رفتن به مطلب
renly baratheon

رازهای ناگفته زندگی و مرگ پرنس ریگار

Recommended Posts

موضوع اینجاست که اگه میخواسته به وصال (!) لیانا برسه دیگه نیازی نبوده باهاش این همه راه رو فرار کنه ! اگه قضیه فقط وصال بود تو همون هارن هال به هم میرسیدن و وسلام !

مگه ریگار از رابرت میترسیده که بخواد فرار کنه ؟ وقتی رابرت میفهمید که لیانا با میل خودش رفته دیگه حرفی واسه گفتن نمیموند .

ریگار از پدرش هم نباید میترسیده ، همونجوری که از تاریخ برمیاد گاردشاهنشاهی و اکثریت ریگار رو دوست داشتن و ازش اطاعت میکردن( بجای این که از شاهشون مراقبت کنن از معشوقه پرنسشون مراقبت میکردن ، تا جایی که اگه ریگار تو رد کیپ میبود احتمالا جلوی سوختن و کشته شدن شمالی ها رو میگرفت .

 

دلیل دیگه ای باید وجود داشته باشه که لیانا و ریگار بی توضیح و چیز دیگه ای پا شدن و رفتن جنوب .

کسی میدونه لیانا چرا مرده ؟ کسی بهش زخم زده ؟ یا موقع زایمان دچار خونریزی شده ؟

 

به hamedsr :

متوجه ربط لانگ کلو به استارک بودن جان نشدم ، خب مورمونت فکر میکرده خون استارک تو رگهاشه !

ظاهر جان رو نمیدونم چطور میشه توجیه کرد ، اما ممکنه مو و چشم های مشکیش به مادرش پرنسس الیا کشیده باشه .

 

به وینترفل : ادارد که حرف نمیزنه ! شاید لیانا قبل از این ماجرا فارغ شده باشه و وقت کافی برای بردن بچه وجود داشته باشه .

سرم سوت کشید !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

راجع به موهای مشکی جان قبلاً هم گفتم

براتیونها چه با لنیستر ها چه با تارگارین ها هربار که ازدواج کردن حالا دختر دادن یا گرفتن ژنشون قالب بوده و بچه ای که متولد شده موهاش مشکی بوده

این قضیه میتونه برای استارکها هم صادق باشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

احتمالش است جان پسر سر آرتور دین و لیانا باشه . فرض کنیم داخل مسابقات هارن هال ارتور دین لیانا رو دیده و عاشقش شده ولی به خاطر شغلش و قسمش نمی تونه عشقش رو ابراز کنه .از یه طرف ریگار درد دوستش رو می فهمه و لیانا رو می دزده و ........ دین ها احتمالا از نسل والریا هستند چون کتلین داخل کتاب اول آشارا دین رو با موی بلوند وچشمان بنفش توصیف می کنه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
احتمالش است جان پسر سر آرتور دین و لیانا باشه . فرض کنیم داخل مسابقات هارن هال ارتور دین لیانا رو دیده و عاشقش شده ولی به خاطر شغلش و قسمش نمی تونه عشقش رو ابراز کنه .از یه طرف ریگار درد دوستش رو می فهمه و لیانا رو می دزده و ........ دین ها احتمالا از نسل والریا هستند چون کتلین داخل کتاب اول آشارا دین رو با موی بلوند وچشمان بنفش توصیف می کنه

این فرضیه غلطه و چند دلیل هم داره . اولیش اینکه سر آرتور دین یکی از بزگترین کینگزگارد ها بوده و شرفش بهش اجازه همچین کاری رو نمیده . دلیل دیگه اینکه دنریس زمانی که تو خونه ی نامیرایان بود ریگار رو دید در حالی که بالای سر زنی و بچه ای خم شده بود و میگفت اژدها سه سر داره یکی دیگه مونده. یعنی خودش باید سه بچه داشته باشه که این دومیش بوده پس اگه جان بچه ریگار نباشه ریگار بچه ی سومی نداره و از طرفی میدونیم که ریگار پیشگویی پرنس وعده داده شده رو خیلی جدی گرفته بود پس نمیشه که بعد از فرزند دوم به دنبال یکی دیگه نباشه . دلیل دیگه اینکه ریگار درسته که دوست خوبی بوده اما اون قدر احمق نبوده که بخاطر رفاقتش لیانا رو بدزده تازه اونم برای یکی از کینگزگارد ها !!

