S.i.S 0 ارسال شده در مه 15, 2015 این هم نکات اپیزود پنجم، امیدوارم خوب باشه. * عنوان این قسمت اشاره مستقیم به صحبت های استاد ایمون و جان اسنو در خصوص رشد کردن و بالغ شدن و گرفتن تصمیم در بین نگهبانان شب دارد. " اون بچه رو بکش، و اجازه بده یه مرد متولد بشه" در کتاب، استاد ایمون، این توصیه را برای اولین با به برادر خود اگان در زمان تاج گذاریش میکند. * این چهارمین اپیزود است که هیچ قسمتی از آن در باراندازپادشاه نیست.در فصل اول در قسمت جاده پادشاهی (چون پادشاه رابرت و سرسی، به همراه استارک ها در حال رفتن به سوی باراندازپادشاه بودن) فصل سوم اپیزود باران های کستامیر (که بشیتر بر روی عروس سرخ متمرکز بود)، و فصل چهارم محافظان دیوار (که به طور کامل بر روی نبرد کسل بلک متمرکز بود). * نسخه خطی که جورج آر.آر مارتین در اصل برای چهارمین کتابش نوشت بود قرار بود به صورت یک رمان دو جلدی منتشر بشود ولی به دلیل حجم بالایی داستان کتاب چهارم به یک رمان یعنی جشن برای کلاغ ها کاهش یافت که در آن کتاب روایت داستان حول محور هفت پادشاهی (مارجری، سرسی و...) در حال گردش است و باقی مانده داستان در یک مجموعه جدید به نام رقصی با اژدهایان منتشر شد، تمام اتفاقات در رمان پنجم در مدت زمان مشابه در رمان چهارم رخ میدهد.اما در خارج از هفت پادشاهی این اتفاق میافتد: جان اسنو و استنیس در دیوار (و تا حدودی بولتون ها در شمال)، دنریس در میرین، همچنین اریا و تیریون در شهرهای آزاد.مارتین اشاره کرده است که چند تشابه روایت بین حوادت در مناطق مختلف در کتاب ها وجود دارد که در همان ابتدا آشکار نیست، برای مثال روایت فصل های سرسی در باراندازپادشاه و دنریس در میرین، در تقابل به یکدیگر هستن، که چگونه هر یک ملکهها حکومتهایشان به چالش کشیده میشود.در مجموعه تلویزیونی تا حدودی این چاشنی نیز به کار اضافه شده است، برای مثال در اپیزود گذشته با حضور مبارزان هفت در باراندازپادشاه، یا پسران هارپی در میرن، بنابراین، در قسمت قبل، ظهور جنبش های رادیکال در هر دو منطقه به صورت موازی شکل میگیرد.ولی در این قسمت ما باز به همان روند کتاب های رقصی با آژدهایان میرویم.و همچنین در این اپیزود دوباره به سبک و سیاق روایت داستان کتاب پنجم باز میگردیم و فقط بخش داستانی خارج از هفت پادشاهی را میبیینم. * جان اسنو در گفتگوی خود با تورموند به او میگویید که دیوار 8000 سال پیش (بر طبق افسانه ها حداقل) ساخته شده است.این تنها قبلا در انیمیشن های "تاریخ به روایت تصویر" که توضیح داده شده است.در این مجموعه که در نسخه های بلوری منتشر میشود گفته میشود که دیوار هزار سال پیش ساخته شده است.ایجاد دیوار منجر به شکاف بین هفت پادشاهی در جنوب و وحشی ها در شمال میشود که اساسا هر کس در شمال دیوار متولد بشود بدشانس است.بنابراین نگهبانان شب و وحشی ها اعتقاد دارند که آنها دشمنان هشت هزار سال هستن. * جان به دو دلیل خواستار پیوستن وحشیها به نگهبانان شب است : 1 - هر وحشی که در شمال دیوار بمیرد، یعنی یک نیروی جدید برای مبارزه با وایت واکرها میشود. 2 - نیروی انسانی نگهبانان شب در وضعیت خطرناکی قرار دارد.در صورت یک حمله از سمت ادرها دیوار شکست خواهد خورد. * تا کنون در رمان اژدهایان چندین نفر را کشته اند، اما هرگز به دستور دنریس نبوده است. * سمول تارلی استدلال میکند که میتوان مقداری از زمین های که در جنوب دیوار در قسمت گیفت قرار دارن را به وحشی ها داد.