رفتن به مطلب

شاهزاده طلوع

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    17
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

0
  1. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    محمدمهدی جان زدی ترکاندی که دنریس رو دمت گرم که مثل همیشه خیلی با جزییات و با حوصله می نویسی و تفسیر می کنی و به چالش می کشی اولش اینو بگم که من فنِ کاراکترِ دنریس نیستم. چند هفته پیش اینجا نوشتم که دنریس هم مثل جان آنارشی داره، اما نکته ای که هست اینه که برخلافِ جان و آنارشیش، که مثل برفِ بنشسته بر بالای یک کوه کاملا خالص و مطلق هست، دنریس خلوصش کامل و مطلق نیست. در واقع پرورشِ دنریس در محیطی بیگانه، عدم آموزشِ جامع و اصولی و صرفا غریزی و مبتنی بر ذاتِ روشنِ دنریس، همراهی با مردمانی بربر و البته متأثر بودنِ همیشگیِ زندگی و افکارِ او از خونِ شاهی و وراثت و دغدغه تاج و تخت، که این(حق وراثتِ شاهی) خودش زاییده ی مفاهیمِ کلیشه ای از توتالیتاریسم هست، به اون آنارشیِ دنریس رگه هایی از نارسیسیسم و استبداد داده. ولی همچنان وجود آرمانهایی صادقانه ورای قوانین و اوضاع و فرهنگِ موجود(حتی اگر برای ساختشون نیاز به اتکا بر بعضا کلیشه ای ترین قوانین و اصول استبداد باشه - مثل رضا شاهِ خودمون) و تواناییِ "کُرنش" ب اساس اوضاع و حقایقِ موجود، به دنریس قدرتِ حکومتِ نرم، انعطاف پذیریِ زیاد و شیمیِ بیشتر با مردمانِ مختلف(و نه به طبع مردمی که هنوز او رو ندیدن و نمی شناسن) رو داده. اما سرسی چیه؟! ملغمه ای از آشفتگی های ذهنی که زاده ی دنیای ذهنیِ خطی و مسموم و غریزه ی فاسدِ اونه... غریزه ای که حتی به قولی، از کودکی، از کشیدنِ آلتِ تیریونِ نوزاد و شنیدنِ صدای گریه ی اون، لذت می برده(آفرینشِ انسانها اینجوره... داستانی هابیل و قابیل یک نماده... هابیل با غریزه ی خوب به دنیا اومد و قابیل با غریزه ی بد، که قاتلِ هابیل شد). سرسی یک الیگارشی چیِ به تمامِ معناست و در دنیایی که او ساخته، تنها بخش کوچکی از خاندانِ لنیستر و نزدیکترین و سگترین مقربانِ درگاه، "حق انسانیت" و آدمیت دارن و این دایره روز به روز تنگ تر هم میشه(کما اینکه به برادرش جیمی هم رسید)، و از طرفی، ایشون در مقابلِ دنریس، ناگهان از مقامِ یک الیگارشی چیِ خونریز، که کسی براش ارزن اهمیتی نداره، در کسوتِ یک شوونیستِ قهار درمیاد که در وصفِ میهنِ زیبایشان "وستروس" در جنگ با بیگانه ی مو نقره ای و دوتراکی ها و... برای لردهای وستروس حماسه سرایی می کنه و از اتحاد وستروسیهای "فرهیخته" میگه و در جا انداختنِ اصلِ جینوفوبیا(بیگانه هراسی) از هیچ کوششی فروگذار نیست! در مقابلِ الیگارشی گریِ سرسی، دنریس دستکم از بابِ آگاه بودن به نازایی و پایانِ خاندانِ تارگرین(دستکم تا اینجای داستان)، قائل به کثرت گراییِ به نسبت بیشتری هست و دایره ی حکومتِ آرمانیِ اون، مانندِ جکومتِ سرسی، تا این اندازه تنگ و خفه نیست. و دو فرقِ بسیار اساسیِ دیگه بین دنریس و سرسی، می تونه این باشه که دنریس در خون به پا کردن و تزویر خطوط قرمزی داره. می کُشه، اما کسانی رو که رسما و عملا باهاش عناد می کنن؛ مثل رهبرانِ برده دار میرین، پسران هارپی و... اما سرسی می کشه تا جایی که جاییکه هیچ جبنده ای در ذهنش هم مخالفِ او فکر کنه. اون برای محکم کاری، تا جای ممکن می کشه. دنریس برای دستیازی به قدرت چندان خودش رو به دروغ و دغل آویزون نمی کنه، طوریکه اونرو عاری از تزویرهای سیاهِ رایج در سیاست می بینیم، تا زمانیکه تنها معیاری مانند جان در کنارش می ایسته و می فهمیم که در سیاست بالاتر از معیارِ دنریس، معیار دیگه ای هم هست. اما سرسی مثل پدرش از هیچ دروغ، دغل، تزویر، نیرنگ و کلاه شرعی ای ابایی نداره. تایوین لنیستر در توجیه راه انداختن عروسی سرخ و شکسته شدن حرمتِ میهمان در وستروس و رفتن آبروی فری ها و لنیسترها میگه که "به من بگو چرا کشتن هزار نفر در یک مهمانی، از کشته شدن ده هزار نفر در میدان جنگ کار بدتریه؟!"... یعنی کلاه شرعی در کاربردِ تزویرِ سیاه، پیچوندنِ مفاهیمِ کاملا روشن و ساده و تفسیر به میل، و نبودِ خط قرمز در استفاده از خون و ارعاب. سرسی دخترِ همون پدره. به همین دلیله که در پسندِ شخصیتها توسط توده ی مردم، از هر بیست نفر، نوزده نفر دنریس رو آدم بهتری می دونن و یک نفر سرسی رو. چون به باورم برخلافِ مباحثِ فنی و تکنیکی در سینما که کار هر کسی نیست و سواد و مطالعه تخصصی نیاز داره، و یا برخلافِ نکات و گره ها و جزییاتِ داستانی که نیاز به هوش و درک و توجهِ زیادی داره و ممکنه آدمها بر اساس میزانِ توجه و دقت و یا آی کیوشون به نتایجِ متفاوتی برسن، اما تشخیص میزانِ خوبی و بدیِ کاراکتر آدمها در رمان و سریالی تا این اندازه مفصل که تا ریز و درشتِ جزییاتِ رفتاری و پنداریِ شخصیتها رو برای مخاطب لخت و پتی می کنه و نمایش میذاره، برای همه ی توده های مردم ممکنه. چون این در غریزه ی همه ی ما آدمهاست.
  2. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    به نظر من اون موقع این ضعف ها خیلی به چشم نمیومد چون پلات و شخصیت پردازی قوی داشتیم. الان به چشم میاد چون پلات افت کرده و کاراکترها و دیالوگ ها به جذابی سابق نیستن. اتفاقا دقیقا اون موقع برخی ضعف ها به چشم نمیومد چون فقط پای مارتین درمیون بود! وگرنه کاملا مخالفم و معتقدم که کاراکترها نسبت به قبل افتِ خیلی برجسته ای رو شاهد نبودن، بلکه سیرِ تدریجیِ خودشون رو گذروندن و صرفا با توجه به نزدیک بودنِ پایانِ مجموعه، و البته شتابِ بیش از اندازه در فصلِ اخیر، این روند رو با سرعتِ یکم زیادتری طی کردن. درباره افتِ دیالوگها هم که هیچگونه با شما موافق نیستم. من افتی رو در دیالوگها شاهد نبودم. این فصل هم مملو از دیالوگهاب جذاب، ریربینانه، هوشیارانه، شوخ و شنگ و جفنگ، آوانگارد و بعضا به ظاهر ساده بود. از جمله(محض نمونه9 دیالوگهای لیتل فینگر به سانسا درباره پراکندنِ ذهن در همه جا و تصورِ بدترین فرضیات برای یک گام جلو بودن از دشمنانت، دیالوگهای جان با تیریون در دراگون استون، دیالوگهای جان با دنریس در زمانِ اولین دیدار، دیالوگهای گروه هفت نفره در پشتِ دیوار، دیالوگهای دنریس با تیریون درباره "قهرمان"، دیالوگهای سرسی یا تیریون، دیالوگهای بران یا تیریون در اپیزودِ آخر، دیالوگهای جیمی با بران درباره "آنسالیدها در اپیزود آخر و... همگی بازی تاج و تخت وار هستن. برای نمونه میگم، وقتی جان خطاب به سرسی میگه "که اگر هوشیار نباشی تمام جمعیتِ یک میلیونیِ پایتخت به یک میلیون سرباز در سپاهِ مردگان بدل میشن" سرسی با بیخیالی جواب میده که "به نظرم این براشون یه پیشرفت به حساب میاد"، خب اگر این یک دیالوگِ ساده ی بکر و جذابِ "بازی تاج و تخت وار" نیست، پس چیه؟! میگم دوستان در این فصل در بدگویی اگزجره رفتار می کنن، برای همینه. دیالوگها در این فصل هم نقطه قوتِ کار بود. نقطه ضعفِ فصل بیشتر از نظر من بسیار شتابان شدنِ ریتم داستان فراتر از نیازها بود که باعث شد رخدادهای برخی بخشهای داستان از بُعدِ منطقِ زمانی، زیر سوال بره. این میزان از سرعت نه از بُعدِ بیرونی(ساختِ سریال) و نه بُعدِ درونی(داستانی) ابدا نیاز نبود.
