رفتن به مطلب
Winterfell

رابرت براتیون, قهرمانی یاغی و محبوب یا پادشاهی بی کفایت

Recommended Posts

فکر کنم دوستان بدشون نمیاد که یک به یک روی شخصیتهای کتابا بحث کنیم و اغلب هم اونقدر حرف داریم که بتونیم ازهمه نظر بررسیشون کنیم. فکر می کنم انتخاب کاراکترهایی که تو دو تا کتاب اول یا فوقش کتاب سوم پروندشون بسته می شه انتخاب بهتریه چون تقریبا" سر و ته کاراشون مشخصتره. هر چند با شناختی که از مارتین داریم در کتابهای آینده هر چیزی ممکنه ببنیم.

رابرت از خیلی نظرا برای من شخصیت جالبیه.

اول اینکه براتیونه

دوم اینکه انگار با چند جنبه مختلف از اون در کتاب آشنا میشیم. از دیدگاه ادارد استارک به عنوان دوست قدیمی, از حرف و صحبت اطرافیانش به عنوان پادشاه نه چندان لایق, خاطرات مردم و دوستان از زمان شورش و اوج قدرت و محبوبیتش و همینطور جریان عاشقانه اش با لیانا . روابطش با برادرانش و اوقاتش به عنوان یک مرد خوش گذرون.

چیزی که برای من یک مقدار عجیبه دوستیش با ادارد استارکه با وجود اون شخصیتهای متفاوتی که دارند و باز عجبیتر از این, اون همه محبوبیتشه بین مردم که تو خیلی جاهای کتاب بهش اشاره میشه.

حالا هر کس نظری داره بگه. امیدوارم رابرت اونقدر طرفدار داشته باشه که ازش دفاع کنند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

رابرت اونقدر سهل انگار و خوش گذرونه که واقعا اگر شاه نمیشد خیلی خوشبخت تر بود. ولی هرچی بود آدم روراست و صادق و بدون پیچیدگی ای بود. حداقل از این یه نظر با ند اشتراک داشت. فکر میکنم برای همین صمیمی شدن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من به رابرت احترام میذارم. یه جنگجوی واقعی بود ... و احساس میکنم غمهای بزرگی توی زندگیش داشت که باعث میشد به مواد (!) رو بیاره. و وقتی هم که مملکت رو داد دست ِ Eddard ، به نظرم هر اتفاقی که افتاد تقصیر Eddard بود. این که هر کیو میدید یه دور بیــــــــــــــپ ، ولی اگه سرسی آدم بود ( اگه سرسی Lyanna بود ) ، یا اگه یکی مث ِ Eddard از اولش باهاش بود ، این اتفاقا نمیافتاد. Robert برای چیزی که خونش رو به جوش آورده بود قیام کرد ولی وقتی فهمید مملکتی رو بدست آورده که دلیل بدست آوردنش دیگه وجود نداره و پر پر شده ، افسرده شد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

این دیالوگ از سرسی همیشه یادم است که به ند گفت : اولین شب، بعد از عروسیشون، رابرت اون را در حال مستی، لیانا صدا کرد!

شاید هرکس دیگری هم بود به جای سرسی، همین رفتار را با رابرت در پیش میگرفت!

ند هم به اصرار زنش این پست را قبول کرد! اشتباهش هم فقط به نظر من اعتماد کردن به لیتل فینگر بود!

بعد اینکه رابرت خودش آدمهای اطرافش را انتخاب کرد (ند چقدر بهش گفت به لنیسترها قدرت نده؟ )

اینکه گوش نکرد حرف ند را، از حماقتش بود ...

 

 

ولی به عنوان یک آدم شجاع، و جنگجو میشه واسش احترام قائل بود!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نمیشد حرف لنیستر ها رو گوش نکرد ، زنش یکی از اونا بود ، خزانه رو اونا پر میکردن.

در ضمن ، Eddard خیلی حماقت ها کرد که اگه بخوای اسم ببری یکی دو تا نیست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

طلایی که صرف خوشگذرونی ها شاه میشد البته ...

