رفتن به مطلب
alireader

"خانه ای با در قرمز" شخصیت های کتاب واقعا به دنبال چه اند؟

Recommended Posts

هر کدام از شخصیت های اصلی و مهم کتاب ها ، داری یک یادآوری تکرار شونده هستند، یک رویا ، یک خاطره ، یک دعا و ... که مدام در فصل های مختلف تکرار میشوند و انگار بر تمام کارها و تصمیم هایشان تاثیر دارند:

 

دنریس همیشه رویای خانه ای با در قرمز و یک درخت لیمو در حیاط آن را میبیند . خانه ای در براووس که سر دری او و برادرش را در آن پنهان کرده بود .

 

آریا مدام دعایی را زمزمه میکند: جافری،سرسی،سر ایلن .... نام کسانی که آرزوی مرگشان را دارد

 

تیریون همواره به یاد همسری است که در نوجوانیش با اوازدواج کرد : تایشا دختری روستایی که لرد تایوین از او جدایش کرد و به یک فاحش... تبدیلش کرد در کتاب پنجم تیریون به هرکس میرسد میپرسد: فاحش... ها کجا میرن؟

 

ند استارک همیشه به یاد میاورد یا خواب میبیند که خواهرش لیانا در بستر مرگ به او میگوید : قول بده ند، قول بده...

 

جیمی لنیستر در حالت ها و جاهی مختلف تصویر ایریس تارگریان را میبیند و اینکه چه طور شمشیرش را در بدن او و پایرومنسرهایش فرو کرده است.

 

سرسی در همه جا خاطره چادر مگی فراگ را به یاد میاورد و ولنکور...

 

ایرون گریجوی کاهن خیس مو یاد خاطره ای هولناک از صدای بازشدن لولای دری آهنی را به یاد میاورد

 

ویکتاریون بارها خاطره کشتن همسر خیانت کارش را به یاد میاورد

 

و جان اسنو در رویاهایش به سرداب های وینتر فل کشیده میشود و انجا چیزی در رانتظار اوست ...

 

*****************************

هدف مارتین از طرح این یاداوری های تکرار شونده چی بوده؟ چه اسرار و نکاتی در آنها پنهان شده ان؟ درباره تمام این یادآوری ها تیوری هایی مطرح شده که اگر مایل باشید میتونیم در مورد تک تکشون بحث کنیم.

Thaldir_House_of_Dreams.thumb.jpg.23071a21d96baa671d8d65f837d344ed.jpg

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خوب بحث رو خودم شروع میکنم به امید اینکه بقیه هم مشارکت کنن .

به نظر من این یادآوری های تکرار شونده (راستی کسی کلمه بهتری به ذهنش میرسه ؟شاید ترجیع بند؟)کلید درک شخصیت های اصلی (pov های کتاب) و بازکردن قفل اسرار پیرامون اون ها هستن .

 

مسیری که هرکدوم از کارکترهای اصلی کتاب طی میکنن شبیه یک سفر هست که نقطه شروعش مشخص هست ولی مقصدش برای هیچ کس از جمله خودشون معلوم نیست . ولی چیزی که از مقصد مهمتره انگیزه و هدفشون از این سفر هست .انگیزه ای که روی تمام کارها و اقداماتشون و مسیری که در این سفر انتخاب میکنن سایه انداخته .

فکر میکنم اگر این انگیزه رو کشف کنیم بتونیم بهتر اقدامات بعدی شخصیت ها و حتی مقصد نهاییشون رو پیش بینی کنیم و این یادآوری ها مثل کلیدی برای شکستن رمز و راز هر کاراکتر هستن .

 

اگر سری به فروم های خارجی بزنید مملو هست ازانواع تیوری ها درباره شخصیت های مختلف ولی به ندرت تیوری مطرح شده که تونسته باشه ارتباط سرنوشت شخصیت ها با هم رو توضیح بده . مثلا درباره اینکه ولنکور کیه خیلی صحبت شده ولی اینکه این پیشگویی که درباره سرسی هست چه تاثیری رو سرنوشت آریا یا دنریس یا ... داره کسی خیلی صحبت نکرده . به نظر من راه پیدا کردن این رابطه دنبال کردن ترجیع بندهاست . هدفم اینه که درباره تک تک pov های کتاب بنویسم و در نهایت به یک سناریو که همه شخصیت ها رو دربربگیره برسم

 

 

۱-دنریس: خانه ای با در قرمز

دنریس در خواب و بیداری در خانه نامیراها و در خاطراتش مدام یک خانه با در قرمز و یک درخت لیمو رو میبینه . ولی چرا؟

هرچند دنریس دست به کارهای بزرگی میزنه و احتمالا نقش مهمی در سرنوشت آینده دنیای نغمه بازی میکنه ولی درون خودش هنوز فقط یک دختر بچه اس که در جهانی ناشناخته و غریب تنها رها شده و تنها هدفش و انگیزه اش اینه که به خونه برگرده

اما خونه برای دنریس کجاست؟ وستروس و کینگز لندینگ ؟ جایی که هیچ خاطره و شناختی ازش نداره؟ نزدیکترین جایی به مغهوم خانه که دنریس به یاد میاره یک خانه با دری قرمز هست در براووس که تک درخت لیمویی در حیاط اون بوده . جایی که دنی و برادرش برای مدتی تحت سرپرستی سرویلیام دری گارد شاهنشاهی پدرش زندگی کردن در جایی شبیه خانه برای دنی تا اینکه دری میمیره و خدمتکاران خانه اونها رو بیرون میکنن و از اون زمان دیگه دنریس روی آرامش رو نمیبینه و از شهری به شهر دیگه آواره میشه . این نداشتن خانواده و خانه و نداشتن کودکی مهمترین عقده روحی دنریس و مهمترین نقطه ضعفش و همین طور مهمترین انگیزه اش هست که باعث میشه تمام تصمیمات مهم و سرنوشت سازش رو بر این اساس بگیره . دنریس در مقابل بی عدالتی در حق کودکان خیلی ضعیف هست و واکنش های افراطی نشون میده و حاضره همه چیزش رو از دست بده ولی بچه تحت ستمی رو نجات بده . به این موارد دقت کنید:

نجات دادن دختر بچه لازاری از دست داتراکی ها (و بعدا قسم خردن برای گرفتن انتقام کشتن و تجاوز به بچه از کارل پونو)-تصرف آستاپور و آزاد کردن آنسالیدها (که خیلی هاشون هنوز بچه هستن) و از میان برداشتن رسم اخته کردن پسر بچه ها و کشتن نوزادان شیر خوار -تصرف میرین و اعدام بیرحمانه و وحشتناک ۱۶۰ بزرگزاده میرین در انتقام به صلیب کشیدن همین تعداد بچه برده -زندانی کردن اژدهایان به خاطر کشتن و سوزاندن یک بچه چوپان .

تمام این تصمیمات برای یک ملکه تارگریانی در تبعید که میخواد تاج و تختش رو پس بگیره اشتباه محض و احمقانه هست . ولی این تصمیمات رو نه ملکه دنریس که دنی دختر بچه ای که از خانه اش با دری قرمز بیرون انداخته شده میگیره .

دنی در مورد برادرش ویسیریس به سرجوراه میگه ویسیریس هیچ وقت حامیش نبوده و فقط اذیتش میکرده و میخواسته ازش سو استفاده کنه . این جمله ای هست که دنی در مورد ویسیریس به سر جوراه میگه:

Why do the gods make kings and queens, if not to protect the

ones who can't protect themselves

یعنی دنریس از ویسیریس انتظار حمایت و محافظت داشته . و حال که این دختر کوچولو تبدیل به ملکه و مادر اژدهایان شده میخواد خودش این نقش رو برای تمام کسانی که نمیتونن از خودشون محافظت کنن ایفا کنه . هر چند طنز تلخ ماجرا این جاست که دنی حتی نمیتونه از خودش محافظت کنه و مارتین باز هم با یادآوری خانه ای با در قرمز این رو گوشزد میکنه.

 

پس میشه نتیجه گرفت اشاره به این خانه برای روشن کردن ابعاد شخصیت دنریس و کمک ه روانشناسی تصمیماتش بوده .

ولی به نظر میرسه فقط این نیست و مارتین اهداف دیگه ای هم داشته . رازهایی حول اینخانه وجود داره .

اول اینکه دنریس فکر میکنه این خانه در براووس بوده . ولی یک مشکلی هست . به نظر میرسه در براووس درخت لیمویی وجود نداره و حتی میشه گفت اصلا درختی وجود نداره . سمول تارلی وقتی با استاد ایمون و گیلی به براووس ومده بود برای گرم نگه داشتن ایمون دچار مشکل شد چون درختی در براوس نبود و چوب بسیار گران بود .

ممکنه این خانه در براوس نبوده و دنی و ویسیریس در جای دیگه ای بوده باشن مثلا دورن ؟ هرجا در کتاب از لیمو صحبت میشه فورا به دورن اشاره میشه .انگار فقط در دورن لیمو یافت میشه . یا مارتین میخواسته توجه ما رو به چیز دیگه ای جلب کنه؟ آیا فرار دنریس و نقشه بازگرداندنش به وستروس کار مارتل ها بوده؟ممکنه دنریس مدتی در دورن زندگی کرده باشه ؟ یا این هم فقط برای گم کردن یک رد مهمتر مطرح شده؟

مسیله مهمتر شاید این باشه که چرا دنریس انسانی خاص و استثتاییه ؟ این نسوز unburn بودن دنریس که چیزی خاص و استثناییه از کجا اومده؟ مربوط میشه به دوران کودکیش؟ ارتباطی با این خانه داره؟ به خاطر همینه که مدام به یاد دنی میا؟ یعنی یک اتفاق جادویی یا معجزه اون جا رخ داده باشه ؟

چرا کوایته به دنی میگه به آشایی بیا تا اون جا حقیقت رو پیدا کنی؟ این حقیقت ارتباطی با اتفاقات اون خونه داره؟

Aprilis420_targaryen.thumb.jpg.7b3abc8f6b5e633d5abd3a9894f5390f.jpg

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

۲-تیریون:فا...ها کجا میرن؟

 

تیریون بر خلاف دینریس در میان خاندانی قدرتمند و ثروتمند بزرگ شده است . پدرش قدرتمندترین لرد وستروس . برادرش سر جیمی شوالیه مشهور و خواهرش ملکه هفت پادشاهی است . و خاندان لنیستر پشت و پناه اوست . زمانی که کتلین استارک او را ربود برای بازگرداندنش هفت پادشاهی به آتش و خون کشیده شد . ولی گمشده تیریون در زندگیش چیست ؟

تیریون از بدو تولد محکوم بوده است . محکوم به فامیل کش بودن ؛ کوتوله بودن و منفور بودن . مادرش هنگام تولد او مرده است . خواهرش به خاطر پیشگویی ساحره ای فکر میکند تیریون شیطانی است که برای کشتن او و فرزندانش به دنیا آمده (ولنکور) و مهم نیست تیریون چقدر سخت تلاش کند پدرش هرگز او را به عنوان فرزند و وارث خود نمیپذیرد . عشق و محبت ؛ گمشده تیریون است .

نخستین بار تیریون این عشق را در نوجوانی از دختری دهاتی به نام تایشا دریافت میکند . دختری که در جاده تیریون و جیمی به او برخورد میکنند در حالی که در خطر تجاوز قرار دارد . سر جیمی دختر را نجات میدهد و تیریون در پایان همان روز با دختر ازدواج میکند . اما عشق کودکانه آنها عاقبتی تلخ پیدا میکند .وقتی لرد تایوین به راز انها پی میبرد دختر را به سربازانش میسپارد و برای هر سرباز به او یک سکه نقره میدهد . درحالیکه تیریون را مجبور به تماشا کرده و آخر یک سکه طلا برای خود تیریون . جیمی به تیریون میگوید دختر از آغاز فا..بوده و برخوردشان در جاده توسط جیمی صحنه سازی شده بوده تا تیریون مرد شود .

این حادثه تاثیر عمیقی بر تیریون دارد . تصمیم میگیرد دیگر به دنبال عشق ومحبت کسی نگردد و ضعف ها و نقص مادرزادیش را مثل زره بر تن کند تا هیچ کس نتواند به وسیله آن شکستش دهد و تحقیرش کند .

تا اینکه نا خواسته و بدون تقصیر موجب آغاز جنگ میشود . جنگ فرصت خوبی برای تیریون است که خود را به پدرش خاندانش و مردم اثبات کند . تیریون به عنوان دست شاه در پایتخت کارهای بزرگی انجام میدهد . در شکست دادن فرمانده بزرگی چون استنیس نقش ایفا میکند و شهر را از غارت نجات میدهد . تیریون در میدان نبرد انگار تبدیل به کسی دیگر شده است و از مرزهای خود فراتر رفته است و برای نخستین بار طعم واقعی قدرت را میچشد . با شجاعتی مثال زدنی پیشاپیش مردانی بزرگتر از خودش به کشتی های استنیس یورش میبرد انگار که در رویا است و تبدیل به قهرمانی که همیشه ارزو داشته شده سر تیریون شجاع منجی کینگز لندینگ؛تا اینکه شمشیر تلخ و برنده واقعیت با دست سر مندون مور از خواب بیدارش میکند و زخمی کریه برای همه عمر به اوگوشزد میکند که در جهان واقعی تیریون کیست . پس از جنگ تیریون کاملا به فراموشی سپرده میشود . هیچ کس مایل نیست افتخار چنین پیروزی بزرگی را با یک کوتوله تقسیم کند . حتی پدر خودش . شاید بعد از بلک واتر راش عاقلانه تر بود که تیریون از بازی خارج میشد و به خانه اش در کسترلی راک بازمیگشت یا به همراه شی به انسوی دریای باریک میگریخت . ولی تیریون که شیرینی طعم قدرت را چشیده بود نمیتوانست به این راحتی رهایش کند . انقدر جسارت داشت که حق قانونی وراثتش را از پدر مطالب کندو لرد تایوین یکبار دیگر واقعیت را به صورتش کوبید: اجازه نمیدم کسترلی راک رو به فا...خونه خودت تبدیل کنی .تایوین تیریون را شایسته به ارث بردن نام پرافتخار لنیستر نمیداند . هر چند سهمی از پیروزی را به او میدهد . غنیمت تیریون سانسا است والبته شمال . اما تیریون از سانسا شمال را نمیخواهد بلکه محبت میخواهد . این که یک نفر یکبار اورا آنطور که هست ببیند نه آن طور که زاده شده . ولی هرگز این محبت را از سانسادریافت نمیکند و البته نه شمال را .

در سریال سکانس زیبایی هست که در کتاب نیست . سازندگان سریال در این سکانس کوتاه توانسته اند خلاصه ای از شخصیت تیریون را نشان دهند:تیریون به جیمی درباره پسر عموی کند ذهنشان میگوید که تنها کارش این بوده که از صبح تا شب با قلوه سنگی سوسک ها را بکشد .سوسک ها بی دلیل و فقط به خاطر طبیعت ضعیفشان دچار خشم یک موجود بزرگتر از خودشان شده اند که هیچ راهی برای خلاصی از او ندارند .پسر عموی کند ذهن برای تیریون پدرش ؛لردها و مردم و خدایان هستند و خودش سوسک ای است که بی دلیل دچار خشم و نفرت آن ها شده در تمام کتاب بارها و بارهاخیلی ها سعی کردند به تیریون اسیب بزنند و لهش کنند: کتلین؛لایسا؛لیتل فینگر؛قبایل وحشی کوهستان؛زندانبان ایری؛استنیس؛سرسی؛مندون مور؛جافری؛سانسا؛شی؛تایوین ؛سر جوراه؛ برده داران و... ولی تیریون با سرسختی تمام همه انها را شکست داد و هنوز زنده است در حالیکه بسیاری از دشمنان قدرتمندش مرده اند در نهایت پسر عموی کند ذهن مرد ولی سوسک ها هنوز زنده اند ...

تیریون نصفه مردی باهوش وذکاوتی بی نظیر که فقط یک نقطه ضعف دارد:عشق؛عشق اولش تایشا...

 

فا...ها کجا میرن؟

 

ترجیع بند تیریون از جایی شروع شد که جیمی رازی مخوف را برای او فاش کرد: تایشا نخستین عشق او همانی بود که در نگاه اول به نظر رسیده بود . فقط دختری روستایی و وحشت زده که دست تقدیر سر راه اندو قرار داده بود .زمانی که تیریون درباره سرنوشت این دختر و این که بعد از ماجرای سربازخانه به کجا رفته از تایوین پرسید جواب تایوین این بود: همون جایی که فا...ها میرن.. آخرین جمله لرد تایوین تبدیل به خوره ذهن تیریون شد و از ان پس هرجا که میرفت به هرکس که میرسید از او میپرسید:فا...ها کجا میرن؟به نطر میرسد امید به یافتن دوباره تایشا تنها دلیل واقعی زنده بودن تیریون شده است .

برای انکه بفهمیم منظور تایوین از جایی که فا...ها میرن..چیست باید چند دهه به عقب برگردیم . زمانی که تایوین هنوز جوانی بیست و چند ساله است .

پدر تایوین لرد تیتوس لنیستر بعد از مرگ مادر تایوین دختر رعیت جوانی را به عنوان معشوقه به کسترلی راک میاورد . کار دختر رعیت رفته رفته چنان بالا میگیرد که به جای لرد تیتوس بر کسترلی راک حکومت میکند . تا اینکه تیتوس سکته کرده و میمیرد و حالا زمان ان فرا رسیده که تایوین به دخترک جایگاه واقعی اش ر ا نشان دهد: دختر را برهنه در شهر میگردانند و تا اسکله مشایعت میکنند . این جاییست که لرد تیوین افرادی که جایگاه طبقاتی خود را فراموش کرده اند(فا....ها از دید تایوین) میفرستد .

از این داستان میشود حدس زد تایشا هم به اسکله برده شده حال یا برای سوار شدن بر کشتی به مقصد ف..خانه ای انسوی دریای باریک و یا به مقصد قعر دریا .

 

در کتاب نشانه ای هست که تایشا هنوز زنده است .ودر براوس بسر میبرد.

وقتی آریا در براوس در خدمت خدای بسیار چهره هست در یک ف...خانه با زنی آشنا میشود که به نام همسر ملوان شناخته میشود .زن در برراوس برای خود شهرتی پیدا کرده است .چون که پیش از آنکه مردی را بپذیرد در مراسم مستهجنی با او ازدواج میکند . گویا زن در گذشته همسر مرد دریانوردی بوده که به دریا رفته و دیگر برنمیگردد . حال زن به یادش آن عروسی ها رابرپا میکند و هر ماه در زمان خاصی چند روزی به جزیره خدایان میرود و به درگاه تمام خدایان مختلف دعا میکند شاید یکی از آنهاعشقش مرد دریانورد را به او بازگرداند . زن همین طور دختری دارد که با او زندگی میکند لانا دختری با نامی لنیستری سن دختر به قدری است که کاملا میتواند دختر تیریون و تایشا باشد .

اگر این زن تایشا باشد بسیار ممکن است خدایان دعاهایش را پاسخ دهند و تیریون را به نزدش بازگردانند . اما چه طور؟

اگر تیریون به سلامت به میرین و دربار دینریس راه پیدا کند و دینریس هم سپاه عظیم داتراکیش را با خود به خلیج برده داران بیاورد . برای انتقال این سپاه بزرگ نیاز به ناوگان عظیمی از کشتی های جنگی و تجاری دارد . به جز ناوگان دریاسالاران براوس کدام ناوگان میتواند ۴۰ هزار داتراکی با اسبهایشان هشت هزار آنسالید و ده ها هزار برده آزاد شده را به سلامت وسرعت به وستروس برساند؟ و برای متقاعد کردن دریاسالاران براوس چه شخصی بهتر از تیریون؟

 

ولی نتیجه این دیدار و بازیافتن نایشا برای تیریون چه خواهد بود ؟نشانه هایی هست که نتیجه شومی خواهد داشت .

 

ینا ؛زنی که ماجرای عشق همسر ملوان را برای اریا تعریف کرد ساحره ای است که با چشیدن خون هر کس اینده اش را پیش بینی میکند (شبیه مگی فراگ ساحره ای که سرنوشت سرسی را پیش بینی کرده بود)

این زن درباره زن ملوان میگوید او فکر میکند اگر خدای راستین را پیدا کند ان خدا با بادی موافق عشقش را برمیگرداند و سپس این عبارت را میگوید:

“but I pray it never happens. Her love is dead, I could taste that in her blood. If he ever should come back to her, it will be a corpse

به خاطر بازی کلامی زیبای مارتین این عبارن ر ا دو جور میتوان ترجمه کرد:

 

1-ولی من دعا میکنم این(بازگشت مرد) هرگز اتفاق نیفته . عشقش(مرد ملوان) مرده. میتونم توخونش(همسر ملوان) بچشم.اگراو (مرد) روزی یه نزدش(زن)برگرده ؛یک جسد خواهد بود.

 

از این ترجمه میشود برداشت کرد مرد مرده است و اگر روزی برگردد یک موجود شوم مثل وایت ها یک مرده متحرک است .

 

۲-ولی من دعا میکنم این (پیدا کردن خدای راستین )هرگز اتفاق نیفته . عشقش(عشق زن) مرده. میتونم مزه اش رو توخونش(همسر ملوان) بچشم.اگراو (مرد) روزی یه نزدش(زن)برگرده ؛ان(عشق) یک جسد خواهد بود.

 

برداشتی که از این ترجمه میشود کرد خیلی پیچیده تر و عجیبتر است:

ساحره دعا میکند همسر ملوان هرگز خدای راستینی که میخواهد به نزدش دعا کند را پیدا نکند چرا که عشق به مرد در وجود زن مرده است و جایش را نفرتی گرفته است که حتی طعم تلخش در خون زن چشیده میشود و اگرروزی گذار مرد به براوس برسد ان عشقی که قبلا بوده و حالا جایش را نفرت گرفته یک جسد به جا خواهد گذاشت .

 

بر مبنای این تفسیر پیش بینی من این است که:

 

تایشا پس از بلایی که تایوین بر سرش اورد به براوس آمده در حالیکه باردار بوده . با پولی که از سزبازان و تیریون گرفته بود کار خود را در براوس شروع کرده و دخترش را به دنیا اورده . در حالیکه سرشار از نفرت از تیریون بوده . تایشا با این عروسی ها و نامگذاری دختر با نامی مشهور در خاندان لنیستر این نفرت را در خود زنده نگه داشته و در جست و جوی خدایی که انتقامش را بگیرد بالاخره به معبد خدای بسیار چهره و مردان بدون چهره اش روی میاورد و به این ترتیب زمانی که تیریون برای مذاکره با دریاسالار به براوس میاید وتایشا را میبیند این دیدار یک قربانی برجامیگذارد (مرگ تیریون یا تایشایا دخترشان یا کس دیگری آریا یا دینریس )

John_Picacio_Tyrion.jpg.bb49a09e4d3ad9fd071777fd3b5c6d11.jpg

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

علی جان عالیه واقعا

چطوری میتونم تو این موضوع جالب کمکت کنم اگه کمکی نیاز داری؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Sr Baristan@

ممنون . خوشحالم که مورد توجه دوستان قرار گرفته .

طرحم برای این تایپک اینه که به مرور درباره تمام شخصیت های دارای pov کتاب بنویسم که شامل یک بخش تحلیلی و بعد پیش بینی اتفاقاتی که در آینده ممکنه براشون رخ بده بر اساس همون ترجیع بندهایی که تو پست اول نوشتم .که به نظر من کلید تحلیل شخصیت ها و پیش بینی سرنوشتشون هست .

نفر بعدی آریا هست و بعد میخوام یک تیوری مطرح کنم که چه طور ممکنه سرنوشت این سه نفر و در براووس به هم پیوند بخوره .که امیدوارم تو چند روز آینده آماده بشه .

نوشتن این پستها یه خورده سخته چون باید فصل های هر شخصیت رو یک بار دیگه پشت سر هم دوره کنم و تکه های پازل هر شخصیت رو که در فصل های مختلف مطرح و پخش شده کنار هم بچینم .

طبعا خوشحال میشم دوستان هم درباره هرکدوم از شخصیت ها که دوست دارن تحلیل و پیش بینی شون رو بنویسن به خصوص درباره معنی و نقشی که این ترجیع بندها ممکنه داشته باشن یا حداقل نظرشون رو درباره تحلیل ها و پیش بینی های من بگن تا این تایپک هم محل بحث و گفت و گو بشه .

با تشکر از شما و همه دوستان .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مطالبی که در مورد تیریون نوشتی واقعا جالب بود،من خودم اون قسمت پسر عموی کندذهنو واسه خودم تفسیر کرده بودم(برای اولین بار تفسیرامون یکی بود)ولی واقعا ممکنه پیان تیریون این باشه؟علی جان بنظم تیریون از اون شخصیتای کتابه که تا آخر قصه زنده میمونه بر مبنای اون حرفی که راجب سوسکا زد.

از تلاشتواقعا ممنونم و قلم زیبات

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

۳- آریا بخش اول :گرگ بدون گله

 

"صدای قدم هایش پیشاپیش انعکاس های آهسته ای میفرستاد و آریا عمیق تر در تاریکی فرو رفت"

 

آخرین جملات فصل ۵۰ کتاب اول شاید بهترین توصیف برای شرح آنچیزی باشد که آریا از سر میگذراند :

آهسته آهسته و با هر قدم عمیق تر در تاریکی فرو رفتن ...

 

این تاریکی به ظاهر درباره تاریکی سردابه رد کیپ است جایی که آریا مجبور میشود برای نجات جانش بر ترس از تاریکی غلبه کند و از میان سردابه اژدها راه فرارش را باز کند .اما در حقیقت این تاریکی ؛ تاریکی روح آریا است . همان طور که اریا از میان استخوان های اژدهایانی که صدها سال آتش و خون و مرگ به ارمغان آوردند عبور میکند روح آریا هم با عبور از میان خون و وحشت و آتش و تجاوز و شکنجه و ترس و مرگ از روشنایی و معصومیت کودکی به سیاهی تیرگی نفرت و کینه و انتقام سفر میکند .

 

اما سفرآریا به درون تاریکی از کجا شروع شد؟

 

اولین بار آریا را در حالی میبینیم که خسته و کسل و تحقیر شده مجلس سوزن دوزی بانوان وینترفل را ترک میکند . خشم و نفرت آریا از همین اولین حضورش شروع میشود: خشم از خواهرش سانسا و نفرتش از نقش و جایگاهی که خاندانش و سنت به خاطر زن بودن برایش رقم زده اند .آریا حاضر نیست نقش تکراری و ملال آور و بی هیجان زن بودن و شوهر کردن و بچه زاییدن به امید پسردارشدن را برای باقی عمرش بپذیرد . اگر تصمیم با خودش بود شاید دوست داشت مثل بریین شوالیه ای خانه به دوش باشد . باشمشیری آویخته از پشتش سوار بر اسب قلعه ها و جاده ها را به دنبال ماجراجویی و شرافت و شجاعت پشت سر بگذارد .

ولی جامعه قرون وسطایی وستروس هرگز روی خوشی به زنانی مثل آریا نشان نداده است . به سرنوشت و مصایب زنانی مثل رینیرا تارگریان؛ لیانا استارک ؛ بریین از تارث ؛ سرسی لنیستر و حتی کتلین و لایسا تالی نگاه کنیم: زنانی که حاضر نیستند نقش سنتی مادر و همسر را بازی کنند و میخواهند سهمی از دنیای مرد سالار وستروس داشته باشند ؛ سهمی از عشق و قدرت و همگی تاوان سختی به خاطر آن می پردازند.

 

پدر و مادر آریا دوستش دارند ولی برایش حقی در تعیین سرنوشتش قایل نیستند . ابتدا به امید پیدا کردن وعده ازدواجی مناسب به دربار میبرندش . بعد حتی وقتی گم شده و از دست رفته هم مادر و برادرش راب برایش وعده ازدواجی با نوه والدر فری میگذارند .(طنز تلخ ماجرا این است که آریا در هرنهال این شوهر کودک چاق و پر افاده اش را میبیند . پسر فری لاف ازدواج آینده اش با یک پرنسس را میزند در حالیکه روح هیچ کدام خبرندارد که الان در کنار هم هستند).

حتی لنیسترها و بولتون ها نام آریا را هم از او میگیرند تا جین پول بی نوا را به آریای قلابی تبدیل کنند و به ازدواج رمزی درآورند .

 

آریا کلاس سوزن دوزی را ترک میکند تابه برادر ناتنی اش جان در حال تماشای تمرین رزم شاهزاده ها و برادران شرعیش ملحق شود .هیچ یک از اعضای خانواده او را درک نمیکنند به خاطر همین به برادر حرامزاده اش پناه میبرد رابطه جان و آریا چیزی فراتر از خواهر و برادری است . آریا و جان هردو خود را ترد شده و بدون آینده ای روشن و دلخواه میبینند و همین این دو را به هم بسیار نزدیک کرده است .(در طرح اولیه مارتین قرار بوده آریا و جان عشقی ممنوعه شبیه به عشق سرسی و جیمی به هم داشته باشند)

اهمیت آریا برای جان آنقدر زیاد است که وقتی در نامه صورتی از شکست نقشه منس ریدر برای نجات اریا و گمشدن آریا(که نمیداند تقلبی است) خبردار میشود خویشتنداریش را کنار میگذارد و برخلاف سوگندش مبنی بر بی طرفی برادران در درگیری های سیاسی تصمیم میگیرد رهبری مردم آزاد در حمله به رمزی بولتون را بعهده گیرد . سوگندش و سرنوشت برادران قسم خورده اش در مقابل امنیت و سلامت آریا برایش ارزشی ندارد .

آریا و جان موقعیت هم را درک میکنند و همدل هستند به خاطر همین در آخرین دیدارشان جان نیدل را به آریا میدهد . شمشیر باریک و کوچکی که کم کم تبدیل به روح و قلب و امید و تکیه گاه و همه چیز آریا میشود . نیدل برای آریا خود جان است . برادر بزرگتری که میتواند در این جهان تاریک و پر از وحشت محافظ و پناه آریا باشد . به خاطر همین هرگاه نیدل به همراه آریا ست احساس میکند از هیچ چیز نمیترسد و اعتماد به نفس فوق العاده ای برای گرفتن تصمیمات دشوار دارد . ولی هرگاه نیدل را از دست میدهد احساس میکند تبدیل به دختر کوچکی بی پناه وناتوان شده و ترس همه وجودش را فرا میگیرد.

 

با قدم های آریا به سمت تاریکی همراه شویم:

 

اول خلاف میلش خانه اش را از اوگرفتند تا به جنوب دور و غریب برده شود .بعد دوستش میکا و گرگش نایمریا را از اوگرفتند؛ ضربات بعدی بی وقفه به روح کوچکش وارد شد:

کشته شدن سریو فورل؛مجبور شدن به کشتن پسر بچه اصطبل ؛سر زدن پدرش؛ کشته شدن یارن؛کشتن سربازی در حال نبرد با یاران اموری لورچ؛کشته شدن لامی مجروح به دست سرباز گرگور ؛ اسارت و سپری کردن روزها زیر سایه وحشت از شکنجه و تجاوز و مرگ به دست تیکلر و سربازان گرگور؛تحقیر شدن در هرن هال؛ چشیدن طعم تلخ و شیرین قدرت انتقام و تصمیم گیری برای مرگ و زندگی مردان با سه مرگ اهدایی جاگن؛کشتن آگاهانه و با قصد و نقشه قبلی نگهبان دروازه هرنهال ؛کشته شدن مادر و برادرش راب؛کشتن تیکلر در مهمان خانه و چشیدن طعم گرفتن انتقام با دستان خودش؛رها کردن نام و خاندان و و لباس ها و وسایلش و حتی نیدل برای پیوستن به بدون چهره ها؛کشتن مردی به دستور بدون چهره ها؛کشتن داریون خواننده فراری نایت واچ ؛ از دست دادن موقت بیناییش و در نهایت

 

کشتن رف با نقشه و تغییر چهره ای هوشمندانه و بی رحمانه(در کتاب ششم)

 

 

شخصیت آریا دوروی یک سکه است . از یک طرف فقط دختر بچه ای نحیف و شکننده است ؛ توله گرگی که از گله اش جدا شده و به دنبال خانه از دست رفته و آغوش مادرش میگردد

و از طرف دیگر الهه انتقام و مرگ ؛ گرگ زخمی ؛ دایرولف تشنه خون ...

این دو چهره همزمان و از آغاز همراه آریا هستند و آریا در کشمکش میان این دو وجه روحش درگیر مبارزه و جنگی درونی است . هر زمان یکی از این دو چهره بر دیگری پیروز میشود و خود را نشان میدهد.

مارتین به زیبایی با تغییر مدام اسامی مستعار(آری-سمور-نم-کت و..) و تغییر چهره و حتی جنسیت آریا (آری و آریا) این دوگانگی شخصیت آریا را نشان میدهد.

 

اما در نهایت پیروزی با کدام وجه روح آریا است؟ آریا راه مرگ را برمیگزیند یا زندگی؟ تصمیمش هر چه هست فقط تاثیرش بر خود او نیست و به نظر میرسد تصمیم نهایی آریا برای تمام انسان های دنیای نغمه تبعاتی خواهد داشت .

 

با هرقدم امید به بازگشت آریا به روشنی زندگی از تاریکی مرگ کمتر میشود . ولی هنوز سوسویی از امید برای آریا هست:

نیدل که در شکاف سنگی و عشقش به جان اسنو که در اعماق قلب و روحش از دید ودسترس بدون چهره ها پنهانش کرده . و البته خواب های گرگیش در جلد نایمریا .

 

وارگ بودن بخش مهمی از شخصیت آریا است . قدرت وارگی آریا آن قدر زیاد است که از فاصله بسیار دور و از براوس هم خواب گرگی نایمریا در ریورلند را میبیند . ولی حتی شخصیت آریا در وارگ بودنش هم دوگانه است : گرگ وگربه .

گرگ نماد بخش خشن و بیرحم روح آریاست و گربه نماد بخش کودکانه و آسیب پذیر روحش .

جالب است که آریا در آغاز خود از بخش گرگی روحش واهمه دارد . آریا در یکی از فصل های کتاب دوم به یارن میگوید از گرگ ها میترسد . هرچند کم کم به گرگ نزدیکتر میشود و دیگر از آن ترسی ندارد .

ولی رابطه اش باگربه ها از اول خوب است . از دنبال گربه های کینگز لندینگ کردن و گرفتنشان به عنوان تمرینی که سریو به او میدهد تا فرورفتن در جلد گربه برای خلاصی یافتن از آزمون کایندلی من و به دست آوردن مجدد بیناییش . گربه نمادی از تیزهوشی و زکاوت و چالاکی آریا هم هست.

 

اولین بار ترجیع بند آریا در فصل ۲۶ کتاب ۵ در راه هرنهال و درمیان سربازان گرگور کلگان مطرح میشود :

 

Arya watched and listened and polished her hates the way Gendry had once polished his horned helm. Dunsen wore those bull’s horns now, and she hated him for it. She hated Polliver for Needle, and she hated old Chiswyck who thought he was funny. And Raff the Sweetling, who’d driven his spear through Lommy’s throat, she hated even more. She hated Ser Amory Lorch for Yoren, and she hated Ser Meryn Trant for Syrio, the Hound for killing the butcher’s boy Mycah, and Ser Ilyn and Prince Joffrey and the queen for the sake of her father and Fat Tom and Desmond and the rest, and even for Lady, Sansa’s wolf. The Tickler was almost too scary to hate. At times she could almost forget he was still with them; when he was not asking questions, he was just another soldier, quieter than most, with a face like a thousand other men.

Every night Arya would say their names. “Ser Gregor,” she’d whisper to her stone pillow. “Dunsen, Polliver, Chiswyck, Raff the Sweetling. The Tickler and the Hound. Ser Amory, Ser Ilyn, Ser Meryn, King Joffrey, Queen Cersei.” Back in Winterfell, Arya had prayed with her mother in the sept and with her father in the godswood, but there were no gods on the road to Harrenhal, and her names were the only prayer she cared to remember

.

 

ترجیع بند آریا ؛ دعایی است که هر شب به بالشش زمزمه میکند ؛ یک هیت لیست؛ لیست افرادی که آریا مرگشان را میخواهد این لیست همین طور که آریا جلو میرود بزرگتر میشد .

در این لیست هم آمران هستند و هم عاملان برای آریا تفاوتی ندار این افراد دستور دهنده بوده اند یا فقط دستور بالادستی را اجرا کرده انددرنهایت این افراد در لیست هستند :

 

گرگور-دانسن-پولیور-چسویک-رف-تیکلر-هوند-آموری لورچ-ایلن پین-مرین ترانت-ویس-جافری-سرسی

آریا در این لیست فقط نام کسانی را وارد کرده که اولا در حق خودش و خانواده اش ظلم کرده اند و آزارش داده اند و ثانیا از نام آن ها و ستمشان خبر دارد و به چشم دیده است

به خاطر همین برخی افراد که ظلم های بزرگی به آریا و خاندانش کرده اند در این لیست نیستند:

فری ها - تیون گریجوی- روس و رمزی بولتون-تایوین لنیستر-لیتل فینگر و حتی جیمی و تیریون

 

آریا با دستان خودش تیکلر و رف را کشت .

دستور قتل ویس و چسویک را صادر کرد .

آموری و پولیور و هوند غیر مستقیم به خاطر آریا کشته شدند .

گرگور و جافری هم کشته شدند .

سرسی در یک قدمی مرگ است .

فقط مانده اند دانسن-ایلن و مرین ترانت

حتی از افراد خارج از لیست هم تایوین کشته شده

تیون در یک قدمی مرگ است

جیمی و فری ها به وسیله مادرش در خطر هستند ؛ لیتل فینگر به واسطه شادریخ (وریس)؛تیریون سرنوشتی نامعلوم دارد و بقیه هم در خطر مرگ هستند .

لیست سیاه آریا مثل نفرینی است که دامنگیر افرادی که در آن هستند شده و میتوان حدس زد هیچ کدام جان سالم بدر نمیبرند .

 

اما این تنها لیست سیاه مرگ در کتاب نیست ؛ کتلین در زندگی مجددش در قالب لیدی استون هارت لیستی از خاینین و سوگند شکنان شامل فری ها و بولتون ها و لنیسترها دارد .

والدر فری با همراهی روس بولتون و تایوین لنیستر لیستی از استارک ها و تالی ها برای دعوت به مهمانی سرخش داشت . سرسی سه برادر براتیون (رابرت-استنیس و رنلی ) را نوشته بود. ملیساندر و استنیس نام جافری و راب استارک و بیلون گریجوی را به شعله ها زمزمه کردند . اوبرین مارتل سال ها اسم آموری لورچ و گرگور کلگان و تایوین لنیستر را در خاطرش زمزمه میکرد در لیست سیاه تیریون برادر وخواهرش سرسی و جیمی حضور دارند . و در لیست سیاه جیمی هنرپیشه های خونخواری که دستش را قطع کردند (که البته وارگو و دلقک از این لیست کشته شده اند) .

 

چرخه خشونت و لیست های سیاه مرگ میگردد و نویسندگان و نوشته شدگان را به کام خود فرومیبرد .

Arya_and_nymeria_by_vvjonez-d370kfi.jpg.22cabcc18d746fb0698d83bd32e44643.jpg

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آریا بخش دوم : دایرولف و اژدها

 

در مورد آریا نکته عجییبی وجود دارد : رفتار ها و خلقیات آریا شباهت عجیبی به دنریس دارد . انگار در وجود آریا هم یک اژدها خفته و منتظر است آتش از خواب بیدارش کند . به خاطر همین احساس میکنم ممکن است آریا یکی از اژدهاسواران سه گانه باشد . شباهت دنریس و آریا را در فصل هرنهال میتوانیم بهتر درک کنیم :

زمانی که آریا در هرنهال با جاگن هگار برخورد میکند و جاگن سه مرگ را به او هدیه میدهد(سه مرگ=سه تخم اژدها) آریا بدون نیدل در هرنهال تبدیل به چیزی شده که از آن متنفر است: دختر بچه ای ضعیف و ناتوان . اما هدیه سه مرگ دوباره قدرت و اعتماد به نفس را به آریا بازمیگرداند دوباره احساس میکند نیرویی دارد که از او محافظت میکند نیروی مرگ . آریا میترسد با استفاده از این ۳ فرصت این نیرو هم تمام شود و دوباره تبدیل به همان آریای ناتوان شود

 

به شباهت قصه آریا و جاگن به داستان علاالدین و جن چراغ جادو دقت کنیم :

علاالدین میتواند ۳ آرزوی بزگ کند : ثروت قدرت عشق و... ولی مهم نیست چه آرزویی میکند به محض گفتن سومین آرزو به هر چه که رسیده باشد چیز مهم تری را از دست داده است : نیروی جادویی برآورده شدن آرزوهایش .

یعنی عملا هر آرزویی هم بکند در آینده حسرت خواهد خورد که چرا الان آرزوی سوم را ندارد .

مارتین به زیبایی این تراژدی نهفته در داستانی قدیمی و پریانی با پایانی خوش را درک کرده :

اینکه وجود انسان با حسرت عجین شده و به هرچیزی هم که برسد باز هم حسرت چیزهای دیگری را خواهد خورد .

 

آریا با دانستن این حسرت مدتی از گفتن اسامی طفره میرود و میخواهد از نام ها طوری استفاده کند که بعدا کمترین حسرت را داشته باشد و بیشترین تاثیر را در پیروزی خاندانش در جنگ بگذارد . اما دوبار مغلوب ضعفهای درونیش میشود:

 

بار اول نقطه ضعفش این است که نمیتواند در مقابل ظلم به کودکان بی گناه ساکت باشد (از این جهت شخصیت آریا شبیه دنریس است . آریا هم مثل دنریس در مقابل خشونت و بیرحمی در مقابل کودکان خویشتن داری و سیاستش را از دست میدهد ) پس اولین نام را میبرد چسویک سربازی ساده و بی مقدار به خاطر همراهیش با گرگور در تجاوز به دختر بچه یک مهمانخانه دار به مرگ محکوم میشود . ولی اریا بعدا پشیمان میشود که با وجود افراد مهمی چون سرسی و جافری و تایوین و... که بزرگترین خطر برای خانواده اش هستند شانسش را با همچین مهمره بی ارزشی هدر داده .

 

اما دومین شانسش را هم با مهره حقیرتری هدر میدهد . این بار آریا تسلیم ضعف خود دربرابر تحقیر شدن وضعیف بودن میشود . ویس مباشر پست هرنهال به خاطر سیلی که به آریا میزند و قولش در دادن خوراک خروس به آریا را میشکند دچار خشم او میشود . آریا بازهم خویشتن داریش را از دست میدهد و اجازه میدهد انتقام شخصی جای هدف بزرگتر را بگیرد . چون نیاز دارد به خودش ثابت کند دیگر آن دختر بچه ضعیف تحقیر شده و لگد خورده نیست . باز هم اینجا عکس العمل و رفتار آریا شبیه دنریس است . دنریس هم برای اینکه به خودش ثابت کند دیگر دختر بچه تحقیر شده و توسری خور برادرش ویسیریس نیست دستور میدهد اسب برادر را که جرات کرده دست رویش بلند کند از او بگیرند تا ویسیریس به بدترین تحقیر محکوم شود و پشت سر کالاسار در میان زنان و کودکان و افراد علیل پیاده طی کند . هرچند دنریس میداند این تحقیر در میان داتراکی ها کار ویسیریس را به عنوان مدعی پادشاهی وستروس برای همیشه تمام میکند و هدف بزرگشان یعنی تصاحب تاج و تخت پدر از دست میرود ولی باز هم این مانعش نمیشود .چون با آن سیلی درون دنریس هم مثل آریا یک اژدها بیدار شده .

 

...به این ترتیب اریا به آخرین نام رسیده در حالیکه نتوانسته هیچ نقشی در کمک به برادر و مادرش در شکست دادن لنیستر ها ایفا کند . اینجاست که در ترس از دست دادن آخرین فرصت تصمیم مهمی میگیرد . آخرین نام باید تاثیر مهمی در جنگ داشته باشد به هین خاطر ابتدا میخواهد تایوین را نام ببرد اما رفتن تایوین از هرنهال و رسیدن قلعه به هنرپیشه های خونخوار و ورود اسرای شمالی باعث میشود آریا متوجه این حقیقت شودکه باید بانام سوم هم نقش مهمی در جنگ ایفا کند و هم خودش را نجات بدهد .

به این ترتیب در گفتن نام سوم رفتاری کاملا شبیه دنریس بروز میدهد : از قدرتی که دارد(مرگ=اژدها) با هوش و ذکاوت استفاده میکند .

 

دنریس در آستاپور با موقعیت بغرنجی مواجه شده از طرفی میخواهد ارتش آنسالید ها را داشته باشد و از طرفی میخواهد برده ها و آنسالید هارا آزاد کند و به رنج و درد هزاران ساله هزاران کودک پایان دهد و از طرفی طلای کافی ندارد و همین طور میداند خریدن بردگان فایده ای ندارد چون سال بعد دوباره هزاران کودک اخته و سلاخی شده اند تا سنت پست و خونین و پردرآمد آستاپور ادامه پید کند.

پس دنریس از حقیقتی ساده و مسلم که غرور و نخوت اربابان آستاپوری مانع از این شده که بتوانند ببینندش استفاده میکند : آنسالیدها به محض معامله و فروخته شدن فقط از ارباب جدید (دنریس )فرمان میگیرند و اژدها اسب و برده نیست که خرید و فروش شود و از صاحب جدید اطاعت کند . همین حقه کوچک باعث سقوط اربابان آستاپور میشود .

آریا هم از همین حقیقت ساده و واضح برای رسیدن به هدفش استفاده میکند :

اگر میخواهی به تمام آرزوهایت برسی باید آرزوی سومت تصاحب جن چراغ برای همیشه باشد .

آریا هم میخواهد به جای یک مرگ حال هرچقدر که آن فردمهم باشد ؛ نیرو و قدرت مرگ را برای همیشه داشته باشد . جاگن برای آریا حکم اژدها برای دنریس را دارد و مرگ نیدل جدید آریا است ؛سلاحی جاودان که اگر آن را داشته باشد دیگر هرگز آن آریای ضعیف تحقیر شده تا سرحد مرگ ترسیده نیست .

پس از حقیقت مسلمی که از دید جاگن دور مانده به نفع خودش استفاده میکند : سومین مرگ میتواند مرگ خود جاگن باشد . مگر مطابق میل و نقشه آریا عمل کند .

به این ترتیب آریا هم مثل دنریس دست به کار بزرگی میزند و به جای اینکه اسیر قواعد بازی شود (بازی اربابان آستاپور= بازی ۳ مرگ جاگن) خودش قواعد بازی را تعریف میکند .جاگن به اریا کمک میکند تا اسرای شمالی را ازاد کنند و هرنهال را به نام راب استارک فتح کنند .

 

هر چند احتمالا جاگن این حرکت آریا را حدس میزده و کل ماجرای ۳ مرگ فقط برای آزمایش آریا بوده که ببینند مناسب هدف مردان بدون چهره هست یا نه . زیرکی آریا و ماجرای سوپ ویس ثابت میکند آریا کاملا مناسب هدف بدون چهره ها هست و اینجاست که جاگن مقصود خود را روشن میکند و با دادن سکه آهن به آریا او را به براوس و خانه سیاه وسفید دعوت میکند ....

 

جاگن هگار برای یک هدف و ماموریتی در سیاهچال رد کیپ بوده ؛ ماموریتی که هنوز از مهمترین اسرار نا گفته کتاب است .همراهی بعدی جاگن و آریا در کاروان یارن هم تصادفی نیست و بدون چهره ها آریا را از قبل برای انجام مامریتی بزرگ انتخاب کرده اند:

آریا به محض اینکه از تاریکی سردابه اژدها خارج میشود تبدیل به الهه انتقام بدون چهره ها شده است هرچند هنوز راه درازی مانده تا خودش این را بفهمد: انتقام از خاندان تارگریان به خاطر هر آتش و خونی که براه انداختند اما تراژدی اینجاست که کسی قرار است هجمه این انتقام قرار گیرد که هیچ نقشی در آن نداشته و حتی امید میرود منجی جهان از تاریکی و مرگ باشد یعنی دنریس ...

 

زمانی که آریا به همراه برادران بی نشان بریک داندریون به های هارت میروند آنجا پیرزنی فرتوت و کوتاه قامت را میبینند که به شبح های هارت معروف است . پیرزن قدرتی در پیشگویی دارد و خواب هایی که میبیند را در عوض شنیدن ترانه ای غمگین برای بریک بازگو میکند . پیرزن بسیاری اتفاقات مهم از مرگ رنلی تامرگ بیلون گریجوی و عروسی سرخ را در خواب هایش پیش بینی میکند . زمانی که شبح آریا را میبیند به او میگوید:

I see you. I see you, wolf child. Blood child. I thought it was the lord who smelled of death ... You are cruel to come to my hill, cruel. I gorged on grief at Summerhall, I need none of yours. Begone from here, dark heart. Begone!

پیرزن چه در آریا دیده است ؟خون و مرگ؟ آریا و سامرهال چه ارتباطی با هم دارند؟

کلید پاسخ این معما در ترانه ای است که پیرزن از تام میخواهد برایش ببخواند : آهنگ غمگین جینی

جینی از اولداستون با گل هایی در موهایش .

جینی دختری از اولداستون بود که شاهزاده دانکن عاشقش شد و به خاطر این عشق برخلاف خواسته پدرش شاه اگان پنجم با جینی ازدواج کرد و از جانشینی پدر و پادشاهی آینده گذشت .

جینی دوستی عمیقی با ساحره ای جنگلی (همان شبح های هارت کنونی) داشت . ساحره ای که در عهد شاه جهیریس دوم پیش بینی کرده بود پرنس موعود از نسل ایریس و ریلا خواهد بود و به همین خاطر شاه جهیریس این دو فرزندش را به ازدواج یکدیگر درآورده بود تا پیش بینی محقق گردد .

زمانی که شاه اگان و پسرش دانکن در سامرهال در تلاش برای متولد کردن اژدها از تخم های سنگ شده بودند آتش سوزی اتفاق افتاد که باعث مرگشان شد . آتش سوزی که احتمالا توسط مردان بدون چهره براوس ترتیب داده شد .

پس مشخص میشود که پیرزن متوجه شده آریا به بدون چهره ها خواهد پیوست . دلبستگی پیرزن به خاندان تارگریان وناراحتی اش از مرگ جینی و دانکن مشخص است . پس میفهمیم دلیل بی زاری او از آریا احتمالا به خاطر نقشی است که در کشتن آخرین بازمانده این خاندان خواهد داشت .

 

یکی از جالبترین بخش های روایت آریا جایی است که دختر لاغرمردنی در خانه سیاه و سفید درباره سم ها به آریا آموزش میدهد. هر سمی را که نام میبرد ما یاد یکی از مرگ های مرموز شخصیت های کتاب میفتیم و رازهایی برایمان برملا میشود :

 

خواب ناز سمی که مقدار کم آن فقط خواب آور است و مقدار زیادش شخص را برای همیشه به خواب میبرد و توصیه میشود با غذایی شیرین مثل عسل استفاده شود چون طعمی شیرین دارد که وجودش در غذا یا نوشیدنی را لو میدهد : سمی که لیتل فینگر برای آرام کردن و خواباندن رابرت ارن به استاد ایری توصیه میکند .همین طور توصیه بیلبش به دادن عسل و شیرینی به کودک ما را به شک میاندازد که بیلیش میخواهد آرام آرام کودک را بکشد .

اشک لیس سمی کاری و بی بو و مزه که روده های شخص را از کار میاندازد و مثل یک بیماری او را میکشد: سمی که لایسا و لیتل فینگر به خورد جان ارین دادند تا به مرگی ظاهرا طبیعی بمیرد .

خون باسیلیک سمی که باعث جنون حیوانات خونگرم میشود : آریا این سم را خوب میشناسد سمی که جاگن برای کشتن ویس به دست سگان دست آموزش استفاده کرد . آیا این سم میتواند اژدهایان را هم وحشی و مجنون کند تا مادرشان(دنریس) را بکشند؟

442px-Arya_Stark_by_Yapattack.jpg.abcff2d812a00e760f08047a24eabada.jpg

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تیوری انسوی دریای باریک

در حال حاضر ۴نفر از کاراکتر های اصلی و دارای pov کتاب یعنی دنریس اریا تیریون وویکتاریون در براوس و میرین و دریای علف داتراکی ها هستند. با توجه به تمرکز داستان روی اتفاقات وستروس مطمینا مارتین بیخودی این ۴نفر رو در ایسوس قرار نداده و احتمالا ضمن اینکه نقشی مهم در اینده دارن باهم دیگه هم برخورد خواهند داشت و شاید حتی سرنوشتشون به هم گره بخوره درمورد سه نفر از اینها مفصل مطالبم رو نوشتم با توجه به اینکه درمورد ویکتاریون خیلی حرفی ندارم میخوام تیوریم رو درباه اتفاقات ایسوس بنویسم:

 

خوب با این پیش فرض شروع کنیم که اولا دنریس نه توسط داتراکی ها کشته میشه و نه با درگون به سمت اشایی یا شرق میره بلکه به میرین برخواهد گشت و ثانیا شیپور اژدها واقعیه و فقط هم با خون تصاحب میشه دراین صورت احتمالا هر اتفاقی که بخواد بیفته جرقه اش رو تصمیم ویکتاریون در دمیدن یا ندمیدن در شیپور میزنه این تصمیم اینقدر مهمه که احتمالا کتاب ششم با فصلی از ویکتاریون شروع میشه. پس بیاین با فرض اتفاق افتادن هر کدام از این دو حالت و تصمیم ویکتاریون ادامه بدیم

1_ویکتاریون شیپور رو به صدا درمیاره ولی نتیجه اونجور که میخواد نمیشه و اژدهایان به سمت صاحب اصلی و خونی شیپور میرن که:

1_1یورون هست.چون با کشتن صاحب قبلی مالک شیپور شده. یورن اژدها رو به دست میاره و با قدرت اون وستروس رو به اتش میکشه وهمه معادلات بازی تاج و تخت رو بهم میریزه

1_2 ایرون هست چون در این فاصله علیه یورن شورش کرده و اون رو کشته هرچند جسارت سوارشدن بر اژدها رو نداره و نمیتونه کنترلشون کنه و از دستشون میده و شورش اهن زادگان هم به پایان میرسه

1_3 تیریون هست چون شیپور در اصل متعلق به عموش (شاید پدر واقعیش) یعنی گریون بوده. که وارثی جز تیریون نداره تیریون با کنترل اژدهایان به شورش و محاصره میرین خاتمه میده و با ورود دنریس به عنوان اولین اژدها سوارش تبدیل به دست ملکه و مورد اعتماد ترین فرددنریس میشه

1_4 بلادریون هست چون شیپور متعلق به والریایی ها بوده و الان طبق وراثت و خون به بلاد ریون میرسه. لرد بریدان با ترفندی(شاید از طریق الهام رویا به یورن) کاری کرده این شیپور به دست یورن بیفته و با امدن اژدهایان به نزدش برن میتونه طبق پیش گویی پرواز کنه احتمال اژدها سواری برن خیلی زیاده به خصوص با اسپویلی که سریال کرد تو سریال برن رویایی دید که داشت برفراز کینگزلندینگ پرواز میکرد زاویه دید دوربین از نگاه برن بود(نمایpov) و در اخرین لحظه سایه یک اژدها رو شهر افتاد. فقط الان مشکل اینجاست که تا اژدهایان به وستروس نیان در قلمرو خدایان قدیم نیستن و در نتیجه برن و بلادریون قدرتی برای تسخیرشون ندارن که این مشکل رو هم ویکتاریون و یورن حل کردن

1_5اگان هست که به خاطر خون و پادشاه برحق تارگرین بودن (اگر واقعی باشه)یا به خاطر نقشه عجیب و پیچیده ای که ایلریو برای تصاحب شیپور پیاده کرده صاحب اژدهایان میشه و رقص اژدهایان ورژن دوم با حضور دنریس واگان شروع میشه

1_6جان اسنو هست که به خاطر جادوی خون تارگریانیش(اگرپسر ریگار باشه) و مرگ و ریخته شدن خون و سپس زنده شدن دوباره اش صاحب شیپور و اژدها میشه وحال باید ببینیم رقص اژدهایان دوم با حضور جان و دنریس به عنوان عمه و برادرزاده یا خواهر و برادر رو خواهیم دید یا نه؟

1_7 مردان بدون چهره هستن که صاحب قبلی شیپوررو کشتن و اون رو بدست یورن دادن در نتیجه اژدهایان به دست اونها میفتن و احتمالن برای ازبین بردن جادوی دیوار و ذوب کردن و خراب کردنش ازشون استفاده میکنن تا راه ورود ادرها باز بشه(بر اساس این تیوری که شیپور جورامون با شیپور اژدها یکی هستن و فقط اتش اژدهایان میتونه دیوار رو ویران کنه)

 

 

 

2_ ویکتاریون با راهنمایی موکورو با توجه به اینکه شیپور رو با خون تصرف نکرده اون رو به صدا در نمیاره و صبر میکنه تا در فرصتی مناسب با کشتن یورن صاحب واقعی شیپور بشه در عوض به کمک یاران دنریس میره و بعد از بازگشت دنریس هم جز افراد مورد اعتمادش میشه و برای رسوندن دنریس و ارتشش به وسترس بهش کمک میکنه اژدهایان هم تا بازگشت دنریس همون دوروبر میرین میچرخن یا شاید هم به مکان های دوری برن و فعلا از داستان حذف بشن.

هرکدام از حالت های 1 یا 2 که اتفاق بیفتن به هر حال طبق پیش فرضمون دنریس به وسیله دروگون کارل پونو رو میکشه و کالاسارش رو به همراه دروگون به ویس داتراک میبره اونجا عجوزه ها تمام کال ها و کالسارها رو فرامیخونن و دنریس رو به عنوان کال همه کال ها و کالیسی که طبق پیشگویی دنیا رو فتح میکنه معرفی میکنن بعد دنریس با ارتشی عظیم از سواران داتراکی به میرین برمیگرده درحالیکه کاملا انگیزه و امادگی رفتن به وستروس رو داره اگر دو اژدهای دیگرش هم اونجا باشن که دیگه قدرت مطلق شده اگر هم نباشن برای پیدا کردن بچه هاش باز هم باید به سرعت راهی بشه بعلاوه میدونه غذای کافی برای سیر کردن ده ها هزار نفر داتراکی در میرین نداره. حال تنها مشکلش کشتی هایی هستن که بتونن این ارتش عظیم رو به وستروس برسونن. تنها ناوگانی که در ایسوس میتونه چنین ماموریتی رو انجام بده ناوگان دریاسالاران براوس هست. پس تیریون و ویکتاریون مامور میشن تا به براوس برن و دریاسالاران رو برای ملحق شدن به دنریس متقاعد کنن. اینجاست که اریا وارد بازی میشه. اریا تا الان تبدیل به قاتلی بیرحم و ماهر شده هر چند احتمالا هنوز هیچ کس نشده. تیریون طبق تیوری که قبلا مطرح کردم در براوس تایشا و دخترش لانا رو میبینه غافل از این که تایشا ازش متنفره و برای گرفتن انتقامش به بدون چهره ها مراجعه کرده. اهدای هدیه خدای بسیار چهره از طرف خادمانش بهایی داره که تایشا باید پرداخت کنه. این تاوان زندگی خودش و دخترش هست. اریا تایشا و لانا رو میکشه و خودش رو به شکل لانا در میاره و پیش تیریون میره. ادامه این سناریو به این بستگی پیدا میکنه که حالت 1-3 اتفاق افتاده یا نه.

 

 

1-2اگر تیریون سوار بر اژدها به براوس امده باشه اریا با کشتن تیریون و تصاحب شیپور با خون یا با قدرت وارگی فوق العاده اش اژدها رو تسخیر میکنه و سوار بر اژدها برای اجرای ماموریت اصلیش و ذوب کردن دیوار با اتش اژدها به دیوار پرواز میکنه و اونجاست که باید تصمیم مهم و حیاتیش رو بگیره اینکه مرگ رو انتخاب میکنه و هیچ کس میشه و به خدای بسیار چهره(همون ادر کبیر) خدمت میکنه یا زندگی رو اتخاب میکنه و به کمک برادرش جان که الان در زندگی دوباره اش احتمالا ازوراهایی و خادم رولور شده میره.

 

 

2-2اگر حالت 3-1 اتفاق نیفتاده باشه و تیریون اژدهایی با خودش به براوس نیاورده باشه اریا تیریون رو نمیکشه ولی به همراهش با چهره لانا دختر تیریون به میرین و دربار دنریس میره تا در اولین فرصت دنریس و شاید اژدهایانش رو بکشه. فرصتی که احتمالا تا ورود دنریس به وستروس پیش نمیاد.

 

 

هرکدام از دوحالت 2-1 یا 2-2 که اتفاق بیفته به هرحال تیریون دست ملکه و مورد اعتمادترین فرد دنریس مرتکب دومین خیانت شده خیانت اول رو میری مازدور به خاطر خون مرتکب شد و خیانت دوم رو تیریون به خاطر عشق به تایشا مرتکب شده.

 

دراخر درمورد نحوه عبور دنریس از دریای باریک هم بگم که به نظر من در نهایت اتحاد ناوگان اهن ویکتاریون و ناوگان پادشاهی که سرسی ساختش و ولاریون ربودش و از کینگز لندینگ فرار کرد دنریس رو به وستروس میرسونن. اینقدر از نقش مهم ولاریون تو کتاب بعد مطینم که اگر نبودن pov جدید تو کتاب بعدی تایید نشده بود با اطمینان میگفتم ولاریون pov جدید بعدی خواهد بود.

..............................................

پ.ن:در مورد تمام حالت های مختلف این سناریو تیوری هایی مطرح شده و نشانه هایی در کتاب هست و فقط حدس و گمان نیست که اگر دوست داشتین میتونیم درباره شون بحث کنیم.

424px-575374_611748368835221_1076790934_n.thumb.jpg.629e8144fa66e591ea4d18efadb3f751.jpg

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اولین فرضیه ای که در این تایپیک نظرم رو خیلی جلب کرد بودن دنریس در دورن بود که اتفاقا حسابی ذهنمو هم مشغول کرده!در این صورت یعنی ویسریس و دنی در تمام این مدت در اشتباه بودن؟یعنی ویسریس یکبار هم شک نکرده بود که اولین جایی که به اون فرار کردن براووس نبوده بلکه دورن بوده؟(اگه شک کرده بود که حتما به دنی میگفت.من دلیلی نمی‌بینم که همچین چیزی رو ازش مخفی کرده باشه).در اون زمان ویسریس بالای هشت سال سن داشته و دیگه سنش به اون حدی رسیده بود که اتفاقات دور و اطرافش رو واضح بفهمه و بخاطر بسپره(تازه ویسریس خاطرات قبلتر از اون رو هم راحت به یاد میاورد چون شکل و شمایل مکانهای وستروس و اتفاقات قبل تولد دنی رو خیلی خوب واسه خوده دنی شرح داده بود)و براووس هم جایی نیست که به راحتی بشه با جاهای دیگه اونو اشتباه گرفت.

ظاهرا ترتیب سفر اونها به این شکل بوده:از درگون استون به براووس بعد به میر و...

حالا با این فرضیه:از درگون استون به دورن بعد به میر و...

چیزی که اینجا میشه فهمید اینه که برای رفتن از درگون استون به براووس بعد میر باید فقط یکبار از طریق دریا سفر کرد اما برای رفتن از درگون استون به دورن و بعد میر باید دوبار سوار کشتی شد!فکر کنم تفاوتش رو بچه8ساله هم راحت بفهمه (هرچند دقیقا از نحوه سفر دنی و ویسریس از براووس به میر و اینکه آیا با کشتی سفر کردن یا نه خبر نداریم.هرچند من حدس میزنم که جواب نه باشه چون دریا دیگه باوجود ناوگان غاصب نمیتونسته امن باشه).

از این هم که بگذریم بازم یه مشکل دیگه هست؛دنریس و برادرش نمیتونستن تا ابد تو خونه سر ویلم بمونن و بعد مرگش از خونه بیرون انداخته شدن.دیگه چطوری میتونستن نفهمن که در براووس نیستن بلکه تو دورن هستن؟! دیگه مخفی کردنش ازشون کاملا غیرممکن میشد!

درضمن بازم از همه اینا بگذریم یه مشکل بزرگتر هست؛وقتی سر ویلم دنی و ویسریس رو به براووس میبرد استنیس و ناوگانش به دنبالشون به درگون استون اومدن! پس اگه طبق این فرضیه سر ویلم اونها رو به دورن میبرد امکان داشت که سرراه یه سلام علیکی هم با استنیس عزیز میکردن!

آخه کدوم آدم عاقلی وقتی دشمن پشت سرشه یه راست سرشو کج میکنه میره طرفش؟!

شرمنده اگه خیلی طولانی شد ولی هرچی به ذهنم رسید نوشتم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ممنون تحلیل دقیق و منطقی داشتی و قبول دارم بودن دنی و ویسیریس تو دورن معقول نیست ولی این که تو براوس درخت نیست و هرجا که تو کتاب یک نفر از لیمو حرف میزنه بلافاصله اسم دورن مطرح میشه و همین طور باغ های آبی دورن. و بچه های یتیمی که مارتل اون جا جمع کرده باعث شده طرفدارن تو فن پیج های اصلی این تیوری رو مطرح کنن البته یک تیوری دیگه هم هست که دنی تو خانه یکی از دریاسالاران براوس بوده و احتمالا اونجا تک درخت هایی باشه. اهمیت این خانه. شاید در این باشه که رازهایی رو درباره دنی برملا کنه راز این که چرا شخصی استثنایی و جادویی هست. و چرا. نسوز و unborهست در حالیکه خیلی از تارگریان هایی که میشناسیم تو اتش اسیب دیدن مردن از رینیرا تا اگ و دانکن و ویسیریس.

شاید هم این طور نباشه و خانه با در قرمز فقط نمادی از ارزوی محال دنریس برای داشتن یک زندگی معمولی و یک خانواده باشه همون طور که یک بار خواب دید با داریو به عنوان زن و شوهر و افرادی معمولی در اینخانه زندگی میکنن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خیلی موضوع خوبیه مرسی بابت اطلاعات...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تاپیک خیلی جالبی است کاش دوستان بیشتر بهش سربزنن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من دوتا نکته را متوجه شدم در کتابها به شاید به موضوع مطرح شده بخوره یکی اینکه مارتین مرتب دست سوخته جان ( که در هنگام کشتن یک آدر سوخت )را بیاد می آورد . در کتاب معمولا هر زمانی که می خواد به شک و نگرانی جان اشاره کند می گوید دست سوخته اش را باز و بسته کرد. که به نظر من این نکته می تونه به دو موضوع اشاره کنه یکی اینکه جان بیشتر یک استارک هست تا تارگرین چرا که در کتاب همنجور که دست سوخته جان را یادآوری می کنه ، سوخته نشدن دنیریس را هم یادآور می شه دومین نکته هم می تونه یادآور این موضوع باشه که جان تونسته با کمک آتش یک آدر را بکشه پس او مجددا هم می تونه به کمک آتش (یا آتش اژدها) آدرها را بکشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دومین نکته مربوط به تیریون می شه. توی کتاب یکی دوبار اشاره می کنه کسانی که خون اژدها دارند مریض نمی شن چرا که دنیریس بدون ترس مابین کسانی که وبا گرفتند می ره و به اونها دست می زنه و کمکشان می کنه بدون اینکه این مریضی را بگیره. تیریون توسط یک مریض مبتلا به فلس خاکستری لمس میشه. جان شیردال به کمک او می اید جان مبتلا می شود ولی تیریون نه. در هنگام همه گیری وبا هم با اینکه تیریون به عنوان برده از ارباب مبتلا خود پرستاری می کند همچنان به این بیماری مبتلا نمی شود. از اونجایی که مارتین خوداش هم گفته راجع به آینده و گذشته شخصیت ها ردهای کوچکی در داستان گذاشته شاید این هم همان اشاره های کوچک باشد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
arya » یکشنبه مهر 19, 94 8:26 am[/url]"]دومین نکته مربوط به تیریون می شه. توی کتاب یکی دوبار اشاره می کنه کسانی که خون اژدها دارند مریض نمی شن چرا که دنیریس بدون ترس مابین کسانی که وبا گرفتند می ره و به اونها دست می زنه و کمکشان می کنه بدون اینکه این مریضی را بگیره. تیریون توسط یک مریض مبتلا به فلس خاکستری لمس میشه. جان شیردال به کمک او می اید جان مبتلا می شود ولی تیریون نه. در هنگام همه گیری وبا هم با اینکه تیریون به عنوان برده از ارباب مبتلا خود پرستاری می کند همچنان به این بیماری مبتلا نمی شود. از اونجایی که مارتین خوداش هم گفته راجع به آینده و گذشته شخصیت ها ردهای کوچکی در داستان گذاشته شاید این هم همان اشاره های کوچک باشد

البته این جوری هم نیست که هر کسی که خون اژدها داره مریض نشه الان یادم نیست ولی تو تارگرین ها هم بودن که مبتلا به بیماری های مختلف شدن!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Stannis Baratheon » یکشنبه مهر 19, 94 5:23 pm[/url]"]
arya » یکشنبه مهر 19, 94 8:26 am[/url]"]دومین نکته مربوط به تیریون می شه. توی کتاب یکی دوبار اشاره می کنه کسانی که خون اژدها دارند مریض نمی شن چرا که دنیریس بدون ترس مابین کسانی که وبا گرفتند می ره و به اونها دست می زنه و کمکشان می کنه بدون اینکه این مریضی را بگیره. تیریون توسط یک مریض مبتلا به فلس خاکستری لمس میشه. جان شیردال به کمک او می اید جان مبتلا می شود ولی تیریون نه. در هنگام همه گیری وبا هم با اینکه تیریون به عنوان برده از ارباب مبتلا خود پرستاری می کند همچنان به این بیماری مبتلا نمی شود. از اونجایی که مارتین خوداش هم گفته راجع به آینده و گذشته شخصیت ها ردهای کوچکی در داستان گذاشته شاید این هم همان اشاره های کوچک باشد

البته این جوری هم نیست که هر کسی که خون اژدها داره مریض نشه الان یادم نیست ولی تو تارگرین ها هم بودن که مبتلا به بیماری های مختلف شدن!

نمونه بارزش شاه دیرون پرنس والار که در اثر بیماری مردن اما بازم مریض نشدن تیریون مشکوکه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Stannis Baratheon » یکشنبه مهر 19, 94 5:23 pm[/url]"]
arya » یکشنبه مهر 19, 94 8:26 am[/url]"]دومین نکته مربوط به تیریون می شه. توی کتاب یکی دوبار اشاره می کنه کسانی که خون اژدها دارند مریض نمی شن چرا که دنیریس بدون ترس مابین کسانی که وبا گرفتند می ره و به اونها دست می زنه و کمکشان می کنه بدون اینکه این مریضی را بگیره. تیریون توسط یک مریض مبتلا به فلس خاکستری لمس میشه. جان شیردال به کمک او می اید جان مبتلا می شود ولی تیریون نه. در هنگام همه گیری وبا هم با اینکه تیریون به عنوان برده از ارباب مبتلا خود پرستاری می کند همچنان به این بیماری مبتلا نمی شود. از اونجایی که مارتین خوداش هم گفته راجع به آینده و گذشته شخصیت ها ردهای کوچکی در داستان گذاشته شاید این هم همان اشاره های کوچک باشد

البته این جوری هم نیست که هر کسی که خون اژدها داره مریض نشه الان یادم نیست ولی تو تارگرین ها هم بودن که مبتلا به بیماری های مختلف شدن!

البته همه موارد حدس و گمان هست ولی خب تارگرین هایی هم بودن که سوختن ولی دینریس نمی سوزه. من با توجه به متن کتاب که دینریس یادآور می شه یک اژدها مریض نمی شه این نکته به ذهنم رسید و اینکه مریض شدن شیردال و مریض نشدن تیریون را مرتب یادآوری می کنه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تارگرین ها هم مریض میشن. نمونه اش سپتا میگل دختر پادشاه جیهیریس:

سپتا مِیگِل

مِیگِل به دلیل دلسوزی و تواناییش در درمان کردن تبدیل به یک سپتا شد و به مذهب سپرده شد. وی به پرستاری از کودکان مبتلا به گری‌اسکیل پرداخت، ولی خودش نیز به همین بیماری دچار شد و در سال 96 ب.ف در گذشت. (کتاب دنیای آتش و یخ-ترجمه وینترفل)

 

دینریس یک فرد استثناییه و ویژگی هاش منحصر به فرده.هرچند دینریس هم با خوردن میوه های عجیبی در دریای داتراکی بشدت مریض شد و تا سر حد مرگ رفت. ولی به خاطر استثنایی بودنش نجات پیدا کرد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سلام من از اقا علی یه سوال داشتم و اون اینه که جان اسنو اصلا زنده میمونه که اتفاق های بعدش رو پیش بینی کردید

و دومی اینکه ایا رابطه خونی بین جان اسنو و تیریون لنیستر هست چون فکر کنم جفتشون تارگارین باشن

 

فرستاده شده از HUAWEI G750-U10ِ من با Tapatalk

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با سلام و تشکر از توجه شما.

اگر نظر من رو میخواید با توجه به مقدمه چینی هایی که مارتین تو کتاب کرده تا جان اسنو رو تبدیل به یکی از قهرمانان و منجیان وستروس کنه خیلی بعیده که حذفش کنه وجان حتما برمیگرده.هرچند به شخصه دوست دارم جان مرده باقی بمونه. چون زنده شدن دوباره فقط درد و رنج بیشتر براش میاره.

توضیحات بیشتر درباره تئوری من درباره نقش جان تو ادامه داستان رو میتونید اینجا بخونید:

viewtopic.php?f=19&t=493

درباره رابطه تیریون و جان هم من فکر میکنم همخون هستند و احتمالا تیریون تارگرین هست. ولی من بیشتر احتمال میدم جان برتیون باشه و فرزند رابرت باشه. که البته باز هم چون برتیون ها و تارگرین ها خویشاوند هستند پس بازهم جان و تیریون قوم و خویش میشن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با تشکر بابت پاسخ دادن حقیقتش هی سوال برام پیش میاد

منظورتون از درد و رنج جان اسنو بعد از زنده شدن چیه

این رازور اهای که میگید میتونه افراد دیگه ای باشن مثل ثیون گریجوی ( ریک )، جیمی لنیستر یا حتی برن استارک ، ریکون استارک باشن

یا یک تئوری هست که این شخص باید از مرگ برگشته باشه

در صورت بازگشت جان از مرگ ایا اون به فکر انتقام از برادرهای خائنش میفته چون باید خیلی زود دیوار رو ترک کنه و گرنه دوباره سعی بر قتلش میکنن

وایت واکرها میتونن فکر کنن اگه جواب بله هست و طبق چیزهایی که شما گفتید جادو از بین رفته و بنجن فرمانده واکرها شده به راحتی میتونه از دیوار عبور کنه و کسی نمیتونه جلودارش باشه

برای زنده کردن جان با اون جادو یک نفر باید کشته بشه یکی باید جونشو تقدیم کنه خود جادوگر میمیره یا یکی دیگه هست

چه بلایی سر بولتون ها میاد چون چیزی که مشخصه اون ها بدترین خاندان در کل وستروس هستن

 

 

فرستاده شده از HUAWEI G750-U10ِ من با Tapatalk

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

phenome@

1-به نظر من شخصیت جان الهام گرفته از فرودو در ارباب حلقه ها هست و همون طور که فرودو بعد از چند بار زخم خوردن و تجربه نزدیک به مرگ، دیگه در زندگیش آرامش نداشت و در نهایت سرزمین میانه(زمین) رو به مقصد آمان(بهشت) ترک کرد. جان هم احتمالا بعد از زندگی دوباره زندگیش مثل سابق نیست. به خصوص که ما لرد بریک رو هم دیدیم که با دوباره زنده شدن اون آدم سابق نبود

2-احتمال این که جیمی آزورآهایی باشه خیلی زیاده. اینجا توضیح دادم:

viewtopic.php?f=19&t=467

3-آزور آهایی ریبورن. یعنی دوباره متولد شده که شاید به معنی دوباره زنده شده باشه.

4-فکر نکنم همچین فرصتی پیدا کنه ولی چون تا حالا تمام نگهبانان خاین به تقاصشون رسیدن این ها هم احتمالا به تقاص خیانتشون میرسن.شاید توسط ملیساندر.

5-آدرها هوشمند هستند(احتمال زیاد) یه رویایی دنریس تو آستاپور دید که کنار ترایدنت با آدرها میجنگید. به خاطر این من فکر میکنم آأرها از دیوار رد میشن

6-میگن قربانی پرنسس شیرین هست. به خصوص که مرگ شیرین رو مارتین تایید کرده. ولی به نظر من شیرین بوسیله دلقکش پچ فیس کشته میشه.شاید خود ملیساندر قربانی بشه.

7-الان که بعضی ها میگن بولتون ها بوسیله استنیس کشته شدن و نامه صورتی رو هم رمزی ننوشته و خود استنیس یا لردهای شمال یا آشا گریجوی یا منس ریدر نوشته بوده.

یه نظریه هم هست که بولتون ها خادمان آدر بزرگ هستن و در وارد شدن وایت واکرها به وستروس کمکشون میکنن و حتی میگن روس بولتون هزاران سالشه و هر بار با کشتن پسرش در جسم اون به زندگی ادامه داده و آخرین قربانیش هم خود رمزیه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یعنی رمزی بولتون توسط روس بولتون کشته میشه؟

 

فرستاده شده از HUAWEI G750-U10ِ من با Tapatalk

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×