در ضمن آخرین دلیل اینکه وقتی ند به برج شادی میرسه 3 نفر داشتن از اون برج محافظت میکردن سه تا از بهترین کینگزگارد ها ! اگه اون ها از بچه ی ریگار یا همون جان محافظت نمیکردن پس از چی محافظت میکردن ؟؟! از بچه ی سر آرتور ؟!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سلام

 

جان فرزند لیانا و ریگاره اینو مطئنم من فقط دو جلد اول کتاب رو خوندم و خارجیش رو نخوندم اما مطمئنم جان بچه لیانا است و قولی که لیانا لحظه مرگش از برادرش میگیره در مورد جان هست و اینکه کسی نفهمه بچه ریگار هست من فکر میکنم اخرشم جان به تخت میشینه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
من فکر میکنم اخرشم جان به تخت میشینه

جان به تخت می شینه . یعنی قسمش رو می شکنه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خب این که جان پسر لیانا و ریگار باشه رو خیلی ها مطرح کردن و قبول دارن . چیز جدیدی نیست . اما به نظرم بعید نیست کار به، به قدرت رسیدن جان بکشه .

داستان انقدر پیچ و خم داره که ممکنه کل برادران شب به تاریخ بپیوندن ، پس دیگه سوگندی نمیمونه که بخواد بهش وفادار باشه ! شاید هم تختی نمونه که کسی بخواد بهش تکیه بزنه !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
من فکر میکنم اخرشم جان به تخت میشینه

جان به تخت می شینه . یعنی قسمش رو می شکنه

 

جان وقتی با اون دختر رفت و عضو گروهشون شد قسمش رو شکوند بعدشم از همه لحاظ لیاقتش رو داره هم خون اژدها داره هم استارکه به هرحال مادرش یه کسی هست که تد حاضر شد اونو حرامزاده خودش اعلام کنه اما نگه مادر و پدر واقعیش کیا بودند

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در ضمن در این باره که جان بچه ریگار باشه به نظرم یه چیز غیر ممکنه . چون حتی یک درصد از ظاهر جان مثه یه تارگاریان نیستش . نمیتونه بچه ریگار باشه . من فکر میکنم اینم یکی از ابهامای طرفدارا و فنا هست .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
من یک سوالی داشتم لردها . آیا ممکنه به نظرتون ریگار دوباره زنده بشه ؟؟؟؟

خیلی دوست دارم این اتفاق بیفته خیلــــــــــــــــــــــــی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در ضمن در این باره که جان بچه ریگار باشه به نظرم یه چیز غیر ممکنه . چون حتی یک درصد از ظاهر جان مثه یه تارگاریان نیستش . نمیتونه بچه ریگار باشه . من فکر میکنم اینم یکی از ابهامای طرفدارا و فنا هست .

مگه ظاهر تعیین کننده است؟؟!!! اتفاقا مخصوصا شبیه اون نیست تا خواننده ها نتوانند حدس بزنند من مطمئنم حالا ببینید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در ضمن در این باره که جان بچه ریگار باشه به نظرم یه چیز غیر ممکنه . چون حتی یک درصد از ظاهر جان مثه یه تارگاریان نیستش . نمیتونه بچه ریگار باشه . من فکر میکنم اینم یکی از ابهامای طرفدارا و فنا هست .

مگه ظاهر تعیین کننده است؟؟!!! اتفاقا مخصوصا شبیه اون نیست تا خواننده ها نتوانند حدس بزنند من مطمئنم حالا ببینید

 

فکر نمیکنم . اصن همچین چیزی ممکن نیستش . البته اون داستانایی که ادارد بچه رو برداشته و رفته یه چیزایی ممکنه برسونه . ولی نمیتونه اثبات کنه اینو . بعد الآن جان سنش اونقدر کم نیستش . یعنی دنریس از جان این همه بزرگ تره ؟؟ حداقلش ازش 3 سال ممکنه بزرگار باشه . اما دیگه اقدر که مثلا 8 سال باشه نه . اگه ام اینطوری باشه که دنی از جان 8 سال بزرگتر باشه بهتره فکر با هم بودنشونو از ذهنمون بیرون کنیم . من فکر میکنم داریو دوباره دنی و دروگون رو پیدا کنه . خیلی همه چی پیچیده شد . نمیشه انقدر راحت بگیم . فقط باید بیستیم تا ببینیم . .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خوب من یک سناریو کامل و متفاوت دارم که به شرح زیر است:

ریگار اعتقاد داشت که اژدها سه سر دارد. و فهمیده بود شاهزاده موعود از نسل ایریس و ریلا است. از انجا که همسر ریگار (الیا مارتل) دیگر نمی توانست فرزند دیگری به دنیا اورد ریگار نتیجه گرفت که فرزند سوم باید از خودش و مادرش (یعنی پدر: ریگار و مادر:ریلا) باشد. برای همین با مادر خود ه.م.ب.س.ت.ر شد.

مدتی بعد فهمید که فرزندانش اژدها واقعی نیستند (یعنی در مقابل اتش اسیب پذیر اند). و به این نتیجه رسید که فرزندانش باید از زن دیگری باشند و به دلایلی نا معلوم تصمیم گرفت که ان زن باید لیانا استارک باشد. بعد از دزدیدن لیانا , او را حامله کرد (در واقع به او ت.ج.ا.و.ز کرد). بعد از بر پا شدن قیام , ریگار , لیانا را به برج شادی برد. او می دانست فرزندان لیانا استارک اژدهای واقعی اند نه فرزندان الیا مارتل برای همین او سه تن از بهترین شوالیه های گارد شاهی را به برج شادی فرستاد (در واقع هدف او محافظت از فرزند لیانا بود نه خود لیانا).

ادارد به همراه شش تن از افرادش به برج شادی یورش می برد و در این نبرد همه کشته می شوند به جز ادارد استارک , هاولند رید و مارتین کسل. در این زمان لیانا زایمان می کند ولی بجای یک فرزند او سه فرزند به دنیا می اورد (یعنی لیانا سه قلو بار دار بود).

لیانا فکر می کند در استانه مرگ است , برای همین از ادارد قول می گیرد که از فرزندانش محافظت کند. ولی حال لیانا بهبود می یابد , او می خواهد فرزندان خود را به وینترفل ببرد ولی ادارد مانع این کار می شود و می گوید اگر رابرت بفهمد , فرزندان او را می کشد.

ادارد , لیانا رو به همراه یکی از فرزندان و هاولند رید را به گری واتر واچ (قلعه رید ها) می فرستد و به او قول می دهد که دوباره دو فرزند دیگرش را ببیند. ادارد , مارتین کسل و دو فرزند دیگر به سمت مقر خاندان دین می روند تا شمشیر ارتور دین را به خواهرش تحویل دهند.

در همین زمان شاه دیوانه جان کانیگتون را تبعید می کند ( به ایسوس). در راه لیانا و هاولند رید جان کانیگتون را می بینند. هاولند رید به لیانا می گوید جای فرزندش در کنار جان کانیگتون امن تر است. بخاطر علاقه زیاد جان کانیگتون به ریگار , جان قسم می خورد که از نوزاد محافظت کند و وقی بالغ شد به پیش مادرش برگرداند.

خاندان دین منطقی برخورد می کنند و از ادارد برای کشتن ارتور انتقام نمی گیرند. اشارا دین متوجه می شود فرزندانی که همراه ادارد هستند , حرامزاده هایش نیستند و فرزندان ریگار هستند. او از ادارد می خواهد تا یکی از فرزندان را پیش او بگذارد و دلیلش هم این است که دو فرزند توجه های بیشتری را جلب می کند تا یک فرزند. ادارد در مورد زنده بودن لیانا به اشارا چیزی نمی گوید ولی از او می خواهد که وقتی فرزند ریگار بزرگ شد او را به وینترفل باز گرداند. ادارد به اشارا هنوز اعتماد کامل نداشت برای همین مارتین کسل رو به همراه اشارا می فرستد و مارتین کسل هم از ادارد قول می گیرد تا فرزندش (جوری کسل) را مثل فرزندان خود بزرگ کند. اشارا برای در امان بودن فرزند , یک خودکشی ساختگی درست می کند. و ادارد هم به همه می گوید مارتین کسل در برج شادی کشته شد و اشارا نیز بعد از شنیدن خبر مرگ برادرش خود کشی کرده.

ادارد به سمت وینترفل می رود و فرزند اخر را حرام زاده خویش اعلام می کند.

ریلا تارگرین به همراه ویسریس به دراگون استون می رود و در انجا زایمان می کند. بچه ی به دنیا امده دختر است و نام او را دنریس می گذارند. ولی ریلا وقت نمی کند که به ویسریس بگوید , دنریس فرزند ریگار است , نه ایریس. دنریس و ویسریس به ایسوس می روند.

لیانا وقتی در پیش هاولند رید بود از او صاحب دو فرزند شد. میرا و جوجن.

یکی از فرزندان در کنار ادارد به عنوان یک حرامزاده ولی با اعتقادات استارک ها بزرگ شده بود (جان اسنو).

فرزند دیگر در کنار جان کانیگتون , مانند یک شوالیه بزرگ شده بود. جان کانیگتون همیشه برای او داستان هایی از ریگار و تارگرین ها میگفت. جان کانیگتون همیشه دنبال فرصتی مناسب بود تا بتواند فرزند ریگار را به تخت اهنی بنشاند.

فرزند دیگر در کنار مارتین کسل و اشارا دین بود. مارتین و اشارا به کودک گفته بودند که پدر و مادرش هستند. اشارا سعی میکرد او را مانند برادرش بزرگ کند تا روزی بتواند انتقامش را از تمام کسانی که ارتور رو کشته اند بگیرد. پنج سال بعد از یورش برج شادی مارتین تصمیم می گیرد تا پیش فرزندش (جوری) برگردد و کودک (فرزند ریگار و لیانا) را نیز با خود ببرد. اشارا بعد از اینکه نمی تواند مارتین را از تصمیمیش منصرف کند او را میکشد.

هشت سال بعد که اب ها از اسیاب افتاده بود ادارد تصمیم می گیرد که به قولش عمل کند و فرزندان لیانا را به او باز گرداند. او میخواست بنجن استارک به همراه جوری کسل را به دورن بفرستد تا مارتین کسل , اشارا دین و فرزند لیانا را برگردانند. همچنین میخواست رودریک کسل و دو تا از پرچمدارانش (پرچمدار کاراستارک ها و پرچمدار امبر ها) رو به ایسوس بفرستد تا فرزد دیگر لیانا را از جان کانیگتون پس بگیرند. و خودش نیز به مقر هاولند رید برود تا لیانا را بیاورد. قبل از اینکه ادارد موضوع را با این اشخاص (جوری و رودریک کسل , بنجن استارک , پرچمدار امبر ها و کاراستارک ها) در میان بگذارد گریجوی ها شورش کردند و ادارد مجبور شد به جنگ برود. در همین حین خبر مرگ لیانا به گوش ادارد رسید و او بخاطر اینکه نتوانسته بود به قولش عمل کند برای همیشه عذاب وجدان گرفت.

----------------------------------------------------------------------------------------------------

این سناریو یی که بیان کردم , حدسیاتی بود که در مورد فرزندان ریگار میزدم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
خوب من یک سناریو کامل و متفاوت دارم که به شرح زیر است:

ریگار اعتقاد داشت که اژدها سه سر دارد. و فهمیده بود شاهزاده موعود از نسل ایریس و ریلا است. از انجا که همسر ریگار (الیا مارتل) دیگر نمی توانست فرزند دیگری به دنیا اورد ریگار نتیجه گرفت که فرزند سوم باید از خودش و مادرش (یعنی پدر: ریگار و مادر:ریلا) باشد. برای همین با مادر خود ه.م.ب.س.ت.ر شد.

مدتی بعد فهمید که فرزندانش اژدها واقعی نیستند (یعنی در مقابل اتش اسیب پذیر اند). و به این نتیجه رسید که فرزندانش باید از زن دیگری باشند و به دلایلی نا معلوم تصمیم گرفت که ان زن باید لیانا استارک باشد. بعد از دزدیدن لیانا , او را حامله کرد (در واقع به او ت.ج.ا.و.ز کرد). بعد از بر پا شدن قیام , ریگار , لیانا را به برج شادی برد. او می دانست فرزندان لیانا استارک اژدهای واقعی اند نه فرزندان الیا مارتل برای همین او سه تن از بهترین شوالیه های گارد شاهی را به برج شادی فرستاد (در واقع هدف او محافظت از فرزند لیانا بود نه خود لیانا).

ادارد به همراه شش تن از افرادش به برج شادی یورش می برد و در این نبرد همه کشته می شوند به جز ادارد استارک , هاولند رید و مارتین کسل. در این زمان لیانا زایمان می کند ولی بجای یک فرزند او سه فرزند به دنیا می اورد (یعنی لیانا سه قلو بار دار بود).

لیانا فکر می کند در استانه مرگ است , برای همین از ادارد قول می گیرد که از فرزندانش محافظت کند. ولی حال لیانا بهبود می یابد , او می خواهد فرزندان خود را به وینترفل ببرد ولی ادارد مانع این کار می شود و می گوید اگر رابرت بفهمد , فرزندان او را می کشد.

ادارد , لیانا رو به همراه یکی از فرزندان و هاولند رید را به گری واتر واچ (قلعه رید ها) می فرستد و به او قول می دهد که دوباره دو فرزند دیگرش را ببیند. ادارد , مارتین کسل و دو فرزند دیگر به سمت مقر خاندان دین می روند تا شمشیر ارتور دین را به خواهرش تحویل دهند.

در همین زمان شاه دیوانه جان کانیگتون را تبعید می کند ( به ایسوس). در راه لیانا و هاولند رید جان کانیگتون را می بینند. هاولند رید به لیانا می گوید جای فرزندش در کنار جان کانیگتون امن تر است. بخاطر علاقه زیاد جان کانیگتون به ریگار , جان قسم می خورد که از نوزاد محافظت کند و وقی بالغ شد به پیش مادرش برگرداند.

خاندان دین منطقی برخورد می کنند و از ادارد برای کشتن ارتور انتقام نمی گیرند. اشارا دین متوجه می شود فرزندانی که همراه ادارد هستند , حرامزاده هایش نیستند و فرزندان ریگار هستند. او از ادارد می خواهد تا یکی از فرزندان را پیش او بگذارد و دلیلش هم این است که دو فرزند توجه های بیشتری را جلب می کند تا یک فرزند. ادارد در مورد زنده بودن لیانا به اشارا چیزی نمی گوید ولی از او می خواهد که وقتی فرزند ریگار بزرگ شد او را به وینترفل باز گرداند. ادارد به اشارا هنوز اعتماد کامل نداشت برای همین مارتین کسل رو به همراه اشارا می فرستد و مارتین کسل هم از ادارد قول می گیرد تا فرزندش (جوری کسل) را مثل فرزندان خود بزرگ کند. اشارا برای در امان بودن فرزند , یک خودکشی ساختگی درست می کند. و ادارد هم به همه می گوید مارتین کسل در برج شادی کشته شد و اشارا نیز بعد از شنیدن خبر مرگ برادرش خود کشی کرده.

ادارد به سمت وینترفل می رود و فرزند اخر را حرام زاده خویش اعلام می کند.

ریلا تارگرین به همراه ویسریس به دراگون استون می رود و در انجا زایمان می کند. بچه ی به دنیا امده دختر است و نام او را دنریس می گذارند. ولی ریلا وقت نمی کند که به ویسریس بگوید , دنریس فرزند ریگار است , نه ایریس. دنریس و ویسریس به ایسوس می روند.

لیانا وقتی در پیش هاولند رید بود از او صاحب دو فرزند شد. میرا و جوجن.

یکی از فرزندان در کنار ادارد به عنوان یک حرامزاده ولی با اعتقادات استارک ها بزرگ شده بود (جان اسنو).

فرزند دیگر در کنار جان کانیگتون , مانند یک شوالیه بزرگ شده بود. جان کانیگتون همیشه برای او داستان هایی از ریگار و تارگرین ها میگفت. جان کانیگتون همیشه دنبال فرصتی مناسب بود تا بتواند فرزند ریگار را به تخت اهنی بنشاند.

فرزند دیگر در کنار مارتین کسل و اشارا دین بود. مارتین و اشارا به کودک گفته بودند که پدر و مادرش هستند. اشارا سعی میکرد او را مانند برادرش بزرگ کند تا روزی بتواند انتقامش را از تمام کسانی که ارتور رو کشته اند بگیرد. پنج سال بعد از یورش برج شادی مارتین تصمیم می گیرد تا پیش فرزندش (جوری) برگردد و کودک (فرزند ریگار و لیانا) را نیز با خود ببرد. اشارا بعد از اینکه نمی تواند مارتین را از تصمیمیش منصرف کند او را میکشد.

هشت سال بعد که اب ها از اسیاب افتاده بود ادارد تصمیم می گیرد که به قولش عمل کند و فرزندان لیانا را به او باز گرداند. او میخواست بنجن استارک به همراه جوری کسل را به دورن بفرستد تا مارتین کسل , اشارا دین و فرزند لیانا را برگردانند. همچنین میخواست رودریک کسل و دو تا از پرچمدارانش (پرچمدار کاراستارک ها و پرچمدار امبر ها) رو به ایسوس بفرستد تا فرزد دیگر لیانا را از جان کانیگتون پس بگیرند. و خودش نیز به مقر هاولند رید برود تا لیانا را بیاورد. قبل از اینکه ادارد موضوع را با این اشخاص (جوری و رودریک کسل , بنجن استارک , پرچمدار امبر ها و کاراستارک ها) در میان بگذارد گریجوی ها شورش کردند و ادارد مجبور شد به جنگ برود. در همین حین خبر مرگ لیانا به گوش ادارد رسید و او بخاطر اینکه نتوانسته بود به قولش عمل کند برای همیشه عذاب وجدان گرفت.

----------------------------------------------------------------------------------------------------

این سناریو یی که بیان کردم , حدسیاتی بود که در مورد فرزندان ریگار میزدم.

 

از حدسیات گذشته انگار که خود نویسنده نوشته!!!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

این احتمال یه جاش اشتباه کرده .

جان کانینگتون خیلی قبل تر از این که برج شادی سقوط کنه، تبعید میشه !

در اصل سقوط برج شادی آخرین اتفاق قیام رابرته و وقتی اتفاق می افته که بارانداز مدت هاست سقوط کرده .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

این خیلی پیچیده بود

یه نکته که شاهزاده ی عزیزمون هم گفت اینه که جان کانینگتون قبل از غارت بارانداز تبعید میشه در صورتی که ماجرای برج شادی بعد از غارت بارانداز و حتی بعد از شکستن محاصره ی استورمز اند اتفاق میوفته

ولی گذشته از اینا منم خیلی به این غیبت هاولند رید مشکوکم این آدم کسی بوده که بر خلاف دیگر مردمان مرداب اهل ماجراجویی بوده ولی از بعد قیام رابرت نشسته توی گری واتر واتچ و از جاش جم نمیخوره، مطمئناً داره از چیزی محافظت میکنه که به نظر من ممکنه لیانای زنده باشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ولی اینو نباید فراموش کنیم که ند جنازه لیانا رو تا وینترفل برده ! و به احتمال زیاد خیلی ها از جمله رابرت، جان ارن و ... که لیانا رو میشناختن با جنازه رو به رو میشن و اگه جنازه متعلق به کس دیگه ای می بود حتما متوجه میشدن .

یادمه یکی از دوستان ، نمیدونم سر رابرت بود یا مانوئل ! یه فرضه مطرح کرد در مورد این که زمانی که هاولند و ند با آرتور دین میجنگیدند ، هاولند با روش غیر معمول جون ند رو نجات میده و آرتور رو شکست میدن . و ممکنه به خاطر این روش غیر معمول ( مثل کاری که برن با هودور کرد ) ممکنه آسیب سختی دیده باشه .

