-
تعداد ارسال ها
441 -
تاریخ عضویت
-
آخرین بازدید
-
hamedsr تصویر پروفایل خود را تغییر داد
-
hamedsr، فصلهای آینده سریالها ، از چه کتابهایی ساخته خواهند شد! را دنبال می کند
-
سلام. ممنون مترجمش کیه؟
-
اولین باره که برای اپیزودی از این فصل کامنت میذارم تو انجمن. اپیزود رو از لحاظ فنی بهش نمره خیلی خوب میدم، فیلمبرداری و صداگذاری کمک کردن تا دلهره رو به خوبی منتقل کنند تو سکانس ها. جلوه های ویژه هم پیشرفت چشمگیری کرده به طور کل در این فصل. از نظر داستانی هم نمره قبولی میدم. احتمالا برای تمام افرادی که از اسپویل ها دوری کردن، اتفاقات (شاید بهتر بگیم تراژدی ها) اپیزود غافلگیرکننده و دلچسب بود. اینقدر این تراژدی ها سنگین بود که اجازه نمیدن به اتفاقی که بین آریا و سانسا افتاد، یا سایر دیالوگهای نسبتا خوب اپیزود فکر کنم. تئوری سازی در مورد کاراکترهای کتاب یا سریال تمومی نداره ظاهرا ظاهرن از امروز تئوری سازها باید به فکر چند تئوری جدید در مورد اژدهایی که مرکب شاه شب شد بیوفتن. چه نیرویی خواهد داشت؟... ایده پرتاب شعله یخی میتونی جالب باشه. دوباره باید اپیزود رو بهتر ببینم
-
درود بر دوستان قدیم و جدید چه بار ساکتیه! حس یه بار متروکه رو میده به آدم. خصوصا وقتی می بینه اعضای قدیمی دیگه نیستند. یه جوری حیف شده این انجمن. یه جورایی تبدیل شده به یک ارتباط یک طرفه ... پادکستی ارائه میشه، مقاله یا تحلیلی یک نفر مینویسه تو تلگرام بقیه اگه دوست داشتن تعقیبش میکنند. قبلا یک بحثی باز میشد، افراد مختلف نظراتشون رو مطرح میکردن، و خیلی خوندنی بود نظرات... یا پروژه ای شروع میشد همون اول از همه اعضا برای مشارکت دعوت میشد. از ترجمه مقالات و ویکی گرفته تا آرت فن ها و ...
-
فصل هایی از کتاب ششم ( winds of winter )
hamedsr پاسخی به the_last_stark داده است: موضوع کتاب پنجم: رقص با اژدهایان
هیچ خبر رسمی منتشر نشده. ولی خب مارتین گفته تو 74مین Worldcon شرکت می کنه برای امضا کتاب و ملاقات هواداران کتاب. تاریخش میشه اوایل شهریور. ولی نگفته دقیقا چه کتابی، خب احتمال اینکه تا یک ماه آینده حداقل خبر انتشار کتاب منتشر بشه زیاده. یک سری شایعات غیرقابل باوری هم هست که میگن مارتین کتاب 6 رو خیلی وقته تموم کرده، تاخیر انتشارش برای اتمام کتاب 7 است. که دو تا را با هم منتشر کنه. بهتره توجهی نشه به این شایعات. با توجه به سرعت و دقت مارتین تو نگارش خیلی بعیده. -
فصل شش کدام وقایع کتاب بادهای زمستان را برملا می کند ؟
hamedsr پاسخی به ریگار داده است: موضوع فصل ششم
اینکه بعضیا میگن تمام اتفاقات قابل پیش بینی بود، به خاطر خوندن پیش بینی هایی بود که کتاب خونها تو این چند سال مطرح کردن به عنوان تئوری. اینقدر این تئوری ها به گوششون خورده و دلایل رو شنیدن که تبدیل شده به پیش بینی خودشون! مثلا Mad queen یکی از همون تئوری ها بود که چند ساله کتابخونا نجوا میکنن. خب بالاخره تو اپیزود آخر سریال دیدیم. حالا یه عده هم میگن ای بابا، مشخص بود از اول -
سوالات در مورد تاریخچه و جغرافیای نغمه یخ و آتش
hamedsr پاسخی به Azor Ahai داده است: موضوع تاریخچه و جغرافیا
https://westeros.ir/wiki/index.php?title=%D8%AC%D9%86%DA%AF_%D9%81%D8%AA%D8%AD -
فوتبالی هستم، ولی امسال بازی ها جذابیت قبل رو نداره با این سیستم جدید! طرفدار تیم خاصی نیستم، ولی از بازی کرواسی خوشم اومد ... اسپانیا رو هم فقط به خاطر اینیستا دوست دارم ) نه بیشتر.
