رفتن به مطلب
ریگار

بحث و سوالات مربوط به شخصیت های داستان.مزایا،معایب و...ایشان

Recommended Posts

من که جان و اعمالشو کاملا منطقی میدونم.

چون هرجا پای احساس و عقل میاد وسط از عقل تبعیت میکنه منفور شده؟؟!!!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
جان در مورد علاقش به ایگریت دروغ نگفته، بخاطر رابطه داشتن باهاش هم نیومده بهش دروغ بگه یا فریبش بده که ایگریت رو راضی کنه باهاش باشه. الان مشکل این قضیه چیه؟

منظورم اینه که نخواسته از ایگریت سواستفاده کنه

 

 

من هم منظورم همین بود، فکر نکنم کسی چنین برداشتی کرده باشه ... جان تا اونجا هم که تونست از رابطه با ایگریت سرباز زد .. مکالمه هاش با وحشی ها رو اگر قبل جدی شدن رابطه شون بخونیم، تایید میکنه. سرانجام سر اون قضیه مجبور شد وارد این نقش بشه و کم کم بهش علاقه پیدا کرد.

 

 

راستی تکلفتون رو مشخص کنید، میخواید جان یه آدم کاملا بی عیب و بی اشتباه باشه، .... یا مث تمام کاراکترهای اشتباه کنه؟ با اون ادعای قبلتون در تناقضه

 

فکرکنم اشتباه برداشت کردین یا من بد نوشتم، من کامنت هام در دفاع از جان بود نه سرزنشش

من نه از جان نه از هیچ کاراکتر دیگه ای انتظار بی نقص بودن ندارم

کل حرفم در پاسخ به دوستان منتقد این بود که جان از ایگریت سواستفاده ای نکرده، یه تایمی با هم بودن و جفتشون هم به نظر راضی بودن و هم رو دوست داشتن. همچین رابطه ای بنظر من کلا در مورد هیچ دو آدمی مشکل نداره!

 

هنوز اگه جایی تناقضی احساس می کنید دقیق بگید من توضیح بدم.

پ.ن : من اسپویل ها رو نمی خونم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من که گفتم به اینکه اعنماد وحشی ها رو جلب کنه ایراد نمی گیرم و نمی گم هم جان شروع کرده رابطه رو.

 

از نظر من وقتی تو می دونی یه رابطه مشکل داره خیانته که طرف مقابلت رو تو بی خبری نگه داری و از اون بدتر امید واهی بهش بدی، تریپ لاو برداری.

 

 

من میگم چرا یه کاری کرد ایگریت فکر کنه جان عاشقشه؟ واسه قانع شدن منس هیچ نیازی نبود که انقدر اینجوری کنه.

جان تکلیفش با خودش از اول معلوم بود ولی واسه ایگریت انقدر ارزش قائل نبود که به غایت فریبش نده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

از نظر من وقتی تو می دونی یه رابطه مشکل داره خیانته که طرف مقابلت رو تو بی خبری نگه داری و از اون بدتر امید واهی بهش بدی، تریپ لاو برداری.

 

موافقم باهات ولی من از سریال برداشت نکردم که جان ایگریت رو از بودن و موندن خودش مطمئن کرده باشه. حتی حس میکردم ایگریت میدونه جان واقعا یکی از اونا نیس

اگه تو کتاب همچین چیزی منتقل شده که حرفی ندارم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اتفاقا جان به ایگرت گفت که وحشی ها تا حالا 6بار به دیوار حمله کردن و نابودنگ شدن کاش توهم بامن میومدی که ایگرت قبول نکرد . کلا اگه جان خودش رو هم میکشت که ایگرت باهاش بره ایگرت قبول نمیکرد و بلعکس. هردو همدیگه رو درک میکردن.

بعدشم اصلا جان نسبت به ایگرت ابراز علاقه نکرد که به منس برسه بلکه به حرف هاف هند گوش کرد وزد کشتش تا به منس رسید.

از اولش هم این ایگرت بود که خودش رو انداخت جلو.

اصلا بحث جان دراین مورد بسیار الکیه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بحث ایگریت: متاسفانه فرصت ندارم، تا از فصل های جان دلیل مستند بیارم ولی قبول می کنم در حق ایگریت بد کرد.

