رفتن به مطلب

R-FAARAZON

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    227
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روزهای برنده

    8

اعتبار در انجمن

70

1 دنبال کننده

اطلاعات شخصی

  • محل اقامت
    تخت گاه مهرگان

آخرین بازدید کنندگان پروفایل

4687 بازدید کننده پروفایل
  1. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    نغمه هایی تنهایی در قالب یک فایل یکپارچه خب اولین ورژن این ایده به پایان رسید. خیلی نکات و سوالات بود که به خاطر حوصله کم و جلوگیری از بین رفتن تمرکز روایت از روایت اصلی حذف شد. اگر عمری بود چه در خط روایی آریا استارک و همچنین دیگر خط های روایی ممکنه که کارهایی دیگه ای انجام بشه. نغمه های تنهایی.pdf
  2. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    قسمت پایانی (دهم) بعد نوشت.pdf
  3. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    منزلگاه نهم به همراه یک تم به عنوان موسیقی متن میگنا از حسین بیدگلی 9.pdf Hossein Bidgoli - Migna [www.vmusic.ir].mp3
  4. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    منزلگاه هشتم: روزی قبل از پایان موسیقی متن: قطعه ادیتوس از اولیویا بلی 8.docx 8.pdf 1 Aditus.mp3
  5. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    نغمه های تنهایی و منزلگاه هفتم : تردید موسیقی متن این قسمت کاری از مکس ریشتر 7.docx 7.pdf lrd - Max Richter- She Remembers qg4SgNYeCgU.m4a
  6. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    نغمه هایی تنهایی : منزلگاه ششم (طلوع سرخ) تذکر: 1) این داستان دنباله خط روایی آریا استارک در داستان نغمه ای از یخ و آتش است. پس کسانی می توانند با لحن روایت همگام شوند که 5 کتاب نخستین را خوانده باشند (ورنه ورود شخصیت ها و لحن روایی برای آنها تصنعی خواهد بود و ممکن است ارتباط برقرار نکند). 2) این کار یک اقتباس آزاد است. کلیات داستان نغمه است ولی پردازش و حتی بسیاری از جزئیات ممکن است متفاوت باشد. 6.docx طلوع.pdf
  7. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    اولین نغمه صبح بود و سکوت و تنهایی میهمان خورشید که کم کم چونان چشمه ای از طلا بر ابنا بشر شروع به باریدن می کرد. روز بر می آمد ولی نمی توانستم از منزلگاه ششم دل کنده و رهسپار منزل بعدی شوم. منزل گاه هایی که صد البته قبلا نوشته و در دایره خاطرات حک شده بودند. اما گام ششم انگار تکرار مکرر خاطرات و اوهام بود. رنگی از غبار، اثری از گذشته که تا ابد به منزلگاه قبلی بر می گشت و تکرار میشد. انگار که تکرار دلتنگ کننده گذشته راحت تر از کلید زدن پایان بود. اما چون در این خیال لخت لخت می غنودی، می دیدی که همه ی تشویش و دلتنگی پر می کشید، دوباره همه چیز جان می گرفت و می رسید به لحظه پر کشیدن، لحظه انفجار. انفجاری از نور و شادی و این سرخوشی باده خیال بود یا شرنگ درد چه باک که همه ذهن و تن غرق خود می کرد چونان همه عالم که در غبار ی از زمان محو.
  8. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    قسمت پنجم با عنوان نجوا 5.docx
  9. R-FAARAZON

    بهترین های همه فصول سریال (سکانس ها، دیالوگ ها و ...)