حالا که جان اسنو لردفرمانده نگهبانان شب شده است، او از نظر فنی حاکم دیوار و گیفت میباشد. * به عنوان مثال بون مارش اشاره میکند، که بسیاری از روستاها در قسمت گیفت به دلیل حملات همین وحشی ها خالی از سکنه شده است.همچنین برن استارک و همراهانش در فصل سوم از گیفت گذشتن، در فصل سوم در اپیزود باران های کستامیر - در اپیزودی که به جان اسنو در گیفت حمله شد - میرا رید اشاره میکند که در گیفت بسیاری زمین خوب برای کشاورزی وجود دارد ولی هیچ کس در آنجا زندگی نمیکند، و به همین ترتیب برن توضیح داد که این منطقه جمعیتش به دلیل اینکه در طول قرن ها زیر حملات وحشی ها بوده است خالی از سکنه شده است. * در فصل چهارم نیز بخش های از گیفت نیز معرفی شد هنگامی که سمول و گیلی را در مولز تاون میگذارد، نزدیک ترین شهر به قلعه سیاه مولز تاون (Mole's Town) است و در گیفت قرار دارد.همچنین در این اپیزود به یاد میآورید که، اولیی در یک روستا در گیفت زندگی میکرد، اما در فصل چهارم در اپیزود "شکننده زنجیرها" وحشی ها به رهبری ایگریت، تورمند و استیر به آنجا حمله میکنند و پدر و مادر او و هر کس در آنجا بوده است را میکشند و فقط او است که زنده میماند و برای هشدار دادن به نگهبانان شب به کسل بلک میرود. * رمسی در این قسمت به عروسی آینده اش اشاره میکند و میگویید " که این ازدواج از موت کیلین تا لست هارت" خواهد بود.در قسمت های گذشته موت کلین را در اپیزود های مختلف دیده ایم، قلعه ای که در جنوبی ترین نقطه شمال قرار گرفته است، و حکم دروازه ورود به شمال را دارد، به غیر از عبور از موت کیلین عبور از مرداب های نک غیر ممکن است (این قلعه متعلق به خاندان رید گری از واتر واچ است).لست هارت نیز آخرین قلعه شمال است که در شمالیترین نقطه قلمرو شمال قرار گرفته است. این قلعه توسط متحدان سر سخت استارک ها یعنی خاندان امبر رهبری میشود.این قلعه مرز بین شمال و سرزمین های دیوار یعنی گیفت است.نزدیک ترین خاندان به دیوار نیز امبرها میباشند. * در این قسمت اولین نشانه حضور بوئن مارش، را از نظر دیالوگی میبینیم.او در چند قسمت گذشته فصل حضور داشت ولی هرگز صحبت نکرده بود. او اولین ملازم نگهبانان شب است، آتل یارویک اولین بناء، و سر الیسر تورن نیز اولین تکاور است که هر سه در صحنه جلسه در این قسمت حضور داشتند.آنها با هم افسران فرماندهی و مشاوران لردفرمانده را تشکیل میدهند.سازمان نگهبانان شب شامل سه گروه می باشد: تکاور ها، بنایان و ملازمان. هر سه این گروه تابع دستورات لرد فرمانده هستند و توسط افسر مافوق خود که او را اولین تکاور، اولین بناء و اولین ملازم می خوانند رهبری می شود. این افسران توسط لرد فرمانده انتخاب می شوند.ظاهر مارش و یاوریک نسبت داری تاریخچه عجیب در مجموعه تلویزیونی است: بازیگران برایان فورچون در فصل اول کسی بود که افسران نگهبانان شب (مانند جان و سمول) را به سوی درخت های نیایش برد تا سوگند وفاداریشان را بخورند.او هرگز با نام شناخته نشد، هر چند فورچون در طی گفتگوی با ما عنوان کرد که شخصیت بوون مارش را برعهده داشته است.گرچه فورچون در فصل دوم و سوم حضور ندارد، ولی هنگامی که او در فصل چهارم دوباره ظاهر شد، اینبار توسط سر الیسر به عنوان اولین بناء یعنی آتل یارویک معرفی شد.