عشق این دو، دو طرفه بود. حس جان نسبت به ایگریت برای خودش هم عجیب بود. یه بار یادمه گفت قرار بود فقط یه بار اوهوم داشته باشن(!) ولی بیش از یه بار شد؛ با خودش گفت چرا من این جوری شدم! ( درگیری ذهنی زیادی داشت، مرتب صداهای درونی بهش نهیب می زدن و ... . ). قرار نبود رابطش به این حد برسه ولی احساسات چیزی نیست که به ارحتی قابل کنترل باشن.

مسائل احساسی رو نمیشه با دلیل و منطق تحلیل کرد. هم عاشق ایگریت بود و هم نسبت به نگهبانان احساس مسئولیت می کرد. جان بین خیانت به ایگریت و ترک کردن نگهبانی دو دل بود ولی در نهایت ... .

 

اسپویل کتاب 5

یکی تناقض ادارد بازی و نپذیرفتن پیشنهاد استنیس و قصد لشکرکشی به سمت وینترفل رو واسه من حل کنه.

آدمی که بدون لحظه ای مکث قبول می کرد لرد وینترفل شه والا خیلی بهتر بود.

 

 

اینجا هم اشتباه کرد ولی داستان آریا و پیشنهاد استنیس قابل مقایسه نیست. موقعیت زمانی و وضعیت جان در رد پیشنهاد استنیس خیلی تاثیر گذار بود. تو پست قبلی در این باره توضیح دادم. ولی آریا یکم فرق می کنه. آریا جان رو از همه ی برادر ها و خواهر هاش بیشتر دوست داره. جان هم همین طور و حتی بیشتر. اولش که شنید آریا تو وینترفل هست و قراره زن رمزی بشه. هنوز فکر می کرد استنیس زنده هست و اون می تونه نجاتش بده ولی بعد از فهمیدن مرگ استنیس و فرار آریا. شانس نجات آریا عقل رو از سرش پروند!

اینجا دستم خالیه برای دفاع. جان کلا پتانسیل شکست سوگندش رو داشت. یه بار سر قضیه راب تو کتاب اول ، سر ایگریت و آخرش هم سر آریا. آخرش هم که فنا رفت سر تصمیم های لحظه ای و احساسی!

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

درباره ایگریت:

تو کتاب که تفکرات جان رو می خونی اینا کاملاً واضح می شه.

درسته، با دیدن سریال خیلی نمی شه گفت جان ایگریت رو نابود کرد.

 

 

@آزور:

 

خب خوبه که قبول داری تقریباً.

 

قطعاً همیشه واسه هر کاری محرک هایی هست بحث سر اینه که آیا توجیه می کنن محرک ها یا نه.

 

 

امتحان رو بدم، ان شاء الله با سری جدید انتقادات از جان خدمت می رسم.

ولی اصلی تریناش رو گفتم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
kei1 » شنبه خرداد 24, 93 1:41 pm[/url]"]درباره ایگریت:

تو کتاب که تفکرات جان رو می خونی اینا کاملاً واضح می شه.

درسته، با دیدن سریال خیلی نمی شه گفت جان ایگریت رو نابود کرد.

 

 

جان بعد از گذشت از زندگی ایگریت و کلی مقاومت در مقابل ایگریت که خودش رو به جان چسبوند و گرفتار شدن تو برزخی که باید خائن بودنش رو از طرفی به وحشی ها ثابت کنه و ازیه طرف دیگه ماموریتش رو به انجام برسونه ...

پس از اون هم ماجرای پیرمرد و جدا شدنش از ایگریت که حاضر نشد یه روستایی بی دفاع رو بکشه!

چطور میخواست ثابت کنه که خیانت کرده، ولی خودش رو از ایگریتی که هی خودش رو به جان نزدیک میکرد جدا میکرد؟ یعنی شک نمی کردن این هنوز به عهدش وفاداره؟ :دی

اصن کی بود باعث شد این عشق به وجود بیاد؟ ایگریت بود که به بودن و خوابیدن با جان رضایت نداد و شروع به خودنمایی کرد ... تا جان افتاد تو دامش! چطور وقتی نزدیکش بود و عاشقش شده بود و مجبور بود باهاش باشه به خاطر نقشه ش ولی عشقی که واقعا به وجود اومده بود رو مخفی کنه از ایگریت؟

شاید عشقش با جان سبب نابودیش شده باشه، ولی اینکه بگیم جان ایگریت رو نابود کرد خیلی عجیبه! خصوصا تو کتاب میشه بهتر فهمید اینارو از سریال... کلی داستان رو حذف می کنید تا جان رو مقصر جلوه بدید؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
hamedsr » شنبه خرداد 24, 93 7:11 pm[/url]"]
kei1 » شنبه خرداد 24, 93 1:41 pm[/url]"]درباره ایگریت:

تو کتاب که تفکرات جان رو می خونی اینا کاملاً واضح می شه.

