رفتن به مطلب

دنریس تارگاریان

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    27
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روزهای برنده

    1

پست ها ارسال شده توسط دنریس تارگاریان


  1. در 2 ساعت قبل، ashkan.ghf گفته است :

    سلام خدمت شما
    عذر میخوام جسارته اما در سریال مگی به سرسی نگفت تو توسط برادر کوچکتر میمیری و این جمله در کتاب اومده نه سریال!
    یه چیز دیگه احتمالا زیرنویس فارسی که دانلود کردید خوب نبوده چون یورون به جیمی نگفت من تو رو زدم.
    توصیه میکنم شما اگه زبانتون خوبه از زیرنویس انگلیسی استفاده کنید.

    هر دو انتقاد وارده :دی حقیقتش مورد دوم یادم نیس دقیقا چی گفت به جیمی. فریاد زد : من جیمی لنیستر رو کشتم یا همچین چیزی. ولی دقیقا یادمه خیلی به نظرم بی مزه و چیپ اومد :) الان امکانش رو ندارم وگرنه حتما هر دو رو چک می کردم :)


  2. در 41 دقیقه قبل، Aryo1 گفته است :

    یک زن تنها تو دنیایی مردانه با قوانین نوشته و نوشته نشده مردانه براساس همون فمینیسم ساختارگرا به قدرت رسیدنش  چیزی جز شبیه همین نیست

    کلا منتقد گات شدن هم مثل دیدنش مد شده

    ما با پخش جهانی فصل ۱ شروع کردیم به دیدن سریال. کتابا رو خوندیم ، ۹ سال باهاش زندگی کردیم ، چرا انتقاد نکنیم؟! 

    ولی قبول دارم که دو سالی هست که دیدن سریال ، مد شده!


  3. در 21 دقیقه قبل، Oberyn_Martell گفته است :

    واقعا عصبی ام 

    اسپویل شدم توسط یه تینیجر 

    متاسفم واسه این فروم و صاحب تاپیک 

    واقعا عصبی ام و برای این که بی احترامی نکنم فعلا ترک میکنم اینجارو

     

    شما توجه نکن. منم خوندمش ولی چون احتمالا مثل بقیه ی اسپویل های سریال ، غلطه،  توجهی نکردم :)


  4. Im so disappointed ?

    دیگه از قسمت سوم به بعد ، من فاتحه ی سریال رو خوندم. البته الان که برمی گردم به دو سال پیش، از فصل ۷ هم معلوم بود سریال داره سقوط می کنه. اون دوستانی که سریال رو همچنان می پسندن،  از دسته تماشاچی هایی هستن که براشون ۲۰۰ بار توضیح دادیم ریگار با ویسریس فرق داره و یکی نیستن و بعد کلی توضیح تازه متوجه هویت جان شدن :)) قصدم بی احترامی نیس، دارم به این نکته ی ظریف اشاره می کنم که این دوستان با وجود این که خط داستانی سریال ، کلی شخصیت کم تر از کتاب داره ، باز هم قاطی می کنن! بعد همین دوستان می یان می گن سریال عاااااالیه! اشتباه نکنین ، جلوه های ویژه ی سریال هم چنان فوق العاده ان. به خوبی و حتی بهتر از فصل های اول. احتمالا همین ظاهره که باعث می شه بچه ها بگن سریال هنوز عالیه . من که اصلا خط داستانی فصل ۸ رو دوست نداشتم و ندارم. فیلمنامه نویسی ضعیف به شدت به چشم می یاد.منم دوست دارم غافلگیر بشم، مرگ شخصیت های اصلی رو ببینم ولی در صورتی که با منطق باشه نه همین طوری کشکی!!! دوستان اشکالات زیاد این قسمت رو هم اینجا ذکر کردن. مثل یه عالمه تیری که دنریس با اژدهاش جاخالی داد. ساختمان هایی که انگار منفجر شدن نه آتیش گرفته باشن ! ( متوجه شدم وایلد فایر هم زیر ساختمان ها بوده ، منظورم آتیش اژدهاس که قاعدتا باید فقط آتیش بزنه نه مثل تی ان تی منفجر کنه ) آریایی که یه عالمه راه اومده از شمال به جنوب ولی با یه حرف ساده ی سندور،  کلا عقب نشینی می کنه و برمی گرده ! انگار که دوشخصیتی ِ و یه شخصیت اش ، نینجا نترسِ یکی دیگه یه دختر کوچولوی ترسیده! فروپاشی ابهت سرسی که با چندتا دونه اشک بود( بازی لنا فوق العاده اس ولی به سرسی واقعا نمی یومد. ) که هرچند که دور از ذهن بود ولی باز هم به اون صورت غیر عادی نبود و میشه ازش گذشت. اما خدایی مگه قرار نبود برادر کوچکترش ( تیریون یا جیمی ) بکشدتش؟ مگه سریال فصل ۵ ، قسمت اول این پیش گویی رو نشون نداد؟! مگه تو کتاب اون مگی قورباغه ( دقیقا یادم نیس اسمش ) نگفت تو با شاهزاده ریگار ازدواج نمی کنی . با یه شاه ازدواج نی کنی و  شاه این تعداد بچه داره ، تو ۳ تا ؟  جان که کلا سیب زمینیِ . از همه بدتر دنریس بود و این تئوری مد کوئین که کاملا قابل پیش بینی بود ولی به شکل خیلی بدی نشونش دادن. که البته در مورد دنریس ، نظر شخصیمه. یورون که از اون انفجار آتش اژدها (!) جون سالم به در برد، حالا باید از اون همه جا تو ساحل ، دقیقا از اونجایی بیاد بیرون که جیمی لنیستر هم زمان داره رد می شه؟! بعد اون حرفای آخر مرگش،  من جیمی لنیستر رو زدم!! خیلی مسخره بود! کلا من با یورون سریال اصلا و ابدا ارتباط برقرار نکردم.

