رفتن به مطلب

به اپیزود سوم فصل ششم چه نمره ای می دهید ؟  

41 رای

  1. 1. به اپیزود سوم فصل ششم چه نمره ای می دهید ؟

    • 1
      0
    • 2
      0
    • 3
      0
    • 4
      0
    • 5
      2
    • 6
      5
    • 7
      4
    • 8
      9
    • 9
      10
    • 10
      11


Recommended Posts

گفتنی ها رو دوستان همه گفتن ... فقط دو نکته به ذهنم رسید

اول اینکه نظرم نسبت به بازیگر کلاغ سه چشم عوض شد ... درسته قبلی گریمش قشنگ بود و کمی حالت ماورایی گرفته بود ... اما این آقا هم خیلی عالی بازی میکنه ها ... لحظه نگاه کردن به برندون وقتی باباشو صدا زد ... غمی که تو چهره اش بود بی نظیر بود ... میمیک چهره اش منو یاد ادارد استارک عزیز و لحظات محنت بارش انداخت

مورد دوم هم دیالوگ ها و رفتار دنریس بی اندازه منو یاد یوزارسیو (یوسف پیامبر) میندازه ... فقط بلده ی متر واسه خودش اسم در ور کنه ... هیچی هم نوفهمع .... (توی معبد...میدم اعدامتون کنن... ) با عرض پوزش از طرفدارانش..

 

 

ویرایش ناظر:

اصلاح اشکالات املایی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

راستش انتظار من از برگردان شخصیت کلاغ سه چشم بیشتر بود ولی عزیزانی که با مکس فون سیدو آشنایی دارند میدونن که ایشون از استادان بازیگریه و بعضی از نقش ها و فیلم هایی که بازی کرده جاودان و از بهترین های تاریخ سینما هستند نمونه اش مهر هفتم وتوت فرنگی های وحشی اینگمار برگمانه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بهترین بخش این قسمت برج شادی بود. سر آرتور دین خیلی خوب معرفی شد و با تصوراتم از کتاب مطابق بود. مبارزه هم خیلی خوب بود اما باز سر نقطه حساس برگشتن.

فکر کنم تو سریال اشاره ای به بلادریون نباشه. تو این اپیزود کلاغ سه چشم میگه هزار سال منتظر برن بوده! پس مسلما نمیتونه بلادریون باشه.

سر رابرت استرانگ هم که اصلا وجود خارجی نداره و دارن گرگور صداش میکنن.

 

اما قسمت عجیب و معمای این اپیزود مربوط به آمبرها بود!!

قضیه چیه؟ آیا واقعا آمبرها با رمزی هم پیمان شدن؟ از یه آمبر بعیده این کار. حداقل هیچ آمبری توی کتاب اینکار رو نمیکنه. تنها دلیل اینکه آمبرها تو کتاب با بولتون ها هم پیمان شدن این بود که جان بزرگ اسیر لنیسترها بود و مجبور بودن نقش بازی کنن. اما اینجا چی؟ ممکنه نقشه باشه؟ یعنی آمبرها نقش مندرلی ها تو کتاب رو بازی کنن و رمزی رو گول بزنن؟ ریسک خیلی بزرگیه. احتمال کشته شدن ریکون خیلی زیاده. کشتن شگی داگ هم بهای سنگینی برای یه نقشه است. بعید میدونم ریکون موافق همچین کاری باشه.

 

قسمت جان هم جالب بود و اینکه از سوگندش رها شد.

 

بقیه بخش های این اپیزود هم وقت تلف کردن بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خوب اینم از قسمت سوم...

---------------------------------------------

نکته بد ماجرا گرگور بودن گرگوره،یعنی همه میدونن این همون کوه که اونطوری شده!دیگه فرستادن سرش واسه دورن لازم نبوده که کاملا خوب نیست ولی با وضع دورن مچ شده!

شگی داگ رو هم ساقط کردن که اصلا جالب نشد!حیف این همه خفنیت که به راحتی دارن قلع و قمع میشن!

اما این که ریکان دست رمزی باشه ترازو بیشتر به نفع رمزی سنگین میکنه که پیروزی نهایی جان باشکوه تر بشه.

بازگشت جان و اعدام خائن ها هم که عالی بود...منتهی جان قراره پرنس موعود باشه نه آزورآهای؛گویا دنریس فقط دنریسه و سر سوم اژدها هم در کار نیست یعنی اصلا اژدهایی نیست که سر داشته باشه!فقط جان از مرگ برمیگرده و قهرمان وستروس میشه!

اصلا لفظ آزورآهای تو سریال استفاده شده؟

کاش بازیگر شمشیر صبح کمی خوشتیپ تر بود!لااقل یه موی روشن و چشم رنگی واسش دست و پا میکردن!شمشیر بازیش که واقعا عالی بود و عین شوالیه ها میجنگید،اصلا کل صحنه مبارزه طراحی خیلی خوبی داشت!

قسمت آخر فلش بک ها هم که میمونه واسه قسمت نهم شاید هم دهم...

فقط میمونه انتظار تا قسمت بعد...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در مورد کوه که آشکارا در نبردش با افعی سرخ به جنایتش اعتراف کرد و دیگه به اسم اصلی صدا زدنش طبیعی به نظر نمیرسه! چون قرار شد سرش برای دورن فرستاده بشه و به نظر می رسید اون سری که روی بدن کوهه سر همون کوتوله ی مادر مردس که به جای تیریون شکار و تحویل سرسی شد!

در مورد آمبرها هم با توجه به وفاداری آمبرها و نبودن دلیلی برای این خیانت ،خیلی توجیه پذیر به نظر نمیاد،خبری از مندرلی ها هم که نیست ،باید دید

اون نزاع بین مندرلی ها و فری ها و حضور مبدل منس ریدر رو میخوان چیکار کنن؟ آمبرهارو جایگزین مندرلی ها میکنن؟

.به نظر میاد این جرح و تعدیلشون بخاطر سرراست تر کردن و زدن شاخ و برگ خط داستانه

 

بازیگر نقش سر آرتور دین تیپش بد نیست ،کلا تیپ سبزه آرتور دین و آمبر جالب بود . آرتور دین سریال تاحدودی شبیه کلایو اوونه و مایه هایی از مارک فاسبندر رو در حرکاتش داره

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ببخشید جرالد های تاور مگه همراه آرتور دین نبود تو برج شادی ؟ این چه راحت کشته شد نباید بهش میگفتن زانو بزن و این مخالفت کنه ؟

به به سر آرتور به به :دی

وقتی برن استارک فهمید که باباش چقدر ضعیف بوده برام جالب بود ! اون تیکه هم که گفت بابام برده این نبردو و کلاغ سه چشم میگه جدا ؟ خیلی باحال بود :دی

مثل بچگی خیلی از آدما بود که از تصور اسطوره ای درباره پدرشون خارج میشن

ای سر هاولند رید بره بالای نیزه بزدل

بازگشت ریکون هم جالب بود - بازیگرش چقدر بزرگ شده - اگر آمبر ها دارن حقه میزنن پس ریسک بزرگیه

این لنیستر ها این فصل اصلا داستانشون جذاب نیست . خیلی خسته کنندست

 

 

لیتل فینگر نمیتونست پرنده های لرد واریس رو شکار کنه یا جاسوسای خودش کنه بعد این استاد با یه شیرینی این کارو کرد

 

دوستان دارن در مورد مبارزه برادران کلگین صحبت میکنن به به چه شود !

 

مبارزه جان و رمسی هم امیدوارم فیلم هندی نشه ! مثلا برین از تارث نیاد ناجی بشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چه ند استارک و چه برندون استارک ضعیف نبودن و از بهترین جنگاور های زمان خودش بودن ، مسئله اینه که شمشیر سحر واقعا یه افسانه در زمان خودش بود و ند استارک بعد از مرگ آرتور دین همواره با احترام از این قهرمان افسانه ای یاد می کرد ،ند به پسرش برن گفت که شمشیر سحر بهترین شوالیه ای بوده که در عمرش دیده و اگه هاولند رید نبود آرتور دین ،ند رو کشته بود و این سکانس تناقضی با گفته ند ایجاد نمی کرد ، میزان احترامی که ند برای آرتور دین قائل بوده رو میشه از اینجا دریافت که ند تا مقر خاندان دین تاخت تا با احترام شمشیر این شوالیه رو به خواهرش آشارا دین تحویل بده.

جیمی در وصف آرتور دین به پنج نفر اعضای گارد پادشاهی میگه :

می تونست با دست چپش همه ی شما پنج نفر رو بکشه!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من هم کتاب رو خوندم و هم سریال رو دیدم و از هر دوش لذت بردم و نمیدونم چرا اینقدر از سریال ایراد میگیرن که واقعا بی انصافیه.باید به نویسنده های سریال تبریک گفت که دارن داستان رو بدون کتاب و فقط با مشاوره مارتین جلو میبرن. و اینکه نوشته با تصویر فرق داره هزینه سریال واقعا سر سام اوره و مجبورن یه سری از خطوط از داستانی رو حذف کنن.به نظر من تنها نقطه ضعف این فصل شلوغ بودن هر قسمت و تعداد بالای کاراکترهاست.دوستان کتاب خونی که از سریال ناراضی هستن میتونن نگاه نکنن و منتظر کتاب ششم بمونن.والا مجبورتون نکردن که

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به نظر من مهمترین اتفاق قسمت سه، کناره گیری جان از مقام فرماندهی نگهبانان دیوار بود. قسم های نایتس واچ تا آخر عمر هستند. اما چون جان یک بار مرده تکنیکالی میتونست از نایتس واچ بیاد بیرون و اصلن به همین دلیل هم جان رو کشتن تا بتونن اونو از نگهبانان شب خارج کنن. چون خروج جان به هر شکل دیگه ای مستلزم شکستن قسم و نقض شرافت جان بود. و از اونجا که شخصیت جان (یعنی حضور بیشتر شخصیتش خارج از دیوار) و شرافتش خیلی مهم بوده برای ادامه ی داستان بنابراین مرگ جان تنها راه برون رفت از دیوار بوده. در مورد اولی یعنی حضور جان بیرون از دیوار تا حالا دیدیم که جان با وجود عضویتش در نگهبانان شب ولی همه ش بیرون بوده تا داستان ایجاد بشه با استفاده از شخصیت جان و در مورد شرافتش که شکی درش نیست فقط اشاره میکنم به گفته ی مارتین که: رابطه ی رمزی و روس بولتون (البته الان دیگه مرحوم روس بولتون) سویه ی تاریک رابطه ی جان و ادارد استارکه. ادارد شرافت رو به حرامزاده ش یاد میده و روس حرامزادگی رو به رمزی یاد میده. به نظر من راه حل هوشمندانه ای برای خروج جان از دیوار و ورودش به جهان سیاست هفت پادشاهی بود. بخصوص که حالا یه سری حامی هم داره که وحشی ها (مردمان آزاد) هستن و میتونه با اونا یک وزنه ی قدرت باشه البته با کمک خیلی عوامل دیگه که درموردش صحبت میکنم اگه کسی خاست این بحثو ادامه بده. در سریال هم به نظر من هوشمندانه در مورد احیای مردگان عمل شده. به این معنی که اول با نشون دادن توروس و بریک دندارین و احیای اون، امکان این قضیه (زنده کردن مرده، همون احیا) رو نشون داد در جهان داستان و بعد لیدی استون هارت رو نشون نداده هنوز برای اینکه این قضیه رو خیلی لوثش نکنه و خرجش نکنه و نگه داره برای جان اسنو. به خاطر این به نظرم هوشمندانه بود در سریال.

یه حدس دیگه ای هم دارم که خیلی روش اصرار هم ندارم. ولی به نظرم یه دلیلی که جان از دیوار میاد بیرون اینه که نویسنده میخاد آدرها رو از دیوار عبور بده و یا دیوار فروبریزه یا هردو و درعین حالم نمیخاد این وسط جان بمیره. اگه خیلی غلط بود پوزش میطلبم.

یه چیزی هم در مورد یکی از کاربران محترم بگم که خیلی نزدیک بود به من از جهاتی:

من سریال رو ابتدا دیدم و بعد کتاب ها رو خوندم!تعبیر دیگر ..این اعجاز نمایش باشکوه داستان و جذابیت ساختاری سریال بود که ا ولا ژانر فانتزی را برام جذاب کردو مشتاق برای خواندن کتاب ها و آثار مارتین وشیفته ی تاثیر بسیار بسیار بزرگی که این نویسنده در مرز خیال و واقعیت ایجاد کرده.

من هم از ژانر فانتزی زیاد خوشم نمیومد. البته به معنایی از فانتزی به صورت اعم خیلی هم خوشم میاد اما از این ژانر با تعرف خاص و تاریخش یعنی واقعیت موجود آثار فانتزی زیاد خوشم نمیومد. این سریال برام جالبش کرد. مهمترین نکته شم همین مرز واقعیت و خیاله. مثلا ارباب حلقه ها رو ببینید. از بیخ غیرواقعیه اما جهان نغمه هفت پادشاهی داره لردهایی داره که کاملن واقعین کینگ داره وستروس کاملن جهان واقعیه با سنت های آشنای اروپای گذشته. اسوس هم با اینکه جادویی تره باز انگار آسیاست و دوتراکی ها یا آریایی هان یا مغولها فرقی نمیکنه. کاملن شبیه جهان ماست حالا به علاوه ی یک سری عناصر غیر واقعی یا ماورایی یا جادویی. به همین خاطر ما عناصر غیرواقعیشو می پذیریم آدرها، اژدها، بی چهره ها، غول ها یا همین احیای مردگان (که موضوع بحثم بود) و..... و این عناصر اذیتمون نمیکنن. چون در یک جهان کاملن واقعی داریم اونا رو میبینیم. این مساله باورپذیری یا به اصطلاح تخصصی داستانیش "حقیقت مانندی" شو باعث میشه.

البته درمورد اینکه همین دوستمون فصل شش سریالو با خاک یکسان کردن واقعا موافق نیستم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

[justify]نمیدونم این بحث در این موضوع قرار می گیره یا نه ولی چون بهرحال ذکر شد میخوام نکته ای در موردش بگم.شاید این رئال بودن زمینه داستان نغمه و ذکر اون دیگه اپیدمی بلکه پاندمی شده!اینکه یه داستان در بستر زمان حال و واقعیت روز باشه مشکلی نداره ولی اینکه یه داستان فانتزی رئال باشه و فانتزی صرف بودن باعث نچسب بودنش باشه رو من قبول ندارم.کلا فانتزی ماهیتش تقریبا در تضاد با رئالیسمه و به نوعی فانتزی قرابت بیشتری با رمانتیسم داره .خب فانتزی ای که رئال باشه که دیگه فانتزی نیست .اگه کسی طالب رئالیسم صرف باشه که غول های مثل داستایوفسکی، تولستوی ،الکساندر پوشکین ، ماکسیم گورکی و بالزاک وجود دارن که رئالیسم رو به حد کمال رسوندن

ترکیبی از فانتزی در بستر رئال شدنیه ولی به نظرم من لزوما نکته مثبت نیست ، اوج فانتزی رو در داستانی می بینم که تموم عناصرش فانتزی باشه نمونه اش ارباب حلقه های تالکین

نغمه رو داستانی عالی میدونم و هماوردی برای ارباب حلقه ها . ولی در ذهن من نغمه بیشتر به عنوان داستانی قرون وسطایی موندگاره( نمیدونم باید اینو چه سبکی نامید) تا یه فانتزی .نقطه قوت نغمه در همین عناصر قرون وسطی است و حداقل از نظر من فانتزی نغمه به نسبت عناصر قرون وسطایی اش کاملا موفق نبوده[/justify]

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آره دوست عزیز حق با شماس. من هم نگفتم لزوما ژانر فانتزی باید زمینه ای از رئال داشته باشه. من گفتم سلیقه ی من اینو میپسنده. وگرنه همونطور که یه توضیح کوتاهی هم دادم من اتفاقن از فانتزی به معنای عام ترش خوشم میاد و اصلن از تخیل سوررئال خیلی بیشتر از تخیل رئال خوشم میاد و هنر جدی برام یه چیزی نزدیک به سوررئالیسم و فضای درهم نسل بیتی و رئالیسم جادویی و تمام تجربه ی هنر مدرن در تجسمی چه اکسپرسیونیسم و کوبیسم چه حتی انتزاعی ترش جکسون پولاک. اوکی اون بزرگانی که شما گفتی( پوشکین و داستایوسکی و...) بزرگان ادب جهان اند. اینکه من با تخیل سوررئال بیشتر حال کنم ارزش کار رئالیست های بزرگ تاریخ رو از بین نمیبره. همونطور که با داستان فانتزی از قبیل ارباب حلقه ها ارتباط زیادی برقرار نکنم انکار این نیست که ارباب حلقه ها همچنان یکی از بزرگترین آثار فانتزی جهانه. در مورد اینکه چرا نغمه جذابه هم دوس دارم صحبت کنم ولی الان وقت ندارم در واقع دارم میرم بیرون و نت ندارم. میام ادامه میدم بحثو دوست عزیز. ضمن اینکه از اینکه درباره این مطلب صحبت کردی ممنونم ازت و دوست دارم بحثو ادامه بدم با شما و دوستان دیگه که دنبال میکنن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
kalagh » چهارشنبه اردیبهشت 22, 95 11:30 am[/url]"]بخصوص که حالا یه سری حامی هم داره که وحشی ها (مردمان آزاد) هستن و میتونه با اونا یک وزنه ی قدرت باشه

موافقم اما تعداد مردم آزاد بیشتر از 5 هزار نفر نیست ... اگه توی هاردهوم کمی خوش شانس تر بودن ... یک ارتش بی رقیب الان حامی جان بود .. فکر کنم توانایی دیپلماتیک سر داووس از این به بعد خودش رو نشون بده .

یک سوال ذهن من رو مشغول کرده bear Island که هم داخل تیزر سریال (..سر داووس..) نشان داده شد و هم قبل تر بین مکالمات استنیس و جان و... مهره ی مهمی مگه به حساب میاد؟ اطلاعاتی از توانایی های جنگی آنها موجوده یا خیر؟

چون ظاهر جزیره داخل نقشه ان قدر وسیع به نظر نمیرسد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حمید جان من فکر میکنم با توجه به مسیری که سریال داره طی میکنه جان به هر طریق که شده قهرمان باقی میمونه یعنی ممکنه یهو وسط جنگش با رمزی ببینیم یه شاپرک اومد جلوی صورت جان اسنو و یهو هفت هشتا عقاب ریختن وینترفل رو گرفتن

{دوستانی که ارباب حلقه ها رو دیدن خوب میدونن چی میگم}

 

و اما جزیره ی خرس تا جایی که یادمه اکثر نجیب زادگانش دوشیزه هستن. لرد فعلیشم خاله ی جوراه مورمونت بود که تمام بچه هاش دختر بودند. مشخص نیست چقدر میتونن برای جان مفید واقع شن.

باید منتظر باشیم ببینیم.

 

 

ویرایش ناظر:

اصلاح اشکالات تایپی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نمیدونم با این سرعتی که سریال داره پیش میره واقعا چطوری میخوان که توی 20 قسمت اینده سریال رو تموم کنن .

امیدوارم فصل 7 و 8 کامل باشن یا اینکه فصل 9 ـی هم داشته باشیم و در کل سریال پایان درست حسابی داشته باشه .

اما با این روند کند ، احتمالهایی هست که اخرش رو اب ببندن .

 

hamid.dnd » چهارشنبه اردیبهشت 22, 95 5:34 pm[/url]"]
kalagh » چهارشنبه اردیبهشت 22, 95 11:30 am[/url]"]بخصوص که حالا یه سری حامی هم داره که وحشی ها (مردمان آزاد) هستن و میتونه با اونا یک وزنه ی قدرت باشه

موافقم اما تعداد مردم آزاد بیشتر از 5 هزار نفر نیست ... اگه توی هاردهوم کمی خوش شانس تر بودن ... یک ارتش بی رقیب الان حامی جان بود .. فکر کنم توانایی دیپلماتیک سر داووس از این به بعد خودش رو نشون بده .

یک سوال ذهن من رو مشغول کرده bear Island که هم داخل تیزر سریال (..سر داووس..) نشان داده شد و هم قبل تر بین مکالمات استنیس و جان و... مهره ی مهمی مگه به حساب میاد؟ اطلاعاتی از توانایی های جنگی آنها موجوده یا خیر؟

چون ظاهر جزیره داخل نقشه ان قدر وسیع به نظر نمیرسد.

 

توی عکسهای پشت صحنه ای که قبل از فصل لیک شده بود شخصی دیده میشد در مقام فرماندهی لشکر شمال که شبیه جان بود اما جان مرده بود اون زمان .

حالا که زنده شده احتمالش هست که همون باشه . در واقع ممکنه جان یه جورایی خودش رو به سنسا برسونه و شمال رو متحد کنن .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مرسی

امیدوارم صحبتی که درباره مدت باقی مانده از سریال از طرف دست اندرکاران سریال اعلام شده مثل مرده بودن جان یه دروغ بزرگ از آب در بیاد..

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
موافقم اما تعداد مردم آزاد بیشتر از 5 هزار نفر نیست

توی همین قسمت لرد امبر میگه وحشی ها از دیوار رد شدن و یکی دوتادیالوگ بعدش میگه ولی الان تعدادشون اونقدر زیاده که ما به تنهایی نمیتونیم جلوشون وایسیم. نمیدونم اگه اشتباه می کنم بگین.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به نظرم به جز خط داستانی شمال بقیه خطوط داستانی تقریبا دارن جذابیتشون رو از دست میدن و انگار اصلا پیش نمیرن، مثلا خط داستانی میرین ، تو این قسمت به جز اینکه مشخص شد تورین هم صحبت های خوبی گیرش نیومده و پسران هارپی با بقیه اربابان در ارتباط هستند ( که واضح بود)چی مشخص شد ؟ حالا از قضیه سم و محبوبش تو کشتی چی معلوم شد؟ اونا هنوز زنده هستند ؟ نمیدونم این همه خط داستانی رو چطور میتونن تو دو فصل بعدی جمع و جور کنن، ولی انصافا سکانس سم و تیریون تو این قسمت افتضاح بود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یکی از این سایتای خارجی نوشته اونجا که آریا اسم والدر فری رو گفت و حریف تمرینیش یه مکث کرد به خاطر اینه که اون دختر والدر فری هست . نمیدونم چرا اینو میگه ولی مکث رو منم دیدم اول مشکوک شدم ولی دیدم جکن اومد و آریا هم تسلیم نشد بعد کتک خوردن بلکه پا شد گفتم لابد انتظار نداشته آریا پاشه اما اگه همون احتمال اولی باشه جذاب تره

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)
R-FAARAZON » چهارشنبه اردیبهشت 22, 95 12:58 pm[/url]"][justify]نمیدونم این بحث در این موضوع قرار می گیره یا نه ولی چون بهرحال ذکر شد میخوام نکته ای در موردش بگم.شاید این رئال بودن زمینه داستان نغمه و ذکر اون دیگه اپیدمی بلکه پاندمی شده!اینکه یه داستان در بستر زمان حال و واقعیت روز باشه مشکلی نداره ولی اینکه یه داستان فانتزی رئال باشه و فانتزی صرف بودن باعث نچسب بودنش باشه رو من قبول ندارم.کلا فانتزی ماهیتش تقریبا در تضاد با رئالیسمه و به نوعی فانتزی قرابت بیشتری با رمانتیسم داره .خب فانتزی ای که رئال باشه که دیگه فانتزی نیست .اگه کسی طالب رئالیسم صرف باشه که غول های مثل داستایوفسکی، تولستوی ،الکساندر پوشکین ، ماکسیم گورکی و بالزاک وجود دارن که رئالیسم رو به حد کمال رسوندن

ترکیبی از فانتزی در بستر رئال شدنیه ولی به نظرم من لزوما نکته مثبت نیست ، اوج فانتزی رو در داستانی می بینم که تموم عناصرش فانتزی باشه نمونه اش ارباب حلقه های تالکین

نغمه رو داستانی عالی میدونم و هماوردی برای ارباب حلقه ها . ولی در ذهن من نغمه بیشتر به عنوان داستانی قرون وسطایی موندگاره( نمیدونم باید اینو چه سبکی نامید) تا یه فانتزی .نقطه قوت نغمه در همین عناصر قرون وسطی است و حداقل از نظر من فانتزی نغمه به نسبت عناصر قرون وسطایی اش کاملا موفق نبوده[/justify]

 

 

 

دوست گزامی ام. در رابطه با بحث فانتزی و واقعیت حرف شما رو رد نمی کنم فقط ارجاع می دم به "مرشد و مارگریتا"ی بولگاکف . در اون کتاب و به قول مترجم بادانش اش دکتر عباس میلانی، اورشلیم مقارن مصلوب کردن مسیح شهری تلخ ،جدی،واقعی است و هیچ اتفاق خاص یا معجزه آسایی در آن نمی افتد-غیر از شفای سردرد پیلاطس با دستان عیسای ناصری- . در خط داستانی دیگر کتاب که در مسکوی قرن بیستم می گذرد آکنده از سحر و جادو و موجودات افسانه ای و شیاطین و حتا بهیموت(آن گربه ی گنده و بامزه و از موجودات اساطیری) است. می بینیم که رُمان مرشد و مارگریتا به خوبی درآمده و یکی از کتاب های مهم قرن بیستم هم هست،در حالی که فانتزی را در دل دنیای واقعیت ملال آور آن هم از نوع جامعه ی شوروی سابق جا داده و از سوی دیگر و در خط داستانی دیگر همین کتاب، اورشلیم مقارن تصلیب مسیح، شهری همچون شهرهای خفقان گرفته و بسته ی کنونی و عاری از هر پدیده ی خرق عادت گونه،توصیف شده است.

خلاصه کنم،تلفیق ژانرها و زیرزانرها مقوله ای است که بهتر است به وسیله ی مطالعه ی موردی بررسی شود.چه بسا دو اثر که تلفیق مشابهی کرده اند،یکی از کار درآید و دیگری خیر.

با سپاس

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
فرشید واترز » شنبه اردیبهشت 25, 95 9:05 pm[/url]"]یکی از این سایتای خارجی نوشته اونجا که آریا اسم والدر فری رو گفت و حریف تمرینیش یه مکث کرد به خاطر اینه که اون دختر والدر فری هست . نمیدونم چرا اینو میگه ولی مکث رو منم دیدم اول مشکوک شدم ولی دیدم جکن اومد و آریا هم تسلیم نشد بعد کتک خوردن بلکه پا شد گفتم لابد انتظار نداشته آریا پاشه اما اگه همون احتمال اولی باشه جذاب تره

 

یا ممکنه اون دختر با والدر فری رابطه ای داشته باشه که اگه اینطور باشه نشون میده مردان بی چهره بعد از هیچکس شدن کاملا هم هیچکس نمیشن و قسمتی از گذشته شون رو هنوز با خودشون دارن .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

امیدوارم وقتی من یعنی ( سم ) به اولدتاون میرسم داستانش رو تغییر نداده باشن و استاد ماروین و اتفاقات مربوطه رو نشون بدن. همچنین لرد رندل تارلی هم امیدوارم به همون خشمگینی کتاب نشون داده بشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
MRD010 » یکشنبه اردیبهشت 26, 95 9:43 am[/url]"]
فرشید واترز » شنبه اردیبهشت 25, 95 9:05 pm[/url]"]یکی از این سایتای خارجی نوشته اونجا که آریا اسم والدر فری رو گفت و حریف تمرینیش یه مکث کرد به خاطر اینه که اون دختر والدر فری هست . نمیدونم چرا اینو میگه ولی مکث رو منم دیدم اول مشکوک شدم ولی دیدم جکن اومد و آریا هم تسلیم نشد بعد کتک خوردن بلکه پا شد گفتم لابد انتظار نداشته آریا پاشه اما اگه همون احتمال اولی باشه جذاب تره

 

یا ممکنه اون دختر با والدر فری رابطه ای داشته باشه که اگه اینطور باشه نشون میده مردان بی چهره بعد از هیچکس شدن کاملا هم هیچکس نمیشن و قسمتی از گذشته شون رو هنوز با خودشون دارن .

 

مکث دختره برای شنیدن صدای چوب آریا هنگام پا شدن بود. شاید انتظار داشت تسلیم شده باشه بعد از کتک خوردن. ربطی به لیست آریا نداشت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×