  3. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    پس شاید لازم باشه که شما یک بازنگری در معیارهاتون از اخلاقیات و همچنین در بابِ هر آنچه که توهین و وهن هست و هر آنچه که نیست، و ابزار و آلاتش بکنید. چون برای من به وضوح روشنه که الفاظی مثل بت پرستی، شخص پرستی، بی سوادی(در عینِ سخنوری) و... در واقع در نقدِ پدیده هایی بسیار زیانبار و خطرناک به کار میرن، و نه برای توهین. بیشتر باید کسانیکه دارنده چنین صفاتی هستن نقد، نکوهش و سرنش بشن، و نه یادآوران و گوشزدکنندگانِ چنین صفاتِ خطرناک و سمناکی. شما که داری کارِ همون مسئولانی رو می کنی که به کسانیکه فلان جرمهای دانه درشت رو انجام میدن کاری ندارن، اما میرن کسانیکه اون جرمها رو افشا و برملا می کنن رو به جرمِ عمومی ساختنِ گناهِ رخ داده دستگیر می کنن! درباره ماجرای آریا و مصاحبه بازیگرها هم پیشتر توضیح دادم و از لزومِ تجربه در این مورد صحبت کردم. به نظرم صحبتِ بیشتر پیرامون این مقوله فایده ای نداره. شاید با مرور زمان که یکم تجربه تون در موردی که حرفش رو زدم بیشتر بشه، خودتون به تدریج متوجهِ حرفِ مدِ نظرِ من بشید. بیشتر از این نمی تونم توضیح بدم. و گفتی بُت کردنِ سریال! خدا رو سپاس که هیچگاه چنین کسی نبوده و نیستم، اما اصلا کاش می شد اینجا درباره سریال حرف زد که حالا بخوایم بتش کنیم یا نه! دردِ بسیاری از دوستان در اینجا اصلا سریال که نه، بلکه کتاب بود. مبحثهای کتابخانه وینترفل رو در انجمنِ سریالِ بازی تاج و تخت مطرح و بر اساس همونها نتیجه گیری و حکم هم صادر می کردن! کتاب بر سر نیزه میذاشتن و ناله سر می دادن! مشکلِ ما هم همین بود. شما اگر می تونستی دوستان رو وادار کنی که فقط و فقط درباره این سریال در این انجمن حرف بزنن، عالی میشد! اونوقت تازه می شد بدونِ حاشیه سرِش بحث کرد و دو دو تا چهار تا کنیم ببینیم کی بت پرسته، کی حقگو، کی حرفِ حساب می زنه و... . اصلا دوستان اجازه ندادن بحثِ خاص و درست و تهی از فرامتنی اینجا شکل بگیره! ولی اگر روزی کسی هم اومد و این فصل از سریال رو "بُت" کرد، بهش خرده نگیر و فراموش نکن که "100" ها همیشه زاییده ی صفرها هستن! افراط، تفریط میاره بزرگوار... و این یک تیغِ دو لبه ست، و فقط یک سو نداره. اگر امروز حامیِ افراطیونِ آدرس غلط اومده ی صفر خوان هستی، فردا نمی تونی منتقدِ صد گوهایی باشی که صرفا تابعی مستقیم از رفتارِ همونها هستن! اینه مسئله.
  4. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    Ser Duncan The Tall شما که از لیدرهای ایجادِ "ارتعاش خانه" در این فروم بودی حالا چرا انقدر زودرنج شدی؟ چون اساسا منابع ایجادِ ارتعاش، خودشون باید نسبت به اون ارتعاش مقاومتر از همه باشن تا فرو نریزن! می خوای جوری دیگه خطابت کنم؟ باشه! اما مطمئن باش که من هم شما رو پسرخاله خودم نمی دونم! منتهی واژه های محترمانه تری از "بزرگوار و دوست" برای خطاب قرار دادنِ کسی که محتوای کامنتهاش فقط فکتهای دروغ و تولیدِ ارتعاش و نشر اطلاعاتِ غلط و مردود هست پیدا نکردم! درباره نبودِ قانون کپی رایت و دسترسیِ آسانِ حتی کودکانِ 9 ساله به جدیدترین فیلمها از طریق گوشی و... موافقم! اما به یقین که اون کودکان تنها بدو بدو تنها به دنبالِ دیدنِ جدیدترین فیلمهای کمیک بوکی و ابرقهرمانانه هالیوودی هستن! نه مثلا فیلمهای سوررئالیستیِ 50 سال پیشِ لوئیس بونوئل و یا مخمل آبی دیوید لینچ و فیلمهای سیاه سفیدِ دیوید لین و...! و اونطور که از کامنتهای شما متوجهم، متاسفانه شناختی از سینما و تاریخچه اش و سبکها و جریاناتِ سینمایی و اصطلاحات مروجش و سینماگرانِ برجسته و کلیدی ندارید... چیزهایی که مقدماتِ اساسی برای توانایی در بحثِ فنی درباره سینما(و تمامِ زیرمجموعه هاش از جمله سریال) هست. یعنی تسلطی اساسا به مفاهیمِ سینمایی ندارید. اینرو از حرفهای بی مایه و معناتون درباره اقتباس و... متوجه شدم. گویا مثل اون کودکانِ 9 ساله، شما هم از سینما صرفا بیگ پروداکشنهای کمیک بوکیِ هالیوود رو دنبال می کنید و کلا در فاز تخیل سیر می کنید! بلاخره به هر حال اینطوری می تونید خودتون رو فریب بدید که بله، شما هم فیلم می بینید! هنردوست هستید! ولی پیشنهادم بهتون رجوع به آثار بزرگِ کلاسیکِ دنیا و ورای تین ایجری، برای پی بردن به معنای دقیقِ هنر، سینما و البته "اقتباس" در هنر هفتم و جایگاه و شیوه های کارکردش در ارتباط با کتاب و ایماژ هست. هیچگاه قصد تحقیر شما رو نداشته و ندارم. اما چون سینما رو بلدم و به آثار تاریخ سینما مسلطم، دوستان جمله شون رو تموم نکرده، من می فهمم که چند مرده حلاجن و چقدر در زندگیشون فیلمهای مهم دیدن، تاریخ سینما و مکتبها رو خونده و می شناسن و از سینما مطالعه دارن. شما از سینما مطالعه نداری عزیزم. فیلم هم ندیدی. فیلم یعنی از سینمای صامتِ آمریکا تا مکتبِ ناتورالیستیِ دهه 40 ایتالیا و موج نوی فرانسه و... رو شخم بزنی و بیای جلو. نه محدود بودن به کمیک بوکهای ابرقهرمانانه! اگر فیلم دیده بودی و سینما رو می شناختی، انقدر سرِ مقوله اقتباس و مدیوم و فرقِ رمان و هنر هفتم، وقتِ ما رو نمی گرفتی و ارتعاش ایجاد نمی کردی و حالِ خواننده های این فروم رو ناخوش نمی ساختی بزرگوار. بحث بیخود فایده نداره. برو فیلم ببین. برو کتاب بخون... از سینما و سینما و سینما. اون آبرو ریزیت درباره ندونستنِ وجودِ سیستم مکانیزه در بلیت فروشیِ سینماهای جهان که صرفا یک اسبابِ شوخیِ چند دقیقه ای برای من بود. مشکلِ شما جدی تر از این حرفهاست جناب. منافعِ لیتل فینگر در کنار زدنِ جان و آریا چی بود؟ روشنه : لیتل فینگر رویای تصاحبِ تختِ آهنین رو داشت. لیتل بعد از کشتنِ لایسا ارن کنترلِ ویل رو به دست گرفت و قصد داشت با مسلط شدن بر شمال، احتمالا با به دست آوردنِ یک قدرتِ عظیمِ نظامی، نهایتا برای کسبِ تاج و تخت اقدام کنه.... مثلِ همون رویایی که از حضور خودش و سانسا بر روی تخت آهنین می گفت. این وسط چرا جان و آریا مزاحم بودن؟ چون در اینراه نیاز بود که سانسا دختری تنها باشه، دختری که به ظاهر دست پرورده و تحتِ نفوذِ افکارِ بیلیشه و اون باور داره که می تونه این دختر رو مثل موم در کنترلش بگیره. جان و آریا به عنوانِ دو فرد که هم به لیتل فینگر کوچکترین اعتمادی نداشتن و هم صاحب(جان) و مدعیِ(آریا) تاج و تختِ شمال هستن، در راهِ نقشه ی لیتل یک سدِ بزرگ بودن. لیتل، سانسا رو تنها می خواست! تنهای تنهای تنها! فقط تحتِ نفوذِ افکارِ خودش... مثل مومی در دستانش.... برای آینده ی بزرگ! شما پسر شیرینی هستی! من کاملا درباره مقوله مرگِ سیاستمداران و سلحشوران توضیح دادم و گفتم که همه ی مرگهای بزرگ برای سلحشورانِ بزرگه، ولی الزاما همه ی اونها به این نوع مرگها نمی رسن... و گفتم که هیچ دسیسه چین و سیاستمدارِ خاله زنکی در طولِ تاریخ به مرگِ باشکوه نرسیده و نمی رسه. شما مخالفی؟ پس گوشه ای از این مرگهای رشک برانگیزِ امثالِ بیلیش که تمام عمرش توی پستو و لای زنها و با وز وز در گوِشِ زنها گذشته رو نام ببر! مصداق بیار جناب. همه چیز رو از من نخواه. متوجه هم شدم که نامِ داریوش رو آوردی و نه کوروش رو. اما از نظر من تمام پادشاهانِ باستانی، چنین وضعی رو دارن؛ ادغامِ سیاستمداری و سلحشوری... و کوروش جزو سرآمدهاشون بوده. داریوش هم همینطور... سلحشور و سیاستمدار. توفیری نداره. شما گویا اصلا برخلافِ ادعات حتی در زمینه تاریخ هم مطالعه چندانی نداری. داریوش تاج و تختش رو در نبردی تن به تن و با شمشیر، در پای دروازه های کاخ سلطنتی از بردیای دروغین می گیره! با دستهای خودش! داریوش به اندازه کوروش در جنگ حضور نداشت چون اصولا در دورانِ او به اندازه دورانِ کوروش جنگ و لشکرکشی رخ نداد، اما تا پایانِ عمر اسطوره و سمبلِ شجاعت و سلحشوری و جنگاوری و همزمان سیاست ورزی و خرد در بینِ مردمانش بود. شما یک وز وز گوی روسپی خانه گردان که قدرتش رو از تحریک و فریبِ زنان می گیره و برای جانش گریه می کنه رو هم ردیف با شاهانِ توأمان جنگاور و سیاستمدارِ زیرک کردی، اونوقت این منم که باید برای شما دنبالِ توجیه حرفهام باشم؟! عجب! دیگه چیا بلدی شما؟! من فقط بخشهایی از کامنتهای شما که دلم می خواد رو نمی بینم! بلکه در واقع کامنتهای شما کلا چکیده ست در همین چیزهایی که من می نویسم.... فکت های دروغ، اطلاعاتِ بی پایه و اساس، پیچاندن و تکرار کردنِ یک حرف و مفهومِ ساده، ناآگاهیِ مطلق نسبت به هنر و تکنیکِ سینما و اعترافِ مفتخرانه به بی سوادی در زمینه سینما، اعتراف به بلد نبودنِ نسبیِ ادبیاتِ فارسی، درکِ صفر و ندانستنِ ریشه ایهِ مفهوم و معنای اقتباس در مدیومِ تصویر و جایگاهش در هنرِ تصویر، شخص پرستی، استمناء گری، راه انداختنِ مسابقه کودکانه و جو متشنج و هیستیریک و ارتعاش و... . چیز دیگری هم در کامنتهات گفتی؟! پشت دیگران پنهان شدن هم که بهشون اضافه شده! مبارک باشه جناب. هر چی که هستی باش بزرگوار، فقط طلبکار نباش، چون این یک قلم از همه شون مضحک تره!
  5. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    من پیشتر توضیح دادم. گوشِ من از این حرفها پره. شاید برای شما خوندنِ این دست مصاحبه ها از بازیگرها تازگی داشته باشه، اما برای من نه. من صدها مصاحبه از بازیگرانِ فیلمها و سریالها خوندم که اگر اون فیلم یا سریال رو ندیده بودم، واقعا فکر می کردم رخدادهای داستانهاشون حتما یه چیز دیگه ان! هیچ بازیگری نه می تونه و نه باید که توی چند خط تمامِ لایه های درهم تنیده ی کاراکترِ خودش و یا داستانِ پیرامونی رو توضیح بده. کدوم بازیگر نادانی چنین کاری می کنه که شما از میسی ویلیامز توقع داری؟! اگر بنا باشه برای شکافتنِ لایه های یک درام منتظر مصاحبه ی بازیگرها باشیم، که پس این فرومهای اینچنینی رو تخته باید کرد! پس خودِ ما چه کاره ایم؟! هاون؟! این چیزها وظیفه تماشاگرهاست؛ یعنی جواب دادن به سوالها، جاذبه ی چیدنِ پازل کنار هم و... . به علاوه که در متن مصاحبه آریا، من چیزی رو ندیدم که بخواد کلیتِ حرفِ من رو رد کنه! عقل و تشخبصِ من، برای خودم بسیار مهمتر از دو خط مصاحبه ی کلی و گنگِ یک بازیگر به سبکِ مرسوم و کهنه ی مصاحبه های اینچنینی هست. شما هم باور کن که ما اینجا نمی خوایم بهم چیزی رو ثابت کنیم و همدیگه رو شکست بدیم. به تحلیلهای خودت رجوع کن دوست خوبم، تا مصاحبه ی یک بازیگر. مصاحبه بازیگرها بدترین منبع برای اتکا در تحلیلهاست. و اگر به آریا میگم "هیچکس" برای اینه که به تواناییِ یک هیچکس بودن رسید، هر چند که نخواست هیچکس باقی بمونه و هویتش رو پس گرفت. و بله... آریا اگر برای لحظه ای هم بازی خورده باشه(که نخورده) اما بازیِ آخر رو اون کرده و پیروز شده! پس فاتحه! این فتح به جز با توانِ "ذهن خوانی" به دست نمیومد. آریا با همین تواناییِ ذهن خوانیش سانسا رو درباره علاقه قلبیش به تاج و تخت و کنار زدنِ جان ترسوند و به وحشت انداخت.