    جلوه های ویژه و آهنگ های این قسمت فوق العاده بودن! خیلی دوستشون داشتم.

    کل انتقاد من به فیلمنامه و خط داستانی غیر منطقی سریالِ . کاشکی می شد مجبور کرد فیلمنامه نویس ها رو که عذرخواهی رسمی از مارتین و کتاب خوان ها بکنن. سریال بین ها که  ۷۰٪ شون ، کتاب ها رو نخوندن و نصف بیشتر این تعداد هم با سریال اوکی ان. 

    وقتی عروسی خونین اتفاق افتاد ، من زدم زیر گریه . خیلی وحشتناک بود. علی رغم این که شخصیت های مورد علاقه ام سلاخی شدن ، ولی اعتراضی نداشتم چون معتقد بودم منطقیِ و به شعور مخاطب توهین نکردن! ( هرچند که بعدا لیدی استون هارت کاملا از سریال حذف شد... ) 

    من به این قسمت در imdb ،  

    ۶ دادم. الان امتیاز فعلا با ۴۰،۰۰۰ نفر،  ۷.۱ هست


  5. در 20 دقیقه قبل، Danny گفته است :

    عنصر غافلگیری همون‌طور که هممون میدونیم یه عنصر فوق العاده مهم و تاثیر گذاریه، توی بازی تاج و تخت خیلی از این عنصر استفاده شده و همچنان میشه و یادمون هست که این عنصر چقدر جذابیت برای داستان خلق کردن، مِن جمله اونا میشه به مرگ رابرت و ند استارک، مرگ کال دروگو، عروسی خونین، عروسی بنفش، مرگ تایوین، مرگ و دوباره زنده شدن جان، پیروزی نهایی استارک ها در نبرد حرامزادگان، و خیلی های جا های دیگه اشاره کرد که ما رو میخکوب و هیجان زده کردن.

    اما یه ویژگی ضروری توی تمام این موارد غافلگیر کننده وجود داشت ، و اون هم داشتن حد و مرزی منطقی هست

    اگر ما از این دست غافلگیری ها  زیاد دیدیم و خیلی هم لذت بردیم ولی بعضی از غافلگیری های فصل هشت ( علی الخصوص همین قسمت چهارم) ما رو نه تنها راضی نگه نمی دارن بلکه ناراحت و عصبانی می‌کنن ، نشان از یک چیزه و اون هم اشکالی اساسی در نویسندگی و کارگردانی سریال هست 

    و عجیب اینجاست همین کارگردان ها و نویسنده ها چند فصل شگفت انگیز و دیدنی رو به صفحه های تلویزیون آوردن، ولی پایان این فانتزی شاهکار از جرج آر آر مارتین رو اونقدری که باید خارق العاده و به وجد آورنده نشون ندادن

    به امید اینکه روزی باشد که شاهد ضعف و اشکال در سریال ها و فیلم های مورد علاقه خود، بدلیل کمبود بودجه و وقت، و سهل انگاری کارگردان ها و نویسنده ها نباشیم.

    با تشکر

     

    فصل قبلی از اون دو تا فیلمنامه نویس، به شدت دلخور بودم ولی این فصل ازشون متنفرم! چه قدر سطح سریال رو پایین آوردن! دیالوگ ها کاملا کلیشه ای ان و حتی توسط یه آدم معمولی مث من هم می تونن نوشته بشن. همه چیز قابل پیش بینیِ و چه پیش بینی های زشت و دوست نداشتنی!  یعنی صحنه ی مرگ ریگال از همه بدتر بود! گرگ جان ، اسم اش گوستِ . الکی که این اسم رو نذاشتن روش! تو کتاب حتی در بدترین شرایط هم صداش درنمی یاد. رابطه اش با جان خیلی خیلی نزدیکِ. بعد جان حتی باهاش خداحافظی هم نمی کنه. اون تریون باهوش کجاست؟ واریس که تا قبل از فهمیدن هویت جان ، فن بوی واقعی دنریس بود. حالا شده آنتی فن بوی؟ خیلی سطح پایینِ فیلم نامه. گند زدن این دو تا فیلمنامه نویس به داستان. واقعا تصمیم جدی گرفتم در آینده هیچ سریالی از این دو تا نبینم. هرگز. حتی اگه بهترین سریال باشه. چون ظاهرا کارشون گند زدن به شاهکارهای دنیاس  


  6. در 22 ساعت قبل، hodor گفته است :

    3- شما اصلا با شخصیت "سرسی" آشنایی داری؟!سرسی در کتاب فقط با "جیمی" رابطه داشت و در مواقعی که جیمی پیش کتلین استارک زندانی بوده با "لنسل لنیستر"(یکی دیگر از خانواده لنیستر ها) ارتباط برقرار کرد،حاضر نبود با کسی به غیر از خانواده خودش در ارتباط باشه و اینو از گفته های پدرش یادگرفته بود که "فقط خانواده مهمه"...پدری که حتی پسر کوتولشو فقط به خاطر لنیستر بودن تحمل می کرد...این تکبر لنیستر بودن در بین همه اعضای خانواده لنیستر وجود داره مخصوصا در سرسی و این قوس شخصیتی که سرسی حاضر شده تن به خفت همخوابی با کسی مثل یورون گریجوی بده کامل انجام نشده ، بدون هیچ زمینه ای صورت گرفته و برای شخص من که کتاب ها رو خوندم و سریال رو دیدم توجیه نداره

