رفتن به مطلب
ریگار

بحث و سوالات مربوط به شخصیت های داستان.مزایا،معایب و...ایشان

Recommended Posts

این تاپیک به منظور صحبت در مورد ویژگی های مختلف شخصیت های داستان و برسی عملکردشونه .

اگه از کسی نفرت دارید یا به دلایلی از کسی خوشتون میاد یا سوالی در رابطه با کارها و افکار یه شخصیت دارید و میخواید در موردش بحث و جدل کنید بسم الله !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برندون: چرا؟! باور کن، باور کن!

گفتم دلیلشو دیگه!

 

کیوان: آهان! :دی

چرا ناامیدت کردم؟! چیو ازم توقع نداشتی؟!

 

 

اینکه مرگ ادارد غم انگیز ترین بوده برات.

من اونجا که گفتی "تو کتاب سه" گفتم حتماً به خاطر رنلی می گه دیگه.

 

از نظر من کسی که رنلی یجورایی شخصیت مورد علاقه شه نباید انقدر با ادارد رابطه برقرار کنه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برندون: چرا؟! باور کن، باور کن!

گفتم دلیلشو دیگه!

 

کیوان: آهان! :دی

چرا ناامیدت کردم؟! چیو ازم توقع نداشتی؟!

 

 

اینکه مرگ ادارد غم انگیز ترین بوده برات.

من اونجا که گفتی "تو کتاب سه" گفتم حتماً به خاطر رنلی می گه دیگه.

 

از نظر من کسی که رنلی یجورایی شخصیت مورد علاقه شه نباید انقدر با ادارد رابطه برقرار کنه.

 

والا من فکر میکنم فارق از علایق افراد، ادارد یه نقطه مشترک بین همه باشه. حتی یجورایی شاید علاقه مند شدن به شخصیت های مختلف از بعد از مرگ ادارد شروع میشه، قبلش محبوبیت ادارد بلامنازعه. یعنی واقعا این جا کسی هست که موقع خوندن کتاب اول از ادارد خوشش نمیومده باشه؟ یا مرگش براش غم انگیز نبوده باشه؟ خود تو چی کیوان؟!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کیوان رنلی تو کتاب دو کشته شد نه سه .

خیلی بیراه هم نگفته رنلی اگه به خاطرش ناراحت شده باشه، بگی نگی همه تو کتاب یک ادارد رو دوست داشتن بخصوص که تمام بدی ها بسته شده بود به ناف لنیستر ها.

 

الان نظر رنلی رو دیدم ، موافقم که ند محبوب قلوب بود اما این که ناراحت کننده ترین باشه برات برای منم عجیبه .

اتفاقا میخواستم بپرسم شماها از اول علایقتون همین بوده که الان هست ؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اتفاقا میخواستم بپرسم شماها از اول علایقتون همین بوده که الان هست ؟

 

 

علایق من تغییری نکرد تقریبا، جز یه مورد البته...

البته بعضی علایق و نفرتها کمتر و بیشتر شدن، ولی نه اونجور که ازشون بدم بیاد و یا برعکس.

اون یه مورد هم جیمی بود، تا اواخر کتاب 2 یه جورایی ازش نفرت داشتم به خاطر کاری که با برن و ند کرد. ولی از کتاب سوم دریچه نگاهمون رو عوض کرد مارتین. دیگه تموم اونکارها رو به پای داشتن ذات بدش نمیذاشتم. برعکس تبدیل به یک کاراکتر دوست داشتنی شد.

 

طبیعیه ند محبوب باشه. حتی تو سریال هم کاراکترش به خوبی معرفی شد به نظرم ... نقش آفرینی شان بین هم که حرف نداشت.

 

 

رنلی هم هیچوقت نمی تونست کاراکتر محبوبی برام باشه ... از اون ادعای بیخود پادشاهیش بگیر، تا بقیه ماجرا ... برعکسش از مرگ برادرش استنیس میتونستم ناراحت باشم اگر این اتفاق می افتاد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من چند روز پیش داشتم یادداشتایی که اوایل در مورد کتابای نغمه نوشته بودم رو می خوندم دیدم غیر از ادارد شخصیت محبوبم جان بوده! واقعا" هم تا قبل از دیدن سریال تا اواخر کتاب 2 جان رو خیلی دوست داشتم. کلا" فضای کسل بلک رو خیلی دوست داشتم.

در مورد رنلی تو کتاب اول خیلی نظری نداشتم غیر از اینکه به نظرم اومد تو فضای وحشتناک کینگزلندینگ جزو معدود آدمایی بود که می شد بهش اعتماد داشت. شاید pov ادارد این رو القا می کرد. اما تو کتاب دوم از رنلی خیلی خوشم اومد مخصوصا" جایی که کتلین رفت پیشش و اون خیلی کتلین رو تحویل گرفت به نظرم کلا" متفاوت با بقیه آدمای وستروس بود. سال مرگش برام اسپویل شد اما فکر نمی کردم به اون زودی و اونقدر بیخود بمیره. اما مرگش برام خیلی دردناک بود.