به نظرم فرضه زنده موندن لیانا جذاب، ولی کمی غیر محتمله ! چرا لیانا باید خودش رو به مرداب محدود کنه ؟ اگه جان پسرشه ، چرا باید اونو تو وینترفل بذاره و ترکش کنه ؟

 

پ ن به سامیانو : سِر ! نشان جدیدت خیلی بهت میاد بازم تبریک

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوستان در مورد فاصله ی زمانی بین "یورش به برج شادی" و "تبعید جان کانیگتون" دچار سردرگمی شدن. این اتفاق به شرح زیر است:

بعد از اینکه جان کانیگتون نتوانست رابرت را در شهر (استونی سپت) پیدا کند به بارانداز پادشاه رفت. ایریس او را به جرم خیانت دستگیر و سپس او را به همراه یکی از فرماندهان و چند تن از سربازانش به ایسوس تبعید کرد. او علاقه ی زیادی به ریگار داشت و می دانست اگر قیام سرکوب شود ریگار پدرش را برکنار کرده و خود شاه می شود. در همین میان از یکی از سربازان شنید که ارتش وفادار به شاه ، لشکر کشی کرده به سمت ارتش انقلابیون ، همچنین فهمید که به احتمال زیاد نبرد در ترایدنت رخ می دهد. او از فرمانده سربازان خواست تا او را به ترایدنت ببرد اما فرمانده قبول نکرد. در مسیر یک شب طوفان شدیدی رخ داد و سربازان مجبور شدن به یک ف.ا.ح.ش.ه خانه بروند. وقتی فرمانده و سربازان سرشان به ف.ا.ح.ش.ه ها گرم بود ، جان توانست از پنجره فرار کند. او نتوانست اسب بدزدد برای همین پیاده به سمت ترایدنت رفت ولی قبل از اینکه جان به ترایدنت برسد ، ریگار کشته شده بود. او از دست ایریس به شدت عصبانی بود ولی می دانست به تنهایی نمی تواند از ایریس انتقام بگیرد برای همین تصمیم گرفت تا به ارتش رابرت بپیوندد. او حتی تا نزدیکی اردوگاه رابرت هم رفته بود که ناگهان خبر غارت بارانداز پادشاه را شنید. جان فهمید که رابرت به هیچ یک از بازماندگان تارگرین ها رحم نمی کند برای همین تصمیم گرفت تا به دراگون استون برود تا از ملکه ریلا و پسرش (ویسریس) محافظت کند. در راه اسبی را دید که به درختی بسته بودند ، با خود گفت که حتما برای کشاورزان است و اسب را دزدید تا سریع تر به دراگون استون برسد. از شانس بد ، اسب برای چند راهزن بود ، راهزن ها جان را تعقیب کردند و او را گرفتند ولی قبل از اینکه او را بکشند چند تن از سربازان متحد به شاه ( سربازان فراری نبرد ترایدنت) او را نجات دادند ولی پای او زخمی شده بود. انها مجبور شدند چند روی رو در مسافر خانه ای بگذرانند ، بعد از ان سربازان از جان خواستند تا با انها بیاید ولی جان قبول نکرد و گفت که می خواهد به دراگون استون برود. سربازان به جان گفتند که ناوگان سلطنتی به فرماندهی استنیس براثیون به سمت دراگون استون حرکت کرده و شانسی برای رسیدن به انجا نداری. جان بسیار ناراحت بود که هیچ کاری نتوانسته برای خانواده ریگار انجام دهد برای همین تصمیم گرفت تا به ایسوس برود. جان به تنهایی راه افتاد ، سربازانی که مامور شده بودند تا جان را به ایسوس تبعید کنند ، جان را دیدند. جان تسلیم شد و همراه انان رفت. در مسیر گروهی از شورشیان (سربازان رابرت) او را دیدند و دو گروه به هم حمله کردند. نبردی خونین رخ داد و هیچ باز مانده ای نداشت. جان دو باره به راه افتاد اما اینبار هاولند رید و لیانا سر راه او سبز شدند.

بقیه داستان رو هم که قبلا گفتم.

----------------------------------------------------------------------------------------------------

امیدوارم جواب سوالات خود را گرفته باشید.

اگر سوال دیگری داشتید لطفا بپرسید.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ولی اینو نباید فراموش کنیم که ند جنازه لیانا رو تا وینترفل برده ! و به احتمال زیاد خیلی ها از جمله رابرت، جان ارن و ... که لیانا رو میشناختن با جنازه رو به رو میشن و اگه جنازه متعلق به کس دیگه ای می بود حتما متوجه میشدن .

یکبار در مقاله ای خواندم که فقط استخوان های بدن او بودند.

ممکنه این استخوان ها برای هر کسی باشند.

طبق فرضیه من لیانا به گری واتر واچ می رود و صاحب دو فرزند هم میشود و در زمان شورش گریجوی می میرد.

