رفتن به مطلب

olenna_tyrell

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    39
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

79

آخرین بازدید کنندگان پروفایل

بلوک آخرین بازدید کننده ها غیر فعال شده است و به دیگر کاربران نشان داده نمیشود.

  1. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت ششم - The Iron Throne

    حقیقتا افت سریال از اونجایی کلید خورد که قصه زن راب استارک عوض شد. این تنها نقص اون فصل بود. فصل پنجم بلائی که سر خط داستانی دورن آوردن جنایت در حق سریال بود. اوکی میخواستن از دست میرسلا خلاص شن، اما نه اینجوری. به شدت افتضاح و بی‌منطق دراومده بود. حتی سرگذشت آریا تو براووس هم فاجعه بود. کلا فلسفه بی‌چهره‌ها رو ریختن تو چرخ‌گوشت. حذف باریستان سلمی هم به حدی زشت بود که اصلا نگیم دیگه. اون موقع نمیدونم چرا کسی اعتراضی نکرد. جنگ میرین هم که کاملا سگ خور شد. فصل ششم اصلا نحوه زنده شدن جان اسنو خیلی بد بود. خط داستانی آریا که به حدی احمقانه و بی‌منطق در اومده بود که اصلا آدم خنده ش میگرفت. یهو دینریس از تو آتیش در میومد. اصلا بیشتر شبیه یه جک شده بود. نبرد حرامزادگان و مرگ ریکان هم که تا مدتها سوژه اینترنت شده بود. یعنی این بچه واقعا نمیتونست زیگزاگ بره؟! ملت تازه غر زدن به بی منطقی سریال رو از فصل هفتم شروع کردن که دیگه دیر بود. اما همین پتیشین جمع کردن رو به جای فصل هشتم باید از فصل پنج کلید میزدن. چی بود اون همه اتفاق بی منطق و خسته کننده؟!
  2. olenna_tyrell

    بهترین های همه فصول سریال (سکانس ها، دیالوگ ها و ...)

    مرگ ویسریس؛ گردن زدن ند استارک؛ مرگ کال دروگو؛ متولد شدن اژدهایان؛ صحنه‌های آریا و تایوین؛ ویژنهای دنریس در خانه نامیرایان؛ نبرد بلک واتر؛ صحنه ای که تیریون با طعمه کردن میرسلا فهمید پایسل خائنه؛ سانسا و مارجری؛ صحبت سانسا و اولنا؛ مرگ جافری؛ صحنه های مربوط به اوبرین مارتل؛ اونجا که دنی آنسالیدها رو گرفت؛ فاش شدن هویت والدین جان اسنو؛ اونجا که به دنریس گفتن میسا؛ راهپیمایی شرم سرسی؛ نبرد هاردهوم؛ دیدار جان و سانسا، دیدار دوبارهصحنه تئون و یارا بعد فرار از رمزی؛ آخر نبرد حرامزاده‌ها؛ ترکیدن سپت بیلور؛ ازدواج ریگار و لیانا؛ نبرد غنائم جنگی؛ دیدار جان و آریا؛ صحنه کشته شدن نایت کینگ توسط آریا؛ صحنه غصه خوردن تورموند؛ صحنه مرگ جیمی و سرسی؛ صحنه مرگ دنریس و خشم دروگون؛ صحنه اضافه کردن افتخارات جیمی به کتاب شوالیه ها.
  3. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت ششم - The Iron Throne

    البته واقعا آزورآهای این سریال رامین جوادی بود! حداقل یه چی داشت دلخوش شیم. همین روند دیوانه کردن دنریس انقد مزخرف بود که پت و مت مجبور شدن شخصا بعد اتمام اون قسمت سریال بیان ماله بکشن روش! خیلی برای یه سریال در اندازه های گات زشته که برای توجیه یه اتفاق نویسنده بیاد شخصا توضیح بده و خط داستانی رو خودش اونوری نبره!
  4. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت ششم - The Iron Throne