درسته، با دیدن سریال خیلی نمی شه گفت جان ایگریت رو نابود کرد.

 

 

جان بعد از گذشت از زندگی ایگریت و کلی مقاومت در مقابل ایگریت که خودش رو به جان چسبوند و گرفتار شدن تو برزخی که باید خائن بودنش رو از طرفی به وحشی ها ثابت کنه و ازیه طرف دیگه ماموریتش رو به انجام برسونه ...

پس از اون هم ماجرای پیرمرد و جدا شدنش از ایگریت که حاضر نشد یه روستایی بی دفاع رو بکشه!

چطور میخواست ثابت کنه که خیانت کرده، ولی خودش رو از ایگریتی که هی خودش رو به جان نزدیک میکرد جدا میکرد؟ یعنی شک نمی کردن این هنوز به عهدش وفاداره؟ :دی

اصن کی بود باعث شد این عشق به وجود بیاد؟ ایگریت بود که به بودن و خوابیدن با جان رضایت نداد و شروع به خودنمایی کرد ... تا جان افتاد تو دامش! چطور وقتی نزدیکش بود و عاشقش شده بود و مجبور بود باهاش باشه به خاطر نقشه ش ولی عشقی که واقعا به وجود اومده بود رو مخفی کنه از ایگریت؟

شاید عشقش با جان سبب نابودیش شده باشه، ولی اینکه بگیم جان ایگریت رو نابود کرد خیلی عجیبه! خصوصا تو کتاب میشه بهتر فهمید اینارو از سریال... کلی داستان رو حذف می کنید تا جان رو مقصر جلوه بدید؟

 

 

یه بار دیگه پست من رو بخون، بر عکس این رو گفتم.

 

کامل توضیح دادم تو پست های قبلیم.

 

واسه زنده موندن و جلب اعتماد هیچ نیازی به انقدر عمق دادن و فریب ایگریت نبود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کی و کجا ایگرت رو فریب داد؟؟؟!!!

بابا این جانو ول کنید.

بریم سراغ تیریون و جیمی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
kei1 » شنبه خرداد 24, 93 6:50 pm[/url]"]
hamedsr » شنبه خرداد 24, 93 7:11 pm[/url]"]
kei1 » شنبه خرداد 24, 93 1:41 pm[/url]"]درباره ایگریت:

تو کتاب که تفکرات جان رو می خونی اینا کاملاً واضح می شه.

درسته، با دیدن سریال خیلی نمی شه گفت جان ایگریت رو نابود کرد.

 

 

جان بعد از گذشت از زندگی ایگریت و کلی مقاومت در مقابل ایگریت که خودش رو به جان چسبوند و گرفتار شدن تو برزخی که باید خائن بودنش رو از طرفی به وحشی ها ثابت کنه و ازیه طرف دیگه ماموریتش رو به انجام برسونه ...

پس از اون هم ماجرای پیرمرد و جدا شدنش از ایگریت که حاضر نشد یه روستایی بی دفاع رو بکشه!

چطور میخواست ثابت کنه که خیانت کرده، ولی خودش رو از ایگریتی که هی خودش رو به جان نزدیک میکرد جدا میکرد؟ یعنی شک نمی کردن این هنوز به عهدش وفاداره؟ :دی

اصن کی بود باعث شد این عشق به وجود بیاد؟ ایگریت بود که به بودن و خوابیدن با جان رضایت نداد و شروع به خودنمایی کرد ... تا جان افتاد تو دامش! چطور وقتی نزدیکش بود و عاشقش شده بود و مجبور بود باهاش باشه به خاطر نقشه ش ولی عشقی که واقعا به وجود اومده بود رو مخفی کنه از ایگریت؟

شاید عشقش با جان سبب نابودیش شده باشه، ولی اینکه بگیم جان ایگریت رو نابود کرد خیلی عجیبه! خصوصا تو کتاب میشه بهتر فهمید اینارو از سریال... کلی داستان رو حذف می کنید تا جان رو مقصر جلوه بدید؟

 

 

یه بار دیگه پست من رو بخون، بر عکس این رو گفتم.

 

کامل توضیح دادم تو پست های قبلیم.

 

واسه زنده موندن و جلب اعتماد هیچ نیازی به انقدر عمق دادن و فریب ایگریت نبود.

