رفتن به مطلب
renly baratheon

استنیس براتیون، وظیفه شناسی که در وظیفه خود کوتاهی کرد !

Recommended Posts

دوست عزیزThe Hound:

۱-همون طور که قبلا گفتم رفتن به شمال به نفع استنیس تموم شد و یه شانس دوباره بهش داد برای استنیس احترام قایلم و شهامتش رو زیر سوال نمیبرم ولی همون زمانی هم که برای مقابله با رنلی عازم شد قبلش ملیساندر با آزورآهایی و شمشیر مشتعل و سوزاندن هفت تهییجش کردو متقاعدش کرد رولور سپاه برادرش رو به سمت اون برمیگردونه وگرنه خودش هم تردید داشت و تو درگون استون گیر افتاده بود و نمیدونست چکار کنه. شجاعت استنیس از جنس تهور احمقانه مثلا لوراس تایرل نیست که بخواد خودش رو بکشتن بده و استنیس دست به هیچ اقدامی نمیزنه مگر از نتیجه اش مطمین باشه(ببخشید ولی من فکر میکنم شما خوب استنیس رو نشناختی)

همین طور باید بگم نشانه های قوی تو کتاب هست که استنیس خیلی هم خوب میدونست ملیساندر قصد داره چه طور شر رنلی رو کم کنه (اینکه تو گفت و گو با داووس از کشتن رنلی تو خواب صحبت میکنه و چند بار به هلو خوردن رنلی موقع مذاکره اشاره میکنه که نشون میده تحقیری که استنیس از برخورد رنلی احساس کرده به کشتنش متقاعدش کرده)

همین طور بگم سو تفاهم نشه تمام بحث های من بر مبنای کتاب هست و کاری به سریال ندارم.

۲-درمورد خیانت و خباثت ملیساندر حرف زیاده میگذارم برای پست بعدی

۳-من نگفتم استنیس ودنریس کنار هم فقط گفتم دوست دارم مارتین این دو تا رو با هم روبرو کنه و از انتخاب یکی در مقابل اون یکی با کشتن یکیشون شونه خاله نکنه بعید هم نیست یکی از چیزهایی که دنی تو خانه نامیراها دید مردی بود که رو زمین سایه نمینداخت(شایداستنیس باشه چون سایه هاش رو برای ترور فرستاده دیگه سایه ای نداره)

 

 

دختربچه ای که اژدهایان رو دوباره متولد کرده؛ جادو رو به دنیا برگردونده ؛یه ستاره دنباله دار به افتخارش ظاهر شده؛پرنسس وعده داده شده اس؛سه تا شهر رو فتح کرده ؛۱۰۰ هزار برده رو آزاد کرده وسر باریستان شمشیرش به پاش انداخته(فراموش نکردید که رنلی به کتلین استارک درباره سرباریستان چی گفت ؟) استنیس مرد بزرگ شما چی کار کرده؟

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Rodrik Stark:

"پس براتیون ها به هیچ وجه نمیتونن خودشون رو از فتح وستروس و اعمال بعدی تارگرین ها مبرا بدونن"

الله اکبر!!!این دیگه چه منطقیه؟

یعنی مثلا اگه استاراکا هر کاری بکنن کاراستارکا باید پاسخگو باشن یا شریک جرمشون محسوب بشن؟هزار الله اکبر!!!

یعنی به نظر شما دو نفر اگر در کاری چه خوب چه بد باهم متحد باشن و هردوشون سود ببرن بعد یکیشون میتونه بگه من نبودم ؟ بارتیون ها از فتح اگان سود نبردن؟ اصلا قبل از فتح خاندانی داشتن؟ لرد بودن؟اوریس باراتیون برای اگان نجنگید ؟ تو جنگ های بعدی متحد تارگریان ها نبودن؟ تو همین ماجرای رقص مگه بوروس براتیون دخیل نبود؟استدلال من چه ربطی داشت به چیزی که شما گفتی؟(بیشتر شبیه سفسطه بود )

ادارد متعصب ترین حامیه رابرته؟برام سواله اگه متعصب ترین حامیش بود چرا همون اولی که وستروس فتح کردن سر قضیه کشته شدن بچه های ریگار تعصب به خرج نداد قتل بچه هارو توجیح نکرد به جاش قهر کرد رفت شمال؟چرا سر قضیه سوقصد به دنریس مقابل رابرت و شورا ایستاد؟ادارد کجا با تعصب از رابرت حمایت کرده؟یک نمونه نام ببر فقط

این رو قبول دارم کلمه متعصب رو نباید بکار میبردم ؛ولی شما به عنوان یک استارک قبول داری آخر سر ند از پادشاه کردن رابرت پشیمان شده بود؟

 

دونفر باهم اختلاف داشتن یکیشون با جادو اون یکی رو کشت که به نظرم دلیل خیلی قانع کننده ای داشت واسه کارش.به جاش خوب بود چند هزار نفر رو به جون هم میانداخت و آخر سر کشته زخمی و یتیم و بیوه جا میزاشتن؟اینو با ماجرای رقص یکی میکنی؟مثلا سوار اژدها میشدن به جای رودرو شدن با همشهرارو میسوزوندن خوب بود؟ ملت رو میسوزندن خوب بود؟اصلا ابعاد قضیه قابل مقایسه نیست با هم.

 

گاهی وقتا کشتن یک نفر از کشتن هزاران نفر بد تره چون عواقبش گریبانگیر خیلی ها میشه (نمونه تاریخیش مثل کشتن ولیعهد اتریش که جرقه جنگ های جهانی رو زد)

ماجرای دشمنی استنیس و رنلی همون جا که با مرگ رنلی تموم نشد و هزاران نفر پای دروازه های kings landing به خاطر همین دشمنی بعدا کشته شدن.

عجیبه که یک استارک همون استدلالی رو میکنه که لرد تایوین به تیریون سر ماجرای عروسی خونین گفت که کشتن راب سر میز مهمانی بهتر از کشته شدن هزاران نفر تو میدان جنگ بود . یعنی شما واقعا این حرف رو قبول داری؟

 

امیدوارم منظورت از اینکه دنریس خودشو تو شرق ثابت کرده لشکر کشی از این شهر به اون شهر حاکم کردن یه قصاب به جای اربابا و یا صلیب کردن و کشتن یه عده بدون محاکمه نباشه! جدا که درخشانه این کارنامه بعدش میای با استنیس مقایسش میکنی میگی ادعای بهتری داره واسه تخت آهنی

اصلا قبول.فرض میکنیم همینطوری که شما میگیه و استنیس از روی عشق به مردم و وظیفه شناسی نرفت شمال!نتیجه کارش چی؟دیوار رو حفظ نکرد؟این دنریسی که فقط از روی عشق به مردم داره کار میکنه و اصلا دنبال حق پدر مظلومش نیست چی؟نتیجه کارش جز این نیست که یه عده رو پایین میکشه و یه عده دیگرو رو کار میاره!چه تغییر مثبتی ایجاد کرده تو شرق؟

 

انگیزه دنریس از این لشکر کشی به این شهر و اون شهر به قول شما چی بوده؟ اینه که مهمه . خیلی وقتا کارها اون طوری که ما میخوایم پیش نمیره و حتی اقداماتمون نتیجه عکس میده ولی مهم اینه که دست از تلاش برنداریم . دنریس اشتباهات بزرگی کرده ولی ثابت کرده از اشتباهاتش درس میگیره و به مرور داره عاقلتر و بالغتر میشه و حرکتش در مجموع روبه جلویه . تبدیل شدن دنریس به یک حاکم خوب و قدرتمند خیلی پرهزینه اس ولی مگه جور دیگه ای هم میتونست باشه؟ به هر حال داره حکومت کردن رو تو میدان عمل یاد میگیره و هیچ مربی و تجربه قبلی نداشته .