    اگه این سریال ده سیزن ده قسمتی بود همین پایان هم میتونست برامون قابل قبول باشه و به خیلی از سوالات بی جواب هم پاسخ بده. هیچکس غر نمیزنه که چرا ند استارک یا راب یا تایوین یا اوبرین کشته شدن. چون واقعا طبق منطق داستان توجیه پذیره. ما از مرگ ند ناراحت میشیم حتی شاید فحش بدیم به نویسنده، اما نمیگیم چقدر بی‌منطق و مسخره مرد! مشکل این نیست که سریال به این نقطه رسید. حتی اگه بهتر به این نقطه میرسید ما قانع میشدیم چرا جان و دنی اونجور شدن یا برن شاه شد. اما ما عصبانی ایم چون تو روایت کردن گند زدن و کلی منطق رو از بین بردن و ده‌ها سوال بی جواب موند.
  5. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت ششم - The Iron Throne

    خب این قسمت واقعا قویترین قسمت فصل هشتم بود به نظر من. با پایان‌بندی واقعا مشکلی نداشتم و به نظرم اگه هم جایی حالمون گرفته شده، ریشه ش رو باید از فصل پنج سریال بگیریم و بعد هم این دو تا فصل آخر که فقط تند تند میخواستن قصه بگن و بره‌. ۱) دنریس تماما پیشگویی‌ها در موردش تحقق پیدا کرد. اما خب واقعا خط داستانی این فصلش غیرمنطقی بود و بسیار ناپخته. هیچکس مشکلی نداشت که دنریس دیوانه شه. بارها هم تئوری پردازی شده بود درباره‌ش. اما خب نه انقدر خام و سرسری. شخصیت دنریس به طور بی منطقی نابود شد. ۲)جان اسنو هم خیلی تخریب شد این فصل. اما حداقل یه حرکتی زد دیگه‌. ریگار هم اون همه به پیشگوییها برای پرنس وعده داده شده و اژدهای سه سر بها داد و کلی خون ریخت و جنگ به پا کرد که تهش حاصل همه زحماتش مثل یه استارک با دایرولفش بره به سرزمینهای همیشه زمستانی. به هر حال من طبق تیتراژ انتظار داشتم یه تارگرین، یه استارک، یه براتیون و یه لنیستر بمونه. فک کنم جان اسنو باید میشد آخرین تارگرین باقی مونده. همونجور که گندری شد آخرین براتیون و تیریون شد آخرین لنیستر. ۳) برندون شکسته! با اون دیالوگ 《پس فکر کردی چرا این همه راه تا اینجا اومدم؟!》. شاید همه اینا برنامه های این آدم بوده‌. کسی چه میدونه. شمال رو هم که آزاد کرد. ۴) کرم خاکستری و دار و دسته ش هم که جمع کردن رفتن ناث. تا به اون قولش به میساندی وفا کنه: مردم من اصلا صلح طلب نیستن‌. ما از مردم شما مراقبت میکنیم. ۵) بران هم که بالاخره به خفن ترین قلعه شش پادشاهی رسید و زیبا شد. لابد با خارهای خاندان ما مشکل داشتن دیگه! چه میدونم. ۶) آریا و سانسا هم که عاقبت به خیر شدن. ملکه شمال شدن سانسا رو دوست داشتم. به چیزی که همیشه براش رویا بود رسید و خب همیشه یه استارک در وینترفل باقی خواهد موند. یکی که خون پادشاهان و زین پس ملکه زمستان تو رگهاشه. آریا هم رفت دنبال علایقش. دنبال این که ببینه اونور دنیا چی هست. مث اون استارکهایی که تو کتاب به دریا زدن و رفتن. ۷) یارا گریجوی هم ملکه جزایر آهن شد و رسم اونجا رو هم زیر پا گذاشت. برای اولین بار یه ملکه داشتن همونجور که شمال برای اولین بار ملکه داشت. اما این پرنس دورن خیلی سگ خور شد. معلوم نشد اصلا کیه. مارتله، یورنووده، دینه. از کجا اومده. ادمیور و رابین رو هم یهویی از زیر بوته درآوردن پرت کردن وسط دراگن پیت که نشون بدن وستروس کیلومترها با دموکراسی فاصله داره اما همین حکومت مشوطه‌شون هم چیز خوبیه. ۸) سر برین، رئیس گارد پادشاهی. چقد زیبا بود اون قسمتش که داشت تمام کارهای بزرگ جیمی رو توی دفتر می‌نوشت. جیمی که از یه جا به بعد دغدغه‌ش این شده بود که تو اون دفتر بقیه در موردش چی مینویسن. پادریک هم که همیشه اون چهره "پسر خوب"ش رو داره. ۹) نایت کینگ هم که کلا سگخور شد بنده خدا. هی گفتن جنگ بزرگ جنگ بزرگ و خب خیلی خط داستانیش حالگیری شد. همواره یک راز خواهد موند که اون عزیزان چی بودن و چی میخواستن‌. ۱۰) نفهمیدم برن با دروگون چیکار داشت. دروگون واقعا خیلی طفلی بود. اونجا که جنازه مادرشو برداشت و رفت جیگرم کباب شد براش. من با جایی که داستان بهش رسید مشکلی نداشتم. اما با نحوه رسیدنش به اینجا چرا واقعا!
  6. olenna_tyrell