و بازیگر جددی مایل کوندورن به عنوان بوئن مارش معرفی شد. * والدا بولتون در رمان بادار نمیباشد.در این اپیزود گویا منظور روس بولتون از این حرف به رمسی تهدید او نسبت به وضعیت متزلزل جایگاه او دارد. * اصولا مشروعیت دادن به کودکان حرامزاده بسیار کم در وستروس رخ میدهد چرا که بسیاری میدانند دادن این حقوق به آنها (حرمزادگان) باعث ایجاد یک جنگ داخلی در داخل خاندان ها و حتی در کل کشور میشود.بر طبق قانون وراثت اگر یک لرد یک پسر حرامزاده داشته باشد، ولی بعدا یک پسر از همسر قانونی خود به دست بیاورد طبق قانون وراثت در دنیا وستروس حکومت به وارث قانونی او منتقل میشود.هر چند حتی اگر پسر حرامزاده از نظر سنی بزرگتر باشد تا قبل از مشروعیت گرفتن هیچ حقی نسبت به حاکمیت ندارد، با اینحال حتی بعد از گرفتن مشروعیت نیز بسیاری از طرفدارن میگویند که وراث اصلی پسر قانونی است نه پسر حرامزاده تازه مشروعیت گرفته.رمسی و روس بولتون هر دو از این امر آگاه هستند، و در این اپیزود نویسندگان توضیح دادن که، روس با استفاده از حاملگی والدا قصد تهدید رمسی داشته است تا رفتار خود را بهبود دهد، در غیر این صورت روس به سادگی کودک والدا را به عنوان وارث قانونی خود اختیار خواهد کرد. * مادر رمسی در کتاب هنوز زنده است.رامسی بیشتر عمر خود را به عنوان یک دهقان ساده زندگی میکرده است، هر چند در نهایت او به دردفورت رفته و حق نخست زادگی خود به عنوان پسر روس خواستار میشود.در این قسمت رمسی میگویید که مادر او وقتی نوزاد بوده است به سادگی فوت کرده است.بنابراین بر طبق روایت مجموعه تلویزیونی رمسی در دردفورت چندین سال زندگی کرده است. * اینکه رمسی به مادر خود اهمیت میدهد بسیار عجیب است. همچنین بارها روس بولتون رمسی را سر این موضوع تحقیر کرده است برای نمونه زمانی که قصد میکند ریک را از دست رمسی نجات دهد میگویید : " هر چیزی که داری رو من بهت دادم. اینو یادت باشه، حرومزاده. و اما درمورد این...ریک...اگه هنوز جایی برای نجاتش گذاشته باشی، اون هنوزم میتونه برای ما مفید باشه. حالا قبل از اینکه منو از روزی که به مادرت تجاوز کردم، پشیمون کنی، برو کلیدو بیار و این زنجیرا رو ازش باز کن. " * در مجموعه تلویزیونی تا کنون در خصوص "شب اول" سخن به میان نیامده است: شب اول سنت ازدواجِ تقریبا منقرض شدهای در وستروس است. بر اساس این سنت، هنگامی که عوام یا روستاییان ازدواج میکنند، ارباب یا پادشاهشان میتواند در شب اول با عروس همبستر شود. این سنت حتی گاهی اجازه میدهد که شاهان زنان اشراف را نیز در شب اول به بستر ببرند، هرچند این مورد به ندرت رخ میدهد، چرا که یک حاکم زیرک از رنجشی که این کار به بار میاورد و این که چه به راحتی باعث دشمن تراشی میشود، آگاه است. سنت حق شب اول ارباب برخی از عوام را به ازدواج در خفا و یا اطلاع ندادن ازدواج به حاکم سوق داد، چرا که نه آنها تمایل داشتند که عروسشان را به اشتراک بگذارند، و نه عروسان اغلب مایل بود با ارباب به اشتراک گذاشته شود، این سنت برای قرنها در وستروس اجرا میشد تا زمان پادشاهی جیهیریس اول که، به توصیه همسر ستودنیاش شهبانو آلیسان، این سنت را ممنوع کرد.این کار باعث شد تا آلیسان محبوب مردم طبقه فرودست شود، هرچند بعضی از اربابان را ناخرسند کرد. اگرچه امروزه این سنت خلاف قانون است، شایع است که هنوز برخی از خاندانها، نظیر خاندان بولتون و خاندان آمبر(گرچه انکار میکنند)، و نیز ساکنان جزیر اسکاگوس و برخی از قبایل کوه نشین شمالی، به صورت نامشروع این سنت را اجرا میکنند.