رفتن به مطلب

Recommended Posts

اولین فیکشن رو هم خودم می گذارم.

 

فکر کنم معلوم باشه که من در مورد چی و کی داستان نوشتم.

 

[attachment=0]The night is dark and ull of terror.pdf[/attachment]

واقعا زیبا و خواندنی بود!

خسته نباشی که کارت عالی بود.

 

ممنونم جناب روس بولتون. ( هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز از روس بولتون تشکر کنم. عجب اسمی انتخاب کردی. )

استرس نداشته باش برادر!

من خیلی خیلی از استنیس خوشم میاد،پس خیالت راحت!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خب دوستان.

سلام دوباره. اینم قسمت سوم فن فیکشن من. طبق معمول از اولش تو این این فایل اومده.

 

پ.ن: راستی هیچکس دیگه ای چیزی در مورد نغمه ننوشته؟ واقعا"؟ اگر نوشتید رو کنید. می خونیم وبا هم در موردش صحبت می کنیم. جالبه که سایتهای خارجی پره از فن فیکشنهای نغمه ای. هر چند بعضیاش خیلی بی ارزشند ولی نوشته خیلی خوبی هم توشون پیدا میشه.

The night is dark and full of terror 3.doc

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
خب دوستان.

سلام دوباره. اینم قسمت سوم فن فیکشن من. طبق معمول از اولش تو این این فایل اومده.

 

پ.ن: راستی هیچکس دیگه ای چیزی در مورد نغمه ننوشته؟ واقعا"؟ اگر نوشتید رو کنید. می خونیم وبا هم در موردش صحبت می کنیم. جالبه که سایتهای خارجی پره از فن فیکشنهای نغمه ای. هر چند بعضیاش خیلی بی ارزشند ولی نوشته خیلی خوبی هم توشون پیدا میشه.

 

واقعا عالی بود وینترفل عزیز!

امیدوارم با این داستان های شما همه متوجه بشن رنلی چقدر دوست داشتنیه!

منتظر قسمت های بعدی هستیم!

 

فقط یه سوال، چرا هر دقعه داستان رو از اول میذارید؟! آخه اینجوری هی باید بگردیم داستان رو از اون جایی که نخوندیم پیدا کنیم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

واقعا عالی بود وینترفل عزیز!

امیدوارم با این داستان های شما همه متوجه بشن رنلی چقدر دوست داشتنیه!

منتظر قسمت های بعدی هستیم!

 

فقط یه سوال، چرا هر دقعه داستان رو از اول میذارید؟! آخه اینجوری هی باید بگردیم داستان رو از اون جایی که نخوندیم پیدا کنیم!

 

ممنونم رنلی عزیز. این دفعه سعی کردم کم کاریمو نسبت به رنلی جبران کنم.

منم امیدارم همه متوجه بشن چه پادشاه خوبی رو از دست دادن.

راستش داستان رو از اول می گذارم که اگر کسی یکی رو دانلود کرد حداقل تا اونجای داستان رو داشته باشه. برای کساییکه بعدا" ممکنه داستان دو بخوان بخونن سخته که فصل به فصل دانلودش کنن. ممکنه ار خوندنش پشیمون بشن. اما اگر روش خوبی نیست می تونم هر دفعه یک فصل بگذارم و بعد آخرش هم یکبار همه رو یکجا بگذارم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

وینترفل جان این بخش هم مثل بخش های قبل عالی بود مخصوصا جملات پایانی که واقعا حق مطلب رو ادا کرده بود :

جایی که حق و حقیقت مشخص بود مذاکره معنایی نداشت. مصالحه روش آدمهای ضعیف بود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
وینترفل جان این بخش هم مثل بخش های قبل عالی بود مخصوصا جملات پایانی که واقعا حق مطلب رو ادا کرده بود :
جایی که حق و حقیقت مشخص بود مذاکره معنایی نداشت. مصالحه روش آدمهای ضعیف بود

چقدر این جمله برام آشناست! و چقدر این روزا این جمله رو از زبون آدم های جالبی میشنویم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
وینترفل جان این بخش هم مثل بخش های قبل عالی بود مخصوصا جملات پایانی که واقعا حق مطلب رو ادا کرده بود :
جایی که حق و حقیقت مشخص بود مذاکره معنایی نداشت. مصالحه روش آدمهای ضعیف بود

چقدر این جمله برام آشناست! و چقدر این روزا این جمله رو از زبون آدم های جالبی میشنویم!

 

اما احتمالا" جالب ترینشون استنیس خودمون بوده!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به رنلی و وینترفل : اصلا متوجه نشدم چی گفتید 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
به رنلی و وینترفل : اصلا متوجه نشدم چی گفتید 

منظور رنلی این بود که این روزا تو زندگی واقعیمون هم زیاد می شنویم که کسی در مخالفت با مذاکره و مصالحه صحبت کنه. ولی به نظر من اینا هیچکدوم با استنیس قابل مقایسه نیستن.

این رنلی باید یک کم بیشتر به برادر بزرگش احترام بگذاره.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
اینم قسمت چهارم فن فیکشنم. امیدوارم با اینهمه فاصله ای که افتاد قسمتهای قبلشو فراموش نکرده باشید.

ممنون وینترفل عزیز. مثل همیشه عالی!

 

یه سوال! مطمئنین تو این تاریخ استنیس و جان ارن به موضوع پی برده بودن؟! یک سال قبل مرگ جان ارن؟! من تصورم این بود ک بلافاصله بعد این که میفهمن چند روز بعدش جان ارن کشته میشه!

 

و یه چیز دیگه! فکر نمیکنم اون طوری که استنیس اینجا میگه اغلب دربار از ارتباط رنلی و لوراس خبر داشته باشن! احتمالا فقط خانواده لوراس (از حرفی که گارلان به سانسا میزنه، البته اونم خیلی واضح نمیگه!) و شاید پتایر و واریس که کارشون همینه! اما اغلب دربار!

ضمن این که من خیلی درباره فیزیکی بودن این رابطه هم مطمئن نیستم، اگه اون طوری بود میشد مثل اوبراین که تمام هفت پادشاهی میدونستن bi هست! و بارها توسط شخصیت های مختلف هم مستقیما بهش اشاره میشه، اما تو کتاب هیچ جا مستقیم در مورد رنلی این گفته نشده! (چندجا تلویحی اشاره میشه!)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ممنونم رنلی عزیز. نظر لطفته.

دیدار استنیس و رنلی تو این داستان مال یکسال یا بیشتر قبل از مرگ رنلیه, اشاره ای به فاصله اش تا مرگ جان ارن نکردم. هر چند برداشت من با تو متفاوته و فکر می کنم که بین فهمیدن موضوع و مرگ جان ارن یه فاصله ای وجود داشت.

 

چیزایی که اینجا میگم حرفهای استنیسه نه نظر من! به نظرم استنیس داره از بس حرص می خوره یه مقدار غلو هم می کنه. اما در اینکه حداقل خودش از یه چیزایی خبر داره شک ندارم چون تو صحبتش با رنلی در مورد دوشیزه بودن مارجری به یه چیزایی اشاره میکنه.

در مورد نوع رابطه رنلی و لوراس هم درسته, هیچ جا اشاره نشده, اما من نمی تونم بگم رابطه فیزیکی نبوده. برداشت من از مجموعه حرفهای جسته گریخته کتاب چیزی بیشتر از یه وابستگی عاطفیه! از طرفی نمی تونی رنلی رو با اوبرین مقایسه کنی. فرهنگ دورنیها کلا" در برابر اینجور موضوعهای تابو خیلی با بقیه وستروس متفاوته و نمی تونی توقع داشته باشی که اگر رنلی تمایلی هم داشته مثل اوبرین به راحتی نشون بده. حداکثر بعضی درباریا از موضوع خبردار بودن.