-
این تاپیک فقط برای صحبت در مورد این اپیزود ایجاد شده. اگر میخواین در مورد سریالهای دیگه صحبت کنید برید تو بار عام ...
-
ممنون که به جای بحثهای حاشیه ای و یا ایرادگیری های بی اهمیت در مورد خود حوادث سریال صحبت کردید. اما در مورد اشتباهات جان باید بگم خب تمام حقایق رو در مورد ارتش خودش و دشمن میدونست. حتی هشدار سانسا هم به جان که باید بیشتر صبر کنه، که انتقاد به جایی هم بود، شنید! ( با اونکه چندان علاقه ای به کاراکترش ندارم اینجا حرفاش منطقی تر بود از جان) 1 - تعداد 2 - داشتن جنگجوهای آموزش دیده. تو هر دو مورد برتری با نیروهای دشمن بود. حالا اشتباهات به نظر من: 1 - نداشتن استراتژی جنگ! جان و داووس خیلی دست کم گرفتن بدون هیچ نقشه ای حسابی پا به میدون نبرد گذاشتن. با وقت گذاشتن بیشتر میتونست نقشه ی بهتری طراحی کنه. دومین نکته هم اینه که وقتی دشمن برتری داره و نمیشه از لحاظ قدرت مقابلشون ایستاد، باید دست به تخریب بزنن! مثل از بین بردن مهمات دشمن، ترور فرمانده های لشکر حریف، گذاشتن تله و یا فریب لشکر حریف برای ضربه زدن بهش و ... و خیلی اما و اگرهای دیگه. سومی هم اینکه حداقل آموزشهای لازم رو میتونستن به نیروهای خودی برای تلفات جنگی بدن (خب این یه کمی انتظار زیادیه، چون چنین کسی رو تو لشکرشون نداشتن که تجربه بالایی تو جنگ داشته باشه، یا یک تئوریسین جنگ باشه) چهارم هم شاید محهز کردن بیشتر ارتشش بود! شاید نیروی بیشتری با گذشت زمان نصیبشون نمیشد طبق تصور جان، ولی حداقل میتونست ارتشش رو مجهزتر کنه. حتی سپر هم نداشتن، در حالیکه اونطرف همه مجهز بودن ... یا حداقل تلاشی برای مجهزتر کردنشون بکنه 2 - احساسی عمل کردن در میدان مبارزه! وقتی به خاطر مردن ریکان احساسی شد وحمله کرد در واقع نظم ارتش خود رو به هم زد! همون بلایی که میترسیدن به سرشون اومد! باعث شد به جای قرار گرفتن تو چند خط بی نظم جنگ رو شروع کنن و از هر طرف محاصره بشن! نمیگم این اتفاقها باید میوفتاد. چون جان نه تئوریسین جنگه، نه تجربه فرماندهی زیادی داره ... فقط اینارو به عنوان ساده ترین اشتباهاتی که ارتشش رو به سمت نابودی کشوند میگم. پا گذاشتن تو جنگی که برتری حریف واضحه، خب اشتباهش به نام فرمانده نوشته میشه ... البته اون چیزی که شما در مورد افزایش روحیه جنگندگی افراد شمال گفتید، تایید می کنم.
-
سانسا از جان پرسید کجاست رمسی؟! (جان هم احتمالا بهش گفت همونجا که سگهارو نگه میداره.) به این معنی نیست که لزوما نقشه سانسا بوده که رمسی شکار سگها شده باشه. هر چیزی که تو اپیزود نشون نداده شده، یا غیرشفافه رو که نمیشه به عنوان باگ فرض کرد! اصلا بی معنیه که همه چی رو بخوان به طور کامل روایت کنند! مثلا تصور کنید که جان به سانسا چنین چیزی گفته: آبجی، میدونی چی شده؟! رمسی بهمون گفته 7 روزه سگاش غذا نخورده و مارو تهدید کرده باهاش! برو ببین الان سگا دارن میخورنش ...! خب چه لزومی داره چنین دیالوگی رو بیارن تو سریال! با یه دو دو تا چارتا هم میشه فهمید که سانسا مطلع شده از وضعیت رمسی و سگاش (با پاسخ جان بهش) بازم میگم، لازم نیست هر چیزی رو که به شکل باگ ببینیم! شاید صرفا پرداختن بهش اهمیتی نداشته!