از این رو کسانی مثل میلر و همسرش (مادر رمسی و مردی که دوستش داشت) تصمیم میگیرند در خفا و به دور از چشم روس بولتون ازدواج کنند ولی روس بولتون این موضوع رو متوجه میشود و پس از کشتن میلر به همسرش یعنی مادر روس تجاوز میکند و این عمل را حق خود میداند. "از اون لحظهای که دیدمش، خواستمش. این حق من بود...ازدواج آسیابان بدون اجازه یا آگاهی من انجام شد. اون مرد منو فریب داده بود. منم اونو دار زدم و حقم رو زیر همون درختی که داشت تاب میخورد، گرفتم" * با اینحال شب اول هیچگونه نسخه مشابه ای در قرون وسطی نداشته است، و حتی تا کنون هیچ ادعا در این خصوص در هیچ زمانی شکل نگرفته است.و این سنت در دوران مدرن اختراع شده است.شب اول به خصوص در طول سال های 1990 به بعد در مجموعه های تلویزیونی و رمان ها تا حدودی رواج پیدا کرد، زمانی که مارتین اولین کتاب خود را در آن زمان منتشر کرد با حضور اندک بولتون ها ولی اشاراتی از این موضوع در آن کتاب وجود داشت.همچنین در سال 1995 بود که با ساخته شدن فیلم Braveheart اولین "شب اول" در مجموعه های سینمایی به تصویر کشیده شد، که باعث اعتراض بسیاری از مورخان قرون وسطی شد که چرا تصویر کاملا نادرست از جامعه قرون وسطی را در این فیلم به نمایش میگذارند و هیچگاه این سنت در قرون وسطی وجود نداشته است.تصادفان بازیگر شخصیت یان رویس در فصل های چهارم و پنجم همان لرد انگلیسی است که مراسم شب اول را برروی دهقان اسکاتلندی اجرا میکند. * روس میگوید که هنگامی که برای اولین بار رمسی را دیده است میخواسته است آن کودک را به روخانه بیاندازد، ولی وقتی به او نگاه میاندازد میفهمد که او واقعا پسرش است.در رمان همین جزئیات باعث این میشود که روس بفهمد رمسی پسرش است چرا که رمسی نیز مانند پدرش داری رنگ چشمان متمایز بولتون هاست، چرا که آنها داری چشم های بسیار ترسناک به رنگ آبی کم رنگ، کم رنگ هستند که سفیدی نزدیک است.در وستروس ویژگی ژنتیکی یکی از نشانه های بارز در شناسایی افراد و خاندان ها میباشد.از طرف دیگر اینکه روس بولتون بعد از فهمیدن اینکه رمسی پسرش است او را نمیکشد، نشان از پایبند بودن آن نسبت به قانون خویشاوند کشی است. * این امر ما را به صحبت های تایون لنیستر و تیریون در خصوص همسرش میاندازد.چرا که تایون گفت زمانی که تیریون باعث مرگ مادرش در زمان زایمان شد و وقتی فهمید که او یک کوتوله است تصمیم گرفت آن را به دریا بیندازد ولی به دلیل وجود قانون خویشاند کشی از اینکار صرف نظر کرده است. * این تاکید استنیس بر روی اصلاح کلمه "less" و تبدیل آن به "fewer" چیزی است که از گذشته وجود داشته است، او در فصل دوم در زمان گفتگوش با داووس نیز صحبت های آن را تصحیح میکند : Watchman: Help the Wildlings? Why would we do that? Let them be picked off! Less enemies for us Stannis: Fewer Davos: It's four less fingernails to clean Stannis: Fewer Four fewer fingernails to clean * در این اپیزود زمانی که دوواس از استنیس میخواهد که همسر و دخترش را در دیوار باقی بگذارد، استنیس به او اینگونه پاسخ میدهد که نمیتواند آنها را پیش یک مشت دزد و متجاوز تنها بگذارد.