من بعد از خوندن کتاب دوم تازه سریال رو دیدم و کم کم علاقه ام نسبت به جان کم شد. تو خانوما کلا" کتلین رو بیشتر از همه دوست داشتم هرچند که اینجا خیلی جرات نکردم اعتراف کنم.

اما دوست داشتنی ترین مورد تو کتاب برام خود قلعه وینترفل بود. یادمه دفعه اول که سریال رو دیدم , تو اولین صحنه ای که وینترفل رو از دور نشون می داد ( با اون موسیقی فوق العاده) اشکم دراومده بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ریگار:

کیوان منظورش اینه که من گفتم این اتفاق ناراحت کننده ترین تو کتاب سه بوده، و کیوان فکر کرده لابد واسه من در کل ناراحت کننده ترین مرگ رنلیه و این تاکید رو کتاب سه به این خاطر بوده! (گرفتی چی شد؟! یا زیادی پیچوندمش؟! :دی)

 

ناراحت کننده ترین واسه تو چیه ریگار؟

 

والا من تغییر خیلی شدید تو علایقم نداشتم، فقط به مرور زمان رنج علایقم گسترده تر شده و رنج تنفرم کمتر! به نظر من جادوی مارتین اینجاست که کاری میکنه ما شخصیت های منفی رو هم به خوبی شخصیت های مثبت درک کنیم، یا پیشرفته تر باهاشون همذات پنداری کنیم، یا حتی دوستشون داشته باشیم! تا الان واسه من تنها شخصیت های منفی غیر قابل درک فقط رمزی بولتون و جافری و یورون گریجوی بودن! (البته احتمالا بازم باشه، الان که دارم فکر میکنم فقط اینارو یادم میاد!)

 

وینترفل:

اینجا کتلین تا دلتون بخواد دشمن داره! منم خیلی جرات نمیکنم علاقه ام رو بهش ابراز کنم!

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بحث رو با جان شروع می کنیم ولی مطمئن باشید بحث خود به خود به طرف سایر کاراکتر ها هم کشیده می شه.

برای شروع بحث یه مقدمه ای از این کاراکتر داشته باشیم:

در شروع کتاب تقریبا 14 ساله هست. پسر حرام زاده یه لرد بزرگ که بدون مادر بزرگ شده. کتلین براش بچگی خوبی به یادگار نذاشته ولی با ادارد رابطه ای معقول داشته. از بین برادر ها و خواهر هاش با آریا از همه صمیمی تر هست. همیشه نگاه سنگین و تحقیر آمیز رو روی خودش حس می کرده. از بچگی آرزو داشته لرد وینترفل بشه، ولی وقتی می فهمه که حرامزاده بودن یعنی چی، با یه شوک بزرگ مواجه می شه. همیشه می خواسته خودش رو ثابت کنه و بگه بیش از یک حرامزاده هست و تنها راه برای اینکار رو در پیوستن به نگهبانی شب می بینه و ... .

 

نمیدونم اینا دلیل موجهی هست یا نه؟! از ترکیبش همه چیش خوشم نمیاد

من یکم گیج شدم . الان منظور شما بازیگرش تو سریال هست؟ تکلیف رو مشخص کنید این جان اسنویی که شما ازش متنفر هستید، جان اسنوی کتاب هست یا سریال یا هر دو؟ دلیل تنفر یکی از دوستان از جان کتاب، بازیگر نچسبش تو سریال هست. اگه قراره این جوری باشه؛ من که کاراکتر استنیس تو کتاب رو ستایش می کنم باید در کل ازش بدم بیاد، چرا؟ چون تو سریال این شخصیت رو نابود کردن. من از استنیس سریال اصلا خوشم نمیاد.

 

از افکارش

ریگار تو توقعت از یه نوجوان در سن رشد و با اون پیش ضمینه چیه؟ ( چنین شخصی باید چه طور با زندگی رو به رو بشه ؟) جان یه نیمه از هویتش نا معلوم هست. فقط یه هویت استارکی براش باقی می مونه. اگه بخواد این هویت استارک بودنش رو هم کنار بذاره دیگه عملا چیزی ازش باقی نمی مونه. هر چند ظاهرش که شبیه به استارک ها هست در کشیدن شدن به طرف هویت و طرز تفکر استارکی بی تاثیر نیست. در مورد طرز فکرش اگه بخوام بیشتر بگم دیگه باید بره تو اسپویلر.( مربوط میشه به کتاب های 4و5 که موازی هم هستن ) ولی این حقیقت قابل انکار نیست اون همیشه سر این قسمش با خودش در کلنجار هست. اون هنوز ته دلش دوست داره لرد وینترفل بشه. هنوز کاملا زندگی قبلیش رو کناز نذاشته ( خاطره های آریا هیچ وقت ولش نمی کنن. )

اواخر کتاب 3

دست و پاش با پیشنهاد استنیس لرزید. نزدیک بود که سوگندش رو فراموش کنه اگه گوست نمی رسید، پیشنهاد استنیس رو قبول می کرد

 

می تونم بگم جان در کتاب های بعدی پخته تر میشه.