 

 

فریب؟ یعنی میگی عاشقش نبود؟ ایگریت بود که خودش رو هی نزدیک کرد! گفتم کامنت قبلیم، باعث به وجود اومدن این عشق خود ایگریت بود نه جان! وقتی میشه کلمه فریب استفاده کرد که بگی به عمد این عشق رو جان به وجود آورده، در حالیکه تو کتاب مشخصه ...!

 

اون فصلی که تو غار بودن رو پیشنهاد می کنم یه بار دیگه بخونی ...

 

 

اون کامنت رو خوندم، ولی چه انتظاری ازش داشتی؟ چه ملامتی واسش وجود داشت؟ تو دام عشقی که برای جان پهن کرده بود گرفتار شد در نهایت ... منم نگفتم جان بی نقصه ...

اگر شروع به عشقبازی با اون نمیکرد هم می گفتین چه شخصیت خیلی + و نچسبی :دی عشق دختره رو جواب نمیده و ... اگر خیانت میکرد، همین خیانت به دیوار رو چوب بالا سرش قرار میدادین، اگر در مورد نقشه ش به ایگریت می گفت، می گفتین چه احمقه ماموریت به این مهمی رو لو داد بهش و غیره ...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
جورامون » دوشنبه خرداد 26, 93 7:29 pm[/url]"]بولتون ها هزار سال بود زیر دست استارک ها جرئت نداشتن پوست انگشت یه نفر رو بکنن اما ببین تایوین گقدر بهشون پر و بال داده که دارن الان اینجوری میکنن. بولتون الان هر چی داره از تایوین داره.

تو مرگ فرزندان اگان هم من تایوین رو مقصر میدونم. برای کشتن یه زن و دوتا نوزاد کوه رو میفرستن؟ به نظرم اونا رو به عنوان پاداش به کوه داد!

نکته مثبت از چه نظر؟از نظر اینکه بدون ریختن خون یه سرباز لنیستر جنگ رو برد، بله. اما از این نظر که قانون نون و نمک رو از بین برد و استارکها رو توی عروسی کشت نه.

تایوین استراتژیست خوبی بود اما انسانیت و جوانمردی ذره ای در وجودش نبود. خوب شد که همه مکرهاش به خودش برگشت. نوه اش تو عروسیش کشته شد، به دست تیریونی که میخواست سر به نیست بکنه کشته شد. از نسلش چیزی جز دو حرا.مزا.ده باقی نموند. یعنی تقریبا هرچی تو زندگیش انجام داد بیهوده بود.

دقیقا از کجا میدونی بولتون ها تو این مدت این کار رو نمیکردن ؟! یادمه یه جا خوندم لرد بولتون حتی قانون شب اول رو هم مخفیانه همچنان انجام میداده ، پس اگه تو سیاه چال های عمیق دردفورد چندین و چند نفر هم پوست کنده بشن کسی خبر دار نمیشده . علف هرز رو باید از ریشه کند وگرنه کوتاه کردنش انرژی الکی هدر دادنه . تایوین با منقرض کردن کستمیر نه تنها جلوی شورش همیشگی اونها رو گرفت بلکه باعث شد ابهتی برای خاندان لنیستر ایجاد بشه که سالیان سال میتونه ادامه داشته باشه و سود بده .

یادم نمیاد گفته باشن تایوین دستور قتل الیا رو داده باشه ! تایوین هیچ وقت چنین دستوری نمیده چون میدونه میتونه عاقبت جنگ با دورن رو داشته باشه .

مرگ بچه های ریگار لازم بود اما کی فکرش رو میکرد به یه دختر بچه اونجوری آسیب بزنن ؟! تایوین از کجا باید میدونست گرگور سر بچه رو به دیوار میکوبه و به دختر بچه اهانت میشه ؟

 

آره به نظر من هم نریختن خون اضافه یه امتیازه ! اما مگه یه لنیستر هم اونجا بود که تایوین بخواد نگرانش بشه ؟! مگه تایوین قانون نون و نمک رو گذاشته زیر پا ؟! والدر میزبان بود و باید نگران مهمان هاش میبود نه تایوینی که صدها کیلومتر از اونجا دوره !

 

اتفاقا اگه درست نگاه کنیم با کاری که سرسی و جیمی کردن خون لنیسترها به اصیل ترین شکل ممکن حفظ شده ، تیریون دیگه نمیتونه ادعایی بر کسترلی راک کنه و ... پس تایوین تو این زمینه ها به خواستش رسیده .

