رفتن به مطلب

R-FAARAZON

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    227
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روزهای برنده

    8

تمامی ارسال های R-FAARAZON

  1. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت چهارم The Last of The Starks

    خواهش میکنم . ممنون از شما دوست گرامی. البته در مورد تغییر نگاه، منظور تغییر نگاه افرادیه که بر اساس صرفا احساس ، دلبستگی به اثری دارند، با گذر از دوران و سنین مختلف زندگی این احساس تبدیل به تعقل و یا تعادل مابین احساس و تعقل برای درک یک اثر میشه. در مورد آثار گرانمایه ای که معرفی کردید و توصیف اونها موافقم. مثال های دیگری هم وجود داره ولی متاسفانه بستر بحث محدوده و نمیشه در موردشون صحبت کرد..
  2. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    فرمایشتونو قبول دارم و متاسفانه واقعیت هم همینه. جوامع کنونی (به خصوص غربی) در شکل مترقی خود بر گرفته از اندیشه های ارسطوه. جوامعی مبتنی بر شکل هدایت شده ای از آزادی و تحقق درصد ضعیفی از عدالت اجتماعی و ماهیتا برخلاف ایده آل گرایی فطرت انسان. نقطه مقابل اندیشه افلاطونه و نخبه گرایی، عدالت اجتماعی و ایده آلیسم پر رنگ و لعابی که زمینه تحقق عدالت اجتماعی به معنای کلمه است و البته در اون اثری از لیبرالیسم نیست، کار هر دو در نهایت ناقص و منجر به زوال میشه چون این دو مکمل اند و نه متضاد. پلکان بعدی اندیشه متعالی سقراطه که مبتنی بر وجدانه و وجدان عنصریه بر پایه دو اصل آزادی و عدالت. ولی به خاطر نبودن بستر برای تحقق اون دو اصل که عرض کردم و ابتدایی بودن شکل حکومت در وستروس ،چیزی که ما در وستروس و جهان مارتین می بینیم خیلی ابتدایی تر از موارد فوقه . دنیای ترسیم شده مارتین به نظرم چیزی در حدود کشمکش انسان نئاندرتال با هوموساپین ها بر سر بقا ( آندال ها، نخستین انسانها، فرزندان جنگل و...) در کتاب انسان خردمند یووال نوح هراری، شکل ابتدایی عدالت اجتماعی و ذره ای آزادی یعنی چیزی بین حکومت پیشرو هخامنشیان و اشکانیان با نگاهی به آریستوکراسی افلاطونه. یعنی ساختاری پویا و منعطف و البته نه بر مبنای صرفا هفت خاندان ( مثل هفت خاندان پارسی) که در لفافه ای از تکثر گرایی و تحمل عقاید به مانند اشکانیان پیچیده شده باشه. اگه هوشمندانه از چرخ نام برده میشه من به یاد تمثیل ساعت توماس هابز می افتم. حال دو انتخاب وجود داره. ترجیح سیاست بر اخلاق یعنی همین رویه توماس هابز ( و سرسی، تایوین لنیستر و...) و یا در نقطه مقابل اون اخلاق ( رویه ادارد استارک) . مورد اول منجر به سقوط آدمی و انتظار شکست توسط سیاست پردازی بی اخلاق تره و رویه دوم بدیهیه که با نبود عنصر وجدان به صورت عمومی و در تقابل با سیاست بویی از حماقت داره و منجر به شکست میشه. در اینجا حیفه یادی نکنم از اثر در خور ستایش، تقدیر( predestination-2014) ساخته برادران اسپیریگ. در اونجا هم شخصیت حاضر در فیلم گرفتار در یک چرخه است و وقتی در تقابل نهایی با شخصیت منفیه ، با این بیان ( نقل به مضمون ) روبرو میشه که اگه قراره چرخه رو بشکنی منو نکش و سعی کن باهام کنار بیای ( تحمل عقاید و...) ، اگه منو بکشی جایگزین من میشی و این چرخه ادامه داره. تقدیر اقتباسی از اثر گرانقدر همه شما زامبی های رابرت هاین لاینه. اثری که جدای از اشاره جالب به چرخه ای که انسان در اون گرفتاره بر مبنای سفرهای زمانه و کشمکش با تقدیر استوار شده، چیزی که ما در جهان طراحی شده توسط مارتین و با تاکید بر شخصیت های دنریس تارگرین و برن استارک هم می بینیم. مارتین تا جایی تونسته هرج و مرج که بستر گذر از این چرخه است رو با ظهور شخصیت هایی مثل لیتل فینگر و لرد واریس عینیت ببخشه ولی به نظرم هنوز نتونسته به ساختاری برسه که بشه بعد از شکستن چرخه بر اون استوار بود مگر محیط های ایزوله و غیر پویا مثل دیوار که جان در فرایندی انتخابی به راس رسید ( و البته دیدیم واکنش ها نسبت به رویکردش چی بود یعنی کشته شدن توسط برادران قسم خورده اش!) و یا اصناف سیزده در کارث. همین قدر که سعی در شکستن کلیشه های کهنی که تالکین، سی اس لوییس و ... بر مبنای اون فانتزی خلق می کردن قابل تقدیره. من تقریبا از رقصی با اژدهایان از به سرانجام رسیدن این ایده ناامید شدم و البته در سریال با ظهور فصل پنجم که به نظرم صرفا مانور بر مبنای شخصیت های محبوب سریال بود و این روند معیوب ادامه داشت تا فصل هفتم و هشتم و کلا بی خیال شکستن چرخه و جواب مشت ، مشت است و دراکاریس!