    بهترین قطعه اکشن سریال نبرد رزم آور افسانه ای آرتور دین یا همون شمشیر صبح و اسول ونت با ادارد استارک، هاولند رید و همراهانش در پای برج شادی بود. طراحی اکشن مناسب، طراحی صحنه خوب به خصوص معماری برج شادی ، موسیقی هماهنگ رامین جوادی و بازی قابل قبول بازیگر ایفا کننده نقش آرتور دین ( لوک رابرتز ) و تدوینی روان ،زمینه ساز ماندگاری این قطعه شد.
  10. حس من این بود که سه پایان پیچیده و قوی، متوسط ولی پرهیاهو و سومی پایانی ضعیف و سطحی رو برای این کار در نظر داشته باشن. فیلمنامه لو رفته ( گزینه دوم) به زعم بنده، کاملا واقعی و نسخه در نظر گرفته شده برای پایان فیلم بود ولی متاسفانه گزینه سوم اجرایی شد. اگر قرار بر غافلگیری بود موارد خیلی بهتری به خصوص در باب شاه شب وجود داشت ولی بهرحال فیلمنامه ای ضعیف انتخاب و با روایتی ضعیف تر به مخاطب عرضه شد که بدترین پایان ممکن را برای این فرانچیز رقم زد.
  11. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    درود بر سر دانکن عزیز. ممنونم از اینکه بنده رو مورد عنایت قرار دادید و موضوعی که روش دست گذاشتید موضوع جالبیه و توانایی تبدیل به یک مقاله مستقل و یه مطالعه میدانی رو داره ولی دریچه ای که من ازش به بحث ورود می کنم دید نوستالژیک به هنر به خصوص هنرهای ماهیتا دنباله دار و تبدیل اون به خاطره و یک خرده فرهنگ در پس زمینه ذهنه. در ابتدا یه دسته بندی داشته باشم که ممکنه اونها جدا جدا یا در هم تنیده مورد بررسی قرار بدم. 1) هنر به عنوان یکی از بهترین سرگرمی ها 2) کارکرد و تاثیر هنر در جوامع و هدفی که میشه برای رسیدن بهش هنر رو وسیله قرار داد 3) تاثیر هنر و محفل های هنری بر ایده الیست و یا واقع گرا بودن افراد دنبال کننده اون پدیده های هنری یکی از پدیده هایی که می تونه سرگرمی و اوقات خوشی رو با حداقل ضرر برای مخاطب فراهم کنه هنره. هنر میتونه برای مخاطب هدف ، وسیله و یا فرصتی برای ریکاوری و جدا کردن انرژی منفی باشه. این امر از قدیم الایام وجود داشته و بالطبع با محفل و ساختار سازی غیر رسمی همراه بوده ، حتی دیرپا تر از زمانی که رودکی با چنگش و شعری سحر آمیز خیال شاهشو غلغلک می داده که : بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی تاثیر این شعر رودکی چنان بوده و که جوی مولیان رو هدفی دلپذیر قرار بده و شاه سامانی تاج و تختو رها می کنه و سراسیمه عازم بخارا بشه . این ساختار به خصوص در قرن 18 با ظهور غول هایی مثل ژان ژاک روسو و فرانسوا ماری آروئه ( معروف به ولتر) شکل جدی تری گرفت. یعنی محفل هنری از قالب شاه - شاعر به سطح یک محفل هنری توسعه پیدا کرد. محفلی که زمینه ساز پیدایش اون ،حمایت یک شاه یا مقام محلی از یک هنرمند و استفاده جمع یا شخص از هنر اون فرد بود. این امر باعث دوام اوردن هنرمند در شرایط سخت اجتماعی بود و تا حدودی نیاز به امرار معاش و کار رو از دوش هنرمند با صله شاهانه بر می داشت جدای از اون برخورد مستقیم هنرمند تاثیر بیشتری بر مخاطب داشت؛ هم لذت بیشتری رو به همراه داشت و هم خود این محافل باعث ظهور هنرمندهای دیگه ای هم میشد. بعد از انقلاب صنعتی و به خصوص از قرن بیستم ، جدای از وجه اجتماعی - سیاسی که هنر به دنبال داشت، کم کم هنر از قامت یک پدیده گاها انتزاعی تبدیل به