رفتن به مطلب

FaN

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    17
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

50

آخرین بازدید کنندگان پروفایل

بلوک آخرین بازدید کننده ها غیر فعال شده است و به دیگر کاربران نشان داده نمیشود.

  1. FaN

    بحث اپیزودیک قسمت ششم - The Iron Throne

    دوستان لطف كردند و لينك پست اخير مارتين را در اينجا گذاشتند و درباره‌اش توضيحى دادند. ترجمه‌ى پست را كه در اين فرصت كوتاه انجام دادم، براتون مى‌گذارم. فرصت كم بود و كاستيها را به بزرگى خودتون ببخشيد. به اميد اين كه مورد پسند واقع بشه: ديشب آخرين قسمت سريال پخش شد. بعد از هشت فصل حماسى، گيم آو ثرونز محصول اچ.بى.او. سرانجام به پايان رسيد. راستش به سختى مى‌توان باور كرد كه تموم شده. سالها مانند چشم بر هم زدنى سپرى شدند. آيا واقعا بيش از يك دهه از زمانى ميگذره كه وينس گاراديس مدير توليد‌، جلسه‌اى در پالم در لس‌آنجلس ترتيب داد و من براى نخستين بار با ديويد بنياف و دى.‌بى. وايس براى يك جلسه ناهار نشستم كه تا مدتها بعد از شام ادامه يافت؟ من ازشون پرسيدم كه آيا ميدانند مادر جان اسنو كيست. خوشبختانه آنها مى‌دانستند. اينجورى بود كه ماجرا شروع شد. و ديشب هم به پايان رسيد. من در آن بعد از ظهر در پالم كوچكترين تصورى از اين مطلب نداشتم كه در آستانه شروع سفرى هستم كه زندگيم را دگرگون خواهد ساخت. پيش از آن، كتاب‌ها و داستان‌هايى براى تلويزيون و سينما نوشته بودم. بعضى از اونها حتى ساخته هم شده بودند. هيچ نمى‌شد تصور كرد كه اين يكى قراره متفاوت از بقيه باشه و نه تنها توليدش شروع بشه بلكه به موفق‌ترين سريال در تاريخ اچ.بى.او. تبديل بشه و در زمينه دريافت جوايز امى ركورد بزنه و به پربيننده‌ترين سريال (و همچنين ركورددار دانلود غيرقانونى) در جهان تبديل بشه و گروهى از هنرپيشگان بااستعداد اما عموما ناشناخته و كشف‌نشده را به سلبريتى‌هاى مطرح و ستارگان تبديل كنه. حتى كمتر از اون تصور مى‌كردم كه خودم هم يه جورايى سلبريتى بشم ... و راستش را بخواهيد هنوز هم به اطمينان نمى‌دونم كه چطور اين اتفاق افتاد. حداقل مى‌توان گفت كه ماجراى عجيب و غير منتظره‌اى بود. ميخوام از كسانى تشكر كنم اما تعدادشون خيلى زياده. چهل و دو نفر هنرپيشه در رونمايى از فصل هشتم در نيويورك بودند، تازه اين تعداد همه‌ى اونها نبود. و اعضاى تيم توليد، هرچند به اندازه‌ى هنرپيشه‌ها جلوه نداشتند، به هيچ وجه كم‌اهميت‌تر نبودند. آدمهاى فوق‌العاده‌اى داشتيم كه در اين سريال كار مى‌كردند، همونطور كه همه برندگان خرس امى شاهدش هستند. ديويد و دن تيم فوق‌العاده‌اى را گردِ هم آوردند. كارگردان‌ها هم عالى بودند. بايد ذكر نام آنها را شروع كنم ولى در اينصورت ممكنه اسمى را از قلم بندازم چون تعدادشون خيلى زياد بود. اما لازمه از ديويد بنياف، دن وايس، برايان كاگمن (همونطور كه در بخش اخير ونيتى فر در موردش گفتم: سومين سر اژدها) و البته تيم بزرگ اچ‌.‌بى.او. به سرپرستى ريچارد پلپلر ياد كنم. اگر هر شبكه‌ى ديگرى جز اچ‌.بى.او. بود، گيم آو ثرونز اين چيزى نمى‌شد كه شد. اگر به اغلب شبكه‌هاى ديگر بود، اين سريال اصلا ساخته نمى‌شد. مى‌تونم همينطور ادامه بدم ... چنانكه اين پست را در ذهن خودم نوشته‌ام ... اما واقعا حرف واسه گفتن خيلى زياده. به قول شاعر {در اينجا منظور مارتين از شاعر ، شكسپيره}: جدايى چه اندوه شيرينى است. شايد در هفته‌ها و ماه‌هايى كه در پيش داريم، درباره بعضى لحظات خوبى كه در خلال توليد سريال داشتم پست‌هايى بگذارم ... وقتى حس نوستالژيكى سراغم مياد ... اما الان، خاطرات