3epehr 0 ارسال شده در ژوئن 11, 2013 من یه سئوال دارم داداش کاتلین هیچ کاری نمی کنه واسه خواهرزاده اش ؟؟ داداش کتلین؟ ادمیور رو میگی؟ واسه کدوم خواهر زاده اش کاری نکرد؟ به خاطر راب حاضر شد با دختر والدر فری ازدواج کنه. الان هم که زندانیه و کاری از دستش بر نمیاد. فکر کنم منظورش بلک فیشه به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
فئانور 0 ارسال شده در ژوئن 11, 2013 سلام؛ اپیزود 3 آخر سر منو مجبور به عضو شدن کرد. خیلی وقت بود بحث ها رو دنبال میکردم. بین دوستان و اطرافیان هیچ کس نمیدونه نغمه چی هست... اومدم اینجا بگم WoW --- آدرها توسط آتیش هم از بین میرفتن، درسته؟ تئوری من اینه که آدرها حمله کنند و دهن وستروسی ها رو سرویس کنند. بعد دنریس بیاد همه رو به آتیش بکشه و قضیه با خوبی و خوشی حل و فصل بشه. یعنی میشه؟ به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
zedshin 0 ارسال شده در ژوئن 12, 2013 من یه سئوال دارم داداش کاتلین هیچ کاری نمی کنه واسه خواهرزاده اش ؟؟ داداش کتلین؟ ادمیور رو میگی؟ واسه کدوم خواهر زاده اش کاری نکرد؟ به خاطر راب حاضر شد با دختر والدر فری ازدواج کنه. الان هم که زندانیه و کاری از دستش بر نمیاد. فکر کنم منظورش بلک فیشه منظور من همین ادمور کمتر از هویجه به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ریگار 7 ارسال شده در ژوئن 12, 2013 سلام؛ اپیزود 3 آخر سر منو مجبور به عضو شدن کرد. خیلی وقت بود بحث ها رو دنبال میکردم. --- آدرها توسط آتیش هم از بین میرفتن، درسته؟ تئوری من اینه که آدرها حمله کنند و دهن وستروسی ها رو سرویس کنند. بعد دنریس بیاد همه رو به آتیش بکشه و قضیه با خوبی و خوشی حل و فصل بشه. یعنی میشه؟ سلام ، خوش اومدید تا اونجایی که من یادمه مرده هایی رو که آدرها زنده میکردن ، رو میشد با آتیش کشت ، البته تا الان مشخص شده که شیشه اژدها بهترین وسیله واسه کشتن آدر هاست . اگه این اپیزود در نظر بگیریم ، هنوز به اندازه 4.5 کتاب مطلب باقی مونده تا داستان تموم بشه . فکر نمیکنم داستان با همین سر راستی به جنگ دنی و آدرها بی انجامه . به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
برندون معمار 0 ارسال شده در ژوئن 13, 2013 هویج خاصیتش از ادمور بیشتره تازه الانم که توی زندانه بی انصافیه اگه اینجوری به قضیه نگاه کنیم.درسته ادمیور خیلی باهوش نیست اما واقعا کار کوچیکی نکرد.خود راب هم بخاطر همین موضوع خیلی ازش راضی بود. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
samiano 3 ارسال شده در ژوئن 13, 2013 هویج خاصیتش از ادمور بیشتره تازه الانم که توی زندانه بی انصافیه اگه اینجوری به قضیه نگاه کنیم.درسته ادمیور خیلی باهوش نیست اما واقعا کار کوچیکی نکرد.خود راب هم بخاطر همین موضوع خیلی ازش راضی بود. این ازدواج هم کار مثبتی بود ولی نتیجه منفی داشت به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
برندون معمار 0 ارسال شده در ژوئن 13, 2013 دقیقا موافقم که نتیجه مثبتی نداشت! اگه ادمیور از همون اول مخالفت میکرد هیچ وقت راب و مادرش کتلین اونطوری سلاخی نمیشدن.اونوقت شما ادمیور رو تحسین میکردین؟قطعا پاسخ منفیه و اونوقت باز هم بهش القاب جدیدی میدادین:دی پس به صرف اینکه نتیجه این تصمیم در نهایت چی شده نمیشه مقصر رو ادمیور بنامیم.کاش راب کاراستارک رو نمیکشت اونوقت دیگه این اتفاقات نمیفتاد به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
bard 1 ارسال شده در ژوئن 13, 2013 خداییش این تایوین خدای دیالوگه یدونه سرفه میکنه ملت غش میکنن ولی یه نکته رو فکر کنم همه فهمیدین البته باهوش هاتون میسا داره قوم زجر کشیده رو از وسط دریا میبره به کجا ؟ سرزمین موعود ! به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mohammadhoseinjj 15 ارسال شده در ژوئن 14, 2013 به نظرم با همه خوبی و بدی ها آماده شدیم برای فصل فوق العاده 4!!! به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