اسپویل برای کتاب 4و 5

 

به نظر شما کسی بهتر از جان می تونست دیوار رو اون جور مدیریت کنه؟ تامین کمبود نیروی انسانی برای دیوار، پر کردن قلعه های خالی، بستن قرار داد با بانک آهن ، آروم کردن وحشی و آوردنشون به این طرف دیوار . صلحش با وحشی جلوی مرگ اونا و به وایت تبدیل شدنشون رو می گرفت.

در ضمن سایر اعمالش کم مهم نیستن، سر و سامان دادن به کارهولد. جلوگیری از شکست و چه بسا مرگ استنیس. اگه جان به استنیس راهنمایی نمی داد، اون مستقیما به طرف مرگ می رفت.

 

 

از فصل های کسل کنندش

روی این یکی نمیشه بحث خاصی کرد. بالاخره هر کسی یه سلیقه ای داره. من خودم فقط از فصل هاش با وحشی ها تو کتاب 3 خوشم نیومد.

از آدم ها و فضای دور و برش

اینم به سلیقه ی شخص بر می گرده ولی من خودم از چنین مکان هایی خوشم میاد.

آدم های دور و برش که قشنگ نخاله های وستروس هستن ( به جز افراد انگشت شمار )

از خوش شانسی های بیهوده اش از این که رابِ کتلین میمیره، برن فلج میشه ، ادارد میمیره و بنجن مفقود اما اون نه در حالی که اصولا جایی هستش که باید زودتر بمیره .

کدوم خوش سانسی دقیقا؟ ریگار دیگه داری بهونه می گیری! مرگ راب تقصیر حماقت خود راب بود. اگه به فری ها پشت نمی کرد .... . ادارد که سر حماقت بخشش خودش می میره.

از قیافه ، استیل و صدای بازیگرش ، از طرفداراش و ...

اینا هم که دیگه ...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

منم از کتلین خوشم میومد دلیل تنفر بقیه رو هم نمیفهمم هر اتفاقی که میفتاد این بنده خدارو مقصر میدونستن.جان هم بعضی وقتها ازش بدم میاد بعضی وقتها خوشم میاد.برای ند من بیشتر شوکه شدم ولی بخاطر اینکه دختراش مخصوصا آریا اون صحنه رو دیدن خیلی ناراحت شدم.

از رنلی هم بدم نمیومد ادم بدی نبود.

برعکس خیل از کاربرای اینجا از دنریس خوشم میاد و دلیل اینهمه کوبیدنش توسط کاربرا رو نمیفهمم.درسته یه جاهایی میره روی اعصاب ولی دیگه این همه تخریب و کوبیدنش هم به نظرم درست نیست.

از راب خدا بیامرز خوشم نمیومد ولی برعکس حماقتهایی که انجام داد ولی حیف شد که مرد!

تنها شصیتی که ازش خوشم نمیاد سرسیه این آدم عقده داره نسبت به برادرش نسبت به همه!حتی به نظرم از جیمی هم سوء استفاده میکنه و دوستش نداره!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

والا من تغییر خیلی شدید تو علایقم نداشتم، فقط به مرور زمان رنج علایقم گسترده تر شده و رنج تنفرم کمتر! به نظر من جاوی مارتین اینجاست که کاری میکنه ما شخصیت های منفی رو هم به خوبی شخصیت های مثبت درک کنیم، یا پیشرفته تر باهاشون همذات پنداری کنیم، یا حتی دوستشون داشته باشیم! تا الان واسه من تنها شخصیت های منفی غیر قابل درک فقط رمزی بولتون و جافری و یورون گریجوی بودن! (البته احتمالا بازم باشه، الان که دارم فکر میکنم فقط اینارو یادم میاد!)

سرسی برات قابل درکه؟؟؟!!!

 

 

یورون وظعش به نظرم شبیه استنیس کتاب دوه یه کم، همش داریم از زبون کاراکتر هایی توصیفش رو می شنویم که ازش متنفرند و بهش بد و بیراه می گن.

 

والله من به جای رنج علایقم رنج تنفراتم بیشتر می شه. از معدود کاراکتر هایی که اول بدم میومد الان دوستش دارم پیتر کبیره.

حتی همون جیمی رو هم الان متنفر نیستم ازش، ولی دوست دارم به شکل فجیعی نابود بشه. دوست دارم اون قدر تحقیر شه که تا آخرین ذره ی غرورش ازش کشیده بشه و مجبور بشه برای جون حقیرش زجه بزنه، دوست دارم تا حد تیان نزول کنه و درست وقتی که آخر سر داره برای مرگ التماس می کنه این جمله رو بشنوه "چه کار هایی که برای عشق نمی کنیم"

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

وینترفل تو همیشه کسایی که کنارت شمشیر میزنن رو فراموش میکنی ؟! :دی

من که همیشه از کتلین حمایت کردم، برندون هم همینطور ، نمیدونم چرا احساس تنهایی میکنید در مورد کتلین .

مارتین باید چند فصل از زبون لایسا کتاب رو مینوشت و میداد دست اینایی که از کتلین بد میگن، اونوقت ورق برمیگشت . من تا همین الان بهترین فصل هایی که تو کتاب دو و سه خوندم متعلق به کتلینه . کتلین به قدری در نظر من مثبته که اگه قرار باشه شیفته یکی از زن های کتاب بشم و بخوام باهاش ازدواج کنم قطعا همین کتلینه .