  6. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    به پارسا تارلی همین کامنتِ شما مصداقِ بارزِ وهن و توهین به مخاطبتون هست! چون اولا مملو از فکت های دروغین و خودساخته هست که در دهانِ من گذاشتی، دوما مملو از غلطهای املایی و نگارشی هست(اولین وجهِ ادب به مخاطب در نوشتار اینه که اون رو در کمالِ پاکیزگی و ترتیب به اون تحویل بدی) که باعث میشه خوندنِ کامنتت حسِ بسیار بد و آزار دهنده ای به آدم بده، و سوما اینکه موقع نوشتن انقدر عصبانی و علیه من مغرض بودی که حتی کمی درنگ و تمرکز نکردی تا ببینی من در کامنتم چی نوشتم و منظورم چیه! من در آخرِ کامنتم خطاب به اون دوستمون نوشتم که: " شما که سر یک سریالِ فانتزی و در یک فروم مجازی برای یک تعداد آدمِ قدیمی تر در مقابلِ یک تازه وارد پارتی بازی می کنی و چشمت رو جلوی حق می بندی، در دنیای بیرون و حقیقی خدایی ناکرده چیکار می کنید؟!" جمله من رو خوب بخون! فارسیه! منظور من از تازه وارد، خودم هستم! که تا دو روز پیش فقط خواننده فروم بودم و به تازگی عضوش شدم! من درباره پارتی بازیِ نویسنده ی اون کامنت در گرفتنِ جانبِ کسانیکه حرفِ ناحق می زنن اما در این فروم نسبت به منِ تازه وارد بسیار قدیمی تر هستن، به صرفِ همین قدیمی و تازه وارد بودن، نوشتم! اما شما حتی منطورِ مبرهنِ جمله ی ساده ی من رو هم متوجه نشدید! ای دریغا که مشکل ناآشنایی با زبان فارسی در تمام شما دوستان اپیدمی هست! چطور ممکنه با عدم شناخت به زبان فارسی و سینما انقدر تجزیه و تحلیل هم ارائه میدید؟! وااسفا! و...... من به کسانیکه سریال و داستان رو تجزیه و تحلیل می کنن و نکاتِ جذابی درباره ش میگن و درمیارن، نگفتم پیرزنِ نق نقو. این کار که اتفاقا دقیقا همون چیزیه که من می خوام. چیزایی که به همه مون حس خوب و نکاتِ خوب بده. منظور من از پیرزنهای نق نقو در اون کامنتم کاملا مشخصه. اما دریغا که وقتی شما حتی منظور یک جمله ی ساده ی من رو هم متوجه نمیشید و بابتِ همون درکِ اشتباهِ خودتون از یک جمله ی من "لاتی" پُر می کنید و حماسه وارانه از قدمتِ خود و دوستانتون در این فروم برای بنده شاهنامه سرایی می کنید، دیگه چه توقع که بخواید در سایر موارد، علی رغمِ هر اندازه توضیح، منظورِ من رو متوجه بشید! هر اندازه که دوستان بیشتر حرف می زنن، بیشتر آبروی خودشون رو می برن و پوشالی بودنِ کامنتهای آزار دهنده ی خودشون در این روزها رو اثبات می کنن. سکوت گاهی بهترین کاره بزرگوار.
  7. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    به مدافع: از تعاریفِ شما یک جهان منمنون، و از گوشزدهاتون هم به همچنین. اما با وجودِ اینکه همچنان تاکید می کنم ابدا ارزنی از عباراتِ توهین آمیز استفاده نکردم و صرفا به شیوه ی بُرنده نوشتم، با این وجود احساس می کنم به مرورِ زمان، شاید همین حجم بُرندگی هم تلطیف بشه و بالانسی شکل بگیره. چون حجم ارتعاشاتِ عصبی ای که دوستان در چند هفته اخیر ایجاد کردن و شوربختانه سرِ بسیاری از کاربرها رو درد آوردن و این فرومِ پیشتر جذاب و پرمحتوا رو بی محتوا و به "ارتعاش خانه" بدل کردن اونقدری زیاد بود که من نتونستم ملایم تر از این براشون بنویسم. ولی به مرور و با گذر از این مقطع، همه آرومتر میشن و بالانس برقرار خواهد شد و میشه حرفهای مهمتر زد. اصولا گذر زمان همیشه رخدادها رو در ذهنِ آدمها ته نشین می کنه و احساسات نسبت به همه چیز به توازن می رسه. ولی شما هم این رو بپذیر که این دوستان ابتدا باید درک کنن و متوجه بشن که اینجا انجمنِ "سریالِ بازی و تاج و تخت" هست و نه بخشِ "کتابخانه وینترفل"! باید حرفها رو از سر حساب و در جای خودش زد. در انجمنِ بازی تاج و تخت باید فقط و فقط درباره این سریال صحبت بشه! نه اینکه حرفهای کتابخانه وینترفل بیاد اینجا! اونم به چه شیوه ای؟! با سر نیزه کردنِ این کتاب! خیلیا لذتشون بعد از دیدنِ یک اپیزود از یک سریال با رفتن به پیج ها و فرومها و بحث و اشتراکِ حس ها درباره اون اپیزود دوچندان میشه. در حالیکه این دوستانِ شخص پرست و کتاب سر نیزه کن که اساسا آدرس رو غلط اومدن، با خراب کردنِ این فضا عملا دارن مانع رسیدنِ این حسِ خالص و لذت بخش به دیگران میشن. حرف حق و درست رو باید زد. باز هم ممنون از شما دوست عزیز و فهیم.
  8. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    اولا دوست عزیز شما مصداق بیارید که من کجا توهین کردم؟! اینکه به یک نوشته ی خیالی که معلوم نیست مالِ کیه گفتم "پرت و پلا" توهینه؟ یا این که بر اساس نوشته ی خودِ یک نفر که گفته از سینما اطلاعی ندارم، بهش گفتم نامطلع توهینه؟! اینکه اصطلاح "استمناء ذهنی" که یک اصطلاح روانشناختی/هنری و کاملا عاری از توهین هست رو به کار بردم توهینه یا...؟! به علاوه دوستِ عزیز، توهین که بعضا صرفا با واژه های تک به تک ساخته نمیشه. بعضا واژه ها پاک و سالمن، اما معنای جمله وهن انگیز میشه! گوشتون هست که بنده چی میگم! همچنین، من راستیتش همونطور که در کامنتهای اولم گفتم، دوستان رو در حالِ نقد و نظر و اشتراکِ دیدگاه و حس و نکات ندیدم. صرفا شوی "مسابقه هفته" بود و طوماری از جملاتِ عجیب و غریب و تهی از شناختِ دقیق که برخی دوستان شتابان صرفا برای رقابت با هم(!!) در مسابقه ی "ببین و بگیر(ایراد)" مطرح می کردن! من دخالت کردم به این امید که کمی از این مضحکه که به راه افتاده کاسته بشه! شما بد نیبست که به صفحاتِ قبل که من هنوز کامنتی نذاشته بودم مراجعه کنید! شما اصلا حس خوب و اطلاعاتِ خوب تو کامنتها می بینید؟ چند نفر ریختن اینجا، رگباری یک مشت کامنتِ هیستیریک و ملتهب و بی منطق که از عالم و آدم شاکین و همه ش دارن به همه چیز فحش میدن و بهم نون قرض میدن و حس و حالِ همه رو خراب می کنن میذارن! من در کامنتهای دوستان نه "نقد و تخصص" دیدم، نه حس و حالِ خوب! سواد سینماییِ برخی دوستان که اصلا زیر صفره. خرابش کردن این فروم رو دیگه. جاذبه های فروم وستروس رو نابود کردن اینها. از دستشون خیلیا دیگه کلا قید سر زدن به فروم وستروس رو زدن. حالِ خوشِ همه رو خراب می کنن این یک عده. برخلافِ فصولِ قبلی دیگه هیچ نکته ی ارزشمند و کشف ناشده ای از اپیزودها با اومدن به این تالار به آدم نمی رسه. دیگه فقط باید بیایم اینجا که دوستانِ متکلم وحده مثل پیرزنها برامون نق بزنن یا بشینیم استمناء کردنشون رو نگاه کنیم. چرا؟! چون به آمالهاشون نرسیدن دوستان! ما درباره مدیومها صحبت می کنیم، اینا کتاب نغمه ای از آتش و یخ رو گذاشتن سر نیزه! تاسف. هر کی اسیر رفاقت بازی نباشه می فهمه من چی میگم. به علاوه شما فرمودی که بنده که اینجا و سرِ یک سریالِ فانتزی انقدر عصبیم، در دنیای بیرون چطورم؟ با کمالِ احترام، من هم به شما میگم شما که سر یک سریالِ فانتزی و در یک فروم مجازی برای یک تعداد آدمِ قدیمی تر در مقابلِ یک تازه وارد پارتی بازی می کنی و چشمت رو جلوی حق می بندی، در دنیای بیرون و حقیقی خدایی ناکرده چیکار می کنید؟!