یه جمله ای تو سریال گذاشته بودن تو دهن دنریس که به تیریون میگفت من میخوام این چرخ رو بشکنماین هرچند تو کتاب نیست ولی خلاصه شخصیت دنریسه همینه کسی که میتونه و میخواد که قواعد بازی تاج و تخت رو بهم بریزه به خاطر همین من میگم شخصیت استثنایی داره.

 

 

ولی جدای این حرفا واقعا چه بحث خوبی شده فکر کنم الان داغ ترین تایپک فروم همین باشه

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یک بحث دیگه ای هم هست نمیدونم جاش اینجا باشه یا نه اما به هر حال چون درباره اش بحث شد:

به نظر من رفتن استنیس به شمال و شکست دادن منس نتیجه خوبی نداشت . نمیگم استنیس نباید میرفت یا اشتباه کرد ولی اگه استنیس نمیرفت شاید جان میتونست با منس به توافقی برسه که مردم آزادبدون خونریزی از دروازه ها رد بشن و شاید منس میتونست مردمش روکنترل کنه و مانع غارت شمال بشه بهر حال زمین های خالی و دهکده های متروک تو gift زیاد بود .این طوری شمال دیوار ازسکنه خالی میشد و دیگه آدرها نمیتونستن یه ارتش بزرگ از مرده ها درست کنن .

استنیس برای شکست دادن منس چاره ای نداشت جز یه حمله غافلگیر کننده که خوب همین هم فرصت مذاکره رو از دو طرف گرفت و باعث متلاشی شدن ارتش منس و پراکنده شدن مردم آزاد شد که نتیجه اش رو تو فصل سرآغاز کتاب ۵ دیدیم که چه طور گروه گروه مردم میمردن و تبدیل به وایت میشدن.

اگر دنبال این نظریه باشیم که جنگ اصلی تو شمال دیوار و با آدرها هست بهترین اتفاقی که میتونست بیفته این بود که شمال دیوار خالی از سکنه بشه مثل این بود که تدارکات ارتش آدرها قطع بشه.

همون چیزی که تو پست قبلی درباره دنریس گفتم درباره استنیس هم صادقه که اقدامات آدم گاهی نتیجه عکس میده . استنیس به زعم خودش برای دفاع از مملکت رفت ولی شاید همین باعث نابودی مملکت بشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عزیز دل میگی داری از کتاب نقل قول میکنی اما همش حدس و گمان خودته،من نباید میگفتم استنیس شاید نمیدونسته،بلکه "قطعا" نمیدوسته.

نشانه های روشنت هم "کشکه".

 

استنیس میگه: نزدیک سحر موقعی که رنلی مرد خواب بودم و داشتم کابوس می دیدم در حالی باید باید اماده جنگ میشدم و زره میپوشیدم چون هر لحظه نزدیک بود رنلی حمله کنه،تا این که افرادم منو از خواب بلند کردند.

 

یجا دیگه هم میگه: "برای من مهم نیست کی رنلی کشت".

 

 

+ من خسته شدم دیگه از بس ادعای های بی اساس تو رو جواب دادم،یکم بی طرفانه نگاه کن،جان رفته بود که منس رو بکشه تا تو سپاهش شورش شه،یعنی چی میگی نابودی مملکت.

 

استنیس "تنها" کسی بود که نسبت به ادر ها اهمیت میداد،دیالوگ استنیس ـه که میگه "ادرها، دشمنان باستانی.. تنها دشمنی که واقعا اهمیت داره"

 

در مورد اون کسی که دنریس تو اون خونه دید،قبول دارم به استنیس میخوره چون میگه شمشیرش قرمزه و تو کتاب به وضوح گفته شده شمشیر استنیس سرخ و نورانیه.

 

صبر کن جوجه اژدهای شما پاش به دنیای کثیف وستروس باز بشه ..

نوبت اونم میرسه.

 

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اما دوستان استینس یکی از بهترین فرماندهان استراتژی وستروس بود. حمله و استراتژی که در جنگ با منس از خود نشون داد نشان از فوق العاده بودن این فرمانده جنگی بود.

ولی اتکا به سلسورد ها اونم در شرایط سخت شمال و اعمالی که توسط ملیساندرا مجبور به انجام آن شد حتی دل شمشیر زنان باراتیون رو هم لرزاند.کاملا همه چی دست به دست هم داد که در وینترفل با وجود جنگ دلیرانه این شاه جنوبی به دلیل برتری سواره نظام بر پیاده در زمین مبارزه از بولتون ها شکست خورد.ولی در کل فکر نکنم کسی به هوش استنیسی که قبل از لشکر کشی به شمال وجود داشت شک کند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اول درباره ملیساندرا بگم که میدونم روشی که برای انجام کاراش داره درست نیست،البته باز نظر منه،اما یادمون نره هدفش چیه...ک به ازور اهای کمک کنه که البته تو انتخابش اشتباه کرده.مگه وظیفش این نیست؟گجاش خباثته این؟

بعدشم یادتون نره استنیس طبق قوانین وستروس پادشاه بر حق بود،چرا اینو در نظر نمیگیرید؟این رنلیه که قانون شکنی کرده،استنیس همونیه که وقتی رابرت قلعشو داد به رنلی اعتراضی نکرد و فقط اطاعت امر کرد،الانم داره وظیفشو انجام میده و بس،حالا به فرضم راهی جز رفتن به شمالم نداشته باز در راستای انجام وظیفه بوده.

در آخر بگم هر آدمی نقطه ضعفی داره و یه سری اشتباهات.کدوم شخصیت تو وستروس و بقیه سرزمین ها کامل بوده؟

 

آقا من دنی رو قبول دارم و یه تارگرینه خوبه بنظرم،بحث نکنید راجبش

از دوستم alireader و استنیس هم کمال تشکر رو دارم و بحثو جدی گیریم دوستان

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

@ jon strak

چرا از افعال گذشته استفاده میکنی؟

استنیس تو کتاب زنده ـست و اتفاقا در مورد این قضیه سوار نظام و پیاده نظام خودش به تیان تو کتاب میگه " اون ـا سواره اند و ما پیاده" و حالا میبنی چه نقشه ای براشون دارم.