  3. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    داون گرامی انسان به غایت موجودی نسبی و پیچیده است . برای نقد هر تصمیم گیری باید خود آگاه و ناخود آگاه فرد، تاثیر عوامل محیطی و ژنتیکی بر فرد ، تاثیر ظرف زمان ، رسالت فرد نسبت به سرنوشت خود و دیگر و نقشی که در محیط داره رو باید بررسی کرد. دنریس رو ورای انحصار طلبی در روحیه و اشتباهات فردی، باید به نسبت یک جامعه قرون وسطایی و پیچیدگی ها و سختی های تصمیم گیری در اون جامعه سنجید. دنریس در این کتاب شخصیتی رنج کشیده است که به همراه برادرش که اون هم در حین حفظ غرور بسیار توسری خور و خوار و خفیفه ، سالها طعم غربت، فرار از دست غاصب و بی پولی و... بسیاری از مشکلات رو از کاملا لمس کرده. حال به چنین فردی قدرتی میرسه و در کنار اون گام به گام رشد می کنه و نسبت به نقش خودش و روابط با اطرافیان پخته تر میشه. نمیدونم این اشکال از فصل هشتم و هشتم سریاله یا در کتاب ششم و هفتم هم این موضوع صادقه ( باید منتظر ماند و دید) ولی اگه دنریس از شکستن چرخ و دور باطل چرخیدن قدرت در میان عده ای فرد و خاندان زورگو به قامت دیکتاتوری پارانوئید، بی رحم و انحصار طلب رسید ، به نظرم بیشتر بقیه با ایرادهاشون دخیل بودن تا خود دنریس از جمله: 1) تیریون لنیستر با اشتباهات گاه و بیگاه در طراحی استراتژی، عدم وفاداری به ملکه ای که به اون وفادارانه و حمایت عجیب و غریب و رمانتیک از خانواده ای که طردش کردن 2) سرسی با عدم انعطاف و عدم تسلیم تا زمانی که به جز جیمی کسی رو در کنار خودش نمیدید. هر اندازه دنریس در مقابل سرسی کوتاه اومد بقول حسام بیگ سرسی افسارش درازتر بست و گستاخ تر شد. در این بازی صفر و صد دنریس راهی به جز خشونت نداشت. 3) متحدین شمال با ناسپاسی که نسبت به فداکاری دنریس که باعث پیچیده شدن کارزار بین ایشون و سرسی شد، بی تفاوت و بجز جان میشه گفت ناسپاس بودند. شاید برای تکمیل بحث مطالعه تصمیم گیری برای شکل پادشاهی هخامنشیان بعد از گئومات بد نباشه، جایی که ویدا فرنه ( اتانس) از دموکراسی دفاع میکنه و بغابوخش ( مگابیز) از انحصار طلبی انتقاد میکنه و در مقابل داریوش با ذکر چالش های دموکراسی ، حکومت فرد واحد رو مناسب ترین میدونه. دنریس به سمت شکل های اولیه دموکراسی مثل تضارب اولیه آرا و در مراحل بعدی پذیرش چیزی مثل ماگناکارتا داشت می رفت که به خاطر جبر محیط این امر امکان وقوع پیدا نکرد. برای تصمیم گیری اولا باید از ثبات جایگاه برای پیاده شدن طرح ها آسوده خاطر باشی تا به سمت تصمیم سازی و تصمیم گیری و تعریف جایگاه بری. اوضاع وستروس رو نمیشد با واژه ای بهتر از هرج و مرج تعریف کرد و در بهترین حالت همون سیستم حکومت سرهنگ ها و حکومت بردار و بنشین ترکیه و یونانه. در چنین حکومت هایی صرفا نبرد، نبرد تنازع بقا است و عقیده، خانواده و یا سرزمین بهانه ایه برای زورگویی و پیشبرد اهداف شخصی. دنریس می خواست در قامت یک منجی بروز پیدا کنه ولی به خاطر شرایط نامساعد محیطی و پیچیدگی های بازی قدرت عملا به فرم مایکل کورلئونه در انتهای قسمت اول و قسمت دوم پدر خوانده تنزل کرد. اینقدر شکستن چرخ دنریس، خشن و پر هزینه بود و ناخوداگاه امکان رسیدن به فرایند بهتر رو از میان برد.
  4. R-FAARAZON

    بحث اپیزودیک قسمت چهارم The Last of The Starks

    دیوید بنیاف و دی بی وایس رو باید با سیروس مقدم و محمد حسین لطیفی مقایسه کرد نه پیتر جکسون. شاهکار تمام عیاری مثل ارباب حلقه ها که از جنبه های مختلفی سینمای فانتزی رو ارتقا و توسعه بخشید اصلا قابل مقایسه با سریال بازی تاج و تخت نیست. وقتی قراره فیلمنامه ای خلق بشه نویسنده باید از جنبه های مختلفی اون رو بررسی کنه و شخصیت ها، گره افکنی ها، گره گشایی ها، اوج و فرود و... اون رو از زاویه های مختلف بررسی کنه تا داستان پیرنگ و منطقی محکم داشته باشه. شاهکاری مثل ارباب حلقه ها نتیجه ها سالها اندیشه و کندوکاو پیترجکسون در آثار تالکین از دوران نوجوانی و جوانی تا زمانی بود که بعد از وحشت آفرینان و موجودات بهشتی شهرت نیم بندی به هم زد. محصول سالهاییه که در آپارتمان کوچیکی که بهش دادن با فیلیپا بوینز، فرن والش و گاها سائول زانتز چالش های فیلمنامه رو برای بررسی امکان خلق یک محصول واحد یا دوگانه بررسی می کرد ( سال 1995). مدتها طول کشید که پیترجکسون به همه کمپانی های مهم هالیوود از مترو گلدوین مایر، فاکس قرن بیستم، پارامونت و... خیلی از کمپانی های بزرگ سر زد ولی هیچ کدوم ریسک ساخت یه دو گانه رو با بودجه 100 میلیونی رو قبول نمی کردند. حال اینکه چطور کمپانی کوچکی مثل نیولاین سینما راضی شد که بودجه ای تقریبا 190 میلیونی رو اون هم برای خلق یه سه گانه اختصاص بده، اسمشو نمیشه چیزی به جز شانس گذشت. واقعا پیترجکسون حداقل از نظر من) در خیلی جنبه ها اثر وزین تالکین که جنبه حماسی و رزم اش چندان مفصل نبود رو توسعه بخشید مگه میشه کسی این سه گانه رو بارها دیده باشه و از نریشن جادویی کیت بلانشت در ابتدا، اون تعقیب و گریز فوق العاده یاران توسط سواران سیاه، عبور یاران حلقه از خازاد دوم، مرگ تراژیک برومیر در آمون هن، نبرد عظیم هلمز دیپ، محاصره میناس تیریث ، نبرد در دشت پله نور رو فراموش کنه؟ اصلا میشه مجموع اکشن این سریال رو فقط با نبرد عظیم هلمز دیپ یا نبرد پله نور مقایسه کرد؟ فقط تصور کنید اون هجوم احمقانه دوتراکی ها که ظرف سی ثانیه خاموش شدند و مقایسه اش کنید با حمله فوج روهیریم و دلاوران روهان به رهبری تئودن و ائومر اون به نیروهای متحد سائورون. همون نبرد حرامزاده ها که در کنار دفاع از دیوار و خانه مطبوع قابل قبول و دیدنی بود طرح کلی اش میشه گفت تحت تاثیر نبرد استرلینگ در فیلم شجاع دل مل گیبسون بود که اکشنش توسط جان تول طراحی شده بود. اون هجوم پیاده نظام به سمت همدیگه، بازگشت سواره نظام اسکاتلند و قلمع و قمع کردن نیروهای انگلستان مشابهش در همین نبرد فصل ششم پیاده شد( خیلی موارد مشابه دیگه شو در تاپیک همون اپیزود گفتم). طبیعیه سطح کیفی محصولی که ده سال صرف ساختش بشه با کاری که یک ساله جمع و جور شده، متفاوت باشه. سریال بازی تاج و تخت و وست ورلد ( به خاطر کیفیت بالاترشون نسبت به سریال های دیگه) شاید تنها سریال هایی باشن که حاضرم براشون وقت برای دیدن و در صورت امکان معرفی شون بزارم ولی نهایتا نباید فراموش کنیم که یه سریالن و نه بیشتر. در سریال به نسبت یک اثر سینمایی پیرنگ بیشتر به آب بسته میشه و یه اقتباس سینمایی هم هیچ وقت جنبه خیال پردازی و رهایی در تخیل چنان چه میشه در رمان حسش کرد رو نداره. به همین خاطر طبیعیه سریال در جنبه پایین تری از مجموعه داستان جرج مارتین باشه. در مورد ضعف فیلمنامه جدا از ضعف در شخصیت پردازی، افت مفرط پرداخت در دیالوگ و افت ناگهانی هوش سیاست پردازانی مثل لرد وریس یا تیریون ( که به شدت سانتی مانتال شده)، ضعف اصلی کار منبعث از خود اثر جرج مارتینه. فکر کنم 4-5 سال پیش این رو خدمت دوستانی عرض کردم. کلیشه زدایی وقتی زیاد استفاده بشه خودش تبدیل به کلیشه میشه. مارتین ورای سبک نوشتاری غیر قابل پیش بینی و هیجان انگیز یه سری شخصیت رو از ابتدا در حاشیه امنیت قرار داد. از استارک ها آریا، سانسا، جان و برن و از لنیسترها سرسی و جیمی. زنده ماندن این شخصیت ها گاها به خاطر هوش زیاد و شجاعت اونها، منطق داستان و گاهی صرفا علاقه شخصی مارتین به این شخصیت هاست. چیزی که به نظر من از ضیافتی برای کلاغ ها شروع شد و داستان دیگه بجای منطق بر محور انتظار برای حوادث غیر قابل پیش بینی با حفظ یه سری شخصیت ادامه پیدا می کرد. سریال نمود افراطی این رویه است. وقتی پنج فصل برای گره پردازی اختصاص پیدا میکنه، بهتره در پنج فصل هم داستان به سرانجامش برسه ولی شتاب روایتی، به نظرم به خاطر بالا رفتن محبوبیت شخصیت هایی مثل جان و سرسیه که باعث شد خیلی جاها منطق داستان کنار گذاشته بشه، باعث افت منطق روایی شد . اگه قرار بود جان یکه تاز خط روایتی شمال باشه، بهاش این بود استنیس باراثیونی بعد از اینکه با تیزهوشی به شمال رفت، در جلد یه احمق فرو بره و دختر خودشو بسوزونه و... یا اگه قراره سرسی که اصلا در قامت یه سیاستمدار و دسیسه گر نیست و صرفا بیشتر نقش یک اغواگر رو داره