این اشاره به چگونگی رواید کتاب دارد، چرا در رمان سلیس، شیرین و حتی میلسنادر در واقع در قلعه سیاه باقی میمانند. * صحبت های در خصوص دنریس تارگرین و اژدهایانش در خصوص فتوحاتش در خلیج برده داران گویا نیز به دیوار رسیده است.استاد ایمون نیز برای اولین بار نام او را میشوند و عنوان میکند که آخرین بازمانده خاندانش تنها و به دور از آخر وابسته نزدیک به خود دور است. * رسیدن اخبار از خلیج برده دارن به بارانداز پادشاه و یا دیوار چندین ماه طول میکشد، با توجه به اینکه سیستم ارسال خبر توسط کلاغ های سیاه فراتر از وستروس در سایر سرزمین های دریایی باریک گسترش نیافته است، بنابراین پیام های باید توسط کشتی در مسافرت دریای منتقل بشوند.بنابراین ایمون و سمول نمیتوانند از اخبار اخیر دنریس باخبر بشوند.البته پیامی که سمول در خصوص دنریس خواند اشاره آنچنانی به دنریس در خصوص فتوحاتش حتی گرفتن میرن ندارد و تصمیم در ماندن در آن ندارد.فقط در خصوص از بین بردن برده داری و آزاد کردن برده است.در واقع فعالیت های دنریس محور اصلی این گزارش است. * استاد ایمون در فصل اول اپیزود بیلور در زمان بازگشت جان، و دوباره در فصل چهارم در اپیزود " ناظران دیوار" به سمول در این خصوص توضیح میدهد که او به عنوان شاهزاده تارگرین به دنیا آماده است و اسم اصلی او ایمون تارگرین است.اما او از نام خانوادگی اش کناره گیری میکند و به عنوان یک استاد مشغول به کار میشود، و بعدها به نگهبانان شب میپیوندد.ایمون به جان اسنو توضیح داد که : او عموی بزرگ و فراموش شده شاه دیوانه ایرس تارگرین دوم است.او استاد شد چرا که پسر ارشد و وارث نبود، اما پس از درگذشت برادر بزرگتر خود برخی به او تاج و تخت را پیشنهاد دادن، ولی او از اینکار به دلیل قوانین استادی کناره گیری کرد و برای جلوگیری از توطئه سیاسی در پایتخت به نگهبانان شب پیوست.سپس برادر کوچتکترش اگان تارگرین پنجم پادشاه شد. * در رمان اگان پنجم در واقع پدر بزرگ ایریس دوم است نه پدرش. در واقع پسر اگان پنجم ، جهیریس دوم است، به این صورت ایمون عموی بزرگ پدر دنریس میباشد، نه عمو اصلیش با این حال ایمون در فصل اول اظهار داشت ایریس دوم پسر اگان پنجم است، نه نوه اش، و نویسندگان سریال نیز اینکه جیهیریس دوم از سریال حذف شده است را تایید کردند.ساخت این تغییر هنوز نامشخص است، هر چند که ظاهرا دست اندرکاران تلویزیونی قصد در ساده سازی رابطه بین دنریس و ایمون را داشته اند. * ایمون برای تنها تارگرین باقی ماننده در جهان ابراز تاسف میکند، و میگویید او برای سالیان دراز در دیوار تنها بوده است بدون اینکه بتواند به خانواده اش کمکی برساند.او یک ایده را ایجاد میکند که دنریس فکر میکند تنها تارگرین باقی مانده در جهان خود اوست و هیچ خبری از ایمون ندارد. * ایمون اشاره میکند که صد سال سن دارد.این در حالی است که در سایر بخش های تلویزیونی او بیش از صد سال توصیف شده است، هر چند به طور دقیق در مجموعه تلویزیونی سن اون مشخص و تایید نشده است، در رمان او 102 سال دارد. * پس از اولین اشاره به اولدتان در اپیزود گذشته (دومین شهر بزرگ در وستروس) این برای دومین بار است که آن اشاره میشود، این بار توسط سمول تارلی که به طور خاص توضیح میدهد که سیتادل در آنجا واقع شده است، موسسه مانند دانشگاه که دفتر مرکزی و آموزشگاه برای استادان است.احتمالا یکی از بزرگترین، کتابخانه های جهان شناخته شده را دار میباشد. * سمول تارلی میگویید که کتابخانه کسل بلک نسبتا کوچک است.