 

فک کنم میخواد تو جنگل باهاشون درگیر شه و چوب درخت ها تو زمین بکاره و خندق بکنه.

خلاصه هر چی باشه "قطعا" مثل سریال سرباز هاش رو اینجوری نمیبره تو دشت.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
The Hound » دوشنبه مرداد 5, 94 8:12 pm[/url]"]@ jon strak

چرا از افعال گذشته استفاده میکنی؟

استنیس تو کتاب زنده ـست و اتفاقا در مورد این قضیه سوار نظام و پیاده نظام خودش به تیان تو کتاب میگه " اون ـا سواره اند و ما پیاده" و حالا میبنی چه نقشه ای براشون دارم.

 

فک کنم میخواد تو جنگل باهاشون درگیر شه و چوب درخت ها تو زمین بکاره و خندق بکنه.

خلاصه هر چی باشه "قطعا" مثل سریال سرباز هاش رو اینجوری نمیبره تو دشت.

بله خب کتاب انعطاف های بسیار بیشتری نسبت به سریال داره.ولی با توجه به اینکه سریال از کتاب در این قضیه جلوتر رفته اما تحریفش معلوم نیست.من خواستم نسبت به مواردی که جلوتر نسبت به سریال داریم رو بگم وگرنه در استراتژی جنگی استنیس هیچ شکی نیست و این تجزیه و تحلیل نسبت به اعمال استینس در سریال و در آخرین قسمت های فصل 5 بود.وگرنه ظرافتی جنگی استنیس در جنگ با منس خارقالعاده بود مخصوصا حمله کاواری یا همون سواره نظام از دو جهت به جنگل شمال دیوارکه با عث شد سپاه منس قیچی شود.حال باید ببینیم که استینس مارتین چه تدبیری در کتاب برای جنگ با رمزی و پدرش روس بولتون می اندیشد.باز هم ممنون از دقت نظر

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Sr Baristan:

با تشکر از سر باریستان .همین که سرباریستان کنار دنریسه خودش دلیل حقانیتشه .

واقعا میشه بحث جدی تر گرفت چون میشه وارد مفاهیم کتاب شد و از صرف داستان و درام اون عبور کرد.

 

درباره ملیساندر دوست دارم سر فرصت(اگه بشه) یه پست کاملی بنویسم

فعلا مختصر اینکه ملیساندر خیلی مشکوک میزنه من مطمینم خودش هم میدونه استنیس آزورآهایی نیست دلیلش هم اینکه با جادو و تقلب یه شمشیر light bringer میده دست استنیس در حالیکه آزورآهایی خودش شمشیرش رو با تلاش بسیار و فداکاری و قربانی کردن عشقش میسازه اگه ملیساندر به استنیس باور داشت صبر میکرد تا استنیس این شمشیر و بسازه یا بدست بیاره یا حتی شاید یه تعبیر استعاری از شمشیر میکرد نه اینکه خودش براش شمشیر بسازه اونم با شو و نمایش و فرو کردن شمشیر داخل سینه یک بت(دوشیزه) یعنی میخوام بگم مشخصه داره فیلم بازی میکنه و میخواد از استنیس برای مقاصد خودش استفاده کنه . ملیساندر قابل اعتماد نیست و معلوم نیسست واقعا کیه یا در خدمت کیه ؟تو اون قضیه لایت برینگر یه جورایی داره تلاش میکنه به خودش ثابت کنه استنیس آزورآهاییه چون بعدا تو pov خود ملیساندر متوجه میشیم vision ها قطعی نیستن و ابهام دارن و باید خودش تعبیرشون کنه .

البته هنوز خیانتی ازش ندیدیم ولی شاید در آینده ؟ کی میدونه؟

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

The Hound:

عزیز دل میگی داری از کتاب نقل قول میکنی اما همش حدس و گمان خودته،من نباید میگفتم استنیس شاید نمیدونسته،بلکه "قطعا" نمیدوسته.

نشانه های روشنت هم "کشکه".

نمیخواستم از متن کتاب نقل قول کنم که متن طولانی نشه ولی به هر حال:(فصل محاصره استورمز اند رو مثال میزنم)

"...Devan said the king scarcely slept of late. “Since Lord Renly died, he has been troubled by terrible nightmares,” the boy had confided to his father. “Maester’s potions do not touch them. Only the Lady Melisandre can soothe him to sleep.”

این بی خوابی و کابوس ها به خاطر عذاب وجدان نیست؟ملیساندر چه طوری آرومش میکنه؟

البته طبعا جلوی سپاهش ضعف بروز نمیده:

“Enough!” Stannis said. “The Lord of Light willed that my brother die for his treason. Who did the deed matters not.”

خوب مشخصه رولور چه طوری اراده اش رو جاری میکنه با جادو وگرنه استنیس چرا دعوت به مبارزه کورتنی پنزر رو رد کرد؟

said Ser Cortnay. “I have heard your proposal, Lord Stannis. Now here is mine.” He pulled off his glove and flung it full in the king’s face. “Single combat. Sword, lance, or any weapon you care to name. Or if you fear to hazard your magic sword and royal skin against an old man, name you a champion, and I shall do the same.”

برریک داندریون و تورس میری که مومنان واقعی رولور هستن خودشون هوند رو که کاملا هم بهش مسلط بودن به محاکمه با مبارزه محکوم کردن ولی استنیس قبول نمیکنه یعنی خودش هم رولور رو و حقانیت خودش رو قبول نداره یا شاید راه حل بهتری بلده که قبلا امتحانش کرده راحت و بی خطر فقط کافیه مثل رنلی کورتنی رو هم با سایه اش بکشه زحمتی که براش نداره به جز یه کار کوچولو با ملیساندر (لازم نیست که بحث رو باز کنم )

عذاب وجدان و جادوی سیاه ملیساندر کاملا استنیس رو از پا انداخته :

Seen at close hand, Stannis looked worse than Davos had realized from afar. His face had grown haggard, and he had dark circles under his eyes.