خيلى زيادى هست و نميشه به همه‌شون پرداخت. اين اندازه بهتون بگم كه ديشب يك پايان بود، اما در عين حال، يك آغاز هم محسوب مى‌شد: هيچكى بعد از اين بيكار نمى‌مونه. ديويد و دن به جنگ ستارگان و پروژه‌هاى بعد از اون مى‌پردازند. آمازون برايان كاگمن را انتخاب و مامور تهيه سريال‌هايى براى خودش و همچنين كمك در پروژه بزرگ تالكين براى اونها كرده. هنرپيشه‌هاى بااستعدادمون فعلا پراكنده شده‌اند اما طى سال‌هاى آينده بسيارى از اونها رو دوباره در انواع و اقسام سريال‌هاى تلويزيونى و فيلم‌هاى سينمايى خواهيد ديد. كارگردانهامون هم همچنان مشغولند. شك دارم كه آخرين قسمت وستروس را بر صفحه تلويزيونهاتون نديده باشيد، اما حدس مى‌زنم همه چى بستگى به اين داشته باشه كه حاصل برخى از اين سريال‌هاى بعدى چطور از آب دربياد. من چى؟ من هم همچنان اينجا هستم و همچنان مشغولم. به عنوان تهيه‌كننده، پنج سريال در دست كار در اچ.‌بى.او. دارم (بعضياشون هيچ ربطى به جهان وستروس ندارند)، دو تا در هولو {يك وب سایت ارائه آگهی، فیلم و کلیپ‌های تصویری است} و يكى هم در هيستورى چنل. مشغول تعدادى از پروژه‌هاى تصويرى هستم كه برخى از اونها مبتنى بر داستان‌ها و كتاب‌هاى خودم هستند و برخى هم مبتنى بر آثار ديگران. فيلم‌هاى كوتاهى هستند كه اميدوارم توليدشون كنم، اقتباس‌هايى از داستان‌هاى خلق شده توسط يكى از بااستعدادترين نويسندگان نسل ما‌. درباره تهيه‌ى يك بازى ويديويى در ژاپن مشورت كردم. كارهاى مربوط به ميو ولف هم هست {كمپانى محصولات تصويرى و سرگرمى كه دفتر مركزيش در سانتافه نيومكزيكو يعنى خانه‌ى جرج مارتينه و دفاترى در دنور مركز ايالت كلرادو و لاس‌وگاس در ايالت نوادا داره} ... و دارم مى‌نويسم. مدتها پيش بهتون گفتم كه زمستان در راهه ... و چنين هم هست. مى‌دونم كه انتشار بادهاى زمستان خيلى به تعويق افتاده، اما تمام خواهد شد. نميگم چه موقع چون قبلا در اين زمينه حرفى زدم و نتيجه‌اش اين شد كه شما ناراحت شديد و واسه خودم هم مايه‌ى بدشانسى شد و نتونستم تمامش كنم ... اما تمامش خواهم كرد، و بعدش هم روياى بهار بيرون مياد. شنيدم كه مردم مى‌پرسند: پايان داستان چگونه خواهد بود؟ مثل پايانى كه در سريال ديديم؟ يا متفاوت با اون؟ خب ... آره. و نه. و آره. و نه. و آره. و نه. و آره. يادتون باشه كه من در عرصه‌اى كار مى‌كنم كه با عرصه‌ى فعاليت ديويد و دن خيلى فرق داره. اونها براى اين فصل نهايى فقط شش ساعت داشتند. انتظار دارم اين دو تا كتاب آخرم شامل 3000 صفحه دست‌نويس بشه ... و اگر صفحات و فصل‌ها و صحنه‌هاى بيشترى هم نياز باشه، اضافه‌شون مى‌كنم. و البته «اثر پروانه‌اى» هم در كار خواهد بود. شماها كه اين بلاگ من را دنبال مى‌كنيد، مى‌دونيد كه من از فصل اول تا الان درباره اين مطلب صحبت كرده‌ام. كاراكترهايى هستند كه اصلا به تصوير كشيده نشدند، و كاراكترهايى هم هستند كه در سريال مردند اما در كتابها هنوز زنده‌اند ... پس، خوانندگان گذشته از هر چيز از سرنوشت جين پول، ليدى استون‌هارت، پنى و خوكش، اسكاهاز كله تراشيده، آريانه مارتل، دارك‌استار، ويكتاريون گريجوى، سر گارلن، اگان ششم، و بسيارى كاراكترهاى ديگر كه بينندگان سريال هرگز فرصت ديدن آنها را نيافتند، آگاه خواهند شد. و بله، تك‌شاخهايى هم خواهند بود، يه جورايى ... كتاب يا سريال؟ كدومشون پايان «واقعى» خواهند بود؟ سوال احمقانه‌اى است. مثل اينه كه بپرسند: اسكارلت اوهارا چند تا بچه داشت؟ چطوره بياييم اين كارو كنيم: من خواهم نوشت و شما مى‌خوانيد. بعدش هركسى ميتونه خودش تصميم بگيره و در موردش در اينترنت بحث كنه. چطوره؟
  2. FaN

