رفتن به مطلب
برندون معمار

بحث کلی در رابطه با کتاب ضیافتی برای کلاغ ها

Recommended Posts

kei1 » دوشنبه تیر 2, 93 12:20 pm[/url]"

کسی به شمشیرزنی جیمی با دست چپ امید نداره؟

بریندن آیا نقشی بازی می کنه بعداً ؟

Quiet Isle واسه کسی جذاب نیست؟ این سیستم جدا و مستقل بودنشون واسه من خیلی جالب بود.

اینا چی؟ نقشی خواهند داشت یا نه؟

 

من خيلي اميد خاصي به شمشير زني جيمي ندارم،اما به هر صورت تداوم توي هر كاري نتيجه ميده و فعلا جيمي داره با ايلين پين تمرين ميكنه و قطعا پيشرفت حاصل ميشه.بشدت حس ميكنم يه روزي ميرسه كه ازين تمرين هاش پشيمون نميشه و به دردش ميخوره.

 

فقط يه نكته اي برام سواله كه اين جيمي و سرسي چي به سرشون اومده كه رازشون رو براي همه فاش ميكنن،اون از سرسي كه واسه عموش گفت و اينم از جيمي كه واسه ايلين پين.زدن به سيم آخر؟

 

بريندن همون بلك فيشه ديگه آيا؟ بايد در نظر بگيريم كه بلك فيش چه كارهايي ممكنه بكنه،گزينه اول به نظرم رفتن به ويل ميتونه باشه،بالاخره بلك فيش سالها اونجا بوده و قطعا خيلي ها ميخوامش،اما نبايد از ياد ببريم كه ديگه لايسايي وجود نداره و كافيه كه ردكيپ اعلام كنه كه اونو مرده يا زنده ميخواد.بعيد ميدونم بريندن اونجا شانسي براي زندگي راحت داشته باشه.

ممكنه بخواد از جيمي انتقام بگيره و يا همون حوالي ريورران باقي بمونه و خورد خورد جون فري ها رو بگيره.قطعا اين راه هم واسه بريندن تالي هزينه بره و خيلي بهش خوش نخواهد گذشت،اما ممكنه بخواد به كتلين بپيونده،كه در اين صورت بد به حال بقيه!

بچه ها اين كتلين چرا اينجوري شده؟يعني كاملا تغيير كرده،من فك نميكردم بخواد با برين اونطوري برخورد كنه.حداقل بايد بهش فرصت دفاع كردن ميداد و اجازه ميداد از خودش دفاع كنه.هيشكي نيست بگه خودت جيمي رو سپردي دست برين تا برسونتش رد كيپ،اون برين بدبخت كه كاري غير اين نكرد و به فرض اينكه جيمي هم در ازاي لطفش بهش شمشير داده،اين كجاش گناهه؟كلا از بازگشتن كتلين اونم اينجوري،اصن خوشحال نيستم.

 

در موردQuiet Isle:توي اون گردهمايي مانوئل هم يه چيزايي در اين مورد گفت.دوس دارم اول نظر خودتو بشنوم

 

 

كينگ رابرت:خيلي توضيحات خوب. و كاملي بود،ممنون

در مورد شخصيت هاي احتمالي پايين كشيدن ملكه همه موارد رو خودت هم گفتي،مشخصا مليساندر و شيرين و ميرسلا نميتونن باشن.موافقم كه مارتين عموما همون كاري رو ميكنه كه هيشكي فكرشم بهش نميرسه،اما هميشه هم اينطوري نيست.مثلا خيلي بعيد به نظر ميرسيد كه كشته شدن توي مراسم عروسي بعد از عروسي سرخ اتفاق بيفته اما چند فصل بعدش توي عروسي بنفش شاهدش بوديم.در مورد گزينه ها من شانس بيشتري براي دنريس قائلم تا سانسا،درسته سانسا داره پيشرفت ميكنه،اما اصن در حدي نيست كه سرسي بخواد بهش فك كنه،سانسا الان آلاينه و خونه ي پرش با هري ازدواج ميكنه و ميشه مالك ويل.به فرض به اونجا هم كه برسه چجوري ميخواد واسه سرسي خطرناك باشه؟

در مورد آريا هم توضيحات استاد آمون خيلي خوب بود،نميتونم باهاشون مخالف باشم.