میتونست بی نیاز به طلای لنیسترها هم باشه ... اگر ولخرجی ها را کنار میذاشت ...

 

حتی باهوشترین آدمها هم حماقت میکنند، نمیشه رو تک تک اون حماقتها خود شخص ار مقصر دونست، ولی بعضی حماقتها بزرگترند و جلوه ی بیشتری پیدا میکنند ... لیتل فینگر، یکی از اشتباهاتی بود که به شخصه نمی تونم بگذرم از استارک :دی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من با لیانا در مورد اینکه اگر رابرت شاه نمی شد خوشبخت تر بود خیلی موافقم. هم باعث دردسر خودش شد و هم مملکتش.

فکر میکنم تا زمانیکه جان آرن زنده بود اونقدر اشکالات رابرت معلوم نبود ولی وقتیکه ارن مرد تازه خرابی اوضاع و سست بودن بنیاد همه چیز معلوم شد. ضمن اینکه ظاهرا" ارن هم تو دربار چندان زورش نمی چربید چون اونجا هر کس برای خودش خودمختاری جداگانه داشت و رابرت هم از همه چیز بیخبر بود.

یکی ار بزرگترین اشتباههای رابرت انتخاب ادارد به عنوان دست بود. نمی دونم چی فکر کرده پیش خودش یا اصلا" فکری کرده بود یا نه!

یک موضوعی که بیشتر از همه در مورد رابرت آزارم میده جریان عشقش به لیانا بود که به نظرم اون موضوع رو سالها با خودش کشونده بود فقط برای توجیه خیانتهاش. یعنی اگه با لیانا اردواج می کرد آدم متفاوتی می شد؟ مگر اینکه لیانا می تونست یک جوری کنترلش کنه!

ولی از همه اینا گذشته به نظرم آدم خیلی دوست داشتنی بود. جنگجوی خیلی بزرگی بود. ولی انگار از یک جایی که عرصه بهش تنگ شده بود کلا" همه چیزو ول کرده بود و به نظرم اون نقطه ای که باعث این تغییرش شده بود نه مرگ لیانا که رسیدنش به پادشاهی بود و گیر کردنش تو اون موقعیت پیچیده و سخت.

یک نکته دیگه هم اینکه انتخاب بازیگر رابرت تو سریال رو خیلی دوست دارم. هر چند اینجا جای بحثش نیست ولی خیلی انتخاب خوبی بود و صحنه های مشترکش با ادارد به نظرم از بهترین صحنه های سریال بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

لیانا به نظر من بهانه است... این که اگه رابرت به جای سرسی با لیانا ازدواج میکرد اوضاش این طوری نمیشد رو من فکر نمیکنم درست باشه... حتی خود ند و لیانا هم این طور فکر نمیکردند، مدرکش هم چپتر 35 کتاب اول. رابرت همون موقعی که با لیانا نامزد کرده بود هم سر و گوشش می جنبید. رابرت هیچ وقت لیانا رو درک نکرده بود، فقط عاشق زیبایی ظاهرش شده بود؛ و از وقتی هم که ریگار اون رو ازش دزدید، داشتن لیانا واسش یه عقده شد... حتی با وجود این که سرسی از لیانا زیباتر بود، بازم رابرت در طلب چیزی بود که از دستش داده بود؛ اون هیچ وقت به چیزی که داشت راضی نبود...

 

رابرت مد کینگ رو سرنگون کرد و به حکومت تارگرین ها پایان داد، و به این دلیل بین مردم محبوب بود. فرهنگ وستروس با ما متفاوته، اونجا همه شهرها فاحـ*ـه خانه دارند و این که کسی حرامزاده داشته باشه آن چنان مذموم نیست. تعریف اخلاق اونجا فرق داره و به همین خاطر رابرت هیچ وقت به خاطر این کارهاش محبوبیتش رو از دست نداد.