فئانور 0 ارسال شده در ژوئن 16, 2013 راب اومد مثل پدرش شرافت مندانه زندگی بکنه و کاراستارک رو گردن زد. حتی ذره ای کوتاه نیومد، حتی مصلحت اندیشی هم نکرد. هم خودش هم پدرش سرشون رو از دست دادند. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
mohammadhoseinjj 15 ارسال شده در ژوئن 17, 2013 این قسمت فقط قصدشون این بود از همه از یه سکانس بیارن دیگه.تقریبا خوب بود. من ۸.۵ میدم! نکته ی قابل توجهی نداشت فقط یه سکته ی ناقص سر قضیه ی جان زدم گفتم اینم به دیار استارک ها شتافت یه جورایی هم میشه گفت هپی اندینگ بود و اصلا از اون صحنه ی آخر که دنریس رو این طوری نشون داد خوشم نیومد! می خواستم قسمت آخر رو ۲ بار ببینم ولی دارم منصرف میشم... و در آخر باز ما موندیم و یک سال خماری! باشد که HBO رستگار شود و تعداد قسمت ها را بیشتر کند :دی شایدم شروع کردیم به خوندن کتاب ها! داداش مارو تنها نزار!!!!! بابا کتابا هم مگه چه قدر جلوتر ترجمه شدن؟ فقط یه مقدار اسپویل میشه برات و لذت فوق العاده فصل 4 کم میشه! پس با این که صبر دردناک است صبر کن! صبر.... چرا که فصل 4 در راه است ... جمله ادارد استارک را به یاد بیار: ...winter is coming اونا از کلی مونده میگن زمستان در راه است و ما به خاطر 10 ماه صبر نکنیم؟ شاعر میفرماید= گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی!!! ( البته مشکلم با این شعر اینه که من 10 برابر چیز های شیرین چیز های ترش دوست دارم!!!!!!! نمیدونم چرا بر عکس نگفته!!!) به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
zedshin 0 ارسال شده در ژوئن 17, 2013 راب اومد مثل پدرش شرافت مندانه زندگی بکنه و کاراستارک رو گردن زد. حتی ذره ای کوتاه نیومد، حتی مصلحت اندیشی هم نکرد.هم خودش هم پدرش سرشون رو از دست دادند. اما بیا اراب و با جان مقایسه کن : وقتی می شنوه پدرش (ند مرحوم )دستگیر شده شرافت و اعتقادش به هدفش اونو تو دیوار نگه داشت . وقتی فهمید ند کشته شده به قول لرد کماندر شرافت اونو به دیوار برگردوند و حالا هم بین ایگریت و هدفش ،هدفش رو انتخاب کرد کاراستارک به راب گفت تو با ازدواجت جنگ روباختی من شخصیت راب رو دوس دارم اما خون تارلی ها در رگ اونم جریان داره کاتلین در حین دوست داشتنی بودش بیشتر مواقع رو اعصاب ما اسکی می کرد به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
رندل تارلی 0 ارسال شده در ژوئن 18, 2013 من نمی دونم چرا بعضی ها کتلین رو دوست داشتنی می دونند؟ خودش هیچ اهمیتی به زندگی بقیه نمی داد ولی انتظار داشت همه جونشون رو فداش بکنند. حماقت های کتلین باعث نابودی استارکا شد .البته راب هم یه احمق بود شاید می تونست نبرد ها رو ببره ولی از سیاست سر در نمی اورد شرافتمند بودن یه چیزه احمق بودن یه چیزه دیگه به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
zedshin 0 ارسال شده در ژوئن 19, 2013 اگه دقت کنیم می بینیم همه اشتباه میکنن مثلا ند همین کاتلین چه قد بهش گفت نرو پایتخت یا به کینگ رابرت راجع به لنیسترا بگو ،کینگ رابرت بدون مدرکم ند رو قبول داشت به جاش رفت به اون سرسی گفت یا همین دنیریس همیشه پیروز باعث مرگ کال و یچه اش شد (البته اونا درواقع قربانی بودن تا اژده ها متولد بشن ) ..... [ وقتی می بینم این حرام زاده ها تو این داستان این قد وحشی هستند(رمزی اسنو ،جافری ...)به این که جان بچه لیاناست اطمینان پیدامی کنم معصوم تراز این حرفاست مگر این که مارتین بازم بخاد اذیت کنه به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
تالیسا 1 ارسال شده در ژوئن 19, 2013 اگه دقت کنیم می بینیم همه اشتباه میکنن مثلا ند همین کاتلین چه قد بهش گفت نرو پایتخت یا به کینگ رابرت راجع به لنیسترا بگو ،کینگ رابرت بدون مدرکم ند رو قبول داشت به جاش رفت به اون سرسی گفت یا همین دنیریس همیشه پیروز باعث مرگ کال و یچه اش شد (البته اونا درواقع قربانی بودن تا اژده ها متولد بشن ) .....[ وقتی می بینم این حرام زاده ها تو این داستان این قد وحشی هستند(رمزی اسنو ،جافری ...)به این که جان بچه لیاناست اطمینان پیدامی کنم معصوم تراز این حرفاست مگر این که مارتین بازم بخاد اذیت کنه تو سریال اینطور نشون داده شده که کتلین مخالف رفتن ند به برانداز پادشاه بود ولی تو کتاب همین کتلین ملعون و استاد لوین ندو مجبور به رفتن به پایتخت کردن وگرنه ند نه علاقه ای به دست شدن داشت نه اینکه سنسا رو با جافری نامزد کنه. اینکه به رابرت نگفت هم به خاطر این بود که ند قضیه ی جافریو وقتی فهمید که رابرت به شکار رفته بود و همه میدونیم با چه حال و وضعی برگشت. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