  9. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    ممنون از فکتِ شما. من تا امروز هیچ بازیگری رو ندیدم که بیاد مو به مو و با جزییات کاملا پیچش های داستانیِ فیلم و یا سریالی که توش بازی کرده رو بشکافه و توضیح بده. وظیفه ی بازیگر هم نیست. کارِ خنکی هم هست. بازیگرها معمولا با مصاحبه های کلی، کلیتِ فضای حسیِ داستان و شخصیتی که بازیش می کنن رو توضیح میدن. در این تردیدی نیست که آریا از اول با نیتِ بازی دادنِ لیتل فینگر، از طریقِ "واقعا ترسوندنِ سانسا" اون دعواها رو کرده. ولی بله، در اون مشاجره ها و چالش ها، آریا بعضا حرفها و کدوروتهای واقعی ای که در این سالها درباره سانسا تهِ دلش مونده بود رو هم چاشنیِ کار می کرد و به سانسا می گفت.... مثل: "تو همیشه می خواستی از ما خوشگلتر و بهتر به نظر بیای، ترسو و بزدل بودی، بدت نمیاد جای جان باشی و...: . مخالفم که آریا در ابتدا فریبِ لیتل فینگر رو خورده. دختری که اسم نداره، هیچکس، یک ذهن خوان، بازی خور نیست. ولی بله، سانسا در ابتدا هم از آریا و هم از بیلیش بازی می خوره و نهایتا آریا، سانسا و برن رو کنار خودش قرار میده و این مثلث تیر خلاص رو به لیتل فینگر می زنه.
  10. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    جناب استنیس! با کمالِ احترام، من صد درصد با دوستمون محمدمهدی موافقم! بیش از صد درصد! ایشون به درستی نوشتن که همون ایراداتِ کذایی و بنی اسراییلی که دوستان از دو فصلِ اخیر می گیرن رو خیلی ساده میشه از بخشهایی از فصلهایی که کاملا بر اساس کتاب هستن هم گرفت(مثل ماجرای مرگِ تایوین لنیستر). اونوقت شما در پاسخ چه نوشتید؟ چیز بیشتری از اثباتِ ناخواسته ی حرفهای من و محمدمهدی ارائه ندادید! آوردنِ دلایل بچگانه برای بد خوندنِ روایتِ سریالی از سرنوشتِ استنیس و به کار بردنِ لفطهایی مثل "افتضاح"، و در طرفِ مقابل، آوردنِ دلایلِ تند و شتابان و بی منطق برای توجیه کردنِ نوشته های مارتین در بابِ مرگِ تایوین لنیستر و...! شرمنده اما من رو یادِ این جمله ی لطیفه بینِ ما ایرانی ها انداخت که میگه: "همه بدن، خیلی اخ و پیفن، فقط من خوبم"! مُراد از "من" هم در اینجا همون مارتین هست! دوست عزیز، سرنوشتِ احتمالیِ نبردِ وینترفل بین استنیس و بولتونها در کتاب ششم رو که نوشتید، خوندم! به نظرم بسیار بد و خام و بی منطق اومد! بسیار بسیار مضحک! اینکه بولتونهایی که استادِ زیرآبی رفتن هستن هیچ فرمانده و نماینده و مخبری در سپاه پیشاهنگیِ اعزامی که از خاندانهای مستقل و به ظاهر متحد هستن نداشته باشن و صرفا مثلِ پخمه ها به حرفهای مندرلی ها اعتماد کنن و بگن خب خدا رو شکر استنیس شکست خورد، حالا بریم بخوابیم، فاجعه بود دوستِ عزیز... فاجعه! اگر چنین چیزی در کتاب مارتین بیاد، می تونه بابتش تمشک طلایی بگیره. شما باید شکرگزارِ روایتِ سازنده های سریال از این جنگ باشی، چون بسیار اصولی و دقیق بود... خرد شدنِ تدریجیِ سپاهِ استنیس، غرور، خیانت، بوران، شوکِ فرزندسوزی، تلاش برای حفر خندق اطرافِ وینترفل و شوکِ حمله ی غافلگیرانه ی سپاهِ سواره از سوی وینترفل! یک روایتِ درست و اصولی و جذاب و واقعا "استراتژیک"(و نه ملغمه) از یک جنگ. نه اون مضحکه ی پرت و پلا و بی معنایی که شما نوشتید و مدعی هستید مارتین قراره همین رو در کتاب بیاره! باعثِ تاسفه که شما علنا شخص پرستی و بت پرستی می کنید. در حالیکه صحنه هایی با چند برابر منطقِ عمیقتر و بیشتر و پخته تر از صحنه ای که شما شرحش رو نوشتید در دو فصلِ اخیرِ سریال وجود داره که شما دوستان با خودحق پنداریِ شگرفی به کلی اونها رو از منطق و عقل تهی می دونید!
  11. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    @ Ser Duncan The Tall شما خیلی راحت و با روی گشاده اعلام می کنی که در سال 2017 اصلا نمی دونستی که در سینمای جهان و ایران سیستم بلیت فروشی به شیوه مکانیزه هست، اونوقت دوستِ خوبم این احتمال رو نمیدی که با این وضع ممکنه خیلی چیزهای مهمتر و سخت تر رو هم در حوزه هنر هفتم ندونی؟! حرفم درباره لزومِ ناخوش نبودنِ جسمی/روحی در حینِ دیدنِ فیلم هم برای این نبود که بگم دوستان دارن این سریال رو با وضع جسمیِ بد می بینن! بلکه اون مثالِ سینما رو صرفا برای مصداق به کار بردم. درباره بازی و تاج و تحت داشتم درباره مهم بودنِ نخوندنِ فیلمنامه سریال از یکسال قبلِ پخشِ سریال حرف می زدم استاد! حواستون کجاست؟! میگویند در مثل مناقشه نیست، اما افسوس که شما درس ادبیاتِ فارسی رو پیش از درس "وستروس" باید پاس کنی بزرگوار! درباره جان پاسخی نمیدم. چون همچنان میگم که شما اصلا جان رو نمی شناسی. درباره لیتل فینگر هم بیشتر از اینکه بر مبنای منطق صحبت کنی، بیشتر یکجور استمناء انجام میدی؛ استمنای آنچیزی که دوست داشتی، با آنچیزی که اتفاق افتاد. برن هم تارکِ دنیاست، بله، ولی برن چه کسی هست؟ کلاغ سه چشم! کارش یعنی گوشه ای بنشینه و هر لحظه در حالِ کنارِ هم چیدنِ قطعه های پازلِ مربوط به یک فرد یا رخداد باشه. برن ناگهان مرد خانواده نمیشه، بلکه فقط کافیه که آریا و سانسای مظنون به لیتل فینگر، از برن درخواست کنن که هر چه از بیلیش می دونه رو بگه! همین! و اونهم به درخواستِ خواهرانش به مجلس محاکمه میاد. درخواست آریا و سانسا از برن اتفاقی بسیار طبیعی و منطقی هست که در سریال فقط برای ایجادِ حسِ غافلگیری در مخاطب هنگامِ آوردنِ نام بیلیش توسطِ سانسا در مجلس محاکمه، به تصویر کشیده نشده. من هیچگاه نگفتم که تمام سلحشوران و جنگجویان و شوالیه های بزرگ، مرگهای باشکوهی دارن! بلکه گفتم تمامِ مرگهای باشکوه و بزرگ، برای این افراد هست، ولی این به منزله اینکه تمامشون صاحبِ چنین مرگهایی بشن نیست(اونم تو سریالی مثل بازی تاج و تخت که عرفش بر شکستنِ کلیشه هاست). کمااینکه تایوین لنیستر - که دُزِ سیاستمداریش هم بیشتر بود - توی توالت جان داد! تنها چیزِ قطعی این هست که هیچ سیاستمدار و خاله زنکِ در پستو و اندرونی نِشسته ای، صاحبِ مرگِ باشکوه و بزرگ نخواهد شد. این درس تاریخه. منظور کامنتهای من روشنه. من کسی رو از نقد کردن حذر نمی کنم. بلکه دوستان رو دعوت می کنم به کمی منطق! کمی آرامش و کمی پختگی! با قاطعت پای تک تکِ دلایلی که گفتم باعثِ حملاتِ بی منطق و اساسِ دوستان به دو فصلِ اخیرِ این سریال شده(در کامنتِ اولم) ایستادم. تمامشون درسته. قرار هم نیست که شما بپذیریدش... چون ما ایرانی ها اصولا اهل این پذیرفتنها نیستیم. ناسلامتی ایرونی هستیم بابا! آره! ماییم که خوبیم و درست میگیم! پس چی! با کمالِ احترام، بعد از هر ایپزود آی بدو آی بدو رقابت هست بینِ دوستان سر اینکه کی زودتر یه عیب و ایرادی از این اپیزود دربیاره(یا بسازه از تو خورجینش؟!) و ییاد اینجا بنویسه! سرِ همه درد اومده. سطح بحثها پایین و تنوعِ بحثها نابود شده. ماهیتِ حقیقیِ این سایت و تاپیک زیر سوال رفته. اینجوری دیگه نمیشه مدعی شد که داره گفتگو و نقدِ منطقی انجام میشه! این تاپیک برای عموم آزاده! موافقم! برای همین این قبیل کارهای سست مایه مثل راه انداختنِ <<مسابقه ی هفته>> با نامِ "عیبجوییهای خاله زنکی" منجر به آزار و اذیتِ خوانندگانِ این تاپیکِ عمومی میشه بزرگوار!