 

ولی رابرت مرد جنگ بود، نه سیاست. تونست همه وستروس رو فتح کنه و جنگ ها رو پیروز بشه، ولی نتونست فتوحاتش رو اداره کنه. جنگیدن و فتح کردن یه کشور که توش پره از اختلافات داخلی و نارضایتی از حکومت موجود که آن چنان کار شاقی نیست، مرد اونیه که بتونه اون چه رو که فتح کرده نگه داره. واسه همین رابرت نباید شاه میشد. ادارد هم اونقدر ساده دل و مهربان و نجیب (یا به قول شما احمق) بود که اونم نمیتونست شاه بشه. جان ارن رو زیاد نمیشناسم، ولی شاید اون گزینه بهتری بود.

 

در کل، همون طوری که از نظرات دوستان بر میاد، رابرت مرد خوب و قابل احترامی بود، ولی کاش همون چیزی که بود باقی میموند و شاه نمیشد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
جنگیدن و فتح کردن یه کشور که توش پره از اختلافات داخلی و نارضایتی از حکومت موجود که آن چنان کار شاقی نیست، مرد اونیه که بتونه اون چه رو که فتح کرده نگه داره. واسه همین رابرت نباید شاه میشد. ادارد هم اونقدر ساده دل و مهربان و نجیب (یا به قول شما احمق) بود که اونم نمیتونست شاه بشه. جان ارن رو زیاد نمیشناسم، ولی شاید اون گزینه بهتری بود.

واسه همینه که میگم استنیس قاطع، شاه بهتری میشد!

چطوره برگردیم سر بحث قدیمی مون؟!

راستی من یادم نمیاد کسی گفته باشه سرسی زیباتر از لیانا بود؟ تا اونجا که یادمه همه از زیبایی افسانه ای لیانا میگفتن!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
جنگیدن و فتح کردن یه کشور که توش پره از اختلافات داخلی و نارضایتی از حکومت موجود که آن چنان کار شاقی نیست، مرد اونیه که بتونه اون چه رو که فتح کرده نگه داره. واسه همین رابرت نباید شاه میشد. ادارد هم اونقدر ساده دل و مهربان و نجیب (یا به قول شما احمق) بود که اونم نمیتونست شاه بشه. جان ارن رو زیاد نمیشناسم، ولی شاید اون گزینه بهتری بود.

واسه همینه که میگم استنیس قاطع، شاه بهتری میشد!

چطوره برگردیم سر بحث قدیمی مون؟!

اینجوری که داریم پیش می ریم تاپیک بعدی رو باید بگذاریم بررسی شخصیت استنیس براتیون. که همه بحثها جمع بندی بشه! چون بحث شیرین رنلی هم همچنان باز مونده.

این سه تا برادر با اینکه کلا" شخصیتهای رو راست و ساده ای دارند و مثل لنیسترها مکار و پیچیده نیستند ولی خیلی جای بحث و جدل دارند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

رابرت وقتی به پادشاهی رسید خودشو باخت و با خوشگذرونی و ... سعی کرد از ساده ترین مشکلاتش فرار کنه و حماقت انتخاب ادارد هم برا همین بود فقط می خواست کسی که بهش اعتماد داره باشه

کلا رابرت دچار یاس فلسفی شده بود:))

توی لنیستر ها هم فقط یه نفر با فکر کار میکنه اونم تایون

تیریون فقط میگه باهوشه با اون بچه بازی ها

عشق رابرت به لیانا شاید راست باشه ولی لیانا اونو نمی خواسته

ولی بهونه خوبی بوده برای رابرت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
این دیالوگ از سرسی همیشه یادم است که به ند گفت : اولین شب، بعد از عروسیشون، رابرت اون را در حال مستی، لیانا صدا کرد!

شاید هرکس دیگری هم بود به جای سرسی، همین رفتار را با رابرت در پیش میگرفت!

ند هم به اصرار زنش این پست را قبول کرد! اشتباهش هم فقط به نظر من اعتماد کردن به لیتل فینگر بود!

