رفتن به مطلب

Recommended Posts

سازندگان سریال تو چندین و چند مصاحبه به ملاقات اولشون با مارتین اشاره می کنن.

تو این ملاقات به مارتین می گن که ما می خوایم از کتابات سریال بسازیم و می خوان مجوزش رو بگیرن.

مارتین واسه اینکه ببینه چقدر طرفدار نغمه هستن ازشون می پرسه مادر جان اسنو کیه؟

دیوید بنیوف می گه ما همدیگه رو نگاه کردیم و جواب دادیم و فکر کنم درست جواب دادیم و بعدش تاکید می کنه که We DID Get It Right

 

خب، حالا نتیجه گیری:

 

قطعاً جوابی که دادن از بین تئوری ها و حدس های موجود ه، پس سورپرایز و اینکه اصن یکی ه که ما نمی شناسیم حذف می شه.

 

به نظر من محتمل ترین جوابی که دادن همون لیانا است و اینکه می گن درست گفتیم یه جورایی نا امیدم می کنه.

 

چیزی که خودم دوست دارم باور کنم اینه که مارتین صرفاً می خواسته ببینه در چه حد درگیر نغمه بودن و این تئوری ها رو می دونستن یا نه و بعدش نگفته بهشون که نه مادرش یکی دیگه است.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چرا ناامیدت میکنه؟

ولی من فکر میکنم میدونن مادر جان کیه. یه جا شنیدم که مارتین آخر خط داستانی همه شخصیت ها رو به سازنده های سریال گفته تا اگه یه موقع خدایی نکرده افتاد مرد سریال رو هوا نمونه.

جدا چی میشه اگه نفهمیم مادر و پدر جان کی بودن؟ بزنه یهو هاولند رید بمیره! چی میشه!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
استاد آمون » دوشنبه تیر 23, 93 9:37 pm[/url]"]چرا ناامیدت میکنه؟

ولی من فکر میکنم میدونن مادر جان کیه. یه جا شنیدم که مارتین آخر خط داستانی همه شخصیت ها رو به سازنده های سریال گفته تا اگه یه موقع خدایی نکرده افتاد مرد سریال رو هوا نمونه.

جدا چی میشه اگه نفهمیم مادر و پدر جان کی بودن؟ بزنه یهو هاولند رید بمیره! چی میشه!

 

 

نه، اینو تو اولین ملاقاتشون به عنوان امتحان می پرسه ازشون.

این قبل اونه که محض اطمینان بهشون بگه کلیات داستان رو. یعنی مثل من و شما بودن و جواب دادن اونموقع.

 

 

ناامید می شم چون خوشم نمی یاد جان بچه لیانا باشه و اینکه اصلاً سورپرایزی توش نیست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
North Wolf » دوشنبه تیر 23, 93 9:48 pm[/url]"]میرا و جان خیلی شبیه همن

از چه نظر؟ ظاهر؟؟

اینم یکی دیگه از شاهکارای سریاله متاسفانه! تو کتاب انقدر روی ظاهر شخصیت ها تاکید شده (خصوصا ویژگی های شاخص که میشه از روی اونها فهمید اون شخص به کدوم خاندان تعلق داره) بعد تو سریال زدن نیست و نابود کردن این قضیه رو..مثل ظاهر تارگرین ها(عمق فاجعه ظاهر این خاندانه )، ظاهر استارک ها، لنیسترها و ...

میرا تو کتاب ظاهرش با سریال کاملا متفاوته! چشمان سبز و موهای بلند قهوه ای صاف! (تو سریال چشم قهوه ای و موهای فر ) پس اصلا شبیه جان نیست!

 

اگرم منظور رفتارشونه که به نظر من شباهت آنچنانی ندارن!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

@کیوان

آره خب خیلی نداره.

سورپرایزش بیشتر از بچه ی ند و آشارا بودنه!

 

@نگار

تارگرین ها که خوبن. حداقل فقط چشماشون بنفش نیست اما گند زدن به لنیسترها! اون از بازیگر کوان که به جای موی طلایی و چشم سبز، موی سیاه و چشم قهوه ای داشت، اونم از جیمی فصل چهار که موهاش بیشتر از طلایی قهوه ای بود! بازیگر ادمور و بلک فیش هم که دیگه هیچی! فقط مارتل ها تا اینجای کار رضایت بخش بودن!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

منم فک نمیکنم جان و میرا باهم خواهر برادر باشن

فقط یکی نوشته بود که شاید دوقلوهای لیانا باشن و ند و هالند هرکدوم یکی رو ورداشتن

فقط یهو ظاهرشون (سریال) به نظرم شبیه اومد

 

نظر خودم اینه که کلا هویت جان مخفی خواهد موند و فاش نمیشه

شایدم تو یه کتاب فرعی مثل شوالیه مرموز و اینا به قضیه جان بپردازن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به استاد@

 

انقدر تئوری از این جان میزنه بیرون که آدم نمی دونه چیکار کنه:| کم مونده بیان تئوری بچه گرگور و لیانا بودنش رو هم مطرح کنن!

 

استاد فکر کن اگه یه وقت بخوان شورش رابرت و اینا رو نشون بدن ریگارو چی از آب درمیارن! از اونجایی که خیلی به ظاهر اهمیت میدن احتمال اینکه با لگولاس مواجه بشیم خیلی زیاده ( تو یه سایتی هم دیدم عکسشو به جا ریگار گذاشته بودن با همون گریم لگولاس تو ارباب حلقه ها چشماشم با فتوشاپ بنفش کرده بودن )

 

لنیسترها همه شون فاجعه ن از تایوین تا جیمی و سرسی و کوان

تایوین کجا این ریختیه آخه چشمای آبی این همه تو کتاب درباره ی چشم سبز با رگه ی طلایی این لنیسترها مارتین تاکید کرده بعد خیلی ریلکس جیمی موهای بور مایل به قهوه ای با چشمای آبی- تایوین هم که چشماش آبیه تنها لنیستری که این وسط خیلی خوب انتخاب کردن تیریون بوده!

تازه ادارد هم خیلی فاجعه بود با اون موهای بلوندش

آره مارتل ها خوب بودن

 

به North Wolf @

 

اینم یکی دیگه از نظریه هاست

++ اگه هویت جان معلوم نشه خودم مارتینو با ریشش دار می زنم دیگه انقدر سادیستیک نیست که پنج تا کتاب ملتو سرکار بذاره بعدشم بگه همه چی رو نباید تو کتاب گفت بعضی چیزها ناگفته بمونن بهتره!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اتفاقاً من با اینکه معلوم نشه جان پسر کیه مشکل خاصی ندارم. مهم اینه که چه می کنه و چی به سرش می یاد.

اینکه پسر فلانی بود و تجلی آزور آهای ه و ... رو دوست ندارم.

 

دوست دارم واقعاً پسر ند باشه و حاصل یه رابطه ساده و ناشی از دوست داشتن دو تا انسان.

 

 

 

و اما بحث جانبی ظاهر شخصیت ها:

 

تیرین خوبه ؟؟؟!!!!

موهاش کجا شبیه توصیف کتابه؟

 

 

یه چیزی که همیشه می خواستم مطرح کنم همین چهره تیرین بوده.

ما تو کتاب می خونیم که چقدر کریه المنظره تیرین و خیلی از رفتارهایی که باهاش می شم به خاطر اینه ولی خب چون داریم می خونیم خیلی (حداقل خود من) این زشتی رو در نظر نمی گیریم.

تو سریال هم که پیتر دینکلیج به هیچ وجه زشت محسوب نمی شه و گریم زخمش هم خیلی خیلی ملو ه.

 

اگه تیرین کتاب رو تو سریال نشون می دادن محبوبیتش چه تغییری می کرد؟ هنوز دوستش داشتن خیلی ها؟

منی که می شینم اینجا و به وستروسی خرده می گیرم که چه ظلم هایی بهش نکردن خودم چه نظری راجع بهش می داشتم؟

 

شاید باید تاپیک می زدم براش ولی فعلاً همینجا مطرح کنم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
negar27 » دوشنبه تیر 23, 93 10:00 pm[/url]"]به استاد@

 

انقدر تئوری از این جان میزنه بیرون که آدم نمی دونه چیکار کنه:| کم مونده بیان تئوری بچه گرگور و لیانا بودنش رو هم مطرح کنن!

 

استاد فکر کن اگه یه وقت بخوان شورش رابرت و اینا رو نشون بدن ریگارو چی از آب درمیارن! از اونجایی که خیلی به ظاهر اهمیت میدن احتمال اینکه با لگولاس مواجه بشیم خیلی زیاده ( تو یه سایتی هم دیدم عکسشو به جا ریگار گذاشته بودن با همون گریم لگولاس تو ارباب حلقه ها چشماشم با فتوشاپ بنفش کرده بودن )

 

لنیسترها همه شون فاجعه ن از تایوین تا جیمی و سرسی و کوان

تایوین کجا این ریختیه آخه چشمای آبی این همه تو کتاب درباره ی چشم سبز با رگه ی طلایی این لنیسترها مارتین تاکید کرده بعد خیلی ریلکس جیمی موهای بور مایل به قهوه ای با چشمای آبی- تایوین هم که چشماش آبیه تنها لنیستری که این وسط خیلی خوب انتخاب کردن تیریون بوده!

تازه ادارد هم خیلی فاجعه بود با اون موهای بلوندش

آره مارتل ها خوب بودن

منم اون عکسای لگولاس رو دیدم. یه جا بود عکس لگولاس رو برای ریگار گذاشته بودن، عکس آرون رو برای لیانا (انصافا خیلی شبیهش بود) و عکس آراگورن رو برای رابرت. خیلی هم بد نبود

یه چیزی که همیشه می خواستم مطرح کنم همین چهره تیرین بوده.

ما تو کتاب می خونیم که چقدر کریه المنظره تیرین و خیلی از رفتارهایی که باهاش می شم به خاطر اینه ولی خب چون داریم می خونیم خیلی (حداقل خود من) این زشتی رو در نظر نمی گیریم.

تو سریال هم که پیتر دینکلیج به هیچ وجه زشت محسوب نمی شه و گریم زخمش هم خیلی خیلی ملو ه.

 

اگه تیرین کتاب رو تو سریال نشون می دادن محبوبیتش چه تغییری می کرد؟ هنوز دوستش داشتن خیلی ها؟

منی که می شینم اینجا و به وستروسی خرده می گیرم که چه ظلم هایی بهش نکردن خودم چه نظری راجع بهش می داشتم؟

این چهره

6786bbe51b83.jpg

واقعا رو علاقه ی من تاثیر میذاشت! خصوصا ورژن بی دماغش!

تازه به نظر من قیافه پیتر بعد از بلک واتر بدتر که نشد هیچ، بهترم شد

ولی جدا باید یه فکری به حال قیافه افراد بکنن! مثلا همین رنگ مو و چشمای تا به تای تیریون یکی از اصلی ترین دلایل تارگرین بودنشه! ولی تو سریال هیچکدومشون رعایت نشدن!

فکر کنم رنگ چشمای اگان رو هم تغییر ندن و به همون دلایل رنگ موهاش پسنده کنن!

 

پ.ن: اگه جان تارگرین باشه و اگان بلک فایر، ادعای جان نسبت به دنریس اولویت پیدا میکنه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
استاد آمون » سه شنبه تیر 23, 93 1:48 am[/url]"]
negar27 » دوشنبه تیر 23, 93 10:00 pm[/url]"]به استاد@

 

انقدر تئوری از این جان میزنه بیرون که آدم نمی دونه چیکار کنه:| کم مونده بیان تئوری بچه گرگور و لیانا بودنش رو هم مطرح کنن!

 

استاد فکر کن اگه یه وقت بخوان شورش رابرت و اینا رو نشون بدن ریگارو چی از آب درمیارن! از اونجایی که خیلی به ظاهر اهمیت میدن احتمال اینکه با لگولاس مواجه بشیم خیلی زیاده ( تو یه سایتی هم دیدم عکسشو به جا ریگار گذاشته بودن با همون گریم لگولاس تو ارباب حلقه ها چشماشم با فتوشاپ بنفش کرده بودن )

 

لنیسترها همه شون فاجعه ن از تایوین تا جیمی و سرسی و کوان

تایوین کجا این ریختیه آخه چشمای آبی این همه تو کتاب درباره ی چشم سبز با رگه ی طلایی این لنیسترها مارتین تاکید کرده بعد خیلی ریلکس جیمی موهای بور مایل به قهوه ای با چشمای آبی- تایوین هم که چشماش آبیه تنها لنیستری که این وسط خیلی خوب انتخاب کردن تیریون بوده!

تازه ادارد هم خیلی فاجعه بود با اون موهای بلوندش

آره مارتل ها خوب بودن

منم اون عکسای لگولاس رو دیدم. یه جا بود عکس لگولاس رو برای ریگار گذاشته بودن، عکس آرون رو برای لیانا (انصافا خیلی شبیهش بود) و عکس آراگورن رو برای رابرت. خیلی هم بد نبود

یه چیزی که همیشه می خواستم مطرح کنم همین چهره تیرین بوده.

ما تو کتاب می خونیم که چقدر کریه المنظره تیرین و خیلی از رفتارهایی که باهاش می شم به خاطر اینه ولی خب چون داریم می خونیم خیلی (حداقل خود من) این زشتی رو در نظر نمی گیریم.

تو سریال هم که پیتر دینکلیج به هیچ وجه زشت محسوب نمی شه و گریم زخمش هم خیلی خیلی ملو ه.

 

اگه تیرین کتاب رو تو سریال نشون می دادن محبوبیتش چه تغییری می کرد؟ هنوز دوستش داشتن خیلی ها؟

منی که می شینم اینجا و به وستروسی خرده می گیرم که چه ظلم هایی بهش نکردن خودم چه نظری راجع بهش می داشتم؟

این چهره

6786bbe51b83.jpg

واقعا رو علاقه ی من تاثیر میذاشت! خصوصا ورژن بی دماغش!

تازه به نظر من قیافه پیتر بعد از بلک واتر بدتر که نشد هیچ، بهترم شد

ولی جدا باید یه فکری به حال قیافه افراد بکنن! مثلا همین رنگ مو و چشمای تا به تای تیریون یکی از اصلی ترین دلایل تارگرین بودنشه! ولی تو سریال هیچکدومشون رعایت نشدن!

فکر کنم رنگ چشمای اگان رو هم تغییر ندن و به همون دلایل رنگ موهاش پسنده کنن!

 

پ.ن: اگه جان تارگرین باشه و اگان بلک فایر، ادعای جان نسبت به دنریس اولویت پیدا میکنه؟

 

 

اینم خوب و قابل تحمل کشیده بابا، باید رسماً انقدر زشت باشه که نشه بهش نگاه کرد.

وقتی باهاش Eye Contact برقرار می کنی باید Uncomfortable شی.

 

 

چون ریگار قبل شاه شدن می میره بچه های ایریس اولویت دارن. حالا جان چه تارگرینی باشه می مونه.

باید دید این ترجیح وراث مذکر به مونث در چه حده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

راستی تو قسمت دوم سریال وقتی که ند و رابرت دارن برمیگردن و تو راه توقف کردن باهم یاد ایام قدیم رو مرور کردن و جنگ و فاحـ*ـه ها و اینا

رابرت به از ند سوال کرد: مادر پسر حرومزادت چی بود اسمش

ند گفت وایلا

 

قضیه این چی بود؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Top 7 Reasons for the Rhaegar Targaryen/Lyanna Stark Parentage Theory of Jon Snow

 

1) In the books, Eddard Stark always calls Jon “his blood,” but never “his son.”

 

“You may not have my name, but you have my blood.” (Ned to Jon)

 

"Never ask me about Jon... He is my blood and that is all you need to know." (Ned to Catelyn)

 

2) Rhaegar Targaryen needed to have a third child due to his belief in a prophecy associated with the Faith of The Seven, but his wife Elia Martell was rendered sickly and unable to have more children after the birth of their second.

 

"The Princess Elia was a good and gracious lady, though her health was ever delicate."

 

"The Dragon has three heads, there must be one more."

 

3) In the Eighth Eddard Chapter of “A Game Of Thrones,” Ned’s thoughts drift from Jon Snow to the promise he made Lyanna the day that she died at the Tower of Joy after the Fall of the Targaryen Dynasty, and then to Rhaegar Targaryen.

 

"The girl had been so young Ned had not dared to ask her age. No doubt she’d been a virgin; the better brothels could always find a virgin, if the purse was fat enough. She had light red hair and a powdering of freckles across the bridge of her nose, and when she slipped free a breast to give her nipple to the babe, he saw that her bosom was freckled as well. “I named her Barra,” she said as the child nursed. “She looks so like him, does she not, milord? She has his nose, and his hair...”

“She does.” Eddard Stark had touched the baby’s fine, dark hair. It flowed through his fingers like black silk. Robert’s firstborn had had the same fine hair, he seemed to recall.

“Tell him that when you see him, milord, as it... as it please you. Tell him how beautiful she is.”

“I will,” Ned had promised her. That was his curse. Robert would swear undying love and forget them before evenfall, but Ned Stark kept his vows. He thought of the promises he’d made Lyanna as she lay dying, and the price he’d paid to keep them.

“And tell him I’ve not been with no one else. I swear it, milord, by the old gods and new. Chataya said I could have half a year, for the baby, and for hoping he’d come back. So you’ll tell him I’m waiting, won’t you? I don’t want no jewels or nothing, just him. He was always good to me, truly.”

Good to you, Ned thought hollowly. “I will tell him, child, and I promise you, Barra shall not go wanting.”

She had smiled then, a smile so tremulous and sweet that it cut the heart out of him. Riding through the rainy night, Ned saw Jon Snow’s face in front of him, so like a younger version of his own. If the gods frowned so on bastards, he thought dully, why did they fill men with such lusts?

“Lord Baelish, what do you know of Robert’s bastards?”

“Well, he has more than you, for a start.”

“How many?”

Littlefinger shrugged. Rivulets of moisture twisted down the back of his cloak. “Does it matter? If you bed enough women, some will give you presents, and His Grace has never been shy on that count. I know he’s acknowledged that boy at Storm’s End, the one he fathered the night Lord Stannis wed. He could hardly do otherwise. The mother was a Florent, niece to the Lady Selyse, one of her bedmaids. Renly says that Robert carried the girl upstairs during the feast, and broke in the wedding bed while Stannis and his bride were still dancing. Lord Stannis seemed to think that was a blot on the honor of his wife’s House, so when the boy was born, he shipped him off to Renly.” He gave Ned a sideways glance. “I’ve also heard whispers that Robert got a pair of twins on a serving wench at Casterly Rock, three years ago when he went west for Lord Tywin’s tourney. Cersei had the babes killed, and sold the mother to a passing slaver. Too much an affront to Lannister pride, that close to home.”

Ned Stark grimaced. Ugly tales like that were told of every great lord in the realm. He could believe it of Cersei Lannister readily enough... but would the king stand by and let it happen? The Robert he had known would not have, but the Robert he had known had never been so practiced at shutting his eyes to things he did not wish to see. “Why would Jon Arryn take a sudden interest in the king’s baseborn children?”

The short man gave a sodden shrug. “He was the King’s Hand. Doubtless Robert asked him to see that they were provided for.”

Ned was soaked through to the bone, and his soul had grown cold. “It had to be more than that, or why kill him?”

Littlefinger shook the rain from his hair and laughed. “Now I see. Lord Arryn learned that His Grace had filled the bellies of some whores and fishwives, and for that he had to be silenced. Small wonder. Allow a man like that to live, and next he’s like to blurt out that the sun rises in the east.”

There was no answer Ned Stark could give to that but a frown. For the first time in years, he found himself remembering Rhaegar Targaryen. He wondered if Rhaegar had frequented brothels; somehow he thought not."

 

4) Ned fathering a bastard goes completely against everything he stands for.

 

5) Ned promised Lyanna something very specific the moment before she died. Something he doesn’t reveal to anyone, even his wife Catelyn Stark.

 

"He was walking through the crypts beneath Winterfell, as he had walked a thousand times before. The Kings of Winter watched him pass with eyes of ice, and the direwolves at their feet turned their great stone heads and snarled. Last of all, he came to the tomb where his father slept, with Brandon and Lyanna beside him. “Promise me, Ned, “ Lyanna’s statue whispered. She wore a garland of pale blue roses, and her eyes wept blood. "

 

"Ned Stark reached out his hand to grasp the flowery crown, but beneath the pale blue petals the thorns lay hidden. He felt them clawing at his skin, sharp and cruel, saw the slow trickle of blood run down his fingers, and woke, trembling, in the dark.

Promise me, Ned, his sister had whispered from her bed of blood. She had loved the scent of winter roses. "

 

"Never ask me about Jon... He is my blood and that is all you need to know." (Ned to Catelyn)

 

6) The Targaryen and Baratheon perspectives of Rhaegar’s motives are polar opposites. The Targaryens believe that Rhaegar and Lyanna loved each other, while the Baratheons believe that Rhaegar simply raped her, which goes against Rhaegar’s actions at the Tourney at Harrenhal.

 

"Prince Rhaegar loved his Lady Lyanna and thousands died for it" (Ser Barristan)

 

"And Rhaegar ... how many times do you think he raped your sister? How many hundreds of times? I will kill every Targaryen I can get my hands on, until they are as dead as their dragons, and then I will piss on their graves." (Robert Baratheon to Ned)

 

7) After the death of Rhaegar and the fall of the Targaryen Dynasty at King’s Landing, Eddard rode to the Tower of Joy where Lyanna was. The Tower was guarded by the final Three Kingsguard Loyal to the Targaryens. The reason for their presence is unknown, but defending the unborn Heir to the Throne would be a good reason.

 

"He dreamt an old dream, of three knights in white cloaks, and a tower long fallen, and Lyanna in her bed of blood.

In the dream his friends rode with him, as they had in life. Proud Martyn Cassel, Jory’s father; faithful Theo Wull; Ethan Glover, who had been Brandon’s squire; Ser Mark Ryswell, soft of speech and gentle of heart; the crannogman, Howland Reed; Lord Dustin on his great red stallion. Ned had known their faces as well as he knew his own once, but the years leech at a man’s memories, even those he has vowed never to forget. In the dream they were only shadows, grey wraiths on horses made of mist.

They were seven, facing three. In the dream as it had been in life. Yet these were no ordinary three. They waited before the round tower, the red mountains of Dorne at their backs, their white cloaks blowing in the wind. And these were no shadows; their faces burned clear, even now. Ser Arthur Dayne, the Sword of the Morning, had a sad smile on his lips. The hilt of the greatsword Dawn poked up over his right shoulder. Ser Oswell Whent was on one knee, sharpening his blade with a whetstone. Across his white-enameled helm, the black bat of his House spread its wings. Between them stood fierce old Ser Gerold Hightower, the White Bull, Lord Commander of the Kingsguard.

“I looked for you on the Trident,” Ned said to them.

“We were not there,” Ser Gerold answered.

“Woe to the Usurper if we had been,” said Ser Oswell.

“When King’s Landing fell, Ser Jaime slew your king with a golden sword, and I wondered where you were.”

“Far away,” Ser Gerold said, “or Aerys would yet sit the Iron Throne, and our false brother would burn in seven hells.”

“I came down on Storm’s End to lift the siege,” Ned told them... and the Lords Tyrell and Redwyne dipped their banners, and all their knights bent the knee to pledge us fealty. I was certain you would be among them.”

“Our knees do not bend easily,” said Ser Arthur Dayne.

“Ser Willem Darry is fled to Dragonstone, with your queen and Prince Viserys. I thought you might have sailed with him.”

“Ser Willem is a good man and true,” said Ser Oswell.

“But not of the Kingsguard,” Ser Gerold pointed out. “The Kingsguard does not flee.”

“Then or now,” said Ser Arthur. He donned his helm.

“We swore a vow,” explained old Ser Gerold.

Ned’s wraiths moved up beside him, with shadow swords in hand. They were seven against three.

“And now it begins,” said Ser Arthur Dayne, the Sword of the Morning. He unsheathed Dawn and held it with both hands. The blade was pale as milkglass, alive with light.

“No,” Ned said with sadness in his voice. “Now it ends.” As they came together in a rush of steel and shadow, he could hear Lyanna screaming. “Eddard!” she called. A storm of rose petals blew across a blood-streaked sky, as blue as the eyes of death.

“Lord Eddard,” Lyanna called again.

“I promise,” he whispered. “Lya, I promise

“Lord Eddard,” a man echoed from the dark.

Groaning, Eddard Stark opened his eyes. Moonlight streamed through the tall windows of the Tower of the Hand."

 

10460206_1474774776098256_7154796280953606797_n.jpg

منبع : صفحه فیسبوک لیانا استارک

 

دوستان فیسبوکی یه سر به این پیج بزنین بد نیست

https://www.facebook.com/TheSheWolfOfWinterfell

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این کلیپ رو هم یه نیگا بندازین

اشکم در اومد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
اتفاقاً من با اینکه معلوم نشه جان پسر کیه مشکل خاصی ندارم. مهم اینه که چه می کنه و چی به سرش می یاد.

اینکه پسر فلانی بود و تجلی آزور آهای ه و ... رو دوست ندارم.

 

دوست دارم واقعاً پسر ند باشه و حاصل یه رابطه ساده و ناشی از دوست داشتن دو تا انسان.

 

 

 

و اما بحث جانبی ظاهر شخصیت ها:

 

تیرین خوبه ؟؟؟!!!!

موهاش کجا شبیه توصیف کتابه؟

 

 

یه چیزی که همیشه می خواستم مطرح کنم همین چهره تیرین بوده.

ما تو کتاب می خونیم که چقدر کریه المنظره تیرین و خیلی از رفتارهایی که باهاش می شم به خاطر اینه ولی خب چون داریم می خونیم خیلی (حداقل خود من) این زشتی رو در نظر نمی گیریم.

تو سریال هم که پیتر دینکلیج به هیچ وجه زشت محسوب نمی شه و گریم زخمش هم خیلی خیلی ملو ه.

 

اگه تیرین کتاب رو تو سریال نشون می دادن محبوبیتش چه تغییری می کرد؟ هنوز دوستش داشتن خیلی ها؟

منی که می شینم اینجا و به وستروسی خرده می گیرم که چه ظلم هایی بهش نکردن خودم چه نظری راجع بهش می داشتم؟

 

شاید باید تاپیک می زدم براش ولی فعلاً همینجا مطرح کنم.

 

منم برام فرق چندانی نداره جان بچه کیه.. فقط معلوم بشه هویت پدر و مادرش کافیه( بابا خیلی زور داره اینهمه فکر کنی و نظریه و تئوری بخونی بعد آخرشم هیچی به هیچی )

 

حالا بذار اول زنده بمونه بعد! فعلا که با خدایان جدید و قدیم و رلور محشور شده

 

 

بحث جانبی:

بابا حداقلش اینه که موهاش بلونده (هر چند تیره ) و چشماشم سبزه! خیلی لطف کردن عوامل سریال در حق ما ..

به جز چندتا از شخصیت ها که شبیه توصیفات کتابن چندتاشون رو شبیه به کتاب انتخاب کردن مگه؟

( من خودم از قیافه بازیگر تیریون خوشم نمی اومد هنوزم نمیاد یعنی ملاک علاقه م به شخصیت تیریون لنیستر اصلا ظاهرش نیست حتی اون قسمتای اولم زیاد ازش خوشم نمی اومد اما رفته رفته حرفا و کاراش و شخصیتش برام جذاب شد )

 

منم اون عکسای لگولاس رو دیدم. یه جا بود عکس لگولاس رو برای ریگار گذاشته بودن، عکس آرون رو برای لیانا (انصافا خیلی شبیهش بود) و عکس آراگورن رو برای رابرت. خیلی هم بد نبود

 

آراگورن رابرت

چقدر من از بازیگر آراگورن بدم میاد دریغ از یه ذره کاریزمای پادشاهی تو قسمت سوم ارباب حلقه ها که آخرش سخنرانی می کنه :/ صداش عین مرغ خروسک گرفته هی دورگه میشد اه تمام حس و حال آخر فیلمو خراب کرد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
North Wolf » سه شنبه تیر 23, 93 3:26 am[/url]"]راستی تو قسمت دوم سریال وقتی که ند و رابرت دارن برمیگردن و تو راه توقف کردن باهم یاد ایام قدیم رو مرور کردن و جنگ و فاحـ*ـه ها و اینا

رابرت به از ند سوال کرد: مادر پسر حرومزادت چی بود اسمش

ند گفت وایلا

 

قضیه این چی بود؟

 

 

این چیزیه که ند به رابرت و ... گفته.

نمی شد با بقیه هم مثل کتلین برخورد کنه. یه جور دست به سر کردن.

 

 

 

منم برام فرق چندانی نداره جان بچه کیه.. فقط معلوم بشه هویت پدر و مادرش کافیه( بابا خیلی زور داره اینهمه فکر کنی و نظریه و تئوری بخونی بعد آخرشم هیچی به هیچی )

 

حالا بذار اول زنده بمونه بعد! فعلا که با خدایان جدید و قدیم و رلور محشور شده

 

 

بحث جانبی:

بابا حداقلش اینه که موهاش بلونده (هر چند تیره ) و چشماشم سبزه! خیلی لطف کردن عوامل سریال در حق ما ..

به جز چندتا از شخصیت ها که شبیه توصیفات کتابن چندتاشون رو شبیه به کتاب انتخاب کردن مگه؟

( من خودم از قیافه بازیگر تیریون خوشم نمی اومد هنوزم نمیاد یعنی ملاک علاقه م به شخصیت تیریون لنیستر اصلا ظاهرش نیست حتی اون قسمتای اولم زیاد ازش خوشم نمی اومد اما رفته رفته حرفا و کاراش و شخصیتش برام جذاب شد )

 

 

من با مشخص نشدنش هم مشکلی ندارم.

 

آخر کتاب 5

 

یعنی جان زنده نشه من شخصاً می رم از مارتین تشکر می کنم. خیلی خنده می شه.

 

 

موهای تیرین Pale blond با رگه های مشکی باید باشه.

چشماش هم باید لنگه به لنگه باشه.

منم نگفتم از قیافش خوشم می یاد.

منظورم اینه ما هر چی هم بگیم که مهم نیست برامون تو رفتار و علائمون تاثیر نداره تا وقتی تو شرایط این قرار نگیریم که با یه صورت داغون و غیر قابل تحمل مواجه شیم همش در حد حرفه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

منم با کیوان موافقم. این که ما ظاهر بازیگرا رو نمی بینیم یکی از بزرگ ترین امتیاز هاییه که داریم. برای این که ظاهر و قیافه ی شخصیت و همین طور صداش (هر چقدر هم نویسنده از زیباییش تعریف کنه یا زشتیش رو تو چشممون کنه) روی دیدمون نسبت به کاراکتر تاثیر نمی ذاره. ولی این قضیه که اگه ما داخل داستان بودیم و ظاهر شخصیت رو هم می دیدیم می تونستیم نسبت بهشون خنثی بمونیم یه مساله ی دیگه است. آیا می تونستیم با یه کوتوله ی بسیار کریه چهره ای که بی توجه به ظاهر خودش مرتب بقیه رو به ریشخند می گیره کنار بیایم و ازش پیش زمینه نسازیم؟ من فکر نمی کنم. یا از اون طرف می تونستیم حس بدی نسبت به دنریس فعلی داشته باشیم یا سرسی در ایام جوانیش، یا ریگار یا خیلی از کاراکتر های زیبا چهره ی دیگه که توی داستان مورد نفرت حداقل یه بخشی از خواننده ها هستند؟ می تونستیم بدون در نظر گرفتن ظاهرشون راجع بهشون قضاوت کنیم؟ باز هم به نظر من جواب منفیه.

 

اصلا از نغمه بریم کنار، معروف ترین مثال توی این زمینه، داستان مسخ. کاراکتر اصلی کتاب در بدو ملاقات خواننده باهاش تبدیل شده به یه سوسک، یکی از چندش آورترین موجودات هستی که تقریبا همه ی ما با هم نوعان دو سه سانتیش هم مشکل داریم و چشم دیدنشون رو نداریم. اون وقت یه سوسک در ابعاد آدمیزاد خوابیده روی تخت (احتمالا یک میلیون بار چندش آورتر و نفرت انگیزتر از سوسک عادی) ولی ما که ظاهرش رو نمی بینیم اصلا مشکلی با این قضیه نداریم و حتی از خانواده اش انتظار داریم درکش کنند و وقتی می روننش تبدیل می شن به هیولا از دید خواننده. ولی اگه ما به جای خانواده ی سامسا بودیم بهتر برخورد می کردیم. بازم به نظر من جواب احتمالی منفیه.

 

توی دنیای خود ما، واقعا نشده که به خاطر ظاهر یا صدای یک نفر ازش بدمون بیاد، بهش دید منفی پیدا کنیم، تحقیرش کنیم و یا حتی بدتر، ازش کینه به دل بگیریم و سعی کنیم بهش ضربه بزنیم؟ (ممکنه طرف حتی زشت یا بدصدا هم نباشه فقط چهره اش یا صداش توی ما ((و شاید نه بقیه)) یه حس بدی رو القا می کرده.) بازم به نظر من جواب منفیه.

 

برای همین به نظرم می تونیم فقط خوشحال باشیم که خواننده ی کتابیم و این فرصت رو داریم که بدون توجه به ظاهر کاراکتر ها و فقط روی اعمال، افکار و خواسته هاشون کاراکتر ها رو قضاوت کنیم.

 

پ.ن: به سبک خودت کیوان؛ چه حسی داری که داری توی تاپیک کتاب 5 اسپویلر کتاب 5 می ذاری؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
King Robert » سه شنبه تیر 24, 93 4:33 pm[/url]"]منم با کیوان موافقم. این که ما ظاهر بازیگرا رو نمی بینیم یکی از بزرگ ترین امتیاز هاییه که داریم. برای این که ظاهر و قیافه ی شخصیت و همین طور صداش (هر چقدر هم نویسنده از زیباییش تعریف کنه یا زشتیش رو تو چشممون کنه) روی دیدمون نسبت به کاراکتر تاثیر نمی ذاره. ولی این قضیه که اگه ما داخل داستان بودیم و ظاهر شخصیت رو هم می دیدیم می تونستیم نسبت بهشون خنثی بمونیم یه مساله ی دیگه است. آیا می تونستیم با یه کوتوله ی بسیار کریه چهره ای که بی توجه به ظاهر خودش مرتب بقیه رو به ریشخند می گیره کنار بیایم و ازش پیش زمینه نسازیم؟ من فکر نمی کنم. یا از اون طرف می تونستیم حس بدی نسبت به دنریس فعلی داشته باشیم یا سرسی در ایام جوانیش، یا ریگار یا خیلی از کاراکتر های زیبا چهره ی دیگه که توی داستان مورد نفرت حداقل یه بخشی از خواننده ها هستند؟ می تونستیم بدون در نظر گرفتن ظاهرشون راجع بهشون قضاوت کنیم؟ باز هم به نظر من جواب منفیه.

 

اصلا از نغمه بریم کنار، معروف ترین مثال توی این زمینه، داستان مسخ. کاراکتر اصلی کتاب در بدو ملاقات خواننده باهاش تبدیل شده به یه سوسک، یکی از چندش آورترین موجودات هستی که تقریبا همه ی ما با هم نوعان دو سه سانتیش هم مشکل داریم و چشم دیدنشون رو نداریم. اون وقت یه سوسک در ابعاد آدمیزاد خوابیده روی تخت (احتمالا یک میلیون بار چندش آورتر و نفرت انگیزتر از سوسک عادی) ولی ما که ظاهرش رو نمی بینیم اصلا مشکلی با این قضیه نداریم و حتی از خانواده اش انتظار داریم درکش کنند و وقتی می روننش تبدیل می شن به هیولا از دید خواننده. ولی اگه ما به جای خانواده ی سامسا بودیم بهتر برخورد می کردیم. بازم به نظر من جواب احتمالی منفیه.

 

توی دنیای خود ما، واقعا نشده که به خاطر ظاهر یا صدای یک نفر ازش بدمون بیاد، بهش دید منفی پیدا کنیم، تحقیرش کنیم و یا حتی بدتر، ازش کینه به دل بگیریم و سعی کنیم بهش ضربه بزنیم؟ (ممکنه طرف حتی زشت یا بدصدا هم نباشه فقط چهره اش یا صداش توی ما ((و شاید نه بقیه)) یه حس بدی رو القا می کرده.) بازم به نظر من جواب منفیه.

 

برای همین به نظرم می تونیم فقط خوشحال باشیم که خواننده ی کتابیم و این فرصت رو داریم که بدون توجه به ظاهر کاراکتر ها و فقط روی اعمال، افکار و خواسته هاشون کاراکتر ها رو قضاوت کنیم.

 

پ.ن: به سبک خودت کیوان؛ چه حسی داری که داری توی تاپیک کتاب 5 اسپویلر کتاب 5 می ذاری؟

 

 

آخ دستت درد نکنه، من حال نداشتم اینقدر مبسوط توضیح بدم.

 

دیگه مثال های عالی و مسائل دیگه هم که بهش اضافه کردی

 

 

جواب پ.ن:

منو شطرنجی کنین.

 

اتفاقاً چندتا تاپیک هست درباره جان، وقتی خواستم پست بزنم حواسم بود اونی که تو تالار 5 ه رو از زیر خاک بکشم بیرون.

 

تقصیر نگار ه ، اسپویلر گذاشت، من ساده از همه‌جا بی‌خبر هم جوگیر شدم.

 

این سبک منه ؟؟؟!!!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
kei1 » سه شنبه تیر 24, 93 4:43 pm[/url]"]
King Robert » سه شنبه تیر 24, 93 4:33 pm[/url]"]منم با کیوان موافقم. این که ما ظاهر بازیگرا رو نمی بینیم یکی از بزرگ ترین امتیاز هاییه که داریم. برای این که ظاهر و قیافه ی شخصیت و همین طور صداش (هر چقدر هم نویسنده از زیباییش تعریف کنه یا زشتیش رو تو چشممون کنه) روی دیدمون نسبت به کاراکتر تاثیر نمی ذاره. ولی این قضیه که اگه ما داخل داستان بودیم و ظاهر شخصیت رو هم می دیدیم می تونستیم نسبت بهشون خنثی بمونیم یه مساله ی دیگه است. آیا می تونستیم با یه کوتوله ی بسیار کریه چهره ای که بی توجه به ظاهر خودش مرتب بقیه رو به ریشخند می گیره کنار بیایم و ازش پیش زمینه نسازیم؟ من فکر نمی کنم. یا از اون طرف می تونستیم حس بدی نسبت به دنریس فعلی داشته باشیم یا سرسی در ایام جوانیش، یا ریگار یا خیلی از کاراکتر های زیبا چهره ی دیگه که توی داستان مورد نفرت حداقل یه بخشی از خواننده ها هستند؟ می تونستیم بدون در نظر گرفتن ظاهرشون راجع بهشون قضاوت کنیم؟ باز هم به نظر من جواب منفیه.

 

اصلا از نغمه بریم کنار، معروف ترین مثال توی این زمینه، داستان مسخ. کاراکتر اصلی کتاب در بدو ملاقات خواننده باهاش تبدیل شده به یه سوسک، یکی از چندش آورترین موجودات هستی که تقریبا همه ی ما با هم نوعان دو سه سانتیش هم مشکل داریم و چشم دیدنشون رو نداریم. اون وقت یه سوسک در ابعاد آدمیزاد خوابیده روی تخت (احتمالا یک میلیون بار چندش آورتر و نفرت انگیزتر از سوسک عادی) ولی ما که ظاهرش رو نمی بینیم اصلا مشکلی با این قضیه نداریم و حتی از خانواده اش انتظار داریم درکش کنند و وقتی می روننش تبدیل می شن به هیولا از دید خواننده. ولی اگه ما به جای خانواده ی سامسا بودیم بهتر برخورد می کردیم. بازم به نظر من جواب احتمالی منفیه.

 

توی دنیای خود ما، واقعا نشده که به خاطر ظاهر یا صدای یک نفر ازش بدمون بیاد، بهش دید منفی پیدا کنیم، تحقیرش کنیم و یا حتی بدتر، ازش کینه به دل بگیریم و سعی کنیم بهش ضربه بزنیم؟ (ممکنه طرف حتی زشت یا بدصدا هم نباشه فقط چهره اش یا صداش توی ما ((و شاید نه بقیه)) یه حس بدی رو القا می کرده.) بازم به نظر من جواب منفیه.

 

برای همین به نظرم می تونیم فقط خوشحال باشیم که خواننده ی کتابیم و این فرصت رو داریم که بدون توجه به ظاهر کاراکتر ها و فقط روی اعمال، افکار و خواسته هاشون کاراکتر ها رو قضاوت کنیم.

 

پ.ن: به سبک خودت کیوان؛ چه حسی داری که داری توی تاپیک کتاب 5 اسپویلر کتاب 5 می ذاری؟

 

 

آخ دستت درد نکنه، من حال نداشتم اینقدر مبسوط توضیح بدم.

 

دیگه مثال های عالی و مسائل دیگه هم که بهش اضافه کردی

 

 

جواب پ.ن:

منو شطرنجی کنین.

 

اتفاقاً چندتا تاپیک هست درباره جان، وقتی خواستم پست بزنم حواسم بود اونی که تو تالار 5 ه رو از زیر خاک بکشم بیرون.

 

تقصیر نگار ه ، اسپویلر گذاشت، من ساده از همه‌جا بی‌خبر هم جوگیر شدم.

 

این سبک منه ؟؟؟!!!

ممنون کینگ رابرت توضیح خیلی خوبی بود!

 

کیوان به من چه.. من از ترس اینکه یکی هنوز کتاب 5 رو کامل نخونده باشه گذاشتم تو اسپویل که بعدا نیاد بیچاره م کنه که چرا اسپویل کردی اتفاق به این مهمی رو

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
اگه جان تارگرین باشه و اگان بلک فایر، ادعای جان نسبت به دنریس اولویت پیدا میکنه؟
اگه جان واقعا پسر ریگار باشه ادعاش از دنریس قوی تر هست؛ ریگار ولیعهد بود. فرزندان ولیعهد یه خط از فرزندان خود شاه جلوتر هستن ( حداقل این چیزی هست که تا به حال دیدم! )

 

* نمی دونم چرا همه می گید جان مرد!

یکی که به روشنی مشخص نشده که جان مرده، یه مورد دیگه هم اینه که جان وارگ هست. اگه در آخرین لحظه ها کسی به کمکش نیاد، حداقلش اینه که بدنش آسیب دیده ولی خودش هنوز زنده هست و نیازی نداره دوباره زنده بشه! فقط کافیه یکی بدنش رو "ری استارت" کنه!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آزور آهایی: اگه جان واقعا پسر ریگار از لیانا باشه باز هم یک حرامزاده است و هیچ حقی برای پادشاهی نداره! مگر این که یک پادشاه اون رو به عنوان یک تارگرین Legitimize کنه که در حال حاضر چنین پادشاهی هم وجود نداره! راب استارک هم جان رو به عنوان یه استارک و جانشین خودش legitimize کرد نه یک تارگرین! پس در هر صورت دنریس نسبت به جان مقدمه و چنان چه یانگ گریف واقعا پسر ریگار باشه از هر دو اونا جلوتره، حتی اگه جان رو کسی legitimize کنه (که واقعا بعیده).

 

پ.ن: به نظر منم جان تو لحظه آخر وارگ کرد و وارد بدن گوست شد، مثل وارامیر! هر چند مثل کیوان ترجیح میدم جان کلا مرده باشه و این دفعه خبری از لرد استون هارتی نباشه!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
renly baratheon » چهارشنبه تیر 24, 93 2:38 am[/url]"]آزور آهایی: اگه جان واقعا پسر ریگار از لیانا باشه باز هم یک حرامزاده است و هیچ حقی برای پادشاهی نداره! مگر این که یک پادشاه اون رو به عنوان یک تارگرین Legitimize کنه که در حال حاضر چنین پادشاهی هم وجود نداره! راب استارک هم جان رو به عنوان یه استارک و جانشین خودش legitimize کرد نه یک تارگرین! پس در هر صورت دنریس نسبت به جان مقدمه و چنان چه یانگ گریف واقعا پسر ریگار باشه از هر دو اونا جلوتره، حتی اگه جان رو کسی legitimize کنه (که واقعا بعیده).

 

پ.ن: به نظر منم جان تو لحظه آخر وارگ کرد و وارد بدن گوست شد، مثل وارامیر! هر چند مثل کیوان ترجیح میدم جان کلا مرده باشه و این دفعه خبری از لرد استون هارتی نباشه!

بدبختی اینه که هر چی درباره ی جان بگیم همش احتمال هست!

ممکنه ریگار و لیانا تو اون مدت ازدواج کرده باشن. یا حتی با یه احتمال خیلی خیلی کم ریگار از ایریس حکم قانونی شدن فرزندش رو گرفته باشه!!

چیزی که اینجا خیلی آدم رو مشکوک می کنه حضور اون سه نفر گارد شاهی هست. طبق وظیفه اونا باید بعد از اون اتفاق ها می رفتن دنبال ویسریس و ملکه ولی چرا باز اونجا موندن ؟ چه چیزی مانع شده تا ویسریس رو رها کنن و باز به محافظت از لیانا ادامه بدن؟ تنها چیزی که به ذهنم می رسه حضور یک شاه یا کسی که قراره شاه بشه، هست.

 

*‌ بله اگه گریف جوان واقعا پسر ریگار باشه، چون پسر اول هست طبق عرف از همه جلوتر هست ولی طبق شواهد گریف بیشتر بهش می خوره بلک فایر باشه تا تارگرین.

 

* مرگ جان(!) و کتلین فرق می کنه به همین دلیل در صورت برگشت جان مثل کتلین نمی شه. ولی در صورت برگشت دوباره ، فکر می کنم با یه قدرتی یا چیزی تو همین مایه ها بر می گرده. آخه اون یخ سیاهی که تو رویا به عنوان زره پوشیده بود، مشکوک هست. آدم عادی که یخ رو به عنوان زره استفاده نمی کنه!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اگه جان واقعا مرده باشه و ریبورن نشه پس تکلیف اون "رز آبی ای که بر روی دیواری از یخ جوانه زد" چی میشه؟

مارتین تو خانه نامیرایان زیادی اطلاعات داده! اون "رز آبی" احتمالا جان ه و "دیواری از یخ" دیوار برندون! تئوری R+L=J با این چیزی که دنریس دیده احتمالش خیلی بیشتر میشه.

کسی به این شک نکرده که پسر دنریس ممکنه زنده باشه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آزور آهایی:

ریگار و لیانا که نمیتونن ازدواج کرده باشن. به هر حال ریگار یه زن رسمی و زنده داشت. اینی که میگی ایریس قانونی کرده باشه هم که خودتم گفتی خیلی بعیده.

نمیدونم به هر دلیلی ممکنه ریگار قانعشون کرده باشه که اونجا بمونن.

حالا کسانی که طرفدار این تئوری (به قول استاد آمون R+L=J) هستن به نظرشون بین ریگار و لیانا چی بوده و کدوم یکی از تئوری ها درسته؟ لیانا خودش با ریگار رفته یا ریگار دزدیدش؟ اگه خودش رفته به خاطر عشق رفته یا چیزهای دیگه؟

 

* در مورد بلک فایر بودن یانگ گریف من بازم مطمئن نیستم. یعنی استدلال های اثباتش خیلی ضعیف تر از استدلال های رد کردنش هستن. مهم ترین دلیل رد شدنش هم اینه که واریس به کوان اونجوری با اطمینان میگه اگان پسر ریگاره. هیچ دلیلی وجود نداره که بخواد به یه آدمی که چند لحظه دیگه قراره بمیره دروغ بگه، و این که خیلی بعید و نامحتمله که واریس عنکبوت حقیقت رو ندونه و خبر نداشته باشه که اگان تقلبیه.

 

استاد:

منم گفتم به نظرم وارگ کرده و الان تو گوست زنده است، اما این که مثل لیدی استون هارت مسخره برگرده اصلا واسم قابل قبول نیست. واسه همین میگم ترجیح میدم بمیره و اونجوری برنگرده! (یعنی با بوسه آتش ملیساندر)

 

استاد شما هم به چه چیزهای عجیبی شک میکنین! اون از میرسلا اینم از ریگو!

دقیق یادم نیست، مگه جورا بچه مرده دنریس رو ندید؟ اصلا جسد بچه اش چی شد که خود دنریس هم ندیدش؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من خودم بعید میدونم لیانا به زور رفته باشه. ولی برای منم خیلی جالبه که چرا سه تا از بهترین های گارد ایریس، کل خانواده ی سلطنتی رو ول میکنن و می چسبن به محافظت از لینا! حتی اگه لیانا از ریگار باردار بوده، بازم بچش جزو خاندان سلطنتی به حساب نمیومده! پس چرا اونجا موندن؟ اصلا چرا بعد از مرگ ایریس و ریگار، لیانا یا بچش رو از برج خارج نکردن؟ چرا دنبال ریلا و ویسریس نرفتن؟ چرا ونت و داین برای دزدیدن لیانا به ریگار کمک کردن؟ چرا و چرا و چرا و ... آدم سرگیجه میگیره!

 

@رنلی

اون تئوری میرسلا که خیلی طرفدار داره و احتمال درست بودنش زیاده.

هیچکس جسد ریگو رو ندید. میری ماز دور به دنی گفت که خودش اونو دفن کرده. اینکه چرا جسدش رو به هیچکس نشون نداده شک برانگیزه و اینکه جادوی خون خیلی قویه و میتونه به یک نفر زندگی بده. پس چرا دروگو تقریبا هیچ تغییری نکرد؟ مرگ یک نفر (ریگو) در مقابل زندگی یک نفر (کال دروگو). دقیقا مثل بوجود اومدن اژدهایان دنی. شاید چون هیچ زندگی ای فدا نشد دروگو تنها یک زندگی نباتی داشت.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

استاد:

درباره میرسلا تو اون تاپیک فصل چهارم چندتا سوال پرسیدم که جواب ندادین! به نظرم خیلی منطقی به نظر نمیرسه این تئوری! :/

 

خب میری مازدور بچه هه رو چیکار میتونه کرده باشه؟ باید یه جایی قایمش کرده باشه یا به کسی سپرده باشش! یعنی در هر صورت از چادر خارجش کرده باشه که در این صورت باید بقیه میدیدنش! مگه جورا مواظبش نبوده؟

نمیدونم خیلی عجیبه! اما بازم به نظرم بعیده!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×