-
پیتر واقعا کتلین رو دوس داشت بخاطر همین سانسا براش مهمه و کمکش میکنه با اینکه قدرت براش مهم تره اما اگه کتلین زنده بود اونو انتخاب میکرد و احضر بود بخاطرش به خانوادش کمک کنه به استثنای ند اگر فکر می کنید به خاطر علاقه ش به کتلین، یا چیزی به اسم " کمی انسانیت تو وجودش" کمک میکنه به خود کتلین یا خانواده ش، مشخصه خوب لیتل فینگر رو نشناختید. ممکنه کمک کنه، ولی فقط و فقط به خاطر نفع شخصیش، نه علاقه شخصی یا انسانیت. لیتل فینگر استاد بازی های سی**اسیه، که تو هر هرج و مرجی پاش وسطه. به قول خودش هرج و مرج هم فقط یه نردبان ترقیه برای افرادی که میخوان از این نردبون صعود کنند! Lord Varys: But what do we have left, once we abandon the lie? Chaos? A gaping pit waiting to swallow us all. Petyr 'Littlefinger' Baelish: Chaos isn't a pit. Chaos is a ladder. Many who try to climb it fail and never get to try again. The fall breaks them. And some, are given a chance to climb. They refuse, they cling to the realm or the gods or love. Illusions. Only the ladder is real. The climb is all there is. واقعا دیالوگهای فصل 3 رو دوست داشتم ... یه حرفی پشتشون بود!
-
در مورد نامه سانسا به لیتل فینگر، فارغ از اینکه حاصل درخواستش از لیتل فینگر به نفع جان و ارتشش میشه یا به ضررش، حرکت خودسرانه ای بود. چون بارها ثابت کرده که آدم قابل اعتمادی نیست! حتی تو کمکهاش هم به دیگران انگیزه های شخصی داره... همه مون تقریبا حدس میزنیم حرکتش درنهایت به نفع جان میشه یا به ضررش، ولی خب چیزی از خیره سریش کم نمی کنه این پنهانکاری. یاد حرکت مادرش افتادم، جیمی رو آزاد کرد بدون اینکه به راب حرفی بزنه. بازم میگم در هر صورت و با هر نتیجه ای باید مشورت میکرد.
-
اپیزود ضعیفی بود. یه جوری فقط یه اتلاف وقت بود برای سریال. سریال داره رفع مسئولیتی خطهای داستانی رو میبره جلو. تا صرفا داستان رو تعریف کرده باشه. ولی با چه کیفیتی؟ مثلا اون خط داستانی دنریس چی بود؟ یا اون زمانی که برای سمول و خانواده ش ... اپیزود 6م از فصله. اگر قراره حادثه مهمی نداشته باشه، حداقل داستانها را جذابتر روایت و به تصویر بکشن، یا دیالگوهای قویتری نوشته بشه.
-
من هم دیدم خلاصه وقایع رو ... ولی لطفا نذارید، حالا شما رعایت می کنید. یه عده آدم هیجان زده پیدا میشن نمی تونن خودشون رو کنترل کنند. هر جایی که دستشون میرسه جار میزنن
-
اپیزود خوبی بود. سکانس پایانی اپیزود نقطه عطفی بود برای این فصل. همیشه به شوخی Hodor گفتن هودور تقلید میشد، ولی خب کسی از واقعیت پشت این کلمه با خبر نبود. Hold the door ... قیافه برن هم خیلی درمونده بود سکانس آخر. وقتی فهمید باعث چه اتفاقی شده ... سکانسی که یواشکی برن به رویا میره چقدر استرس زا بود! آهنگسازی روی این سکانس هم حرف نداشت. The time has come For you to become me منظورش دقیقا چی بود؟ الان توانایی های کلاغ سه چشم به برندون منتقل شد؟ احتمالا وقتی برن در کسل بلک مستقر میشه، جان رو نبینه تو این فصل. شاید هم تا اپیزود 10 باید صبر کرد برای فهمیدن راز لیانا و ند. این احتمال هم وجود داره، بنجن استارک رو ببینیم تو راه برگشت برن بهش کمک کنه؟! (ولی خب بعیده، اگر زنده بود این همه مدت نمی موند ...) نمایشی که آریا تو براووس دید هم جالب بود در نوع خودش. بقیه سکانس ها چیز خاصی نداشت، مقدمه سازی برای اپیزودهای آینده فقط ... پ.ن: یه دایرولف دیگه هم رفت! الان دایرولفهای زنده سریال فقط گوست و نایمریا هستند. زن کشیش هم گردنبندی شبیه ملیساندر داشت!