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    مدتهاست كه قيد پيگيرى بحث‌هاى مربوط به حوادث و كاراكترهاى سريال را زده‌ام. اما الان كه از خرابكارى‌هاى پت و مت كمى دور شده‌ايم و نظرات دوستان، بخصوص سخنان پرمغز جمينى و توروس و آر-فارازون، را خواندم خيلى لذت بردم. اين اواخر كه بحثهاى سالها پيش را به ياد مى‌آوردم، حس مى‌كردم كه مدتهاست جاى چنين تحليلهايى خالى مانده و حال و هوا نسبت به اون زمان خيلى عوض شده. نظرات دوستان در اين دو سه صفحه آخر، برام خيلى يادآور جوّ و حال و هواى بحثهاى سالها پيش بود كه عمق و غناى به مراتب بيشترى نسبت به جوّ غالب فعلى داشتند. برام حس عجيبى داشت، انگار كه اين سخنان از همون جوّ و حال و هواى اون سالها به زمان حال وارد شده باشه. خيلى لذت بردم. زنده باد. وقتى تحليل جمينى گرامى درباره ريشه و منشا تلاش سرسى براى شبيه شدن به تايوين را مى‌خواندم، ياد اون ديالوگ جيمى و سرسى افتادم كه سرسى در پاسخ به جيمى كه بهش گفت دارى شبيه پدرمون حرف مى‌زنى، با جديت پاسخ داد ظرف تمام اون سالهايى كه تو سرگرم برنامه‌هاى خودت بودى، من داشتم از پدرمون مطلب ياد مى‌گرفتم.
  3. FaN

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    فكر كنم همگى روى اين نكته توافق داشته باشيم كه جهان نغمه على‌رغم وجود عناصر فانتزى، ريشه‌هاى عميق رئال هم داره و اين نكته‌اى است كه درباره‌اش زياد گفته و نوشته شده. پس طبيعى است كه رويكرد مخاطب به جهان نغمه، شباهت زيادى پيدا كنه به رويكرد او به موضوعاتى كه در جهان پيرامون خودش وجود داره يعنى همان انتظارات و علائق و دلبستگى‌ها و دلشكستگى‌هايى كه در قبال محركهاى محيطى در انسان برانگيخته ميشه، در قبال مسائل جارى در جهان نغمه هم پديد بياد (البته در ابعاد محدودتر و با توجه به اين كه همگى ميدانيم كه اين يه داستان است و نه واقعيت!) حالا يكى از فاكتورهاى اساسى در شكل‌گيرى ديدگاه و رويكرد مخاطب نسبت به جهان نغمه هم، مساله سن و سال و تجارب مخاطب است كه سطح انتظارات و زاويه ديد و نگرش او را تعيين مى‌كنه و كاملا طبيعيه كه دوستانى كه به هرحال سنشون به دوره نوجوانى نزديكتره و يه مقدار پرشورتر و احساساتى‌تر هستند، در مقايسه با دوستانى كه يه مقدارى پختگى و تجربه بيشترى دارند، نگرش متفاوتى داشته باشند و نتيجتا واكنش‌هاى متفاوتى هم ابراز كنند. حقيقتش زمان پخش سيزن هفتم هم نظير اين بحثها متاسفانه به شكل تندترى درگرفت و باز هم متاسفانه به محروميت طولانى‌مدت يكى از عزيزان پرشور منتهى شد. اون دوست عزيز به من هم پرخاش كرده بود و البته من هم خويشتندارى لازم را نشان ندادم و هنوز كه هنوزه از اين بابت كه در جهت كاستن از عصبانيت ايشون كارى نكردم خودم را سرزنش ميكنم چون اگر همدلى و تساهل و تسامح بيشترى نشان داده بودم عصبانيت اون دوست پرشورمون به حدى نميرسيد كه اونطور بشه. همه ما دوره نوجوانى را گذرانديم يا در حال گذراندنش هستيم و ميدانيم كه چه حس و حالى داره. خود من گاهى فكر مى‌كنم كه اگر سخنان جمينى گرامى را (كه الان دركشون ميكنم و باهاشون موافق هم هستم) چند سال پيش و در شرايطى كه يه نوجوان پرشور بودم و با ديدن سريال احساساتم هم غليان كرده بود ميخواندم، بهم برميخورد و احساساتم جريحه‌دار ميشد و ممكن بود در عوالم نوجوانى خودم، ايشون را به طرفدارى از فرضا نايت‌كينگ هم متهم كنم!!! به همين دليل و به خاطر اون تجربه تلخ دو سال پيش است كه سعى ميكنم تا سر حد امكان از ورود به بحثهايى كه موجب كدورت براى طرف مقابل بشه اجتناب كنم چون به هر حال طرف مقابل هم، مثل خودمان‌، زمانى را صرف تماشاى اين سريال كرده و فقط منطق و علايقش با منطق و علايق ما تفاوت داره و علتش هم همون مساله سن هست كه وجود اين تفاوتها را اجتناب‌ناپذير ميكنه و اين وسط هيچكسى مقصر نيست جز اون دو كله‌پوك (پت و مت) كه ايشالا مشمول لعن و نفرين خدايان هفت و خدايان قديم و جديد و خداى نور و خداى بسيار چهره و خداى مغروق و ساير خدايان قرار بگيرند. منظورم اينه كه تفاوت سنى نقش مهمى در بروز اين اصطكاكات داره و به عنوان يك علاقه‌مند قديمى و كوچك و مخلص همه شما، از عزيزان استدعا ميكنم كه نوجوانترها با در نظر گرفتن اين نكته كه چند سال ديگر موقع مرور اين صحبتها خواهند گفت: "واقعا من اينها را گفتم؟!" (اين را ميگم چون خودم تجربه‌اش را دارم) و ديگر عزيزان هم با اغماض و تسامح بيشترى، دست در دست يكديگر، از مرحله حساس كنونى هم مانند ساير مراحل حساس كنونى عبور كنيم و دشمن اصلى (يعنى‌ همان پت و مت) را ناكام بگذاريم
  4. FaN

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    در تاپيك قسمت چهارم گفتم و الان باز تكرار ميكنم كه گات به اون معنايى كه فن‌هاى قديمى ميشناختنش تموم شده و آنچه الان داريم تماشا ميكنيم يه چيز ديگه‌س كه فقط اسم گات را يدك ميكشه. بحث درباره‌ى بايد و نبايدها و شخصيت‌ها و خط و منطق داستان به نظرم واقعا بيهوده است. و حق ميدم كه اين حرف براى يه فن پرشور كه همه سريال را ظرف مدت كوتاهى تماشا كرده، قابل هضم نباشه. در پاسخ دوستى كه پرسيده بودند چه انتظارى از اين اپيزود داشتم فقط عرض ميكنم من هيچ انتظار خاصى از اين اپيزود نداشتم. امتياز مربوط به معيارهايى هم كه برشمردم، صفره. اما چون تيم جلوه‌هاى ويژه در اين قسمت انصافا كارشون رو خوب انجام داده بودند و معلومه كه زحمت زيادى كشيده بودند، بهشون نمره‌ى كامل دادم كه همون 4 از 4 است. ميدونم كه خيليها اين نمره را هم سخاوتمندانه ميدانند و ميگن 4 از 4 زياده اما من به همينى كه ديدم راضى هستم. همونطور كه يكى از دوستان هم اشاره كرد، ما اينجا به فيلم نمره نميديم بلكه داريم به يه اپيزود از يه سريال نمره ميديم و براى يه علاقه‌مند قديمى وقتى همه چى پريده و فقط معيار جلوه‌هاى بصرى باقى مونده، كاملا طبيعيه كه فقط امتياز همين يك معيار را لحاظ كنه. درباره بقيه‌ى موارد از جمله اين كه چرا اينجور شد و اونجور نشد و اين كاراكتر يهو اينطور منقلب شد و اون كاراكتر يهو اونطور گفت و اين قبيل حرفها، هيچ بحثى ندارم چون معتقدم كه دو كله پوك (همون دى‌اند‌دى كه دوستان در پادكست راديو وستروس به‌حق بهشون لقب پت و مت را اعطا كرده‌اند) جاى هيچ بحثى در اين زمينه باقى نگذاشته‌اند.
  5. FaN

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    خط داستان و منطق روايت و شخصيتها مدتهاست كه نابود شده و از بين رفته‌اند و نمى‌توانند فاكتورى براى قضاوت و ارزيابى به حساب بيايند. قسمت سوم اين فصل، مهر ختام نهايى بر همه اين فاكتورها بود. با تماشاى قسمت سوم، پس از مدتها ناباورى بالاخره با اين واقعيت كنار آمدم و بنا را بر اين گذاشتم كه نق نزنم، چون همينه كه هست، و مثل بقيه‌ى سريالها فقط به عنوان يه سرگرمى معمولى براى تفنن و وقت‌گذرانى بهش نگاه كنم و نه بيشتر. در اين قسمت، براى جلوه‌هاى كامپيوترى زحمت زيادى كشيده بودند و براى سرگرمى خوب بود، يه چيزى تو مايه‌هاى فيلمهاى هاليوود. امتياز 4 را هم فقط به پاس زحمات تيم جلوه‌هاى بصرى تقديمشون كردم.
  6. FaN

    بحث اپیزودیک قسمت چهارم The Last of The Starks

    خب ديگه حتما دوستان قبول دارند كه از قسمت قبلى به اينطرف بايد از سختگيريهامون كم كنيم و سعى كنيم با اين چند تا اپيزود باقيمانده لحظات فانى تجربه كنيم. بخصوص وقتى تيريون رفت نزديك حصار و كماندارها در حالت آماده‌باش قرار گرفتند، مطمئنم وايس و بنيوف با خودشون ميگفتن عجب صحنه خفنى آفريديم خيلى دلهره‌آور شده حرفهاى تيريون هم خيلى حكيمانه بود. فقط نميدونم چرا سرسى تحت تاثير قرار نگرفت: ميدونم انقدرها هم كه وانمود ميكنى، آدم بدى نيستى. حداقل به فكر اون نينى كوچولوى توى شيكمت باش. نازى اما جا داشت كه اينجا هم از عنصر غافلگيرى استفاده ميشد. زاويه را طورى گرفته بودند كه بيننده هر لحظه انتظار داشته باشه كه به محض اين كه سرسى تحت تاثير حرفهاى تيريون قرار ميگيره و منقلب ميشه و تصميم ميگيره از اين به بعد در زندگيش آدم خوبى باشه، يهو خاله شادونه از اون بالا همچون تندر و برق بر سرش نازل بشه و اونو به مجازات اعمال پليدش برسونه. نميدونم چرا از اين عنصر غافلگيرى استفاده‌ى بهينه نشد چون بيننده رودست ميخورد و صحنه خيلى خفنى خلق ميشد ما كه راضى بوديم. خدا هم ازشون راضى باشه. ايشالا امتياز سه خوشگلى كه براى اين اپيزود بهشون دادم حلالشون باشه
  7. FaN

