alex targerin 0 ارسال شده در اوت 4, 2015 من میخواستم در این تاپیک به صورت جامع در. مورد شاهزاده ی موعود و اینکه چه کسی میتونه باشه صحبت کنیم و نظر هامونو در اختیار هم دیگه قرار بدیم. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
alex targerin 0 ارسال شده در اوت 5, 2015 من در سایت آقای م.م.استارک این موضوع رو دیدم و خواستم که اینجا بیشتر روش بحس کنیم گمون کنم همه موافق باشید که هستهی مرکزی همه رازهای داستان نغمه یک چیزه، یا بهتره بگیم یک شخصه؛ شاهزادهی موعود. البته در ارتباط با همین راز، میشه از شخصیت دیگهای هم نام برد که در اسرارآمیز بودن رقیبی نداره؛ ریگار تارگرین، شاهزاده دراگوناستون کسیه که تمام رازها و رمزها به نوعی به اون برمیگرده. چیزی که به این مرموز بودنها اضافه میکنه، اطلاعات پراکنده و ناقصیه که نویسنده کتاب با خست تمام در اختیار ما خوانندهها قرار میده. از زبان هر شخصی ما گوشهای از پازل ناقص شخصیت اون رو در ذهن خودمون تکمیل میکنیم. گاهی از زبان باریستان سلمی، گاهی جیمی، گوشهای از سرسی، و حالا از زبان استاد ایمون. گرچه میبایست انتظارش را میداشتیم، اما نمیدانستیم که رابطهای بین ریگار و استاد ایمون برقرار بوده است. باید در نظر داشته باشیم که استاد ایمون در زمان حیات نسبتاً کوتاه ریگار، در پای دیوار مشغول خدمت بوده است. بیایید یک بار دیگه صحبتهای استاد ایمون در مورد ریگار و شاهزاده موعود رو باهم مرور کنیم: هیچ کس انتظار یه دختر رو نداشت. وعده یه شاهزاده رو داده بودن، نه یه شاهدخت. فکر میکردم ریگاره. . . دود از آتیشی بود که در روز تولدش سامرهال رو بلعید، نمک از اشکهایی بود که برای مردگان اون واقعه ریخته شد. وقتی جوون بود، با من هم عقیده بود، اما ریگار بعداً به خاطر ستاره دنبالهداری که شب بسته شدن نطفه ایگان تو آسمون قدمگاه پادشاه دیده شده بود، متقاعد شد پسرشه که پیشگویی رو عملی میکنه، و یقین داشت که ستاره خونین حتماً یه ستاره دنبالهداره. چقدر احمق بودیم ما که خیال میکردیم خیلی باهوشیم!… میشه از این صحبتها برداشت کرد که این دو شخص در این باره باهم صحبت کردن. عقایدشون رو به اشتراک گذاشتن و به نتایجی رسیدن. آیا این ارتباط از راه دور و از طریق زاغها انجام میشده؟ یا ماجرای دیگری درکاره؟ اصلاً مطرح کردن این راز با استاد ایمون به تنهایی عجیب مینماید. چراکه ریگار با هیچ کس دیگهای در مورد صحبت نکرده بود. گذشته از همه اینها، حالا میشه جواب معمایی که در کتاب قبلی سرباریستان مطرح میکنه رو بدیم. بیاید یک یادآوردی داشته باشیم از چیزی که سرباریستان برای دینریس در فصل بیست و سوم کتاب یورش شمشیرها نقل میکنه. اون میگه: به عنوان پرنس دراگون استون او بی نهایت به کتاب علاقمند بود. او چنان زود شروع به خوندن کرد که میگفتند ملکه «رایلا» احتمالا یه تعداد کتاب و شمع رو وقتی پرنس در رحمشون بوده بلعیده!. ریگار هیچ علاقه ای به بازی های کودکانه نداشت. اساتید از هوش ایشون دچار بهت و حیرت شده بودند. اما شوالیه های پدرش با کنایه ای تلخ میگفتند که «بیلور مقدس» دوباره متولد شده است. تا اینکه یه روزی پرنس ریگار در گشت و گذارهاش چیزی رو پیدا کرد که اونو دگرگون کرد. هیچ کس نمیدونه که اون چی بوده . فقط یه روز صبح زود پسره تو حیاط جایی که شوالیه ها درحال تمرین بودند ظاهر میشه و به سمت سر «ویلم دری» فرمانده نظامیان میره و میگه: «من به شمیر و زره نیاز دارم. ظاهرا من باید یه جنگجو بشم.» حالا میتونیم با توجه به گفتههای استاد ایمون و سرباریستان