    4-اینکه یک معلول از شب تا صبح در سردترین جای سرزمین وستروس(که به قول تریون: همه اعضای آدم یخ میزنه) منتظر مونده تا جیمی رو سوپرایز کنه مسخره نیست!؟ اشتباه نکنید من با سکانس آخر مخالف نیستم ولی اینکه از شب قبلش منتظر مونده باشه.... بله مخالفم ..در اون منطق دیده نمیشه و فقط برای خفن نشان دادن شخصیت برن اینکار انجام شده...........همون شب برن میتونست به کمک سم بره برای گفتن حقیقت به جان،( هم برادر ناتنیش بوده و همه الهام بینی توسط اون صورت گرفته بوده : مراسم ازدواج پدر و مادر جان رو مشاهده کرده)..........صبحش هم همون سکانس آخر رو نشون میدادن تا منطق داستان هم زیر سئوال نره

    در پایان توصیه میکنم که در راه جواب دادن و پاسخ دادن ادب را رعایت کنید...با احترام

    در مورد مورد ۳ که صحبت می کنید ، در کتاب ، سرسی با یکی از گارد سلطنتی که مراقب تامن هستن، رابطه برقرار می کنه و در ازاش اون آدم باید به گنجشک اعظم اعتراف می کرد که با کویین مارجری ارتباط داشته . این طوری هم کویین مارجری و هم اون آدم زندانی می شن توسط گنجشک ها. سرسی وقتی می ره به معبد اعظم گنجشک ها تا به درخواست تامن، به دیدار مارجری بره،  با گنجشک اعظم دیدار می کنه اما توسط اون دستگیر می شه چون ظاهرا گنجشک اعظم وقتی اون فرد از گارد سلطنتی رو زندانی می کنه ، زیر شکنجه ، متوجه رابطه اش با سرسی می شه نه مارجری! این از این ^_^ 

     

    در مورد مورد ۴ ام ، نمی تونیم تصور کنیم برن برگشته به اتاق اش و نزدیک اومدن جیمی ، اومده بیرون؟ واقعا نمی شه؟؟


  7. در 7 ساعت قبل، V1ctarion گفته است :

    چقدر این قسمت اشاره داشت به اپیزود اول سیزن یک. از پسر بچه که از درخت بالا رفت بگیر ( کی بود اصن؟! :|  شاید از جاسوس‌های کایبرن بود ) تا حتی آهنگی که play شد وقتی جان و دنریس ( کینگ رابرت و سرسی ) رسیدن وینترفل.

     

    و اینکه آریا هم احتمالا عاشق گندری شده. :D و اگه یادتون باشه تو قسمت اول رابرت به ند میگه: تو یه دختر داری، منم یه پسر، وقتشه خاندانمون رو بهم پیوند بدیم :D گندری هم که پسره رابرته. پس .... :))

     

    و در آخر هم فکر میکنم نایت کینگ از همون اول اول گفت هدفش چیه! اون علامتی که رو دیوار درست کرد همون علامتی بود که اپیزود یک سیزن اول با جنازه ها درست کرد. و دقیقا اون علامت شبیه نقشه جایی بود که در اول بچه های جنگل اونو تبدیل به واکر کردن!

     

    کجاش غضب آلود بود؟! :|

    اون پسربچه،  لرد آمبر بود که بعد به دستور سانسا می ره به قلعه ی خودش و در اونجا توسط نایت کینگ کشته و به زامبی تبدیل و علامت گذاری می شه ( آخر اپیزود)

     

    در 4 ساعت قبل، تینا استارک گفته است :

    این سلاح جدید آریا یکم ذهنمو درگیر کرده

    میخواد نایت کینگ رو بکشه ؟

    دقیق نگاه نکردم چی می خواد درست کنه، ولی آره باید جالب باشه ^_^

     

    ناظر فروم:پست ها ادغام شد. از زدن پست های تک خطی و پشت سر هم خودداری کنید. سپاس گزارم.


  8. در 31 دقیقه قبل، Daren گفته است :

    فیلم به شدت ماست مالی شده

    نمیدونم چرا تو لشکر کشیای دنریس، اژدها هاش همیشه از پشت سر میان میرن جلو

    اما زودتر نمیرسن

    موقع رسیدن دوباره از پشت میان میرن جلو... 

    حداقل یه جا جلوتر رو زمین منتظر بشینن 

    چرا بازیگرا انقدر خشک و مصنوعی بازی کردن

    چرا وقتی برن گفت دیوار ریخته

    جان بی خیال بود رفت اژدها سواری

    به جای این که بگه از کجا میدونی

    یا اظطراب و استرس حمله داشته باشه

    خبرچین بفرسته ببینه نایت کینگ کجاس کی میرسه... 

    چرا وقتی فهمید مادرش کیه دیالوگ درست حسابی نگفت تعجب نکرد

    سریع باور کرد

    چرا نایت کینگ هنوز نرسیده....؟ 

    چرا برن انقدر ساکته

    اون علامت نایت کینگ چرا کلش شعله ور شد

    مگه روش نفت ریخته بودن که با سوختن یه تیکش که به بقیه جاها متصل نبود، کلش سوخت

    چرا اژدها ها غذاشونو مثل شیر خوردن

    اون شیره که نمیتونه استخون بخوره

    نه اژدها که نفسش استخون رو هم میسوزونه و قابل خوردن میکنه مخصوصا وقتی که استخونا خیلی کوچیکتر از دهن و دندون اژدهان... 

     

    این اتفاقات باید تو  دو قسمت میفتاد با نمایش کاملتر جزئیات... 

