رفتن به مطلب
Azor Ahai

جادو و ماورا در دنیای مارتین؛ بی مزه، تلخ یا خوش طعم؟!

Recommended Posts

file.php?mode=view&id=710&sid=8f89bcc795af8817627573df7dc99fa5

اگرچه جادو و ماورا به‌عنوان بن‌مایه اصلی داستان مطرح‌شده است ولی مارتین از این فاکتور با وسواسی خاص استفاده کرده است.

در آغاز داستان ما با مرده‌های متحرک و موجودهایی مرموز که آدر نامیده می‌شوند، روبه‌رو می‌شویم. با خواندن فصل اول این حس به خواننده منتقل می‌شود که با داستانی مملو از حوادث غیرطبیعی روبه‌رو است. ولی این موجودها و جادوی همراهشان با همان سرعتی که ظاهرشده‌اند از روایت اصلی داستان کنار می‌روند و داستان در بستری قابل‌درک ادامه پیدا می‌کند. البته جادو رنگ نباخته و در حاشیه داستان حضور دارد و هرچه داستان پیش می‌رود تأثیر جادو هم افزایش می‌یابد؛ گویی مارتین خواننده‌ها را درون ظرفی از آب قرار داده و با زیاد کردن آرام و آرام و نه یک باره آتش در زیر این ظرف، قصد دارد از پس زده شدن این عامل (جادو) در داستانش جلوگیری کند.

مارتین در اقدامی دیگر سعی کرده از کلیشه‌ی رایج در ادبیات فانتزی فاصله گرفته و با شکلی متفاوت جادو را در داستانش به بازی بگیرد. در داستان ما شاهد وردهای جادویی و یا فرایندهای بسیار پیچیده نیستیم بلکه به اعتقاد مارتین جادو باید در معنا عام خود، یعنی عجیب، مرموز و فراتر از ادراک انسانی باقی بماند.

مارتین در حالی جادو را وارد داستانش کرد که در ابتدا قصد استفاده از آن را نداشت. او داستانی که بر پایه واقع‌گرایی باشد را ترجیح می‌داد ولی درنهایت تصمیم گرفت جادو را هم چاشنی کار خود کند.

هرچند نغمه‌ی یخ و آتش در رده‌ی ادبیات فانتزی قرار می‌گیرد ولی مارتین تمام تلاشش را می‌کند تا دو سبک واقع‌گرایی و فانتزی را به گونه‌ای در هم ادغام کند تا کفه‌ی ترازو به سمت مجادله‌های انسانی سنگینی کند. به خطا نرفته‌ایم، اگر بگوییم که مارتین تا بدین جا موفق بوده است.

GOT_HS_08.3012_EP310_5879-1359138720279-I-742x1024.jpg

جهانی که مارتین در قالب فانتزی خلق کرده، با استانداردهای رایج این سبک فاصله دارد.

جهان داستان بسیار شبیه جهانی است که ما در آن زندگی می‌کنیم و همین باعث شده که درک کشمکش‌های هر شخصیت بسیار ملموس باشد.

 

درهرحال بستر اصلی داستان به صورت فانتزی طرح‌شده و ما از اول داستان با خطری به اسم زمستان آشنا می‌شویم! زمستانی بسیار سرد و طولانی که به همراه خود تاریکی و وحشت به ارمغان می‌آورد. تأثیر جادو مرتب در حال افزایش است ولی مارتین سعی بر این دارد که داستانش با جلوه کمتری از جادو و ماورا خاتمه پیدا کند، سعی او بر این است که در پایان روابط و کشمکش‌های انسانی نمود بیشتری داشته باشد. به نظر شما مارتین در این کار موفق می‌شود؟

 

***

جادو چه طعمی به داستان داده است؟ (جادو و نمود‌های آن چه قدر در زیبایی داستان اثرگذار بوده است؟)

نظر شما در مورد نقش جادو در داستان چیست؟

تصور شما از این جهان و با این پیش‌زمینه ای که حالا از داستان دارید، بدون جادو چگونه است؟

شیوه به‌کارگیری جادو توسط مارتین را می‌پسندید؟

در کل در مورد جادو و نغمه ی یخ و آتش چه نظری دارید ؟

 

پ.ن: همین جوری هوس کردم در جهت خدمت به زبان فارسی این مطلب رو شیوه ی فارسی معیار بنویسم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به نظرم من که خیلی خوب از پس اینکار بر اومده

اصلا همین استفاده جادو با وسواس خاص یکی از دلایل جذابیت این داستان هستش

-------

یه موردی : من کتاب هارو نخوندم... میخواستم ببینم مارتین تو کار پرش زمانی زیاد هم هست؟

مثلا یهو نشون بده زمستون شده و تو فصل بعدی نشون بده 30 سال بعد.... و یهو بهار شده باشه!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
HighGarden » چهارشنبه مرداد 22, 93 8:01 am[/url]"]به نظرم من

یه موردی : من کتاب هارو نخوندم... میخواستم ببینم مارتین تو کار پرش زمانی زیاد هم هست؟

مثلا یهو نشون بده زمستون شده و تو فصل بعدی نشون بده 30 سال بعد.... و یهو بهار شده باشه!

من که یادم نمی‌یاد همچین کاری کرده باشه و اصلا انجام بده. داستان به صورت متوالی اما از شخصیت های مختلف بیان مشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Tyrion » چهارشنبه مرداد 22, 93 12:34 pm[/url]"]
HighGarden » چهارشنبه مرداد 22, 93 8:01 am[/url]"]به نظرم من

یه موردی : من کتاب هارو نخوندم... میخواستم ببینم مارتین تو کار پرش زمانی زیاد هم هست؟

مثلا یهو نشون بده زمستون شده و تو فصل بعدی نشون بده 30 سال بعد.... و یهو بهار شده باشه!