در رمان کتابخانه کسل بلک بخاطر نسخه های قدیمی و خطی و نادرش بیشتر شناخته میشود چرا که نگهبانان شب قرن ها قدمت دارن و برای همین است در طول این قرن ها کتاب های بسیار خطی را جمع آوری کرده اند.برای مثال زمانی که سمول به دنبال طایفه های وحشی میرود کتاب را پیدا میکند که به صورت محلی نوشته شده است، نگهبانان شب فقط به عنوان یک استحکام نظامی در نظر گرفته نمیشود بلکه یک آموزشگاه عالی نیز میباشد. * استنس در این اپیزود به سمول میگویید تو پسر رندیل تارلی هستی، کسی که رابرت را در نبرد آشفورد شکست داد، تنها نبردی که رابرت در آن شکست خورد.این نبرد در مجموعه "تاریخ به روایت تصویر" معرفی شده است ولی تا کنون هرگز در مجموعه تلویزیونی هیچ چیز از آن توضیح داده نشده است. * سمول به استنیس توضیح میدهد، که یک واکر (ادر) را با استفاده از یک شیشه اژدها کشته است، و همچنین استنیس به سمول میگویید که از شیشه اژدها بسیار در دراگون استون موجود است.در ویدیو تاریخ به روایت تصویر در دراگون استون، استنیس میگوید بخاطر اینکه دراگون استون یک جزیره آتشفشنانی است داری منابع فراوان از شیشه اژدها (ابسیدین) هست.همچنین در فصل چهارم تایکو نستوریس به استنیس میگویید که دراگون استون به اندازی کافی محصولات زراعی و یا دام تولید نمیکند که برای حفظ یک ارتش کافی باشد.در ویدیو تاریخ و افسانه ها استنیس شکایت میکند که در حالی که دراگون استون بسیاری شیشه اژدها دارد ولی هیچ کاربردی ندارد.با توجه به اینکه آنها خیلی تیز و هستن ولی بسیار شکننده هستن، و نمیتوان از آنها به عنوان شمشیر استفاده کرد.بنابراین استنیس بزرگترین منبع سلاح های ضد واکر را در دراگون استون راه کرده و به دیوار عقب نشینی کرده است. * باریستان اسلمی مرده است، هر چند او در رمان نمرده است. در قسمت گذشته دیدم که زخم های که او برداشته است منجر به مرگ او شده است، اگر چه بسیار فکر میکردن که او نمرده است و مرگ او در مجموعه تلویزیونی جلعی است ولی بازیگر نقش باریستان در مصاحبه ای عنوان کرد که کارکترش مرده است. * داستان عاشقانه گری ورم و میساندی هیچ نسخه مشابه ای در کتاب ندارد، به دلیل اینکه میسنادی فقط ده سال در کتاب دارد، اما او مانند دیگر شخصیت های جوان کتاب در مجموعه تلویزیونی سنش بیشتر شده است. * در کتاب میسنادی نسبت به سن کمش بسیار هوشمند است، با این حال، او مشتاق مشاوره دادن به دنریس میباشد تا جایی که در رمان دنریس اجازه میدهد که میسنادی به طور رمسی به عنوان مشاور در شواری حاکم او بنشیند و گویا این اپیزود نشان دهنده آن لحظه از کتاب است. * دنریس یکی از دشمنان و یکی از اربابان برده داری قدیمی را جلوی اژدها میاندازد تا آن را بسوزانند و از او تغذیه کنند.امیلیا کلارک در پشت صحنه و توضیحات این اپیزود عنوان کرد که این کار دنریس در واقع سایه رفتار پدرش یعنی پادشاه دیوانه بر روی اوست که چگونه دشمنان خود را زنده زنده میسوزاند.رفتار دنریس درست مانند رفتار پدرش است که باریستان در اپیزود گذشته برای دنریس توضیح داد، اگر چه او تنها به عنوان یک مثال اینکار را انجام دارد و در ادامه دستور به بازگشایی چاله مبارازت داد تا تلاش کند صلح دوباره به شهر بازگردد. * والریا شهری مخروبه در ایسوس است. این شهر که خیلی وقت است نابود شده شهر شگفتی هاست و زمانی پایتخت امپراطوری بزرگی به نام ممالک مستقل والریا بوده است. واقعهای زمینشناختی معروف به سرنوشت شوم والریا یک قرن پیش از ورود اگان منجر به نابودی والریا شد. والریا سرزمین آبا و اجدادی خاندان تارگرین، خاندان سلتیگار و خاندان ولاریون بوده است.