رفتن به مطلب

mbakhtiar

اعضا
  • تعداد ارسال ها

    7
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

اعتبار در انجمن

0
  1. mbakhtiar

    بحث اپیزودیک قسمت ششم Beyond the wall

    دوستان اگه دعوا و کل کل کردنتون تموم شد خدمتتون عرض کنم که سریال در ادامه مسیری که پیش گرفته داره جلو می‌ره و هر روز از اون ایده های درخشان فصل های اول دور تر میشه. سریالی که پر از ظرافت بود، پر از بازی های زیبا و پیچیده برای رسیدن به تاج و تخت دیگه رسما تبدیل شده به یک فانتزی معمولیِ هالیوودی. حمله با اژدها به لشکز زامبی‌ها. من ایرادی نمیبینم که عده ای طرفدار پر و پا قرص چنین ژانری باشن اما این قطعا چیزی نیست که ما در اوایل سریال به اون علاقه مند شدیم. برای عده ای این فانتزی خیلی جذاب و تاثیر گذاره،‌ اما ما طرفدار مرده های متحرک و اژدهای پرنده و چشم و ابروی دنیریس نشدیم ما به خاطر سنت شکنی ها، ظرافت ها و پیچیدگی هایی جذب این دنیا شدیم که معمولا در سریال های تلوزیونی نمیدیدم و حالا که انگار از سر اجبار یا عادت یا کنجکاوی سریال را دنبال می‌کنیم فقط احساس سر خوردگی می کنیم و عصبانیت
  2. mbakhtiar

    بحث اپیزودیک قسمت چهارم: The Spoils of War

    خب با اون همه ریخت و پاش سریال برای نبرد آخر کار و چند تا صحنه مثل مبارزه‌ی آریا قسمت خوبی از آب دراومده بود اما هنوز ایرادهای اساسی سر جاشه: دوتا شخصیت مهم همدیگه را میبینن و چندتا دیالوگ بی خاصیت به هم تحویل میدن. همین. من نمی‌فهمم از دراگون استون تا اردوگاه ارتش لنیستر، دوتراکی ها از هر طرف که اومده باشن باید سر راهشون حداقل یکی دوتا قلعه باشه، تو زمین های تحت کنترل سرسی وسط روز روشن یکی نیست خبر حرکت دوتراکی ها را به جیمی بده؟ یعنی ارتش به اون بزرگی با شنیدن صدای پای اسب ها یه هو غافلگیر میشه؟‌آخه جنگ که اینطوری نیست. چرا این ظرافت ها را که تو سیزن های اول نقطه قوت سریال بوده دارن فدای چشم و ابرو اومدن دنیریس می کنن
  3. mbakhtiar

    قسمت سوم، The Queen's Justice

    دوستان من هنوز این حرکت ناوگان یورون را متوجه نمیشم. اولین بار که یورون را می‌بینیم داره با کشتی هاش به مقر پادشاهی میاد. جیمی و سرسی از کنار ساحل کشتی های یورون را میبینن. پس قاعدتا ناوگان یورون داخل خلیج بلک واتر شدن و این یعنی از طریق دریای باریک اومدن و از جلوی دراگون استون عبور کردن. و بعد یک بار دیگه از جلوی دراگون استون رد شدن و در دریای باریک از پشت به ناوگان دنیریس شبیخون زدند. فرض می‌کنیم که بار اول دنیریس هنوز به دراگون استون نرسیده باشه، اما مرتبه دوم چی؟ درست بعد از اینکه دنیریس و تمام مشاوراش در دراگون استون جمع میشن. یک دیدبان ساده با چشم غیر مسلح هم میتونه عبور اون همه کشتی از گذر باریک گالِت را از دراگون استونِ مرتفع ببینه. باور کنیم که دنیریس بدون کار اطلاعاتی جنگ میره؟ و نکته دیگه اینکه قبل از مردن اولنا تایرل در قصر خودش اون را در دراگون استون دیده بودیم و قرار بود به همراه یارا گریجوی به دورن برن و لشکر دورن و تایرل را سوار کنن ببرن محاصره کینگزلندیگ. هیچ توضیحی داده نمیشه که چرا وقتی الریا سند و دخترهاش تو کشتی فرماندهی هستن اولنا نباید باشه و اینکه اولنا چطور به هایگاردن رسیده. کار دنیریس تو نقشه های جنگی خیلی میلنگه و اصلا ظرافتی که ما در داستان انتظار داریم را برآورده نمی کنه. در عوض نقشه های سرسی خیلی بهتر و حساب شده تر به نظر می رسه. من مشکلی با این که نبردها را نشون نده ندارم مهم ظرافت های داستانه، تو حمله جیمی به هایگاردن و تسلیم کستلی راک این ظرافت هست اما تو خط داستانی دنیریس نیست. سه تا اژدها گذاشتن و دیگه به امان خدا. امیدوارم برخورد دنیریس با جان باعث نشه خط داستانی جان هم مثل دنیریس آبکی بشه
  4. mbakhtiar

    قسمت اول، Dragonstone

    بله منم با نظر شما موافقم . چه خوب که به اون داستان فصل 4 اشاره کردی. اون پدر و دختر همون پدر دخترن که تو فصل چهار دیدم. بهترین قصه قسمت اول هم همین ماجرای گلیگان بود. به نظرم این خط داستانی از این هم جالبتر میشه چرا که اتفاقای داستان طوری جلو میره که تازی در مقابل کوه قرار بگیره. سندور در شعله‌های آتیش نحوه عبور وایت ها از دیوار را دید و با توجه به اینکه برندون هم از دیوار عبور کرده بعید میدونم اون تئوری حقیقتا خنده دار خراب شدن دیوار در اثر عبور برندون در سریال اتفاق بیافته.
  5. mbakhtiar

    قسمت اول، Dragonstone

    دوست عزیز چرا الکی به مغزت فشار میاری که بترکه؟ اون غول وون وون نیست و نمیتونه وون وون باشه
  6. mbakhtiar

    قسمت دهم، The Winds of Winter

    دوست عزیز به نکته ظریفی اشاره کردی. من مجدد اون صحنه را دیدم، د.ایر متحدالمرکزی که از سقف آویزونه اسم علمی اش ذات الحلق (تلفظش اینطوریه: zat al Halagh با فتحه روی ح و ل ) یا اسطرلاب کرویه ، قدیمی ترین ابزار نجومی که بر اساس مدل زمین مرکزی بطلمیوس ساخته شده و حرکات اجرام آسمانی به دور زمین را باش مدل سازی و اندازه گیری می کردن. می تونید با سرچ کردن در موردش بیشتر اطلاع کسب کنید.
  7. mbakhtiar

    قسمت دهم، The Winds of Winter

    ادای احترام به گنجشک اعظم دوستان عزیز من از ابتدای سریال این تاپیک را دنبال می کنم و نظرات خوبتون را هر هفته می خونم. فصل ششم تمام شد و نکته ای نمونده که دوستان اشاره نکرده باشند منتها یکی از چند اتفاق اصلی در این قسمت سریال را خیلی ساده از کنارش گذشتید: نابودی سپ اعظم بیلور و مرگ سپتون اعظم، معروف به گنجشک اعظم. حالا که این شخصیت داستان مرده اولین پستم تو این تاپیک را می خوام به یاد این شخصیت بنویسم. قبل از هرچیزی روشن کنم که در جهان واقعی و امروزی ما، دخالت مذهب در سیاست و به خصوص مذهب افراطی اصلا به نظرم چیز پسندیده ای نیست اما در نظر داشته باشید که در مورد جهانی تخیلی صحبت می کنیم که به لحاظ تاریخی در مراحل گذر از جادو به دین قرار گرفته و از این لحاظ می تونه با اوایل دوران قرون وسطا مقایسه بشه. نکته دیگه هم اینکه تنفر بیننده ها از گنجشک اعظم و پیروان کور و خشک و متعصبشون هم کاملا قابل درکه، خود من از صحنه نابودی سپت و کشته شدن گنجشک ها ناخودآگاه خوشحال شدم و تحت تاثیر دیالوگ های زیبای سرسی قرار گرفتم وقتی بالای سر اون سپتا توی زندان داشت از لذت بردن از گناه صحبت می کرد. سرسی در اون صحنه نقش بازی نمی کرد، از ذاتی در بشر حرف می زد که سپتون ها و سپتا ها و مذاهب همیشه سعی در سرکوب و نابودی اش دارن فارغ از اینکه این ذات در وجود خودشون هم هست، وقتی که دارن گناه کاران را مجازات می کنن. پس کاملا قابل درکه که وزن دراماتیک شخصیت سرسی خیلی بیشتر از مذهبی هاست. حالا با این مقدمه که گفتم بر می گردم سر بحث اصلی : ادای احترام به گنجشک اعظم مردی که آخرین راه نجات برای بقای حکومت براتیون ها بود. دنیریس با ارتشش در حال حرکت به وستروسه، پیتر بیلیش از هیچ کاری برای رسیدن به پادشاهی ابا نداره، پادشاه جدید آهن زادگان خودش را برای قتل و غارت در وستروس آماده می کنه ، سرسی حاضره تمام پادشاهی را به خاطر شخص خودش نابود کنه و شاه شب تو دلش به همه اینها می خنده چون می دونه کسی جلو دارش نیست. این که گفتم نمای آینده وستروسه .اوضاع فعلی هم جنگ داخلیه که از زمان مرگ ند استارک شروع شده (مسببش هم سرسی بوده) هنوز ادامه داره. جنگی که معلوم نیست هدفش کشتن به قصد کشتنه یا نشوندن شایسته ترین شخص برای حکومت بر مردم، به روی تخت آهنین. تنها کسی که در بین تمام لرد ها و اشراف زادها هدف خودش را رسیدگی به مردم بیچاره ای قرار داد که از این جنگ ها آسیب دیده بودن کسی نبود جز همین گنجشک اعظم. اگر بخوایم تو کارنامه گنجشک اعظم ریز بشیم و ببینیم دقیقا چی کار کرده باید اون را با سپتون های اعظم ما قبل خودش مثلا سپتون قبلی که در سریال دیدیم مقایسه کنیم: سپتون های قبلی رسما عروسک خیمه شب بازی دربار بودند، دینی که دربست در اختیار دولت قرار داشت، سپتون هایی که پله های سپت را به خون بی گناه (ند استارک) آلوده کردند و هرچند با این کار جافری مخالف بودند جرات مخالفت با یک بچه تازه به تخت رسیده را هم نداشتند. گنجشک اعظم هم قرار بود به عنوان عروسک جدید سرسی وارد سپت بشه اما این مرد که به قول سرسی نفوذ ناپذیر از آب دراومد، و منبع قدرتش بی نیازی به مراجع قدرت بود؛ تمام نقشه ها را به هم ریخت. تصمیم های جنجالی گنجشک اعظم دستگیری لوراس، مارجری و سرسی بود. تصمیم هایی که دو لایه داشت: لایه اول مجازات گنهکارها و اثبات اینکه گناهکار فارغ از طبقه اجتماعی اش باید مجازات بشه و کسی از مذهب (بخونید قانون) بالاتر نیست. (یکی از نقش های جنگجو در مذهب هفت همینه که کسایی را مجازات کنه که فکر می کنن کسی زورش بشون نمی رسه) . در بین این گنهکار ها سرسی مرتکب یکی دو جین از گناه های کبیره مذهب هفت (حرامزادگی - بچه هاش -، زنای با محارم ،خویشاوندکشی و ...) قطعا باید بیشترین مجازات را ببینه. لایه دیگه تصمیم های گنجشک اعظم در مجازات مارجری خودش را نشون می ده. مارجری، تنها جرمش شهادت دروغ برای نجات برادرشه که قابل درکه و (در مقایسه با سرسی ) قابل گذشت . با این وجود گنجشک اعظم با فشار اوردن روی مارجری و بازی با مهره برادرش کاری می کنه که مارجری حتی به ریا کاری های کوچیک خودش در برخورد با فقرا هم اعتراف میکنه لایه دوم که هدف نهایی گنجشک از این تصمیماته چیه: پیوند خوردنش با سلطنت. عمدا از واژه پیوند خوردن به جای نفوذ استفاده کردم چون هیچ جای سریال نشونه ای از این که گنجشک قصد داره با نفوذ روی تامن به نتیجه ی خاصی برای منافع شخصیش برسه نمی بینیم. به نظر می رسه تنها خواسته ای که گنجشک اعظم کمی انگیزه شخصی هم در موردش داره محاکمه سرسی یا بیرون کردنش از پایتخته. نتیجه نقشه ها و بازی های سیاسی گنجشک اعظم همه در صحنه راهپیمایی مارجری مشخص میشه(و چون چیزی فراتر از اون در روایت سریال وجود نداره باید در مورد قضاوت این شخصیت به همین کفایت کنیم) : مارجری آماده راهپیمایی شرمه تا تاوان گناهش را بده، جیمی و میس تایرل راه حل دیگه ای دارن (راه حل شورای پادشاهی + سرسی) لشگر کشی و کشت و کشتار، خشونت و جنگ داخلی . اما گجشک اعظم توضیح می ده که گنجشک ها از مرگ ترسی ندارن چرا؟ چون کشتن اون ها مشکلی را حل نمی کنه، کشتن گنجشک ها نه مردم را به حکومت نزدیک و خوشبین می کنه، نه چیزی جز آزادی دو اشراف زاده گیر حکومت میاد. هیچی؛ نتیجه اش فقط یه جنگ شهری و کشمکش بی پایان بین طرفدارای مذهب که همه جای شهر هستن با حاکمای پایتخته. (چیزی که سرسی البته خواسته یا ناخواسته با کشتن هرکسی که پشت سرش حرف بزنه بش پا می ده) اینجا گنجشک اعظم راه حل سومی را ارئه می ده: تامن از سپت بیرون میاد و اعلام میکنه که سلطنت و مذهب دو ستون حکومت هستن. حرفی که حقیقا در تمام دوران ماقبل مدرن (اگر نخوایم بگیم دوران مدرن هم همینطوره فقط مذهب تغییر شکل داده) کاملا حرف درستیه. غیر ممکنه در دورانی با مشخصات فرهنگی شبیه به جهان داستان ما حکومتی بتونه بدون مذهب یک روز هم دووم بیاره، تا قبل از گنجشک اعظم هم البته سلطنت و مذهب متحد بودند منتها به این شکل که مذهب در اختیار سلطنت بوده و مذهب هفت رفته رفته شبیه به یک دین دولتی شده بوده، تمام نقشه ی گنجشک اعظم این بود که به جای "دین دولتی"، وستروس یک "دولت دینی" داشته باشه و "سلطنت مبتنی بر مذهب باشه" به جای اینکه "مذهب سلطنت زده" باشه. اگر گنجشک اعظم در کار خودش موفق می شد سرسی (یکی از عمده ترین دلایل بدبختی مردم وستروس- کسی که با دسیسه ی قتل جان آرن، صلح را از وستروس گرفت و با قتل ند اجازه بازگشت صلح را هم نداد ) از پایتخت اخراج(یا نهایتا اعدام) می شد و گنجشک متونست مردم را به جای آتش زیر خاکستر و شورشی به پشتیبان سلطنت تامن براتیون تبدیل کنه. شاید با موندن گنجشک اعظم در سپت بیلور ، تامن براتیون، شانسی برای حفظ سلطنت خودش و خوشبختی مردمش پیدا می کرد و مانند جیهیریس اول و دستش سپتون بارت، می تونست دورانی از صلح و کامیابی را به وستروس بیاره. اما با مرگ گنجشک اعظم و نابودی سپ بیلور (که از قضا نام پادشاهی مذهبی -بیلور قدیس- را هم داره) نماد مذهب و یکی از دو پایه سلطنت براتیون ها در مقر پادشاهی فرو ریخت. تامن زودتر از همه فهمید که دیگه برای اون سلطنتی در کار نخواهد بود و ترجیح داد بمیره تا اینکه بدون عشق و قدرت بازیچه دست مادرش باشه. تامن البته اگه خودش را نمی کشت یا به دست فاتحان جدید وستروس به قتل می رسید یا با توطئه امثال بیلش زهر می خورد. در هر حال تقدیر تامن، مرگ خودخواسته بود. تنها کار افتخار آمیز پادشاه تامن اول. گنجشک اعظم نه پرنس وعده داده شده بود، نه آزور آهای بود نه خون تارگارین داشت، نه طوفان زاده و فلان و فلان. اما برای مردم فقیر و جنگ زده ی کینگز لندیگ او همه ی اینها و فراتر از اینها بود. ببخشید که طولانی شد اما حس کردم خوانش ما از این شخصیت در دوران ظهور داعش و حاکمان پوپولیست و مذهبی در کشور هایی مثل عربستان باعث شده ما با پیش داوری و نفرت سراغ این شخصیت بریم و این درست نیست.
×