  12. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    غولها برای انداختنِ زنجیر به دور اژدها نیازی به شنا کردن ندارن. این کار رو غولها به راحتی انجام میدن. هرچند نشون ندادنِ این غولها در سپاهِ شاه شب در هنگام حمله دنریس، نوعی گاف حساب میشه. گافی البته نه چندان بزرگ.
  13. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    @ Ser Duncan The Tall دوست عزیزم الان عصر، عصر تکنولوژیه! بلیتهای سینما مکانیزه فروخته میشه! یعنی شما اینترنتی و با پرداختِ آنلاین امروز بلیتِ سانسِ فردا و پس فردا رو رزرو می کنی! در نتیجه اینکه تا 24 ساعت یا 48 ساعت بعد که موعدِ تماشای فیلم هست چه اتفاقاتی از نظر روحی و جسمی برات بیفته، معلوم نیست! من به عینه دیدم که برخی دندان درد داشتن، اما چون 12 تومن پول بلیت داده بودن، دلشون نیومده بود که نرن فیلم رو ببینن! در جشنواره فیلم هم که شما تمام بلیتها رو(هر دسته، 11 فیلم) از دو هفته قبل پیش خرید می کنید! یعنی الان دیگه مثل ده سال پیش نیست که هر وقت حالتون خوش بود برید دم گیشه بلیت بگیرید و همون موقع هم برید تو سالن فیلم رو ببینید! بلکه لحظه ای که حالتون خوبه بلیت رو رزرو می کنید، اما اینکه آیا یک روز، دو روز بعد، درست چند ساعت پیش از آغاز فیلم هم حالِ جسمی و روحی و فکریتون خوب باشه، معلوم نیست! شما سر این ماجرا داری کلنجار بیهوده میری با من. در حالیکه از همون کامنتِ نخست هم من منظورم دقیق روشن بوده. ناخوش بودنِ یک فرد از نظر روحی و جسمی حینِ تماشای فیلم، امکانِ ابرازِ نظرِ منفی بیننده درباره اون فیلم رو افزایش میده. همینطور آگاه بودنِ پیشاپیش یک فرد از اتفاقاتی که قراره در قسمتهای بعدیِ یک سریال رخ بده! اتفاقا موضوع سرسی و لنیسترها و تلاش جان برای صلح با اونها، بیش از گذشته ارزشهای کاراکترِ منحصربفرد و روحیاتِ والای جان و آنارشیِ درونِ اونرو نشون داد. دستِ صلح و دوستی به دشمنِ خونیِ خاندانت دراز کردن به طبع حتی بسیار سخت تر از شکستنِ خط قرمزِ عبور دادنِ وحشی ها از دیوار هست. اما جان همینه. جان یعنی جان(یه قولِ سانسا). کاری که در لحظه به نظرش درسته رو با قاطعیت و بی برو برگرد انجام میده. مثل من و شما با مغزش دو دو تا چهار تا و رو باسکول سبک سنگین نمی کنه. اون با دل و روحش تصمیم می گیره. حالا اون تصمیم می خواد آوردنِ وحشی ها به جنوب باشه، وفاداریِ بعضا لج دربیارش(از نظر مخاطب) به نگهبانانِ شب و دست رد زدن به سینه استنیس(که خواهانِ پیوستنِ جان به سپاهش علیه بولتونها بود) باشه، یا دست صلح دراز کردن طرفِ دشمنانِ خاندانش و قاتلانِ پدرش باشه و یا اتمام حجت با همه درباره حامیِ دنریس بودن و حاضر نشدن به خوردنِ قسمِ مصلحتی برای صلح موقتی. این یعنی جان. شما در متنت ناخواسته جان رو بیشتر تقدیس کردی، اما حواست نبود. لازمه که بیشتر درباره آنارشیسمِ درونِ جان و تصمیمهاش هوشیار و ریزبین باشی. ضعیف ترین بخش کامنتهات همچنان بخشهای مربوط به لرد بیلیش هست. چون هیچ ادله ای در کار نیست. بله، لرد بیلیش همه رو روی نوک انگشت می چرخوند... بی تردید. اما مسئله اینجاست که اون فقط با یک سانسای تنها روبرو نبود. گفتم، ما اینجا یک مثلث داریم : برن، آریا و سانسا. که دو نفر از اونها قدرتهای ماورای طبیعی پیدا کردن و یکی دیگه(سانسا) در کنار مارها افعی شده و به کمکِ خواهر و برادرش(برن و آریا) مثلث دهشتناکی رو ساختن که همین مثلث و قدرتِ بی همتاش لرد بیلیشِ استاد رو مثلِ یک کودک در خودش بلعید. همچنان میگم که اشتباهت اینجاست که تنها طرف حسابِ لیتل فینگر رو سانسا می دونی، در حالیکه عمده ی کار رو برن و آریا انجام دادن. باهات موافقم... سانسا هفت خط بود، اما نه به اندازه ای که استادِ خودش رو ببلعه... این درست... اما تغییر موازنه توسطِ برن و آریا اتفاق میفته؛ یعنی دو نفری که لرد بیلیش برخلافِ سانسا هیچ درک و ایده ای درباره ی اون چیزی که این دو نفر واقعا هستن و تواناییهایی که دارن و تاثیرشون روی سانسا نداره. نکته همینه. برن و آریا از ابرکاراکترهای داستان از نظرِ تواناییهای فردی هستن. چه کسی می تونه در تواناییِ غلبه ی ذهنی بر دیگران بر این دو چیره بشه؟! لرد بیلیش؟ تایوین لنیستر؟ سرسی؟ هیچکدوم! برن پیشتر به سانسا توضیح داد... اینکه تصویرهای ذهنیش پراکنده ان و داره به تدریج یاد می گیره که چطور این قطعه های شکسته ی آینه رو کنار هم بذاره. برای همین در ابتدا از لرد بیلیش صرفا برخی تصویرها رو دیده بود(مثل دیداری که به اون جمله ی معروفِ هرج و مرج یک نردبانه ختم میشه)، اما در فاصله چند ماهی که بیلیش در وینترفل استقرار داشته، بی تردید برن موقف شده باقی قطعه های پازلِ مربوط به بیلیش رو کنار هم بذاره. این با منطق داستان و پیش زمینه ها کاملا همخوانی داره. فراموش نکن که وقتی برن خنجرِ والریایی رو از لیتل فینگر گرفت و به آریا دادش، ذهنش درگیر و فقط و فقط توی این فکر بود تا به این تصویر برسه که چه کسی با این خنجر برای قتلش اومده بود... که آخرس هم به تصویر رسید. یعنی چیزی آنی اتفاق نیفتاد. همه چیز زمینه داشت. تنها نکته اینجاست که چون سریال می خواست ماجرای مچ گیری از بیلیش و نقشه برای اعدامِ اونرو به شیوه غافلگیرانه به مخاطب نشون بده، برای همین از نشون دادنِ دستیابیِ تدریجیِ برن به تصاویرِ ذهنیِ جدید از لیتل فینگر در گذشته که از جمله به خیانت به پدرش مربوط میشده، خودداری کرده. مرگهای باشکوه هم فقط برای سلحشوران و جنگاوران در میدانهای نبرد هست. سیاستمداران همیشه در پستو و به بدترین و حقیرانه ترین شکل ممکن کشته میشن. چه در داستانهای خیالی، چه در واقعیت. چه در غرب و چه شرق. و بله... درست گفتی... هرکسی باید بره به کاری که درش استعداد داره و می تونه توانمند بشه بپرردازه. و سلحشوری و شوالیه گری هم فقط از