kei1 5 ارسال شده در ژوئن 19, 2013 اگه دقت کنیم می بینیم همه اشتباه میکنن مثلا ند همین کاتلین چه قد بهش گفت نرو پایتخت یا به کینگ رابرت راجع به لنیسترا بگو ،کینگ رابرت بدون مدرکم ند رو قبول داشت به جاش رفت به اون سرسی گفت یا همین دنیریس همیشه پیروز باعث مرگ کال و یچه اش شد (البته اونا درواقع قربانی بودن تا اژده ها متولد بشن ) .....[ وقتی می بینم این حرام زاده ها تو این داستان این قد وحشی هستند(رمزی اسنو ،جافری ...)به این که جان بچه لیاناست اطمینان پیدامی کنم معصوم تراز این حرفاست مگر این که مارتین بازم بخاد اذیت کنه تو سریال اینطور نشون داده شده که کتلین مخالف رفتن ند به برانداز پادشاه بود ولی تو کتاب همین کتلین ملعون و استاد لوین ندو مجبور به رفتن به پایتخت کردن وگرنه ند نه علاقه ای به دست شدن داشت نه اینکه سنسا رو با جافری نامزد کنه. اینکه به رابرت نگفت هم به خاطر این بود که ند قضیه ی جافریو وقتی فهمید که رابرت به شکار رفته بود و همه میدونیم با چه حال و وضعی برگشت. چه تو کتاب چه تو سریال هم ند هم کتلین می دونستن که ند باید قبول کنه پیشنهاد رابرت رو فقط هی بحث الکی و دلیل هایی مثل نامه لایسا و ... رو برای راضی کردن خودشون میاوردن. مقصر اصلی بدبختی استارک ها هم به نظر من اولیش سانسا بود که ند رو به سرسی لو داد. (سانسا رو هم بیشتر تالی می دونم تا استارک، به مادر ... ش رفته) کتلین هم با فرستادن جیمی باعث همه بدبختی ها با کاراستارک ها شد، ادمور هم کلاً خنثی است. یدونه بلک فیش تو این تالی ها مفید از آب در اومده، اونم از دستشون در رفته. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
رندل تارلی 0 ارسال شده در ژوئن 19, 2013 بدترین کار کتلین اسیر کردن تیریون بود چون علاوه بر این که فایده ای نداشت باعث شد نصف مملکت به خاک وخون کشیده بشه !چیزی که خیلی جالبه اینکه کتلین به خوبی با روحیه تایوین لنیستر اشنا بود و میدونست که اینکارشو چطور جواب میده و میاد اون منطقه رو درو میکنه ولی به جای اینکه ملاحضه مردم بیگناه رو بکنه تیریونو اسیر کرد و فلنگو بست! این نشون داد که اصلا به فکر مردم عادی نیست. برعکس کتلین ادمور درسته که به قول شما خنثی است ولی داخل کتاب مردم بی پناه رو داخل ریوران پناه میداد کاری که به قول کتلین نشانه حماقتش بود! به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
kei1 5 ارسال شده در ژوئن 19, 2013 بدترین کار کتلین اسیر کردن تیریون بود چون علاوه بر این که فایده ای نداشت باعث شد نصف مملکت به خاک وخون کشیده بشه !چیزی که خیلی جالبه اینکه کتلین به خوبی با روحیه تایوین لنیستر اشنا بود و میدونست که اینکارشو چطور جواب میده و میاد اون منطقه رو درو میکنه ولی به جای اینکه ملاحضه مردم بیگناه رو بکنه تیریونو اسیر کرد و فلنگو بست! این نشون داد که اصلا به فکر مردم عادی نیست. برعکس کتلین ادمور درسته که به قول شما خنثی است ولی داخل کتاب مردم بی پناه رو داخل ریوران پناه میداد کاری که به قول کتلین نشانه حماقتش بود! باز این یه منطقی داشت، فکر می کرد تیریون می خواسته برن رو بکشه. دیگه آدم با کسی که می خواسته پسرش رو بکشه که مدارا نمی کنه. (مشکل آزاد شدن تیریون و جیمی بود) بی انصافی نکن دیگه، متن کتاب جوری نبود که کتلین 100% مخالف کاری ادمور باشه فقط گفت کاری که کس دیگه ای نمی کنه. (خودش هم بعد خبر پیروزی گذاشت همه ساکنان قلعه جشن بگیرن ) تالی ها رحم و مروت و شرف شاید داشته باشن ولی اکثراً جرثومه حماقتند. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
رندل تارلی 0 ارسال شده در ژوئن 19, 2013 کتلین به مردم عادی که بخاطر حماقت اون به خاک سیاه نشسته بودند به چشم یه مشت شکم بی مصرف نگاه می کرد به نظر شما این چه معنی می ده؟ مشکل اصلی تالی ها اینه که با وجود حماقتی که دارند ولی فکر می کنند که خیلی باهوشند!! به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Ariyo Barzan 0 ارسال شده در ژوئن 20, 2013 اپیزود خوبی بود مخصوصا جر و بحث جافری و تایوین و مواجه ی جان با ایگیرت.اونجایی که سر گرگ رو گذاشته بودن رو بدن راب داغ دلم رو تازه کرد دوباره اون داستانی که برن در مورد آشپزی گفت که پسر شاه رو کشت و به خورد خودش داد رو من مطمئنم قبلا شنیده بودم نمیدونم کجا ولی شنیده بودم قبلا. والدر فری هم به سرنوشت همون آشپز در میاد بخاطر اینکه مهمانش رو سلاخی کرد. اون داستانی که برن در مورد آشپزی گفت تقریباشبیه داستان کودکی کوروش کبیر خودمونه مراجعه کن به کتاب kingdom-to-empire صفحه 93 و پیشنهادمیکنم دوستان این کتاب زیبا که مربوط به تاریخه خودمونرو هم بخونن ک از بهترینهاست.. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Jorah The Andal 0 ارسال شده در ژوئن 21, 2013 اپیزود خوبی بود مخصوصا جر و بحث جافری و تایوین و مواجه ی جان با ایگیرت.اونجایی که سر گرگ رو گذاشته بودن رو بدن راب داغ دلم رو تازه کرد دوباره اون داستانی که برن در مورد آشپزی گفت که پسر شاه رو کشت و به خورد خودش داد رو من مطمئنم قبلا شنیده بودم نمیدونم کجا ولی شنیده بودم قبلا. والدر فری هم به سرنوشت همون آشپز در میاد بخاطر اینکه مهمانش رو سلاخی کرد. اون داستانی که برن در مورد آشپزی گفت تقریباشبیه داستان کودکی کوروش کبیر خودمونه مراجعه کن به کتاب kingdom-to-empire صفحه 93 و پیشنهادمیکنم دوستان این کتاب زیبا که مربوط به تاریخه خودمونرو هم بخونن ک از بهترینهاست.. اره تو ویکی هم قسمت کودکی کوروش نوشه . جالبه ... احتمالا مارتین از اون الهام گرفته . به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Maethor 1 ارسال شده در ژوئن 22, 2013 اپیزود خوبی بود مخصوصا جر و بحث جافری و تایوین و مواجه ی جان با ایگیرت.اونجایی که سر گرگ رو گذاشته بودن رو بدن راب داغ دلم رو تازه کرد دوباره اون داستانی که برن در مورد آشپزی گفت که پسر شاه رو کشت و به خورد خودش داد رو من مطمئنم قبلا شنیده بودم نمیدونم کجا ولی شنیده بودم قبلا. والدر فری هم به سرنوشت همون آشپز در میاد بخاطر اینکه مهمانش رو سلاخی کرد. اون داستانی که برن در مورد آشپزی گفت تقریباشبیه داستان کودکی کوروش کبیر خودمونه مراجعه کن به کتاب kingdom-to-empire صفحه 93 و پیشنهادمیکنم دوستان این کتاب زیبا که مربوط به تاریخه خودمونرو هم بخونن ک از بهترینهاست.. احسنت همونجایی که برن داشت این داستان رو تعریف میکرد یهو فکرم مشغول شد. کاملا مطمئن بودنم این سناریو رو یجا شنیدم اما هی یادم نمیومد کجا. کلا ذهنمو درگیر کرده بود ،تا این که شما گفتی. الان هم دقیقا یادم اومد که اینو از یکی از معلم تاریخ های مدرسه شنیده بودم. برای اونایی هم که حال ندارن برن بگردن: آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم.» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود. آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید، خطاب به هارپاگ گفت «امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند.» هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کوروش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شدهاست پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بیخبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کردهاند به هارپاگ بدهند، سپس به هارپاگ گفت «میخواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شدهاند؟» سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که مأموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترل نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت «هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.» این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
تالیسا 1 ارسال شده در ژوئن 22, 2013 برای اونایی هم که حال ندارن برن بگردن: آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم.» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود. آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید، خطاب به هارپاگ گفت «امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند.» هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کوروش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شدهاست پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بیخبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کردهاند به هارپاگ بدهند، سپس به هارپاگ گفت «میخواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شدهاند؟» سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که مأموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترل نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت «هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.» این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود. البته در صحت این داستان بین مورخین شک هست، چون مشابه این داستان برای کودکی موسی و سارگن بزرگ (بنیان گذار بابل) و اردشیر بابکان (بناینگذار سلسله ی ساسانیان) هم نقل شده و من فکر می کنم واقعیت نداره و بیشتر قصه های عامیانه است. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ashkan_jo 0 ارسال شده در ژوئن 22, 2013 پس رگه هایی از خون آریایی هم توی این مجموعه وجود داره ... به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Maethor 1 ارسال شده در ژوئن 22, 2013 برای اونایی هم که حال ندارن برن بگردن: آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم.» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود. آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید، خطاب به هارپاگ گفت «امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند.» هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کوروش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شدهاست پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بیخبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کردهاند به هارپاگ بدهند، سپس به هارپاگ گفت «میخواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شدهاند؟» سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که مأموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترل نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت «هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.» این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود. البته در صحت این داستان بین مورخین شک هست، چون مشابه این داستان برای کودکی موسی و سارگن بزرگ (بنیان گذار بابل) و اردشیر بابکان (بناینگذار سلسله ی ساسانیان) هم نقل شده و من فکر می کنم واقعیت نداره و بیشتر قصه های عامیانه است. حقیقت داشتن یا نداشتنش مهم نیست مهم اینه که قبلا یه همچین سناریویی وجود داشته حالا برای کوروش یا اردشیر بابکان. طبیعی هم هست که اونایی که میخوان یه دنیای جدید خلق کنن به صورت پراکنده از اسطوره ها و داستان های کهن اقوام مختلف استفاده میکنن. تو نوشته های تالکین رگه های افسانه های اسکاندیناوی دیده میشه یا مثلا اونایی که GoW رو بازی کردن شباهت عجیب داستان کودکی زئوس رو با زال پدر رستم درک کردن حالا من نمیدونم فردوسی از اساطیر یونان کمک گرفته یا اونایی که افسانه سرایی کردن از فردوسی الهام گرفتن. مارتین هم استثنا نیست قطعا اونایی که به فرهنگ اقوام آشناتر هستن میتونن موارد بیشتری رو پیدا کنن. مثلا تو فصل 1 باز همین برن گفته بود که آسمون آبیه چون ما داخل چشم یه غول زندگی میکنیم. این هم خیلی آشناست. یا شخصیت تیریون که یجا خونده بودم یکم شبیه ریچارد سوم نوشته شده. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر