رفتن به مطلب

سایمون چشم ستاره

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    6
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

27

آخرین بازدید کنندگان پروفایل

بلوک آخرین بازدید کننده ها غیر فعال شده است و به دیگر کاربران نشان داده نمیشود.

  1. سایمون چشم ستاره

    بهترین های همه فصول سریال (سکانس ها، دیالوگ ها و ...)

    دوست عزیز بذار یه توصیانه پدرانه بهت بکنم. این سریال رو برای بچه هات و صد البته نوه هات توصیف نکن. ایشالا تا اون موقع که شما نوه دار بشی کلی سریال خوب ساخته شده
  2. سایمون چشم ستاره

    بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

    سلام خدمت همه دوستان من انتظار داشتم در اخر بازی تاج و تخت یه تصویر خاص و ماندگار تو ذهنم بمونه. پازل کامل شده ای که هر قطعه(شخصیت) درست سر جای خودش قرار گرفته. جایی مخصوص خودش که فقط و فقط خودش می تونه اون رو اشغال کنه. چرا؟ چون مسیری رو که طی کرده و اتفاقاتی رو که از سر گذرونده طوری اون رو شکل داده که الان شایسته این جایگاهه. طوریکه اگر هر کدوم از این اتفاقاتی که این کاراکتر پشت سر گذاشته براش اتفاق نمی افتاد الان سرنوشت دیگه ای داشت و داستان جور دیگه ای رقم می خورد. چرا همچین انتظاری دارم؟ چون داستان اینجوری شروع شد و مارتین فوق العاده هوشمندانه مسیر کاراکترها و آدمهای سر راهشون رو انتخاب می کرد. هر اتفاقی توی دنیای بازی تاج و تخت برنامه ریزی شده بود. ( الکی که این اثر این همه بیننده جذب نکرده) مارتین این کار رو خیلی عالی انجام داده و نتیجه اش همیشه منو شگفت زده کرده( البته نه از اون جنس شگفتیهایی که تو این فصل شاهدش بودیم).بذارید یه مثال بزنم. مثلا مبارزه اوبرین مارتل و کوه رو در نظر بگیرید. اوبرین مارتل به جای برادرش دوران مارتل به دعوت تایوین لنیستر به کینگز لندینگ میاد تا در شورای کوچک پادشاه نقشی رو به عهده بگیره. این قضیه همزمان میشه با دادگاه تیریون لنیستر( کسی که اوبرین از دوران نوزادیش طرد شدنش از طرف خانواده رو دیده) که به جرم کشتن جافری( انتقامی که اوبرین همیشه می خواسته از لنیسترها بگیره) متهم شده و دادخواست محاکمه از طریق مبارزه رو داده. مبارز معرفی شده از طرف مقابل تیریون کیه؟ کوه(قاتل الیا مارتل خواهر اوبرین و پسر نوزادش ایگان تارگرین). اوبرین حاضر میشه به جای تیریون بجنگه و کیفیت و نتیجه جنگ مارو واقعا بهت زده میکنه. بذارید چند تا سوال مطرح کنم. آیا این اتفاق غیر منطقی بود؟ نه.اگر جای اوبرین کس دیگه ای( مثلا خود دوران مارتل) به کینگز لندینگ اومده بود نتیجه همین بود؟ نه. اگه جای کوه کس دیگری طرف مبارزه بود داستان همینطور پیش میرفت؟ نه. اگر جای تیریون کس دیگری محکوم شده بود یا اگر علت محکوم شدن تیریون چیز دیگه ای بود، نتیجه همین بود؟ نه. از این مثالها کم نیستند توی فصول اولیه بازی تاج و تخت. حال بیایید مقایسه کنیم با داستانی که d&d برامون تدارک دیدند! بذارید از همین قسمت شروع کنم. اگر شخصیتی به نام یورون گریجوی تو سریال وجود نداشت، ایا تو نتیجه نهایی تاثیری داشت؟ اگر گلدن کمپانی وجود نداشت؟ اگر جیمی لنیستر اون تحول شخصیتی رو از سر نگذرونده بود و اصلا به شمال نمیرفت فرقی می کرد(بجز اینکه احتمالا برین رابطه عاشقانه اش رو با تورموند تجربه می کرد یا باکره از دنیا می رفت)؟ اگر جیمی از شمال به کینگز لندینگ برنمی گشت؟ اگر تیریون آزادش نمی کرد؟ اگر به سرسی نمیرسید و پیداش نمی کرد؟ اگر اریا استارک تو شمال می موند و به کینگز لندینگ نمی اومد؟ اگر دنریس تمام لشگرش رو از دست داده بود و فقط دروگون براش مونده بود؟ توی صحنه های انفجار شاهد منفجر شدن آتش وحشی هم بودیم که اونم اگر شاهد نبودیم تاثیری تو روند داستان نداشت. یا تو قسمتهای دیگه، اگر برن به کلاغ سه چشم تبدیل نمیشد، اگر نایت کینگ کلا از داستان حذف میشد?? علت اینکه نمی تونم سریال رو دوست داشته باشم اینه. مرگ ند استارک رو در نظر بگیرید. ند حرکات احمقانه ای کرد. مثلا رفتن پیش سرسی و مهلت فرار بهش دادن! ولی اگر این کار رو نمی کرد دیگه ند استارک نبود. ند توی موقعیتی گیر افتاد که هیچ راه چاره ای نداشت. حتی اخرش که شرافتش رو زیر پا گذاشت و خودش رو خائن معرفی کرد تا دخترش رو نجات بده هیچ راه چاره ای نداشت. هیچ انتخاب دیگه ای نداشت( نه با توجه به اینکه ند استارکه) ر حالیکه الان برای هر کدوم از کاراکترها هزاران انتخاب وجود داره که هر سری صدای یه عده در میاد که جرا اینجوری نبود اونجوری نشد. تو قسمتهای قبل با دوستام در مورد تجزیه و تحلیل شخصیتها و پیش بینی اتفاقها، در مورد پیشگوییها و ... حرف میزدیم بحث می کردیم و با توجه به منطق داستان تئوری می دادیم و در نهایت با دیدن هر قسمت هیحان زده میشدیم. ولی الان تو این فروم همش بحث سر اینه که ایا این اتفاقی که افتاده ممکن بود یا نه؟و همش توجیه میشه که فیلم کلا بی منطقه و نباید برات سوال پیش بیاد که ارتشی که تو قسمت قبل از بین رفت چرا الان هست؟ سلاحی که با نشونه گیری دقیق یه اژدها رو سلاخی میکنه چرا بار دوم نمی تونه این کار رو بکنه. هزاران بحث مسخره و مزخرف که اصلا نباید سر و کله اش لا اقل تو این سریال پیدا میشد.
  3. سایمون چشم ستاره

    بحث اپیزودیک قسمت چهارم The Last of The Starks

    دیوار که دیگه از بین رفت. دیگه نگهبان شبی هم نمونده. یادتونه اد و جان و سم اخرین نگهبانهای باقیمونده بودن. حالا که نایت کینگ کشته شده لزومی به بازسازی دیوار هم وجود نداره! دلم برای دیوار تنگ میشه!
  4. سایمون چشم ستاره

    بحث اپیزودیک قسمت سوم The Long Night

    به نظرتون وقتی مارتین کتابشو تموم کنه کسی حاضر میشه اونو به تصویر بکشه؟ به نظرتون ارزشش رو داره که دوباره از نو ساخته بشه؟ البته اینو هم می دونیم که کتاب خطهای داستانی جالبی داره که تو بازی تاج و تخت حذف شده ( مثل دورن و جزایر اهن و گریف جوان و...) و بعضی بخشها هم تغییرات قابل توجهی نسبت به کتاب داره( مثلا سرنوشت سانسا) اگه ساخته بشه دوباره می بینید؟
  5. سایمون چشم ستاره

    بحث اپیزودیک قسمت سوم The Long Night

    سلام دوست عزیز من با دیدن این پست از شما خیلی تعجب کردم. چون شاه شب شخصیت سریاله نه کتاب. اگر کتابها رو خونده باشین می بینید که سر آغاز کتاب اول با شروع سریال تفاوت اساسی داره. توی کتاب هر دو شخصیتی که مستقیم با وایت واکرها و وایتها رو در رو میشن کشته میشن و شخصیت سوم که فرار میکنه تا جایی که ما می دونیم برخورد مستقیمی با وایت واکرها یا وایتها نداره. به علاوه شاه شب، نحوه به وجود اومدنش، قدرتهای ماورا طبیعی که داره و حتی نشونه هایی که با اجساد ایجاد می کنه و خلاصه تمام چیزهایی که ما از شاه شب می دونیم همه اش ساخته و پرداخته سریاله و در کتاب اثری ازشون نیست. با توجه به توضیحات بالا فکر می کنم قانع شده باشید که لااقل در مورد شاه شب در کتاب چیزی برای مقایسه وجود نداره و تمام دوستانی که نظر دادن دارن سریال رو با خود سریال مقایسه می کنند. این حرفتون هم متوجه نمیشم. من قبول دارم که سریال بده ولی ازش لذت می برم؟ اصلا سریال یعنی چی؟ یعنی یه سری اتفاقات و ماجراهای پشت سرهم به هم پیوسته و مرتبط با هم. من نمی تونم بدون در نظر گرفتن اطلاعاتی که از فصلهای قبل به دست آوردم فصلهای بعد رو تماشا کنم انگار که دارم یه فیلم سینمایی می بینم بدون هیچ پیش زمینه ای. سریال با گشتی های نگهبانان شب شروع میشه و به مرور اطلاعاتی در مورد قاتلین وحشتناکی که دیدیم داده میشه. تو جنگهای بعدی قدرت باور نکردنی این قاتلهای زامبی مانند رو می بینیم و با طبقه بندیشون اشنا میشیم. وایت ها مرده هایی زامبی ماندند بدون قدرت درک. وایت واکرها هم از نظر ظاهری متفاوتن هم اگاهی دارند حتی به قولی احساس هم دارند و از زنده شدن مرده ها به وجود نمیان بلکه نوزادهایی هستند که به وایت واکر تبدیل میشن و در نهایت سر دسته اشون رو می بینیم. شاه شب و می فهمیم که توسط فرزندان جنگل به وجود اومده، قدرتهای جادویی داره و وحشتناکتر از هر چیزیه که تا به حال دیدیم. کلاغ سه چشم برن رو به عنوان کسی که باید جلوی این غول بی شاخ و دم رو بگیره معرفی میکنه و اون رو آموزش میده. ولی ما هنوز خیلی چیزها رو نمی دونیم. شاه شب دقیقا کیه؟ یه انسان معمولی برای شاه شب شدن انتخاب شده یا نه؟ الان از دنیا و ادما چی می خواد؟ برای چی وایت واکرها رو ایجاد کرده؟ چرا وایت واکرها باید از نوزادان زنده به وجود بیان. شاه شب اونقدر قدرت داره که خیلی راحت می تونه یه اژدها رو شکار کنه کاری که آدمها از انجامش عاجزن.توی قسمتهای قبل طوری نشون داده میشه که انگار شاه شب همیشه از اتفاقاتی که قراره بیفته خبر داره( توی صحنه ای که برن رو علامت گذاری کرد یا توی صحنه ای که منتظر اژدهای دنریس بود( حتی زنجیر هم با خودش آورده بود). دنیا با دشمنی مواجهه که خیلی ها حتی وجودش رو باور ندارن. نگهبانان تمام تلاششون رو می کنن تا نیروهایی رو برای مبارزه متحد کنند‌. ودر کل سریال بحث اینه که نبرد تاج و تخت در برابر نبردی که پیش رو داریم هیچه. این نبرد در مورد بقاست. کلاغ سه چشم برن رو به عنوان کسی که باید با شاه شب مقابله کنه معرفی میکنه.( کلاغ سه چشم خودش به اندازه شاه شب مبهمه). ولی برن چطور می خواد با شاه شب مقابله کنه؟ توی قسمت قبل از برن پرسیدن ایا اتش اژدها می تونه شاه شب رو نابود کنه؟ و برن جواب داد نمی دونم. کسی تا به حال امتحانش نکرده. در مورد فولاد والریایی هم همینطوره. در نبرد قبلی که ۸هزار سال پیش اتفاق افتاده اصلا والریایی وجود نداشته که فولادش امتحان بشه. منم مثل دوست عزیزمون شوالیه درخت خندان فکر می کردم رو در رو شدن کلاغ سه چشم و شاه شب خیلی چیزها رو برامون روشن می کنه که اینطور نبود. من با کشته شدن شاه شب توسط آریا هم هیچ مشکلی نداشتم به شرط اینکه یه روند منطقی براش طی میشد. مثلا به جای فرار اریا به درون کتابخونه که کلی وقت الکی صرف کردن اونجا مسیر حرکت اریا به سمت برن رو برای ما مشخص می کردن تا مجبور نباشیم بعد از دیدن یه قسمت کلی تئوری بسازیم که چطوری ممکنه! به علاوه اون قسمتی که ملیساندرا به آریا یاداوری کرد و آریا به خودش اومد و یهو جون تازه گرفت یه کم بالیوودی بود. قبول کنید دیگه!( این ملیساندرا خودش یکی دیگه از نقطه های مبهم داستانه)
  6. سایمون چشم ستاره

    بحث اپیزودیک قسمت دوم A Knight of the Seven Kingdoms

    سلام به همه دوستان راستش رو بخواید توقع من از دو قسمت اول فصل هشتم خیلی بیشتر بود. انتظار داشتم بیشتر به نگرانیها و تلاششون برای پیدا کردن یه استراتژی برای مقابله با شاه شب بپردازه و بیشتر افراد رو در حال برنامه ریزی برای مقابله با شاه شب ببینم، به خصوص وقتی که شخصیت قدرتمندی مثل برن رو در اختیار دارن که می تونه اطلاعات خوبی در مورد نبرد قبلی انسانها و آدرها در اختیارشون بذاره. انتطار داشتم ترس و اضطرابشون رو ببینم مخصوصا وقتی که می فهمیدن دیوار فروریخته و امبرها به طرز وحشیانه ای کشته شدند ولی انگار همشون اینو پذیرفته بودن که راهی برای نجات نیست و فقط سعی داشتن از اخرین دقایق زندگیشون لذت ببرن و اینکه میشد حداقل به بخشی از ابهاماتی که توی فصلهای قبلی پیش اومده جواب داده میشد. به نظرم میشد بیشتر شاهد درگیری جان با خودش به خاطر حقیقتی که فهمیده بود باشیم و افراد خونواده اش رو کنارش ببینیم. مثل همون صحنه ای که آریا بهش گفت هیچ وقت فراموش نکن که عضوی از خانواده ما هستی. سانسا و برن هم می تونستن همینجوری دلداریش بدن. در مورد آهنگ جنی از اولد استون هم به نظرم خیلی جالب بود و واقعا انتخاب مناسبی برای این بخش بود. ولی امیدوارم قسمت سوم توقعاتمون برآورده کنه البته اینقدر از نبرد وینترفل تعریف شنیدم که توقعم خیلی رفته بالا.
×