اما در مورد والنكار بودن جيمي:همچينم بعيد نيست اين اتفاق بيفته،با كارايي كه سرسي داره ميكنه ميتونيم احتمال اينو بديم كه اين اتفاق بيفته!

 

يه چيز ديگه هم توي داستان داره منو آزار ميده،قضيه ي اين پيشگويي ها و پيشگوها چيه؟چجورياست كه اينقد خوب اينكارو ميكنن.اون از داستان سه خيانتي كه به دنريس ميشه اونم از پيشگويي كه مرگ جافري رو ميگفت و اينم پيشگويي سرسي،خب اگه اينا اينقد خفن و خوبن پس چرا نميشن دست راست يكي از پادشاها،انصافا از خيلي از مهره هاي ديگه ارزشمندترن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
کسی به شمشیرزنی جیمی با دست چپ امید نداره؟

بریندن آیا نقشی بازی می کنه بعداً ؟

من که امید ندارم. داستان قراره جمع بشه. فکر نکنم فرصتی برای جیمی دیگه پیش بیاد این رو هم در نظر بگیرید دنریس محاله از جون قاتل پدرش بگذره.

بدون شک. ماهی سیاه خودش رو آدم قابلی نشون داد. احتمال ها خیلی زیاده ولی من نظرم اینه که میره شمال.

 

ولی آریا ممکنه باشه چون هرچی میگذره داره زیباتر میشه (طبق گفته مرد مهربان). برن یه بار یه رویا درباره ی لیانا می بینه و اولش با خودش میگه که لیانا شبیه آریاست. پس اگه آریا تو بزرگسالیش شبیه لیانا بشه احتمالش خیلیه که همون ملکه ی زیباتر باشه چون همون دلایل سانسا رو برای تنفر از سرسی داره و داره به یه قاتل حرفه ای هم تبدیل میشه که گذشتش رو دور نریخته.
فکر نکنم. لیانا هر چه قدر زیبا بوده باشه، از سرسی زیباتر نبود. کوان یه بار گفت زیبایی لیانا در برابر سرسی مثل یه شمع در برابر خورشید هست. ( یا حداقل یه چیزی در همین حدود گفته بود، دقیق یادم نیست )

 

سانسا الان آلاينه و خونه ي پرش با هري ازدواج ميكنه و ميشه حالك ويل.به فرض به اونجا هم كه برسه چجوري ميخواد واسه سرسي خطرناك باشه؟

حیف که برای تو اسپویل هست. اسپویل کتاب 5 و 6

 

شرایط طوری هست که همه فکر می کنن زن اگان باید دنریس باشه ولی من فکر می کنم سانسا زن اگان میشه. واریس احتمالا از هویت سنسا با خبر شده. الان اگان به وستروس اومده ولی دنریس هنوز اون ور دنیاست. واریس خیلی خوب می دونه سانسا الان شرایطش جوری هست که راحت می تونه روی دره ، شمال و شاید سرزمین رودخانه ها ادعا داشته باشه. واسه همین زوج بسیار مناسی برای اگان هست. در هر صورت اگه قراره سانسا اون ملکه موعود باشه، باید ملکه یه شاه بشه و بیاد سرسی رو لت و پار کنه.

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خب ویل رو با ازدواج با هری می گیره، ریورلند تحت اختیار پیتره که حامی مخفی سانساست، ولی وفاداریش رو به تالی ها حفظ کرده که با کنار رفتن ادمور از جهت مادری هم به سانسا برمی گرده. می مونه شمال که روی اون هم می تونه ادعا داشته باشه. با این وجود پیتر تا حدی توی محاسباتش توی شمال دچار اشتباه شده، برن و ریکان هنوز زنده ان و راب هم جان رو قانونی کرده. ولی اگه هر کدوم از اون سه نفر هم قدرت شمال رو به دست بیارن اتحاد بین شمال و ریورلند و ویل دور از دسترس نیست.

 

همین که دست کم شمرده می شه و تحرکاتشون دیده نمی شه نقطه ی قوت پیتر و سانساست. می تونند صبر کنند و خودشون رو کامل آماده کنند تا زمانی که تایرل ها، لنیستر ها، گریجوی ها و استنیس و بولتون ها و بقیه هم دیگه رو تیکه پاره کنند.