صنعتی شد که سیستماتیک با ارائه سرگرمی ، بالاترین بازگشت سرمایه و منافع رو برای خودش به دنبال داشت. سرگرمی و کندن انرژی منفی و تحمل پذیر کردن زندگی روتین و طول هفته و تبدیل هنر به یک ابزار قدرتمند برای انتقام انواع پیام ها و یا ایجاد فرهنگ همیشه با هم همراه بوده. در میانه دهه 80 فاجعه ورزشگاه هیسل ( که بعدا شاه بودوئن لقب گرفت و یکی از ورزشگاه های اصلی میزبان یورو 2000 بود) رخ داد که قبل از شروع فینال جام باشگاه های اروپا بین تیم های یوونتوس ( که میشل پلاتینی رو در ترکیب داشت ) و لیورپول بود. این فاجعه و کشته شدن 39 نفر چنان انگلستان رو تحت تاثیر قرار داد که چند سال از حضور در این جام محروم شدند پس به خودشون اومدند و جدا از طراحی مجدد ورزشگاه ها و امنیت اون، ساختاری رو درست کردند که این بروز انرژی منفی، وجهی خرابکارانه به خودش نگیره نتیجه این شد که در حال حاضر در لیگ برتر تماشاچی فقط چند متر با بازیکن فاصله داره بدون اینکه بازیکن فاقد امنیت ذهنی و تمرکز بر بازی باشه. خیلی از افراد به صورت خانوادگی به ورزشگاه می اومدند و در زیر باران و ساندویچ و یا نوشیدنی در دست مجذوب بازی می شدند و بعد از تعطیلات هم سرحال و قبراق عازم محیط کار و زندگی تا هفته بعدی. همین ساختار رو ما در سینما هم داشتیم. ظهور پدیده ای به نام جنگ های ستاره ای ( جنگ ستارگان) باعث تشکیل صف های عریض و طویل در جلوی سینما شد. خیلی از مردم ساعت ها منتظر بودند تا نوبت به اونها برسه و به تنهایی و یا با خانواده به تماشای این اثر جرج لوکاس برن . نمونه های دیگه در سینمای استیون اسپیلبرگ بود وقتی که در سالروز اکران ای تی ، در زمان نمایش جان ویلیامز آهنگساز بزرگ سینما ( که آهنگساز جنگ ستارگان بود و هرجا که هست خدا سلامتش بدارد) به همراه ارکستر به طور زنده اجرای موسیقی فیلم ای تی رو بر عهده داشتند. خیلی از حضار که مشغول دیدن این کار بودند در زمان اولین نمایش ای تی، کودک و یا نوجوان بودند و بزرگ شده بودن، این یعنی لذت بردن از وجه نوستالژیک و خاطره بازی با هنر. این پدیده فرش قرمز، وجود ساختارهای حرفه ای برای محافل هنری و بهره گیری از این وجه سرگرمی ساز در حال حاضر جزئی از صنعت سینما و... در غرب شده . در کشور ماهم مشابهش وجود داشت وقتی کارهایی مثل سریال پهلوانان نمی میرند و یا شب دهم ( هردو اثر حسن فتحی هستند) مخاطب رو با خودشون تا قسمت آخر می کشیدند که این سریال بالاخره چه پایانی رو پیدا می کنه . به طور خودجوش این پدیده بالا گرفت و بر خلاف جوامع غربی در کشور ما شکلی غیر رسمی تری داره. ممکنه یکی مثل من شرایطش اینقدر براش مهیا نباشه که اون روز مرخصی بگیره پس مجبور میشه از استراحت خودش بزنه و بعد از برگشتن از کار با همون خستگی و خواب آلودگی کار، باز هم مشغول این اثر و تهیه یک نقد و... برای اون سریال بشه. این ناشی از یک رابطه شرطی انتظار - پاداشه که زندگی رو از حالت روتین در میاره و به اون وجهی دلپذیر و پرهیجان میده. به خصوص وقتی اون هنر ماهیتی دنباله دار و سریال وار داشته باشه اون هیجان بیشتره . تجربیاتی مثل ارباب حلقه ها، نارنیا، نغمه و بازی تاج و تخت، هری پاتر، هابیت، ماتریکس، بیگانه و... و غرق شدن در اتمسفر جادویی شون و تلخی به پایان رساندن و کنار اومدن با این نکته که