    بحث اپیزودیک قسمت سوم The Long Night

    در پاسخ به مطلبى كه Mimzar گرامى نوشته بودند: تا جايى كه از فحواى نظرات برمياد، دو گروه هستند كه از پايانى كه براى نايت‌كينگ رقم خورد، سرسختانه دفاع مى‌كنند: 1. تينيجرها كه در دفاع از اين پايان، منتقدان را به عنوان «طرفدار نايت‌كينگ»(!) معرفى مى‌كنند و تسليت هم ميگن! يعنى در عوالم خودشان اينطور تصور مى‌كنند كه منتقدان لابد كسانى هستند كه از بابت نابود شدن نايت‌كينگ عزادارند پس حتما دوست داشتند كه اى كاش او پيروز ميشد و ميتونست همه را نابود كنه!! براى اين گروه سنى، اصلا معنا نداره و قابل درك نيست كه وقتى در يك داستان، شخصيتى اينچنين داراى قدرت‌هاى اساطيرى و فوق بشرى و دخل و تصرف در طبيعت و .. معرفى‌ ميشه، و طى چند فصل، دائما تاكيد بر اين نكته است كه جنگ اصلى، جنگ زندگان در برابر او است و بقيه جنگ‌ها حكم بازى را دارند، طبيعتا اين انتظار براى مخاطب پيش مياد كه مرگش هم يك مرگ مهيج و حماسى باشه و قهرمانان در سايه كلى جانفشانى بتونند اونو نابود كنند نه به اين شكل مضحك كه دقيقا تكرار همون حركتى بود كه آريا قبلا در حين تمرين با برين اجرا كرده بود. حالا در توجيه ميگن: نه خير! اسم اين سريال، بازى تاج و تخت ـه، و نايت‌كينگ صرفا يك شخصيت حاشيه‌اى بوده و جنگ اصلى از همون اولش هم قرار بوده كه جنگ با سرسى باشه!! البته من از اين لحاظ خوشحالم كه اين دوستان از چنين پايانى لذت برده‌اند و رضايتشون جلب شده، اما با اين گروه هرگز وارد هيچ بحثى نميشم چون ثمرى نداره. 2. فمينيست‌ها. در توضيح رويكرد فمينيستى نويسنده اصلى و همكارانش، بسيارى (از جمله خودشون) زياد گفته و نوشته‌اند. كافى است تصور كنيد به جاى آريا، مثلا مرحوم ريكان همين مراحل آموزش زير نظر بى‌چهره‌ها و .. را مى‌گذراند و نهايتا به همين شيوه‌اى كه ديديم، شاه شب را از بين مى‌برد. مطمئن باشيد در اينصورت، سيل اعتراضات از سوى فمينيست‌ها و جنسيت‌محورها روانه ميشد كه: «آخه اين چه وضعشه؟!». اما چون آريا دختره و خيلى‌ها باهاش همذات‌پندارى مى‌كنند و رويكردشون هم عاطفى و احساساتيه، اين گروه هم بر خودشون واجب ميدونند كه به هر نحوى اين پايان مضحك را توجيه كنند. در حالى كه اگر به جاى آريا، هر شخصيت ديگرى هم نايت‌كينگ را به اين شيوه از بين برده بود، ما باز هم همين اعتراض را داشتيم. يعنى براى من، پسر يا دختر بودن قاتل هيچ فرقى‌ نداره، بلكه مهم، پرداخت ماجرا است نه جنسيت طرف. عده‌اى هم نوشته بودند كه مثلا چه پايانى براى نايت‌كينگ ميتونست بهتر از اين پايانى كه ديديم باشه! فقط به عنوان مشتى نمونه خروار، يك نمونه از احتمالات را ميتونيد در اينجا بخونيد: https://forums.hardwarezone.com.sg/109739271-post2650.html تازه ما وقتى مدتها پيش اين احتمالات را ميخونديم، پيش خودمون ميگفتيم تيمى كه چنين سريالى درست كرده لابد پايان جذابتر و مهيجتر از اين حرفها براى اين شخصيت در نظر داره! ديگه خبر نداشتيم و اصلا تصور نميكرديم كه قراره آخرش شاهد چه چيزى باشيم ...
  8. FaN

    بحث اپیزودیک قسمت سوم The Long Night

    بعضى وقتها كلمات از بيان احساسات ناتوانند و نميشه احساسات را در قالب كلمات بيان كرد. الان هم يكى از همون وقتهاست. يعنى هر وقت ياد اين سريال بيفتم فورى همين صحنه كشتن نايت‌كينگ به يادم مياد. به اپيزودهاى 1 و 2 به ترتيب امتياز 8 و 9 داده بودم چون ميگفتم امتياز 10 براى اپيزود جنگ بزرگ رزرو شده و اگه بخوام به اينا امتياز 10 بدم پس به اون چند امتياز بدم؟ الان طورى شده كه هرجور حساب ميكنم ميبينم اصلا نميتونم به اين اپيزود امتيازى بدم. چون حكايت اين اپيزود دقيقا حكايت گاو 9 من شيره. گاو 9 من شير ميدونيد چيه؟ گاويه كه 9 من شير ميده و آخرش خيلى ريلكس و شيك و مجلسى يه تاپاله ميندازه وسطش يعنى ميگه حالا برو حالشو ببر! چه امتيازى بهش تعلق ميگيره؟ البته ميدونم واسه تينيجرها و فمينيستها قابل قبوله كه يهو طرف از اون بالا عين اجل معلق نازل بشه و خيلى راحت و ترتميز كار را يكسره كنه. مطمئنم خوششون هم اومده. خدا رو شكر. ما هم بخيل نيستيم اما اين صحنه واسه ما حكايت همون گاو 9 من شير بود. سريال قبلا چند تا اسلوموشن كوتاه و بجا داشت: 1. اعدام ند، 2. ورود تايوين و تايرل‌ها در انتهاى جنگ بلك‌واتر، 3. جان سپردن ييگريت در آغوش جان اسنو در جنگ ديوار، 4. اون صحنه به ياد ماندنى در آغاز نبرد حرامزادگان، و 5. در اپيزود آنسوى ديوار، چند لحظه مانده به رسيدن دنريس. اما از وقتى اسلوموشن‌هاى كشدار اين اپيزود - كه متاسفانه يادآور اسلوموشن‌هاى ورود شخصيت‌هاى اصلى در سريال‌هاى خنده‌دار تركى مثل حريم سلطان بود - شروع شد، حدس زدم چه آشى برامون پختند منتها باورم نميشد و همش خدا خدا ميكردم كه اونطور نشه اما آخرش اونطور شد. افسوس.
  9. FaN

    بحث اپیزودیک قسمت دوم A Knight of the Seven Kingdoms

    خب همه نظرات را خواندم و هيچكدوم از دوستان به يه احتمال اشاره نكرده بود. لابد چون احتماليه كه خيلى مسخره به نظر ميرسه! گفتگوى سم و جان و اد::: سم ميگه انگار همه يادشون رفته كه نخستين كسى كه يه وات واكر را كشت من بودم. من ثن‌ها را كشتم (اد: يك ثن را كشتى). من از مشت انسانهاى نخستين جان به در بردم و تعداد قابل ملاحظه‌اى كتاب هم از كتابخانه سيتادل دزديدم (الان اين قسمت آخر حرفهاش يعنى دزديدن كتابها را همه ميگذارند به حساب طنز كلامى درست شبيه آنچه در اپيزود قبلى ديديم). حضور گيلى در وينترفل چه هدفى داره؟ فقط اين كه تا آخر جنگ همراه سم بمونه؟ خلاصه، درباره اين كه چه كسانى ممكنه آزور آهاى و نيسا نيسا باشند انواع و اقسام احتمالات مطرح شده جز يك مورد! اد: سم قاتل وايت واكرها و سم عاشق بانوان. چه نشانى بهتر از اين براى اين كه بفهميم دنيا در آستانه پايان قرار داره؟
  10. FaN

    خاندان های شمالی

    حالا كه صحبت از ويكى وستروس شد، من هم يك پيشنهاد داشتم: ديده شده كه در مواردى براى دوستان در زمينه هويت "شاه شب" (Night King) سؤالات و ابهاماتى پيش اومده و او را با "شاه نگهبانان شب" (Night's King) اشتباه گرفته بودند. دليل خلط اين دو شخصيت هم اينه كه "شاه نگهبانان شب" (Night's King) كه سيزدهمين فرمانده نگهبانان شب (Night's Watch) بوده و البته در سريال ازش خبرى نيست و فقط در يكى از بخش‌هاى تاريخ به روايت تصوير - كه ييگريت درباره نگهبانان شب صحبت ميكنه - بهش اشاره‌اى ميشه، در ويكى وستروس به صورت "شاه شب" خوانده شده. پيشنهاد مى‌كنم اين مورد را تصحيح كنند: به اين صورت كه Night King را "شاه شب" بخوانند و Night's King را "شاه نگهبانان شب". خصوصاً از اونجا كه يكى از اين دو شخصيت (شاه نگهبانان شب) در كتاب هست و ديگرى (شاه شب) در سريال حضور داره، ابهام و خلط اين دو نفر براى خيلى از دوستان پيش مياد.
  11. FaN

    عصر قهرمانان

    جالبه كه ما شبيه و نظير اين عصر را - كه مى‌تونيم ازش به عنوان سپيده دم يا Twilight (گرگ و ميشِ) تاريخ تعبير كنيم - در ميان اقوام مختلف مى‌بينيم. نمونه‌اش: «عصر پيشداديان» در تاريخ روايى ايران يا ماجراهاى «شاه آرتور و شواليه‌هاى ميزگرد» در تاريخ روايى انگليس.
  12. FaN

    عصر قهرمانان

    به اين ترتيب مى‌بينيم كه اين عصر پيش از فتح وستروس توسط اگان فاتح بوده. نظر شما كاملاً صحيحه و ماجراى شب طولانى و تأسيس ديوار توسط برندون معمار هم مربوط به همين عصر ميشه.
  13. FaN