 

 

استاد:

درسته که آریا داره خوش قیافه تر می شه ولی تصور آریا به عنوان ملکه تقریبا محاله. آریا به بی چهره ها پیوسته و سرنوشتش اون جا رقم می خوره. ضمن این که آریا نهایتش قیافه اش به لیانا هم که بره، سرسی قبول نداشته که لیانا از خودش زیباتره.

 

آزور:

خب سانسا ویل و دره رو در صورتی داره که پیتر و هری رو داشته باشه، خودش به تنهایی و دست خالی که در شرایط فعلی همون دختربچه ی مفلوک کتاب سه هست. اگه هم قراره بعدا به اگان لینک بخوره، باید اول قدرتش توی دره و ریورلند تثبیت بشه و اون هم نیازمند ازدواج با هری ه.

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سانسا خیلی نمی تونه ادعای ریورلندز رو داشته باشه. هنوز دوتا تالی مذکر زندن و بچه ی ادمور چه دختر باشه و چه پسر بازم یه تالیه و حق بیشتری نسبت به سانسا برای ریورلندز داره.

شمال هم که دوتا مدعی مذکر داره

و به نظر میرسه کم کم شمالی ها (حداقل مندرلی ها) دارن از زنده بودن ریکان و برن باخبر می شن. اگه تیان هم اعتراف کنه دیگه از زنده بودن برن هم باخبر میشن.

نهایت چیزی که به سانسا میرسه همون ایری و ویله. تازه اگه با هری ازدواج کنه.

 

در مورد آریا: کوان عموی سرسیه. طبیعیه که از نظرش سرسی از لیانا خیلی خوشگل تره. آریا ممکنه یه چیزی مخلوط از زیبایی لیانا و مادرش بشه.

 

 

کانینگتون خیلی اصرار داره که اگان با دنریس ازدواج کنه. حرف دیگه ای رو هم نمی پذیره. زیادی روی این رسم تارگرین ها تعصب داره. می ترسم آریانه رو رد کنه. دنریس هم که بدتر از کانینگتونه. هنوز موندم چطوری پیشنهاد طلایی کوئنتین رو رد کرد و چسبید به هیزدار. خوشم میاد هیزدار هم بهش خیانت کرده. حالا با این خیانت هیزدار، شاید یه کمی عقلش برگرده. ولی همچنان امیدوارم اگان با آریانه ازدواج کنه. همینجوری احتمالش زیاده که دوران با شنیدن خبر مرگ کوئنتین بی خیال حمایت از تارگرین ها بشه دیگه نمیخوام به این فکر کنم که با پس زده شدن آریانه چیکار میکنه!

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

@شهاب:

حالا این سرسی بنده خدا زد کشتت دیگه، این "سیر نمی شم" ها رو نداره که.

 

من باب این پیشگویی (که من کلاً دل خوشی ازشون ندارم) باید امکان ملکه شدن رو خیلی دخیل کنیم.

مارجری که خب کلاً از دو سالگیش ملکه شونصد تا پادشاه بوده و الانم تامن.

سانسا قراره ملکه کی بشه؟

 

آریانه حالا با اگان یه حرفی

 

دنریس بدون یه شاه هم می تونه ملکه محسوب شه.

 

اون Fair و Beauty رو راجع به آریانه خوب اومدی.

 

 

 

@استاد:

 

آریا، صورت اسبی، زیبا !!!!! اونم در این حد که به این پیشگویی بخوره ؟!!!

چرا پیتر باید سانسا رو فراتر از یه مهره کنه؟ حتی با فرض اینکه عاشقشه هم نمی شه گفت می یاد بهش اختیار و قدرت می ده.

 

 

فکر کن بریندن بره پیش کتلین.

 

اگه قراره اونقدر زیبا باشه که خود سرسی ه معترف بشه پس باید یه جوری باشه که کوان هم قبول داشته باشه دیگه.

 

 

 

آخ که این دورِن از تارگرین و بلک فایر و ... ناامید شه دورن رو بذاره رو Dragon Defying Mode چه لذتی ببریم.

 

@برندون:

 

کوان و تایوین که می دونستن بابا، نمی خواستن با واقعیت روبرو شن فقط.

ایلین پین هم گفتن بهش موردی نداره.

 

 

کتلین روز روزش چی بود که حالا آدم ازش توقع منطق داشته باشه.

 

 

آخ گفتی این پیشگویی ها رو. داغ دلم تازه شد.

یعنی اگه این Prince that was promised و Azor Ahai و ... بخوان درست باشن و یکی از ازل مقدر شده باشه که فلان کار رو بکنه من می رم با کتابا جمجمه مارتین رو با سرنوشت ابرین آشنا می کنم.

یه عمره می گه این فانتزی فرق داره و مثل فلان و فلان نیست، بر اساس مناسبات دنیای واقعیه و ...

 

 

 

@آزور

اگه قراره دنریس بیاد جیمی رو بکشه همین الان بدنش دست پچ فیس با شکنجه زجر کشش کنه.

فکر کن با دست راست ایریس رو بکشی و با دست چپ دنریس رو.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کیوان داری انتقام می گیری؟

 

نه بابت کشتن رابرت ازش کینه ای ندارم. اصلا بهتر شد که رابرت مرد، چون با وجود شاه مقتدری مانند رابرت محال بود مملکت این قدر در هم ریخته و داستان این قدر جذاب بشه.

 

اسما که ملکه ی همون هری می شه ولی رسما ملکه ی لیتله که از هر پادشاهی پادشاه تره.

 

در مورد مهره موندن سانسا، پیتر با وجود همه ی ذکاوتش یه عقده و ضعف روحی نسبت به کتلین (و حالا دخترش سانسا) داره که همونم آخرش شاید باعث از بین رفتنش بشه. (پیشگویی دوشیزه ی غول کش) اصلا این که بین این همه ی مهره دست گذاشته روی سانسا به شدت غیر عادیه. این همه سرمایه گذاری رو اگه روی "مون بوی" کرده بود هم تا حالا نتیجه ای گرفته بود.

 

من پیشگویی هایی رو که توی دل داستانند دوست دارم، مثل همین پیشگویی یا مثلا پیشگویی های شبح های هرت، ولی از اون پیشگویی هایی که سوار داستانند مثل آزور آهای یا پرنس موعود اصلا خوشم نمیاد.

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

انتقامِ چی؟

چی کار کردی که من یادم نیست؟

اگه با هری ازدواج کنه ملکه نمی شه که.

 

 

آره واقعاً، من از طرف تمام خوانندگان تشکر می کنم ازت.

اصن تو از قصد مردی که مردم ازز داستان لذت ببرن، وگرنه حتی با اون حال هم با دست خالی و پیاده اون گراز رو می کشتی.

 

 

به نظر من پیتر دیگه گذشته از اون ضعف.

من فکر می کنم اگه مجبور شه و نیاز باشه حتی سانسا رو هم قربانی می کنه.

هرچند به خاطر همون غول یا شواهد دیگه و مثال های پیشین به نظر می رسه که می خواد پیتر رو هم نابود کنه.

 

 

آورین، آورین. نظرت به نظرم نزدیکه.

باز اینایی که گفتی رو می شه تحمل کرد ولی اینکه از اول ما سر کار بودیم که "پرنس وعده داده شده" ای بیاد فلان کار رو بکنه رو کجای دلم بذارم؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

می تونه به عنوان جانشین راب و ملکه ی شمال ادعای سلطنت کنه، با داشتن هری به ویل هم می رسه. هری هم شاه consort شمال و ایضا ریورلند و دره می شه. بعد توی این بلبشو و اوضاع درهم برهم کافیه قدرت رو در اختیار داشته باشی تا ادعای سلطنت کنی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به هر حال اگه قراره سانسا مصداق اون ملکه باشه باید با یه شاه ازدواج کنه. تنها شاهی که مد نظر من هست همونی بود که تو اسپویلر گفتم. ( این قدر مجهول این وسط ریخته که نمی شه معادله ها رو حل کرد. ولی خب با این روندی که سانسا داره پیش می گیره بعید نیست بعد از ازدواج با هری وارث و قبل از تکمیل ازدواجش! یه بلایی سرش بیاره یا سرش بیارن و به همین ترتیب در مورد سایر مناطق )

 

@kei1: سناریوی جالبی میشه. اون وقت لقب جدید جیمی میشه TargSlayer یا جیمی ذو تارگرینین

ولی حیف، چون شواهد نشون میده فعلا باید این ملکه ی نسوز رو تحمل کنیم

 

 

متاسفانه چه دلمون بخواد یا نخواد داستان اینجوری هست. با آدر ها شروع شده. موضوع اصلی هم همینه.

مارتین باید اینجا خودش رو نشون بده. اگه بخواد مثل ماتریکس و نئو بشه که خودش یه تنه دنیا رو نجات داد. اون وقت

ولی کاری نمیشه کرد با شروع حمله ی آدر ها، همه چی تعطیل میشه. ولی چیزی که این اواخر ذهنم رو درگیر کرده، نحوه ی شکست آدر هاست. اینا چه طور قراره شکست بخورن؟

* سه اژدها سوار رو سرشون خراب میشن.

* خودم با شمشیرم و ارتش پشت سرم شکستشون میدم

* یکی خودش رو فدا می کنه و قدرت های جادویی اینا رو شکست میده.

* ... ظهور می کنه و همه چی با خوبی و خوشی تموم میشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

@شهاب:

آهان، از پادشاه اعلام کردنا که راب هم خودش رو پادشاه کرد یا بیلون.

به نظرم باید واقعاً ملکه شه که مناسب پیشگویی باشه.

 

 

 

 

@آزور:

ماتریکس که دقیقاً این ایده سرنوشت و ناجی مقدر رو به سخره می گیره و یکی از اساسی ترین دلایل علاقه من بهش هم همینه.

من با نفس آزور آهای مشکل ندارم ولی اینکه از ابتدای پیدایش معلوم بوده باشه که فلانی قراره آزور باشه و تو فلان سال به فلان شکل آدرها رو شکست بده رو به هیچ وجه بر نمی تابم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

-من این کتاب رو تموم کردم ، خب به نظرم این کتاب ضعیفترین کتاب این مجموعه تا اینجا بود . شروع به نسبت بقیه کتاب ها ضعیف ، اوایل و اواسط خوب و پایان بندی واقعا ضعیف و متزلزل و به شکل خامی ناتمامی داشت ، ترکیب و هارمونی فصل ها هم به نظرم نامناسب بود.

اگه به سه کتاب اول نمره ای بین 9 الی 10 میدادم به این 7 از ده میدم .

 

خط داستانی برین واقعا اعصابم رو خورد کرد ،این همه فصل از برین داشتیم که دست آخر بانوی سنگ دل بزنه بکشتش ؟ خب دستاورد این همه فصل چی بود ؟

سرسی هم که ... صد رحمت به هوش هودور ! مارتین میزد میکشتش بهتر از این بود که اینجوری به ذلت بکشه این شخصیت رو ، اصالا چنین آدمی چطور تونسته این همه سال تو دربار باشه برای من سواله.

 

شخصیت هایی که تو این کتاب برای من درخشیدن یکی دورانه یکی جنا لنیستر .

 

ویرایش : همیشه از دخالت مذهب متنفر بودم ، از روزی که کایبورن گفت گنجشک ها دارن زیاد میشن فهمیدم یه خبری میشه . کاش تایوین زنده بود تا این سپت رو با خاک یکسان میکرد .

 

پی نویس : شاید فقط مرگ اوبرین برام تا اینجای داستان از مرگ برین ناراحت کننده تر باشه .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ريگار:خوشحالم كه جنا لنيستر واسه تو هم خوش درخشيده.من داداشش رو هم بشدت ميپسندم

در مورد سرسي:سرسي تا قبل از مرگ تايوين بزرگترين دستاوردش كشتن رابرت و ند استارك بود و همچنين مخفي نگه داشتن رابطه ش با جيمي(كه البته تو اين هم همچين موفق نبود).تازه اگه دقيق تر بشيم ميبينيم كه رابرت و ند استارك هر دو به دست حماقت ها و اشتباهات خودشون مردن و نه زيركي سرسي.سرسي فقط پيش دستي كرد.اونم به لطف شرافت(و صد البته حماقت)ند استارك!تا اينجا همه چي با كياست و دانايي تايوين ميچرخيد كه بعد از مرگش سرسي نشون داد چقدر از پدرش بي بهره بوده!پس همچين هم اتفاق عجيبي نيفتاده.مارتين با pov كردن اين شخصيت لطف بزرگي به خواننده ها كرد،چون كشتن سرسي در حالي كه فك كنيم آدم زيرك و كاردرستي بوده همچين لطفي نداشت،من با افول قدرتش و نشون داده شدن حماقتش بيشتر لذت ميبرم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دقت نکردین که برین یه صدایی از خودش در می یاره وقتی طناب ها رو می کشن؟

باز این مارتین و آخر فصل های مبهمش.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به نظرم که مرد ، هرچند چه بهتر که نمیمرد اینجوری به نظرم فصل هاش یکم بیهوده میزد.

آخرین چیزی که تو کتاب نوشته بود این بود که یه اسم رو فریاد میزنه ، حالا اسم کی ! من فکر کنم اسم رنلی بوده .

بدترین و کسل کننده ترین فصل برای من فصل آلاینه بود وقتی داشت رابین رو از ایری میاورد پایین ، نمیدونم مارتین چه عشقی میکنه وقتی سعود و نزول از ایری رو توصیف میکنه . امیدوارم دیگه هیچ شخصیت زاویه دیدی از این ایری خراب شده بالا یا پایین نره .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ریگار » چهارشنبه تیر 3, 93 12:05 am[/url]"]-من این کتاب رو تموم کردم ، خب به نظرم این کتاب ضعیفترین کتاب این مجموعه تا اینجا بود . شروع به نسبت بقیه کتاب ها ضعیف ، اوایل و اواسط خوب و پایان بندی واقعا ضعیف و متزلزل و به شکل خامی ناتمامی داشت ، ترکیب و هارمونی فصل ها هم به نظرم نامناسب بود.

اگه به سه کتاب اول نمره ای بین 9 الی 10 میدادم به این 7 از ده میدم .

 

خط داستانی برین واقعا اعصابم رو خورد کرد ،این همه فصل از برین داشتیم که دست آخر بانوی سنگ دل بزنه بکشتش ؟ خب دستاورد این همه فصل چی بود ؟

سرسی هم که ... صد رحمت به هوش هودور ! مارتین میزد میکشتش بهتر از این بود که اینجوری به ذلت بکشه این شخصیت رو ، اصالا چنین آدمی چطور تونسته این همه سال تو دربار باشه برای من سواله.

 

شخصیت هایی که تو این کتاب برای من درخشیدن یکی دورانه یکی جنا لنیستر .

 

ویرایش : همیشه از دخالت مذهب متنفر بودم ، از روزی که کایبورن گفت گنجشک ها دارن زیاد میشن فهمیدم یه خبری میشه . کاش تایوین زنده بود تا این سپت رو با خاک یکسان میکرد .

 

پی نویس : شاید فقط مرگ اوبرین برام تا اینجای داستان از مرگ برین ناراحت کننده تر باشه .

اتفاقا وقتی کتاب تموم میشه تازه می فهمی که مقدمه این کتاب چقدر مهم بوده و چه نکته های ریزی داشته. Alleras، پیت جدید، ماروین و مردهای بی چهره در سیتادل، همه از نکات خیلی مهمین که چه در طول کتاب و چه در موخره کتاب، دربارشون اطلاعات ریزی توسط شخصیت های دیگه داده میشه و تو کتاب های بعدی خیلی به درد میخورن.

 

از نظر من دوران بعد واریس از همه بهتره. نمیدونم این حس رو داری یا نه ولی من بعد از شناختن دوران تازه میفهمم که زیرکی تایوین در مقابل زیرکی دوران تقریبا هیچه. حالا کتاب بعدی رو بخونی بیشتر متوجه این حرفم میشی.

 

دقت کردی یکی از اعضای انجمن برادری بدون پرچم الان پیشه جنا و امون فریه؟ فکر کنم تو کتاب های بعدی شاهد مرگ اینا هم باشیم.

 

حتی بعضی ها معتقدند تو فصل های آلاینه، ردپایی از تئوری بوسه ی سندور هست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نه منظورم از انتها، جمع بندی بود ، این جمع بندی کتاب چهار ( که اصلا به نظر نداشت ) مثل پایان فیلم هابیت دو بود که ملت رو تو خماری بدی قرار میداد که مضر بود تا مفید . مثل این میمونه که داستان کتاب یک زمانی تموم بشه که ند رو دستگیر میکنن .

آخرین چیزی که دوست داشتم تو این کتاب ببینم گره های جدید بود که به لطف سیتادل شکل گرفت . از اون شمع های جهان نما بگیر تا پیت جدید و عاقبت گرگور و واکنش جیمی و لزوم خط سیر برین و ...

 

کاری به هوش دوران ندارم (یعنی این علت علاقه ام نیست) ، باهوش کم نداشتیم تا حالا ، شخصیتش عالیه ، صبرش ، آرومی و شکنندگیش ، علاقه اش به بچه ها و خانواده و مردمش و ...

من هنوزم مست اون قسمتم که خوندن نامه رو به قدری طول میده تا زمان دگرگون میشه.

 

کدوم عضور انجمن ؟

 

این تئوری چیه ؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
کدوم عضور انجمن ؟

یادت میاد یه خواننده ای به نام تام همراه بریک دونداریون و برادری بود؟ این خواننده، همون خواننده ایه که الان تو ریوررانه و به امون فری خدمت میکنه.

 

این تئوری چیه ؟

دقت کردی بعضی جاها هم تو کتاب سوم و هم تو کتاب چهارم سانسا با خودش فکر می کنه که سندور وقتی به اتاقش تو بارانداز اومده اونو بوسیده؟ مثلا تو ایری اینجوری درباره ی زمانی که سندور به اتاقش اومد فکر می کنه:

As the boy's lips touched her own she found herself thinking of another kiss. She could still remember how it felt, when his cruel mouth pressed down on her own. He had come to Sansa in the darkness as green fire filled the sky. He took a song and a kiss, and left me nothing but a bloody cloak

مشکوک تر از همه حرف مارتین درباره ی این تئوریه:

... File this one under "unreliable narrator" and feel free to ponder its meaning

منظور مارتین از "unreliable narrator" همون سانساست.

 

 

کلا کتاب چهار تعداد تئوری ها رو ده برابر بیشتر کرد بجای اینکه از تعدادشون کم کنه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ولی خب اون چیزی که ما از عاقبت انجمن برادری دیدیم به نظر میرسه دیگه مثل سابق نیستن و حسابی رو به زوال اند ، با رفتن بریک و عدم حمایت رلور از تورس و تنگ نظری های کتلین به نظر میرسه جاده زوال اینها حسابی همواره .

ممکنه اون خواننده هه واقعا رفته باشه تا برای زمستون یه جای مناسب پیدا کنه، اگرم نه ... به نظرم ریورران لیاقت حمام خون شدن رو داره ، یه وان سه گوش .

 

من متوجه نمیشم ، چه اهمیتی داره که سندور سانسا رو بوسیده باشه ؟!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

استاد آمون:واقعا بوسیده شدن سنسا توسط سندور اینقد مهمه که واسش تئوری ساختن؟حالا اصلا ببوسه یا نبوسه،چه اتفاقی میفته؟!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مشکل اینجاست که سندور سانسا رو نبوسیده! اما سانسا از خاطره ی بوسیده شدنش توسط تازی یاد میکنه! اونم چند بار.

وقتی از مارتین پرسیدن که این افکار سانسا یه اشتباه عمدی بوده یا سهوی مارتین جواب میده که از این کار منظوری داشته! یعنی اینکار از روی عمد انجام شده!

خب این خیلی شک برانگیزه! برای چی باید اینکار رو بکنه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یه سوال ! سنسا خودش راوی اون قسمت بود، چطوره که یه بار بوسه رو روایت نمیکنه اما بعدا اون بوسه رو به خاطر میاره ؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

@علی:

 

اسمی رو فریاد نمی زنه، یه چیز نامعلوم می گه.

 

درباره سانسا، خب این می شه همون "راوی غیر قابل اطمینان" دیگه.

 

 

خیلی مهمه که سانسا یه آدم متوهم باشه یا نه.

فکر کن سانسا توهم داشته باشه. چه چیزایی تو داستان می تونه عوض شه ؟؟!!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
kei1 » پنج شنبه تیر 5, 93 1:30 pm[/url]"]

درباره سانسا، خب این می شه همون "راوی غیر قابل اطمینان" دیگه.

 

 

خیلی مهمه که سانسا یه آدم متوهم باشه یا نه.

فکر کن سانسا توهم داشته باشه. چه چیزایی تو داستان می تونه عوض شه ؟؟!!

یا ریش مارتین، دیگه همین مونده بود که به حرف های خود POV ها هم نشه اعتماد و استناد کرد. دیگه شورش رو در آورده این پیرمرد! با این همه گیر و گور تو داستان دیگه این رو کجای دلم بذارم

 

ویرایش: یادم رفت یه چیزی بگم، ریگار الان در بین 4 کتابی که خوندی؛ شخصیت محبوبت کیه؟ ( فکر کنم سرسی با مَلاج سقوط کرده، درست میگم؟ ). اگه زحمتی نیست یه آنالیزی هم روی شخصیت های قبلی داشته باش ( منظورم اینه که شخصیت های منفور، با خوندن کتاب 4 تغییری در احساست نسبت به اونا ایجاد نشده ؟)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Azor Ahai » پنج شنبه تیر 5, 93 7:34 pm[/url]"]
kei1 » پنج شنبه تیر 5, 93 1:30 pm[/url]"]

درباره سانسا، خب این می شه همون "راوی غیر قابل اطمینان" دیگه.

 

 

خیلی مهمه که سانسا یه آدم متوهم باشه یا نه.

فکر کن سانسا توهم داشته باشه. چه چیزایی تو داستان می تونه عوض شه ؟؟!!

یا ریش مارتین، دیگه همین مونده بود که به حرف های خود POV ها هم نشه اعتماد و استناد کرد. دیگه شورش رو در آورده این پیرمرد! با این همه گیر و گور تو داستان دیگه این رو کجای دلم بذارم

 

ویرایش: یادم رفت یه چیزی بگم، ریگار الان در بین 4 کتابی که خوندی؛ شخصیت محبوبت کیه؟ ( فکر کنم سرسی با مَلاج سقوط کرده، درست میگم؟ ). اگه زحمتی نیست یه آنالیزی هم روی شخصیت های قبلی داشته باش ( منظورم اینه که شخصیت های منفور، با خوندن کتاب 4 تغییری در احساست نسبت به اونا ایجاد نشده ؟)

 

 

هر وقت حس کردی از مارتین بدتر نمی شه اینو ببین.

memeslanding.com_904_1372090675.jpg.343d813f7641ad6cf9e864a2bc3168de.jpg

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به آزور آهای : منم نظرم دقیقا همینه ! نمیشه به راوی اعتماد نکرد . به نظر من که مارتین سوتی داده و نخواسته قبول کنه .

 

در مورد کاراکتر ها :

شخصیت های محبوب کتاب چهارم دوران و جنا لنیستره .

خب من سرسی رو هنوز دوست دارم اما اون جبروتی که تو کتاب یک و دو تو ذهنم ازش ساختم متلاشی شد و حس احترامم تبدیل شد به یه حس ترحم . این اواخر که دیگه از مرز حماقت حسابی عبور کرد . شاید فقط یه حرکتش رو تو این کتاب دوست داشتم اونم این که خوشحال شدم اون برج دست شوم رو که از اول داستان ازش بدم می اومد رو با خاک یکسان کرد .

 

تو استارک ها از آریا بدم نمی اومد که بعد از کشتن اون خواننده بیچاره ( که سوگند شکنیش مطلقا به این بچه ربطی نداشت ) ازش بدم اومد و کور شدنش حسابی شادم کرد .

برین رو قبلا هم دوست داشتم و با وجود فصل های کسل کننده اش از شخصیتش بیشتر خوشم اومد، آرزوهاش ، ترس هاش و علاقه هاش برام ملموس بود .

نظرم نسبت به جیمی 50-50 بود، الان هم همونه .

دوران مارتل رو دوست دارم ، واریس رو هم همچنین و از پیتر بیزارم و منتظرم تا مرگش رو در پایان ببینم .

قبلا از دنریس بدم می اومد اما الان کمی دوستش دارم .

نفرتم نسبت به استنیس 100 درصد بود اما بعد پایان کتاب سه نفرتم به 99 درصد تقلیل پیدا کرد

از جان متنفر بودم اما الان به خاطر عوض کردن بچه منس و گیلی و به جنوب فرستادن آمون ازش بینهایت متنفرم .

دیگه کسی نموند فکر کنم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×