تیا لنیستر
-
تعداد ارسال ها
24 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
پست ها ارسال شده توسط تیا لنیستر
-
-
البته من فکر کنم تو کتاب به این مسئله هم اشاره شده که اینا بعضاً خواهان ِ پادشاهی به کل ِ سرزمین نیستن ، فقط پادشاهی ِ منطقهی ِ خودشون رو میخوان. مطمئن نیستم ، ولی گمونم گریجوی فقط منطقهی ِ خودشو میخواد یا راب استارک تحت ِ عنوان ِ پادشاه ِ شمال وارد ِ جنگ شد.
ولی به نظرم اگه جافری اونقدر گند نمیزد ، موقعیتش بد نبود. مثلاً همین حرکت ِ احمقانهی ِ گردن زدن ِ ند استارک یا سوتی تو گرفتن ِ آریا ، موقعیتو خراب کرد. شاید بهتر بود تایوین زودتر خودش یا برادرش رو به عنوان مشاور ِ جاف در نظر میگرفت تا انقد مملکت شیر تو شیر نشه.
چیزی که برای ِ من سواله ، اینه که چرا سرسی برنامهریزی نکرد کشته شدن ِ ند استارک قبل از رابرت و مثل ِ جان ارن اتفاق بیفته؟ چرا سرسی ند رو سریعتر و بی سر و صدا تر نکشت؟ قبل از این که ماجرا انقدر حاد بشه.
-
استنیس آخرین چیزی که میتونه باشه ، سیاستمداره. پادشاه باید زیرک و انعطافپذیر باشه و در برخی موارد ، قادر به گذشت. کسی که هم روی ِ مجازاتش بشه حساب کرد ، هم روی ِ بخششش در مواقع ِ مورد ِ نیاز. استنیس به درد ِ این کار نمیخورد.
ضمناً پادشاهی به اساس داشتن یا نداشتن ِ ادعا ربطی نداره ، مربوط به زوره. هرکی زورش برسه پادشاه میشه.
بنابراین من با دنریس مخالف نیستم ، بد مغزش کار نمیکنه البته با همراهی ِ شوالیهی ِ عزیزش!
رنلی هم خوب بود ، ولی خب.
اگه میشد یه پادشاه ِ تخیلی از بین ِ شخصیتا معرفی کرد ، من طرفدار ِ تیریون بودم. پادشاه ِ خیلی خوبی میشد به نظرم!
-
نظر ِ شخصی ِ من رو اگه بخواید ، احمقترین شخصیت ِ این داستان ند استارکه که الحمدلله به سرعت هم از شرّش خلاص شدیم. من واقعاً از دستش حرص میخوردم. به میزان ِ حماقت ِ این شخصیت 10 از 10 میدم. قابل ِ مقایسه با هیچ شخصیت ِ دیگهای نیست حقیقتاً. تو کل ِ کتاب من شاید یکی دو تا حرکت ِ عاقلانه ازش دیده باشم ، مثل ِ این که هرجا حکم میداد خودش اعدام میکرد یا مثل ِ رفتارش با آریا. پدر ِ خوبی بود ، اما شرافت اونو به سمت ِ حماقت سوق داد .
و اما در مورد ِ ادمور ، به نظرم زوده که با یه اشتباه به یه نفر شیش یا 5 بدیم. دو ، به خاطر ِ سرپیچی از دستور ِ راب. سرپیچی از دستور ، اشتباه بود ، ولی از کجا باید میدونست راب یه نقشهای داره.
-
لایسا نه گفته کاری بکنید ، نه گفته به خونخواهی ِ شوهر ِ من بلند شید ، نه هیچی! فقط اخطار داده با توجه به این که پادشاه و ایل و تبارش داشتن میرفتن وینترفال ، اخطارش منطقی هم بوده.
بنابراین من معتقدم لایسا خیلی هم اشتباه نکرده. نهایت ِ لطفش در حق ِ خواهرش ، همین بوده!