بعد اینکه رابرت خودش آدمهای اطرافش را انتخاب کرد (ند چقدر بهش گفت به لنیسترها قدرت نده؟ )

اینکه گوش نکرد حرف ند را، از حماقتش بود ...

 

 

ولی به عنوان یک آدم شجاع، و جنگجو میشه واسش احترام قائل بود!

 

این حرف کاملا دروغه . سرسی سر چیز دیگه ای از رابرت متنفر بوده . به قبل از شب عروسیشون هم بر می گرده .

اتفاقا 17 سال دووم آوردن کنار موجودی مثل سرسی خیلی هنر می خواد . اگه رابرت سرخوش نمی شد حتما مثل مدکینگ می زد به سرش .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شاید هم راست باشه!

 

بعید نیست از رابرت، عاشق لیانا بود ...

 

مدرک رو کن کینگ رابرت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من ایده چندانی درمورد رابرت ندارم راستش ، به نظرم رابرت یه آدم کاملا هیجانی و بنده شکم و پایین تنه بود ، کسی که شخصیت عالی ای برای فرماندهی یه ارتش داره اما به هیچ وجه مناسب پادشاهی نیست .

منم با دوستانی که میگن حتی با وجود لیانا ، به کارهای ناپسندش ادامه میداد موافقم ، لیانا به این خاطر انقدر براش مهم شد که مرده بود و دست رابرت از اون کوتاه .

رفتار رابرت با سرسی اصلا شاهانه نبود و سرسی حقیقتا که این موجود چاق و خیانت پیشه رو تحمل می کرد ، به نظرم سرسی در حق رابرت لطف کرد که سالها قبل کلکش رو نکند . حیف سرسی طلا گیسو که با این زیبایی و درایت و سیاست زن چنین آدمی شد ، سرسی میتونست در کنار ریگار خوشبخت بشه .

افسوس از کرده های پادشاه دیوانه ...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
شاید هم راست باشه!

 

بعید نیست از رابرت، عاشق لیانا بود ...

 

مدرک رو کن کینگ رابرت

 

دروغه چون توی متن اومده . توی کتاب 4 توی فصل های سرسی خود سرسی علت اصلی نفرتش از رابرت رو مشخص می کنه .

 

 

سرسی عاشق ریگار بود و به خاطر مرگ ریگار از رابرت متنفر بود . الواطی های رابرت هم بیتاثیر نبوده ولی علت اصلی نفرت سرسی همین بوده .

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

رابرت یک سری نقاط ضعفی رو داشته که بر هیچ کسی پوشیده نیست . روابط نامشروع ، مستی های دائمی و ولخرجی هایی که اساس مملکت رو سست کرد ولی رابرت از یک سری لحاظ شخصیت بی نظیریه .

 

رابرت احتمالا باگذشت ترین آدم توی وستروسه . خیلی راحت بعد پیروزی دشمنانش رو می بخشه . رابرت توانایی این رو داشته که از دشمنانش برای خودش دوست بسازه . که خیلی فاکتور مهمیه . استنیس آدم عادلیه ولی دوستی پیدا نمی کنه . سرسی از اون هم بدتره دوستان و متحدانش رو تبدیل به دشمن می کنه .

اطراف رابرت رو چاپلوسان و متملقین گرفته بودند ولی باز رابرت دوستانی رو داشت که حاضر بودند جانشون رو برایش بدن . رابرت مهره های قابل اتکایی چون ادارد استارک و جان ارن رو داشت .

ولی بقیه ی کسانی که توی بازی حضور دارن کدومشون می تونند همچین ادعایی کنند . استنیس تنها یه شوالیه ی پیاز رو داره . رنلی که دیدیم چقدر فدایی داشت . سرسی که از بی کسی ماری مثل لیدی مری ودر براش دوست حساب می شه . دنریس هم که سر جوراه مورمونتی رو داره که از خائن هم خائن تره .

بقیه هم اگر مهره ی قابل اتکایی رو دارند به خاطر نسب های فامیلیه . مثل تایوین که سر کوان رو داره و راب که بلک فیش رو داره .