    اون علامت نایت کینگ، اگه دقت کنین ، با دست و پای انسان های مرده و زامبی ساخته شده بود که به محض تماس با آتیش ، می سوزن.  تو فصل های قبلی هم دیدیم اینو. استخوان ها هم از فصل اول ، ندیدم اژدها ها بخورنش. بقیه ایرادات هم کاملا وارده و به نظرم درست می گین ^_^


  9. آقا here's a crazy idea

    صحنه ای که جان و دنریس پرواز کردن و بعد فرود اومدن روی اون کوه برفی با آبشار ، حس کردم صحنه ی جان و ایگریت طداعی شد و همون جا بود که جان عاشق ایگریت شد. اینو داشته باشین ، اما نکته اصلی بعد صحنه ای که دراگون زل زد به جان ، فک نمی کنین برن بوده که رفته تو جلدش؟ ( من هیچ کلاغی اونجا ندیدم ! )  حالا صحنه ی جان و سانسا رو داریم که سانسا بهش گفته به خاطر شمال تسلیم شدی یا چون  عاشق اش شدی ، سر خم کردی جلوی دنریس و از سلطنت ات گذشتی؟  ( همون تیکه ی آبشار و ایگریت رو به یاد بیارین! این یعنی این که جان عاشق دنریس شده اما هنوز نه خودش فهمیده بود و نه حالا که سانسا بهش گفته،  می خواد باور کنه! )  بعد از اون صحنه ، ما سم و دنریس رو داشتیم که سم بدو اومد بیرون قلعه و برن بهش گفت که وقت گفتن حقیقت به جان ه! به نظرم اینم می تونه یه نشونه باشه که برن جان و دنریس رو دیده از چشم دراگون و احتمالا به دلایلی که هنوز نمی دونیم ، نمی خواد این دو تا باهم باشن. هر چند بعضی جاها نشون می ده که برن می تونه گذشته رو چک کنه بدون این که به بدن فرد یا حیوانی وارگ کنه ، بعضی موقع هم در واقعیت ، می بینیم که برای دیدن مسائل در زمان حال ، حتما باید وارگ کنه !! 


  10. بعد از دو سال ، بالاخره می فهمیم قراره چی بشه ... ^_^ 

    ورود دنریس و جان خوب بود. استقبال سرد شمالی ها و دیدن اون آمبر کوچولو که عین برن فصل یک ، با شور و هیجان داشت ورود ملکه رو نگاه می کرد. همون جا فهمیدم قراره بمیره اونم به وحشتناک ترین شکل ممکن :)) سانسا رو به نظرم زیادی تو سریال شاخ کردن :/ رفتار سردش کاملا قابل پیش بینی بود. دیدار جان با آریا عالی بود و بهترین صحنه ی قسمت اول. با برن... خب خیلی برن بعد از کلاغ ۳ چشم شدن ، عجیب غریب و ساکت شده که من دوس ندارم. حس می کنم مصنوعی ه چون کلاغ سه چشم قبلی هم دیگه این قد ساکت و مرموز نبود! :) بدترین صحنه هم به گفتن حقیقت به جان مربوط می شه که من حدس می زنم ، تو قسمت اول ، همه ی بحث جان با سم رو نشون ندادن و احتمال اش هست که در قسمت دو ، باقی صحبت رو نشون بدن. در هر صورت سم به بدترین شکل ممکن به جان حقیقت رو گفت. حتی از برن باهاش صحبت نکرد. حتی نگفت که دیده ازدواج ریگار و لیانا ثبت شده و کاملا قانونی بوده. فقط گفت تو اگان تارگارینی:/ . ایشالله تو قسمت دو ادامه بدن صحبت شون رو ^_^ دیدار آریا و سگ شکاری واقعا زشت بود ! حداقل می تونست کم تر زشت باشه :) گندری هم ... بهتر می تونستن درش بیارن! 

    در هر صورت ، کتاب واقعا از سریال غنی تر و زیبا تره و تناقض نداره. که البته حق می دم به سازندگان سریال چون اونا محدودیت زمان و مکان و پول دارن درحالی که مارتین نویسنده ی کتاب ، هرچه قدر که بخواد می تونه به داستان شاخ و برگ بده ! تعداد شخصیت های اصلی و فرعی کتاب خیلی زیادن در حالی که در سریال به هیچ وجه نمی تونن این کارو بکنن چون ۹۰٪ بیننده ها کتاب رو نخوندن و از زیادی تعداد شخصیت ها و داستان ها ، حسابی گیج می شن. بنابراین فک می کنم بهترین و بیشترین تلاش ممکن شده و البته همون طور که می دونیم بهترین سریال تلویزیونی ساخته شده اس تا الان :) اما دوستان پیشنهاد می کنم کتاب ها رو بخونین که لذت اصلی در اونجاست ^_^ 


  11. Queen nymeria » دوشنبه اردیبهشت 6, 95 11:29 am[/url]"]خط داستانی دورن رو خیلی دارن بد پیش میبرن ایکاش اصلا دورن رو معرفی نمیکردن تو سریال

     

    ملیساندر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

     

    دقیقا ! اون بدبختو زدن همون اول کشتن


  12. آقا یکی به من بگه قضیه ی این ملیساندر چی بود؟!

    بعد اصن هدف شون چی بود که نشون بدن سن اش خیلی زیاد ه؟ اکثرا این رو می دونستیم.

    یه سوال دیگه! سگ جان اگه اون قدر نزدیک جان بود ( تو اون انباری ه ) ، چرا سعی نکرد همون موقع که به جان حمله کردن ، زوزه بکشه؟ (((

    به نظر می یاد قراره جان به زندگی برگرده :دی


  13. samiano » پنج شنبه خرداد 29, 93 4:22 pm[/url]"]قبلاً یه تئوری هم بود که میگفت ممکنه دنریس دختر ریگار باشه اونم اگه در نظر بگیریم احتمال تئوری جان بیشتر میشه

     

    ----------------------------------------------------------

    آقا چند دفعه اس این تئوری رو می بینم ، همین جا با سند ، ردش می کنم

    اگه متن مربوط به ریلا تارگارین رو در ویکی انگلیسی خونده باشید :

     

    [

    color=#BF0000]After Rhaegar's birth, Rhaella and Aerys had more trouble where their children were concerned. In the seventeen years following Rhaegar's birth, Rhaella went through multiple pregnancies, stillbirths and miscarriages:

     

    miscarriage in 263 AC

    miscarriage in 264 AC

    Princess Shaena Targaryen, born in 267 AC, stillborn

    Prince Daeron Targaryen, born in 269 AC, lived only half a year

    stillbirth in 270 AC, gender and name of child unnown

    miscarriage in 271 AC

    Prince Aegon Targaryen, born in 272 AC, born two months premature, died in 273 AC

    Prince Jaehaerys Targaryen, born in 274 AC, died later that same year[/color]

     

    بعد از تولد ریگار و آزاد شدن آیریس از زندان 6 ماهه ، آیریس حسااااااابی بدبین و خل می شه :دی هی آدم آتیش می زنه و به اتاق ملکه می ره! ملکه چندین دفعه باردار می شه و بچه هاش یا مرده به دنیا می یان یا زیاد زنده نمی مونن.بعد آیریس تصمیم می گیره :

    While at first, her brother comforted Rhaella in her grief, the multiple stillbirths, miscarriages and dead children eventually caused Aerys to become suspicious of Rhaella. He accused her of being unfaithful, and that the dead children had been bastards. Rhaella was confined to Maegor's Holdfast (roughly around 270AC), and Aerys decreed that two septas would sleep in Rhaella's bed every night, to ensure she would remain faithful.

     

    ( من انگلیسی ام خوبه و رمان به انگلیسی زیاد می خونم. اما تا حالا کار ترجمه انجام ندادم و کلا موقع رمان خوندن ، گاهی اوقات 100 % متن رو متوجه نمی شم اما حول و هوش 90% اش رو می فهمم :دی این همه گفتم که این جا هم لپ مطلب رو ترجمه کنم :دی

    پ.ن: کتابای زبان اصلی نغمه ی یخ و آتش رو ایشالله شروع می کنم . البته اول از ویکی انگلیسی اش شروع می کنم بعد می رم سراغ کتابا که ترسم بریزه و به متن عادت کنم :دی )

    متن می گه آیریس بعد از چندین تولد زودرس و مرده به دنیا اومدن نوزاد ها ، به ریلای بیچاره مشکوک می شه و فک می کنه که حتما این بچه های مرده ، ح ر ا م زاده هستن! ( از آیریس نیستن ) .دستور می ده 2 تا سپتاس هر شب در رختخواب ریلا بخوابن تا مطمئن بشه که ریلا بهش وفادار می مونه!!


  14. ریگار » شنبه اردیبهشت 28, 92 6:47 pm[/url]"]همین برام جالبه ، ریگار اصلا چرا برای لیانا محافظ گذاشته ؟ لیانا رو کوچکترین خطری از جانب انقلابیون تحدید نمیکرد ، اگه میخواست جایی باشه که حالا حالاها دست کسی بهش نرسه باشه باید میفرستادش سان اسپیر یا استورمزاند ، ضمن این که اگه ریگار ترایدنت رو پیروز میشد یا امیدی به پیروزی داشت واقعا نیازی به این کارا نبود پس عاقلانه این بود که اون سه شوالیه پیش ریگار باشن تا پیش لینا ، اصلا ریگار در مقابل چی میخواست از لیانا محافظت کنه ؟ واقعا فکر میکرد اگه شکست بخوره این سه نفر میتونن جلوی ارتش رابرت رو بگیرن ؟!

     

    -----------------------------------------------------------------------------------------

    به نام خدا :دی

    اینجانب بعد از خواندن تمام کامنت ها ، نظرات و توهمات ام را بیان می کنم!

    ریگار جان به نکته ی خیلی خوبی اشاره کردی! هیچ خطری لیانا رو تهدید نمی کرد. پس این سه گارد سلطنتی برای محافظت از کس دیگه ای اون جا بودن. همه مون تقریبا متفق النظریم که جان ، پسر لیاناست. ریگار حتما محافظا رو برای محافظت از فرزندش گذاشته. من احتمال می دم لیانا زایمان سختی داشته و در حال مرگ بوده. و البته این که پدر و برادرش توسط شاه دیوانه اعدام شدن ، درد رو براش غیر قابل تحمل تر کرده. نمی دونم دقیقا فاصله ی برج شادی تا محل مبارزه ی رابرت و ریگار چه قد ه ، اما فک می کنم ریگار برای معطل کردن ارتش و رابرت ، و البته به دستور شاه دیوانه ، به مکان جنگ رفت.اولش تونست رابرت رو زخمی کنه اما بعد به دلایلی نا معلوم ، شکست می خوره و رابرت پیروز می شه.فک می کنم خودشو فدا کرد. چون کشته شدنش به دست رابرت ، باعث سرمستی رابرت می شد و رابرت موقتا حواسش از لیانا پرت می شد ( به این معنی که شخصا نمی ره برج شادی تا لیانا رو نجات بده )

    الان دوباره سر زدم به ویکی. رابرت بعد از جنگ با ریگار زخمی می شه و تعقیب بازماندگان نیروهای تارگارید رو به ادرارد می سپره ! ادرارد به پایتخت می ره و با جسد شاه دیوانه و جیمی جذاب نشسته بر تخت پادشاهی روبه رو می شه

    بعد می ره سمت برج شادی

     

    renly baratheon » شنبه اردیبهشت 28, 92 11:54 pm[/url]"]و سوالاتی که همچنان بی پاسخ می مانند!

    منم این قضیه دزدیده شدن لیانا واسم جای سوال زیاد داره، و کامل هم داستانش رو نمیدونم، در این حد که من تا دیروز فکر میکردم ریگار لیانا رو تو همون مسابقات هارن هال دزدیده، ولی دیدم که تو مقاله ای که ترجمه شده (و اصلش تو ویکی) نوشته ریگار این کار رو یک سال بعد انجام داده! من کلا الان قاطی کردم! لیانا اون موقع کجا بوده؟ تو وینترفل یا جای دیگه؟ ریگار چطوری دزدیده اش؟ هیچ کی اون دورو برا نبوده آیا؟ یه نفر پاسخ گو باشه لطفا!