 

به رنلی : خیلی هم پیچیده نبود :/ یه جمله دو خطی که این حرف ها رو نداره !

از بین مرگ ها ؟! اوبرین و عروسی خونین خیلی ناراحتم کردن اما وقایعی بودن که کس خاصی توشون نمرده اما خیلی ناراحتم کردن مثل شکست استنیس تو بلک واتر (اسپویل اخر کتاب سه )،

شکست منس از استنیس و فرو نریختن دیوار و ...

 

رمزی با توجه به چیزی که تو فیلم نشون میده باید سایکوپات باشه که بتونه چنین کارهایی بکنه . به هر حال من نظرم نسبت بهش منفی نیست .من بیشتر از شخصیت های کلیشه ای مثل جان بدم میاد .

 

به آزور آهای : چون من سریال رو اول دیدم نمیتونم به راحتی بگم بازیگرش روی نفرتم تاثیر نذاشته . البته همه چیزایی که میگی به سلیقه برمیگرده درسته و من منکرش نیستم . اما این افکارش در مورد وینترفل به نظرم بیشرمانه است ! تیریون حق بیشتری به وینترفل داره تا جان، همچین بچگی بدی هم نداشته ! شاید فقط از بچه های کتلین بیشتر بهش خوش نگذشته باشه اما زندگی تو وستروس سخته و با یه نگاه به زندگی بقیه (مثلا سم ) متوجه میشیم که جان بیشتر از لیاقتش بهش خوش گذشته وگرنه باید مثل سایر ناحلال زاده ها تو جاهای پست و در کنار مادرش بزرگ بشه.

به نظرم خوش شانسی های جان هم مثل دنیه اما شخصیتش نچسبتره ! به خطرناک ترین قمست وستروس میره ، میره تو دل وحشی ها و ده ها بار وارد یه جنگ نابرابر میشه اما همیشه خدا زنده میاد بیرون

 

به رابرت : به این میگن یه کامنت که روح منو جلا میده ! احسنت !

در کنار جیمی برن، سنسا، جان و خیلی های دیگه رو هم میشه با فراغ بال اضافه کرد !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کینگ رابرت:

 

از سرسی خوشم نمیاد، اما آره برام تا حدودی قابل درکه کاراش. سرسی بیشتر از پلید بودن احمق و عقده ایه. و اینا قحش نیست، معنای تحت الفظیشون مد نظرمه. قابل درک یعنی این که میتونم بفهمم چرا و چطور به اینجا رسیده. به خصوص فصلاش تو کتاب چهار خیلی چیزها رو روشن میکنن.

 

در مورد یورون هم باهات موافقم، نگفتم ازش بدم میاد، گفتم جزو شخصیت های منفور (از دید POVها) که چون به افکارش دسترسی نداریم هیچ جوری، نمیتونم درکش کنم. اما مثلا استنیس که فصلی نداره رو تا حدودی افکارش رو میدونیم، یا حتی بیلیش رو. اما درباره ی یورون نه خیلی چیزی از گذشته اش میدونیم نه هیچ کس اونقدر بهش نزدیکه که بفهمیم چی تو مغزش میگذره.

 

 

منم اخیرا به بیلیش خیلی علاقه پیدا کردم.

 

واو چقدر خشن! :/ چرا آخه؟! تا همین الان به اندازه کافی تحقیر نشده؟!

 

ریگار:

چون شاید حامیانش خیلی کمن یا دفاع ازش نمیکنن در برابر حملات بدخواهانش!

:دی

از بین این گزینه هایی که گفتی شکست استنیس تو بلک واتر خیلی جالب بود برام!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

رنلی درست میگه سرسی بیشتر از اینکه پلید باشه عقده ایه به نظرم این عقده ای شدنش هم خیلی تقصیر اطرافیانشه مخصوصا تایوین.حماقتش هم بخاطر همینه اگر نسبت به عقده نداشت میتونست بهتر تصمیم بگیره.

کینگ رابرت جیمی بدبخت تا الان هم که یه نصفه نیمه تاوان کارشو داده ولی دیگه حقشم نیست اینجوری که شما میگی نابود بشه.بنده خدا یه عمر مورد قضاوت اشتباه و بد مردم قرار گرفته.منم از کاری که با برن کرد خیلی بدم اومد شاید اگر اون یکی دستشم از دست بده در مقابل پاهای برن دیگه بشه گفت تاوان کارشو کامل داده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
وینترفل تو همیشه کسایی که کنارت شمشیر میزنن رو فراموش میکنی ؟! :دی

 

 

به آزور آهای : چون من سریال رو اول دیدم نمیتونم به راحتی بگم بازیگرش روی نفرتم تاثیر نذاشته . البته همه چیزایی که میگی به سلیقه برمیگرده درسته و من منکرش نیستم . اما این افکارش در مورد وینترفل به نظرم بیشرمانه است ! تیریون حق بیشتری به وینترفل داره تا جان، همچین بچگی بدی هم نداشته ! شاید فقط از بچه های کتلین بیشتر بهش خوش نگذشته باشه اما زندگی تو وستروس سخته و با یه نگاه به زندگی بقیه (مثلا سم ) متوجه میشیم که جان بیشتر از لیاقتش بهش خوش گذشته وگرنه باید مثل سایر ناحلال زاده ها تو جاهای پست و در کنار مادرش بزرگ بشه.