 

رابرت شاه بدی بود ولی 17 سال بر مملکت حکومت کرد و تو این 17 سال مملکت در صلح بود .

 

رابرت مد کینگ رو سرنگون کرد و به حکومت تارگرین ها پایان داد، و به این دلیل بین مردم محبوب بود. فرهنگ وستروس با ما متفاوته، اونجا همه شهرها فاحـ*ـه خانه دارند و این که کسی حرامزاده داشته باشه آن چنان مذموم نیست. تعریف اخلاق اونجا فرق داره و به همین خاطر رابرت هیچ وقت به خاطر این کارهاش محبوبیتش رو از دست نداد.

رابرت برای این محبوب شد که مردم جنگش رو قبول داشتند . رابرت به خاطر مساله ای قیام کرد که از نظر مردم توی وستروس ارزش محسوب می شد .

تارگرین ها در انظار عامه منفور نبودند . مردم برای این رابرت رو تحسین می کردند که حاضر نبود سر شرفش کوتاه بیاد .

ولی رابرت مرد جنگ بود، نه سیاست. تونست همه وستروس رو فتح کنه و جنگ ها رو پیروز بشه، ولی نتونست فتوحاتش رو اداره کنه. جنگیدن و فتح کردن یه کشور که توش پره از اختلافات داخلی و نارضایتی از حکومت موجود که آن چنان کار شاقی نیست، مرد اونیه که بتونه اون چه رو که فتح کرده نگه داره. واسه همین رابرت نباید شاه میشد. ادارد هم اونقدر ساده دل و مهربان و نجیب (یا به قول شما احمق) بود که اونم نمیتونست شاه بشه. جان ارن رو زیاد نمیشناسم، ولی شاید اون گزینه بهتری بود.

فتح وستروس کار آسونیه ؟ پس چرا تنها دو نفر تونستند توی این همه سال که از تاریخ وستروس می گذره تمام وستروس رو فتح کنند . در ضمن رابرت بر خلاف ایگان بدون کمک اژدها وستروس رو فتح کرد .

مون بوی و هات پای هم می تونند با 3 تا اژدها وستروس رو فتح کنند ولی بدون اژدها فتح وستروس بسیار سخته .

رابرت همون موقعی که با لیانا نامزد کرده بود هم سر و گوشش می جنبید. رابرت هیچ وقت لیانا رو درک نکرده بود، فقط عاشق زیبایی ظاهرش شده بود؛ و از وقتی هم که ریگار اون رو ازش دزدید، داشتن لیانا واسش یه عقده شد... حتی با وجود این که سرسی از لیانا زیباتر بود، بازم رابرت در طلب چیزی بود که از دستش داده بود؛ اون هیچ وقت به چیزی که داشت راضی نبود...

بحث فقط زیبایی و زشتی ظاهر نیست . سرسی صورت زیبایی داره ولی سیرتش از آدرها هم بدتره .

درک کردن لیانا هم دیگه از اون حرف ها بود . فکر می کنی ریگار عمق وحود لیانا رو درک کرد که تاج ملکه ی زیبایی رو رو سرش گذاشت .

رفتار رابرت با سرسی اصلا شاهانه نبود و سرسی حقیقتا که این موجود چاق و خیانت پیشه رو تحمل می کرد ، به نظرم سرسی در حق رابرت لطف کرد که سالها قبل کلکش رو نکند . حیف سرسی طلا گیسو که با این زیبایی و درایت و سیاست زن چنین آدمی شد ، سرسی میتونست در کنار ریگار خوشبخت بشه .

افسوس از کرده های پادشاه دیوانه ...

Stranger شما و سرسی طلا گیسو را با هم محشور کند

 

 

من درک نمی کنم دوستان چرا عشق رابرت به لیانا و فاحـ*ـه بازی او رو تناقش می بینند . مطمئنا رابرت با لیانا هم ازدواج می کرد فاحـ*ـه بازی می کرد ولی دلیل نمی شد که به لیانا علاقه نداشته باشه و دلیل هم نمی شد زمانی که ببینه یک پرنس لوس از خود متشکر نامزدش رو دزدیده ناراحت نشه .

کتلین یه جا می گه حاضر بود هر چند تا حرامزاده رو به خاطر ادارد تجمل کنه به شرط این که حرامزاده ها رو توی وینترفل نیاره . لیانا هم مطمئنا یه جوری کنار می اومده .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
"]

دروغه چون توی متن اومده . توی کتاب 4 توی فصل های سرسی خود سرسی علت اصلی نفرتش از رابرت رو مشخص می کنه .

 

 

سرسی عاشق ریگار بود و به خاطر مرگ ریگار از رابرت متنفر بود . الواطی های رابرت هم بیتاثیر نبوده ولی علت اصلی نفرت سرسی همین بوده .

واقعا" اینجوریه؟ پس عجب اوضاعی بوده اون موقع.

 

 

حتما" این ریگار ماهم یه چیزیم می دونه که اینقدر عاشق سرسیه

 

ولی اینجوری که دیگه یه جوری میشه! همه اتفاقا و لشگرکشیها و جنگ و دعواها و دسیسه ها فقط میشه به خاطر عشق و عاشقی. یک کمی شبیه این سریالهای ترکی شد!! کلا" زیاد از منطقهای اینجوری تو داستانها زیاد حال نمیکنم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کینگ رابرت عزیز پست اخرت خیلی کامل بود و همه چیو قبول دارم غیر از دو تا موضوع:

- طبق معمول یکیش رنلیه! موضوع فدایی نداشتن رنلی!!! که خیلی حرف عجیبیه!

- گیر به فاحـ*ـه بازیهای رابرت برای اینه که به نظر من یکجوری داره خیانتشو به سرسی می ندازه گردن عشقش به لیانا در حالیکه اين درست نیست و رابرت در هر حال همینکاره بود. چه با لیانا چه بدون لیانا. بیخود نباید توجیه کنه. البته صادقانه بگم یادم نمیاد کجا مستقیما" همچین توجیهی آورده بود. شاید برداشت من از محموعه کتابها این بوده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من درک نمی کنم دوستان چرا عشق رابرت به لیانا و فاحـ*ـه بازی او رو تناقش می بینند .

 

چون دخترا از شیطونی های پسرونه سر در نمیارن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ولی اینجوری که دیگه یه جوری میشه! همه اتفاقا و لشگرکشیها و جنگ و دعواها و دسیسه ها فقط میشه به خاطر عشق و عاشقی. یک کمی شبیه این سریالهای ترکی شد!! کلا" زیاد از منطقهای اینجوری تو داستانها زیاد حال نمیکنم.

 

نه . سرسی چون خیلی آتیشیه کارهاش رو کلا از سر احساس انجام می ده . بقیه این طوری نیستند .

 

حتما" این ریگار ماهم یه چیزیم می دونه که اینقدر عاشق سرسیه

 

 

تا جایی که من می دونم ریگار تو کتاب محل سگ هم به سرسی نمی ذاشته . ریگار ما نمی دونم چرا این طوریه ؟

 

 

طبق معمول یکیش رنلیه! موضوع فدایی نداشتن رنلی!!! که خیلی حرف عجیبیه!

منظورم از دوستان رو درست متوجه نشدی . بله رنلی مثلا برین رو داشت که حاضر بود 10 بار جون خودش رو براش فدا کنه ولی برین فارغ از این که جنگجو و آدم خوبیه آدم چندان مهمی نیست . فقط یک سرباز ساده است . نه لشکری داره و نه کاریزمای خاصی . به درد سیاست هم نمی خوره و مشورت مهمی هم بهت نمی ده . لوراس هم درسته که از تایرل هاست ولی میراث خاصی بهش نمی رسه و شخصیت تصمیم گیرنده در بین تایرل ها هم نیست . هوش سیاسی و نظامی چندانی هم نداره. این دو نفر روی هم خیلی هنر کنند به اندازه 20 سرباز می ارزند .

