رفتن به مطلب

Recommended Posts

خب اینم قسم آخر این فن فیکشن, یک موخره نسبتا" کوتاه.

کلش رو هم یک جا می گذارم که اگر کسی خواست همشو داشته باشه بتونه دانلود کنه.

 

پ.ن: باید اضافه کنم که این قسمت رو تقدیم می کنم به کاربرهای عزیز "Renly Baratheon " و " ریگار", دوستان خیلی خوبم که خواننده اغلب نوشته هام هستند و از نظرهایی که میدن خیلی انرژی می گیرم و استفاده می کنم.

 

پ.ن2: خبرهای غیرموثقی حاکی از اینه که یه فن فیکشن بسیار عالی در راهه. امیدوارم نویسنده اش به خودش زحمت بده و بیشتر از قلم جادوییش کار بکشه تا زودتر داستانش رو اینجا ببینیم.

The night is dark and full of terror - all.pdf

The night is dark and full of terror - 6.pdf

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خوندن یه باره داستان در مقابل خوندن پاره پاره اش لذت صدچندان داشت . بسیار عالی . خیلی لذت بردم .

همه جاش خیلی خوب و قسمت هایی که تو نغمه پرداخته نشده بودن و خودت طراحیشون کردی عالی بود، مثل مرگ پدر و مادرشون و مکالمه استنیس و رنلی وقتی استنیس میخواست ماجرای سرسی رو بهش بگه .

هرچند اونجوری که آرزو داشتم ملیساندر تیکه تیکه نشد اما در عوض داستان خیلی طبیعی و منطقی تموم شد که درستش هم همینه .

تمام تلاشم رو کردم که موقع خوندن این داستان نفرتم رو از استنیس نگهدارم . کار سختی بود .

ممنون.

 

پی نویس : من مطمعنم هر کس دیگه ای دستش به نوشته هات برسه واکنش مثبت کمتری از ما نشون نمیده. امیدوارم این اولین و نه آخرین فن فیکشنی باشه که به قلمت میخونیم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

واقعا عالی بود وینترفل عزیز. بهتر از این نمی شد تمومش کرد یعنی!

 

بعد از این که قسمت پایانی رو خوندم یه بار دیگه همش رو از اول خوندم! اعتراف میکنم که به قلمت غبطه می خورم، کاش می تونستم ایده هایی که تو ذهنم دارم رو با همچین قلمی پیاده کنم! احتمالا اگه مارتین این رد می خوند شما رو از ویراستارهای خودش قرار می داد!

به جرات میگم این فن فیکشن شما باعث شد من دید بهتری نسبت به استنیس پیدا کنم و از زوایای به داستان نگاه کنم که تا حالا از دید من پنهان مونده بودن. رفتار و تفکرات استنیس حالا مثل خیلی از شخصیت های دیگه واسه من قابل درک شده. البته این به معنی تایید اون ها نیست یا این که من موافقش باشم، منظورم اینه که می فهمم چرا استنیس این کارها کرده و برام علامت سوال نیست؛ و شاید اگه من هم جای استنیس بودم و از دید اون به مسائل نگاه می کردم و مثل اون فکر میکردم همین کارها رو انجام میدادم. اما در حال حاضر چون دید و طرز تفکرم با استنیس فرق داره کارهاش رو تایید نمیکنم. (امیدوارم منظورم رو رسونده باشم!)

 

نمیدونم اثر قلم شما بود یا به خاطر ویژگی های خاض این خاندانه که علاقه ام بهش خیلی بیشتر شده! واقعا این 3تا برادر با تمام تفاوت هاشون برام جذاب هستن! حتی استنیس! البته این طوری که شما می نویسید و با ریزبینی که شما دارید، احتمالا درباره هر خاندان و شخصیت دیگه ای هم که بنویسید من همینقدر بهشون علاقه مند بشم!

 

پایانش البته با تصور من کمی متفاوت بود، اون جور که تو قسمت قبل استنیس عصبانی شد و ملیساندر رو احضار کرد من توقع داشتم که باهاش دعوا کنی و به تندی حرف بزنه و بعد طردش کنه، و این دلیل این باشه که استنیس ملیساندر رو بر خلاف اصرار زیادش با خودش به بلک واتر نبرد و به درگن استون فرستاد. و بعد از شکست در نبرد استنیس به درگن استون برگشت و اون موقع بود که ملیساندر تسکینش داد و دوباره اعتمادش رو جلب کرد. (یعنی در واقع فکر میکردم این تسکین و اینا بعد از نبرد بلک واتر اتفاق افتاده نه قبلش) اما به هر حال این چیزی که شما نوشتید هم خیلی خوب و محتمل بود و چیزهایی که مارتین دقیقا بهشون اشاره نکرده رو نمیشه ازشون مطمئن بود و هر کسی ممکنه برداشت خودش رو داشته باشه!

 

در پایان من هم مثل ریگار امیدواریم رو برای خوندن فن فیکشن ها و کارهای اورجینال بعدی شما ابراز میکنم!

 

پ.ن: ممنون! و موافقم با ریگار!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ریگار: ممنونم ریگار عزیز. خیلی خوبه اگر تونسته باشم یه مقداری نظرتو نسبت به استنیس تعدیل کنم. نگران بودم که برای پایانش انتظار دیگه ای وجود داشته باشه اما راستش فصل آخرش از همون لحظه اول که شروع به نوشتن کردم برام معلوم بود و می خواستم همین باشه.

و شرمنده که نتونستم برات ملیساندر رو برات تیکه تیکه کنم یا به سیخ بکشم.

رنلی: شرمنده می کنید سرورم. در مورد تو هم خوشحالم که نظرت در مورد استنیس تعدیل شده. بلاخره برادر بزرگته و بد نیست گاهی بهش حق بدی!

در مورد تسکین دادن ملیساندر , وقتیکه داووس بعد از مرگ رنلی میره پیش استنیس و اون صحنه گفتگو با پنروز پیش میاد عینا" کلماتی مثل این رو از زبان اطرافیان استنیس می شنوه. اینکه استنیس خواب آرومی نداره و تنها کسی که می تونه تسکینش بده بانوی سرخپوشه. اما از طرفی روایت سریال از رابطه این دو نفر رو دوست نداشتم و ترجیح دادم در حد همون تسکین دادن بمونه.

ممنونم برای تعریفهات از نوشته ام اما باید اذعان کنم که براتیونها کلا" پتانسیل دوست داشته شدن رو بیشتر دارن و بعید می دونم رو بقیه بشه اینجوری کار کرد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

وینترفل: من خیلی وقته که نظرم نسبت به استنیس تعدیل شده! اگه احیانا به خاطر پست هایی از من که توشون تا تونستم به استنیس بد و بیراه گفتم و نفرتم رو ازش جار زدم این فکر رو کردید، باید بگم که اون پست های خیلی قدیمی مربوط به زمان اوایل عضو شدن من تو وستروس بودن وقتی که کتاب دوم رو تازه تموم کرده بودم و داغ رنلی هنوز تازه بود و به این خاطر از استنیس بیشتر از هر شخصیت دیگه ای متنفر بودم. اما بعدا که کتاب های بعدی رو خوندم و بیشتر با استنیس آشنا شدم و حرفاش رو شنیدم، نظرم خود به خود نسبت بهش تعدیل شد. البته هنوز هم دوستش ندارم اون طوری که رابرت و رنلی رو دوست دارم (که دلیلش هم تفاوت نگرش و جهان بینی استنیس با منه)، اما این رو قبول دارم که در حال حاضر بهترین گزینه برای پادشاهی وستروسه به شرطی که داووس همچنان دستش باشه و کنترلش کنه.

 

در مورد تسکین دادن ملیساندر اون چیزها رو از کتاب یادم هست، منتها داستان شما داشت طوری پیش می رفت که من تصورم این بود که این یه بار رو دیگه ملیساندر نمیتونه استنیس رو تسکین بده و دلیل این که بر خلاف اصرار ملیساندر اون رو با خودش به بلک واتر نمیبره همینه. حالا که استنیس حقیقت اون شب رو فهمیده اونقدر از دست ملیساندر عصبانیه که طردش میکنه، و بعد از شکست تو نبرد و افسردگیش دوباره بهش رو میاره. در واقع برداشت من اشتباه بود، تو قسمت قبل وقتی که استنیس دستور میده ملیساندر رو پیشش بیارن من فکر میکردم استنیس عصبانیه و میخواد توبیخش کنه اما گویا در حقیقت ناراحت بوده و میخواسته بانو تسکینش بده!

 

در مورد تفاوت سریال و کتاب هم موافقم، اون چیزی که تو سریال نشون دادن (مثل تصویر کلی استنیس و هر چیز دیگه ای که ازش نشون دادن) کاملا احمقانه است! اصلا تصورش رو هم نمیتونم بکنم که استنیسِ خشک و مقرراتی که اینقدر از عیاشی های رابرت بدش میومد و از ادریک استورم به خاطر کاری که رابرت کرده بود متنفر بود، حالا خودش بخواد همچین کاری انجام بده و همسر قانونیش رو رها کنه و با زن دیگه ای همخوابه بشه!

 

اون که آره، براتیون ها کلا خوبن، اما من فکر میکنم دلیل تنفر خواننده ها از خیلی از شخصیت ها اینه که از دید اون ها به مسائل نگاه نمیکنن و خودشون رو جای اون ها نمیذارن و به راحتی از بیرون قضاوت میکنن! خیلی راحت میشه گفت من اگه جای فلان شخصیت بودم این کار رو انجام نمیدادم یا فلان کار رو انجام میدادم؛ اما مشکل اینه که ما واقعا خودمون رو جای اونا نمیذاریم! این که فقط خودمون رو تو اون موقعیت قرار بدیم کافی نیست، باید مثل اون ها هم فکر کنیم! واسه همین میگم اگه باز هم همچین فن فیکشن هایی نوشته بشه که نویسنده (و در نتیجه خواننده) خودش رو کاملا جای شخصیت بذاره و مثل اون (نه به جای اون) فکر کنه، اون ها هم قابل درک خواهند شد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

رنلی: خب تا جایی که یادم میاد همیشه به استنیس بد و بیراه می گفتی و خوبه که کلا" نظرت تعدیل شده.خصوصا" فکر کنم اجحافی که سریال در حق استنیس کرده باعث شده که طرفداراش بیشتر بشن.

 

فکر کنم این روش رو آدم تو زندگی واقعی هم بد نیست به کار ببره. وقتی خودتو جای خیلیا بگذاری می تونی منطقی تر فکر کنی و علت تصمیمتشون رو بفهمی و اینطوری حتی بهتر می تونی نسبت بهشون واکنش بدی. اینکه بی منطق و با موضع گیری قبلی نسبت به آدمها واکنش نشون بدی خیلی ثمری نداره.

 

این چیزیه که مارتین با pov های مختلف تو کتابش به ما ثابت می کنه. وقتی که به آدمی نزدیکی و حال و هوای فکرش رو می فهمی بیشتر می تونی درکش کنی و بهش حق بدی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خب منم خوندم بالاخره.

 

علاوه بر توصیفات عالی، نثر جذاب و ... توجه به جزئیات هم عالی بود. رنگ چشم های رنلی (خود مارتین این رو اشتباه کرده)، نحوه مرگ رنلی و ...

 

یه سری جاهاش هم واسه من اوج کار بود. مثلاً اونجا که استنیس با خودش فکر می کنه اگه پدر و مادرشون زنده بودن "احترام به برادر بزرگتر" رو یادشون می‌دادن.

 

 

@رنلی:

در مورد ملیساندر و استنیس، تو کتاب هم دقیقاً استنیسِ منع رطب کرده خودش رطب رو می خوره.

تو فصلی که ملیساندر می ره سیاهچال ملاقات داووس بهش می گه به اتاق من بیا که بهت لذتی بدم که تصورشم نمی تونی بکنی. بعد هم صحبت از سایه میشه و اینکه شعله های استنیس کم فروغ می سوزه و دیگه نمی تونه با استنیس این کار رو بکنه.

همچنان نمی تونی تصور کنی؟

درسته سریال بد نشون می ده این قضیه رو ولی از خودشون در نیاوردن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کیوان: راست میگی این رو اصلا یادم نبود. عذر میخوام!

اما با شناختی که از استنیس دارم احتمالا این قضیه رو واسه خودش این طوری توجیح کرده بوده (یا حتی این طوری به این قضیه نگاه میکرده) که کاری که داره انجام میده نه از روی عشق و علاقه و هوسرانی بلکه وسیله ای برای رسیدن به حقشه. همون طور که می گفت دلش نمیخواد ادریک رو بکشه، اما مجبوره واسه به دست آوردن قدرتی که به حقش رو بهش برمیگردونه این کار رو بکنه.

کلا بعید میدونم مثل اون چیزی که تو سریال نشون دادن استنیس عاشق چشم و ابروی ملیساندر شده باشه! یعنی اصلا همچین آدمی نیست! ملیساندر براش یه امتیاز و قدرت محسوب میشه نه یه معشوقه!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کیوان: ممنون که داستانم رو خوندی و ممنون از اشاره ات در مورد رنگ چشمان رنلی. خوبه که گرفتیش.

رنلی: یه جا دیگه هم استاد کرسن اشاره می کنه که استنیس کلا" تو رابطه اش با زنها مشکل داره اما به نظر میاد این از اون مشکلاته که بیشتر شبیه نقطه ضعفه. من با نوع روایت سریال ازرابطه ملیساندر و استنیس اصلا" موافق نیستم اما به قول کیوان یه چیزی نیست که هیچ زمینه ای تو کتاب نداشته باشه اما به سبک خودشون نشونش دادن و به جز اون شخصیت استنیس رو هم خیلی تغییر دادن که باعث شده کلا" این رابطه به نظرم غیرقابل تحمل بیاد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
renly baratheon » شنبه تیر 27, 93 12:43 am[/url]"]کیوان: راست میگی این رو اصلا یادم نبود. عذر میخوام!

اما با شناختی که از استنیس دارم احتمالا این قضیه رو واسه خودش این طوری توجیح کرده بوده (یا حتی این طوری به این قضیه نگاه میکرده) که کاری که داره انجام میده نه از روی عشق و علاقه و هوسرانی بلکه وسیله ای برای رسیدن به حقشه. همون طور که می گفت دلش نمیخواد ادریک رو بکشه، اما مجبوره واسه به دست آوردن قدرتی که به حقش رو بهش برمیگردونه این کار رو بکنه.

کلا بعید میدونم مثل اون چیزی که تو سریال نشون دادن استنیس عاشق چشم و ابروی ملیساندر شده باشه! یعنی اصلا همچین آدمی نیست! ملیساندر براش یه امتیاز و قدرت محسوب میشه نه یه معشوقه!

 

285913bf6e85ae3da4383243b991eecd.jpg.46c4f8b1f6b3bdf5377293980d984b7b.jpg

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

این داستان فوق العاده بود وینترفل عزیز....

واقعا فوق العاده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سپاسگزارم از این همه زیبایی در نوشتار

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

درود بر تو وینترفل عزیز .بابت این داستان کامل و شاخص بهت تبریک میگم

بخصوص مدتی در تنهایی استنیس و رنلی بودن برای من جالب بود

خیلی حرفه ای به روحیات این دو پرداختی

البته به نظر من میتونی داستانو ادامه بدی با پرش به ماجراهای استنیس در شمال داشته باشی

به نظرم از اون به بعد رو میتونی براساس تخیلت ادامه بدی تا ببینیم سرنوشت استنیس از نگاه شما چی میشه شاید فرجی شد و رنلی احیا شد!

به نظر من این قدرت و این تمرکز بر جزییاتت در حدی هست که داستانو بصورت مستقل ادامه بدی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بعد از مدتها امروز رسیدم که درست و حسابی به وستروس سر بزنم.

 

محمد حسین: ممنونم از لطفت. خیلی از تعریف و تمجیدهای شما دوستان ذوق زده میشم, حیف که سرم شلوغه و فکر کنم نرسم دیگه از این کارها بکنم.

 

فارازون: ممنونم امین عزیز. این ایده احیا شدن رنلی خیلی جالبه اما بعید می دونم من اونقدر تخیل داشته باشم که بتونم داستان رو با اون خط متفاوت پیش ببرم و به جایی برسونم.

راستی داستان کتلین رو شروع نکردی؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خیلی ممنون بانو

به نظرم هم تخیلشو دارید و هم قلم قدرتمند برای اینکار

حقیقتش داستان کاتلین هم مثل همین رنلیه

از طرفی مدتهاست از دنیای داستانی (ونه سریالی :دی)جرج مارتین دورم و خیلی از جزییات و فضای داستان توی ذهنم نیست

چیزی هم که مدنظرمه یک اقتباس آزاده از زندگی کاتلین تالیه تا اینکه یک فن فیکشن باشه

بخاطر همین احتمالا 180 درجه با اون چیزی که در کتاب میخونیم ،چه ازنظر روایت و چه منطق داستان و سیر حوادث متفاوته و اصلا وفادار نیست

اینکار چون کاری تجربی هست ممکنه خوب در بیاد وممکنه خوب نشه و بازخورد کار ناامیدم کنه

در کنار اون راستش یه موضوع هست که سالهاست ذهنمو مشغول کرده و ابتدا سعی دارم که اونو به یه صراطی مستقیم کنم!

موضوعات خیلی خوبن ولی بعد از یه مدتی که زیادی تو ذهن باشن و پیاده نشن تبدیل به کابوس میشن!:دی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در مورد اینکه موضوعات اگر زیادی تو ذهن بمونن کابوس می شن باهات خیلی موافقم.

اون چیزایی که من از نوشته های قبلیت خوندم که خیلی خوب بود. البته من با داستانهایی که خیلی از خط سیر داستان اصلی پیروی نمیکنن خیلی نمی تونم ارتباط برقرار کنم اما اگه بتونی چیزی که مشغولت کرده رو بنویسی خیلی خوبه. اول از همه برای خودت و بعدش هم برای ما که خواننده هستیم. از بازخوردش اصلا" نگران نباش. همین داستان من, برای بعضی از فصلها, بعد از دو سه روز میومدم می دیدم فقط 3 نفر دانلودش کردن! فکر کن چه شکلی می شدم. اما کلا" خوبه. منتظریم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ممنونم

راستش شاید این ضعف باشه ولی من کلا با فن فیکشن میانه ای ندارم

چون اون دنیارو رو نویسنده مرجع کامل خلق کرده و نمیشه چیزی بهش اضافه کرد و باید براساس قواعد نویسنده پیش رفت که این برای یه کار فانتزی یه ضعف محسوب میشه و دست نویسنده مقلد رو میبنده

تنها موضوعی که اینطور نیست وصف حال ها و نمایش احساسات درونیه یعنی چیزی شبیه که کار شما که انصافا خوب و حرفه ای کار شده بود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سلام. .. Winterfell عزیز فن فیکشنتون رو خوندم. به پیشنهاد جناب آر-فارازون چون قبلش اصلا خبر نداشتم همچین داستانی به قلم شما هست.

واقعا عالی بود...عالی...برام لذت بخش و جالب بود. جالب بود چون هیچ وقت نتونستم ورای داستان کتاب و بحث این دو تا برادر روی تاج و تخت، به روابطشون فکر کنم. شاید بهتره بگم نخواستم! چون رنلی بنظرم در عین دوست داشتنی بودن حرص آدم رو در میاورد اما در عین حال معصومیتی متضاد با بعضی کاراش داشت. استنیس، از جدیتش خوشم میاد. شاید چون خودم به نسبت شباهت بیشتری به رنلی شوخ و ظاهرا بی خیال دارم. اما کار استنیس هم غیر قابل بخشش بود. اگه قتل برادرش عمدی بود واقعا...بنظرم حتی تخت آهنین هم دلیل خوبی براش نبود. رابرتم که همیشه آدمى خودخواه و بیخیال برام جلوه کرده! که در حق همه کوتاهی کرد و قدرنشناس بود (طرفداراش این نظرو نبینند فقط )

با خوندن داستان نظراتم عوض نشد بلکه شدت بیشتری گرفت و هر دو برام کمی قابل درک تر شدند و دلم براشون سوخت واقعا!

و در آخر بگم که اسم داستانم عالی بود ...حس غم و مرموز بودن و کمی هم ترس رو همزمان القا میکنه!

موفق باشید و به امید داستان های بیشتر

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
جانکویل » چهارشنبه اردیبهشت 1, 95 8:53 am[/url]"]سلام. .. Winterfell عزیز فن فیکشنتون رو خوندم. به پیشنهاد جناب آر-فارازون چون قبلش اصلا خبر نداشتم همچین داستانی به قلم شما هست.

واقعا عالی بود...عالی...برام لذت بخش و جالب بود. جالب بود چون هیچ وقت نتونستم ورای داستان کتاب و بحث این دو تا برادر روی تاج و تخت، به روابطشون فکر کنم. شاید بهتره بگم نخواستم! چون رنلی بنظرم در عین دوست داشتنی بودن حرص آدم رو در میاورد اما در عین حال معصومیتی متضاد با بعضی کاراش داشت. استنیس، از جدیتش خوشم میاد. شاید چون خودم به نسبت شباهت بیشتری به رنلی شوخ و ظاهرا بی خیال دارم. اما کار استنیس هم غیر قابل بخشش بود. اگه قتل برادرش عمدی بود واقعا...بنظرم حتی تخت آهنین هم دلیل خوبی براش نبود. رابرتم که همیشه آدمى خودخواه و بیخیال برام جلوه کرده! که در حق همه کوتاهی کرد و قدرنشناس بود (طرفداراش این نظرو نبینند فقط )

با خوندن داستان نظراتم عوض نشد بلکه شدت بیشتری گرفت و هر دو برام کمی قابل درک تر شدند و دلم براشون سوخت واقعا!

و در آخر بگم که اسم داستانم عالی بود ...حس غم و مرموز بودن و کمی هم ترس رو همزمان القا میکنه!

موفق باشید و به امید داستان های بیشتر

 

ممنونم جانکویل عزیزاز نظرات پر لطفت. جای شما هم با قلم خوبی که ازت سراغ داریم در دنیای نغمه خالیه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

این یه فن فیکشن دیگه است با محوریت دنیای نغمه. مدتها پیش شروع کردمش اما ناتمام موند. ترجیح می دم قبل از اینکه سریال ذهنیتی که در مورد بعضی اتفاقات خاص این دنیا دارم رو به هم بریزه این داستان رو به یه جایی برسونم.

این قسمت اول از برج اندوه. احتمالا 2 یا 3 قسمت بیشتر نخواهد بود.

Tower of Grieve 1.pdf

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Winterfell » چهارشنبه اردیبهشت 15, 95 7:51 pm[/url]"]
جانکویل » چهارشنبه اردیبهشت 1, 95 8:53 am[/url]"]سلام. .. Winterfell عزیز فن فیکشنتون رو خوندم. به پیشنهاد جناب آر-فارازون چون قبلش اصلا خبر نداشتم همچین داستانی به قلم شما هست.

واقعا عالی بود...عالی...برام لذت بخش و جالب بود. جالب بود چون هیچ وقت نتونستم ورای داستان کتاب و بحث این دو تا برادر روی تاج و تخت، به روابطشون فکر کنم. شاید بهتره بگم نخواستم! چون رنلی بنظرم در عین دوست داشتنی بودن حرص آدم رو در میاورد اما در عین حال معصومیتی متضاد با بعضی کاراش داشت. استنیس، از جدیتش خوشم میاد. شاید چون خودم به نسبت شباهت بیشتری به رنلی شوخ و ظاهرا بی خیال دارم. اما کار استنیس هم غیر قابل بخشش بود. اگه قتل برادرش عمدی بود واقعا...بنظرم حتی تخت آهنین هم دلیل خوبی براش نبود. رابرتم که همیشه آدمى خودخواه و بیخیال برام جلوه کرده! که در حق همه کوتاهی کرد و قدرنشناس بود (طرفداراش این نظرو نبینند فقط )

با خوندن داستان نظراتم عوض نشد بلکه شدت بیشتری گرفت و هر دو برام کمی قابل درک تر شدند و دلم براشون سوخت واقعا!

و در آخر بگم که اسم داستانم عالی بود ...حس غم و مرموز بودن و کمی هم ترس رو همزمان القا میکنه!

موفق باشید و به امید داستان های بیشتر

 

ممنونم جانکویل عزیزاز نظرات پر لطفت. جای شما هم با قلم خوبی که ازت سراغ داریم در دنیای نغمه خالیه.

 

ممنون از شما.نظر لطفته. گرچه هنوز اونقدر که باید هم از این دنیا اطلاعات ندارم اما امیدوارم بتونم از داستان های شما و همینطور آر-فارازون کمک بگیرم و در آینده بنویسم. البته نه در حد داستان های خوب شما

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ممنون از لطفت

[justify]راستش من فن فیکشن نویس نیستم بیشتر دوس دارم باغچه خودمو بیل بزنم و روی موضوعات ارجینال کار کنم فقط موضوعاتی هست که اگه نوشته نشه تبدیل به کابوس میشه

جدای از این استعدادشو داری، خواستن توانستنه .تالکین و مارتین سالهای سال مثلا 30 سال رویاپردازی کردند تا به سبک و نوشتار مخصوص خودشون رسیدن ، تو هم اگه مثل اونا تلاش کنی مطمئنا موفق میشی[/justify]

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نغمه های تنهایی : میانه راه (1-3).

یه تم شنیداری هم برای این قسمت در نظر گرفتم.

 

http://s9.picofile.com/file/8318945684/01_Midwayer.mp3.html

نغمه های تنهایی میانه راه 1-3.docx

Queenscrown (2).jpg

ویرایش شده در توسط R-FAARAZON

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×