به نظرم خوش شانسی های جان هم مثل دنیه اما شخصیتش نچسبتره ! به خطرناک ترین قمست وستروس میره ، میره تو دل وحشی ها و ده ها بار وارد یه جنگ نابرابر میشه اما همیشه خدا زنده میاد بیرون

!

 

شاید مادرش مرده باشه همون موقع تولدش! به فرض حرامزاده ند باشه، با توجه به شناخنی که از ند داری، واقعا انتظارت اینه؟ چنین رفتاری با حرامزاده ش کنه؟ موقعیت خاندانی افراد رو قاطی کردی کامل! :دی

اینکه هر کسی تو موقعیت خطرناک قرار بگیره و زنده بمونه سبب نفرت بشه، خیلی عجیبتره؛ تیریون شاید حتی تو موقعیتهای خطرناکتری از جان قرار گرفته باشه، بیشتر به سمت مرگ رفته! از اون هم متنفری برای زنده بودنش؟

 

نمیدونم سرنوشت جان چیه، ولی این دیالوگش ابتدای کتاب: گاهی راههای متفاوت به یک قلعه منتهی میشن، یه جوری اطمینان بخش بود ... آره اول داستان تصورمون این بود که جای خطرناکی میره با خطراتی مواجه میشه، شاید این جمله ای که گفت بی دلیل نبوده باشه ... همه چی دست مارتینه!

 

در مورد نچسب بودنش هم باید مخالفت کنم، تصمیماتی که می گیره شاید بهترین تصمیم نباشند، ولی سعیش رو می کنم از راههای پیش رویش بهترین و منصفانه ترین راه رو انتخاب کنه، رفتاری مهربانانه به رغم بی مهری هایی که دیده، با اطرافیانش داره ... خصوصا کاراکترهای محبوب ... شجاع است، خیلی وقتها تنها می بینیمش بین کل غریبه ... چطور با دنی مقایسه ش می کنی؟ با سه اژدها و کلی فرمانبر!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من خودم از همون فصل اول از جان بدم اومد! شخصیتش که نچسبه هیچی اون خرشانشی هایی که ریگار گفت هم کاملا درسته (البته به گرد پای دنریس ملعون هم نمی رسه)

 

دیگه خرشانسی از این بیشتر که وسط درگیری با وحشی ها استنیس از ناکجا آباد بیاد نجاتشون بده!!! اون هم در حالی که استنیس کمترین نیرو ها رو بین کسانی که از دیوار براشون نامه فرستاده شده داره!

 

اما به هر حال نفر اولم تو لیست نفرت و با فاصله ی زیاد نسبت به بقیه دنریسه! اصلا تعریف خرشانسی رو عوض کرده این بشر! به مسخره ترین شکل ها از مرگ نجات پیدا می کنه، به مسخره ترین شکل اژدها و ارتش گیرش میاد، به مسخره ترین شکل شهر های سر راهش رو می گیره و ... تازه اون رفتار خودبزرگ بینانه اش با بقیه و قضیه اش با داریو و ... اصلا هر چی آدم بیشتر در موردش فکر می کنه بیشتر ازش متنفر می شه!!!

ولی در مورد جیمی هنوز نظرم همونیه که بود و هر کار مثبتی هم که بکنه کاری که با برن کرد برام غیرقابل قبوله و نمی تونم فراموش کنم!

سرسی هم تو لیست نفرتم هست چون واقعا شخصیت مزخرفی داره!

مثل کینگ رابرت اوایل از بیلیش به خاطر کاری که با ادارد کرد بدم میومد اما الان نفرتم ازش کمتر شده

من به شخصه اون اول که خوندن کتاب رو شروع کردم شخصیت های محبوبم ادارد و برن بودن اما نفر اول نبودن در واقع اون موقع نفر اول نداشتم تا این که رابرت مرد و استنیس شاه شد و بقیه ی قضایا! البته از همون اول از خاندان براتیون از همه بیشتر خوشم میومد.

با کتلین هم مشکلی ندارم و علت تنفر بعضی ها رو متوجه نمی شم.

 

Sent from my Nexus 5 using Tapatalk

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
من خودم از همون فصل اول از جان بدم اومد! شخصیتش که نچسبه هیچی اون خرشانشی هایی که ریگار گفت هم کاملا درسته (البته به گرد پای دنریس ملعون هم نمی رسه)

 

دیگه خرشانسی از این بیشتر که وسط درگیری با وحشی ها استنیس از ناکجا آباد بیاد نجاتشون بده!!! اون هم در حالی که استنیس کمترین نیرو ها رو بین کسانی که از دیوار براشون نامه فرستاده شده داره!