    ------------------------------------------------------

    به نظرم بعد از مسابقه ی هارن هال ، ریگار و لیانا چند باری همدیگه رو دیدن ( قایمکی! ) لیانا به ریگار می گه باردار ه و ریگار چون می ترسیده خاندان استارک و رابرت به زور بچه ی لیانا رو سقط کنن ، ناچار می شه لیانا رو بدزده ( احتمالا رمانی بوده که دیگه لیانا نمی تونسته بارداریش رو پنهان کنه ) و می برش به برج شادی. ( احتمال می دم هر جایی که لیانا بوده ، پدر یا برادراش پیشش نبودن و فقط خدمتکارای وفادار خاندان پیشش بودن! که البته خیلی عجیب ه . با توجه به این که همه دیدن ریگار چه قد شیفته ی لیاناست ، بعید ه تنهاش بذارن ! فک کنم به دلایلی مجبور شدن لیانا رو تنها بذارن و لیانا و ریگار از فرصت به دست اومده ، استفاده کردن ! خدایی یکی مث ننه ی پیر اگه پیشش بود ، 3 سوته بارداری لیانا لو می رفت ) آخرای بارداری ، برندون و بابای لیانا اعدام می شن و لیانا حالش به شدت بد می شه. مطمئن نیستم که ریگار پسر به دنیا اومده اش رو می بینه یا نه . البته فک می کنم نمی بینه. اون فقط لیانای باردار با حال وخیم رو به 3 گارد سلطنتی که بهترین دوستاشن ، می سپره و می ره به جنگ که یا پیروز بشه یا خودشو فدا کنه تا دست کسی به بچه اش نرسه.در ضمن فک می کنم به خاطر حال وخیم و بارداری نزدیک لیانا ، شوالیه ها قادر به جابه جایی لیانا نبودن.

    فعلا تا کتاب 6 و 7 نیومده ، مجبوریم به توهمات مون تکیه کنیم :دی

     

     

    renly baratheon » یکشنبه اردیبهشت 29, 92 1:08 pm[/url]"]
    ریگار چطوری دزدیده اش؟ هیچ کی اون دورو برا نبوده آیا؟ یه نفر پاسخ گو باشه لطفا!

     

    چه جوری دزدیدتش یا اصلاً این مسئله که دزدیدتش یا با اختیار لیانا بووده مشخص نیست اما چیزی که مشخصه آرتور دین هم همراه ریگار بوده یعنی بهترین شوالیه های سراسر پادشاهی مصلماً اگر هم کسی اونجا بوده نمیتونسته جلوی این دو نفر رو بگیره

     

    اون که آره ولی یه جیغ و دادی چیزی! ناسلامتی لیانا 3تا داداش گردن کلفت و یه بابای های لرد داشته! چجوری هیچ کدوم نفهمیدن!

    ضمن این که اگه هیچ کی اونجا نبوده و نفهمیده، از کجا فهمیدن که دزدیده شده؟ مثلا چرا فکر نکردن خودش رفته؟ یا این که شما میگین ریگار همراه آرتور داین بردتش از کجا اینو فهمیدن که ریگار بوده و آرتور داین هم همراش بوده؟

     

    ولی این سوال هنوز واسم مونده، لیانا کی و از کجا دزدیده شد؟ من فکر میکردم تو همون هارن هال دزدیدتش ولی انگار یه سال بعد بوده، اون موقع لیانا کجا بوده؟ تو وینترفل پیش خانواده اش یا تو ویل پیش داداش و نامزدش؟

    --------------------------------------------------------

    بسی به نکات جالبی اشاره نمودید !

    یه مقدارش رو تو پست قبلی جواب دادم... و این که اصن کی گفت دزدیده شده و چرا ؟ !

    فک می کنم همون خدمتکارای باوفای لیانا برای آبروداری که لو نره لیانا به اختیار خودش رفته ، بعد از این که فهمیدن فرار کرده ، جار می زنن پرنسس ریگار ، لیانا رو دزدیده. احتمالا نتونستن در مقایل آرتور دین و ریگار مقاومت بکنن و البته لیانا هم با میل خودش رفته بود.

     

    samiano » سه شنبه اردیبهشت 31, 92 8:23 am[/url]"]

     

    یه سوال منظور ریگار چی بوده؟ از یه طرف معتقد به اومدن پرنس وعده داده شده است از یه طرف میگه اژدها سه سر داره... یعنی سه تا پرنس موعود؟ یا یکی از سه سر موعوده؟

     

    شاید قراره 3 تا reborn داشته باشیم

     

    ---------------------------------------------------------

    این 3 تا reborn رو خییییییییییلی خوب اومدی :دی کاشکی جان هم reborn شه

     

     

    the_last_stark » پنج شنبه خرداد 2, 92 6:00 am[/url]"]
    ند میتونسته به داینیها هم بگه جان بچه نا مشروعشه ربطی نداره که چون بریک دانداریون با جان برادر شیری هم میشن خاندان داین از موضوع اصلی خبر دارن

     

    شما اینو در نظر بگیر که پس از پایان ماجرا در Tower of joy ند و بچه ( جان ) به سمت استارفال رفتن ( چون برج شادی و استارفال به هم نزدیکند) . آیا به نظر شما ممکنه که ند به خاندان دین بگه بفرمایید این شمشیر داداشتون سر آرتور که من و هاولند کشتیمش و تو این چند ساعتی هم که داشتیم میومدیم اینجا من صاحب یه Bastard شدم ! ( فک کنم واسه به دنیا اومدن یه بچه چند ماهی وقت لازم باشه و آدم هم که بچه شو نمیزنه زیر بغلش بره جنگ! )

    یک چیزی هم نباید فراموش بشه که هیچ خاندانی در وستروس به اندازه House Dayne مورد اعتماد پرنس ریگار نبودن. مسلما اونا وقتی بفهمن که این بچه مال ریگاره ، هر کار بتونن واسش انجام میدن.