یه نکته این که این یه فن فیکشنه. من اتفاقات رو اونجوری که فکر می کردم مطرح کردم. خیلیاش هم تو کتاب نیومده. برداشت یا ترجیحات خودم بوده. میشه همه این اتفاقات تو زندگی استنیس رو کاملا" متفاوت با اینی که من نوشتم نوشت.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آهان راست میگی من این رو بد متوجه شدم! درسته زمان داستان، مرگ رنلی حدود یک سال بعد از مرگ جان ارن و اومدن ادارد به کینگزلندینگ اتفاق میفته!

 

آره اینم درسته! استنیس عصبانی شده یه چیزی گفته! :دی

 

منم نگفتم صرفا عاطفی بوده! گفتم از فیزیکی بودنش مطمئن نیستم! اما غیرممکن هم نیست!

بقیه حرفاتون رو هم قبول دارم و قانع شدم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
آهان راست میگی من این رو بد متوجه شدم! درسته زمان داستان، مرگ رنلی حدود یک سال بعد از مرگ جان ارن و اومدن ادارد به کینگزلندینگ اتفاق میفته!

 

آره اینم درسته! استنیس عصبانی شده یه چیزی گفته! :دی

 

منم نگفتم صرفا عاطفی بوده! گفتم از فیزیکی بودنش مطمئن نیستم! اما غیرممکن هم نیست!

بقیه حرفاتون رو هم قبول دارم و قانع شدم!

 

یعنی خود خود رنلی هستی. چه زود قانع میشی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
من صبر کردم تمومش کنی بعد چاپی بخونم ما رو بیش از این به انتظار مگذار[/quo

 

قسمت اخرشو همین روزا می گذارم.

نمی دونم که نظر یک دورنی در مورد روابط برادران براتیون چی می تونه باشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ممنون وینترفل عزیز! خیلی عالی بود!

 

پ.ن: کم کم داره حقیقت روشن میشه! و مظلومیت ما آشکار!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

وینترفل عزیز داستان جالبی بود .خیلی پخته و روان نوشتی بخصوص قسمت اول واقعا عالی بود

به شخصه عادت کردم به خوندم فن فیکشن های ضعیف و نهایتا متوسط که نه عمق داستان اصلی رو دارند و نه میتونن جذابیتی به داستان اصلی اضافه کنند.ولی معلومه در این داستان شما خیلی خوب با فضای نغمه رابطه برقرار کردی .البته دوسه قسمت بیشتر به نظرم به فلش بک میخورد تا کابوس یا خواب .دیگه بعضی جاهاش زیادی واضح بود:دی.البته باید بعضی جاها به استنیس حق داد مثل محاصره .درسته در اون قیام شاید ادارد استارک با از دست دادن پدر و برادر و خواهرش بیشترین آسیب رو دید و بالطبع انتظار بیشتر قدردانی از اون میرفت ولی رابرت عملا تلاش استنیس رو نادیده گرفت و میتونست استنیس رو دست پادشاه کنه یا بهتر ازش قدردانی کنه ولی عملا استنیس رو در دراگون استون زنده به گور کرد!

باراتیون ها اشخاص جالبی بودند گویی رابرت،استنیس و رنلی هرکدوم تکه ای از گوهری بودند که در کنار هم میتونستن کامل باشن ولی عملا بخاطر تضادها از هم دور بودند چیزی که وینترفل بدرستی در داستان نشون داد استنیس زیادی رادیکال و سخت گیر،رنلی شوخ که چیزی رو جدی نمیگیره و رابرتی که انگار دنیا بعد از لیانااستارک براش یه مرثیه اس

بعد از مرگ رابرت بخصوص این تضاد بین دو برادر باعث کاهش قدرت نیروهای مخالف لنیسترها شد

استنیس نتونست از نیروهای باانگیزه شمال بهره بگیره و رنلی که حق مسلم استنیس رو نادیده گرفت چون میدونست استنیس اهل مصالحه نیست و این چنینه که گره ای به گره های بی شمار نغمه ای از آتش و یخ افزوده شد و این داستان بدرستی روایتگر چرایی این گره است

مساله دوری دوبرادر از هم که مثل دو دنیای مجزا هستند

و امثال استنیس رو در دنیای خودمون دیدم مردان خود ساخته ای که به هیچ کس اعتماد ندارن جز خودشون و همه باهاشن یا ضدش!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Renly Baratheon: مظلومیت شما همیشه آشکار بوده رنلی جان.

Faarazon: ممنونم فارازون عزیز ار نظرت. خیلی مشتاق بودم که نظرتو بدونم.

درسته, بعضی قسمتها بیشتر از کابوس فقط فلاش بک هستند اما همین یاداوری خاطرات گذشته, بعد از اتفاقی که افتاده می تونه برای استنیس مثل کابوس باشه.

اگه یه مقدار عدم یکدستی تو قسمتهای مختلف می بینی شاید به خاطر اینه که اینا رو با فاصله زمانی زیاد نوشتم و موقع نوشتن هر کدوم حال و احوال خودم فرق می کرده.

راستش من بیشتر منظورم نوشتن در مورد رنلی بود اما به نظرم اومد از دید یک نفر دیگه بهتر می تونم توصیفش کنم تا اینکه از زاویه دید خودش به موضوعات نگاه کنم و چون رابطه سه تا برادر براتیون خیلی برام جالب بود به نظرم استنیس آدم مناسبی برای زاویه دید اومد. سعی کردم تعصبم رو رنلی رو تا حد ممکن کم کنم و تا جاییکه می شه به استنیس هم حق بدم. تا جایی بعضی جاها داد دوستان طرفدار رنلی هم دراومد.

ممنونم از توضیحاتی که در مورد رابطه این سه برادر دادی. به نظرم فارغ از بعد تاریخی یا اسطوره ای, نغمه از لحاظ شخصیت پردازی خیلی جذابه و تک تک آدمهای داستان دنیایی جا برای کنکاش دارند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خواهش میکنم وینترفل عزیز.امیدوارم که این داستان رو ادامه بدی چون حس خوبی داشت

به نظرم لازم هم نیست که پایبند داستان اصلی باشی میتونی جزییاتی رو اضافه کنی یا کم کنی

حتی میشه رنلی رو احیا کرد(چی از این بهتر:دی) و از این طریق چندین کنش و واکنش جذاب رو اضافه کرد و خیلی به داستان اصلی وفادار نبود و بطور آزاد کار رو گسترش داد

دیگه باید ببینیم نظرخودت چیه

بخصوص با نقل مکان استنیس و وجود شخصیت هایی مثل ملیساندر و سر داووس سی ورث یا رنلی ای که از طرف دیگه برگشته و دیگه خندان نیست میشه کارهای خوبی کرد

 

بله راستش بیشتر من خودم که در داستان با استنیس بیشتر همذات پنداری کردم

به نظرم اینجا در داستان شما بقول صادق هدایت لایتچسبک بودن استنیس خوب در اومده و رنلی هم درست مثل بچه ته تغاری ها در اومده:دی

البته نکته جالب داستانتون حضور رابرت غایب بود که اگرچه در داستان حضور نداشت ولی در پس پرده و کارهایی که کرده بود و اثرشون در استنیس خیلی به چشم میومد

جدای از این رنلی و رابرت عملا بر باد رفتند

و این استنیسه که با عملگرا بودن و زمان سنجی و انعظاف میتونه راهشونو ادامه بده

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

رنلی رو احیا کنم؟! واقعا" چی بهتر از این؟ تصورش که خیلی وسوسه برانگیزه. یکی دیگه از دوستان آردایی هم پیشنهاد داد که ملیساندر رو زنده زنده به سیخ بکشم.

البته من قصد داشتم که تقریبا" منطبق با اتفاقای کتاب بنویسم و چیزایی رو که اونجا نیومده بود یه جوری توضیح بدم. اما این ایده تو هم خیلی خوبه. از اینجور فن فیکشنها زیاد خوندم و بعضیاش خیلی خوب بودند. هر چند کسی نمی تونه مثل مارتین داستان رو کش و قوس بده و خواننده رو میخکوب کنه.

 

در مورد شخصیت استنیس و رنلی راستش فکر کنم چون خودم آدم جدی هستم راحت تر استنیس رو درک کردم ,اما مشکلم با نوشتن در مورد رنلی این بود که خیلی کم شوخی یا نکته طنزامیز به نظرم میامد که بنویسم. اگه خودم یه آدم شوخ و خندون تری بودم بهتر می تونستم حق مطلب رو در مورد رنلی ادا کنم. اصلا" علتی که از شخصیت رنلی تو کتاب خوشم میاد همینه که یه جور آدمیه که به نظرم خیلی دوست داشتنیه و خودم هیچوقت نمی تونم اونجوری باشم.

 

کی منتظر فن فیکشنهای شما باشیم؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خب وینترفل عزیز این زنده شدن رنلی میشه فانتزی در فانتزی که اگه با حوصله و پخته باشه خیلیم عالی میشه به نظرم اگه این راهو و حتی بدون وفاداری به کتاب ادامه بدی خوبه چون اصل تخیلته که به پرواز در بیاد و مراد فقط تاریخ نگاری نیست همونطور که در داستان از این بابت موفق بودی و با شخصیت ها میشد همذات پنداری کرد

البته اون سوزاندن ملیساندر رو فکر نکنم استنیس از پسش بر بیاد

منم تا حدودی شبیه استنیسم )البته نه اونقدر غیر قابل انعطاف و نچسب!)

 

خب راستش راستش زیاد موافق فن فیکشن نیستم و بهتره باغچه خودمو بیل بزنم

ولی جدا داستان شما باعث شد در مورد کاتلین تالی جرقه ای در ذهنم زده بشه:دی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اگر قرار باشه رنلی زنده بشه احتمالا" باید زاویه دید لوراس رو انتخاب کنم. بعد مردن رنلی خیلی دلم براش سوخت.

ولی از اینا گذشته مدتیه داشتم فکر می کردم بعد از این یه چیزی در مورد ریگار بنویسم. هر چند باید بشینم خیلی چیزی بخونم و در موردش فکر کنم تا به عمق این شخصیت بزرگ پی ببرم. ( امیدوارم کینگ رابرت این جمله رو نادیده بگیره!) اما بعید می دونم الان وقت کنم که چیزی مرتبط با نغمه بخونم متاسفانه.

اما کتلین ایده خیلی خوبیه. من خیلی دوستش دارم و براش احترام زیادی قائلم. البته تا جایی که یادمه شما خیلی دوسش نداشتی. شاید می خوای یه داستان در وصف اشتباهاتش بنویسی! در هر حال با قلمی که ازت سراغ دارم مطمئنم چیز خوبی در میاد. بنویس.

 

کاش چند نفر فن فیکشن فارسی بنویسن. من به شدت معتاد فن فیکشن خوندنم. خوشم میاد که وقتی فکرم در مرود یه قسمت یا یه شخصیت یه داستان گیره نظر و تخیلات بقیه رو بدونم. البته 70-80 درصد فن فیکشنها خوب نیستند اما اونایی که خوب نوشته می شن واقعا" لذت بخشند.

در مورد نغمه فن فیکشن فارسی تقریبا" تعدادش صفره. باید با انگلیسیا کنار بیام.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

لا اله الا الله چه چیزایی میگی وینترفل:دی

خب بحث اشتباهات کاتلین تالی جدا ولی اگه قراره چیزی بنویسم دوست دارم بر مبنای حوادث اسپویل کاتیلن تالی باشه!:دی

ممنون لطف دارید تا ببینیم چی از آب در میاد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×