به هر حال زندگی ادامه داره و در کنار تجدید خاطره گاه و بیگاه با این آثار شوق و این بار گره خوردن به یک تجربه جدید. زندگی همینه و همین خاطرات و لحظه ها موندگارش می کنه، در روزگاری که بر همه چیز رنگ و غبار فراموشی نشسته چه خاطره و تجدید خاطره ایبهتر از هنر ، ویلیام باتلر ییتس، خیام وار میگه: من مسکین هیچ ندارم بجز رویاهایم زیر گامهایت گستره ی رویاهای من است آهسته بگذر که گام بر رویاهایم می نهمی حال اگه اون هنر رنگی از شاهکار داشته باشه و بتونه کارکردی عمیق را به همراه داشته که دیگه چه بهتر. چون مخاطب مثل موم در دستان هنرمنده و چه مستقیم و غیر مستقیم اون هنر می تونه تاثیر در زندگی اجتماعی افراد داشته باشه و همین می تونه نشون دهنده این باشه که جدای از سرگرمی سازی هنر می تونه چه ابزار مهمی برای انتقال پیام و تاثیر مفید و یا مخرب بر انسانها باشه. هنر و بخصوص فانتزی اکثرا یه نوع فرار از واقعیت به سمت شرایط ایده الیه که نمیشه در زندگی روزانه تجربه اش کرد. میشه از شخصیت حقیقی برای حتی دقایقی فاصله گرفت و غرق شخصیت و محیطی شد که خودمون ساختیم بر پایه اکثرا قوانین خودمون و نه محیط بیرون و قواعد ناامید کننده اون. به قول شکسپیر ما را از همان جنسی ( کلافی) ساخته اند که رویاها را، پس چه بهتر که در این محافل واقع گرایی رو دم در گذاشت و وارد شد: speak friend & enter.
  12. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    ممنون از لطف و حسن نظر شما. حقیقتش بخاطر قدرت سینما در اعجاز و آب بستن در ایده در اکثر سریال کلا سریال بین نیستم و سرم رو با مرور سریال های نوستالژیک که در زمانه ای که سرگرمی و گیشه چندان مهم نبودند ساخته شدند، گرم می کنم. این بازی تاج و تختم بخاطر گیرایی ایده دنبال کردم. در مورد این بدفهمی ریشه اصلی اش در نوشتاره گفتگوی رودر رو معمولا این چالش هارو در بر نداره. اون تاپیک گفتگوی آزاد رو تقدیمتون کردم اگرم صحبت دیگه ای بود پیام خصوصی هست. من راستش غالب این بحثارو در آردا داشتم ( که اونم به عدم پیوست)، در وستروس خیلی فعالیت جدی ندارم و سالها پیش به دعوت دو دوست عزیز اومدم. گاها اگه سری میزنم بخاطر بررسی یکی دوتا ایده ای هست که در مورد وستروس در ذهنم بود و گاها بخاطرش سری به سایت می زنم. چه در مورد فصل ششم، چه هفتم و چه هشتم قصدی برای شرکت در بحثا نداشتم ولی گاها آدم نظراتیو می بینه که از سنگم صدا در میاد وگرنه مطالعه نظرات دوستان برام کافی بود و بنده همون کار فرهنگی شخصی خودمو دنبال می کردم. گاها هم بحثایی مثل دوگانگی خیر و شر و یا زمینه برای بروز یه انقلاب اولیه در وستروس وجود داشت که امسال هم قصدی برای تکمیلش در قالب بحث سومی داشتم که انگار شرایطش مهیا نیست.
  13. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    مدس میکلسن بازیگر قدرتمندیه و چه در شکار و چه روگ وان بازی خوبی ارائه کرد ولی مدس میکلسن در یه مورد مشکل وجود داره و اینکه چهره اش به نظرم تماما منفیه. همچنین شخصیت یورون به زعم بنده جدای از قساوت قلب ، جذابیت ظاهری باید داشته باشه و مدس میکلسن در این مورد کمی پیره. البته بجز بازی درخور ستایش استیفن دیلان در قالب استنیس باراثیون در فصول اولیه سریال، مدس میکلسن برای شخصیت استنیس هم می تونست گزینه مناسبی باشه. یه صحبت کوچولو هم با عزیزان داشته باشم. بحث ها رو لطفا حیثیتی و چالشی نکنید چون ما در اینجا به دنبال تضارب آرا و استفاده از اطلاعات هنری همدیگه هستیم. بجای دلخوری از همدیگه و کل کل نظر خودمونو به رشته تحریر در بیاریم و از بحث لذت ببریم همین.