     

     

    * لرد استار فال ادریک دینه ، نه بریک دنداریون

     

     

    در خاطرات سر باریستان به این موضوع اشاره شده که آشارا از براندون استارک باردار شده نه ادارد. بچه ش هم که یه دختر بوده در هنگام تولد مرده ( البته این چیزیه که سر باریستان شنیده ) . یه احتمال خیلی جالب که اینجا مطرحه اینه که آشارا دین کسی هست که اگان ( پسر ریگار و الیا ) رو از وستروس بیرون برده . البته من هنوزم فکر میکنم اگان تقلبیه!

     

    -------------------

     

    مگه واریس کسی نبود که اگان رو فراری داد ؟

     

     

     

    ریگار » شنبه اردیبهشت 28, 92 5:53 pm[/url]"]به وینترفل : منم از فرضیه یخ و آتش خیلی خوشم اومد .

     

    به رنلی : نه ، منظورم رینیس نیست ، میگم خود دنریس ممکنه دختر سومی بوده باشه که ریگار میخواسته ؟ میدونم یکم عجیبه اما یعنی ممکنه ؟ سنش هم به قدری پایین هست که ریگار باباش باشه .

     

    ویرایش : جان هم میتونه پسر نمرده اگان باشه . میتونه ؟ من موندم چرا وقتی ملکه ، دنی و ویسریس فرار میکردن دراگون استون ، چرا پرنسس الیا و بروبچه هاش باهاش نرفتن .

    ----------------------------------

    پادشاه دیوانه پرنسس الیا و بچه هاش رو به عنوان گروگان در پایتخت نگه داشت تا مطمئن بشه دورن ها بهش وفادار می مونن.


  15. در هر صورت من تا کتاب بعدی و سیزن بعدی، عزادار جان عزیزمون، خواهم موند ((((((((((((( الهی بمیرم برات ((((((((( ند کجایی که ببینی چی به سر جان آواردن!!

    دقت کردین، فرمانده ی قبلی هم به دست افراد خودش سلاخی شد؟! اگه جان دیگه برنگرده، امیدوارم برادرهای شب خائن اش به درک واصل بشن! خاک تو سرشون، اگه با جان می رفتن دنبال وحشی ها و اون همه وایت واکر و مرده متحرک می دیدن، دیگه زر اضافی نمی زدن! ببخشید ادب رو رعایت نمی کنم... بدجوری دلم خون ه (((((((


  16. دوستان با سلام،

    تیریون و استاد سابق زمزمه ها، یه دفعه دیگه باهم حکومت خواهند کرد که واقعا جالب می شه سریال برای چندمین بار بهمون یادآوری کرد که شخصیت های مورد علاقه مون جاودان نیستن و همه شون علی رغم قدرت شون، در خطرهمیشگی هستن! من خیلی طرفدار استنیس نبودم، اما از شخصیتش خوشم می یومد. خیلی خیلی در حق اش تو سریال اجحاف ( املاش درسته؟ :دی) شده. و کلا قسمت های قشنگ ملیساندر و شیرین و سلس هم نابود کردن! می دونم که شیرین بالاخره قربانی می شد، با این وجود سرعتی که تهیه کننده ها به. این 4 نفر دادن، خوب نبوده. استنس هنوز خیلی جا داشت که ناامید بشه و عقل و منطق اش رو بده دست ملیساندر. ملیساندر هم اون همه ابهت داشت تو این 4 فصلی که بود، تا قضیه قاراش میش شد، جا زد؟! حتما یه دلیلی وجود داشت که برگشت به دیوار. نمی گم به خاطر جان برگشت، اما بالاخره منطقی نیس کسی که اون همه اعتقاد اش قوی بوده، یهو جا بزنه! یه کاسه ای زیر نیم کاسه اس :دی

     

    من چون با مبایل پیام می ذارم، مجبورم تو چند تا پست حرف بزنم که یهو کل حرفام نپرن! ( با تشکر از پارس آنلاین عزیز!!! )

    قسمت آریا وااااااقعا عالی بود! با اون حرصی که اون ع و ض ی رو کشت، حس انتقام همه مون رو تا حدی ارضا کرد :دی

    تیون و سانسا امیدوارم اون همه آدم های بدبختی که رمزی اسنو و ارتشش کشتن، بعدا واک وایر بشن و بیان دخل همه شون رو دربیارن!!

    و اما جان اسنو عزیزم ((((((((((((((((

    متنفرم که اینو می گم اما باید اقرار کنم که جان مرده... حداقل تو سریال! تو کتاب خیلی امکان اش زیاد ه که ملیساندر برشگردونه. تو سریال، نهایتش، واگر می شه تو بدن گوست و احتمالا حتی اگه هم قرار باشه کیت برگرده به سریال، حداقل تا یکی دو سال آینده برنمی گرده! من فک می کنم گوست تو سریال خواهند موند، و در نبرد نهایی وایت واکر ها با برن( و شاید دنریس!! می ترسم بزنن دخل دنریس هم دربیارن! هم مارتین هم تهیه کننده ها به طور مشکوک و خطرناکی تا حالا باهاش خوب بودن ) بله داشتم می گفتم!! احتمالا در نبرد نهایی، شاید شااااااید برن یا خدایان قدیم یا کلاغ 3 چشم،برشگردونن. من که ترجیح می دم ملیساندر درجا برشگردونه. سریال بدون جان، کیفی نداره و البته نویسنده ها همین طور دارن یکی یکی امیدهامون رو به قتل می رسونن

    فک کنم آبا این روندی که مارتین و تهیه کننده ها پیش می رن، آخر رمان ها و سریال، فقط وایت واکرها بمونن!!! از مارتین بعید نیس می دونم کتاب ها به واقعیت زندگی خییییییلی نزدیک ان و قرار نیس مث خیلی از کتابا ها و سریال های دیگه، شخصیت های دوس داشتنی مون، happy ending بشن، اما خب حداقل من یکی از حقیقت تلخ زندگی به رمان و ادبیات پناه آواردم... . البته به قولی جذابیت مجموعه سریال و کتاب ها، به خاطر همین واقعی بودنشونه و این که مث سریال های cw و... آبکی نیستن!


