رفتن به مطلب
ریگار

قسمت دهم، The Winds of Winter

به اپیزود دهم فصل ششم از 1 تا 10 ، چه نمره ای میدهید ؟  

80 رای

  1. 1. به اپیزود دهم فصل ششم از 1 تا 10 ، چه نمره ای میدهید ؟

    • 1
      0
    • 2
      1
    • 3
      0
    • 4
      0
    • 5
      0
    • 6
      1
    • 7
      3
    • 8
      1
    • 9
      11
    • 10
      63


Recommended Posts

[justify]کلیت قسمت دهم ، قسمت خوبی برای پایان بندی فصل بود به خصوص سکانس آخر ولی زمان زیادی از فیلم برای سکانس های بیخود هدر رفت و بیشتر سریال داشت هل داده میشد به سمت نتیجه و انگار که کارگردان عجله داشت برای هرچه تموم کردن فصل.مگه دنبالشون کرده بودن؟

 

خط داستانی خوب این قسمت با وجود کلی ایراد به نظرم قطعا قسمت سرسی در کینگز لندینگ و فقط سانسا در شمال بودن بودن و بقیه وقت تلف کن بودن.

 

از کینگز لندینگ شروع کنیم ، اون حدسی که دوستان میزدن درست از آب دراومد و سرسی با نقشه ویرانگر خودش از شر دشمنان و رقبای خودش به وسیله وایلد فایر راحت شد.مشکلی که این قسمت داره اینه که اولا ، التهاب و تعلیقی که مد نظر کارگردان بوده خوب در نمیاد.تصاویر مقطع زیادی داریم که میخواد برسه به اونجایی بشکه های وایلد فایر رو میبینیم که بلاخره میفهمیم گنجشک اعظم و کل معبد قراره بره رو هوا. مشکل سر چطوری رسیدن به اتفاق هست.پسره ، از برادرهای ایمان میفته دنبال پسر بچه که قراره بکشوندش زیر زمین اما چرا؟ما میدونیم قطعا اتفاقی که قراره بیفته ، میفته ، کلی تعقیب و گریز بی معنی اینجا هست فقط کاگردان یک نفر رو کاملا سفارشی هدایت میکنه زیر زمین معبد که ما از اصل ماجرا خبر دار بشیم.خب اگه این تعقیبه اتفاق نمی افتاد بازم تغییری تو نتیجه حاصل میشد؟کل این ماجرا برای چیه؟ هیچی جز تلف شدن زمان.قطعا میتونست با یه میزانسن دیگه اینکارو بکنه که هم وقت تلف نشه و هم یکم التهاب ایجاد کنه ولی اینجا هیچکدوم از چیزهایی که مد نظرشه نمیشه.

 

پسر و دختر بچه هایی که زیر دست اون استاده بودن و میفهمیم که احتمالا دارن شستشوی مغزی میشن (از واژه احتمالا استفاده کردم چون نمیدونم تو کتاب از چه قراره) که نقش مهمی هم در عملی شدن این نقشه دارن ، حدس میزدم قراره یه روزی بشن آدمهای استاده که براش یه کارایی در آینده انجام بدن ولی انقد زود آخه؟ اونم انقد وحشیانه؟خیلی چیپ و دم دستی بود!

 

صحنه ای که سرسی داره به نابود شدن معبد و همچنین زمانی که داره اون زنه رو تحقیر میکنه ، تنها قسمتیه که خوب در میاد ، هم میزانسنها به شخصیت میخوره و هم چهره سرسی که اصلا فوق العاده خوبه و کلا خوب در میاد.یه ذره هم حس سمپاتیک تولید میکنه که ما یه مقدار با سرسی همراه بشیم.خیلی خوب در میاد.

 

بقیه ی مثلا شخصیت ها از جمله مارجری ، تامن و... که اصلا یا تیپ ان یا اونم نیستن و بی جهت هستن.زود میان و زود هم از بین میرن.مترسک هستن.مخصوصا مارجری.

 

بریم سراغ شمال ، قسمتی که با جان شروع میشه و بانوی سرخ.این قسمت یکی از بدترینهای این اپیزوده یعنی انقد بده که من بعد از دیدن میخواستم سرمو بزنم به دیوار! اول با صحبت های اروم جان و بانوی سرخ شروع میشه ، حدس ما اینه که اینا قراره احتمالا راجع به اینده شمال و مقابله با وایت واکرها صحبت کنن که یک دفه داوس وارد میشه و کلا ریتم به طرز فوق العاده مسخره ای عوض میشه.خوب برید دوباره نگاه کنید ، سر داوس رو داریم و بانوی سرخ ، داوس فقط داره خشمگین سوال میکنه و بانوی سرخ هم که اصلا نمیفهمیم چرا و به چه علت ، داره جواب میده.جان لاله اینجا؟داوس به قدری عصبانیه که میخواد زنه رو بکشه ، جان اما رحم میکنه بهش و نتیجتا تبعیدش میکنه و داوس هم که این همه عصبانی بود میگه چشم ، باشه و باز هم نیمدونم چرا.یعنی کل این میزانسن که به این سه تا دادن مشکل داره.ما اصلا نمیفهمیم چرا بانوی سرخ باید جواب داوس رو راحت بده و اعتراف کنه اونم انقد سریع؟جان چرا فک میکنه تبعیدش کنه بهتره تا اعدام؟داوس چرا تو همون سکانسی که از شدت عصبانیت میخواد زنه رو بکشه ، یه دفعه تسلیم میشه و نظر جان رو قبول میکنه؟یعنی دیگه سکانس از این بدتر و میزانسن از این لق تر و دم دستی تر داریم مگه؟

 

جان کلا تو این فصل محور سریال که هیچ ، محور خط داستان شمال هم نمیشه.یه شخصیت ملودراماتیکه؟فرمانده اس؟رهبره؟احساساتیه؟برداره؟دوسته؟چیه؟از همه اینا یه ذره داره ولی هیچکدومش نمیشه.یعنی داشتن این همه ویژگی که اتفاقا تو این فصل خیلی دم دستی بهشون پرداخته میشه ، خنثی میکنه جان رو. نه شخصیته درمیاد نه کاراش ، نه تصمیماتی که میگیره.هیچی.یعنی انگار نه انگار ، ما با یه تیم کارگردانی و نویسنده طرفیم که قبلا بلد بودن اینکارا رو بکنن.فقط قسمتی که هویت جان معلوم میشه ، با تدوین درستو موسیقی خوب ، قشنگ میشه تو این قسمت.

 

سانسا اما خیلی بهتر از جان درمیاد و محور داستان شمال میشه ، سکانسی هم که داره با بیلیش صحبت میکنه ، ما به خوبی هم حرفاش رو میفهمیم و هم تصمیماتی که داره میگیره ، چون شخصیته کاراش و حرفاش از موضع فعاله و نه به سفارش کارگردان.

 

دنریس اما ، که منفورترین ها نزد همه هست تنها جاییه که ما امیدوار بشیم حداقل تو قسمت آخر خوب دربیاد.ولی متاسفانه اونم در نمیاد!یعنی این قسمت هم به همون بدی قسمت جان تو شماله.نه تصمیمی که گرفته رو میفهمیم نه حرفاش به تیریون که فوق العاده بی ربطه چون هنوز تصمیمه غیر قابل فهمه.قطعا ، هم حرفهای شخصیت رو به روش یعنی داریو ، و هم بازیش از دنریس بهتره!و بازی اژدها ، از هر دوی اینها بهتره!

 

سکانس آخر شمال که لیدی مورمنت حرف میزنه اصلا جوکه دیگه! یعنی فک کنم شوخی کارگردان بوده با ما و سریال.احتمالا لیدی مورمنت از اون قسمتی که معرفی شد و کلی براش جوک و ترول ساختن ، کارگردان دوباره به فکرش رسید برای جذب هرچه بیشتر کاربرای اینترنت هم که شده ، چند خط دیالوگ هم بده به این بشر.

 

قسمت مربوبط به آریا ، برندون ، سم و جیمی فقط برای اینه که بگن اینها هم تو این قسمت بودن،به اینجاها رسیدن ، حواستون باشه وگرنه اینا هم مترسک بودن تو این قسمت.راستی ، سندور چی شد؟[/justify]

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حالا سرسی در مقابل ارتش دنریس هیچ شانسی نداره ...

دنریس ..100,000 دوتراکی و 8,000 انسالید و 50,000 تا 70,000 از ریچ و 20,000 تا 50,000 از دورنی

و حدودا 5,000 گریجوی که معلوم نیست دقیقش سر جمع تقریبا میشه 160,000 تا 180,000 هزار نفر

که تازه فراموش نکنیم 3 اژدها هم داره .........هیچ شانسی نداره دیگه سرسی

 

....داستان سم هم به شدت حط داستان مهمی باید باشه که این همه وقت میزارن براش ...

یکیش که همون شمشیرس ...و 100% دلیل مهمی داره که اینقدر اهمیت میدن به خط داستانی سم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

از یک نگاه مخاطب عادی , بعد از یک جنگ تمام در قسمت 9 انتظار یکم ارمش در قسمت 10 داشتم و این کا خیلی خوب با موسقی و مچ کات پی در پی و روایت هایی که از تمام کردن هر قصه داشت توانستند منو به انتظار سال اینده نگه دارند . یک ملو دارم نه چندان خاص اما خوب.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
draid » سه شنبه تیر 7, 95 12:17 am[/url]"]

....داستان سم هم به شدت حط داستان مهمی باید باشه که این همه وقت میزارن براش ...

یکیش که همون شمشیرس ...و 100% دلیل مهمی داره که اینقدر اهمیت میدن به خط داستانی سم

 

قطعا سم یکی از شخصیت های اصلی داستان هست. فردی که از کتاب اول حضور داشته و مثل سایر شخصیت های اصلی داستان مثل جان، برن، دنریس، تیریون و ... مسیر خودسازی را طی کرده است. ضمنا یک تئوری قوی نیز در مورد سم وجود دارد.

چند هزار سال قبل از نفرین والریا یک شمع شیشه ای سبز و سه شمع شیشه ای سیاه (http://awoiaf.westeros.org/index.php/Glass_candle) از والریا به سیتادل آورده می شود. گفته می شود این شمع ها قابلیت های جادویی از جمله دیدن بیابان ها، کوه ها ، رویاها و برقراری ارتباط با افرادی که نصف دنیا فاصله دارند، را دارا هستند. یکی از سنت های قدیمی سیتادل این است که شب قبل از قسم استادی یک شاگرد، او باید شب را در یک اتاق تاریک با سه شمع شیشه ای سیاه و بدون هیچ نور دیگری در تاریکی سپری کند، مگر اینکه بتواند آن شمع ها را روشن کند. برای چند هزار سال هنوز هیچ استادی موفق به این کار نشده است. و این حرکت این معنی را پیدا کرده است که هنوز کار های زیادی است که یک استاد علارغم دانش فراوانش قادر به انجام آنها نیست.

یک نظریه این هست که سمول تارلی کسی است که این شمع ها را روشن می کند و از قدرت جادویی آنها علیه شاه شب استفاده می کند.

البته یک تئوری دیگر هم توسط سایر دوستان مطرح شده که کلا خط داستانی افرادی مثل سم وقت تلف کردن است

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
khodahami » سه شنبه تیر 7, 95 12:39 am[/url]"]از یک نگاه مخاطب عادی , بعد از یک جنگ تمام در قسمت 9 انتظار یکم ارمش در قسمت 10 داشتم و این کا خیلی خوب با موسقی و مچ کات پی در پی و روایت هایی که از تمام کردن هر قصه داشت توانستند منو به انتظار سال اینده نگه دارند . یک ملو دارم نه چندان خاص اما خوب.

 

 

اما به نظرم اینکه اوج دادن به داستان خیلی خوب شد....فوق العاده است

به خصوص موسیقی تاثیر خیلی زیادی داشت ..

خیلی هم هنوز جای سوال ها برامون گذاشتن که باید یک سال صبر کنیم

1.سندور کلیگین و برادری بدون پرچم کجا میرن

2.اینکه مادر جان لیاناست شکی نیست ولی پدر جان معلوم نشد کی هست هنوز

3.بنجن استارک (کلد هندز سریال) کجا رفت

4.برن از دیدن ویژن ها دنبال چی می گرده

 

گرچه جبهه بندی ها فوق العاده بود .....حالا شمال و ویل باهم میشن پادشاهی شمال

 

 

barndon the builder » سه شنبه تیر 7, 95 12:57 am[/url]"]
draid » سه شنبه تیر 7, 95 12:17 am[/url]"]

....داستان سم هم به شدت حط داستان مهمی باید باشه که این همه وقت میزارن براش ...

یکیش که همون شمشیرس ...و 100% دلیل مهمی داره که اینقدر اهمیت میدن به خط داستانی سم

 

 

البته یک تئوری دیگر هم توسط سایر دوستان مطرح شده که کلا خط داستانی افرادی مثل سم وقت تلف کردن است

 

البته ممکنه مثل محاصره ریوران اما احتمالش خیلی خیلی کمه چون سیتادیل بزرگترین کتابخانه وستروس یا شاید جهان رو داره ......و درمورد همه چی در اونجا نوشته شده از

کشتن اژدهاها و سرنخ های برای تولید فولاد والریا و یا سم های بسیار کشنده

انواع و اقسام جادوگری و به احتمال زیاد در مورد وایت واکر ها هم در اونجا باید چیزی نوشته شده باشه میدونیم که اولد تاون قدیمی ترین شهر وستروسه و قدمتش به 8000 سال پیش یعنی زمان شب طولانی می رسه

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

میخاستم از بازی اکثر کارکترها تویین قسمت بگم

99%فوق العاده بودن

اکر100 نفر بازی میکردن میشه گفت ب جرءت 99 نفر عالی بود ن

این سریال یک نکته رو ثابت کرد که به هیچ رکوردی رحم نمیکنه

حتا رکورد های خودش

قسمت نهم فقط یک هفته بهترین در دنیا بود به نظر کاربران واین قسمت

نشون داد هرچیزه بالقوه ای درسریال وسینما میتونه ب بالفعل تبدیل بشه

ما جدا فقط بازی نمیبینیم ما جدا میبینیم که بازیگر انگار سالها این نقش رو زندگی کرده

کشتن والدر فری رو دقت کنید

چهره ی اریا لرزش بدنش حالت چشاش

میگه این که سر میبرم گوسفند نیستا یه ادمه که ازش متنفرم

وبرای لذت انتقام این کار ومیکنم

وانسان مغرض و حسود و بی دانش اینجا چه میگه

چرا والدر صداش در نیومد چرا با اریا نجنگید و...

اصلا هم مهم نیست که طرف بچه هاشو تو کیک گوشت خورده و شوکه است واینا....

وقتی یک نگاهه کودکی که تازه چشم داره به این دنیا باز میکنه به نگاه کیت هرینگتون گره میخوره بایه موسیقی فوق العاده

خود این نگاه خوده این چشم ها

خودش یه فیلمنامه ی کامله یه سه گانه ی عالیه

توی کسری از لحظه اینو تجربه میکنی

اما یه عده....

بگذریم

دارم یه تاپیک جمع میکنم دوستان امیدوارم هرچه سریع تر اماده شه نظراتتونو اونجا ببینم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
baristan s » سه شنبه تیر 7, 95 1:02 am[/url]"]

ما جدا فقط بازی نمیبینیم ما جدا میبینیم که بازیگر انگار سالها این نقش رو زندگی کرده

کشتن والدر فری رو دقت کنید

چهره ی اریا لرزش بدنش حالت چشاش

میگه این که سر میبرم گوسفند نیستا یه ادمه که ازش متنفرم

وبرای لذت انتقام این کار ومیکنم

وانسان مغرض و حسود و بی دانش اینجا چه میگه

چرا والدر صداش در نیومد چرا با اریا نجنگید و...

اصلا هم مهم نیست که طرف بچه هاشو تو کیک گوشت خورده و شوکه است واینا....

وقتی یک نگاهه کودکی که تازه چشم داره به این دنیا باز میکنه به نگاه کیت هرینگتون گره میخوره بایه موسیقی فوق العاده

خود این نگاه خوده این چشم ها

خودش یه فیلمنامه ی کامله یه سه گانه ی عالیه

توی کسری از لحظه اینو تجربه میکنی

اما یه عده....

بگذریم

دارم یه تاپیک جمع میکنم دوستان امیدوارم هرچه سریع تر اماده شه نظراتتونو اونجا ببینم

 

والدر فری والا 200 سالشه ....کاری نمی تونست بکنه

ولی اره بازیگرا فوق العاده بودن فوق العاده من اصلا هی تو شوک بودم هر لحظه سریال ..مرگ استاد پایسل انفجار سپت بیلور و مردن مارجری و سر لوراس و میس تایرل و کوان لنیستر و های اسپرو

بعدش شوک بعدی خودکشی تامن بود .........

شوک بعدی متحد شدن دورن و ریچ و دنریس و یک شوک کم و ریز اینکه تصویر بعد بچه رفت رو جان و فوق العاده بود اون صحنه بعد شوک شاه شدنش و بعد هم حمله دنریس به وستروس همه چی سریع و بی وقفه پیش رفت فوق العاده بود این قسمت سریال عالی بود .......

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
barndon the builder » سه شنبه تیر 7, 95 12:58 am[/url]"]
draid » سه شنبه تیر 7, 95 12:17 am[/url]"]

....داستان سم هم به شدت حط داستان مهمی باید باشه که این همه وقت میزارن براش ...

یکیش که همون شمشیرس ...و 100% دلیل مهمی داره که اینقدر اهمیت میدن به خط داستانی سم

 

قطعا سم یکی از شخصیت های اصلی داستان هست. فردی که از کتاب اول حضور داشته و مثل سایر شخصیت های اصلی داستان مثل جان، برن، دنریس، تیریون و ... مسیر خودسازی را طی کرده است. ضمنا یک تئوری قوی نیز در مورد سم وجود دارد.

چند هزار سال قبل از نفرین والریا یک شمع شیشه ای سبز و سه شمع شیشه ای سیاه (http://awoiaf.westeros.org/index.php/Glass_candle) از والریا به سیتادل آورده می شود. گفته می شود این شمع ها قابلیت های جادویی از جمله دیدن بیابان ها، کوه ها ، رویاها و برقراری ارتباط با افرادی که نصف دنیا فاصله دارند، را دارا هستند. یکی از سنت های قدیمی سیتادل این است که شب قبل از قسم استادی یک شاگرد، او باید شب را در یک اتاق تاریک با سه شمع شیشه ای سیاه و بدون هیچ نور دیگری در تاریکی سپری کند، مگر اینکه بتواند آن شمع ها را روشن کند. برای چند هزار سال هنوز هیچ استادی موفق به این کار نشده است. و این حرکت این معنی را پیدا کرده است که هنوز کار های زیادی است که یک استاد علارغم دانش فراوانش قادر به انجام آنها نیست.

یک نظریه این هست که سمول تارلی کسی است که این شمع ها را روشن می کند و از قدرت جادویی آنها علیه شاه شب استفاده می کند.

البته یک تئوری دیگر هم توسط سایر دوستان مطرح شده که کلا خط داستانی افرادی مثل سم وقت تلف کردن است

چیزی که گفتم تئوری نیست و اصلا ربطی به رمان نداره.احتمال داره که سم یه شخصیت مهم و کلیدی باشه تو رمان ، ولی سوال اینجاست.این مهم بودن و این کلیدی بودن ، به نظرت تو سریال هم درمیاد؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
چیزی که گفتم تئوری نیست و اصلا ربطی به رمان نداره.احتمال داره که سم یه شخصیت مهم و کلیدی باشه تو رمان ، ولی سوال اینجاست.این مهم بودن و این کلیدی بودن ، به نظرت تو سریال هم درمیاد؟

باید امیدوار بود که شخصیتی حماسی از او بسازند. این طور فکر کردن لذت بخش تر و فانتزی تر هست (مثل خود داستان).

شخصیت های اصلی این مجموعه عموما خودساخته هستند و مسیر سختی را برای بدست آوردن موقعیت فعلی طی کرده اند. یکی از نکاتی که من تصور می کنم سازندگان این مجموعه (و در صدر آنها مارتین) دنبال می کنند، بیان این مطلب است که حرامزاده بودن، کوتوله بودن، فلج بودن، چاق بودن و ... اهمیتی ندارد و حتی افراد دارای ضعف های فیزیکی و ظاهری، می تواند ذهن های بزرگ و قابلیت های عظیمی داشته باشند که با آن دنیا را تغییر دهند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Clegane » دوشنبه تیر 7, 95 11:56 pm[/url]"][justify]کلیت قسمت دهم ، قسمت خوبی برای پایان بندی فصل بود به خصوص سکانس آخر ولی زمان زیادی از فیلم برای سکانس های بیخود هدر رفت و بیشتر سریال داشت هل داده میشد به سمت نتیجه و انگار که کارگردان عجله داشت برای هرچه تموم کردن فصل.مگه دنبالشون کرده بودن؟

 

خط داستانی خوب این قسمت با وجود کلی ایراد به نظرم قطعا قسمت سرسی در کینگز لندینگ و فقط سانسا در شمال بودن بودن و بقیه وقت تلف کن بودن.

 

از کینگز لندینگ شروع کنیم ، اون حدسی که دوستان میزدن درست از آب دراومد و سرسی با نقشه ویرانگر خودش از شر دشمنان و رقبای خودش به وسیله وایلد فایر راحت شد.مشکلی که این قسمت داره اینه که اولا ، التهاب و تعلیقی که مد نظر کارگردان بوده خوب در نمیاد.تصاویر مقطع زیادی داریم که میخواد برسه به اونجایی بشکه های وایلد فایر رو میبینیم که بلاخره میفهمیم گنجشک اعظم و کل معبد قراره بره رو هوا. مشکل سر چطوری رسیدن به اتفاق هست.پسره ، از برادرهای ایمان میفته دنبال پسر بچه که قراره بکشوندش زیر زمین اما چرا؟ما میدونیم قطعا اتفاقی که قراره بیفته ، میفته ، کلی تعقیب و گریز بی معنی اینجا هست فقط کاگردان یک نفر رو کاملا سفارشی هدایت میکنه زیر زمین معبد که ما از اصل ماجرا خبر دار بشیم.خب اگه این تعقیبه اتفاق نمی افتاد بازم تغییری تو نتیجه حاصل میشد؟کل این ماجرا برای چیه؟ هیچی جز تلف شدن زمان.قطعا میتونست با یه میزانسن دیگه اینکارو بکنه که هم وقت تلف نشه و هم یکم التهاب ایجاد کنه ولی اینجا هیچکدوم از چیزهایی که مد نظرشه نمیشه.

 

پسر و دختر بچه هایی که زیر دست اون استاده بودن و میفهمیم که احتمالا دارن شستشوی مغزی میشن (از واژه احتمالا استفاده کردم چون نمیدونم تو کتاب از چه قراره) که نقش مهمی هم در عملی شدن این نقشه دارن ، حدس میزدم قراره یه روزی بشن آدمهای استاده که براش یه کارایی در آینده انجام بدن ولی انقد زود آخه؟ اونم انقد وحشیانه؟خیلی چیپ و دم دستی بود!

 

صحنه ای که سرسی داره به نابود شدن معبد و همچنین زمانی که داره اون زنه رو تحقیر میکنه ، تنها قسمتیه که خوب در میاد ، هم میزانسنها به شخصیت میخوره و هم چهره سرسی که اصلا فوق العاده خوبه و کلا خوب در میاد.یه ذره هم حس سمپاتیک تولید میکنه که ما یه مقدار با سرسی همراه بشیم.خیلی خوب در میاد.

 

بقیه ی مثلا شخصیت ها از جمله مارجری ، تامن و... که اصلا یا تیپ ان یا اونم نیستن و بی جهت هستن.زود میان و زود هم از بین میرن.مترسک هستن.مخصوصا مارجری.

 

بریم سراغ شمال ، قسمتی که با جان شروع میشه و بانوی سرخ.این قسمت یکی از بدترینهای این اپیزوده یعنی انقد بده که من بعد از دیدن میخواستم سرمو بزنم به دیوار! اول با صحبت های اروم جان و بانوی سرخ شروع میشه ، حدس ما اینه که اینا قراره احتمالا راجع به اینده شمال و مقابله با وایت واکرها صحبت کنن که یک دفه داوس وارد میشه و کلا ریتم به طرز فوق العاده مسخره ای عوض میشه.خوب برید دوباره نگاه کنید ، سر داوس رو داریم و بانوی سرخ ، داوس فقط داره خشمگین سوال میکنه و بانوی سرخ هم که اصلا نمیفهمیم چرا و به چه علت ، داره جواب میده.جان لاله اینجا؟داوس به قدری عصبانیه که میخواد زنه رو بکشه ، جان اما رحم میکنه بهش و نتیجتا تبعیدش میکنه و داوس هم که این همه عصبانی بود میگه چشم ، باشه و باز هم نیمدونم چرا.یعنی کل این میزانسن که به این سه تا دادن مشکل داره.ما اصلا نمیفهمیم چرا بانوی سرخ باید جواب داوس رو راحت بده و اعتراف کنه اونم انقد سریع؟جان چرا فک میکنه تبعیدش کنه بهتره تا اعدام؟داوس چرا تو همون سکانسی که از شدت عصبانیت میخواد زنه رو بکشه ، یه دفعه تسلیم میشه و نظر جان رو قبول میکنه؟یعنی دیگه سکانس از این بدتر و میزانسن از این لق تر و دم دستی تر داریم مگه؟

 

جان کلا تو این فصل محور سریال که هیچ ، محور خط داستان شمال هم نمیشه.یه شخصیت ملودراماتیکه؟فرمانده اس؟رهبره؟احساساتیه؟برداره؟دوسته؟چیه؟از همه اینا یه ذره داره ولی هیچکدومش نمیشه.یعنی داشتن این همه ویژگی که اتفاقا تو این فصل خیلی دم دستی بهشون پرداخته میشه ، خنثی میکنه جان رو. نه شخصیته درمیاد نه کاراش ، نه تصمیماتی که میگیره.هیچی.یعنی انگار نه انگار ، ما با یه تیم کارگردانی و نویسنده طرفیم که قبلا بلد بودن اینکارا رو بکنن.فقط قسمتی که هویت جان معلوم میشه ، با تدوین درستو موسیقی خوب ، قشنگ میشه تو این قسمت.

 

سانسا اما خیلی بهتر از جان درمیاد و محور داستان شمال میشه ، سکانسی هم که داره با بیلیش صحبت میکنه ، ما به خوبی هم حرفاش رو میفهمیم و هم تصمیماتی که داره میگیره ، چون شخصیته کاراش و حرفاش از موضع فعاله و نه به سفارش کارگردان.

 

دنریس اما ، که منفورترین ها نزد همه هست تنها جاییه که ما امیدوار بشیم حداقل تو قسمت آخر خوب دربیاد.ولی متاسفانه اونم در نمیاد!یعنی این قسمت هم به همون بدی قسمت جان تو شماله.نه تصمیمی که گرفته رو میفهمیم نه حرفاش به تیریون که فوق العاده بی ربطه چون هنوز تصمیمه غیر قابل فهمه.قطعا ، هم حرفهای شخصیت رو به روش یعنی داریو ، و هم بازیش از دنریس بهتره!و بازی اژدها ، از هر دوی اینها بهتره!

 

سکانس آخر شمال که لیدی مورمنت حرف میزنه اصلا جوکه دیگه! یعنی فک کنم شوخی کارگردان بوده با ما و سریال.احتمالا لیدی مورمنت از اون قسمتی که معرفی شد و کلی براش جوک و ترول ساختن ، کارگردان دوباره به فکرش رسید برای جذب هرچه بیشتر کاربرای اینترنت هم که شده ، چند خط دیالوگ هم بده به این بشر.

 

قسمت مربوبط به آریا ، برندون ، سم و جیمی فقط برای اینه که بگن اینها هم تو این قسمت بودن،به اینجاها رسیدن ، حواستون باشه وگرنه اینا هم مترسک بودن تو این قسمت.راستی ، سندور چی شد؟[/justify]

بنده درباره قسمت شمال نظر می دم فقط چون بیشترش به نظر من منجر به بحث بیهوده می شه .

ببینیم هدف اصلی رفتن جان از دیوار چه بود . ارامش ؟ گرم شدن ؟ دور شدن از کسانی که بهش خیانت کردن ؟ جان نتونست در این فصل از این مشکل فرار کنه ولی هدف اصلی جان حمایت از خانواده بود زمانی سانسا میگه خونه و برادر معلومه که جان به خونه اهمیت نمیده انچنان یا به قدرت وگرنه به دنبال استنیس میرفت و بعد از فتح وینترفل ادعا می کرد بدون اینکه منتظر خاندان های دیگه باشه

پس بیشتر بخاطر محافظت از سانسا و ریکون میره درباره نبرد حرامزاده ها هم بهتره نظرات بنده در تایپیک مربوطه رو بخونید با فتح وینترفل جان به یکی از اهداف گذشته اش یعنی انتقام هم میرسه . سانسا رو میبخشه ، دینش بابت برگشت از زندگی رو به ملیساندرا ادا می کنه . درباره زمستون هشدار می ده و لرد هایی که باهاش نبودن رو می بخشه . پس جان همچون ند استارک برای شمال ساخته شده چون هم اونقدر با عدالت و جنگاور هست که دشمنانش رو با قاطعیت حذف کنه و اونقدر با شرافت که دینش رو به دوستانش و کسانی که دلیلی برای کارشون داشتن ادا کنه . و اینکه با خواسته پرچمداراش نه به دلیل قدرت بلکه به دلیل رفتاری که داشته پادشاه شمال نامیده می شه . وحتی شوالیه های با افتخار ایری هم برایش شمشیر بر هوا می برند و شاه شمال ! می گویند

درباره شخصیت سانسا با توجه به علاقه زیاد به کیت هرینگتون وشخصیت جان و بازی خوب سوفی ترنر در این فصل و پیشرفت سانسا دارم باید بگم شخصیت سانسا مثل یک چرخ و فلک شده در این فصل لحظه ای با خانواده لحظه ای برای قدرت و لحظه ای بریده از تمام اینها

این نکات رو در سکانس های زیادی می بینیم . لحظه ای سانسا به بریین می گوید اشتباه کردم و فلان ...

لحظه ای خودش رو بخاطر رفتارش به جان سرزنش می کنه

لحظه ای با خبر شنیدن سپاه تالی چشم هایش برق می زنه و استارک بودن خودشو به رخ جان می کشه .

استارک بودن جان رو قبول داره ولی نمی خواهد یا نمی تواند قبول کند از دادن ادعا حاکمیت وینترفل تا دادن ردا با نشان استارک و پس زدن جان برای حاکمیت خودش و نگفتن امدن شوالیه های ایری و قطع امید کامل از ریکان یا حتی خنده و احساس غرورش هتگام صحبت های لیانا مورمنت درباره استارک بودن و خنده های زورکی اش بعد از ان که جان بجای او انتخاب می شود

همه ی اینها فقط از یک احمق انتظار می ره و فقط احمق ها به لیتل فینگر اعتماد می کنن .

درباره حرف شما درباره اینترنت و حرف فن ها و کار کارگردان فقط می تونم بگم خنده دار و غیر عقلانیه

درباره داووس هم اون فردی وفادار به فرماندهیه که داره و بدون اجازه فرماندش ندیدم تا حالا کاری رو انجام بده مگر اینکه به نفع او باشه .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
barndon the builder » سه شنبه تیر 7, 95 1:34 am[/url]"]
چیزی که گفتم تئوری نیست و اصلا ربطی به رمان نداره.احتمال داره که سم یه شخصیت مهم و کلیدی باشه تو رمان ، ولی سوال اینجاست.این مهم بودن و این کلیدی بودن ، به نظرت تو سریال هم درمیاد؟

باید امیدوار بود که شخصیتی حماسی از او بسازند. این طور فکر کردن لذت بخش تر و فانتزی تر هست (مثل خود داستان).

شخصیت های اصلی این مجموعه عموما خودساخته هستند و مسیر سختی را برای بدست آوردن موقعیت فعلی طی کرده اند. یکی از نکاتی که من تصور می کنم سازندگان این مجموعه (و در صدر آنها مارتین) دنبال می کنند، بیان این مطلب است که حرامزاده بودن، کوتوله بودن، فلج بودن، چاق بودن و ... اهمیتی ندارد و حتی افراد دارای ضعف های فیزیکی و ظاهری، می تواند ذهن های بزرگ و قابلیت های عظیمی داشته باشند که با آن دنیا را تغییر دهند.

میبخشید که اینطور میگم ولی به نظرم جواب پرسش رو ندادی.

تصور میکنم چون شما احتمالا کتاب رو خوندی و خوب وبگردی میکنی و حواشی و جزییات و تئوری های رمان رو ، و نه سریال رو ، دنبال میکنی ، دیدن سریال برات حکم زنگ تفریح داره و خیلی متوجه خلا یا افت شخصیت پردازی تو سریال نمیشی.از اونجایی که خیل شخصیت ها پیش از این در ذهنت ساخته شده ، اونا رو تو سریال هم ساخته و پرداخته شده در نظر میگیری.صحبت من اما این هست ، کسی که کتاب رو نخونده چطور میتونه به مهم بودن این همه تئوری و شخصیت هایی که انصافا نسبت به فصل های قبلی افت کردن ، پی ببره؟

نمیدونم تونستم منظورمو درست منتقل کنم یا خیر

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
فرشید واترز » دوشنبه تیر 7, 95 12:40 pm[/url]"]
MRD010 » دوشنبه تیر 7, 95 12:34 pm[/url]"]

فقط دوستان یه سوال . الان حضور ذهن ندارم . این مگی کی بود دقیقا و چه پیش بینی کرده بود ؟

یه جادوگر که سرسی زمانی که بچه بود رفته بود پیشش تا براش پیشگویی کنه . اونم گفته بود سه تا بچه میاری که تاج طلایی بر سرشون میبینی و مرگ هر سه رو خواهی دید و بعد از اون برادر کوچکت تورو میکشه . سرسی فکر میکنه اون برادر کوچک تیریون هست ولی جیمی هم از اون کوچیکتره چند دقیقه ای .

 

من فکر میکنم بعد از جافری و رمزی عوضی بعدی یورون باشه و شاید یکی دوتا اژدها بکشه و عملا به نفع نایت کینگ عمل کنه . هرچند کاریزمای بیشتری از رمزی و جافری داره و قابل تحمل تره

 

سلام. درباره مگی، قسمتی که میگه برادر کوچیکت تورو میکشه توی ابتدای قسمت اول سیزن ۵ مطرح نشد.

این متن فیلمنامه است:

MAGGY: Three questions you get. You won’t like the answers.
CERSEI: I’ve been promised to the prince. When will we marry?
MAGGY: You’ll never wed the prince. You’ll wed the king.
CERSEI: But I will be queen?
MAGGY: Oh yes, you’ll be queen. For a time. In comes another. Younger, more beautiful, to cast you down and take all you hold dear.
CERSEI: Will the king and I have children?
MAGGY: No. The king will have 20 children, and you will have 3.
CERSEI: That doesn’t make sense.
MAGGY: Gold will be their crowns. Gold their shrouds.
Maggy starts laughing. Cersei’s thumb starts dripping blood.
MELARA: Come on, we have to go. We have to go! Cersei!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

[justify]lanis جان

همه اینایی که میگی درست ، چقدش تو سریال در میاد ؟

مثلا از نظر خودت استفاده میکنم ، همونطور که خودت گفتی ، جان می بایست از این بابت که بانوی سرخ یکبار نجاتش داده ، وارد مسئله میشد و اینطوری میبخشیدش (یا همون خودداری از کشتنش) و داوس رو هم سر همین موضوع قانع میکرد که حداقل من مخاطب علت این تصمیمشو درک میکردم ولی ما حتی یه دیالوگ ساده هم از این زاویه نداریم تو این سکانس،داریم؟

به نظر من ، اکثر فن ها ، اول سریال رو میبینن ، برای هر حفره یا خلا که تو سریال هست ، یک توجیه پیدا میکنن ، با توسل به کتاب یا بسط شخصیت ها ، اون هم به کمک فصل های قبلی.نه اینکه ما سریال رو داریم تو این فصل و الان میبینیم ، الانه که مهمه ، ما شخصیت ها و کاراشون رو درک کنیم.[/justify]

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
تصور میکنم چون شما احتمالا کتاب رو خوندی و خوب وبگردی میکنی و حواشی و جزییات و تئوری های رمان رو ، و نه سریال رو ، دنبال میکنی ، دیدن سریال برات حکم زنگ تفریح داره و خیلی متوجه خلا یا افت شخصیت پردازی تو سریال نمیشی.از اونجایی که خیل شخصیت ها پیش از این در ذهنت ساخته شده ، اونا رو تو سریال هم ساخته و پرداخته شده در نظر میگیری.صحبت من اما این هست ، کسی که کتاب رو نخونده چطور میتونه به مهم بودن این همه تئوری و شخصیت هایی که انصافا نسبت به فصل های قبلی افت کردن ، پی ببره؟

نمیدونم تونستم منظورمو درست منتقل کنم یا خیر

آره تا حدی این اشکال به سریال وارد هست. اما با گذر زمان شخصیت های فرعی حذف می شوند و اصلی ها پررنگ تر می شوند. شخصیت هایی مثل برادران کلگین وجود دارند یکی با گذر زمان محبوب تر میشه و یکی منفورتر اما حذف نشدن آنها بی دلیل نیست. توی سریال هم چندین بار به سندور گفته می شود که خدایان تو را برای یک هدف زنده نگاه داشته اند. در مورد سم هم همین طور است از فصل اول در سریال بوده است و اولین کسی است که یک آدر را کشته است و دانش زیادی دارد، حالا هم که سیتادل رسیده، شمشیر والریایی هم بدست آورده است و خواهر و برادر آدرها هم همراه او هستند (گیلی و پسرش ). بنابراین احتمال اینکه خط داستانی او بیهوده باشد بسیار اندک است. و فقط کمی صبر بیشتر لازم دارد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
assimi » سه شنبه تیر 7, 95 1:53 am[/url]"]
فرشید واترز » دوشنبه تیر 7, 95 12:40 pm[/url]"]
MRD010 » دوشنبه تیر 7, 95 12:34 pm[/url]"]

 

سلام. درباره مگی، قسمتی که میگه برادر کوچیکت تورو میکشه توی ابتدای قسمت اول سیزن ۵ مطرح نشد.

این متن فیلمنامه است:

Maggy starts laughing. Cersei’s thumb starts dripping blood.

MELARA: Come on, we have to go. We have to go! Cersei![/code]

بله آن قسمت فقط توی کتاب است.

Cersei: Will the king and I have children?

Maggy: Oh, aye. Six-and-ten for him, and three for you. Gold shall be their crowns and gold their shrouds, she said. And when your tears have drowned you, the valonqar shall wrap his hands about your pale white throat and choke the life from you

valonqar یعنی برادر کوچکتر

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با تشکر از لنیس عزیز

درباره بازی سر داوس چه نظری داری؟

لحظه ی ورودش وقتی راجب پرنسس با بغض حرف میزنه

وقتی حس کینه و عشق تو نفس اش حس میشن

اینقدر عالی بازی میکنه که ملیساندر هم بغض ش نمایان میشه

ب قول دنریس بدون اشک

درضمن دوستان سعی کنن از اینده کمتر پیشبینی کنن

این مربوط به پیشبینی فصل هفتمه

که ب زودی یکی از دوستان تاپیکشو میذاره (البته نه من)

بیشتر برا همون جا نگه دارید بحث کنید که فلان شخصیت چی میشه

متعالی یا متخاکی و ... ازین بحثا

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوستان گندری رو فکر کنم عملا باید حذف شده دونست چون نسل باراتیون ها با مرگ تامن (هر چند حروم زاده بود) از بین رفت و پادشاهی به لنیسترها رسید و از اون طرف مدعی های جدید و قدرتمندی واسه تخت اهنین الان اومدن که باعث میشه یه حروم زاده ناشناس و بدون هیچ قدرتی به هیچ دردی به هیچ دردی تو داستان نخوره .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با توجه به این فصل و خصوصا قسمت 10 اون و موضوعاتی که به تصویر کشیده شد و کدهایی که به بیننده ارائه شد، مطلب برای گفتن و بحث کردن روی جزئیات نمایش و تئوریهای ممکن بسیار هست که در آینده به آن پرداخته خواهد شد

اما نکته ای که بیش از همه حائز اهمیته و مایلم در اینجا مطرح کنم، ارائه یک تئوری جدید در مورد هویت واقعی جان هست

تئوری معروف R+L=J رو کم و بیش همه شنیده بودیم و بعد مدتها انتظار، نوبت به نمایش منطقه ای که کلید حل این راز در اون نهفته بود رسید

اکثر دوستان با دیدن مجموعه اتفاقات برج شادی و خصوصا شیفت کردن دوربین از چهره نوزاد به صورت جان، یقین پیدا کردند که تارگرین بودن جان اثبات شد و تولدش ریشه در همبستری ریگار با لیانا داره.

اما با توجه به مقطع زمانی نمایش این ویژن و اتصالش با بخشهای قبل و بعدش، بنظرم این همه ماجرا و تمام حقیقت داستان نیست و نمایش این ویژن هم هیچ دلیلی جز منحرف کردن ذهن بیننده برای ایجاد یک شوک در آینده و غافلگیری بینندگان در انتهای سریال نداره.

 

اونچه ما دیدیم، بدن زخمی لیاناست که مطالبی رو در گوش ند میگه و بعد هم نوزاد رو براش میارند.

ابتدا سوالی می پرسم تا تئوری رو بهتر تبیین کرده باشم.

بنظر دوستان، اگر جان فرزند لیانا و ریگار هست پس منطقاً خادمه ها هم اون رو می دونند. پس چه چیز محرمانه ای برای گفتن در جمع وجود داره که لیانا اون رو آهسته و در گوش ند بیان می کنه؟

جز این محتمل هست که میخواد بهش بگه این فرزند من و ریگاره که رابرت هم دنبال کشتنشه. پس مراقبش باش؟ چرا برای حفظ جون این نوزاد، اینهمه به برادرش اصرار میکنه که ازش قول بگیره؟ لااقل با شناختی که از شرافت ند و میزان علاقش به خواهرش داریم شکی به اینکه ند تمام سعیش رو برای حفظ جون خواهرزادش می کنه نداریم.

این رو که ما هم مدتهاست به لطف تئوریسینها فهمیدیم و خادمه ها هم می دونند. پس چرا باید آهسته گفته بشه و مطالبی که گفته میشه از نظر بینندها پنهون نگه داشته بشه؟

اگر بنا به فرضی که دوستان در نظر گرفتند، لیانا به تازگی فارغ شده، پس اون زخم روی شکمش که هیچ شباهتی به زخم زایمان نداره برای چیه؟

 

این سوالات رو بذارید در کنار شایعه ای که قبلا مطرح شده که فرزندان ریگار در کینگزلندینگ و توسط کوه کشته نشدند بلکه واریس اونها رو عوض کرده تا سالم بمونند.

 

با این فرض، بنظرم یه احتمال اینه که لیانا مادر جان نباشه. یعنی لیانا از ریگار صاحب فرزندی نشده باشه بلکه جان فرزند اصلی و شاهزاده تارگرینی باشه که ریگار او رو به لیانا سپرده و به او و 3 نفر از بهترین افراد گارد سلطنتی ماموریت داده تا فرزندش (یا شاید فرزندانش) رو از کینگزلندینگ خارج کنند و جونشون رو نجات بدهند.

حدسم اینه که لیانا در مسیر حرکت به سمت برج شادی زخمی شده (نه در اثر زایمان) و رازی که در گوش ند بیان می کنه هم همین واقعیت هست که جان، وارث اصلی خاندان تارگرینه. پس برای همین در گوشی به ند میگه (نه اینکه با صدای بلند و بدون پرده پوشی بیان کنه) و اینهمه اصرار داره که برای حفظ جون نوزاد از برادرش تعهد بگیره. چون منطقی نیست که برا حفظ جون فرزند خودش، از برادرش خواهش کنه و التماس.

 

حالا در نظر بگیرید که اگر این تئوری صحیح باشه، تاج و تخت رویایی دنریس بر باد رفته چرا که در خط وراثت، نوبت بهش نمی رسه. حتی اگه جان، فرزند لیانا و ریگار باشه هم بعید میدونم که بشه دنریس رو وارث سلطنت بشناسیم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

باراتیون ها هم میبایست یه نماینده داشته باشن هرچند تمام خانواده سلاخی شده اند اما واقعا باید قبول کرد سریال حداقل سرنوشت هارو نیمه کاره نمیذاره

همه تویین قسمت بسمت سرنوشتشون حرکت کردن همچون قسمتای قبل فصلای قبل

گاهی سرنوشت کوتاه س1قسمت سپتون ری

گاهی خیلی طولانی تیریون

بنگرو لذت ببر

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
MRD010 » سه شنبه تیر 7, 95 2:32 am[/url]"]دوستان گندری رو فکر کنم عملا باید حذف شده دونست چون نسل باراتیون ها با مرگ تامن (هر چند حروم زاده بود) از بین رفت و پادشاهی به لنیسترها رسید و از اون طرف مدعی های جدید و قدرتمندی واسه تخت اهنین الان اومدن که باعث میشه یه حروم زاده ناشناس و بدون هیچ قدرتی به هیچ دردی به هیچ دردی تو داستان نخوره .

 

 

اره ...چون تنها کسی هم که میدونه اون فرزند کینگ رابرته سر داووس و ملیساندره

سر داووس که شماله و ملیساندر هم که شمال رو ترک کرد اگه اون رو اتفاقی ببینه

 

 

مدافع » سه شنبه تیر 7, 95 2:42 am[/url]"]

 

حالا در نظر بگیرید که اگر این تئوری صحیح باشه، تاج و تخت رویایی دنریس بر باد رفته چرا که در خط وراثت، نوبت بهش نمی رسه. حتی اگه جان، فرزند لیانا و ریگار باشه هم بعید میدونم که بشه دنریس رو وارث سلطنت بشناسیم.

 

یک جا مسئله داره اون هم این که کسی نمیدونه که اون تارگریان جز دو نفر

برن و هاولند رید ..........تازه هم بگن کسی باور نمی کنه که اون تارگرینه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با سلام خدمت دوستان این قسمت هم محشر بود فقط دو نکته رو بگم اینکه رفت و آمد لرد واریس بی دلبل نبود و ما تو سکانس های آخر تو ارتش دنریس کشتی هایی با علامت مارتل ها و تایرل ها دیدیم که اگه همینجور پیش بره دردسر زیادی برای ملکه سرسی هست ولی همینطور پیش نمیره امکان داره طوفان در دریا و دیگر بلایا گریبانگیر ارتش دنریس بشه اما در مورد نظریه دوست مدافع که میگن جان پسر ریگار و الیا مارتل هست چنین چیزی نا ممکنه چون اگان ششم پسر ریگار با موهای طلایی و چشمان آبی توصیف شده مانند شکل همه ی تارگارین ها و برعکس دخترشون شکل مارتل ها بوده

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بنظرم یکی از بهترین قسمتهای این سریال بود..

دوستان تقریبا همه نکاتی که باید رو گفتن و البته من هم با این تئوری که جان فرزند پادشاه دیوانه هستش بیشتر موافقم اگرچه اگ فرزند ریگار هم باشه برام فرقی نداره همینکه یه تارگریانه عالیه..

ضمن اینکه اینجوری که سریال پیش میره میخاد بگه این فرزندان تارگریان هستند که عادل هستند و لایق پادشاهی..دنریس و جان. هر دوشون میخان که صلح بر قرار بشه و هر دو شون ادمای خوبی هستند که بیشتر از همه تو این سریال طرفدار دارن پس باید یکی از این دو شاه بشه.

دنریس داره میاد ولی حیف که زمستان هم از راه رسید..

یعنی عملا ارتش دنریس به مشکل بر میخوره و این جان هستش که بهش کمک خواهد کرد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوستان تمام مطالب این فصل رو گفتند اما یه نکته که بعضی دوستان بهش توجه نکردند و دربارۀ تئوری است که مدعیه جان همون اگان فرزند ریگاریه. این تئوری نمیتونه درست باشه چون جان و اگان حداقل یک سال و نیم با یکدیگر اختلاف سنی دارند. تولد اگان قبل از مسابقات سال بهار دروغین است. تا اونجا که یادمه در اون مسابقات که ریگار تاج ملکه زیبایی رو روی سر لیانا گذاشت، الیا مارتل صاحب هر دو فرزندش بود. در حالی که تولد جان یک سال بعد از دزدیده شدن لیانا اتفاق افتاد. نوزادی که به دست ند داده شد و با خودش به شمال آورد با راب همسن هست چون اون زمان جان شیرخواره بوده و با دایه اش در وینترفل به سر می برده. پس یقینا جان به هیچ وجه نمیتونه اگان باشه.

در مورد تئوری فرزند مدکینگ بودن جان هم برام کمی غیرقابل قبول هست. اگه فرزند مدکینگه چرا در تمام مدت بعد از دزدیده شدن لیانا این ریگاره که پیش لیانا س؟ چون بلافاصله بعد از دزدیده شدن لیانا ریکارد و برندون استارک برای اعتراض به کبنگز لندینگ میرن و خواهان مجازات ریگار میشن ولی ریگار اصلا اونجا نبوده. و اگر زمان دزدیده شدن لیانا رو یک سال تا مرگش حساب کنیم اون سه ماه بعد از دزدیده شدن باردار شده و فکر نکنم استارکا سه ماه صبر کرده باشن بعد رفته باشن پیش پادشاه که شاکی بشن ریگار دختر ما رو دزدیده! فکر میکنم این نظریه هم رده.

البته کاملا با دوستان موافقم که این درگوشی صحبت کردن لیانا و ند یکی از مسائل شُک برانگیز فصل های بعده. من دارم به این قضیه فکر میکنم که شاید برعکس آنچه که فکر می کنیم جان فرند مشروع و قانونی لیانا و ریگاره و این مسئله س که از دید بینندگان پنهان شده چون تا به حال هر چیزی که گفته شده در مورد خط جانشینی و .... اگر جان فرزند حرامزاده لیانا و ریگار باشه در نهایت تنها میشه جانشین دنریس که فرزند مشروع و قانونی مدکینگه. البته این فقط یه حدس هست

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یه سوالی واسم پیش اومده

ریگار و لیانا یعنی انقدر بی فکر بودن نفهمیدن با هم برن چه اتفاقی میفته؟!!!

این قضیه هنوز یه خورده عجیب غریبه واسه من!

یک نکته ای هم که هست اینه که برن یه خورده از حرف های لیانا و ند رو نشنید که شاید در مورد ریگار باشه.

در مورد جیمی ..بعید می دونم جیمی سرسی رو بکشه چون شدیدآ عاشقشه،این احتمال هم وجود داره جیمی در راه دفاع کردن از سرسی کشته بشه.امیدوارم اگه شخصی قرار باشه سرسی رو بکشه یا تیریون باشه یا ملکه ی خارها..شایدم سرسی خودکشی کنه چون دیگه چیزی برای از دست دادن نداره.

 

یه سوال دیگه

یورون گریجوی دقیقآ الان داره برای کی کشتی میسازه؟!

به نظرتون ممکنه طرف سرسی رو بگیره؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Prince Rhaegar » سه شنبه تیر 8, 95 9:29 am[/url]"]یه سوالی واسم پیش اومده

ریگار و لیانا یعنی انقدر بی فکر بودن نفهمیدن با هم برن چه اتفاقی میفته؟!!!

این قضیه هنوز یه خورده عجیب غریبه واسه من!

یک نکته ای هم که هست اینه که برن یه خورده از حرف های لیانا و ند رو نشنید که شاید در مورد ریگار باشه.

در مورد جیمی ..بعید می دونم جیمی سرسی رو بکشه چون شدیدآ عاشقشه،این احتمال هم وجود داره جیمی در راه دفاع کردن از سرسی کشته بشه.امیدوارم اگه شخصی قرار باشه سرسی رو بکشه یا تیریون باشه یا ملکه ی خارها..شایدم سرسی خودکشی کنه چون دیگه چیزی برای از دست دادن نداره.

 

یه سوال دیگه

یورون گریجوی دقیقآ الان داره برای کی کشتی میسازه؟!

به نظرتون ممکنه طرف سرسی رو بگیره؟

لیانا رو خواست چونکه میدونست بچه خودش و لیانا تبدیل به شاهزاده موعود میشه (یخ و آتش ) . لیانا هم ریگار رو دوست داشته نه رابرت رو . عواقبش رو هم میدونستن . فکر میکنم تارگریان ها از خطر آدر ها آگاه بودند

جیمی لاف میزنه که من مدکینگ رو کشتم چون میخواست شهرو به آتش بکشه . خب الان خواهرش همینکار رو کرد . من بر حسب خشونت ترجیح میدم آریا بژنه سرسی رو بکشه

یورون که نمیدونه تیون و یارا رفتن پیش دنریس . منکه میگم یورون ضربه زیادی میزنه . یعنی احتمالا اژدها بکشه یا همچین چیزی و عملا ناخواسته به نایت کینگ کمک کنه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×