اینطور نتیجه بگیریم که ریگار ماجرای پیشگویی و نشانههای اون رو در اون کتاب خونده و با نشانههای تولد خودش تطبیق داده و به این نتیجه رسیده که شاهزاده موعود خود اونه. اینطور به نظر میاد که وظیفهشناسی فراوان ریگار اون رو وادار کرده که این مسئولیت رو بپذیره. یعنی جنگجو شدن خواست خودش نبوده، بلکه «ظاهراً قرار بوده» که یک جنگجو باشه. در جای دیگری سرباریستان به این نکته اشاره میکنه. تردیدی تو مهارت شاهزاده ریگار نبود، اما ایشون به ندرت وارد میدون مسابقه میشدن. اون هیچوقت مثل رابرت یا جیمی لنیستر عاشق سرود شمشیرها نبود. این فقط کاری بود که باید انجام میداد. وظیفهای که دنیا رو دوشش گذاشته بود. ایشون این وظیفه رو عالی انجام دادن، چون همه کارهاشون رو عالی انجام میدادن. این طبیعتشون بود. اما ازش لذتی نمیبردن. مردم میگفتن که اون چنگش رو خیلی بیشتر از نیزهاش دوست داشت. بسیار واضحه که ریگار کاملاً سرنوشت خودش رو به عنوان شاهزاده موعود پذیرفته بوده و در حال آمادهساختن خودش برای ادای این وظیفه بوده. اما حالا میدونیم که با تولد فرزند دومش ایگان، و مشاهده نشانههای زمان تولدش، به این نتیجه میرسه که شاهزاده موعود پسر خودشه. اینجاست که ابهامی عجیب به وجود میاد. تا قبل از این یکی از محکمترین فرضیهها در مورد دلیل دزدیدن لیانا این بود که ریگار میخواسته فرزند یخ و آتش را که همان شاهزادهی موعود است، به دنیا بیاورد. اما استاد ایمون در این فصل میگه ریگار به فرزندی که از شاهدخت دورنی داشته معتقد بوده. عجیب نیست؟ حافظه من در این بخش خیلی یاری نمیکنه. آیا کسی به درستی به یاد میآره که در کتاب جایی به دلیل استاد شدن ایمون تارگرین اشارهای شده باشه؟ حالا که فکر میکنم، به نظرم خود این مسئله هم مشکوکه. به خصوص با صحبتهایی که در این فصل مطرح شد. باید یه استاد براش بفرستن. باید به دینریس مشورت داده بشه، آموزش ببینه، محافظت بشه. تموم این سالها دوام آوردم، صبر میکردم، چشمانتظار بودم، و الان که اون روز فرا رسیده، من خیلی پیرم. دارم میمیرم سم. رازهای دیگری هم در حرفهای استاد وجود داشت که هیچ سرنخی برای فهمیدنشان وجود ندارد. از جمله اینکه: از رویاها حرف میزد، از شمعی شیشهای که روشن نمیشد و تخمهایی که باز نمیشدند، اما هیچگاه نام فردی که در رویا میدید را نمیگفت. او گفت ابوالهول معما بوده، نه خود طراح معما، بیآنکه مشخص شود منظورش چیست. کسی ایدهای داره؟ تنها چیزی که من فهمیدم اینه که همه این حرفها به سیتادل مربوط میشه. در فصل سرآغاز در مورد شمعی که روشن نمیشد چیزهایی شنیدیم. در مورد اژدهایی که سر از تخم برنمیآورد هم میدانیم. اینکه بعد از مرگ آخرین اژدها در سالیان گذشته، دیگر هیچ اژدهایی سر از تخم بیرون نیاورد، تا زمان حال و به دست دینریس. اما ابولهول؟؟ در آخر دوست دارم به نکتهای خواندنی از این فصل اشاره کنم. استاد جایی در این فصل میگوید: مرگ نباید برای مردی به سالخوردگی من ترسی داشته باشه، اما داره. احمقانه نیست؟ دنیا برای من همیشه تاریک بوده، پس چرا باید از تاریکی بترسم؟ با این حال کاری از دستم برنمیاد، جز این که کنجکاو باشم وقتی آخرین گرما بدنم رو ترک میکنه، بعدش چی میشه. آیا طبق گفتهی سپتونا، توی تالار طلایی پدر تا ابد به ضیافت میشینم؟ آیا بازم با اِگ حرف میزنم، داریون رو دوباره سالم و سرحال میبینم، آوازخوندن خواهرام برای بچههاشون رو میشنوم؟ چی میشه اگه حق با اسبسالارا باشه؟ آیا تا ابد سوار بر نریانی از جنس شعله در آسمان شب سواری میکنم؟ یا باید بازم به این گذرگاه پر از غم و اندوه برگردم؟ واقعاً کی میتونه بگه؟ کی اونور دیوار مرگ بوده که ببینه؟ مثل همیشه مارتین هنر خودش در توصیف حالات شخصیتها را به رخ ما میکشد. او طوری از حالات پیرمردی در آستانه مرگ حرف میزند که هر کسی با هر سن و سالی به خوبی با اندوه و تردید او همراه میشود. اما من طور دیگهای به این متن نگاه میکنم. من این متن رو درددلی از جانب خود مارتین میدونم. حرفهایی که برای هر کسی در سن و سال او یک دغدغه محسوب میشه و اون با بیان و قلم توانمندش ما رو با این حالات آشنا کرده. نظر شما چیه؟ برای اینکه ناشکری هم نباشه باید بگم که این مطلب رو از سایت وینتر فل که آقای م.م.استارک مدیرشه برداشتم به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
alex targerin 0 ارسال شده در اوت 5, 2015 باشه ببین من الان باید برم مهمونی برگشتم میزارم تو اون تالار دیگه فردا بشه روش بحس کرد فقط یه سوال داشتم میگم اخر جنگ باریستان با اون دشمناشون چی میشه و اون گریجوی هایی که اومدن با ما بودن یا با اون دشمنا اون گرزی هم که کوبیدن تو سر یه یارویی یارووه باریستان بود یا کس دیگه ای بود به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
alireader 1 ارسال شده در اوت 5, 2015 تو تایپک چه کسی تاجبخش (kingmaker)جدید وستروس خواهد بود؟ جواب میدم . اون گریجوی هایی که اومدن با ما بودن یا با اون دشمنا خیلی با این جمله ات حال کردم. ایول تارگرین به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Winterfell 0 ارسال شده در اوت 9, 2015 تاپیک رو به اینجا منتقل کردم تا بدون نگرانی از اسپویل, راحت تر بتونید بحث کنید. ضمن اینکه قبلا" هم تاپیکی در همین تالار داشتیم با نام "ریگار تارگرین پرنس وعده داده شده یا دیوانه ترین تارگرین" که بحثهای خوبی توش داشتیم و مقداری هم به موضوع مد نظر در این تاپیک همپوشانی داره. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
alireader 1 ارسال شده در اوت 9, 2015 با تشکر از Winterfell در مورد این موضوع همین تازگی یک بحث کاملی با چند نفر از دوستان کاربران این سایت تو کامنت های مقاله سایت وینترفل داشتیم به این آدرس: http://winterfell.ir/%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%81%D8%B5%D9%84-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%E2%80%8C%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%B9%D9%88%D8%AF اگر دوست داشتین اونجا بخونین من دیگه تکرارش نمیکنم ولی یک ایده جدیدی که به ذهنم رسیده رو میگم:متاسفانه برای این که منطورم رو برسونم مجبورم طولانیش کنم: استاد ایمون تو اخرین روزهای زندگیش به این نتیجه رسید که دنریس شاهزاده موعود هست و ماجرا رو برای سمول تعریف کرد و ازش خواست بره پیش استادان سیتادل این رو بگه تا براش یک استاد بفرستن که کمکش کنه. خود دنریس این رو نمیدونه و از این پیشگویی بی خبره تنها راهی که فکر کنیم از این پیشگویی خبردار بشه اینه که یا کوایته به نوعی بدونه و بهش بگه (که فعلا در استفاده از کلمات خیلی خسیسه ) یا سم یا یکی از استادان سیتادل که سم قضیه رو براش تعریف کرده بره پیشش و بهش بگه . الان دنریس انگیزه اش برای امدن به وستروس خیلی کمتر شده و بیشتر به فکر فرمانروایی در خلیج برده داران هست . در حالیکه اگر از این پیشگویی خبردار بشه شاید بیشتر احساس وظیفه کنه که ایسوس رو رها کنه و به وستروس بیاد .پس من فکر میکنم سمول یا استاد ماروین یا آلراس(سارلا سند؟) بیان پیش دنی(اگر دنریس خودش از دست داتراکی ها نجات پیدا کنه ) حالا نکته اینجاست که به نظر من خود استاد ایمون هم تو شاهزاده موعود بودن دنریس اشتباه کرده بود . اخرین جملات ایمون تفکراتش درباره پرنسس موعود رو نشون میده: He spoke of dreams and never named the dreamer, of a glass candle that could not be lit and eggs that would not hatch. He said the sphinx was the riddle, not the riddler, whatever that meant. He asked Sam to read for him from a book by Septon Barth, whose writings had been burned during the reign of Baelor the Blessed. Once he woke up weeping. “The dragon must have three heads,” he wailed, “but I am too old and frail to be one of them. I should be with her, showing her the way, but my body has betrayed me.” به نظر من همین چند خط کل اسرار شاهزاده موعود رو مشخص میکنه : He spoke of dreams and never named the dreamer, of a glass candle that could not be lit and eggs that would not hatch ایمون تو خواب با کسی داره صحبت میکنه که اسمش رونمیبره موضوع بحث تخم هایی هستن که باز نمیشن و شمع شیشه ای که روشن نمیشن . میدونیم که بیشتر از یک قرن هیچ اژدهایی از تخم بیرون نیامده بود . پس منظور از تخم هایی که بازنمیشن معلومه چیه . شمع شیشه ای هم شمعی هست که با جادو روشن میشه . روشن نشدنش به خاطر مرگ جادو بعد از مرگ آخرین اژدها بوده . کاملا واضحه که ایمون داره بحث کردن با یک نفر درباره نحوه برگرداندن جادو و باز کردن تخم های اژدهای سنگ شده باقیمانده در خاندان تارگریان که در دوره جوانیش اتفاق افتاده رو بیاد میاره . احتمالا این بحث به صورت محرمانه میان چند استاد برجسته از جمله خود ایمون در زمان سلطنت برادرش ایگان پنجم بوده که از طرف شاه مامور شدن راهی برای تولد اژدهایان پیدا کنن . He said the sphinx was the riddle, not the riddler ترجمه این جمله میشه : او گفت ابوالهول معما بود نه طراح معما . که به قول سم هیچ معنایی نداره . اما به نظر من ما جمله رو اشتباه ترجمه میکنیم . ابوالهول نماد دانش هست وشخصی که جواب همه معماها رو میدونه استاد ایمون این جمله رودر ادامه همون یاداوری جلسه محرمانه با استادان میگه . riddle و riddler اسامی مستعار دو تا از استاد هاست که احتمالا برای این که شناخته نشن از این اسامی مستعار استفاده میکردن . این دو استاد درباره روش متولد کردن اژدها با هم اختلاف نظر داشتن .منظور این جمله اینه که حق با استاد riddle بوده نه با استاد riddler یا به عبارت دیگه استاد riddle ابوالهول بوده و دانش داشته . ولی شاه اگان و استاد ایمون حرف استاد riddler رو گوش کردن و نتیجه فاجعه سامرهال شده که شاه اگان و وارثش تو اتش سوزی که در نتیجه جادوی اشتباه بوده مردن .من فکر میکنم استاد riddler یکی از بی چهره ها بوده که در میان سیتادل نفوذ کرده و به وقتش ضربه خودش رو وارد کرده . حالا با توجه به موفقیت دنریس در بیدار کردن اژدهایان ایمون به واقعیت پی برده . بعد استاد ایمون متوجه میشه که دنی به تنهایی نمیتونه موفق بشه و احتیاج به سه نفر هست اما دو نفر دیگه کیا هستن؟ استاد ایمون فکر میکنه خودش تنها تارگریان باقیمانده به همراه دنریس هست پس امیدی به پیدا کردن ۲ اژدها سوار تارگریانی جوان که همراه دنریس بشن نداره. He asked Sam to read for him from a book by Septon Barth, whose writings had been burned during the reign of Baelor the Blessed کتابی که استاد از سم میخواد اسمش هست: Dragons, Wyrms, and Wyverns: Their Unnatural History کتابی نایاب که در اون شیوه های زندگی و عادت ها و ... اژدهایان توسط سپتون بارث که چهل سال دست شاه جهیریس اول بوده و تحقیقگسترده ای انجام داده نوشته شده . استاد ایمون فکر میکنه با خوندن این کتاب میتونه شیوه سواری گرفتن و کنترل اژدهایان رو یاد بگیره و به دنی کمک کنه برای خودش ۲ اژدها سوار پیدا کنه (تربیت کنه) ولی به نظر من استاد ایمون داره اشتباه میکنه برای تحقق پیشگویی نیاز به سه نفر نیست فقط نیاز به ۲ نفر هست . یک زوج. یک زن و یک مرد .ولی چرا؟ باز هم اینجا ابوالهول به کمک میاد: تیریون و ایلریو در راه ولانتیس در خرابه های روینار هستن که تیریون یک ابولهول رو کنار جاده قدیمی والریایی میبینه ابوالهولی که نیمی اژدها و نیمی زن هست . این ابوالهول ما رو به یاد دنریس میاندازه و تاییدی دیگه بر پرنسس موعود بودنش . ولی ایلریو میگه این ابولهول ها ۲ تا بودن دومی رو که یک ابوالهول با بدنی نیمی اژدها و نیمی مرد بوده داتراکی ها به ویس بردن . دقت کنین که ایلریو وقتی داره این روبه تیریون یگه که تیریون هیچی از اگان نمیدونه . در واقع ایلریو داره اشاره میکنه یک مدعی تارگریانی مذکر (اژدهای مذکر) هم هست . یادمون هست که ایمون گفت اژدها نه مذکره و نه مونث و میتونه همزمان هردو باشه . پس اگان و دنریس هیچ کدام شاهزاده موعود نیستن بلکه فرزند اون هاست که شاهزاده موعوده چون هم اژدها سوار سومه و هم جنسیتش هنوز معلوم نیست و مثل اژدها ممکنه هر کدومش باشه . به این ترتیب شاهزاده موعود نتیجه پیوند آخرین زن و مرد بازمانده این خاندان هست (حتی اگر اگان پسر ریگار هم نباشه و از بلک فایر ها باشه باز هم آخرین بازمانده مذکر تارگریان هست) -------------------------------------------------------------------------------------------------- پ . ن: این تیوری ۴ تا پایه (فرضیه) داره که هرکدام نباشه کل تیوری از بین رفته: ۱- جان اسنو (پسر احتمالی ریگار و لیانا)دیگه به شکل انسانی نرمال و عادی که توانایی زاد و ولد داشته باشه به دنیا برنمیگرده. ۲-دنریس بر خلاف پیش بینی میری مازدور هنوز میتونه بچه دار بشه . ۳-شاهزاده موعود از خاندان تارگریان هست . ۴-داستان کتاب هفتم با یک قاصله زمانی حداقل ۱۰ ساله از کتاب ششم روایت میشه تا بچه دنریس و اگان به سن اژدهاسواری برسه یا اینکه شاهزاده موعود خودش نقشی در تحقق پیشگویی نداره بلکه نتیجه تحقق پیشگوییه یعنی تولدش یه جور نوید شروع دورانی تازه هست و قرار نیست خودش باعث شروع این دوره باشه . دنریس و اگان با هم متحد میشن و نبرد برای تخت آهن و نبرد شمال با آدرها رو پیروز میشن و بعد در شروع یک دوران طلایی صاحب بچه ای میشن که به دنیا اومدنش نوید شروع یک دوران تازه و صلح و تابستان برای وستروسه . --------------------------------------------------------------------------------------------------- پ . ن ۲: من خودم دوست دارم که سه اژدها سوار دنریس و تیریون و برن باشن و شاهزاده موعود هم واقعیت قطعی نداشته باشه و وستروس از طریق یک سری اقدامات آدم های مختلف از دنریس تا بریین و جیمی نجات پیدا کنه تیوری بالا رو فقط از روی تجزیه و تحلیل دیدگاه استاد ایمون نوشتم و ممکنه ای طور هم نباشه به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
alex targerin 0 ارسال شده در اوت 10, 2015 تیوری خوبی بود اما تا موقعی که هویت چند نفر مشخص نشه مطمعنا به هیچ وجه نمیشه قبولش از طرفی حتی اگه جان اسنو یه ادم معمولی باشه پیشگویی هایی در موردش هست ملیساندر اونو به عنوان ازور اهایی دیده و من بعید میدونم به همین راحتی مارتین از دور خارجش کنه همینطور بعید هم میدونم که مارتین جوری داستانو ادامه بده که ما حدس زدیم شاید نکات خیلی کمیش با فرضیه های ما جور در بیاد بنابرین همونطور که خیلیا گفتن باید باید یه داستان غیر قابل پیشبینی جلومون باشه چون مارتین گفته که داستان قابل پیشبینی حوصله ی منو سر میبره به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
alireader 1 ارسال شده در اوت 10, 2015 فقط یک نکته کوچک درباره این موضوع غیرقابل پیش بینی بودن و غیر منتظره بودن کتاب های ۶و ۷ که خیلی ها تکرار میکنن بگم: من این حرف رو قبول ندارم . به نظر من مارتین داره از روی یک نقشه دقیق و از پیش طراحی شده جلو میره و برای همه اتفاقات آینده در گذشته کد و نشانه میگذاره و برای همه چیز از قبل زمینه چینی کرده . احتمالا فقط در فرایند نوشتن جزییات رو تغییر میده . برای اثباتش حاضرم برای هر اتفاقی که تو این ۵ کتاب به نظرتون غیر منتظره بوده از گذشته مثال هایی بیارم که قبلا درباره شون پیش آگاهی داده شده . فقط اینقدر هزارتویی که مارتین خلق کرده گسترده و پیچیده اس و برای هر موضوعی چندین آلترناتیو مطرح کرده که خیلی سخته بتونی دستش رو بخونی . چند تا نمونه کوچیک: پیدا شدن شی تو تخت تایوین غیر منتظره بود؟ نه وقتی قبلش وریس به تیریون گفت تونلی که از برج دست به فا...خونه شاتایا میره توسط یک دست شاهی مورد استفاده قرار میگرفته که نمیخواسته علنا اونجا بره .(تایوین دست ایریس ) عروسی خونین غیر منتظره بود؟ نه وقتی دنریس تو خانه نامیراها ضیافتی دید از مرده ها که در راسش شاهی با سر گرگ نشسته بود. یا نه وقتی شبح های هارت تو دو تا از فصلهای آریا عروسی خونین و کشته شدن راب و گری ویند و کتلین رو پیش بینی کرد. متن کتاب: I dreamt a wolf howling in the rain, but no one heard his grief (مرگ گری ویند) . I dreamt such a clangor I thought my head might burst, drums and horns and pipes and screams, but the saddest sound was the little bells. (عروسی خونین و کشتن پسر کند ذهن والدر فری که تو عروسی به کلاهش زنگوله بسته بود توسط کتلین) I dreamt of a roaring river and a woman that was a fish. Dead she drifted, with red tears on her cheeks, but when her eyes did open, oh, I woke from terror. (انداختن جسد برهنه کتلین تالی(نشان قزل آلا=ماهی) داخل ترایدنت و زنده شدن دوباره اش و تبدیلش به استون هارت) نشانه های اتفاقات آینده همه جا هست فقط فهمیدنش برای ما قبل از خوندن ادامه داستان خیلی سخت یا تقریبا غیر ممکنه به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
alex targerin 0 ارسال شده در اوت 10, 2015 همه چی 50 - 50 مارتین نصفش رو از خودش در اورده نصف دیگش رو از جا های دیگه ای الهام گرفته و بعضی اتفاقات رو تاکید میکنم بعضی اتفاقات رو از قبل برامون سرنخشون رو گذاشته به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Lord Baelish 0 ارسال شده در اکتبر 28, 2015 (ویرایش شده) یکی از نکات جالب سریال اینه که جان، تیریون و دنریس هر سه هنگام تولد مادراشونو از دست دادند و اگه فرضیه ی تارگرین بودن تیریون و جان هم درست باشه میشن سه تا تارگرین حروم زاده ی مادرکش! که خب میتونن به ترتیب آزور آهای، آخرین قهرمان و شاهزاده ی وعده داده شده باشن. از طرفی ممکنه مارتین با یه غافلگیری استارک های خوب قصه رو با آدرها متحد کنه، رویای ملیساندر که توش یه پسر با سر گرگ رو در خدمت آدرها میدید چی بود؟ آریا هم که خادم خدای بی چهره شده و ریکان هم میتونه نفر سوم باشه. در مورد سانسا هم فکر می کنم چون همون اول گرگش مرده چه بسا خودش هم در ادامه ی داستان بمیره. اگه دقت کنید مارتین رو عدد "3" هم تاکید زیادی داره در جای جای داستان. ویرایش شده در اکتبر 29, 2015 توسط مهمان به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
She-wolf of Riverrun 0 ارسال شده در اکتبر 30, 2015 alex targerin » سه شنبه مرداد 13, 94 9:28 pm[/url]"]من میخواستم در این تاپیک به صورت جامع در. مورد شاهزاده ی موعود و اینکه چه کسی میتونه باشه صحبت کنیم و نظر هامونو در اختیار هم دیگه قرار بدیم. من همه ی جواب ها رو نخوندم پس میخوام جواب خودم رو بدم.طبق یک پیشگویی شاهزاده یا شاهدخت موعود از خط خونی شاه ایریس و ملکه ریلاست که اگر پیشگویی رو درست فرض کنیم،چهار احتمال باقی میگزاره:دینریس،جان،ایگان و کسی که ممکنه اصلن ما نشناسیمش.که در این بین احتمال دینریس و جان بیشتره و ایگان احتمالن یک بلک فایر یا یک هنرپیشه دست نشانده وریس هست(mummer's dragon). در ضمن خاندان داین هم با اون چشم های بنفششون و وفاداریشون به تارگرین ها مشکوک هستند؛همچنین ادریک(ند ) داین که طبق ادعای خودش برادر شیری جان اسنو هست. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Rodrik Stark 1 ارسال شده در اکتبر 31, 2015 یه چیزی نظرمو جلب کرده درباره آزورآهای اول.یعنی این بابا این همه راهو کوبیده از آشایی اومده وستروس که با وایت واکرا بجنگه!؟یعنی این منجی نمیتونست از خود وستروس باشه و آزورآهای از آشایی اومده وستروس فرزندان و نخستین انسان ها رو رهبری کرده تا آدرهارو شکست بدن جایی اشاره شده که لست هیرو از سرزمین های شرقی اومده باشه؟یا ما فقط داریم قرائت شرقی ها و پیروان رلور رو از داستان دنبال میکنیم؟ به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
She-wolf of Riverrun 0 ارسال شده در نوامبر 6, 2015 Lord Baelish » چهارشنبه آبان 6, 94 11:14 pm[/url]"]یکی از نکات جالب سریال اینه که جان، تیریون و دنریس هر سه هنگام تولد مادراشونو از دست دادند و اگه فرضیه ی تارگرین بودن تیریون و جان هم درست باشه میشن سه تا تارگرین حروم زاده ی مادرکش! که خب میتونن به ترتیب آزور آهای، آخرین قهرمان و شاهزاده ی وعده داده شده باشن. از طرفی ممکنه مارتین با یه غافلگیری استارک های خوب قصه رو با آدرها متحد کنه، رویای ملیساندر که توش یه پسر با سر گرگ رو در خدمت آدرها میدید چی بود؟ آریا هم که خادم خدای بی چهره شده و ریکان هم میتونه نفر سوم باشه. در مورد سانسا هم فکر می کنم چون همون اول گرگش مرده چه بسا خودش هم در ادامه ی داستان بمیره. اگه دقت کنید مارتین رو عدد "3" هم تاکید زیادی داره در جای جای داستان. در مورد این که سانسا چون دایرولفش مرده خودش هم بمیره،(هر چند احتمال مردن سانسا هست)فکر نمیکنم لزوماً به این معنا باشه؛گرگها بخشی از شخصیت صاحب هاشونو دارن که به نظرم مرگ لیدی،مرگ بخش معصوم، ساده و ملایم تر وجود سانساست، چون تا اونجایی که درباره ی لیدی نوشته شده ساده و ملایم و آرومه. به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
جهانگرد دنیای نغمه 0 ارسال شده در ژانویه 15, 2017 آزور آهای،جان و دنریس،ریگار و..........مسئله این است به اشتراک گذاری این پست لینک به پست به اشتراک گذاری در سایت های دیگر