تایوین به تاوان بی مهری که نسبت به بچه هاش داشت کشته شد نه چیز دیگه .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در مورد قتل بچه های ریگار، تایوین حتی وقتی میفهمه به چه شکل فجیعانه ای کشتنشون جا میخوره کف دستش رو بو کرده بود که اینقدر وحشین و میزنن سلاخی میکنن نه حتی یه جا میگه میتونستن خیلی مهربانانه اینکار رو انجام بدن

در مورد بولتون ها هم مقصر خود استارکها هستن که بجای محدود کردن رقیب اصلیشون بهش بها دادن

بعدم تو جنگ حلوا که پخش نمیکنن ما میگیم تایوین ظالم بود چون بدون جوانمردی جنگ رو برد از یه طرف هم میگیم راب احمق بود چون با جوانمردی جنگ رو باخت هیچ ایده آلی وجود نداره

توی جنگ یا میزنی میکشی میبری یا میخوری میمیری میبازی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مهم اینه که تایوین دستور قتل بچه های الیا رو داد. دیگه حالا چه شکلی مردنشون از گناه تایوین کم نمی کنه. چجوری مردنشون هم براش مهم نبود. فقط مردشون رو می خواست که گیر اورد.

منم موافقم. استارک ها ریشه این بولتون ها رو باید همون موقعی که همراه با گری استارک ها قیام کردند می خشکوندند. درست مثل گری استارک ها.

راب هم زیادی حماقت کرد. این همه کتلین بیچاره زیر گوشش خوند که به بولتون اعتماد نکن ولی به خرجش نرفت. مرگش هم توی عروسی سرخ گرچه خیلی درست نبود و تاییدش نمی کنم ولی بهترین روش کشتنش بود و به درستی انجام شد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

استاد آمون به نظرت باید با بچه های ریگار چی کار میکردن جز این که به آرومی و بدون درد بکشنشون ؟! تا وقتی بچه های ریگار زنده باشن دورن تسلیم نمیشد و رابرت هم در هر صورت اونها رو میکشت .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ریگار » سه شنبه خرداد 27, 93 12:39 pm[/url]"]استاد آمون به نظرت باید با بچه های ریگار چی کار میکردن جز این که به آرومی و بدون درد بکشنشون ؟! تا وقتی بچه های ریگار زنده باشن دورن تسلیم نمیشد و رابرت هم در هر صورت اونها رو میکشت .

مگه من گفتم چرا کشتتشون گفتم فقط کشتتشون و این یک جنایته. گرچه شاید راه های دیگه ای هم بود اما در هرصورت بچه کشی یک جنایته و تایوین یک جنایتکار. دیگه زیر این حقیقت نمیشه زد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ریگار » سه شنبه خرداد 27, 93 12:39 pm[/url]"]استاد آمون به نظرت باید با بچه های ریگار چی کار میکردن جز این که به آرومی و بدون درد بکشنشون ؟! تا وقتی بچه های ریگار زنده باشن دورن تسلیم نمیشد و رابرت هم در هر صورت اونها رو میکشت .

قصاص قبل جنایت میکنین ریگار جان از کجا معلوم رابرت میکشت بچه هارو

قبول دارم از تارگرینا نفرت داشت اما کشتن بچه شیرخواره اونم از رابرتی که به خاطر مردن یه گربه بچه پسرشو به سختی تنبیه میکنه بعیده

این حرفت فقط توجیه جنایت تایوینه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

قبل جنایت ؟! رابرت در مورد تارگرین ها یه خونخوار بود ! به یه دختر بچه تو اونور دنیا رحم نمیکنه و براش قاتل میفرسته، اونم وقتی 17 ساله از پایان جنگ گذشته ، اونوقت فکر میکنی تو همون روزها که اتفاقا زخم خورده شمشیر تارگرین ها بود، بزرگترین تهدید سلطنتش ( اگان فاتح اولین با نام او ) که پسر ریگار باشه رو رها میکنه ؟! نه ! اتفاقا تایوین میدونست رابرت چی میخواد و به خاطر همین کشتن بچه های ریگار که خواسته قلبی رابرت بود تونست به دربار و انقلابیون نفوذ کنه .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کشتن بچه های ریگار جنایت نبود ( منظورم نوع کشتنشون نیست ). حتی غارت شهر و اتفاق هایی که در این بین رخ داد ( تجاوز به زن ها، دزدی و ... ) هم نمیشه بهش گفت جنایت. جنگه دیگه، قرار انتقال قدرت رخ بده. با سلام و صلوات کار پیش نمیره. بچه های ریگار باید کشته می شدن. برای محکم شدن جای پای رابرت این کار باید انجام می شد.

 

جنایت رو فری انجام بود. به متحد خودش خیانت کرد. به مهمانی که غیر مسلح اومده بود، مهمانی که به میزبان اعتماد داشت؛ به افرادی که نون و نمک هم رو خوردن خیانت کرد. این جنایت هست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من نمیدونم اگه به کشتن بچه ها و تجاوز به زن ها و کشتن مردم بی گناه بارانداز جنایت نمیگید پس به چی جنایت میگید اما بعنوان یه یاد آوری کوچیک بهتون میگم که تایوین هم به ایریس نگفت که من دشمنتم و اومدم خاندانت رو از ریشه نابود کنم، گفت من دوستتم و اومدم بهت کمک کنم.

مقایسه عروسی سرخ با غارت بارانداز درست نیست اما اگه فری ها در لباس دوست خیانت کردن و این باعث میشه اونا جنایتکار بشن، تایوین هم در لباس دوست و با وعده کمک به ایریس خیانت کرد و اون قتل عام رو انجام داد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اگه تمام مردم وستروس علیه ایریس قیام و خودشون سلطنت رو ساقط می کردند؛ از نظر من دیگه نیازی به کشتن بچه های ریگار ( و ویسریس یا دنریس ) نبود؛ چون دیگه پایگاه اجتماعی وجود نداره که از تارگرین ها حمایت کنه ولی باید اونا رو دستگیر می کردند و تا محکم شدن پایه های حکومت جدید تحت نظر نگه می داشتند. بعدا می شد برای اونا هم فکری کرد. ولی وقتی فقط بعضی از لرد ها شورش کردن، قضیه فرق می کنه. اون کاری که انجام دادن بهترین کاری بود که کردن.

گفتن چیزی که منظورم هست سخته، ببینید شما از جنگ چه توقعی دارید؟ قرار نیست فقط آدم بزرگ ها کشته بشن. خیلی آدم معصوم دیگه (‌ لزوما نه بچه ها ) این وسط کشته می شن. این جنگ رو ریگار و ایریس شروع کردن. خودشون جون خانواده رو به خطر انداختن، می دونستن اگه شکست بخورن چه اتفاقی رخ میده.

به نظرتون چه تعداد آدم بی گناه این وسط کشته شد؟ وقتی جنگی رو شروع می کنی باید عواقبش رو هم در نظر بگیری. بچه های ریگار هم جزئی از تلفات جنگ بودن و نه بیشتر ( مثل صد ها بچه ای که وسط این جنگ کشته شدن ) این نظر منه. نباید مرگ اونا رو در حد جنایت بزرگ کرد. بله کشتن بچه ها کار درستی نیست. ولی وقتی جنگ شروع میشه، منطق های زمان صلح دیگه کارایی نداره. شرایط جنگی همه ی منطق ها رو عوض می کنه. وقتی جنگ می کنی خون ریخته میشه. حالا چه وسط زمین جنگ باشه یا توی شهر، غالب همیشه زور می گه.

 

تایوین وسط جنگ نه به ایریس کمک کرد و نه به رابرت. این خودش باید ثابت کنه که نباید به چنین آدمی اعتماد کرد. اونم در شرایطی که بعد از شکست ریگار دیگه همه می دونستن کار ایریس دیگه تمومه. خود ایریس هم می دونست، واسه همین رفت زیر شهر دینامیت کار گذاشت.

تایوین در چنین شرایطی وارد صحنه شد. ایریس اگه در حد جلبک عقل داشت. باید می فهمید که حتی اگه در این شرایط هم تایوین به کمکش بیاد دیگه نمی تونه رابرت رو شکست بده. تایوین که با لباس مهمونی پشت دروازه منتظر نبود. شمشیرش توی دستاش بود و کلی سرباز پشت سرش. وقتی ایریس اون قدر عقل نداره تا شرایط رو تحلیل کنه. چرا باید اینجا تایوین رو سرزنش کرد. مگه واریس کم بهش مشاور داد که این کار رو نکن.

 

حرفم به بحث ربطی نداره ولی مگه ما از عرب ها، بدوی تر و غیر متمدن تر داشتیم. اونا هر عملی که فکرش رو بکنیم می کردن. ولی اگه با هم دیگه دشمن خونی هم بودن اما حق مهمان رو رعایت می کردن. کار والدر فری نابود کردن اعتماد بود ، نابود کردن روابط انسانی بود. نابود کردن یه اصل انسانی بود. این یعنی جنایت.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با سلام

من هرچی درمورد تارگرین ها مطالعه کردم اینو فهمیدم که اونها به خودی خود چیزی نبوده اند و اگه صاحب قدرت و تاج وتخت بودن فقط وفقط مرحون اژدهاهاشون بودن.