ولی خب از اتفاقاتی که بعد از اون افتاده خبر ندارم. بنابراین ممکنه من هم بعداً نظرم عوض شه.
ادمور؟ ادمور احمقه آیا ؟ من حماقت ِ خاصی ازش ندیدم در طول ِ کتاب. اون نمرهی ِ 6 برای ِ چیه ؟!
-
خب ممکنه. من فقط قسمتهای ِ ترجمه شده رو خوندم به جز دو تا فصل اون وسط فک کنم ده و یازده ِ کتاب ِ سوم ، که انگلیسیشو خوندم. به هر حال طبیعیه که هرچی جلوتر هم میریم ، شخصیتها برامون واضحتر میشن.
ولی در مورد ِ این که جرقهی ِ جنگ رو زد ، چیزی که به کتلین گفت این بود: من برای ِ این بهت گفتم که حواستو جمع کنی! این حماقت ِ کتلین و استارکها بود که همهچی رو اینطوری به گند کشید.
فقط جسارتاً به یه سوال برام پیش اومد ، این امتیازی که ما میدیم ، میگیم یارو چقدر احمقه یا چقدر زرنگه؟ یعنی مثلاً وقتی ده میدیم ، یعنی این شخصیت یه احمق ِ تمام عیاره ، یا این که تا به حال هیچ حماقتی ازش ندیدیم؟! من یه کم سر در گم شدم!
-
متحد شدنش با راب ، هیچ کمکی به حفظ ِ زندگی ِ خودش یا پسرش نمیکرد. تضمین هم نمیکرد که راب پیروز شه یا بتونن لنیسترها رو شکست بدن. لایسا فقط به خودش فکر میکنه. ازش خیلی بدم میاد ، ولی دلیل نمیشه که نگم عاقلانهترین کار رو کرد تا کسی هم کاری به کارش نداشته باشه!
از ده تا ، 4 یا 5 نمره احمقه به نظرم!
-
آآآآآ ! من فک میکردم کار ِ تایوینه ، امیدواره از شر ّ پسرش خلاص شه. البته یه نارساییهایی داشت ایدهام. ولی اصلاً فکرم سمت ِ این پسره نرفت!
اگر چه بعید میدونم ، ولی اجیر کردن ِ اون شوالیههه برای ِ کشتن ِ تیریون هم کار ِ جافری بوده؟
-
اوووو ... بحث به جایی رسید که من هیچ اظهار نظری در موردش نمیتونم بکنم. فقظ پاسخگو باشم که در مورد ِ گفتن ِ " چیزی که در خاندان ِ استارک به وفور پیدا میشه ، حماقته " ، منظورم این بود که هرکی عضو ِ این خاندانه ، حماقتهای ِ خاص ِ خودشو داره. اگر فرد ِ عاقلی رو در این خاندان پیدا کردید و به من نشون دادید ، من خیلی هیجانزده میشم!
و خب وصلتشون با تالیها هم طبیعیه دیگه ...
و نکتهی ِ دیگه که از صحبتای ِ شما متوجه شدم ، اینه که به نظر میرسه کتلین فقط دوست داره لنیسترها رو انگولک کنه. که. اصلاً. عاقلانه. نیست!
در مورد ِ لایسا ... به نظرتون احمقه؟ شاید یه کم خل و چل باشه ، اما فرار کردن از بارانداز پادشاه و نشستن وسط ِ کوهستان ِ امنش ، عاقلانهترین کاریه که میتونه بکنه. من از این لحاظ اونو باهوشتر از کتلین میدونم!
-
متاسفانه چیزی که در خاندان ِ استارک به وفور پیدا میشه ، حماقته. دستگیر کردن ِ تیریون و کل وقایعی که در اون مهمونخونهی ِ وسط ِ راه اتفاق میفته ، از جملهی ِ این حماقتهاست و علاوه بر اون
آزاد کردن ِ جیمی لنیستر
هم خیلی ابلهانه بود.
ولی به نظرم باید برن رو ترک میکرد. این کار اشتباه نبود ، در کل بهش از ده ، سه یا چهار میدم.
-
نههـــــــــــــــــــــا ! اونا از طرف ِ وکیل ایلیریو اومده بودن. کجا گفته از طرف ِ واریس اومدن؟!
ولی به طور ِ کلی در مورد ِ واریس خیلی کمتر از اون میدونیم که بخوایم بر اساس ِ شواهد ِ آنچنانی حکم بدیم ، فقط میتونیم تحلیل کنیم. هرکدوم هم از نقطه نظر ِ خودمون.
کسی نظر ِ دیگهای داره در مورد ِ واریس؟ این که به فرد ِ خاصی خدمت میکنه یا هدفی غیر از این حرفا داره. نبـــــــــــــــــــــــــــــــود؟!
-
دوست ِ خوبم ، اشکان ، الان شما با توجه به کدوم حقایق و نکاتی که توی ِ کتاب اومده ، به این نتیجه رسیدی که طرفدار ِ تارگرینهاست ؟!
واریس براش مهم نیست قدرت ِ اصلی به اسم ِ کی باشه ، تیریون ، جافری ، سرسی ، ند ... تنها چیزی که براش مهه ، ثبات ، حداقل در مورد ِ پادشاهه. از بازی کردن با آدما لذت میبره ، از این که شگفتزدهشون کنه با اطلاعاتش و بهشون نشون بده چقدر ازش عقبن و چقدر چیزی نمیدونن خوشش میاد. ولی هرج و مرج و آشوب براش جالب نیست.
اون یه فرماندهی ِ قدرتمند نیاز داره تا بهش نشون بده چه ارزشایی داره!
-
1. این خیلی واضحه که با کشته شدن ِ پادشاه ِ قبلی و بچه بودن ِ پادشاه ِ جدید ، پایههای ِ قدرت سست میشه. این خطر وجود داشت که برادرای ِ رابرت بر علیه ِ سرسی و جافری بلند شن. قدرت شیرینه!
ضمناً ، سرسی حدس میزد که استینس بدونه که جافری بچهی ِ رابرت نیست ، اون با جان ارن همراه بوده و بعد از مرگش ، بلافاصله از دربار رفت. پس استینس یه خطر ِ بالقوهس. به شرافت ِ استارکها و بیرحمی ِ لنیسترها و کینهجویی ِ براتیونها.
2. رابرت قرار بود کشته شه ، فقط حماقت ِ ند استارک ، مرگشو جلو انداخت. اینو هم باید در نظر بگیریم که ند استارک ، به خاطر ِ شرافتی که داشت ، تو دربار و بازیهای ِ کثیف ِ امثال ِ لیتلفینگر و سرسی و واریس ، عددی نبود. شاید خارج از دربار و تو میدون ِ جنگ خطرناک بود ، اما تو دربار به سادگی میشد حذفش کرد. چرا سرسی قدرت و ثروت و موقعیتشو ول کنه بره؟ ند استارک اونقدر شریفه که حتی حاضر نشد برای ِ بقای ِ سلطنت جافری رو از ملکه جدا کنه ، واقعاٌ فک کردین ممکنه سرسی رو بترسونه اخطارش؟!
از ند فقط وقتی شمشیر دستشه باید ترسید. همین!
-
اول از همه من یه خواهشی داشتم ، در محدودهی ِ کتاب ِ اول یا حداقل قسمتهای ِ ترجمه شده مانور بدین ، آدم میخونه ، هی به حافظهش فشار میاره کجا گفته شده مثلاً آشارا بچهش دختر بوده یا برن کِی خواب دیده باز یا باریستان سلمی کی بنده خدا حرف زده و اینا ، یادش نمیاد ، احساس ِ حماقت بهش دست میده!