این سرزمین که بر اثر فوران چهارده آتشفشان زنجیره ای به طور کامل نابود شد و و تبدیل شبه جزیر های کوچک شده است که دریایی دودزا (که خالص فعالیت های آتشفشانی است) بین آنها ایجاد شده است.گفته میشود در بین این خرابه ها گینجه های بسیاری واقع شده است، ولی هیچکس جرات قدم گذاشتن حتی به نزدیکی این جزیره ویرانه ندارد، حتی دزدان درایی نیز حتی از نزدیک شدن به این شهر ترس دارند.حتی جورا زمانی که در کتاب تیریون را میدزد وقتی از دور خراب های والریایی را میبیند تصمیم میگیرد از مسیر دیگری حرکت کند ولی در مجموعه تلویزیونی جورا و تیریون از بین این خراب ها میگذرند.تا کنون هیچ کشتی پس از ورود به فاصله صد مایلی این جزیره بازنگشته است. * استنیس در قسمت قبل اشاره کرد که "مردم سنگی" که توسط گری اسکیل بیمار شده اند تحت فشار قرار میگیرند که زندگی خود را در کنار تمدن رها کنند و خود را به ویرانه های قدیمی والریا برسانند. در رمان، یک منطقه بزرگ در بین خرابه های کورین (که به عنوان اندوه نیز شناخته میشود.) وجود دارد که مردم مبتلا به گری اسکیل در آنجا ساکن شده اند.همچنین طبق شایعاتی مبهم برخی از این مردمان نیز در شبه درهم شکسته والریایی و بین خرابه های والریا حضور دارند. * تیریون در کتاب در امتداد جنوبی رودخانه روین مورد حمله مردان سنگی قرار میگیرد، در جایی نزدیکی کورین در راه پنتوس به ولانتیس.در مجموعه تلویزیونی این بخش از کتاب تغییر کرده است به طوری که بین قسمت اول و سوم فصل پنجم تیریون به همراه واریس به جای رفتن از مسیر دریایی به ولانتیس از مسیر زمینی خود را به آنجا میرسانند. * دنریس هیچکدام از اعضای خاندان های میرن را توسط اژدها نمیکشد.بلکه در عوض او بچه های هر یک از خانواده های نجیب را به عنوان ملازم خود به گروگان میگیرد.او همچنین از هر خانواده برای هر یک از پیروان و سربازان که توسط پسران هارپی کشته شده غرامت و خون بها میگیرد. * او هرگز هیزادر را به زندان نداخت. * جان، وال را که یک دختر وحشی و یکی از همراهان و خواهر زن دلا همسر منس است را به شمال و برای ترغیب پیوستن وحشی ها به نگهبانان شب میفرستد.وال زمانی که به باز میگردد تورمند غولکش را به همراه خود میآورد، او هرگز در طول نبرد اسیر نشده است. * جان به پیشنهاد استنیس میخواد وحشی ها به جنوب دیوار بیایند و بماند ولی این به معنی صلح با آنها نیست، او فقط میخواهد با نیروهای بیشتر از وایت واکرها رو به رو نشود. * سانسا هرگز تئون را نمیبیند، در واقع تئون دوست سانسا یعنی جین پول را میبیند که به شکل و ظاهر آریا استارک تغییر کرده است. * والدا بولتون باردار نیست، اگر چه روس به ریک اشاره میکند که اگر بچه دار بشود بدون شک رمسی آن را خواهد کشت. * شیرین و سلیس در کسل بلک به همراه دوجین نیرو و میلساندر باقی میماند. * دوواس هرگز با استنیس در لشگرکشی حضور ندارد، بلکه او به پیش لرد مندرلی در وایت هاربر فرستاده شده است، به این امید که به استنیس بپیوندد. * جورا هرگز به گری اسکیل مبتلا نمیشود. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر