رفتن به مطلب

alibahrami224

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    7
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

0

اطلاعات شخصی

  • مرز اسپویل من
    نا محدود
  1. alibahrami224

    اگر شما جای کاراکترهای سریال بودید

    خیلی تاپیک جالبیه. این سریال یا به عبارت بهتر داستان، نوعی تراژدی حساب میشه. تراژدی در واقع لحظه شکست انسان از سرنوشت خودش هست. آیا انسان محکوم به سرنوشتی از پیش تعیین شده است یا انکه خودش میتونه سرنوشت خودش رو رقم بزنه؟! هر کدوم ار کاراکترها تصمیماتی رو گرفتن که در اون لحظه نتیجه یکی از احساسات غالبشون بوده یا حاصل تجربه یا میراث گذشتگانشون. حالا انسانی که محدود به تجربه و احساسات و میراث گذشتگان هست چطور میتونه حاکم به سرنوشت خودش باشه؟ با وجود این محدودیت ها؟ خیلی از تصمیمات آدمها به نظر اجتناب ناپذیرن میان... ادارد استارک از سر دلسوزی قضیه حرام زاده بودن بچه های سرسی رو بهش گفت تا از خشم رابرت فرار کنه چون شرافتش اجازه نمی داد قائله قتل عام الیا مارتل و بچه هاش تکرار بشه. تیون گرجویی به وینترفل حمله کرد چون نتونست در برابر میراث گذشته خودش مقاومت کنه. تایوین لنیستر سخت گیری بی جهت به باهوش ترین بچه ش، تیریون، داشت چون از مرگ همسرش غمگین و بعد خشمگین بود و... که همه این تصمیمات به تراژدی ختم شد و البته ما انسان ها بهت ناشی از تراژدی رو دوست داریم چون راه دیگه ای نداریم. اما... اگر من جای راب بودم بعد از فتح ریورران (یا در یک موقعیت که دست برتر داشته باشم)، شاه کش رو با خواهرهام معاوضه میکردم (البته اگر تایوین لنیستر موافقت میکرد) بعد دژ دفاعی اولم رو به جنوبی ترین نقطه ممکن در ریورران میبردم و دژ دفاعی دوم رو به نک و بعد از تقویت استحکاماتم به بهانه خون خواهیِ ند استارک ادعای پادشاهی میکردم اینجوری دیگه دست تایوین لنیستر هم فقط از طریق دریا بهم میرسید که قطعا کار تایوین لنیستر خیلی خیلی سخت میشد. البته دور زدن والدر فری هم راحت تر میشد! هرچند من بودم این کار رو نمیکردم-مخصوصا با توجه به خوش منظر بودن عروس در شب عروسی سرخ! ریورران هم در حد توانش و لیاقت ادمور تالی به شمال ملحق میکردم و ازش حمایت میکردم
  2. alibahrami224

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    1- دنیای بازی تاج و تخت دنیای سلحشوری و شرافته. آدم هایی که مدام در حال تجربه هستند و تغییر میکنند اما یک چیز ثابته: سنگ محک که سلحشوری و شرافته...جیمی لنیستری که بچه 10 ساله رو از برج پرت میکنه پایین و فامیل هم خون خودش رو میکشه تا از زندان فرار کنه، بعدها نیزه رو در دست میگیره و به سمت اژدها می تازه تا جنگی رو تموم کنه و چند روز بعد با اژدها هم پیمان میشه به قیمت دل کندن از کینگزلندینگ برای جنگ با شاه شب... 2- در دنیای پاگانیستی و چندخدایی، عدالت وجود نداره. خدای آتش یا شاه شب؟ شاید در 6 قسمت باقی مانده سازندگان سریال اطلاعات مناسبی درباره این نبرد جاودانه بدن، شاید هم ندن! اما آنچه مهمه اینه که کسی مثل اگان تارگرین ششم (جان اسنو!) بریک دانداریان، شاه شب و هر کس دیگه ای حکم ابزار و مهره برای این خدایان بی رحم رو داره. این نبرد ازلی و ابدی نه برنده داره نه بازنده. نه برای خدایان نه برای بندگان چون اگر با سرنوشت بجنگن و زیربار تقدیر خدایان نرن به تراژدی ختم میشه و اگر زیر بار بندگی این خدایان ظالم برن آزادی شون رو فروختن
  3. alibahrami224

    بحث اپیزودیک قسمت ششم Beyond the wall

    سبزبینی همون چیزیه که باعث میشه برن بتونه وقایع مختلف رو در زمان های مختلف ببینه. از میان هزاران نفر یک نفر وارگ میشه و از میان هزاران وارگ یکی قدرت سبزبینی داره
  4. alibahrami224

    شمشیر لایت برینگر کدام شمشیر است؟

    یک نکته: توجه کردید با فرو کردن آتش منجمد (همون آبسیدین) در قلب یک انسان، او تبدیل به وایت واکر شد؟ شاید لایت برینگر همون آبسیدین باشه که یه جای خوندم بهش آتش منجمد هم میگن و شاید افسانه آزور آهای بخواد این رو بگه که برای مقابله با شاه شب همون هزینه ای رو باید داد که باعث شد شاه شب تبدیل به وایت واکر بشه و لایت برینگر باید در قلب خود آزور آهای فرو بره! و شاید آزور آهایِ زمان، جان اسنو باشه و شاه شب بعدی...اینطوری کاور سریال که نیمی جان اسنو و نیمی شاه شب هست تفسیر میشه... *البته این نظریه یه باگ داره که جان اسنو شاه شب بشه که چی بشه؟ از کجا معلوم 8000 سال بعد باز هوس قیام به کله اش نزنه؟! *طبیعتا انگیزه شاه شب فعلی از حمله میتونه انتقام گیری باشه
  5. alibahrami224

    بحث اپیزودیک قسمت ششم Beyond the wall

    اگه ویسریون در خشکی سقوط میکرد نایت کینگ در همون لحظه تبدیلش میکرد در این صورت خود خدای روشنایی هم نمیتونست به داد جان برسه اینا دیگه به عوامل زیادی ربط پیدا میکنه. مثلا اگر در خشکی سقوط میکرد یه مزیتش این بود که دروگون یا ریگال آتیشش بزنن تا جسدش دست شاه شب نیوفته!(البته با این فرض که اژدهایان مرده در آتش هم نوعشون بسوزن)
  6. alibahrami224

    بحث اپیزودیک قسمت ششم Beyond the wall

    1-به نظر میرسه کارگردان خواسته مرگ ویسیریون رو دراماتیک تر کنه برای همین غرق شدن در دریاچه رو اجرا کرده. ای کاش این کار رو نمیکرد تا دیگه نیازی به زنجیر نباشه! 2-بهترین توجیه اینه که گروه جان یه نصف روز راه رفتن تا برسن به ارتش مردگان. و گندری هم تا شب خودش رو رسونده به دیوار. کلاغ ها صبح دراگون استون بودن. ظهر یا غروب هم دنریس با اژدهایان رسیده به گروه. یعنی گروه 24 ساعت منتظر بودن. فقط این هم نیست. انتظار ارتش مردگان و شاه شب بریا چی بود؟ البته بستگی به ماهیت شاه سب داره که فعلا بدون جوابه و همین طور مورد 3 که شما اشاره کردی 4-تنها راه متحد کردن همه همین بود که ببینن با چی طرفن. این موقعیت صلح موقت هم همون طور که سرسی تو اپیزود 4 یا 5 گفت بهترین موقعیت برای تجدید قواست. درواقع سرسی داره استفاده خودش ر میبره. البته هنوز نمیدونه با چی طرفه! 5-از اول زرنگ بودن. در فصل 6 در سکانسی که میخواستن وارد غار کلاغ سه چشم بشن از روی غار دور مزن و زمین رو میکندن از سقف غار وارد میشدن!! 6-تو فصل 6 وقتی بنجن به داد برن رسید گفت کلاغ سه چشم من رو احضار کرده. اینجا هم احتمالا برن صحنه رو میدیده و بنجن رو فرستاده. بنجن هم مردگان رو سرگرم کرده تا جان فرار کنه *درباره از بین رفتن ابهت وایت واکر ها موافقم فصل اول جوری میومدن که اصلا کسی متوجه نمیشد.. و متاسفانه سایه هالیوود با سر سریال داره دیگه سنگین میشه
  7. alibahrami224

    بحث اپیزودیک قسمت ششم Beyond the wall

    سلام.تازه با اینجا آشنا شدم. ای کاش زودتر میومدم. این اولین پست منه ببخشید اگر طولانیه چندتا نکته: 1- اول که سریال رو تماشا میکردیم با جنگ خاندان ها روبرو بودیم و به کمک کتاب و توانایی مارتین ارتباط خوبی با داستان و شخصیت ها برقرار کردیم. وقتی جنگ، جنگ خاندان هاست طبیعتا روابط و معانی خاص خودشو داره. اما حالا رفته رفته با چیز جدید روبرو میشیم. جنگ خدایان یا جنگ خیر و شر. اینجا دیگه روابط بین خاندان ها و مفاهیم و شخصیت هایی که تا حالا ساخته شدن به دردمون نمیخورن و انگار داریم به یه چیز جدید نگاه میکنیم. 2-هر چی که در جنگ خاندان ها دیدیم زیرمجموعه ای از جنگ خدایان هست و هر اتفاقی در جنگ خاندان ها جزیی از همون جنگ بزرگه. اما جنگ از اونجایی شروع شد که بیلیش نقشه مرگ جان ارن رو کشید و با مقصر جلوه دادن لنیسترها دشمنی های کهنه رو نو کرد و با نقشه کشتن برن مسئله رو بغرنج تر کرد. من تو یه سایت دیگه چیزی گفتم که خیلی استقبال نشد. اینکه بیلیش فراتر و عمیق تر از یه شخصیت جاه طلب و قدرت طلبه و حدس میزنم ارتباطی با یکی از خدایان داره. و هر کاری میکنه جنگ رو به مرحله جدیدی وارد میکنه. خنجری که بیلیش این داستان رو باهاش شروع کرد حالا نقش مهمی پیدا کرده. خنجری که قرار بود برن رو بکشه بعدها به برن اهدا شد حالا دست خواهران استارکه. اگر اهدای این خنجر از طرف آریا به سانسا نبود میگفتم کسی که لیدی برین رو به کینگزلندینگ فرستاد سانسا نبود درواقع آریا بود با چهره سانسا! حالا شاید وقایع جور دیگری رقم بخوره. حذف احتمالی بیلیش به نفع کدام خداست؟ 3-یه چیز قطعیه. اینکه این نظم موجود در وستروس بعد از این اتفاقات کلا عوض میشه. آیا بیلیش بعد از این اتفاقات رو نشونه گرفته یا اینکه داره وظیفه دینی خودش رو انجام میده و به خدای خودش خدمت میکنه؟ یا اینکه واقعا یه شخصیت جاه طلبه و رنده که زنده بودنش کلی دردسر داشت و مردنش هم کلی دردسر برای بقیه ایجاد میکنه و خلق چنین شخصیتی صرفا نشانه نبوغ مارتین در دراماتیزه کردن نبرد و کلنجار همیشگی انسان با سرنوشته 4-ما با دوتا اثر مواجه هستیم. یک کتاب و یک سریال. متاسفانه چون دیگه از اینجا به بعد کتابی وجود نداره نمیشه به عمق مطالب و سکانس های سریال پی برد. ای کاش مارتین رو آزاد میگذاشتن تا کتاباش رو بنویسه و سر و کار شخصیت های محبوبمون به دست هالیوودی جماعت نمی افتاد! تا شاهد سکانس هایی نباشیم که کلی حرف و حدیث داره...
×