یک استعداد میاد : شجاعت! کسی که شجاعت نداره، هیچگاه سلحشور و جنگاور و شوالیه نمیشه. و به تبع اون، همگان دانند که کسی که شجاعه، برای جونش التماس نمی کنه و کسی که شجاع نیست، التماس می کنه! برای همینه که برخلافِ سلحشورانِ بزرگِ میدانهای نبرد، همه ی سیاستمداران در موقع کشته شدن، برای بخشیدنِ جونشون التماس می کنن و مثل میکروب کشته میشن. شما در کامتهات پاسخ خودت رو میدی عزیز جان. درباره تلاش دنریس برای قانع کردنِ سرسی به صلح موقت هم توضیح به اندازه بسنده داده شده. مسئله صرفا سرِ کینگزلندینگ بود. دنریس می دونست که سرسیِ دیوانه و عاشقِ خون چیزی برای از دست دادن نداره و تسلیم بشو نیست و مردم قلمرو پادشاهی هم از دختر شاه دیوانه می ترسن. در نتیجه برای کنار زدنِ سرسی باید چنان جنگِ وحشیانه ای پای دروازه های پایتخت با اون می کرد که با استفاده احتمالی از اژدهایان و سپاهیانِ دوتراکیِ بی رحم، تمامِ پایتختِ یک میلیونی در آتش می سوخت و ده ها هزار نفر تلف میشدن و به هزاران زن تجاوز می شد. خسارتی بزرگ که نه دیگه حیثیتی برای دنریس و آرمانهاش میذاشت و نه در آستانه حمله شاه شب، به مصلحتِ هفت اقلیم بود. در اینباره بیشتر از هر چیزی در این فصل صحبت شده. تعجب می کنم از گفته های شما. دنبال عجیب جوییهای الکی نباشید. ما اینجا میرزا غلط بگیر نیستیم. بهمون جایزه هم برای ایراد گیری و "ایرادسازی" نمیدن. از دیدنِ یک سریالِ خوب لذت ببرید. یکم راحت و روان با آثار برخورد کنید. روحیه ی عیب جوییهای اگزجره و رقابتِ کاذب در اینباره رو کنار بذارید. مسابقه ای در کار نیست، پس برنده ای هم در کار نیست. همه ی هنر هفتم در هر دو مدیای سینما و سریال ابتدا برای سرگرمی و آرامش روان و خاطرِ مردم هست و بس. باقی، از پیِ اینهاست، نه مقدم بر اونها.
  14. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    دوست عزیز فراموش نکنید که کتابخون ها تقریبا از تمامی حوادث 3-4 فصل اول سریال باخبر بودن ولی با اینهمه از دیدنش لذت می بردن و انتقادها اینقدر زیاد نبود. پس مشکل اسپویل شدن فصل و یا خستگی و کلافگی نیست. مشکل ضعف پلات هست و جلوه های ویژه ی آنچنانی و نبردهای باشکوه هم نمیتونه این ضعف رو جبران کنه. تو همون کامنت پاسخ دادم. یک دسته از افراد به دلیل لو رفتنِ فیلمنامه، جذابیتهای داستان براشون از بین رفته بود، اما دسته ای که از اتفاقاتِ فصلهای یک تا پنج هم بایتِ خوندنِ کتابها آگاه بودن، صرفا بابتِ نبودِ دو کتابِ پایانی و نبودِ نامِ مارتین در پشتِ دو فصلِ اخیر، با این دو فصل برخلافِ فصولهای یک تا پنج مشکل داشتن و به انتقاد کردن از سریال و هر چیز خوب و بدش بسیار علاقه مند شدن... حتی زیر سوال بردنِ بهترین لحظاتِ سریال. گفتم که این وسط شخص پرستی اتفاق افتاده.
  15. شاهزاده طلوع

    قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

    @Ser Duncan The Tall منظور من کاملا روشن بود. شما رو نمی دونم، اما عمر من در سالنهای سینما گذشته. من "جشنواره رو" هستم و شده روزی که سه فیلم در سالن سینما ببینم. اون حرفی که من زدم، که یک حقیقتِ موجود و قطعی درباره روانشناسیِ مخاطب در قبالِ فیلم هست، بر اساس تجربیاتِ عینیِ "سینما رو"ها به دست اومده. وقتی میگم کسل بودنِ مخاطب در سالن می تونه توی دیدگاه منفیش در قبالِ فیلم تاثیر بذاره، منظورم کسل بودنِ ناشی از بد بودنِ فیلم نیست! بلکه منظور اینه که مثلا یک فرد چند ساعت پیش از ورود به سالن برای دیدنِ فیلم، دچار تنش و دعوا و مشاجره با کسی دیگه شده باشه و روانش بهم ریخته باشه، یا گرسنه باشه، یا دچار دردِ ملایم در یک قسمتِ بدن باشه و... . اینها سیستم اعصابِ مغز رو بهم می ریزن و روی میزانِ رضایتمندیِ فرد از فیلم در حین تماشا تاثیر میذارن. برای همین همواره توصیه میشه که اگر شرایط روحی و جسمانی خوبی ندارید، از دیدنِ فیلم در سالن سینما پرهیز کنید، که بعضا خیلی وقتها افراد به هر دلیلی امکان این پرهیز رو ندارن و ترجیح میدن - و یا ناگزیرن (مثل ریویو نویسانِ مجلات) تا اون فیلم رو ببینن. منظور من کاملا مشخصه. شما علم روانشناسی رو هم رد می کنید؟! ابتدا با توضیحاتِ درستی که درباره مقوله اقتباس و تفاوت بینِ "منطقِ جهانِ حقیقی" و "منطقِ جهانِ داستانی" دادی داشتم امیدوار می شدم که درک دقیقی از مقوله فیلمنامه و اصول شخصیت پردازی داری، که در ادامه ناامیدم کردی. مصداقهایی هم که آوردی، من رو ناامیدتر کرد. شما فراموش کردی که جان یک "آنارشیست" هست. چیزی که اونرو آنارشیست کرده هم انجام کارهای عجیب و غریبِ ابرقهرمانانه نیست، بلکه پایبند نبودن به مرز اخلاقیاتِ کلیشه و دروغینی هست که برای قرنها وجود دارن و از جبر خودساخته باید بهشون وفادار باشی(و گهگاه به شکلِ قانون وجود دارن). جان هرگاه فطرت حقیقتجوش بطلبه، زیر میز بازیِ کلیشه ها و رسوماتِ گندِ موجود می زنه. وقتی که میای میگی چرا جان با وجودِ دشمنی بین خاندانهای استارک و لنیستر باید دنبال جلبِ صلح از طرفِ سرسی باشه، نشون میده که متاسفانه هنوز شخصیتِ جان رو نشناختی. اگر اینجور و با این منطق نگاه کنی، پس جان نباید به وحشی ها هم اجازه عبور از دیوار رو می داد، چون وحشی ها برای هزاران سال دشمنِ مردم هفت اقلیم و بویژه شمال بودن و خونِ هزاران نفر رو ریخته بودن(و برای همین جان توسط نگهبانانِ شب کشته شد!)