هیچکدوم از نسل این خاندان نه جنگاور ونه یک مبارز خوب بوده اند. کدومشون تاحالا درجنگها تن به تن مبارزه کرده و پیروز شدن؟؟؟!!!! مسلما هیچکدام.انها فقط اژدهاسوارانی بودن که با اژدها حمله میکردن و در میرفتن.

تارگرین ها بواسطه اژدهاهاشون برای مشروعیت بخشیدن عنوانشون برای کسب تاج وتخت فقط مرگ ونابودی رو برای وستروس به ارمغان اوردن.حتی نسلهای بعدیشون که اژدها نداشتند به خاطر رسم ورسوم که تاج به وارث میرسه صاحب تاج وتخت شدن اگرنه هیچکدومشون لیاقت این عنوان رو نداشتند و این شاه رابرت بود که این رو ثابت کرد(روحش شاد).

حالا این دنریس هم بواسطه اژدهانش هست که دم دراورده. درکل این نسل جز نابودی چیز دیگری به ارمغان نیاورده اند وبدون اژدها هیچ تاریخی ندارن حتی در تاریخ این خاندان انقدر که درمورد اژدها هست در مورد خودشون نیست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
گفتن چیزی که منظورم هست سخته، ببینید شما از جنگ چه توقعی دارید؟ قرار نیست فقط آدم بزرگ ها کشته بشن. خیلی آدم معصوم دیگه (‌ لزوما نه بچه ها ) این وسط کشته می شن. این جنگ رو ریگار و ایریس شروع کردن. خودشون جون خانواده رو به خطر انداختن، می دونستن اگه شکست بخورن چه اتفاقی رخ میده.

به نظرتون چه تعداد آدم بی گناه این وسط کشته شد؟ وقتی جنگی رو شروع می کنی باید عواقبش رو هم در نظر بگیری. بچه های ریگار هم جزئی از تلفات جنگ بودن و نه بیشتر ( مثل صد ها بچه ای که وسط این جنگ کشته شدن ) این نظر منه. نباید مرگ اونا رو در حد جنایت بزرگ کرد. بله کشتن بچه ها کار درستی نیست. ولی وقتی جنگ شروع میشه، منطق های زمان صلح دیگه کارایی نداره. شرایط جنگی همه ی منطق ها رو عوض می کنه. وقتی جنگ می کنی خون ریخته میشه. حالا چه وسط زمین جنگ باشه یا توی شهر، غالب همیشه زور می گه.

من از جنگ توقعی ندارم چون جنگ جنگه. ولی نباید به اسم جنگ رو هر جنایتی سرپوش گذاشت و بگیم چون جنگه پس این جنایت نیست و نباید با این منطق پیش بریم چون در این صورت منم میگم چون جنگه پس قتل عام استارک ها در عروسی در حد یه جنایت بزرگ نیست چون جنگه و منطق های زمان صلح دیگه جواب نمیده و وقتی جنگ می کنی خون ریخته میشه در هرجایی و به هرصورتی.

با این منطق نمیشه پیش رفت چون خیلی راحت میشه به اسم جنگ از هرچیزی چشم پوشی کرد. بهتر گفته بشه جنگ جنگه و جنایت های مخصوص خودش رو برای پیشبرد اهداف هر طرف می طلبه حالا هرچقدر هم اون جنایات کثیف باشن.

تایوین وسط جنگ نه به ایریس کمک کرد و نه به رابرت. این خودش باید ثابت کنه که نباید به چنین آدمی اعتماد کرد. اونم در شرایطی که بعد از شکست ریگار دیگه همه می دونستن کار ایریس دیگه تمومه. خود ایریس هم می دونست، واسه همین رفت زیر شهر دینامیت کار گذاشت.

تایوین در چنین شرایطی وارد صحنه شد. ایریس اگه در حد جلبک عقل داشت. باید می فهمید که حتی اگه در این شرایط هم تایوین به کمکش بیاد دیگه نمی تونه رابرت رو شکست بده. تایوین که با لباس مهمونی پشت دروازه منتظر نبود. شمشیرش توی دستاش بود و کلی سرباز پشت سرش. وقتی ایریس اون قدر عقل نداره تا شرایط رو تحلیل کنه. چرا باید اینجا تایوین رو سرزنش کرد. مگه واریس کم بهش مشاور داد که این کار رو نکن.