مهره های کلیدی رنلی اطراف رنلی امثال میس تایرل و رندیل تارلی هستند که دوست واقعی نیستند . به خاطر سیاست دور رنلی جمع شدند و خیلی سریع هم متفرق شدند .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوستان میدونم اینجا اولد تاونه و بحث درش آزاد ، اما خواهش میکنم از اسپویلر به کمال استفاده کنید که ما هم بتونیم بدون ترس از خنجر اسپویل در بحث شرکت کنیم .

ضمنا ممنون از اینکه این همه رعایت میکنید و از خانه فساد و نا حلال زاده بجای ف ا ح ش ه و ... استفاده میکنید

 

به کینگ رابرت : اصلا مشخص نیست که داری از شخصیتت محبوبت دفاع میکنی :دی

به ریگار میگید پرنس سوسول ؟! این ریگار سوسول همون کسیه که سر آرتور دین رو تو مسابقات شکست داده ها !

مردم وارد قیام رابرت شدن چون ارباب هاشون وارد شدن ، شمال به خاطر مرگ لرد و نایبش وارد جنگ شد ، استورمزاند به خاطر این که سر رابرت رو خواسته بودن ، دره به خاطر جان ارن و جان ارن به خاطر وارثی که از دست داد و به خاطر ند و رابرت وارد جنگ شد ، ریورران به خاطر ازدواج با لرد دره و شمال وارد جنگ شد . میبینی ، هیچ کس به خاطر خود رابرت دورش جمع نشد ، حتی قیام رو رابرت شروع نکرد ! رابرت فقط چون ادعای وصل شدن به خط پادشاهی رو داشت تونست فرماندهی و ادعا رو کنه .

 

پ ن : خدای شعله ور نیز شما رو با معشوقانتان محشور نماید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
بحث فقط زیبایی و زشتی ظاهر نیست . سرسی صورت زیبایی داره ولی سیرتش از آدرها هم بدتره .

درک کردن لیانا هم دیگه از اون حرف ها بود . فکر می کنی ریگار عمق وحود لیانا رو درک کرد که تاج ملکه ی زیبایی رو رو سرش گذاشت .

اتفاقا شواهد و تئوری هایی هست که برعکس اینو میگه. تو کتاب سه بود ولی نمیدونم اسپویله یا نه...به هرحال میذارم تو اسپویلر:

 

بعد از این که لیانا از هولند رید دفاع میکنه، توی مسابقه یه شوالیه ناشناس (شوالیه درخت خندان) پیدا میشه که اون سه تا شوالیه که ملازم هاشون هولند رو اذیت کرده بودند رو شکست میده و به جاش میگه که به ملازماشون شرافت یاد بدن.

 

این باعث میشه توجه زیادی رو جلب کنه ولی روز بعد غیبش میزنه. مد کینگ فکر میکرده این طرف هر کسی که هست، دشمنشه! برای همین ریگار رو میفرسته دنبالش. ریگار برمیگرده و فقط سپر شوالیه خندان رو با خودش برمیگردونه. و بعد ماجرای دادن تاج گل...

 

این شوالیه یا خود هولند رید بوده (که بعیده) یا یکی از برادرهای لیانا و یا خود لیانا. من فکر میکنم خود لیانا بوده (با توجه به این که طبق یکی از خواب های برن قدرت مبارزه با شمشیر رو داشته و اسب سواریش هم که شهره ی عام و خاصه) و ریگار لیانا رو پیدا میکنه اما میذاره بره و فقط سپرش رو برمیگردونه.

 

فکر میکنم ریگار کم آدم زیبا ندیده بوده که اون روز فقط به خاطر زیبایی! تاج رو بده لیانا. اونم با خصوصیاتی که از ریگار میشناسیم که سر باریستان میگه وظیفه شناس بوده.

 

 

من درک نمی کنم دوستان چرا عشق رابرت به لیانا و فاحـ*ـه بازی او رو تناقش می بینند . مطمئنا رابرت با لیانا هم ازدواج می کرد فاحـ*ـه بازی می کرد ولی دلیل نمی شد که به لیانا علاقه نداشته باشه و دلیل هم نمی شد زمانی که ببینه یک پرنس لوس از خود متشکر نامزدش رو دزدیده ناراحت نشه .

کتلین یه جا می گه حاضر بود هر چند تا حرامزاده رو به خاطر ادارد تجمل کنه به شرط این که حرامزاده ها رو توی وینترفل نیاره . لیانا هم مطمئنا یه جوری کنار می اومده .

 

اتفاقا برعکس! برای لیانا اصلا قابل تحمل نبوده.

وقتی قول ازدواج لیانا با رابرت داده میشه لیانا میفهمه که رابرت یه دختر نامشروع تو ویل داره. ند بهش میگه این مال قبل از نامزدی بوده و ازحالا به بعد رابرت عوض میشه ولی لیانا قانع نمیشه. لیانا اگه اهل تحمل بود، آزار نداشت با ریگار فرار کنه که! به زور هم برده نشده... کسی که به قول روس بولتون خودش نصفش اسب بوده هر وقت میخواسته میتونسته فرار کنه. جدا از این که ریگار برعکس رابرت آدم مقیدی بوده و یه نغمه ی غم انگیز درونی نسبت به زندگی داشته (سامرهال) که جور درمیاد با شخصیت لیانایی که اهل دفاع از ضعیف و شرف بوده!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بدجوری با لیدی لیانا درباره لیدی لیانا موافقم! :دی

 

سر کوان یه جایی میگه زیبایی لیانا در برابر سرسی مثل یه مشعل در برابر خورشیده، اگه ریگار چشمش به صورت زیبای لیانا بود سرسی که از او بهتر بود پس چرا اصلا بهش محل نمیذاشت؟

به نظر منم لیانا خودش به دلیلی با ریگار رفته، اون اصلا از رابرت خوشش نمیومد (یه بار دیگه میگم مدرکش تو کتاب اول فصل 35مه)، و به قول ریگار خودمون ریگار به هر لحاظ نسبت به رابرت سر بود. تو همون داستان شوالیه درخت خندان میگه لیانا وقتی ریگار تو مراسم شام داشت آواز میخوند گریه اش گرفت، به نظرتون دلیلش چی میتونه باشه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آره واقعا ریگار دنبال زیبایی نبوده! از زیبایی و زیبارو هم کم ندیده بوده... ولی به سرسی محل نمیذاره و در مقابل لیانا که شاید کمتر زیبا بوده رو میدزده. این یعنی یه چیزی درباره شخصیت لیانا میدونسته.

 

البته نگذریم که انگار ریگار هم با آهنگ زدنش تونسته اشک همه خانوما رو دربیاره! :دی یه جای دیگه گفته شده که وقتی ریگار توی لنیسپورت چنگ میزنه سرسی هم گریه اش میگیره!!!

 

ولی به نظر من سرسی از زیبایی ریگار مبهوت بوده و تحت تاثیر احساسات اشکش درمیاد (از نظر سرسی جیمی زیباش جلوی ریگار مثل یه پسرک دهاتیه!) کلاچشم سرسی به زرق و برق ریگار و سودای ملکه شدن خودشه. ولی به نظرم وقتی لیانا اشکش درمیاد پشت آهنگ، نغمه ی غم انگیز و سودازده ی ریگار رو میبینه!

 

البته نه سرسی مغرور اهل اشک ریختن جلوی ملت بوده و نه لیانای سرسخت (که شخصیت آریا با شخصیتش مقایسه میشه. حتی بعدا بنجن لیانا رو به خاطر این اشک ریختن مسخره میکنه!) این نشون میده هردوشون شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتن...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

رابرت و ریگار هر گل یه بویی داره رو آویزه ی گوششون کرده بودن ، منتها ریگار دوس داشت گل هایی رو بو کنه که به پیشگوییها هم نیم نگاهی داشته باشن .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×