من که یادم نمی‌یاد همچین کاری کرده باشه و اصلا انجام بده. داستان به صورت متوالی اما از شخصیت های مختلف بیان مشه.

البته بعد از کتاب سه فکر می‌کنم قصد داشته، مثلا همین‌جوری یه 5-6 سال بعد رو بازگو کنه که شخصیت‌ها (بچه‌ها) بزرگ شدن و ... ولی در نهایت داستان رو به شکل سابق ادامه داده و فقط کتاب 4 و 5 رو از نظر جغرافیایی جدا کرده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
HighGarden » چهارشنبه مرداد 22, 93 8:01 am[/url]"]یه موردی : من کتاب هارو نخوندم... میخواستم ببینم مارتین تو کار پرش زمانی زیاد هم هست؟

مثلا یهو نشون بده زمستون شده و تو فصل بعدی نشون بده 30 سال بعد.... و یهو بهار شده باشه!

همون طور که لیدی تالیسا گفت، مارتین بعد از کتاب 3 قصد داشت کتاب چهارم رو در حالی شروع کنه که شخصیت ها چندین سال بزرگتر شده باشن. حتی با همین ایده چند تا فصل هم نوشت ولی بعد دید جالب نشده و این ایده رو گذاشت کنار.

این خودش یکی از دلایلی بود که باعث شد کتاب چهارم خیلی دیر منتشر بشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

جادو چه طعمی به داستان داده است؟ (جادو و نمود‌های آن چه قدر در زیبایی داستان اثرگذار بوده است؟)

نظر شما در مورد نقش جادو در داستان چیست؟

تصور شما از این جهان و با این پیش‌زمینه ای که حالا از داستان دارید، بدون جادو چگونه است؟

شیوه به‌کارگیری جادو توسط مارتین را می‌پسندید؟

در کل در مورد جادو و نغمه ی یخ و آتش چه نظری دارید ؟

 

پ.ن: همین جوری هوس کردم در جهت خدمت به زبان فارسی این مطلب رو شیوه ی فارسی معیار بنویسم!

 

به نظرم بشه سوال ها رو با هم جواب داد ، من نظرم این هست که مارتین تا جایی که سعی داشته خواسته مرز میان جادو و افسانه رو با زندگی واقعی حتی داخل خود کارکتر های اصلی حفط کنه.

 

مثلا در کتاب اول نظر تیریون در مورد موجودات اونور دیوار کاملا واضح هست و همینطور برخورد تمامی جنوبی ها با این مسئله همین رنگ و بو رو داره ، ولی خاندان هایی که مستقیما با جادو در ارتباط بودن و نژادی بر این پایه دارن مثل استارک ها و تمامی خاندان های شمالی البته به جز خاندان مندرئی در شمال که به مذهب هفت اعتقاد داره یا در براووس که خدای بینهایت چهره مورد پرستش هست یا خدای رلور در همین منطقه همگی این مورد رو نشون میدن که هرچی در سنت و فرهنگ یک منطقه هست در همان جا قابل پرستش هست نه الراما در جا های دیگه ، مصداق واقعیت جهان خودمون یا رد ایران که باور های هر منطقه با دیگر مناطق متفاوت هست حتی یک ده با ده کناری !!! ، دقت کنید بحث این نیست که این مسائل واقعیت دارن یا خیر بلکه بحث این هست که فقط وجود دارن و صرف همین وجودشون مورد بحث هست حالا میخواهد یک ذهنیت باشه یا یک عینیت !!

 

روند ترکیبی این داستان با خط و مشی بقیه داستان های دیگه که به باور من یه مشت مزخرفات هستن مثل هری پاتر ، کاملا متفاوت هست.

 

مثلا در جریان بانوی سرخ پوش در کنار استنیس ، خدای رلور از بقیه خدایان قوی تر نیست بلکه بیشتر مورد کاربرد قرار گرفته ، اینکه شما فکر میکنید بقیه خدایان مسخره و بی کاربرد هستن کاملا اشتباه هست ، مثلا در ماجرای برخورد برن با سبز بینی و کودکان جنگل، تازه خدای نخستین انسان ها توانایی خودشون رو نشون میده چون در اونجا هست که برن کاملا به این قضیه اعتقاد و ایمان داره یعنی اعتقاد باعث وجود قدرت شده.

 

به طور خلاصه هرچیزی که مارتین نوشته الگوی طبیعی داره و کاملا بهش منطق داده شده حتی بی منطق ترین پدیده ی گیتی یعنی جادو !!!!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به نظر من یکی از مسایل جالب در داستان اینه که مردمش (تقریبا مثل دنیای ما)جادو رو یه چیز فراموش شده یا خرافه میدونن .اما یک سری اتفاقات در طول داستان هست که انگار برای بالا بردن غلظت جادو تا آخر داستان دست به دست هم میدن.مثلا کل داستان زیر سایه ی زمستونیه که در راهه .حضور گایرولف ها بعد از چند قرن . آدر ها بعد از چندین قرن . اژدها ها بعد از چندین قرن و افزایش قدرت جادوی جادوگران به خاطر حضور دوباره ی اونها و....... همه و همه جزو همین اتفاقاتن.مثلا یکی از نقاط اوج داستان از نظر من سرآغاز کتاب 3 هست اونجایی که سم میگه

"شیپور رو سه بار زدن قرن ها و هزاره هاست که سه بار نزدن سه بار یعنی آدر ها"

.در کل فکر کنم تا آخر داستان جادو بیشتر و بیشتر ظهور و بروز کنه و شاید ما باید منتظر یه پایان جادویی باشیم...!!!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×