  14. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    با تمام مواردی که فرمایش کردید موافقم. برن در حد یه کشیش که برای اون هدف وسیله رو توجیه کنه و مردمان رو مثل قرون وسطی با بیانی مرموز بفرسته به کام مرگ با این فلسفه که وضعیت امروزت جبران اون خطاهای فاحشیه که در گذشته کردی ( مثل تئون و جیمی) پایین اومده. در مورد سرسی و جیمی وارد داستان و داستانک ها و خط های اصلی و فرعی روایی گره اصلی این داستان و سریال دیده شدن سرسی و جیمی با هم توسط برن و فاجعه بار بودن این رابطه بود که با زیرکی بیلیش تبدیل به نبرد قدرت در وستروس شد. اگه این رابطه نبود خب همون ضد و بندها و تقسیم قدرت های پشت پرده وجود داشت و بهانه ای برای شروع نزاع جدید در وستروس وجود نداشت ( کاری به دنریس و ویسریس که در این زمان خارج از وستروس بودن ندارم). کارکردی بودن یک عنصر یه طرف قضیه است و اینکه اون عنصر هسته اصلی داستانه و نبودنش باعث بی معنی بودن داستان میشه یه چیز دیگه. در مورد سریال حقیقتا این تبدیل شدن سرسی به آنتاگونیست اصلی و کنار گذاشتن تمام عناصر جذاب روایی برای بولد کردن نقش سرسی رو هیچ وقت نتونستم باهاش کنار بیام. در مورد یورون چه ظاهر، ادبیات گفتاری و بازی پیلو اسبک ضعیف و سطحی بود. بین این برادران گریجوی تنها برادری که حداقل از نظر ظاهر در سریال خوب کار شد ارون گریجوی بود. در مورد یورون اگه اختیار با بنده بود که به نظرم جاناتان ریس میرز گزینه ی مناسب تری بود تا پیلو اسبک
  15. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    اطلاع ندارم که اشاره توروس گرامی به حذف برن از سریال بود و یا مجموعه داستان نغمه. در مورد سریال چه در مورد برن و چه شاه شب از فرط ضعیف بودن و خنثی بودن و کاهش پیچیدگی و تاثیر گذاری اونها میشه از سر افسوس گفت که بله نبودنشون بهتر از بودنشونه ولی در باب کتاب در مورد حداقل من اگه برن در کتاب حضور نمی داشت ترجیح می دادم این کتاب رو نخونم . جدای از موفقیت مارتین در عنصر غافلگیری، زبان روایتی جذاب تر نسبت به آثار فانتزی و القای خوب حس قرون وسطایی داستان، برای من اون عنصری که به وجه فانتزی اثر اعتبار می بخشید برن و بعد از اون تهدید وایت واکرها بود که ذره ذره بزرگ میشد و رنگ واقعیت می بخشید. جدای از ضعیف بودن تاثیر برن در روایت سریال به مانند دیگر شخصیت ها مثل آریا، جان و به خصوص تیریون و لرد واریس بازی ایزاک همپستد رایت قدرت آنچنانی نداره و صرفا از نظر ظاهری انتخاب درستی بوده ( در مورد کلاغ سه چشم قبلی که هم بازی میشه گفت چنگی به دل نمیزد و هم ظاهر ساده و صرفا مثبت استاد مکس فون سیدو به کلاغ سه چشم /بریندن ریورز نمی خورد). ثیئون گرامی: برای دوری از گره خوردن بحث خیلی ساده میگم عنوانی که بنده حول اون بحث میکنم تفاوت مدیوم ها و نقش بالقوه ( و نه لزوما تماما بالفعل) اون در کیفیت اثر و یا خوب بد بودن هنره. اصلا به سمت صحبت در مورد امور بدیهی مثل اینکه هنر فاخر بهتر از نازل یا خوب بهتر از بده نمیرم هرچند که از شیوایی بیان و اطلاعات دوستان استفاده می کنم). برای تکمیل بحثم این رو باید بگم که این تفاوتی که در انواع هنر ایجاد شده به نظرم به خاطر هدف و یا وسیله دونستن خود هنره. عده ای هنر رو به چشم هدف و مقصود قائی خود می دونن و عده ای اون رو جدای از لذت هنری وسیله ای برای سرگرمی و یا تامین نیازهای مادی و یا روحی شون. همین شده که قاعده نانوشته ای شکل گرفته که در اقتباس ها و یا در رفتن به سمت بعضی مدیوم ها مثل تی وی و حتی سینما باید بی خیال ایده آلیسم بود ولی من این رو جبر زمانه و محیط میدونن و نه قانون ازلی و ابدی. سریال هایی هم هستند که رنگ شاهکار دارند ( نمونه ایرانی اش روزی روزگاری، هزار دستان، هشت بهشت)، سریال های هم بودن مثل سریال فانتزی زمزمه گلاکن که بهتر از منبع اصلی اش یعنی کتاب در خور ستایش کارول کنداله. پس باید در هر مدیوم طیف ضعیف و قوی اون رو سنجید. هر نوع هنری آثار قوی ، متوسط و ضعیفی رو در خود داشته باشه. میشه همین تی وی و سریال تلویزیونی رو اینقدر ارتقا داد که جریان ساز و حتی بهتر از منبع اصلی باشند ، اینکه در حال حاضر چه ذهنیت و رویکردی در مورد تی وی و سریال های اون وجود داره دلیل نمیشه تا ابد بر همین روال کار کرد. آنچنان که مثلا سریال وست ورلد بهتر از اقتباس سینمایی اش و حتی می تونیم بگیم بهتر از کتاب مشهور دنیای غرب مایکل کرایتونه. پس میشه اینقدر یه سریال ( علی رغم ضعف های وست ورلد) و اینقدر ارتقا داد که از منبع ادبی اش و یا برگردان سینمایی اش بهتر باشه. برای پایان عرض خودم دو نمونه شاهکار از موسیقی رو مثال می زنم که به نوعی اقتباس هستند. یکی از تعاریف تجربی ذهن بنده ( که بیش از یک دهه پیش با دوستان دوست دار هنر بر مبنای اون بحث می کردیم) دیکتاتور بودن هنرمند و یا مستقیم و ساده و عمیق بودن و پیچیده بودن زبان روایته . همین امر باعث شده موسیقی و یا سینما صاف و ساده تر از مثلا شعر و ادبیات داستانی باشه چون رمان و یا شعر با بکار گیری صور خیال و قدرت تجسم مخاطب باری از آفرینش رو بر دوش مخاطب می زاره ولی در موسیقی و یا سینما القا مستقیم تر و این نقش کمتر به چشم میاد ولی خب مثال نقض هم هست. دو مثال میزنم. یکی سمفونی نهم بتهوون که با شعری از یوهان فردریش شیلر رنگ آفرینش به خود گرفت ولی واقعا میشه سمفونی بتهوون رو اصلا با شعر خوب شیلر مقایسه کرد. قدرت و بالا بودن سطح هنری بتهوون چنان هستش که از این اثر و دیگر شاهکارهای ایشون از بهترین قطعه های تاریخ موسیقی و شاهکارهای هنری تموم اعصار نامیده میشه همین هنر موسیقی میتونه در حد یه موسیقی شیش هشت که فقط وظیفه اش سرگرم کردن مخاطب یا تامین مادی هنرمنده نزول کنه. مثال دوم اپرای شاهکار حلقه نیبلونگن از ریچارد واگنره یعنی ترکیب اشعار حماسی و فولکلور با عناصر روایی موسیقی و اپرا که خیلی شیواتر از منبعش یعنی اشعار بومی جسته گریخته ای بود که سالیان سال و نسل به نسل در میان مردمان ژرمن انتقال پیدا کرد. هماهنگی بین اجزای اپراهای به یادماندنی واگنر و تاثیر گذاری اون به حدی بود که میشه گفت واگنر یکی از غول هایی بود که تحت تاثیر اون سینما خلق شد. میزان تاثیر واگنر بر نیچه، حکام زمانه و بعدی و چالش هایی که بعد از اون به وجود اومد بماند.
×