    بحث در مورد اسپویل های احتمالی مطرح شده فصل هشتم

    لابد: دنیا همه هیچ است و کار دنیا همه هیچ این هیچ بدان هیچ بدین هیچ مپیچ??‍♀️?
  7. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    احتمالا منظورشون این بوده: هوادارا دچار حس درماندگی و ناامیدی میشن، چون این چیزی نبود که ۸ سال براش صبر کرده بودن و توسط پت و مت مورد تمسخر واقع شدن.
  8. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    به نظرم تو این قسمت یه حرکت سنجیده رو برن بزنن میتونن سریال رو نجات بدن و این کار سخت نیست. حتی با این که تا الان برن اینجور بود که انگار بهترین وید وستروس رو کشیده و همواره هایه. به نظرم همونطور که افتضاح فصل شیش رو تونستن تو قسمت آخر جمع کنن، از پس اینم میتونن بر بیان. با چندتا ویژن طلایی از برن. یه ذره به جای ابیوز اون رامین جوادی بیچاره برای جمع کردن سریال، از داستان و دیالوگ درست حسابی استفاده کنن!
  9. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    من خیلی دوست دارم حق با شما باشه. این که برن در واقع شخصیت اصلی سریال باشه. حتی از اون لحظه که از دیوار میره بالا و جیمی پرتش میکنه پایین و جنگ قدرت شروع میشه. در واقع دلم میخواد معلوم شه همونجور که سرنوشت بریک این بوده که چندین بار از مرگ برگرده تا از آریا حفاظت کنه، سرنوشت برن هم این بوده باشه که هزاران سال شاه شه و به همه چی تسلط کامل داشته باشه. (کلاغ سه چشم میتونه هزاران سال زندگی کنه طبق منطق داستان) حتی دوست دارم تئوری برن=شاه شب رو. انگار شاه شب سیاه ترین وجه برن بوده که دوست داشته یه ارتش کاملا مطیع حتی از زندگان (بچه های کرستر که وایت واکرا میشن) و مردگان داشته باشه و برن انگار در جداله اینو نپذیره. برن و شاه شب یجورایی مثل ادوارد نورتون و برد پیت در برابر هم قرار گرفته بودن و یکی باید اون یکی رو نابود میکرد. به نظرم برن از جنون دنریس مطلع بود. میخواست یجورایی با گفتن حقیقت به جان، دنریس رو بزنه کنار و جلوی فجایعی که دیده توسط دنریس ایجاد میشن بگیره. حتی تا لحظه آخر میخواد سرنوشتش رو نپذیره که باید بر بقیه حکومت کنه و از زیر بارش در بره. اما یه جایی تسلیم این سرنوشت میشه. همونجور که دنریس هرکاری میکنه تا دیوانه نشه اما سرانجام دیوانه میشه، برن هم دست به هرکاری میزنه که شاه شب رو نابود کنه و جان رو بنشونه روی تخت پادشاهی به جای خودش و در عوالم خودش غرق شه، اما هرکاری میکنه باز نتیجه عکس میده و نمیتونه با سرنوشت بجنگه. و این که با توجه به کتاب دلم میخواد آریا هم انقد شخصیت مثبتی نباشه. دوست دارم خدای مرگ اون باشه و از اینم که شاه شب به جای آزورآهای به دست خدای مرگ کشته شه، راضی ترم. البته گاهی دلم میخواد کل این قضایا یه پایانی مثل ماتریکس ۳ داشت و یه بازی خدایان بود. مثلا همونجور که اوراکل و معمار تهش توافق کردن در مورد سرنوشت انسانها؛ خدای نور و تاریکی هم به توافق میرسیدن. یا حتی چندتا خدای دیگه. برن هم یه چیزی بوده تو مایه‌های نیو.
  10. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    من واقعا راضیم بحثمون به چنین مسائلی رسید و تونستیم افکارمون رو موشکافی کنیم. واقعا خوب تونست یه قسمت هول‌هولکی تو سریال به یسری بحث در باره مسائل زیبا و عمیق انسانی ختم شه.