    عصر قهرمانان

    همونطور كه ميدونيد، گردانندگان اين سايت زحمت كشيدند و مجموعه "تاريخ به روايت تصوير" را تا پايان فصل سوم زيرنويس فارسى گذاشتند. در فصل اولِ اين مجموعه، قسمتى هست به اسمِ «The Age Of Heros» (عصر قهرمانان)، كه در اون، «برن استارك» درباره اين عصر توضيحاتى ميده: وقتى «اگان فاتح» به «وستروس» حمله کرد، بايد با هفت قلمرو پادشاهى مى‌جنگيد: 1. «پادشاهى شمال» 2. «پادشاهى کوهستان و دره» 3. «جزاير آهن» 4. «پادشاهى راک» (صخره) 5. «پادشاهى ريچ» 6. «استورم لندز» (سرزمين طوفان) و 7. «دورن». اين سرزمينها، هزاران سال قبل، در «عصر قهرمانان»، بنا نهاده شده بودند. - يکى از اين قهرمانان، «برندون معمار» بود كه «ديوار» را بنا کرد و قلعه‌ى «وينترفل» را ساخت، خاندانِ «استارک» را تأسيس کرد و به عنوان اولين پادشاه شمال حکومت کرد. - افسانه‌اى ديگر در مورد «شاه خاکسترى» در «جزاير آهن» صحبت مى‌کند. «شاه خاکسترى» با يک پرى دريايى ازدواج کرد، و «ناگا» (اولين اژدهاى دريا) را شکست داد. حاکمان فعلىِ آن منطقه، يعنى خاندانِ «گريجوى» اهلِ «پايک»، مدعى هستند كه از نسل او هستند. - خاندانِ «کسترلى»، از سرير مستحکمِ «کسترلى راک»، بر سرزمينهاى غنى از طلاى غربى حکومت مى‌کردند؛ اما قدرت و زمينهاى آنها توسط حقه‌بازى افسانه‌اى به نامِ «لنِ زيرك» گرفته شد. گفته مى‌شود خاندانِ «لنيستر» از نسل او هستند. - سرزمينهاى حاصلخيزِ «ريچ‌» در ابتدا توسط خاندانِ «گاردنر» (باغبان) حکمرانى مى‌شد. بنيانگذار آن، «گارتِ سبز دست» بود که تاجى از گل و برگ درخت انگور داشت. او در «هاى‌گاردن» به عنوان اولين شاهِ «ريچ» حکمرانى کرد و گفته مى‌شود سرزمين را به اوج شکوفايى رساند. بسيارى از خاندانهاى مهم، نسب خود را به آنها مرتبط مى‌دانند، از جمله خاندانِ «تايرل» که حاکمان فعلىِ «هاى‌گاردن» هستند (منظور از حاكمانِ "فعلى"، قبل از وقايع فصل اخير بوده). - در «استورم لندز»، بنا به گفته افسانه‌ها، جنگجويى به نامِ «دوران» عاشقِ «اِلِناى» شد که پدرش خداى دريا و مادرش الهه باد بود. «الناى» دوشيزگى‌اش را تقديمِ «دوران» کرد و زندگى فانى را پذيرفت. والدينش خشمگين شدند و باد و آب را فراخواندند و قلعه‌ى «دوران» در کنار خليج را نابود کردند تا هديه اى براى ازدواجشان باشد. «دوران» عليه خدايان اعلام جنگ کرد و دوباره قلعه را ساخت که باز هم نابود شد. او چهار قلعه‌ى ديگر را نيز ساخت که هر کدام از قبلى محکمتر بودند. همه آنها در برابرِ قدرت خدايان در هم شکستند. اما هفتمين قلعه‌ى «دوران» يعنى «استورمز اند» (پايان طوفان) در برابر خشمِ خدايان ايستادگى کرد. «دوران» به لقبِ «اندوهگر خدايان» معروف شد و به عنوان اولين شاهِ «استورم» (طوفان) حکومت کرد. داستانهاى بيشمارِ ديگرى، خيلى خيلى زياد، از «عصر قهرمانان» وجود دارند. اين داستانها در کتابها نوشته نشده‌اند، بلکه از طريق داستان و ترانه از نسلى به نسل ديگر منتقل شده‌اند، و با اينكه برخى از آنها به عنوان افسانه‌ها و داستانهاى پريان رد مى‌شوند، هر کدام از هفت قلمرو پادشاهى از اين داستانها سرچشمه گرفته‌اند.
×