البته این فقط یک فرضیه است.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

جالب بود ! فداکاری و عمق علاقه کانینگتون به ریگار برام جالبه ، اما به نظرم یه جاش رو اصلاح کنی بهتر میشه، دیگه وقتی ایریس و بارانداز سقوط کرده ، دیگه اونایی که مسئول تبعید کانینگتون بودن، چه انگیزه ای داشتن که دوباره این بنده خدا رو دستگیر کردن و حتی به خاطرش جنگیدن و کشته شدن ؟

یه مسئله دیگه که الان نمیتونم دقیق بهش بپردازم فاصله های زمانی اتفاقاته . به نظرم وقایع کلی داستان به خاطر حجم جنگ خیلی کند تر از اقدامات و حرکت های یه نفر پیش میره .

ولی در کل فرضیه خیلی جالبیه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

جالبه ولی ایرادش همون سربازاییه که بعد مرگ ایریس هم گیر دادن این بدبخت رو هرجور شده ببرن ایسوس

 

پ.ن به ریگار : امیدوارم بتونم ردای سفیدم رو با ریختن خون دشمنان شما رنگین کنم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
جالب بود ! فداکاری و عمق علاقه کانینگتون به ریگار برام جالبه ، اما به نظرم یه جاش رو اصلاح کنی بهتر میشه، دیگه وقتی ایریس و بارانداز سقوط کرده ، دیگه اونایی که مسئول تبعید کانینگتون بودن، چه انگیزه ای داشتن که دوباره این بنده خدا رو دستگیر کردن و حتی به خاطرش جنگیدن و کشته شدن ؟

می دونستم حتما یکی این سوال رو می پرسه.

1- او یکی از معدود فرماندهانی بوده که به قسمش پایبند بوده حتی اگر شاهش نیز کشته شده باشد.

2- وقتی که جان کانیگتون و فرمانده این گروه سربازان در شهر استونی سپت بودند ، مشاجره ای بینشان رخ می دهد و جان به این فرمانده بی احترامی می کند. ولی چون جان فرمانده کل ارتش بوده این فرمانده نمی تونه چیزی به جان بگه. برای همین اینقدر تلاش می کرده تا جان را تبعید کنه.

یه مسئله دیگه که الان نمیتونم دقیق بهش بپردازم فاصله های زمانی اتفاقاته . به نظرم وقایع کلی داستان به خاطر حجم جنگ خیلی کند تر از اقدامات و حرکت های یه نفر پیش میره .

هر کدام از این اتفاقاتی که من گفتم چندین روز طول کشیده است.مثلا:

1- تبعید جان ، از بار انداز تا ان ف.ا.ح.ش.ه خانه.

2- پیاده رفت از ف.ا.ح.ش.ه خانه تا ترایدنت.

3- چند روزی فکر می کند که ایا به ارتش رابرت بپیوندد؟

4- سفر جان از ترایدنت به سمت دراگون استون ، که در این راه زخمی شده و مجبور شد چندین روز را در مسافر خانه ای بگذراند.

5- چند روز پیاده روی به سمت ایسوس.

6- چند روز در دستان ماموران انتقال.

7- بعد از ان هم که دوباره به سمت ایسوس راه افتاد.

8- چند روزی هم کنار هاولند رید و لیانا بوده.

باید توجه کرد که جان بیشتر این مسیر ها را پیاده بوده است.

ولی فاصله ی زمانی بین "نبرد ناقوس ها" تا "یورش به برج شادی" هم زیاد نبوده ، شاید مقدار بسیار کمی تناقض ایجاد بشه.

---------------------------------------------------------------------------------------------------

اگر سوال دیگری داشتید حتما بپرسید.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سناریو ی جالبیه ...

ولی چرا لیانا باید از هاولند رید بچه دار بشه؟ ادارد استارک به اون سرسختی چه طورراضی میشه بچه ی خواهرشو که این قدر براش عزیزه و موضوع این قدر حساسه رو بذاره پیش آشارا ؟ نمیدونم یه کم برام قابل قبول نیست بیشتر شبیه فن فیکشن شده تا سناریو

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ببخشید می پرسم ،شاید تو کتاب گفته شده الان من حضور ذهن ندارم ...

ریگار کجا دفنه ؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×