مشکل اینه که ایریس همینجوریش عقل درست و حسابی نداشت و بعد از ترای دنت دیگه همون یه ذره عقلشم پرید. یه همچین فردی که پارانویا هم داره و از ریشه و بن دیوانه هستش دوست و از دشمن تشخیص نمیده چه برسه به تحلیل شرایط و گرفتن تصمیم منطقی!

تایوین این شرایط ایریس رو خوب میدونست و میدونست که ایریس منتظر شنیدن یه خبر خوب بین این همه بدبختیه و به سرعت اون رو باور میکنه و برای همین یه همچین ریسکی کرد.

با سلام

من هرچی درمورد تارگرین ها مطالعه کردم اینو فهمیدم که اونها به خودی خود چیزی نبوده اند و اگه صاحب قدرت و تاج وتخت بودن فقط وفقط مرحون اژدهاهاشون بودن.

هیچکدوم از نسل این خاندان نه جنگاور ونه یک مبارز خوب بوده اند. کدومشون تاحالا درجنگها تن به تن مبارزه کرده و پیروز شدن؟؟؟!!!! مسلما هیچکدام.انها فقط اژدهاسوارانی بودن که با اژدها حمله میکردن و در میرفتن.

تارگرین ها بواسطه اژدهاهاشون برای مشروعیت بخشیدن عنوانشون برای کسب تاج وتخت فقط مرگ ونابودی رو برای وستروس به ارمغان اوردن.حتی نسلهای بعدیشون که اژدها نداشتند به خاطر رسم ورسوم که تاج به وارث میرسه صاحب تاج وتخت شدن اگرنه هیچکدومشون لیاقت این عنوان رو نداشتند و این شاه رابرت بود که این رو ثابت کرد(روحش شاد).

حالا این دنریس هم بواسطه اژدهانش هست که دم دراورده. درکل این نسل جز نابودی چیز دیگری به ارمغان نیاورده اند وبدون اژدها هیچ تاریخی ندارن حتی در تاریخ این خاندان انقدر که درمورد اژدها هست در مورد خودشون نیست.

ایمون شوالیه اژدها یه تارگرین بود، دیمون بلکفایر از پدر و مادری تارگرینی متولد شد، بیلور بریک اسپیر یه تارگرین بود، هر سه تای این افراد بزرگترین جنگجو های زمان خودشون بودن.

تارگرین ها لیاقت خودشون رو بعد از نابودی اژدهایانشون هم ثابت کردن و حتی خرابی های ناشی از جنگ بزرگی مثل رقص اژدهایان و شکست از دورنی ها رو هم با سرعتی بیش از بازسازی خرابی های قیام رابرت ترمیم کردن و وضعیت خزانه و مملکت در زمان اکثر شاهان تارگرینی از وضعیت وستروس در زمان رابرت فوق العاده بهتر بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

موضوع اینجاست که کار تایوین اخلاقی نبود، نه در عروسی خونین نه وقتی بچه های ریگار رو کشت اما کارش منطقی بود ، در هر دو مورد . با کشتن بچه های ریگار سلطنت رابرت رو تحکیم کرد و جلوی ادامه جنگ رو گرفت که میتونست آدم های زیادی رو نابود کنه ، و در عروسی سرخ هم به یه جنگ که میتونست برای هر دو طرف صدمات زیادی به همراه بیاره، خاتمه داد .

کار تایوین منطقی اما مغایر اخلاق بود . خب حالا چطور باید قضاوت کنیم که کارش درست بوده یا نه ؟! اخلاق رو ملاک قرار بدیم یا منطق رو ؟ من به منطق رای میدم و به نظرم کار تایوین اشتباه نبوده .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بچه های ریگار باید می میردن

مثلاً اگه رابرت زنده بود مثل بچه های خودش بزرگشون میکرد؟ نه! رابرت هم میکشتشون فقط یکم نرم تر

با زنده موندن ویسیریس دورن داشت قیام میکرد حالا در نظر بگیرین بچه های ریگار هم زنده می موندن! مطمئنن جنگ بیشتر از اینا طول میکشید

تایوین هم توی غارت بارانداز هم توی جنگ پنج پادشاه تلفات نبرد رو به حداقل رسوند ولی با خشونتی که باعث شد اسمش بد بشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×