  11. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    نمیشه بقیه شو هم ترجمه کنید؟^_^
  12. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    من نظرم اینه یه زن نباید چون زنه فکر کنه که ناتوانتره و مجبوره به انجام یه سری کارهایی. و این که نباید فکر کنه زن بودن تحقیره و بده و باید حتما مرد باشه تا چیزایی رو که دوست داره داشته باشه. مثال واضحش همین آریا استارک که به خودش گفت چرا باید من که رویام تبدیل شدن به یه جنگجوی قابله، به خاطر این که یه دختر ظریفم، کوتاه بیام؟ چرا باید بشم بانوی فلان قلعه در حالی که این رویای من نیست! این من نیستم! ند استارک هم پدر هوشمندی بود. برای دخترش مربی شمشیر زنی گرفت. اونم تکنیکهای براووسی که برای آدمهای ظریفتر طراحی شده که زورشون کمتره اما سرعتشون بالاست. یا مثلا در توصیف شمشیر دارک سیستر تو کتاب میگفت: شمشیری قوی و برنده از فولاد والیریایی که مناسب دستان ظریف یک زن طراحی شده بود. بله قطعا یه زن ظریف مثل ویسنیا تارگرین از نظر فیزیک بدنی نمیتونه با شمشیر آیس مبارزه خوبی کنه. اما با یه شمشیر مث دارک سیستر میتونه مبارز خوبی باشه. خلاصه آدم نمیتونه چشمشو به نقاط ضعفش ببنده. پس همون بهتر که مثل زره اونا رو بپوشه و سعی کنه با همون نقاط ضعف، بتونه به طرز بهینه ای به رویاهاش برسه.
  13. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    از فمنیسم خوانشهای مختلفی وجود داره. به نظرم این نوشته درمورد تاریخچه کلی فمنیسم و چیستی فمنیسم خیلی خوب و مختصر و مفید بود: http://bidarzani.com/5606
  14. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    دقیقا رو شخصیت آریا از وقتی پاش به براووس رسید خوب مانور ندادن. زیادی شخصیتش تو شرایط سریال اگزژره بود و هیچ سرنخی نداشتیم چرا اینجور شد. شاید تنها جایی که تو شخصیت پردازی آریا، سریال از کتاب بهتر بود، اون جایی بود تعلیم دهنده آریا به جای پیرمرد توی کتاب، جکن هاگاره. واقعا گند زدن به تمرینات بی‌چهره بودن آریا و اصلا فلسفه بی‌چهرگی. اینه که این همه شخصیت آریا تو سریال تو ذوق آدم میزنه. با این وجود من برام قابل قبول بود که آریا نایت کینگ رو بکشه. چون نایت کینگ جنگجوی قابلی نبود، یه شخصیتی مث رمزی بولتون داشت و کثیف بازی میکرد. خود نایت کینگ امکان نداشت خودشو به دردسر بندازه که با جان بجنگه و الکی خودشو به کشتن بده. اما آریا میتونست کثیف بازی کنه (عوض کردن چهره و دادن سم و تمرین دروغ گفتن برای کشتن آدما دقیقا خود کثیف بازی کردنه) و یه خنجر والیریایی در جایی بهش داده شد که در همون نقطه نایت کینگ رو کشت. این آریا تونست یه خاندان رو کاملا منقرض کنه. حتی میتونست آزورآهای باشه. چون آزورآهای جنسیت نداره تو زبان والیریایی و یعنی شاهزاده وعده داده شده. اون خنجر به قلب عشق آریا خورده بود (خاندان استارک) و باعث آغاز اون جنگها و آوارگیش شد. یعنی دقیقا تا قبل خود قسمت سوم باز همه یکی از کاندیدهای پایان‌دهنده به شب طولانی رو آریا میدونستن. ولی قسمت سوم خوب نتونست آریا رو به سمت این قضیه بکشونه و صرفا یهو از ناکجا آباد پیداش شد و زد وسط سینه نایت کینگ.
  15. olenna_tyrell

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    دقیقا به نظر من دنریس نماد فمینیسم سریال نبود. فمینیسم در یه کلام یعنی خودت و بقیه رو مستقل از جنسیت یک انسان بدونی و اسیر کلیشه‌های جنسی نباشی. حالا چه زن باشی چه مرد چه کوئیر و سایر جنسیتها. دنریس حتی تو اوج قدرت هم دنبال این بود که با یه لرد از یه خاندان خفن ازدواج کنه و متحد داشته باشه. سر همین معشوقشو کنار گذاشت. دقیقا یه زنی بود که حتی سه تا هم اژدها داشت باز احتیاج داشت یه مرد رو ابیوز کنه که به قدرت برسه. مث کاری که با هیزدار یا حتی دروگو کرد. حتی الان هم دنبال زدن مخ جان اسنو به عنوان شوهریه که بتونه برای رسیدن به خواسته هاش ابیوزش کنه. وقتی میساندی اولین بار گفت والار مورگولیس، گفت بله. همه مردها باید بمیرن، ولی ما مرد نیستیم. (زبان والیریایی بدون جنسیته و والار هم قاعدتا یعنی مردم، نه مردها!) نماد فمینیسم سریال سرسی هم نبود. کسی که میخواست حتی با اسبهای استنیس هم بخوابه و از زن بودنش به عنوان اسلحه استفاده کنه. کسی که نقطه ضعفش غریزه مادریشه و با همین غریزه مادریش گند زد به تربیت بچه‌هاش. به نظرم حتی سانسا با تمام خودساختگیش سمبل فمینیسم نبود. خصوصا فصلهای اول. یه لیدی کلاسیکه که الان خودساخته و مستقل شده. جنبه فمنیستی سریال بیشتر رو دوش آریا بود که از بچگی نپذیرفت چون دختره باید شوهر کنه و بچه بیاره و نیاز به مراقبت داره. آریا که جسورانه گندری رو خودش برای رابطه جنسی انتخاب کرد. آریا که حتی به جان نگفت: چون دخترم شمشیر والریاییت به دردم نمیخوره. صرفا گفت: Too heavy for me! چون کوچولو و ظریفه. آریا نذاشت جنسیتش براش محدودیت شه و اونجور که دلش میخواست زندگی کرد. و حتی رو دوش لیانا مورمونت بود که نمیخواست وقتی مردهاش براش میمیرن، کنار آتیش بشینه و بافتنی ببافه چون اونم یه انسانه و اون هم مثل بقیه انسانها باید برای بقا تلاش کنه. یا برین از تارث که اونم تا حدی تونست دنبال رویاهاش بره. حتی با این که بهش میگفتن برین زشت، خودش و اعتماد به نفسشو نباخت. و تورموند! کسی که از اول سریال به جان درمورد ایگریت گفت که اون یه زن آزاده و میتونه هرکاری دلش خواست بکنه. عاشق برین شد چون یه زن قوی و جنگاور بود. به نظرش میرسید این زن میتونه بهترین همدم و همراه زندگیش باشه. به این نگاه نکرد که برین زنه و طبق سنت اجازه نداره شوالیه باشه. دوست داشت زن محبوبش پیشرفت کنه، حتی اگه لقب و منسبش ازش بالاتره. عمیقا ذوق کرد که برین شوالیه شد. حتی وقتی برین ردش کرد، الکی خودشو به برین تحمیل نکرد. از این که گریه کنه و از شکسته شدن دلش حرف بزنه خجالت نکشید. تورموند دوست داشتنی یکی از فمینیست ترین کاراکترای سریال بود.
×