که با مردهای مختلفی رابطه داره، تبدیل به چیزی ورای لیتل فینگر و لرد وریس بشه بهاش افت هوش تیریون لنیستر از قامت یک نابغه به یک جلبکه، کسی که وقتی اوبراین مارتل از آزار و تحقیر همیشگی اش توسط سرسی میگه و حتی تصمیم به انتقام با روشی جالب از سرسی داره یهو تبدیل به کسی میشه که دوبار با رمانتیک بازی و دلسوزی نسبت به سرسی گول نقشه هاشو می خوره ( اون هم در زمانی که فکر انتقام از سرسی رو به زبان میاره). وقتی منطق روایی از دست بره هر اتفاقی در داستان ممکنه. به یکی از همکاران در کنار فیلمهای دیگه این سریالو معرفی کردم که اتفاقی گرم دیدنش شد. چنانچه در ظرف چند روز چنان محو این سریال شد که هفت فصلو دید و منتظر بود که اپیزود به اپیزود سریالو بهش برسونم. یادمه برای اپیزود سوم هیجان زیادی داشتم و به خصوص اون اول کار و اومدن ملیساندر خود من رو سکته داد. این دوست ماهم وقتی کار رو دید فردا که همو دیدیم گفت انصافا عجب نبردی بود. وقتی اون هیجانش تخلیه شد، گفتم ولی ضعف هایی داشت. یکی دو بار دیگه که اپیزود سوم رو دید خیلی موارد رو خود ایشون گفت: نمردن خیلی از شخصیت های اصلی وسط هجوم وایت واکرها، نحوه کشته شدن شاه شب، اون هجوم بی معنی دوتراکی ها، نداشتن پلن مناسب برای به دام انداختن لشکر مردگان که در قامت زامبی بودند و فکری از خودشون نداشتن ( چیزی که بر عکسشو در این اپیزود دیدیم) و.... این ضعف ها اینقدر گل درشت بود که کسی که صرفا چند روز با دنیای بازی تاج و تخت دمخور بود بهش پی برد چه برسه به کسانی که سالها با رمان و خود سریال و تئوری های مختلف عمرشونو گذروندن و هرکدوم در مورد نغمه و بازی تاج و تخت یه فیلمنامه نویس بالقوه اند. اگه از دید احساسی به کاری نگاه کنیم اون ضعف ها پوشیده می مونه و قاعده طرفدار بودن نسبت به اثری همینه. اگه طرفا از باب منطق بخواهیم اثری رو بررسی کنیم خیلی موارد ریز و درشت به چشم میاد. حداقل تجربه من نشون داده این دو طیف بخاطر تفاوت ماهوی در نوع نگاه نمیتونن تعامل در صحبت و بحث داشته باشن پس شاید بهتر باشه صرفا از سریال لذت برد تا گرفتار بحثی شد که هیچ نمیشه در اون به توافق رسید، چون آدمی با گذر عمر دیدش نسبت به خیلی، مسائل من جمله همین آثار هنری که می بینه ممکنه تغییر کنه.
  5. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    نغمه های تنهایی : میانه راه (2-3). میانه راه. قسمت دوم.docx
  6. R-FAARAZON

    فن فیکشن

    نغمه های تنهایی : میانه راه (1-3). یه تم شنیداری هم برای این قسمت در نظر گرفتم. http://s9.picofile.com/file/8318945684/01_Midwayer.mp3.html نغمه های تنهایی میانه راه 1-3.docx
  7. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    انگار هیچ کدام از دوستان پنج فوله نمیشه آدم یاد بازی بایر لورکوزن و اونترهاخینگ میفته
  8. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    حرف شما کاملا صحیحه و در اون شکی نیست ولی این برای جامعه ایه که در اون تقابلی نیست یعنی اگه تغییراتی اقتصادی و فرهنگی کم کم صورت گرفت نوعی همراهی و هماهنگی در جامعه وجود داشته باشه تا این تغییرات روندی ناقص و یا معکوس به خودش نگیره. در جامعه ای که امثال سرسی، اربابان برده دار و فئودال ها و نیروهای مزدور مثل گروه طلایی، پسران دوم وجود دارن اصولا اجازه ی این تغییرات رو نمیدن چون مرام اینها مبتنی بر خودکامگی مطلقه و 10 سال رفورم رو مثلا در یک شب با شبیخونی به باد میدن و شخصیت هایی نظیر سرسی با این تغییرات تدریجی از بین نمیرن بخاطر همین گزینه ممکن و اولیه (و نه ایده آل ولی عملا نشدنی) رو گفتم . در حال حاضر سرسی شخصیتیه که کاملا منفی ،خودکامه و نمود عینی دیکتاتوری خودمحوره در مقابلش دنریس شخصیتی نیست که سپید و بری از هرخطا باشه شخصیتی خاکستریه. دوستمون توروس عالی بحث رو باز کرد . دنریس مثل مثلا کریم خان یا لطفعلی خان اه در مقابل آغا محمدخان یا فتحعلی شاه مثلا. تفاوت دنریس و سرسی بنابه تعبیر دوستمون توروس تفاوت دیکتاتور مصلح با دیکتاتوری کاملا خودکامه اس. سرسی صرفا یه سری مشاور داره که بهش راه حل پیروزی و رسیدن به منافع حداکثری رو نشون میدن ولی دنریس مشاورینی رو داره که گزینه به زعمشون بهتر رو به دنریس میگن گزینه ای که لزوما صرفا تامین کننده پیروزی دنریس نیست بلکه چیزیه که به صلاحه. همین که دنریس از تیریون و واریس وفاداری مطلق و بی چون و چرا نمیخواد و اونارو در صورت مخالفت باهاش محکوم به مرگ نمیکنه(یا از خودش نمی رونه)، اولین گام در این رویه است و مثلا گام بعدی این میتونه باشه که صرفا حاکم فقط طرف مشورت نباشه بلکه به افرادی مثلا برای کارهاش اعم از خوب و بد پاسخگو باشه و این نوعی مصلحت گرایی ولو در سطوح بالای تصمیم گیریه. مرحله ی بعدی اونم بعد از چندین نسل بعد میتونه گذار به سمت حرکتی مثل ماگناکارتا باشه تا یه سری تغییرات اولیه بشه به طور مستمر و پایا در جامعه ایجاد کرد که اثرش رو بذاره.
  9. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    بله این امر توسط ویلیام فاتح صورت گرفت. به جز یه مثال دیگه به ذهنم رسید و اون کارل چهاردهم پادشاه سوئده که مقارن با امپراطوری ناپلئون بناپارت در فرانسه بوده. اسم اصلی ایشون ژان باپتیست ژول برنادوت و یکی از فرماندهان نظامی فرانسوی بودکه مجلس سوئد ایشون رو به عنوان ولیعهد و سپس پادشاه سوئد انتخاب کرد.
  10. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    برای تکمیل صحبت شما نیاز به یه تغییر هست تا این حرکت ماندگار شه یکی از دوستان در یکی از پست های قبل در این تاپیک یا تاپیک قسمت های قبلی اشاره هوشمندانه ای کرد که اگه قراره مثلا الگوی دنریس(جان) -تیریون حاکم باشه خب این چه فرقی با الگوی حکومتی رابرت-جان ارن در ابتدای داستان داره . نکته در همینجاست. اگه قراره این شعاری که دنریس میده شدنی و ماندگار باشه لازمه اش گذر از فرد گرایی و عدم تکیه بر حرکت های منحصر به یک فرد و ایجاد بستر جمعی برای تداوم اون اصلاحات داره وگرنه بدیهیه اصلاحاتی که بر مبنای یک فرد و با زور انجام بشه بعد از نبودن اون فرد یا اون اهرم فشار محکوم به شکسته.
  11. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    این در صورتیه ساختار حاکم اینو بپذیره ولی خب نمی پذیره باید امثال چارلز اول نابود شن تا کم کم اعتقاد به اصلاح روز به روز انسان جایگزین این عقیده بشه که حکومت ودیعه ای آسمانیه. من از نظر دوستان این بیگانه بودن رو مهم دیدم و تاکیدم بر این امر بود که نباید بر نژاد و قومیت تاکید شه. عرض کردم که گذار از سمت شعار به سوی عمل و تغیر رفتار سالها و بلکه دهه ها طول میکشه و پیش فرضش مخالف نبودن و همکاری کردن خاندان ها و ذی نفعان دیرینه. چیزی که در دنیای مارتین الان به چشم می بینیم هرج و مرجه. هرج و مرج ناشی از کشاکش نظم قدیم برای حاکم نشدن نظم جدید. باید این نظم جدید حاکم شه چند مرحله ای پیشرفت کنه تا اونوقت بشه تغییراتی رو ایجاد کرد که موندگار باشه. البته تغییراتی مثل لغو برده داری انجام شه ولی اینها تغییراتی پایا نیستند یه سری تغییرات نیاز داره که در ادامه بحث که نیاز باشه خدمت دوستان عرض می کنم.
  12. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    صحبتتون درسته ولی نزدیک ترین زمانی که میشه گفت داستان به اون شباهت داره سالهای تاریک قرون وسطاست و نه سالهای بعد از انقلاب صنعتی. فرمایشتون کاملا صحیحه و البته رفورم خیلی بهتر، منطقی تر و کم هزینه تر از انقلابه ولی امر در شرایط قرون وسطایی قابل اجرا نیست به نظرم یکی از پیش فرض هایی که بشر دیگه باید در سال 2017 از اون دست برداره همین تاکید بر نژاد و خاندان و ... است. تنها انتظاری که از این حرکت میره اینه ساختار فئودال -رعیتی یا ارباب -برده ای برچیده بشه . رسیدن به گام ها بعدی سالها و بلکه دهه ها طول می کشه و طبعا بسیار تدریجیه. بله قرار نبود نبود جزایر آهنین تبدیل به سوییس بشه ولی همین لغو برده داری یا دست برداشتن جزایر آهنین از دزدی و غارت حتی در شعار گامی رو به جلو در این انقلاب اولیه است.
  13. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    به نظرم در سریال با توجه به قدرت نمایی دنریس اداره تمام دولت شهرهای ایسوس که تحت حاکمیت دنریس بود، دوباره به دست ایشون افتاد. البته باید دید نظر بقیه دوستان چیه چون تا حدودی این مسئله برای خود منم گنگ بود.
  14. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    البته صحبت ما در مورد دنیای نغمه ای از آتش و یخه که نه این گذار انجام شده و نه بسترش فراهم شده. اینکه یه نفر برای تغییر لزوما باید از خاندان های وستروس باشه و بیگانه نباشه در غلطیدن در همون نظم قدیمه. خیلی جالب تر میشد اگه دنریس کنار می رفت و مثلا واریس که یه بیگانه است و در درجات بعدی تیریون این تغییر رو انجام می دادن. یه نکته هم بگم: یه وسوسه ای که بخاطرش مردم رو از رفتن به سمت تغییر ساختارها( حالا چه با انقلاب و چه رفورم) بر حذر می دارن، امنیت و رفاه است. اینکه نظم قدیم امنیت و رفاه رو به دنبال داره و هرج و مرج اول یه خیزش از بین بردن رفاه اجتماعی. ولی هر حرکتی هزینه ای رو در بر خواهد داشت و برای به نتیجه رسیدن نیازمند گام های بعدی و ارائه نظم جایگزین بجای اون نظم قدیمه. فعلا چه در ایسوس و چه در وستروس دنریس برای این حرکت ابتدایی اش مشغول کشمکش با اربابان قدیمه.
  15. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    ممنون از نظرات دوستان گرامی توروس و Dawn که بحث رو خوب پیش بردن. البته توروس در یه پست مفصل در مورد صحبتی که مد نظرم بود توضیحات لازم رو ادامه داد ولی چندجمله اضافه می کنم من بر شکل بسیار ابتدایی و گام های اولیه دموکراسی تاکید کردم فرمایش دوستان بیشتر در مورد شکل غایی دموکراسیه. بهرحال همه نظم قدیم دنیای مارتین رو ازش خبر داریم. نظام شکل گرفته براساس رابطه ارباب - برده در ایسوس و فئودال-سرف ( رعیت) در وستروس. حرکت دنریس ولو با دوگانگی و سه گانگی شخصیت دنریس( مسئله زانو زدن یا حق تارگرین ها بر تخت وستروس یا استفاده از اژدها) باز نسبت به این نظم قدیم حرکتی رو جلو هستش. اون صحبت پوپر در مورد رفورم زمانی درسته که بستر رفورم وجود داشته باشه ولی در جامعه قرون وسطایی مبتنی بر ارباب -رعیتی چه بستری وجود داره؟ رفورم ولی بسترش وجود نداشته باشه تبدیل به اصلاحات آونگی میشه ( نمونه اش امیرکبیر). جدا از این توروس اشاره هوشمندانه ای به جراحی کرد. یه جراحی عوارض زیادی ممکنه داشته باشه ولی در دراز مدت ممکنه به بهبود شرایط کمک کنه. بهرصورت همین حرکت دنریس در شکستن چرخ ها و یا مجبور کردن یارا به کنار گذاشتن دزدی و غارت خودش یه گامه ولو گامی کوچک . وقتی از فراز کوهستان گلوله برفی کوچک رها بشه در مسیرش کم کم تبدیل به موجی عظیم میشه. این کار زمان بره . چیزی که در حال حاضر در وستروس می بینیم اون هرج و مرج در مرحله گذار از نظم قدیم به سمت نظم جدیده. هنوز نظم جدیدی ندیدیم که بشه براساسش قضاوت کرد که مثلا حکومت دنریس موفق بوده یا نه. Dawn گرامی فرمایش کرد که چه تضمینی هست همان فجایع را در بعد بسیار بزرگتری در قاره وستروس انجام نده؟ تضمینی در این زمینه وجود نداره . یه انقلاب رو اصلاحات مداوم از درون و دوری از درغلطیدن در ورطه خودمحوری، خود حق پنداری و کیش شخصیت و توجه به تضارب آرا میتونه به پیش ببره.
  16. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    در مورد این صحبت راجع به بانوی وینترفل و دیگر عزیزان شرکت کننده در بحث : امیدوارم این فرهنگ لغت ها خالی از قضاوت در مورد دیگران و خیز به سمت بحث های دو قطبی و پر از رعایت احترام نسبت به نظر دیگر دوستان شرکت کننده در بحث شه که همین می تونه نمادی از انعطاف و تحمل نظر دیگران باشه. دنریس قصدش گذار به سمت دموکراسی ولو در گام های اولیه و بسیار ابتداییه ولی سرسی دقیقا عکس این حالت رو داره . یه انقلابی ولو در گام اولیه خیلی بهتر از یک دیکتاتور در بهترین حالت خودشه.
  17. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    محمدمهدی: اینکه این همسفر بودن چقدر بوده و چه مقدار تاثیر گذار بوده رو یا بزار به حساب هوش و معرفت بالای تیریون و جان و یا پیش فرض فیلمنامه که براساس شناخت این دو شخصیت از هم استواره . در مورد این مدیونی رو اگه منظور شیشه اژدهاس مشاوره با تیریون و صحبت با دنریس عاملش بوده اگه در مورد نجات دادن گروه با سه اژدهای دنریس بوده که اصلا در این مورد جان نباید دینی رو احساس کنه چون ایشون رو بنجن استارک نجات داد و نه دنریس. و اما در مورد مقایسه دنریس با سرسی فکر کنم مواردی که شما در مورد دنریس گفتید در مورد مسائل عشقی بود و البته در پست قبلی هم گفتم کار هردو در این مسائل اشتباهه.اگه اشتباه نکنم اون فردی که مد نظر شماست هیزدار زو لوراک باشه. زوان داکسوس فکر کنم اون حاکم سیاه پوست کارث بود. اما در مسائل سیاسی سرسی به نوعی انحصار گرایی مطلق رسیده. اینکه شما چه انتخابی رو داشته باشید دیگه نظر شماست ولی به نظر من اگه انتخاب بین دنریس و سرسی باشه دنریس برای حکومت بهتره براساس اون صحبتش در مورد چرخ و...( که البته در عمل در فصل 7 هیچی از اونو ندیدیم). سرسی چیزی به نام کفایت یا سیاست نداره. این شخصیت نماد انحصار گرایی مطلقه . شاید اگه بخوام یه معادل سینمایی براش پیدا کنم تایوین لنیستر مثل دون ویتو کورلئونه میمونه که قدرت رو وسیله ای برای محافظت از خانواده اش می دونه ولی سرسی صرفا هرکاری رو می کنه چون قدرتشو داره ،هرکاری رو میکنه چون دلش می خواد. همینطور پیش بره سرسی مثل یه طوفان بلایی بدتر از شاه شب بر سر وستروس میاره و چیزی نمیمونه که بر اون حکومت کنه جز عده ای مزدور و دو زیر دست شیطانی( کیبورن و گرگور کلگین). در مقابل در مورد دنریس اگه لغو برده داری و یا حتی فئودالیسم رو آنارشیسم به حساب آورد که اتفاقا این آنارشیسم از انحصار گرایی مطلق خیلی بهتره! حداقل اینکه دنریس از دوتراکی ها و نیروهای یارا خواست که دست از غارت کردن بردارن در مورد اطرافیان هم که تیریون، واریس رو دیدی. واریس اینقدر آزادی داشت که از دنریس بخواد که خواهان وفاداری بی قیدو و شرط نباشه ، تیریون که رابطه اش با دنریس معلومه ، تیریون برادر قاتل پدر دنریسه ولی دنریس چون ایشون کارایی داره، به عنوان دست انتخابش کرده و یا جورا مورمونت که این رابطه بیشتر عاطفی و دوستانه است و نه ارباب و رعیتی . شما این سه شخصیت رو ببین هیچ کدام سرسپردگی مطلق و بی قید و شرط به دنریس ندارن بلکه با اختیار خودشون و اینکه به این نتیجه رسیدن دنریس شخص خوبی برای حکومت بر منجلاب وستروسه ایشون رو انتخاب کردن. سرسی ادعاشو بر پایه رابطه اش با جیمی بنا نهاده بود که بارها بهش خیانت کرد و در نهایت به طور علنی حتی به صحبتی که در جمع و مذاکره کرد پایبند نبود همین باعث جدایی جیمی از ایشون شد و حتی جیمی هم پیش ایشون نموند چون نشون داد سرسی چه در حوزه اخلاق و چه سیاست حتی ظاهر امر رو هم رعایت نمی کنه. ولی در مقابل دنریس اژدهاشو که مثل فرزند می موند رو با نوعی فداکاری برای حفاظت از مردمان وستروس قربانی کرد بخصوص مردمان شمال که دینی در مقابل اونا نداشت و فقط نوع دوستی باعث اون حرکتش شد در مقابل سرسی کمین کرده که کشتار مردمان وستروس رو ببینه تا بلکه مردم کمتری بمونن که بتونه با گروهی مزدور بر اونا حکومت کنه و ازشون اطاعت مطلق بخواد.
  18. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    توروس: ساختار داستان مارتین طوریه اکثر شخصیت ها خاکستری اند و بد و خوب مطلق رو یا نداریم و یا به ندرت داریم همین باعث میشه اون احساس حماسی ای که مخاطب حالا چه خواننده و چه ببیننده دنبالش هست شکل نگیره. بخصوص در این فصل هفت بیشتر دوقطبی خیر و شر شکل گرفت ولی به نظرم گذار به سمت این دو قطبی ناقصه چون بسترش وجود نداره به خاطر همین وقتی مخاطب تمایل به ساختن یه دو قطبی داره بخاطر فراهم نبودن شرایط ناچاره بیشتر احساس، تمایل و ایده آل خودشو بیان کنه( بقول شما همون آزمون رورشاخ) تا چیزی که وجود داره. حالا اگه این با پندارهای اشتباه رایج همراه باشه که دیگه بدتر مثل اینکه وجه لازمه حماسی رو عنصر مردانگی و یا درویش و عارف مابی قهرمان می دونن در صورتی در خیلی از این موارد این یک ضعفه و نه عنصر لازمه حماسه. یا اینکه اشتباه فرد رو به طیف یا جنس اون فرد نسبت بدیم در صورتی که اعمال یک فرد در درجه اول به خود فرد بر می گرده. جدا از این این شخصیت جیمی کارهای زیادی اعم از خوب و بد کرده و اینطور نیست که مثلا یه کارشو ندید بگیریم و تبدیل به بزرگترين فرمانده سپاه اوليا بشه. جیمی در خیلی از کارها به سرسی کمک کرده و شاید تنها اون خشونت زیاد سرسی رو تعدیل کرده بشه مثل نحوه کشتن اولنا تایرل یا محاصره ریورران. اگه این تحول روحی قرار بود شکل بگیره همون زمان برگشتن جیمی از هارن هال باید شکل می گرفت و این رفتار سینوسی شکل نگیره.
  19. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    یاد فیلم های مسعود کیمیایی افتادم! بقول جوکر این متن نماد استفاده نامناسب از کلماته.
  20. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    رفقای خوب رو باید در شرایطی مثل سفر یا سربازی شناخت در مورد دنریس فرمایشتون درسته ولی با نتیجه گیری موافق نیستم. اشتباه یه نفر باعث تطهیر شدن یه نفر دیگه نمیشه. هردو اشتباه کردن با این تفاوت که دنریس از اول ادعای عاشق شدن و وفاداری نداشت و مثل یه برده فروخته شد ولی سرسی این شرایط رو نداشت و لاف عاشق بودن میزد ولی تا جیمی ازش دور شدخیانت کرد. الا ایحال کار هردو زشته و متاسفانه بدترین حالت اون کار غیراخلاقی رو انجام دادن.
  21. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    سرسی همون امپریالیسته ولی فاقد قدرت و اعتبار ظاهری یه امپریالیست. سرسی ارتشی ضعیف تر از دنریس داره، دو تا اژدها نداره و بشدت ناسازگار و انحصار گراست ( معذورم از اسم بردن از نمود واقعی اش در دنیا وگرنه بحث مختومه میشد). چرا باید به همچین امپریالیست خود شیفته قدرت طلبی خود حق پنداری فرصت داد. باید با مشت توی سرش کوفت که یا کشته بشه یا تسلیم. راه حل بعدی ای وجود نداره.
  22. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    فیلمنامه ضعیف+ حدس اینکه مخاطب دوست داره کدوم شخصیت هارو همراه با هم ببینه که بهشون عرضه بشه+ ایرادات ریشه ای خود کتاب در مورد خطوط روایتی دنریس که شخصیت دنریس رو دچار دوگانگی بلکه دچار سه گانگی کرده فقط یه نکته: دوستان لطفا پاسخ هارو برای جلوگیری از ایجاد پست های متوالی و حفظ انسجام بحث در قالب یک پست ارائه بدن.
  23. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    نمیدونم چه نیازی به این مذاکرات برای قانع کردن سرسیه و چرا اینقدر سرسی حق به جانبه و همه باید قانعش کنن؟ سرسی جیمی رو به خیانت متهم می کنه در صورتی خود سرسی قبلا با رابطه با لنسل لنیستر و ... بدترین نوع خیانت رو انجام داده بود تیریون باید سرسی رو راضی کنه در صورتی که از همون تولد تیریون سرسی آزارش داشت و تحقیرش کرد در مغز دنریس و تیم مذاکره کننده شمالی چی می گذشت که بخاطرش ویسریون فدا شد؟ واقعا خبر ندارن این سرسی کیه یا سابقه فامیلی اش چطوره که انتظار صلح و حتی همراه شدن نیروهای سرسی رو دارن؟ سرسی دختر تایوین لنیستره همون که با خیانتش به شاه دیوانه بارانداز پادشاه رو به خاک و خون کشید. همون که بانی عروسی سرخ و کشته شدن کاتلین و راب بود. جیمی هم که برادرشه اسمش با خودشه شاه کش. کسی که سوگند حفاظت از پادشاه رو خورده بود و به وقتش بهش خیانت کرد در مورد جان هم که علی رغم جوانمردی ند استارک برای رحم به سرسی و بچه هاش، رفتار سرسی از یاد نمیره که چطور تا لحظه آخر از جافری هیولا صفت و کارهای شیطانی اش حمایت می کرد. در مرام سرسی چیزی به نام پشیمانی یا سازش یا از خود گذشتگی وجود نداره. اگه دنریس و نیروهای شمال اینقدر ساده اند که اینطور شخصی رو نشناخته اند همون بهتر که توسط شاه شب نابود بشن چون شاه شب خیلی شرف داره به امثال سرسی! پ.ن: پست دوستان رو در مورد دنریس الان دیدم و موافقم. دنریس در کتاب برای من تا پایان کتاب اول قابل تحمل بود!
  24. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    در دو بند اول خوب موضوعی که مد نظرم بود رو توضیح دادید ولی در مورد این قسمت از صحبتتون یه توضیح اضافه کنم. اگه بخواهیم یه انتخاب بین خیر و شر رو ریز کنیم شاید به این 4 مورد برسیم 1) خیری که مولد خیره 2) خیری که مولد شره 3) شری که مولد خیره 4) شری که مولد شره وقتی سر و کار ما با اولی و آخری باشه انتخاب راحته ولی اگه قرار باشه انتخابی داشته باشیم که هر چهار مولفه رو پوشش بده یعنی هم در کوتاه مدت به نظر انتخابی درست بیاد و هم در درازمدت انتخاب سخت و به نظرم نشدنی میشه. اگه قراره بر انتخاب باشه لاجرم انسان مجبور به داشتن نوعی قطعیت برای انتخابه . در این صورت مثلا دو گزینه اول و آخر 80 درصد قضیه است و دو گزینه وسطی 20 درصد. وقتی قطعیت و دوگانه مطلق خیر و شر ایجاد و تصمیم گرفته میشه اون کل ممکنه براش تصمیم گیری بشه ولی عملا اون شرایط گزینه دوم و سوم به حاشیه کشیده میشه تا زمانی که خودشو دوباره به رخ بکشه و ایجاد مسئله کنه. اگه هم بخواهیم بر مبنای انتخاب کامل فکر و عمل کنیم گاهی فرد به عدم انتخاب و انزوا می رسه و ممکنه نه تنها 80 مثلا درصد بلکه کل قضیه رو نتونه براش تصمیمی بگیره و مستاصل بمونه. در این مورد این راه حل میانه شما منطقی به نظر میاد ولی به نظرم باز انسانو درگیر تناقض درونی می کنه یعنی ایده آل گرا بودن در حین واقع گرا زیستن و یا بالعکس چیزی نیست که به همین راحتی باشه و گاهی خودش باعث سلب قدرت شخص در انتخاب و داشتن اختیار میشه.
  25. R-FAARAZON

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    به نظرم اگه شرایط مهیا باشه خیلی بهتره افرادی مثل ند استارک حاکم باشند تا کم کم انسان ها به سادگی اولیه شون بر گردن. دروغ، سیاست و حیله گر بودن چیزی نیست که برای ماهیت انسان مفید و پیش برنده باشه ولی راه حل چیه؟ به یه دوگانه می رسیم. در مواجهه با افراد سیاست مدار حیله گر و مکار اگه ساده باشیم عملا به قدرت گرفتن و تسلط بیشتر اونا و برچیده شدن بیشتر راستی کمک کردیم. اگرم نه بخواهیم راه خود اونارو کم یا زیاد بریم خودآگاه یا ناخودآگاه مسیر دروغ و سیاست و حیله طی شده. این دوگانگی راهیه که گاهی تقدیره و نمیشه از وقوعش جلوگیری کرد مگر در رویاها و تخیل. انگار که وجود دروغ ضروریه تا راستی بهتر و بیشتر خودشو نشون بده و به نوعی به همزیستی رسیدن.
×