده کنم. مطمعنأ در اون زمان جمله ی اخرین اثر همچون جرج ار ار مارتین جمله ی قوی تری خواهد بود. تعداد صفحات بسیار زیاد هستند. برای من بسیار سخت بود این کتاب رو شروع کنم. اما باور کنید زیاد بودن صفحه های این کتاب تأثیر زیادی در جاودانگی این اثر می زاره. البته باید خوشحال باشیم که مارتین- همون طور که لیانا استارک در چند متن بالا تر گفته- از توضیحات زیاد استفاده می کنه. فکر کنید او برای زیاد کرد صفحات از روش (( تعریف دوباره ی)) هومر استفاده می کرد. یعنی دو سه صفحه ای که نفر اول برای نفر دوم توضیح داده. نفر دوم دوباره همون دو سه صفحه رو برای نفر سوم تعریف می کنه. تصور کنید چقدر کتاب اعصاب خورد کنی می شد. اما نکته ی اصلی. من تصور نمی کنم نویسنده ی این کتاب، این تعداد صفحه - که مدام در کتاب های بعد در حال افزایشه- رو بدون دادن معنا به اون ها نوشته باشه. جوابی که من به دنبال اون، درقسمت خاندن ها بودم نه سبک زندگی مردم اروپا( با تشکر فراوان از شما دوستان) بلکه معنایی بود که مارتین درون کتاب قرارداده. حدس خودم در این مورد حرفیه که تیریون لنیستر به جان اسنو در شب جشن وینترفیل میزنه((... هرگز فراموش نکن چه کسی هستی. چون مطمئناً دنیا فراموش نمی کنه...)). مارتین در این کتاب برای هر انسانی که داستانی برای تعریف در مورد او وجود داره نشانی انتخاب کرده. وانسانها رو طوری به تصویر کشیده که انگار هر کدام در جایگاه خود خواص هستند، اگر داستان خود را زندگی کرده باشند. به عنوان مثال اهنگری که نشان خوانوادگی پتک نقره ای رو برای خودش انتخواب کرده. این مرد یک انسان معمولی نیست- با تشکر دوباره از شما دوستان- او مردیه که در کنار کوره های کوهور طریقه ی کار با فولاد والریایی رو اموخته. شاید مارتین از ما می خواد به جای این که خودمون رو جای یکی از این شخصیت ها تصور کنیم، لیاقت جانشین شدن با یکی از اون ها رو داشته باشیم. با باز کردن این بخش امیدوار بودم بتوانم با کمک شما دوستان، مارتین و معنایی که شاید برای ما به جا گذارده است پیدا کنم. اما احتمالأ باید کتابهای اصلی و حواشی ان را با تمام سرعت ممکن بخوانم و در نهایت نگاهی خشک مانند کتاب های تاریخ به ان داشته باشم.
  5. سر جرالد تاور

    هویت جان اسنو در هاله ای از ابهام

    ولی به جان خودم جای همچین نظریه ای خیلی خالی بود. بعدشم: همچین می گین احتمالش صفره انگار نظریه ی بنجامین استارک یا پادشاه ان سوی دیوار احتمالش 50 درصده. بعد بعدشم: مگه داریم ریاضی می خونیم داداش کتاب فانتزیه دیگه. همه چی توش ممکنه. دو بار بعد بعدشم: من به شدت از نظریه ی حرامزاده نبودن جان دفاع می کنم . تا اون جا که مشتهام رو بالا بگیرم و تا اولین قطره ی خونی که از دماقم بیاد ایستادگی میکنم.
  6. سر جرالد تاور

    هویت جان اسنو در هاله ای از ابهام

    یعنی هیچ کس این اطراف نیست که با من موافق باشه. یعنی همه به جای این که فکر کنند جان ثمره ی یک ازدواج قانونیه دوست دارن فکر کنند به لیانا تجاوز شده. هیچ کس براش مهم نیست رابرت و لیانا با هم نامزد بودند. اااااههههاااای. مگه توی کتابای دیگه چه خبره...
  7. سر جرالد تاور

    مارتین: قدرتمند یا جادوگر، باهوش یا دیوانه.

    با تشکر از king robert. مطلب جالبی بود. اما موضویی که دوست دارم روش بحث کنم .در کنار از کجا امدن این نشان ها، چرایی وجود داشتن این حجم از خاندانهایی مختلفه. در این کتاب حتی انسانهای معمولی هم دارای نشانی خواص هستند. ایا باید به دنبال معنا باشیم. چرا مارتین از ما می خواهد انسان ها را اینگونه تصور کنیم.
  8. سر جرالد تاور

    مارتین: قدرتمند یا جادوگر، باهوش یا دیوانه.

    manuel عزیز. دوست درک نشدنی من!! خوشحالم که اینجایی و به این بخش که در سطحی بسیار پایین تر از 5 کتاب قرار داره توجه می کنی. ولی حالا که به این بخش سر می زنی-و با توجه به اطلاعات جامعی که داری- اجازه بده از تو سوالی بپرسم. مارتین چطور این خاندانها رو بوجود اورده؟ اینچنین ایده ای به نظر من و تو که در کشور مسلمانی به دنیا امدیم بسیار عادی به نظر میاد. می دونی که مسلمانها به نسلی که از حضرت ادم تا پیامبرخاتم و بعد از اون وجود داره اعتقاد دارند. اما برای یک امریکایی فکر نمی کنم حضم این مورد انقدر اسون باشه. شاید این طرح رو به مانند ازدواج خواهر و برادر در تارگرین ها، که مانندش رو در فراعنه ی مصر می بینیم، از گوشه و کنار جهان جهان بدست اورده باشه. ولی درک، حضم و اجرای دوباره ی اون در این سطح کاری غیر ممکن به نظر میاد. l
  9. سر جرالد تاور

    مارتین: قدرتمند یا جادوگر، باهوش یا دیوانه.

    manuel عزیز نکته ای درباره ی من: من سه هفتست توی صفحه ی 467 از فصل اول کتاب گیر کردم. نکته ای در مورد تو : تو حداقل چهار کتاب از این ترانه رو خوندی. نکته ای درباره ی من: من از جیمی متنفرم. نکته ای در مورد تو : تو از جیمی لنیستر خوشت میاد. نکته ای درباره ی من: من جزییات رو مقدس می دونم. بنا بر این اجازه می دم جزییات باقی بمونند. نکته ای در مورد تو : تو جزییات رو مقدس می دونی. بنا بر این اون ها رو مانند انسان نابینایی که می خواد چهره ای رو ببینه، لمس می کنی. نکته ای درباره ی من: من یک دروغ گو هستم. من مارتین رو یک احمق میدونم! نکته ای در مورد تو : تو راست می گی مارتین خیلی باهوشه. نکته ای درباره ی من: من نمی فهمم تو چی میگی. چون با این همه کلمه ی انگلیسی که به کار بردی من گیج شدم. نکته ای در مورد تو : تو نمی فهمی من چی می گم. چون گیج شدم. نکته ای درباره ی من: من دوست دارم فکر کنم مارتین این کتاب رو توی تنهایی نوشته. هر چند واقعیت نداشته باشه. نکته ای در مورد تو : تو واقیت رو می دونی. پس نمی تونی لذت من رو درک کنی. نکته ای درباره ی من: من نمی تونم لذت تو رو با این همه دانسته ای که داری درک کنم. نکته ای درباره ی من: من اون سیارت رو می بینم، اما به نوبه ی خودم. مثل زندگی. نکته ای درباره ی من: من یه ادم بی شعورم. چون نمی زارم تو حرف بزنی. نکته ای در مورد هر دوی ما: هر دوی ما عاشق این کتاب هستیم، هر چند همدیگه رو درک نکنیم. و این هنر مارتینه.
  10. سر جرالد تاور

    هویت جان اسنو در هاله ای از ابهام

    این چهار صفحه گفتگو رو خوندم . ولی با این حال فکر می کنم جان پسر رابرت باشه.
  11. در ابتدا باید بگم من به نویسندگی علاقه مندم. پس در موقه ی خواندن هر متن و هر نوشته ای به نکات خواصی توجه می کنم. فعل ها، اسمها، توصیف ها. اما باید اعتراف کنم در مورد کتاب game of thrones – که تا حالا 450 صفحه از اون رو خوندم- این توانایی رو ندارم. کلمات و جمله ها خواننده رو به داخل دنیای خیال می برند و هر تلاشی برای یافتن خودشون رو غیر ممکن می کند. توصیف هر منظره چنان با دقت و کوتاه نوشته شده، که شما قبل از تمام کردن جمله اون رو جلوی چشمتون می بینید. پرهیز از اضافه گویی، سادگی گفتار، پنهان گویی و شایعه گویی های گاه و بی گاه باعث شدند خواننده درون مکان ها و منظره ها جذب شود. و این کار تنها در توانایی یک انسان باهوش و زیرک است. منظره ها گاه در نگاه شخصیت ها با کمی جزییات بیشتر توصیف می شوند. که این کار باعث جدایی کامل شخصیت ها از یکدیگر شده است. شخصیت های که خود یکی از شاهکار های مارتین هستند. در این کتاب برعکس بسیاری از کتابهای فانتزی دیگر، شخصیت ها سیاه و سفید نیستند. شخصیت هایی نظیر: جیمی، سرسی، لرد تایوین، گرینجوی یا هرکدام دیگرازکاراکتر ها که به نظر دارای بار منفی هستند، دلیلی برای اعمال خود دارن که به دقت در طول داستان بیان می شود. البته برای صد در صد نبودن این موضوع، میتوان به ادرها اشاره کرد. که خب، دلیل انها هم با دقت دیوانه وار مارتین، تنفر از گرما بیان می شود. بنا بر این خواننده به راحتی می تواند با هر شخصیت ارتباط برقرارکند... البته مارتین به این موضوع بسنده نکرده و از عنصر همزاد پنداری یا بهتر، رویاهای خواننده استفاده می کند تا به مانند یک جادوگر به درون ذهن ها نفوذ کند: سرسی نماد واقعی یک ملکه و زنی پر قدرت است. در مقابلش کتلین حضور دارد که نماد مادری دلسوز، همسری مهربان و باهوش است. ادارد پدری شرافتمند است. تیریون زشت ولی بسیار باهوش است، پرنسس سانسای زیبا و رویا پرداز،اریا پر شیطنت همچون یک پسر، جان اسنوی حرامزاده- که در امریکا بسیار هم داستانش یافت می شود-، لرد بیلیش خود خواه، اما دارای قدرت و دلیلی بسیار مهم برای ادامه ی این بازی است. بازی . نکته ی بسیار ریز و خواصی در مورد این کلمه وجود داره. مارتین برای نوشتن این تعداد کاراکتر، نیاز داشته تا ابتدا این شخصیت ها را درون خود به وجود اورد. شخصیت هایی که قرار است در اینده- همان طور که سرسی می گوید- بمیرند یا ببرند. اگر تصور کنیم که مارتین در طول این هفت جلد قرار است صد شخصیت به وجود اورد و انها را یکی یکی از داستان حذف کند، ان هم با این دقت و وسواس که مارتین در نوشتن هر شخصیت به خرج می دهد. خب باید بگویم او یا دیوانه است یا قرار است دیوانه شود. زیرا این کار به مانند این است که شما پنجاه صفحه ی شطرنج را جلوی خود بچینید و جای هر صد نفر به صورت ضربدری بازی کنید. بازی هایی مانند برخورد سرسی و ادارد که من بعد از بیست و سه بار خواندش متوجه شدم دستانم هرگز توانایی نوشتن چیزی به مانند ان ندارد. و شاید هم این ما هستیم که قرار است توست این جادوگر دیوانه شویم. شباهت اسمی تایوین و تیریون لنیستر یا سرسی و سانسا و یا حتی برن و بران چیزی اتفاقی نیست. و وجود شخصیتی به نام جیمی که می گوید هیچ مردی در اینجا شبیه او نیست. و شباهت اسمی جان اسنو و جان ارن که باید بگویم عقل من در این مورد به جایی قد نمی دهد. این ریزه کاری ها بسیار زیاد هستند. مانند شباهت ظاهری لیانا و اریا به گفته ی ادارد و شباهت ظاهری اریا و جان اسنو به گفته ی همه، نمونه ی کوچکی از ان است. و انجام کارعظیم خلق خاندان وتاریخ دوازده هزار ساله ی این مردم، که برای نویسنده ای اهل کشوری با چند صد سال قدمت کاری غیر ممکن می نماید. پس اجازه دهید من نظر خود را در مورد مارتین بیان کنم. او یا دیوانه ای با هوشمندی البرت انیشتین است یا جادو گریست که توانایی سفر بین سیارات را پیدا کرده و پای صحبت ننه پیر در وینترفیل نشسته است. وگر نه خلق چنین چیزی در توانایی یک انسان نیست.
×