معلومه خودش توان شمشیر دست گرفتن رو نداره اگر هم از کس دیگه ای بخواد قهرمانش بشه هم به غرورش لطمه میخوره هم به ادعای برگزیده رولور بودنش اگر هم بخواد با جنگ استورمزاند رو بگیره وقت و نیروهاش تلف میشن . اینجاست که من میگم شجاعت استنیس از جنس تهور کودکانه لوراس تایرل یا راب استارک نیست بلکه یه چیز دیگه س یه چیز خیلی تاریک تر و وحشتناک تر که باعث میشه خیلی خطرناک تر بشه استنیس جرات درافتادن با قوانین انسان ها و خدایان رو داره ؛جرات رفتن تا ته جهنم برای این که به خواسته اش برسه ؛ جرات شکست دادن خودش و تمام اخلاقیات و باورهای خودش برای انجام کاری که فکر میکنه وظیفه اش هست این باعث میشه تبدیل به مردی بشه که هیچ حد و مرزی نداره و حاضره دست به هر کاری و کشتن هر کسی بزنه از برادرش تا قلعه بان پیری که جای پدرش بوده تا کودک برادر زاده بیگناهش اونم با بدترین شیوه ها .کاملا هم آگاهه داره چه کار میکنه و اصلا هم ملعبه دست ملیساندر نیست . اگه شما فکر میکنی از نحوه مرگ رنلی خبر نداره یا مرگ رنلی براش مهم نیست باید بگم اصلا استنیس رو نشناختی و فقط کورکورانه طرفداریش رو میکنی و با این حرفت استنیس رو آدم ضعیفی جلوه میدی که ملعبه دست ملیساندر شده ولی این طور نیست استنیس قطعا قوی ترین و محکم ترین کاراکتر کتابه ولی این قدرت رو در جهت تاریک روحش استفاده میکنه . خود ملیسساندر میگه رولور فقط ارباب روشنایی نیست و ارباب تاریکی و سایه هم هست . این سایه های رولور هستن که استنیس رو راهنمایی میکنن. حالا یکی مثل من خوشش از همچین کارکتری نمیاد(هرچند براش احترام قایلم ) من بیشتر جذب کارکتر هایی میشم که روشنایی رولور رو دنبال میکنن (دنریس-بریک دندریون-داووس...) یکی هم مثل شما ازش خوشش میاد ولی خواهشا با گفتن اینکه:

من نباید میگفتم استنیس شاید نمیدونسته،بلکه "قطعا" نمیدوسته.

شخصیت محکم استنیس رو خراب نکنید

بعدش هم اگه متن کتاب رو با دقت بخونی به وضوح مشخصه :

For a long time the king did not speak. Then, very softly, he said, “I dream of it sometimes. Of Renly’s dying A green tent, candles, a woman screaming. And blood

دقیقا استنیس داره صحنه مرگ رنلی رو با همن جزییاتی که تو pov کتلین استارک تو چادررنلی بود توصیف میکنه

Stannis looked down at his hands. “I was still abed when he died. Your Devan will tell you. He tried to wake me. Dawn was nigh and my lords were waiting, fretting. I should have been ahorse, armored. I knew Renly would attack at break of day. Devan says I thrashed and cried out, but what does it matter? It was a dream. I was in my tent when Renly died, and when I woke my hands were clean.”

استنیس با وجود قوی بودنش باز هم انقدر کشتن رنلی براش سخته که دنبال راهی برای انکار دست داشتن خودش میگرده(دلش رو خوش کرده که با دستاش رنلی رو نکشته)

Ser Davos Seaworth could feel his phantom fingertips start to itch. Something is wrong here, the onetime smuggler thought. Yet he nodded and said, “I see.”

حتی داووس به عنوان وفادارترین یارش هم اینو باور نکرده که استنیس دخالتی نداشته.

 

خوب این ها تحلیل من بود از مرگ رنلی ولی اگه به نظر شما کشکه چیز دیگه ای ندارم بگم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
من خسته شدم دیگه از بس ادعای های بی اساس تو رو جواب دادم،یکم بی طرفانه نگاه کن،جان رفته بود که منس رو بکشه تا تو سپاهش شورش شه،یعنی چی میگی نابودی مملکت.

استنیس "تنها" کسی بود که نسبت به ادر ها اهمیت میداد،دیالوگ استنیس ـه که میگه "ادرها، دشمنان باستانی.. تنها دشمنی که واقعا اهمیت داره"

 

اول درباره ملیساندرا بگم که میدونم روشی که برای انجام کاراش داره درست نیست،البته باز نظر منه،اما یادمون نره هدفش چیه...ک به ازور اهای کمک کنه که البته تو انتخابش اشتباه کرده.مگه وظیفش این نیست؟گجاش خباثته این؟

 

اما دوستان استینس یکی از بهترین فرماندهان استراتژی وستروس بود. حمله و استراتژی که در جنگ با منس از خود نشون داد نشان از فوق العاده بودن این فرمانده جنگی بود.

 

درسته جان به قصد کشتن منس رفت ولی اولاخودش تمایلی به این کارنداشت و الیسر تورن و جانوس اسلینت مجبورش کردن بعدش هم وقتی نشستن تو چادر منس و گفت و گو کردن حرفای منس خیلی رو جان تاثیر داشت و نظرش رو نسبت به منس و مردم آزاد تغییر داد طوری که حتی جان از پسر و خواهرزن منس در مقابل مهاجمین دفاع کرد و اقدامی هم برای کشتن منس نکرد . و حتی تحت تاثیر منس و ایگریت و تجربه ای که میان مردم آزادکسب کرد یه جورایی از نایت واچ دور شد و به وحشی ها نزدیک شد منظورم هم از نابودی مملکت اینه که هرچند استنیس با نیت خوبی به شمال رفت ولی ممکنه این کارش ناخواسته باعث نابودی وستروس بشه چون هم هزاران جسد از وحشی های فراری روپشت دیوار جا گداشت که همگی وایت میشن و ارتش آدرها تقویت میشه و هم با جنگیدن با لردهای شمالی قوای اونا رو که نزدیک ترین قوا به دیوار هستن ضعیف میکنه و جنگ بیشتر بین انسان ها باعث تقویت آدرها میشه و از همش بدتر ملیساندر رو کنار دیوار جا گداشت . الان همه فکر میکنن ملیساندر فرشته نجاته و جان اسنو رو زنده میکنه ولی اگه این طور نباشه و ملیساندر دست به جادویی بزنه که ناخواسته دروازه ها رو روی وایت ها بازکنه یا جادوی دیوار رو از بین ببره که آدرها از دیوار رد بشن چی؟

به هرحال با توجه به اینکه آدرها نمیتونن از دیوار به خاطر جادوش عبور کنن اگه قرار باشه نبرد بزرگی بین انسان ها و آدرها شکل بگیره ۳ حالت داره:

۱- یا این نبرد باید پای دیوار باشه که به نظر میرسه تکراری و کلیشه ای و غیر جذاب میشه

 

۲-یا آدرها موفق میشن با شیپور جورامون یا هر روش دیگه ای دیوار رو خراب کنن و ازش عبور کنن

۳-چیزی که من حدس میزنم اتفاق بیفته اینه که به نوعی یک عاملی بین انسان ها جادوی دیوار رو از بین میبره و دروازه ها رو بروی آدرها باز میکنه

۳ تا مظنون هم دارم: یکی مردان بدون چهره که تو سیتادل دارن کارایی میکنن

دومی جان اسنو که ممکنه مرگ تغییرش بده و تبدیل به آدر یا چیز خبیث دیگه ای بشه که جادوی دیوار رو بی اثرکنه

سومی که از همه بیشتر بهش مشکوکم ملیساندره که الان با نبود جان و استنیس و منس حاکم مطلق دیوار شده و دیگه هیچی جلودارش نیست که جادوهای سیاه و خطرناکش رو بکار نبره نمیدونم شاید تلاش برای بیدار کردن اژدهایی که ممکنه زیر دیوار باشه یا چیز دیگه ای...

این تیوری که ملیساندر دیوار رو فرومیریزه تو وب هست میتونین از لینک زیر دنبال کنین:

http://asoiaf.westeros.org/index.php/topic/81120-will-melisandre-bring-down-the-wall/

حتی اگه دوستان مایل باشن میتونیم یه تایپک جداگانه براش درست کنیم که مفصل تر بحث کنیم

 

ببخشین که این طور میگم (امیدوارم ناراحت نشین) ولی به نظر من نگاهتون به ملیساندر و همین طور نقش استنیس تو داستان سطحی و کلیشه ایه از یه طرف اعتماد مطلق کردین به یکی از مرموزترین کاراکترهای کتاب یعنی ملیساندر که هیچی ازش نمیدونیم از یه طرف هنوز امیدوارین مارتین با این سابقه خشن وبیرحمی که نسبت به کاراکترها داره یه جوری دوباره جان اسنو رو زنده کنه و رستگارش کنه و از یه طرف هم مدام از حقانیت استنیس بر طبق قوانین وستروس و استراتژی جنگیش و... صحبت میکنین در حالیکه مارتین ثابت کرده ارزش چندانی برای قوانین وراثت قایل نیست و بیشتر رو شایستگی افراد تاکید داره و همین طور نشون داده جنگ ها با استراتژی و فرماندهی دلیرانه به پیروزی تبدیل نمیشن و عوامل پیچیده تری وجود دارن که خیلی جای بحث داره و بازهم میگم خیلی جاها تو کتاب کارکترها دست به اقداماتی میزنن که نتیجه عکس میده و یک نیت خوب فاجعه به بار میاره احساس من درباره استنیس و ملیساندر اینه که باعث فاجعه میشن .

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
خوب مشخصه رولور چه طوری اراده اش رو جاری میکنه با جادو وگرنه استنیس چرا دعوت به مبارزه کورتنی پنزر رو رد کرد؟

 

من متوجه نمیشم چه ربطی به این موضع داره؟ استنیس میگه پنزر منو با رابرت اشتباه گرفته که تقاضای مبارزه داده.

برریک داندریون و تورس میری که مومنان واقعی رولور هستن خودشون هوند رو که کاملا هم بهش مسلط بودن به محاکمه با مبارزه محکوم کردن ولی استنیس قبول نمیکنه یعنی خودش هم رولور رو و حقانیت خودش رو قبول نداره

منظورت از حقانیت چیه؟ استنیس به داووس میگه که خدای روشنایی قدرت داره و من میخوام ازش استفاده کنم ( دیالوگش دقیق یادم نیست) اما واضحه تسلیم محض خدای روشنایی نیست و بعد ها ملیساندره میگه خدای واقعی استنیس شجاعتشه،اما من بازم ربطش رو به این موضوع نمیفهمم.

 

شاید راه حل بهتری بلده که قبلا امتحانش کرده راحت و بی خطر فقط کافیه مثل رنلی کورتنی رو هم با سایه اش بکشه زحمتی که براش نداره به جز یه کار کوچولو با ملیساندر (لازم نیست که بحث رو باز کنم )

 

کجای کتاب به رابطه استنیس و ملیساندره اشاره کرده؟من یادم نمیاد.

من هنوز فک میکنم اون پلان استنیس و ملیساندره تو سریال این ذهنیت رو به وجود اورده.

دقیقا استنیس داره صحنه مرگ رنلی رو با همن جزییاتی که تو pov کتلین استارک تو چادررنلی بود توصیف میکنه

 

این که توصیف میکنه یعنی میدونسته؟ این چیزیه که تو کابوس دیده.

استنیس با وجود قوی بودنش باز هم انقدر کشتن رنلی براش سخته که دنبال راهی برای انکار دست داشتن خودش میگرده(دلش رو خوش کرده که با دستاش رنلی رو نکشته)

من گفتم استنیس تو مرگ رنلی دخالت نداشته؟ من گفتم "نمیدونسته"،

هر چند من با کشتن رنلی چه با سایه چه با روش دیگه هیچ مشکلی ندارم.

 

+ اگه استنیس میدونسته که داره سایه میفرسته برای کشتن رنلی چرا میگه باید برای جنگ اماده شم و زره بپوشم و رنلی هر لحظه ممکنه حمله کنه؟

 

ملیساندر خیلی مشکوک میزنه من مطمینم خودش هم میدونه استنیس آزورآهایی نیست

ملیساندره تو تعبیر کردن چیز هایی که میبینه گاهی دچار اشتباه میشه اما اون کاملا به استنیس اعتقاد داره.

 

همین طور نشون داده جنگ ها با استراتژی و فرماندهی دلیرانه به پیروزی تبدیل نمیشن و عوامل پیچیده تری وجود دارن که خیلی جای بحث داره

شما فک کردی من طرفدار استنیس ـم چون فک میکنم پیروز میشه؟

 

 

حقانیت استنیس بر طبق قوانین وستروس و استراتژی جنگیش

بر طبق قوانین وستروس استنیس به حق هست یا نه؟

اصلا کاری ندارم بقیه تو وستروس چی فکر میکنن اما هست یا نه؟

 

+ در مورد جان اینجا جاش نیست اما جدای اینکه تو محل فیلمبرداری فصل شش حاظر شده،یه سری ابهاماتی در مورد جان هست که نمیشه همینطوری بی جواب بمونه و اون باید به داستان برگرده تا جواب سوالات داده بشه همین طور که مارتین نمیتونه دنریس رو تا قبل رسیدن به وستروس بکشه.

 

+ در مورد ملیساندره هم زمان ثابت خواهد کرد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

درادامه بحث جذابمون با The Hound:

۱-

من متوجه نمیشم چه ربطی به این موضع داره؟ استنیس میگه پنزر منو با رابرت اشتباه گرفته که تقاضای مبارزه داده.

این که توصیف میکنه یعنی میدونسته؟ این چیزیه که تو کابوس دیده.

من گفتم استنیس تو مرگ رنلی دخالت نداشته؟ من گفتم "نمیدونسته"،

هر چند من با کشتن رنلی چه با سایه چه با روش دیگه هیچ مشکلی ندارم.

 

+ اگه استنیس میدونسته که داره سایه میفرسته برای کشتن رنلی چرا میگه باید برای جنگ اماده شم و زره بپوشم و رنلی هر لحظه ممکنه حمله کنه؟

 

حرف من اینه که استنیس آگاهانه رنلی رو با سایه اش کشته . این فصلی که مثال آوردم نزدیک ترین زمان به کشتن رنلیه . ضعف جسمی و روحی استنیس؛اقامت شبانه روزی ملیساندر تو چادرش و رد کردن درخواست مبارزه کورتنی و در عوض کشتنش با شیوه مشابه کشتن رنلی نشون میده استنیس داره از این کار به عنوان یک تاکتیک جنگی آگاهانه استفاده میکنه این که میگه پنزر منو با رابرت اشتباه گرفته که تقاضای مبارزه داده. نشون میده استنیس مثل رابرت دنبال فخر فروشی و افتخار نیست که به قول لردهاش استورمزاند رو با یک ضربه فتح کنه بلکه دنبال پیروزی آسان و قطعی به هر قیمتی هست . همین طور اون کابوسی که میبینه کابوس عادی نیست بلکه به واسطه حضور سایه اش و روحش تو چادر رنلی این کابوس رو میبینه و این که چرا میگه باید برای جنگ اماده شم و زره بپوشم و رنلی هر لحظه ممکنه حمله کنه؟

چون به نظر من داره به خودش و داووس که قبلا هم گفتم به نظر من نقش وجدان استنیس رو داره دروغ میگه همین طور که به دروغ وانمود میکنه باور داره آزور آهاییه

چون کل اعمال استنیس روی یک دروغ بزرگ بنا شده که : "من هر کارری میکنم به خاطر وظیفه ام هست " درحالیکه انگیزه اصلیش اینه که از زیر سایه برادراش بیرون بیاد و خودش رو به تمام دنیا ثابت کنه . نمیشه شخصیت استنیس رو بدون توجه به second son بودنش تحلیل کرد . تو فصل سرآغاز کتاب دوم استاد کرسن که یه جورایی ۳ تا پسر باراتیون رو بزرگ کرده و تعلیم داده چیزهای جالبی در باره روابطشون با هم میگه که برای درک شخصیت استنیس گره گشاست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

درادامه بحث جذابمون با The Hound:

۲-

کجای کتاب به رابطه استنیس و ملیساندره اشاره کرده؟من یادم نمیاد.

من هنوز فک میکنم اون پلان استنیس و ملیساندره تو سریال این ذهنیت رو به وجود اورده.

 

بعضی اتفاقاتی که تو سریال میبینیم ولی تو کتاب نیست ؛ خیلی هم بی اساس نیستن .در واقع سریال به ابهاماتی که تو کتاب به صورت اشاره و کنایه اومده قطعیت داده که البته من سبک مبهم کتاب رو دوست دارم . ولی مثلا رابطه سر لوراس و رنلی که تو سریال نشون داده شده تو کتاب نشانه هایی هست و گوشه و کنایه هایی زده میشه که اگه کنار هم بچینیمشون به همون نتیجه ای میرسیم که سریال نشون میده .

رابطه استنیس و ملیساندر هم هرچند تو کتاب به وضوح نیومده چون هیچ کدوم pov ندارن و شاهدی هم طبعا نیست ولی نشانه هاش تو کتاب هست از اقامت های طولانی ملیساندر کنار استنیس تا سایه ای که با هیبت استنیس زیر استورمز اند از ملیساندر متولد میشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

درادامه بحث جذابمون با The Hound:

۳-

ملیساندره تو تعبیر کردن چیز هایی که میبینه گاهی دچار اشتباه میشه اما اون کاملا به استنیس اعتقاد داره.

در این مورد نظرم رو قبلا گفتم:

درباره ملیساندر دوست دارم سر فرصت(اگه بشه) یه پست کاملی بنویسم

فعلا مختصر اینکه ملیساندر خیلی مشکوک میزنه من مطمینم خودش هم میدونه استنیس آزورآهایی نیست دلیلش هم اینکه با جادو و تقلب یه شمشیر light bringer میده دست استنیس در حالیکه آزورآهایی خودش شمشیرش رو با تلاش بسیار و فداکاری و قربانی کردن عشقش میسازه اگه ملیساندر به استنیس باور داشت صبر میکرد تا استنیس این شمشیر و بسازه یا بدست بیاره یا حتی شاید یه تعبیر استعاری از شمشیر میکرد نه اینکه خودش براش شمشیر بسازه اونم با شو و نمایش و فرو کردن شمشیر داخل سینه یک بت(دوشیزه) یعنی میخوام بگم مشخصه داره فیلم بازی میکنه و میخواد از استنیس برای مقاصد خودش استفاده کنه . ملیساندر قابل اعتماد نیست و معلوم نیسست واقعا کیه یا در خدمت کیه ؟تو اون قضیه لایت برینگر یه جورایی داره تلاش میکنه به خودش ثابت کنه استنیس آزورآهاییه چون بعدا تو pov خود ملیساندر متوجه میشیم vision ها قطعی نیستن و ابهام دارن و باید خودش تعبیرشون کنه .

البته هنوز خیانتی ازش ندیدیم ولی شاید در آینده ؟ کی میدونه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

درادامه بحث جذابمون با The Hound:

4-

هر چند من با کشتن رنلی چه با سایه چه با روش دیگه هیچ مشکلی ندارم.

 

ولی من با کاری که استنیس در حق برادرش کرد خیلی مشکل دارم . استنیس عملا خاندانش رو نابود کرد و نه تنها رنلی که رابرت رو هم به کشتن داد کلا هیچ محبتی نسبت به برادراش نداره فقط کینه و نفرت جمع کرده . هرچند برادراش هم تقصیر کارن .

بدترین کوتاهی که استنیس تو انجام وظیفه اش کرد نه پشت کردن به شاه و ولیعهدش ایریس و ریگار که پشت کردن به خانواده اش و کوتاهی در وظیفه اش نسبت به برادر و شاهش رابرت بود

استنیس این مرد وظیفه شناس ما چرا وقتی با جان ارین از حقیقت bastard بودن بچه های رابرت خبردار شد هیچی به رابرت نگفت؟ فقط خیلی راحت جمع کرد رفت درگون استون بست نشست در حالیکه میدونست رابرت چقدر بهش احتیاج داره واقعا دلیل سکوتش چی بود ؟ از واکنش رابرت ترسید یا فکر میکرد نمیتونه حریف لنیسترها بشه یا شاید دوست داشت رابرت تو بیخبری بمونه؟

اگه میگفت ۲ حالت داشت یا رابرت باور نمیکرد که احتمالن استنیس سرش رو از دست میداد.

یا باور میکرد که اونوقت سرسی و لنیسترها سرشون از دست میرفت ؛ رابرت با یک ملکه دیگه احتمالن مارجری تایرل که رنلی براش زیر سر کرده بود ازدواج میکرد و صاحب بچه های شرعی میشد که سلطنت رو به ارث میبردن و استنیس هرگز پادشاه بحق وستروس نمیشد .

 

اگه استنیس واقعا وظیفه شناس و وفادار به رابرت به عنوان پادشاه بحقش بود باید بدون توجه به نتیجه کار وظیفه اش رو انجام میداد و حقیقت رو به رابرت میگفت.

 

گیرم تمام نقدهای من به شخصیت استنیس غلط و ملیساندر هم فرشته نجات وستروس و استنیس هم شاه بحق وظیفه شناس ؛ رنلی هم خاین و مستحق مرگ با جادوی سیاه ؛ دوستان طرفدار استنیس این سکوت و خیانت آشکارش به رابرت رو چه طور توجیه میکنن؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

+ همه رو تو یه پست بیار شلوغ نشه.

 

اقامت شبانه روزی ملیساندر تو چادرش

به منظور تسکین کابوس استنیس نه رابطه باهاش.

چرا میگه باید برای جنگ اماده شم و زره بپوشم و رنلی هر لحظه ممکنه حمله کنه؟

استنیس رو داره دروغ میگه

قبول ندارم.

همین طور که به دروغ وانمود میکنه باور داره آزور آهاییه

من تا اخر کتاب سه خوندم و جایی یادم نمیاد گفته باشه من ازور اهایم،اگه گفته بهم بگو کجا،

چون کل اعمال استنیس روی یک دروغ بزرگ بنا شده که : "من هر کارری میکنم به خاطر وظیفه ام هست " درحالیکه انگیزه اصلیش اینه که از زیر سایه برادراش بیرون بیاد

.

من واقعا نمیفهمم این حرفت یعنی چی رابرت برادر بزرگ استنیس بود و اون بهش بیشتر از هر کسی وفادار بود با همه این کوتاهی های رابرت در حقش کرد،حالا این که از بردار کوچکترش همین انتظار رو داره چیز عجیبیه.

 

فقط کینه و نفرت جمع کرده

همین دیگه مشکل شما ها اینه چهره خشن استنیس رو میبین و کور کورانه قضاوت میکنین.

در مورد رنلی،بعد مرگش به داووس میگه رنلی رو دوستش داشتم و بخاطر کسی که بود نه مردی که شد.

در مورد رابرت هم گفته من در حد لزوم رابرت رو دوست داشتم.(دقیق دیالوگ یادم نیست)

اگه رابرت رو دوست نداشت تو قیام گریجوی ها رابرت رو کمک نمیکرد چون دلیل کافی داشت اما بازم مهمترین نقش رو استنیس تو شکست ویکتاریون ایفا میکنه.

پشت کردن به شاه و ولیعهدش ایریس و ریگار

بیخیال،کی برادرش رو ول میکنه و پادشاه دیوانه و پسر هوس رانش رو میچسبه.

 

شاید دوست داشت رابرت تو بیخبری بمونه؟

این جمله خیلی نامردیه.استنیس بارها و بارها خودش رو به رابرت ثابت کرد بیشتر از هر کسی دیگه

باید بدون توجه به نتیجه کار وظیفه اش رو انجام میداد و حقیقت رو به رابرت میگفت.

چرا باید بدون توجه به نتیجه میگفت؟ رابرت تو دنیا خودش بود معلوم بود که باور نمیکرد همینطوری که وایریس (شخصیت روشن فکر شما) میدونست و نگفت.

 

ملیساندر هم فرشته نجات وستروس

کی همچین حرفی زد.

خیانت آشکارش به رابرت

به هیچ وجه قبول ندارم،تو قسمت قبل گفتم.

 

سریال به ابهاماتی که تو کتاب به صورت اشاره و کنایه اومده قطعیت داده

پس قبول داری،داری از سریال نقل میکنی.

خیلی اتفاقا هم تو سریال افتاد که تو کتاب نیست،این یعنی سریال داره قطعیت میبخشه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
.استنیس بارها و بارها خودش رو به رابرت ثابت کرد بیشتر از هر کسی دیگه

 

خوب مشکل همین جاس دیگه من که گفتم تو این اختلاف تقصیر به گردن رابرت و رنلیه

 

استنیس بزرگترین خدمت ها رو به رابرت کرد ولی کمترین قدرشناسی روگرفت . نه رنلی و نه رابرت هیچ وقت احترامی که باید بهش نگذاشتن رنلی که تو هر فرصتی بهش بی احترامی میکرد و مسخره اش میکرد . نهایت تمسخرش هم تو فصل مذاکره شون بود در حال خوردن اون هلوی ریچ .

رابرت هم فقط می خواست یه جوری از سر بازش کنه . حداقل میتونست به عنوان لرد استورمز لند انتخابش کنه ولی فرستادش دورترین جایی که میشد یعنی دراگون استون . حتی بعد از مرگ جان ارین به جای استنیس میخواد ند استارک که هزاران کیلومتر دورتره رو دست خودش کنه . با این حرکت نشون میده هیچ اعتماد و علاقه ای به استنیس نداره .استنیس این رو توهین به خودش میدونه و به ند حسادت میکنه و میگه رابرت همیشه ند رو برادر خودش میدونست نه من رو . تمام زمینه های دشمنی بین استنیس و برادراش تو کتاب چیده شده . حتی استاد کرسن از دوران کودکیشون میگه که همه توجه ها رو رابرت و رنلی بوده .

در نهایت همه این ها باعث میشه استنیس اون جایی که باید تصمیم سرنوشت ساز رو بگیره و حقیقت رو به رابرت بگه بهش پشت میکنه و یه جورایی بی خیالش میشه و مصلحت خودش رو در نظر میگیره . انتخاب سختیه اگه بگه چون خودش هم ذی نفعه و با خلع بچه های سرسی خودش ولیعهد میشه مورد اتهام قرار میگیره مدرک معتبری هم که نداره اگه نگه ممکنه جان رابرت در خطر بیفته . چون حالا که جان ارین رو کشتن ممکنه از ترس برملا شدن رازشون رابرت رو هم بکشن .

ولی هر طور حساب کنی وظیفه اش بود که به رابرت بگه تا شاید بتونه ازش حفاظت کنه ولی نگفت و ترجبح داد هیچ کاری نکنه.

یادمون باشه که ند به محض این که حقیقت رو فهمید و به قطعیت رسید با وجود اینکه خودش و دختراش تو خطر میفتادن و حتی شک هم داشت رابرت حرفش رو قبول کنه باز هم به وظیفه اش عمل کرد و میخواست بهش بگه که فرصت نکرد و سرسی زودتر وارد عمل شد.

 

چرا باید بدون توجه به نتیجه میگفت؟ رابرت تو دنیا خودش بود معلوم بود که باور نمیکرد همینطوری که وایریس (شخصیت روشن فکر شما) میدونست و نگفت.

 

جواب این قسمت در باره واریس رو میگذارم تو اسپویلر چون تا کتاب ۳ بیشتر نخوندی شاید برات اسپویل باشه چون تو سریال هم حذف شده

 

وریس به رابرت نگفت ؛ چون وفاداریش به رابرت نیست که هیچ ؛ دشمن قسم خورده اش هم هست و میخواد تارگرین ها یا بلک فایر ها رو برگردونه سر قدرت . ندونستن رابرت کاملا به نفع واریس بود چون مشخص بود بالاخره سرسی رابرت رو میکشه و غاصب از تخت کنار میره همین طور تو اون زمان نقشه ایلریو و واریس برای حرکت دادن اگان و گلدن کمپانی به وستروس کامل و آماده اجرا نبود و برای شروع جنگ بین ۷ پادشاهی زود بود . یادت باشه یکی از فصل های آریا هست که تو سریال هم کامل و دقیق ساختنش که آریا وریس وایلریو رودر لباس مبدل تو سردابه اژدها میبینه اونجا وریس میگه ند استارک و لیتل فینگر میخوان جنگ راه بندازن و ایلریو بهش میگه هر طور شده مانعشون بشو و اگه لازمه ند رو هم بکش تا جنگ فعلا شروع نشه چون ما آماده نیستیم

 

 

موقعیت واریس و استنیس با هم قابل مقایسه نیست استنیس اگه واقعا به اصولی که ازش دم میزنه (وفاداری و...) باور داشت باید میگفت.

 

من تا اخر کتاب سه خوندم و جایی یادم نمیاد گفته باشه من ازور اهایم،اگه گفته بهم بگو کجا،

 

لازم نیست که بگه همین که اون شمشیر رو حمل میکنه و تو اون مراسم سوزاندن هفت شمشیر رواز سینه دوشیزه بیرون میکشه و تونمایش ملیساندر شرکت میکنه یعنی داره وانمود میکنه آزور آهاییه.

 

پس قبول داری،داری از سریال نقل میکنی.

خیلی اتفاقا هم تو سریال افتاد که تو کتاب نیست،این یعنی سریال داره قطعیت میبخشه؟

از سریال نقل نمیکنم فقط میگم بعضی چیزایی که تو سریال به خاطر اینکه محدود به pov نیستن رو نشون میدن که تو کتاب باید خودت فکر کنی و نشانه ها رو کنار هم بگذاری تا بفهمیشون مثلا تو سریال نشون میدن واریس نقشه تایرل ها برای بردن سانسا به هایگاردن رو به تایوین میگه در حالیکه توکتاب فقط میشه حدس زد کار وریس بوده

یا مثلا تو کتاب یه جاهایی احساس میکنی لیتل فینگر از اتفاقات شمال و روابط استارک ها با خبره تو کتاب فقط اشاره میشه که راب و جان و تیون و پسرای دیگه شمالی به یک ف... خونه میرن و با یک فا.... معروفی رابطه دارن که میشه حدس زد اون جاسوس لیتل فینگره ولی تو سریال این دختر با شخصیت راس نشون داده میشه که برای لیتل فینگر کار میکنه (نمونه هاش زیاد نیست)

اتفاقایی که تو سریال افتادن که تو کتاب نیست قطعیتی نداره وبه خاطر جدا شدن خط روایت کتاب از سریال هست یا کم کردن هزینه ها.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

لازم نیست که بگه همین که اون شمشیر رو حمل میکنه و تو اون مراسم سوزاندن هفت شمشیر رواز سینه دوشیزه بیرون میکشه و تونمایش ملیساندر شرکت میکنه یعنی داره وانمود میکنه آزور آهاییه.

 

این رو بقیه کتاب خونا هم نظر بدن اما نظر من اینکه خود استنیس میدونه که ازور اهای نیست فقط داره تو اون مراسم شرکت میکنه تا ملیساندره هی بهانه نیاره.

همچنین من فکر میکنم خود استنیس هم میدونه شمشیر اون لایت برینگر معروف نیست،من فک میکنم اسمش رو از اون الهام گرفته،هرچند شمشیر یه شمشیر معمولی نیست. اصلا همین که میگی تو کتاب هم نگفته من ازور اهای هم خودش دلیل بر اینکه میدونه نیست و این که میگی داره دروغ میگه،کذب ـه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خودش که میدونه نیست ولی جلوی سربازان و لردهاش وانمود میکنه هست . فقط به خاطر ملیساندر نیست خیلی از سربازان ولردهاش به مذهب جدید پیوستن به خصوص فلورنت ها و سربازان و لردهای ملکه سلیس .یه جور حرکت سیاسیه مذهبیه ملیساندر استنیس رو به عنوان منجی انسان ها معرفی میکنه . همه یا به استنیس میپیوندن که رولور نجاتشون میده یا تو تاریکی میمیرن . ولی من میگم خود استنیس به این حرفا اهمیتی نمیده حتی آدرها هم از نظرش یه جور دشمن قدیمین که باید شکستشون بده همون طور که منس رو شکست داد یا میخواد بولتون ها رو شکست بده . به خاطر همین مثلا از سمول میپرسه چه طور تونسته یک آدر رو بکشه و بعد میگه تو درگون استون کلی ابسیدین هست و باید تا قلعه از دست نرفته بیاریمشون شمال .

کاملا با قضیه آدرها مثل یه سرباز و فرمانده جنگی برخورد میکنه و هیچ چیز ماورایی و جادویی تو قضیه نمیبینه . ولی هر جا میتونه خودش رو آزورآهایی جا میزنه و لایت برینگرش رو به نمایش میگذاره . یه جورایی داره از این ماجرا مشروعیت میگیره .دقیقا مثل کاری که پادشاهانی که در طول تاریخ دین و مذهب کشورشون رو تغییر دادن کردن .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
alireader » سه شنبه مرداد 6, 94 6:22 pm[/url]"]
.

 

مثلا تو سریال نشون میدن واریس نقشه تایرل ها برای بردن سانسا به هایگاردن رو به تایوین میگه در حالیکه توکتاب فقط میشه حدس زد کار وریس بوده

مطمینی تو سریال واریس میره به تایوین میگه؟

تا اونجایی که یادمه اون پسری که واسه بیلیش کار میکرد اومد و از زیر زبون لوراس تایرل قضیه رو کشید،من اشتباه میکنم یا اینجوریه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به Sr Baristan:

فکر میکنم شما درست میگی من با یه قضیه دیگه قاطی کردم . مرسی که اصلاح کردی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

+اخه رو چه حسابی میگی داره خودش رو ازور اهای جا میزنه و از این قضیه مشروعیت میگره،وقتی خودت میگی تو کتاب هیچ جا به این قضیه اشاره نشده، خدا رو شکر تو سریالم نیست.

 

کاملا با قضیه آدرها مثل یه سرباز و فرمانده جنگی برخورد میکنه و هیچ چیز ماورایی و جادویی تو قضیه نمیبینه

+یعنی چی این حرف؟

من میگم خود استنیس به این حرفا اهمیتی نمیده حتی آدرها هم از نظرش یه جور دشمن قدیمین که باید شکستشون بده همون طور که منس رو شکست داد یا میخواد بولتون ها رو شکست بده . به خاطر همین مثلا از سمول میپرسه چه طور تونسته یک آدر رو بکشه و بعد میگه تو درگون استون کلی ابسیدین هست و باید تا قلعه از دست نرفته بیاریمشون شمال .

 

من متوجه نشدم،الان داری یه جوری این اهمیت دادن استنیس به شکست ادر ها رو هم به یه نکته منفی تبدیل میکنی؟

 

 

من از این بحث هیچ لذتی نمی برم و دیگه ادامه نمیدم.

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×