! این منطق همون منطقه. پس چرا قبلتر معترض نبودی و نگفتی چرا جان باید وحشی های "دشمن" رو از دیوار عبور بده؟! حتما می دونی که عبور دادنِ وحشی ها از دیوار توسط جان، توی کتابهای مارتین هست و زاییده ذهنِ نویسنده ها نیست! جان آنارشیسته. همونطور که تو قسمتِ آخر حاضر نشد مثل بقیه شاهان و لردها و سیاستمدارانِ وستروس یک دروغ مصلحتی بگه و قول دروغ بده و گفت که من با دنریس بیعت کردم و در هر جنگِ احتمالی کنارشم. جان پای تاوانِ آنارشیِ خودش هم وایمیسته... یکبار با جونش، یکبار با خطر از بین رفتنِ شانس صلح و.... دنریس هم یک آنارشیست هست. این همون چیزیه که خادمانِ خدای نور بهش تاکید داشتن و به همین دلیل جان و دنریس - آتش و یخ - رو بهم متصل کردن. همچنان منطق شما درباره لیتل فینگر همینه که "چون سیاستمداری خبره بود، پس نباید فریبِ سه تا بچه رو می خورد". چیز بیشتری ارائه نمی کنید متاسفانه. پاسخ نمی دید که بر پایه چه برهان و دلیل و منطقی باور دارید که لیتل فینگر نباید بازی بخوره چون پیشتر دستاوردهای بزرگی در امر دسیسه چینی(!) داشته؟! دوستان به عمقِ اتفاقِ رخ داده توجه نمی کنن. بله، دسیسه قتلِ جافری و انداختنش گردنِ تیریون و راه انداختنِ جنگ بین استارک ها و لنیسترها، کارها و توطئه های بزرگی بودن که فقط از یک فرد باهوش برمیومدن. اما مسئله اینجاست که شما هم به همون بلایی دچار شدی که لیتل فینگر دچارش شد و با همون منطق که اون توقع نداشت بازی بخوره، شما هم داری میگی که بازی خوردنش طبیعی نبود! سرسی و تایوین لنیستر هر اندازه هم که شیطان و زیرک بوده باشن، باز هم حتی نمی تونستن که ارزنی از تواناییهای "ذهنیِ" خطرناکِ برن، آریا و سانسا رو داشته باشن. یکی که "ذهن خوان" هست(آریا)، یکی کلاغ سه چشم(برن)، و یکی دست پرورده مارها و افعی هایی مثل رمزی، سرسی و خودِ لیتل فینگر؛ یعنی سانسا! تایوین لنیستر چقدر می تونسته باهوش باشه؟ به اندازه ای می تونسته که همه ی گذشته ی دیگران رو ببینه؟! نه! پس فریب دادنِ تایوین و سرسی و ند استارک و... در برابر تلاش برای فریب دادنِ خواهران استارک و برن اصلا به حساب نمیاد. آخرین پروژه لیتل فینگر(تلاس برای جنگ انداختن بین استارکها با هدفِ حذفِ آریا و جان) بزرگترین پروژه اون بود، در حالیکه خودش هنوز عمق پدیده رو درک نکرده بود و به دلیلِ عدم شناخت و درکِ دقیق از کاراکترهای جدید و تواناییهای جدیدِ آریا و برن و سانسا و داشتنِ همون تصوراتِ قدیمی و حقارت گونه از اونها، دستِ کمشون گرفت و خطرشون رو جدی نگرفت و توی چاهی افتاد که خودش کنده بود. اتفاقا اگر لیتل فینگر این سه استارکِ هفت خط رو فریب می داد، منطق داستان نابود می شد، و نه حالا! و اتفاقا لیتل فینگر چون باهوش بود اون حرفِ برن رو جدی نگرفت! چون جدا یک بچه معلول که نصفه عمرش رو اونورِ دیوار بوده، چه خطری می تونه داشته باشه و چی می تونه از لیتل فینگر بدونه؟! هیچی! پس لیتل فینگر هم شنیدنِ اون جمله "هرج مرج یک نردبونه" از زبانِ برن رو میذاره به حساب شباهتِ تصادفی و یا اینکه برن اینرو از کسی شنیده و... . اساسا کلاغ سه چشم در وستروس یک افسانه ست که تعداد کسانیکه بهش باور دارن، از تعدادِ باورمندان به وجودِ وایت واکر هم بسیار کمتره! دوستان توقع نداشتن که وقتی برن اون جمله معروفِ لیتل فینگر رو گفت، لیتل فینگر ناگهان بگه "اوی پسر نکنه تو کلاغ سه چشمی و رفتی گذشته ی من رو دیدی؟؟!!" تا نشون بده چقدر باهوشه!! اونوقت همین دوستان اول از همه نمیومدن اینجا بنویسن که چقدر بی منطق! لیتل فینگر از کجا فهمید که یک پسر معلول و ساکت کلاغ سه چشمه و اصلا کلاغ سه چشم داستان و تخیل نیست؟؟!! لیتل فینگر هم ترسو بود چون سیاستمدارها همیشه ترسوئن و برای همین به پشت پرده روی میارن. چهره ی به ظاهر خونسرد و مقتدرِ اونها فقط برای زمانهاییه که در پشتِ نقاب و پرده حالِ بازی دادنِ دیگران روی انگشتشون هستن. اما زمانیکه پرده ها بیفته و بسانِ خیاط در کوزه خودشون بیفتن و دیگه "سیاست" نجاتشون نده، اونوت فرقِ اونها(سیاستمداران) با سلحشوران و جنگاوارانِ بی باک مشخص میشه. اونها از مرگ می ترسن و اینها(مردانِ جنگ)، نه. عجر و ناله لیتل فینگر وقتیکه برای اولین بار دید که مثل یک بچه به دام افتاده، کاملا درست و اصولی پرداخت شده بود. تصویر مردی که در یک آن غرورش شکست و واقعیت مثل پتک به سرش کوبید. اولین اشتباه، شد آخرین اشتباه. و در آخر درباره ماجرای سفر به دیوار، سفر با اژدها که می شد همون چیزی که پیشتر توضیح دادم. دنریس بیاد قاتل پدرش که در میدان نبرد با نیزه دنبالِ قتلش بوده رو بذاره ترکش و ببره پشتِ دیوار؟! درباره سفر با اسب و کشتی هم که از اون حرفها بود! اینهمه تو داستان مقدمه چینی شد در اینباره. در سراسر وستروس همه وایت واکرها رو یک افسانه برای ترسوندنِ بچه ها می دونن! هیچکس حتی استادانِ اعطم هم این ماجرا رو جدی نمی گرفتن و نشون داده شد که حتی اونها هم به سمول تارلی دارن می خندن! حالا توقع دارید در بحبوحه جنگ سرسی و خودِ جیمی حاضر بشن که فرمانده ارتش سلطنتی بره به جای وحشتناکی مثل پشت دیوار دنبالِ نخود سیاه؟! چرا همچین ریسکی بکنن؟! معلومه که نباید برن! منطق لنیسترها درست بود : این شمایید که می خواید به ما چیزی رو اثبات کنید، پس بیاید اثباتش کنید! این وظیفه لنیسترها نبود که دنبالِ اثباتِ ادعا و فرضیه جان و دنریس راه بیفتن پشتِ دیوار! این وظیفه خودِ همون معدود مومنان به حضور وایت واکرها بود تا شخصا برن یکی از اونها رو بگیرن و به همه نشون بدن تا وستروسیهای تنبل همه ی حقیقت رو از نزدیک ببینن و بپذیرن. این مسئله بسیار با منطق روایی و مقدمه چینیِ خوبی در داستان پرداخته شد. بسیار عالی. من با کمالِ احترام و ادب در کامنتهای دوستان کوچکترین منطقی نمی بینم. فقط نبودِ اسم مارتین در پشتِ این دو فصل به طور کامل، یک ویرِ عجیب در بینِ بسیاری از دوستان انداخته تا از همه چیزِ سریال و داستانش ایراد بگیرن... حتی از بهترین نکات و لحظه ها. کامنتها صرفا به جای اشتراک گذاریِ احساسها و یا نکاتِ مهم و ارزشمند، دنبالِ بهانه جویی و نق و انرژی منفی هستن و رقابت می کنن سر یافتنِ به اصطلاح ایرادهای خودساخته از داستان! . چون روحیه ما ایرانی ها هم ذاتا بهانه جو هست و خریدار براش بیشتره.
×