  17. آخه خیلی راحت می تونست تیریون رو بعد عز مرگ مادرش سر زا بکشه یا حتیچند روز بعد از تولدش ادعا کنه که بچه بدون مادرش نتونست زنده بمونه یا بچه ضعیفه و... .

    این احتمال که بچه در اصل مال آیریس ه، خیلی جالبه. به نظرتون این طور نبوده که وقتی تایوین می فهمه زنش از آیریس بارداره، به زنش دارو می ده که بچه تو شکم مادرش از بین بره اما موفق نمی شن بچه رو بکشن و بچه، کوتوله به دنیا می یاد! کلا تو این قضیه، مرگ مادر برام خیلی عجیبه.


  18. تو صحبتهای اوبرین به تیریون یه نکته هایی هست که باعث شده یه تئوری به وجود بیاد. اول از همه بگم که این چیزهایی که میگم به هیچ وجه اسپویل نیست و در ادامه داستان چیزی در تایید یا رد این مسئله وجود نداره و هر صحبتی میکنم تا اینجای کتابه.

     

    اوبرین به تیریون میگه وقتی به دنیا اومدی بهت میگفتن هیولا و سر بزرگ و دم داشتی و یه چشمت قرمز بود. این صحبتها میتونه اشاره به این داشته باشه که تیریون یه تارگرینه! زمانی که در کتاب اول لنیسترها به وینترفل میرسن یکی از بچه های استارک(که یادم نیست کدوم) شروع میکنه به توصیف اونها و میگه جیمی و سرسی موی روشن دارن اما موی تیریون خیلی روشن تر از اونهاست جوری که انگار به سفیدی میزنه.(رنگ موی برین توی سریال رو در نظر بگیرید). اینها رو با نفرت تایوین نسبت به تیریون که کنار هم بذاریم میشه یه نتایجی گرفت. ممکنه تیریون پسر حرا.مزا.ده ایریس باشه. اون توصیفاتی هم که اوبرین میکنه ممکنه طعنه ای باشه به اینکه تیریون یه اژدها و حرا.مزا.ده است.

     

     

    حرفاتون منطقی ه. من اون بحث. هویت تیریون رو کامل خوندم. الان یه سوال واسم پیش اومد : اگه که تیریون یه تارگاریان ه، چرا تایوین زنده نگه اش می داره؟ می تونست همون موقع زایمان زنش، بکشش!


  19. اگه پیتر به سانسا علاقه داشته باشه (!) که من به شخصه شک دارم به این موضوع سانسا خیلی احمقه اگه پسش بزنه

    فرصت از این بهتر ممکن نیست براش پیش بیاد، پیتر بیشتر از هزارتا شوالیه میتونه کمکش بده و انتقام خانوادش رو بگیره

     

     

    چه فرصتی؟ بیلیش بهش گفت برای پیدا کردن یه خونه ی جدید، باید خونه ی قدیمی رو خراب کنی! اگه که سانسا رو واسه خودش نخواد، حتما با پسر لایسا، نامزدش می کنه.


  20. در مورد انگیزه ی پیتر :دی

    پیتر، ه چهره و اخلاق کتلین رو در سانسا می بینه، در عین حال معتقده که فقط و فقط عاشق کتلین بوده و هست و خواهد بود. اما سانسا همین طور که بزرگ می شه، بیشتر و بیشتر به مادرش شبیه می شه و همه می دونیم که دیگه کتلین ای وجود نداره. من فک می کنم از همون اول که سانسا رو دید، ناخواسته بهش جذب شد. کتلین هم که تا لحظه ی آخر، رد اش کرد! در نتیجه پیتر بیشتر جذب سانسا شد.

    من حدس می زنم که پیتر بعد از مرگ لایسا، بیشتر و بیشتر به سانسا نزدیک می شه. بهش آموزش می ده که ساده نباشه ( بعد از خود پیتر و کتلین خدا بیامرز، سانسا عزیز ترین کس پیتر ه) . و خب فک می کنم منتظر می مونه کهسانسا هم جذب اش بشه. در صورتی که سانسا پس اش بزنه....خب غرور یه مرد به دست چند تا زن باید شکسته شه؟! فک نکنم پیتر خوشش بیاد! امیدوارم اگه سانسا جذب اش نشد، یکی بیاد این بیلیش عزیز هرچند عوضی (!) رو از رو وستروس برداره!! :پی


  21. یکی از لذت بخش ترین قسمت های این فصل بود ( غیر از مرگ جفری :دی) .

    از همون فصل یک، دلم می خواست مرگ این 'لایسا' روانی رو ببینم! خیییییییییییییلی خوشگل پرواز کرد! ( این که دیگه اسپویل محسوب نمی شه، درسته؟ )

    اما به نظرم 'لایسا' ی کتاب، عاقل تر و فوق العاده زیبا تر از 'لایسا' ی سریال بود. باید بازیگر زیبا تری رو براش انتخاب می کردن! این طوری وقتی که لیتل فینگر ، لایسا رو ناگهانی از آغوشش پرت می کرد، ما بیشتر لذت می بردیم! این زنی که پرت کرد، غیر از موهاش، هیچ زیبایی دیگه ای نداشت! آدم باید دیوانه باشه که حتی 'خیال کتلین' رو ول کنه و بیاد دنبال همچین زنی! باید زیبا می بود تا عظمت عشق پیتر ، آشکار بشه. این که با وجود عین که کالین نخواستش و بعد هم با ادرارد ازدواج کرد، اما باز هم لرد بیلیش، عاشقش مونده.

×