من نمیدونم این حدس که لیانا مادر ِ جانه از کجا اومد ، اما خب این میتونه " به من قول بده ، ند! " رو توجیه کنه. ضمناً این که جان از نسل ِ تارگرین باشه ، میتونه علت ِ وحشت ِ لیانا و قول گرفتنش از ند رو نشون بده. لیانا شنیده بود رابرت و سایرین با هرکی که از نسل ِ اژدهاست چطوری تا کردن ، از ند قول گرفته به هیچکس این موضوع رو نگه.
و اما در مورد ِ فرستاده شدن ِ جان به دیوار ، به نظر ِ من بیشتر هدف حفظ ِ امنیتش بوده. اون موقع که ند با رفتن ِ جان موافقت کرد ، این آدرها انقدر هار () نبودن که! خبر ِ خاصی نبوده ، خبرای ِ خوبی هم نبوده اما به نظر ِ ند اتفاق ِ وحشتناکی قرار نبوده برای ِ جان بیفته.
و یکی از بچهها به یه چیزی اشاره کرد :
" چند جا تو کتاب به سوختن ِ دست ِ جان اشاره شده. "
این خودش هم قابل ِ تأمله که یه جراحت ِ ساده ، انقدر تکرار شده. شاید هدف جلب ِ توجه بوده. نمیخوام پیچیدهش کنم اما به نظرم جالبه که مارتین انقدر روی ِ سوختن ِ جان مکث کرده.
نکتهی ِ بعدی این که همهمون به این نتیجه رسیدیم از معدود شخصیتهای ِ قابل ِ پیشبینی ِ کتاب ، همین ند استارک ِ مرحوم بوده که دقیقاً به خاطر ِ شرافت احمقانهش بعضاً ، میدونستیم چیکار میکنه و چیکار نمیکنه. از نظر ِ من ، خیلی بعیده که جان بچهی ِ ند و لیانا باشه ، چون یه جا تو کتاب گفته شده " حرومزادهها بحثشون فرق میکنه ، زنای ِ با محرم در نظر ِ تمام ِ خدایان ِ قدیم و جدید عملی شنیع بوده. " و ند با تمام ِ تعلقات ِ مذهبیش ، امکان نداشته این کارو بکنه.
-
من اینو که ردا مال ِ نگهبانای ِ شبه ، زیر ِ سوال نمیبرم ، ولی الزاماً به این معنا نیست که یه نگهبان ِ شب dragonglass ها رو قایم کرده. شاید منس ریدر بوده مثلاً ! نمیگم بوده ، مثال زدمها ! میتونه ردای ِ نگهبان ِ شبی باشه که مرده.
اگه پنهان شده باشه ، باز هم سوال ِ چرا رو باید جواب بدیم. چرا باید پنهان شه؟ آدرها پنهانش کردن تا کسی نتونه نابودنشون کنه؟ وحشیها پنهانش کردن تا به دست ِ نگهبانای ِ شب نیفته...؟
نمیشه با یه ردای ِ مشکی کل ِ ماجرا رو قضاوت کرد از نظر ِ من.
-
خب ، خوبه. من کلاً فرومهای ِ فانتزی رو دوست دارم.آرمینا ، بیست و یک ساله ، دانشجو طبعاً !
خیلی صادقانه اعتراف کنم که هنوز یک قسمت از سریال رو ندیدم و فعلاً دارم با کتاب ماجرا رو تعقیب میکنم ، به نظرم فیلم و سریال تخیل ِ آدم رو محدود میکنه!
دلم میخواست یه شخصیتی ِ مخلوط از استارک ها و لنیستر ها داشتم ولی خب ذهن ِ مکّار ِ لنیسترها برام جالبتره تا حماقت ِ شرافتمندانهی ِ استارکها. اگه پسر بودم ، دوست داشتم تیریون باشم ، که نیستم!
به هر جهت ، خوشوقتم!
هی وای من، همنام منی که . با این که از لنیسترایی ولی دیگه دوست جونم شدی
خوش اومدی
خدایی؟! منو بگو فک میکردم از اسم ِ من یه دونهس!
بانوی ِ جوان ، یه چیزی رو همیشه به یاد داشته باش ، یه لنیستر هیچوقت دوست جون نمیشه!
حالا چون تویی!
-
من یه مقاله در ارتباط با واریس پیدا کردم ، فقط نکتهای که هست اینه که من به جز ترجمههای ِ تخصصی ِ رشتهم ، ترجمهی ِ دیگهای انجام ندادم. حرفهای نیستم.
لینک ِ مقاله رو میذارم اینجا ، اگر مناسب دیدید به من بگید که ترجمه رو شروع کنم.
-
من فکر میکنم پرواز ِ برن ، معنای ِ کنایی داره. پرواز به این معنا نیست که خودش در جسم ِ برن پرواز میکنه ، شاید در پوست ِ یک اژدها به قول ِ پادشاه رابرت ِ عزیزمون ( ) یا شاید در پوست ِ یک پرنده بر فراز ِ سرزمین آزاد.
یه احساسی دارم شبیه به این که برن ، یه پسربچه نمیمونه. استادی ، جادوگری ، چیزی میشه. و اگر استاد شه ، قدرتمندترینشون میشه.
-
دقیقاً موافقم ، هدف ِ واریس فقط بقای ِ واریسه. چند جا تو کتاب گفته میشه لیتل فینگر فقط برای ِ لیتل فینگر کار میکنه ، ولی این از قلم افتاده که واریس هم برای ِ خودش داره تلاش میکنه.
من معتقدم درست گفته ، به دنبال ِ صلح برای ِ مملکته و داشتن ِ یک پادشاه. واریس از جنگ خوشش نمیاد. چون همه چیز رو متزلزل میکنه ، از طرفی خودش هم نمیتونه ادعای ِ پادشاهی داشته باشه ، ولی از این که بهش وابسته باشن لذت میبره.
واریس طالب ِ قدرته ، اما نوع ِ خاصی از قدرت. قدرت ِ پشت ِ پرده. نه احترام میخواد نه شرافت براش معنی ِ خاصی داره.
اون به همه کمک میکنه و به هیچکس کمک نمیکنه. اطلاعات میده ، ولی مستقیماً وارد ِ عمل نمیشه. در انتظار ِ ثبات پیدا کردن ِ اوضاع ، و مشخص شدن ِ پادشاه ِ جدیدشه. اگه دنریس بیاد ، به اون هم خدمت میکنه.
واریس طرف ِ هیچکس رو نمیگیره و طرف ِ همه رو میگیره. از همین حالا میتونم ببینم اگه دنریس وارد ِ دربار شه ، واریس دستاشو از هم باز میکنه ، لبخند میزنه و میگه: بانوی ِ من. من ناچار به خدمت بودم همونطور که الان به شما خدمت میکنم. و سایرین هم توصیه میکنن واریس رو نگه داره.
اون خطرناک ِ بی خطره.
-
سرسی خونسردتر و هوشمندتر از اونه که از چیزی بترسه یا غافلگیر بشه. اون خودش رو برای ِ روزی که کسی زیادی فضولی کنه آماده کرده بود ، وگرنه قطعاً یه دفعه نپریده وسط ِ اتاق ِ استاد پایسل و داد نزده جان ارن رو بکش!
استاد رو از قبل به سمت ِ خودش کشیده بود و به آرومی ریشههاش رو توی ِ دربار گسترش داد. به همون آرومی که تیریون داشت دربار رو در اختیار ِ خودش میگرفت اگه به بارانداز حمله نمیشد.
سرسی احتیاج به زمان داشت ، برای ِ بزرگ شدن ولیعهد ، برای ِ بسترسازی ِ مناسب ، برای ِ محکم کردن ِ جایگاه ِ لنیسترها اطراف ِ رابرت. ملازمهای ِ لنیستر ، مدافعان ِ لنیستر ...
از طرفی خیلی احتمالش کم بود که استاد این خطر رو به جون بخره ، جان ارن و مسموم کردنش یک چیزه و دست داشتن توی ِ قتل ِ پادشاه یک چیزه. در نهایت هم سرسی شراب رو برای ِ پادشاه فرستاد ، نه استاد پایسل!
-
برن: ممکنه یه نفر بتونه با وجود ِ این که ترسیده ، شجاع باشه؟
ادارد استارک: این تنها زمانیه که یه نفر میتونه شجاع باشه.
-_____________________________________________________-
ند استارک: باید روبهرو شدن با ترس رو یاد بگیره. همیشه سه ساله نمیمونه و زمستون داره میاد.
-______________________________________________________-
تیریون لنیستر: هرگز فراموش نکن کی هستی ، چون مطمئناً دنیا فراموش نمیکنه. اونو نقطهی ِ قوت ِ خودت بکن. اون وقت نمیتونه نقطهی ِ ضعفت بشه. اونو مثل ِ زره بپوش تا نشه برای صدمه زدن به تو ازش استفاده کرد.
-
این که استدلال کنیم چون تو ردای ِ مشکیه ، مال ِ نگهبانای ِ دیواره ، سادهانگارانهس. لباس ِ سیاه چیزی رو ثابت نمیکنه.
سوال ِ دیگهای که من دارم اینه : چرا خاک شده بودن؟ منظورم اینه که هدف این بوده پیدا شن یا پنهان؟ فکر میکنم اگه اینو بفهمیم ، جواب ِ سوال ِ اول هم معلوم شه!
-
لنیسترهای ِ مذکر شاید خیلی خانوادهدوست باشن ، اما سرسی یه مادره و به تنها چیزی که فکر میکنه ، بچههاشن.
و نکتهی ِ بعدی این که احتمالش کم نیست این دو تا پاپوش از سمت ِ یک نفر نباشه. شاید از اولی فقط سرسی و جیمی نفع میبره ، اما در مورد ِ دومی ، خیلی ها هستن که میخواستن نوادهی ِ عزیز و مکّار ِ من رو بکشن!
بد نیست یه نیمنگاهی هم به بازیگرای ِ دربار داشته باشیم ، لیتل فینگر ، واریس ...
-
خب ، خوبه. من کلاً فرومهای ِ فانتزی رو دوست دارم.
آرمینا ، بیست و یک ساله ، دانشجو طبعاً !
خیلی صادقانه اعتراف کنم که هنوز یک قسمت از سریال رو ندیدم و فعلاً دارم با کتاب ماجرا رو تعقیب میکنم ، به نظرم فیلم و سریال تخیل ِ آدم رو محدود میکنه!
دلم میخواست یه شخصیتی ِ مخلوط از استارک ها و لنیستر ها داشتم ولی خب ذهن ِ مکّار ِ لنیسترها برام جالبتره تا حماقت ِ شرافتمندانهی ِ استارکها. اگه پسر بودم ، دوست داشتم تیریون باشم ، که نیستم!
به هر جهت ، خوشوقتم!
موقعیت خاندان ها در نبرد 5 پادشاه(نیاز به مطالعه دو جلد اول)
در کتاب دوم: نزاع شاهان
ارسال شده در
من میگم تیان و باباش اگه شرّشونو بکنن ، کارو بسپرن به آشا ، همه چی حله. دختره هم از موقعیت استفاه میکرد ، وینترفل رو میگرفت ، هم به جای ِ مثلاً تیکه پاره کردن ِ برن و ریکان ، بلافاصله این غنیمتهای با ارزش رو میبرد به پایک. فقط کافی بود برن و ریکان رو داشته باشن ، میدونین چقدر جلو رفته بودن تو جنگ !؟
ولی من خودم بیلان گریجوی رو عددی نمیبینم تو این بگیر و ببندا. مغزش کار نمیکنه مگر این که آشا از پسش بر بیاد... نمیدونم... به نظر ِ من که همچین گردنکلفت نیست!