 

 

 

Sent from my Nexus 5 using Tapatalk

 

از تیریون هم متنفری به خاطر اینکه یه بار یه مزدور حاضر میشه واسش مبارزه کنه؟ یه بار وسط مبارزه ملازمش نجاتش میده؟ بعد پدرش از راه میرسه سر به زنگاه و جنگ رو تموم میکنه؟

 

بعد اوبراین داوطلب میشه واسش مبارزه کنه؟

مرز آخر کتاب 3

 

بعد جیمی آزادش میکنه و بعد هم ماجرای فرارش و واریس و ..

 

 

مرز کتاب 5

 

غرق شدنش و نجات یافتنش و برده گرفتنش و نجات مجددش و ...

 

 

 

اینکه مارتین امداد غیبی به قول شما میفرسته دلیل تنفرتون است از این دو کاراکتر؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خب خب خب.

 

به ترتیب پست ها شروع کنم جواب دادم.

اول از ادارد شروع کنم:

از مرگ ادارد بخاطر خودش ناراحت نشدم ولی از وضع آریا و اینکه یورن می گیرتش و ... آره ناراحت شدم. سانسا رو هم اصلاً دلم براش نسوخت چقدر باد به غبغبش انداخته بود که انگار داره ادارد رو نجات می ده دختره ... . سانسا از نظر من پتانسیلش با سرسی یکی بود فقط تو محیط سالم رشد کرده و قدرت نداشته که فاسدش کنه.

با ادارد هم حال نمی کردم آنچنان از اون اول. تو ملاقاتشون با رابرت از رابرت خیلی بیشتر خوشم اومد.

کسی که وقتی گند زده به همه چی تازه تو سیاهچال یادش می افته زندگی دختراش براش مهم تره یا شرافتش رو چرا باید دوست داشته باشم. کسی که به رنلی اونجوری از بالا نگاه می کنه همون بالا باید سرش بیاد.

البته اگه بخوایم سیر تحولی رو بررسی کنیم مشکلاتم با ادارد وقتی باقی کرکترها رو دیدم بیشتر شد.

(ظاهراً تو این مورد به هیچ وجه کسی هم نظر نیست باهام، الانه که توسط استارک ها مورد هجمه قرار بگیرم)

لازم به ذکره ار نظر من این نسل فعلی استارک ها گند زدن به تاریخشون اصلاً لیاقت استارک خطاب شدن رو ندارن.

 

من که گفتم غم انگیز ترین ایگریت بوده. بین اعصاب خرد شدن، قاطی کردن، شوک شدن و غم و ناراحتی تفاوت قائل شدم.

 

 

چقدر طرفدار کتلین. یه نفری می تونم واسه هر خوبی ای که از کتلین می گین نه تا بدی ردیف کنم.

 

مشکلات جان رو هم که کم هم نیستن می گم حالا. ریگار رو تنها گیر آوردین.

 

شهاب انقدر با جیمی مشکل داری ؟!!! واسه اینکه کامل مشخص بگو دنریس رو تقسیم بر چند کنی می شه جیمی؟

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ریگار با اون سلیقه‌ت در مورد سرسی اصلا متعجب نشدم از اون کتلین ملعن خوشت میاد:D

 

پ.ن. بچه‌ها من هنوز بحثا رو کاملا نخوندم. بعدا میام بحث کنیم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چه چیز به دست آوردن اژدهاها مسخره بود؟مثلا باید چجوری اژدها هارو بدست میاورد که از نظر شما مسخره نمیبود؟مثل اینه که بگیم استارکها به مسخره ترین شکل ممکن دایرولف پیدا کردن؟!

یا گرفتن استاپور چیش مسخره بود یا کجاش شانس اورد؟اگر استاپور وگرفت و ارتش بدست اوردبخاطر این بود که از عقلش استفاده کرد.حالا اگر میگید اصلا دنریس چرا اژدها داره با به این خاطر ازش متنفریم که بخاطر اژدهاها قدرت زیادی داره یه حرف دیگه ست!در ضمن مطمئن باشید اگر دنریس پاشو بزاره توی وستروس با چند نفر دیگه مثل بیلیش تایوین ملکه خارها گرجویها بولتونها و... درگیر بشه براش مشکلات زیادی پیش میاد.بعد چرا مغرور نباشه؟چرا خودشو بزرگ ندونه؟!

راب استارک یه اشتباهی کرد که هم جون خودشو گرفته شد هم کلی از اطرافیانش هیچکس انقدر ازش انتقاد نکرد که همه از دنریس بخاطر اشتباهاتش انتقاد میکنن.مثلا دنریس چکار کرده که بهش میگین ملعون؟!

یا رابرت از قبل از به پادشاهی رسیدنش تا زمانیکه مرد با هزار نفر خوابید و کلی بچه حرامزاده داشت که اون زنایی هم که باهاشون میخوابید نه خودشون ملکه بودن نه مادرشون اکثرشون فاح... بودن.بعد همه سر قضیه داریو به شدت از دنریس انتقاد کردن.که داریو مادرش فا... بودو...این کارها در حد یه ملکه نیست.پس چرا این انتقادهای شدید از رابرت نشد؟چرا رابرت ملعون نشد؟!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بعضی ها تعجب کردن چرا از کتلین بدمون میاد؟

 

جنگ چطور شروع شد؟ اول با فریبی که از نامه خواهرش و لیتل فینگر خورد... آتش دشمنی بین لنیستر و استارک شروع شد، تیریون رو با حماقتش دستگیر کرد اونم وقتیکه شوهر و دخترش نزدیک لنیسترها هستند، باز به خاطر فریبی از لیتل فینگر خورد! بعدش چی شد؟ مجروح شدن استارک. حرکت قشنگ بعدیش هم که خودرایی ش واسه آزاد کردن جیمی لنیستر بود! نتیجه؟ دشمنی تو ارتش شمال!

 

عجیب نیست، به خاطر کمی خوش شانسی، از یک کاراکتر بدتون بیاد و به خاطر این همه حماقت از یک کاراکتر بدتون نیاد؟

 

 

تنفرش از جان اسنو؟ دلیل: یادآور خیانت شوهرشه. رفتار سردش با جان؟ دلیل: چون بیش از فرزندانش چهره و رفتارش شبیه ند و استارکهاست!

شوهری که عاشقانه دوستش داره ولی از حرامزاده ش متنفره، به خاطر خیانت شوهر -_-

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به تالیسا : احیانا از کدوم زن مهم داستان خوشت میاد ؟

چرا سرسی و کتلین رو دوست نداشته باشم؟ ! از من برنمیاد شیفته بت های داستان بشم . چون اشتباه دارن نباید دوستشون داشت ؟

 

به نایمریا : احسنت ! مقایسه پیدا کردن گرگ و اژدها رو سخت میپسندم . همین که آریا و سنسا و برن و ریکان تا اینجای داستان از دل این همه اتفاق شوم زنده بیرون اومدن خودش خدای خوش شانسی و باگ بودنه !

 

به حامد : ببین ما نمیگیم کتلین اشتباه نداشته ! اتفاقا همین اشتباهات کتلینه که منطق شخصیتش رو بالا میبره و از موجود تک بعدی مثل جان جداش میکنه ! لایسا خواهرش بود ! اگه به اون اعتماد نمیکرد به کی میکرد ؟! تو بارانداز جز لیتل فیلنگر که یه روز عاشقش بوده به کی میتونست اعتماد کنه ؟

همین که کتلین تحمل کرد حضور جان رو خیلی لطف کرده ، اگه سرسی جای اون بود گلوی جان رو تو بچگی میبرید ،رابرت با شاه بودنش جرات نکرد بچه هاش رو بیاره تو دربار سرسی اما ند این کار رو با کتلین کرد . چرا کتلین نباید از خیانت شوهرش و نتیجه این خیانت بدش بیاد ؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ریگار به نکته خوبی اشاره کردی که منم تو ذهنم داشتم بگم. کاراکترهایی که اشتباه میکنن باور پذیرتر از کاراکترهایی هستن که یک بعدی و یک دست سفیدن. (حالا البته جان یکدست سفید نیست اما تک بعدی هست) اگه کسی اشتباه نکنه که پیامبر میشه!

منم کاراکترهایی رو دوست دارم که خاکستری باشن، کامل نباشن، اشتباه بکنن! اگه قرار باشه دنبال کاراکترهای کاملا سفید بگردم میرم کارای تالکین رو میخونم!

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
بعضی ها تعجب کردن چرا از کتلین بدمون میاد؟

 

جنگ چطور شروع شد؟ اول با فریبی که از نامه خواهرش و لیتل فینگر خورد... آتش دشمنی بین لنیستر و استارک شروع شد، تیریون رو با حماقتش دستگیر کرد اونم وقتیکه شوهر و دخترش نزدیک لنیسترها هستند، باز به خاطر فریبی از لیتل فینگر خورد! بعدش چی شد؟ مجروح شدن استارک. حرکت قشنگ بعدیش هم که خودرایی ش واسه آزاد کردن جیمی لنیستر بود! نتیجه؟ دشمنی تو ارتش شمال!

 

عجیب نیست، به خاطر کمی خوش شانسی، از یک کاراکتر بدتون بیاد و به خاطر این همه حماقت از یک کاراکتر بدتون نیاد؟

 

 

تنفرش از جان اسنو؟ دلیل: یادآور خیانت شوهرشه. رفتار سردش با جان؟ دلیل: چون بیش از فرزندانش چهره و رفتارش شبیه ند و استارکهاست!

شوهری که عاشقانه دوستش داره ولی از حرامزاده ش متنفره، به خاطر خیانت شوهر -_-

مگه ادارد شک کرد که لایسا داره دروغ میگه که کتلین به همخون خودش بخواد شک کنه؟یا ادارد تونست دست لیتل فینگر رو بخونه؟که حالا که کتلین ازش فریب خورد بشه ازش انتقاد کرد؟ادارد هم با اعتماد به لیتل فینگر سر خودشو به باد داد!هیچ کس تا حالا دست بیلیش رو نخونده چه تایوین چه خیلی های دیگه حالا چرا باید از کتلین همچین انتظاری میداشتیم؟اینکه جیمی به خودش این جرات رو میده که به دست پادشاه حمله کنه به نظرتون بخاطر بی کفایتی رابرت و اینکه خیلی به لنیسترها رو داده نیست؟چرا نمیتونست کنترلشون کنه؟چون خرج عیاشیش رو میدادن؟اگر ادارد انقدر ساده لوحانه پیش سرسی نمیرفت بگه من همه چیزرو میدونم و سرسی به این خاطر سریعا باعث مرگ رابرت نمیشد چرا باید جنگ راه میافتاد؟حالا هی بیاید بگید آتش جنگ رو کتلین روشن کرد!

جیمی رو هم بخاطر دخترهاش آزاد کرد اگر هم آزادش نمیکرد بعد از خیانت بولتونها و فری ها جیمی رو آزاد میکردن ولی با این تفاوت که در حالت دوم جیمی سالم و با همون غرور و تفکرات سابق برمیگشت.در ضمن شکستشون بخاطر ازاد کردن جیمی نبود بخاطر مغز نپخته ی راب بود.

در مورد جان هم چکار میکرد؟میذاشت روی سرش حلوا حلواش میکرد؟یا جای مادرشو براش پر میکرد؟از نظر فیزیکی جان رو آزار میداد؟نه این کار رو نمیکرد فقط بهش بی توجهی میکرد خود جان هم با توجه به موقعیتش نباید انتظار دیگه ای میداشت.کجا نوشته بود که رفتار سردش با جان به این دلیلیه که شما گفتید؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

به حامد : ببین ما نمیگیم کتلین اشتباه نداشته ! اتفاقا همین اشتباهات کتلینه که منطق شخصیتش رو بالا میبره و از موجود تک بعدی مثل جان جداش میکنه ! لایسا خواهرش بود ! اگه به اون اعتماد نمیکرد به کی میکرد ؟! تو بارانداز جز لیتل فیلنگر که یه روز عاشقش بوده به کی میتونست اعتماد کنه ؟

همین که کتلین تحمل کرد حضور جان رو خیلی لطف کرده ، اگه سرسی جای اون بود گلوی جان رو تو بچگی میبرید ،رابرت با شاه بودنش جرات نکرد بچه هاش رو بیاره تو دربار سرسی اما ند این کار رو با کتلین کرد . چرا کتلین نباید از خیانت شوهرش و نتیجه این خیانت بدش بیاد ؟

 

 

در مورد نتیجه حماقتهاش نگفتی؟

اعتماد کردن با حماقت کردن فرق داره، اتفاقا چیزی

چرا جان تک بعدیه الان؟ یه جور بازی با کلماته؟ یا نمی دونم ...؟ فصلهای کتاب پنج رو خوندی در مورد جان و از اتفاقاتش با خبری؟

یه سوال، در مورد حضور جان فکر کنم بیشتر مصر بودن ند مهم بوده، تا تحمل کتلین ...

یعنی اگر حق انتخاب خودش بود، نمی پذیرفت! به فرض همونکاری که سرسی میگی میکرد رو انجام میداد، واکنش ند چی بود به نظرت؟

 

خب پس بحث از کاراکتر و شخصیت به سمت منطقی و باور پذیر بودن کاراکترها باید ببریم؟ یعنی کتلین احمق و خودرای به خاطر باورپذیر بودن شخصیتش، محبوب میشه واسه شما ...

اعتماد کردن با حماقت کردن فرق داره، در کل اعتماد صد در صد بدون شک، خودش حماقته! اتفاقا چیزی که از کتلین انتظار داشتیم، گرفتن تصمیمات منطقی بود، نه از روی احساس ... ولی تو کتاب بیشتر تصمیمات مهمش یا از روی احساس بود، یا از روی علاقه به خانواده ش ...

حالا بماند

 

دوست دارم بدونم کاراکتر جان رو چطور دیدی که واست باورپذیر نیست ... ؟! که در مورد باورپذیریش بحث کنیم!

نظر خودم رو در مورد گفتم: شجاعتش، گرفتن تصمیماتی که به نظر خودش به درست و منصفانه است ... رفتار مهربانانه ش ... بعضی وقتها حتی عجول (که بیشتر تو سن پایین این اتفاق افتاد) و تا حدود زیاد شرافتش ... پایبندی به سوگندش (گرچه سوگندشکنی هم داشت)

کدومش قابل هضم نبود و یا به دور از منطق بود؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اعتماد کردن با حماقت کردن فرق داره، در کل اعتماد صد در صد بدون شک، خودش حماقته!

پس اگر اینطوریه که ادارد سلطان حماقته!راجع به اون و نتایج کارهاش هم بحث کنید.

یه بحث دیگه هم پیش میاد اگر فرض کنید جان فرزند ادارد نیست چرا ادارد این موضوع رو به همسرش نگفت؟به همسرش اعتماد نداشت؟فکر میکرد کتلین میره همه جا جار میزنه؟اگر میگفت که هم برای خودش بهتر بود هم کتلین هم جان.

یه جاهایی درک شخصیت ادارد خیلی سخته!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×