رفتن به مطلب
alex targerin

قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

به اپیزود آخر فصل هفتم از 1 تا 10 ، چه نمره ای میدهید ?  

83 رای

  1. 1. به اپیزود آخر فصل هفتم از 1 تا 10 ، چه نمره ای میدهید ?

    • 1
      5
    • 2
      0
    • 3
      2
    • 4
      1
    • 5
      2
    • 6
      5
    • 7
      13
    • 8
      12
    • 9
      12
    • 10
      31


Recommended Posts

nymeria

 

این همه ! مثال نقض که گفتین که تازه کلی اما و اگر داره مال یک دقیقه‌ی بزرگان خاندان های دیگه است و خدشه ای به کلیت حرف من وارد نمی آورد.

مثال ریکارد هم تعجب می کنم که شما این برداشت را ازش دارید. درگیر دعوایی نشو ....ولی اگر شدی -فکر کنم برداشت منطقی این باشه که اگر علیرغم خواست صلح جویانه ات درگیر شدی- پس پیروز شو.

در مورد لیانا هم اضافه بر روشن نبودن کل ماجرا اراده‌ی ریگار قاعدتا مدخلیت بیشتری داشته.

در مورد دروغ به وحشی ها که واقعا توضیح دادن خیلی یک جوری میشه. در مثال های تان حالت مرگ و زندگی و حالت های بسیار دشوار انتخاب هست ،معلومه که این بحث ریاضی نیست و در هر حال نسبیه اما فاصله این استارک ها با بقیه فاصله نجومیه و کتمان تارگرین بودن جان، ند را حتا یک قدم به دروغگوهای داستان نزدیک نمی کند همینطور مورد جان که واقعا مثال عجیبی بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
R-FAARAZON » جمعه شهریور 17, 96 9:41 am[/url]"]
البته من هم قصدم مخالفت نبود و نظرتون رو قبول دارم، فقط خواستم چند چیز رو در راستای همین توافق اضافه کنم که گویا درست بیان نکردم. منظور من این بود که وقتی سر کوچه نانوایی باشه و دو تا خیابون اونور تر هم نانوایی باشه ادم نمیاد راه دورتر رو انتخاب کنه. حالا مگر اینکه اونی که دورتره نانش ریگی باشه! که در این موضوع این طور نیست. اگر از دیمون سند و دارک استار در این هفت فصل چیزی ندیده یا نشنیدیم از گروهان طلایی هم چیزی ندیدیم. البته در این فصل به اندازه کافی(یا حتی بیشتر) برای فهمیدن شنیدیم. عنصر غافلگیری هم چیزیه که با کاردانی درست میشه در یک صحنه چند دقیقه ای به راحتی ایجادش کرد، مثلا صحنه ورود اوبرین به سریال یا در همین فصل ملحق شدن لردهای ریچ به سرسی، که اگر کمی بیشتر روی همین موضوع کار می شد و با الحاق ریچ (در عوض حذف دورن و ریچ) به سرسی کفه ترازو رو کمی برابر تر و اون کشمکش رو جذاب تر(البته منظورم برهم زدنش نیست) کرد. مثال ارتور دین هم از این لحاظ بود که یادمون باشه که دورن هم از لحاظ سلحشور چندان فقیر نیست، بر خلاف چیزی که دیدیم و مارهای شنزاری که با اون همه هارت و پورت تنها کارشون مسموم کردن یه دختر بچه بود.

در پست های قبلی گفتم نحوه ورود همین گروهان طلایی هم تصنعی و خلق الساعه است. میشد در مثلا اواخر فصل شش اشاراتی بهشون باشه و در حاشیه بمونن تا به وقت مناسب ازشون استفاده بشه. متوجه مثالتون در مورد دورن شدم ولی در نهایت دورن هرچی بود الاریا سند و دختراش سلاخی شدند( و چه درست و چه اشتباه نابودی الاریا و دخترانش رو باید پایان دورن فرض کنیم)، خط روایی دورن هم که جذاب نیست، نیروشون در مقابل گروه طلایی چندان قابل اعتنا نیست. گروه طلایی 20 هزار نفر داره به علاوه امکاناتی مثل فیل که بهرحال می تونه جذابیت جدیدی به کار اضافه کنه ولی اصلا نمیشه دورن رو در کنار سرسی فرض کرد. در ابتدای کتاب که ما با این پیش فرض روبرو هستیم که گرگور کلگین به عنوان عامل تایوین لنیستر بچه های الیا مارتل رو کشته و بعد از هتک حرمت الیا رو هم دو نصف کرده حالا چطور میشه دورن که به خون خاندان لنیستر تشنه رو بتونیم به عنوان متحد لنیسترها فرض کنیم در ادامه و با کشته شدن اوبراین مارتل که دیگه بدتر. جدا از اینکه به نظر من دورن اگه قدرتی داره در دفاع و ناشی از اقلیمیه که در اون هستند وگرنه از نظر نیروی نظامی نمی تونن تغییر دهنده روال کشمکش موجود باشند.

 

 

من هم مشتاق دیدن گروهان طلایی هستم، ولی این دست به سر کردن دورن برای ورودش مثل پاره کردن پیراهن برای خرید یه جدیدشه.

روایت دورن اوایل درست کار نشد ولی جا برای ترمیمش بود که عملی نشد. ولی خب مسئله اینه که تعویض به تعمیر ارجحیت پیدا کرد و این تعویض هم زیادی طولانی شد.

اشتباه برداشت کردین، من گفتم ملحق شدن ریچ به سرسی، که اتفاق افتاد ولی معلوم نشد چه بر سر لردهای ریچ اومد، نه دورن. اگر مثلا دورن با دنریس می موند و بر علیه نیروهای اهل ریچ وفادار به سرسی لشکرکشی می کرد و توسط رندیل تارلی شکست می خوردن این کشمکش جذاب تر می شد. نخست روایت دورن رو به یه پایان درست و گویا می رسوند نه اینکه یه روز خونخوار باشن و قتل پرنسشون جلوی چشمشون رو نادیده بگیرن و روز بعد ساکت بشینن سر جاشون، دوم شخصیت رندیل تارلی به عنوان یه سرباز خوب تعریف می شد( و نه جمع کننده غلات) سوم با حمایت تارلی و ارتش قوی ریچ از سرسی اون ماموریت دستگیری وایت و مذاکره با سرسی منطقی تر می شد، با قوی بودن سرسی.

 

در مورد ناشی بودن قدرت دورن از اقلیمشون موافقم، ولی فکر نمی کنم اونقدرم داغون باشن که در حد گلدن کمپانی هم نباشن. مثلا اسب های دورنی شهرت زیادی دارن، و اسب خوب قاعدتا به سواره نظام خوب ختم می شه. و قبول دارم که یه سواره نظام با اسب های خوشگل شاید به اندازه فیل و ... برای بینندگان جذاب نباشه، ولی به هر حال میتونست پتانسیلی تلقی بشه، و شاید خیلی چیزای دیگه. که خب نشد و کاری هم از دست ما ساخته نیست.

 

پارسا تارلی:

 

همونطور که گفتم استثنا همیشه وجود داره، ولی انچه که ثابت شده اینه که مهم ترین اصل یک ارتش نظمشه، و اساس شکل گیری ارتش هم همینه. ولی از اونجایی که ما اطلاعی از ارتش دورن یا ریچ نداریم و تا کنون ندیدیمشون، پس فقط میتونیم بر اساس اکثریت پیشبینی و قضاوت کنیمشون.

 

من هنوز شباهت شمالی ها یا دورنی ها به وایکینگ ها و ... رو من متوجه نمی شم، چرم پوشیدنشون به دلیل نبرد با سرماست و نه صرفا دلیل شباهت فرهنگشون. به گفته خود مارتین وستروس یک نمونه کوچکتر(یا بزرگتر؟) از بریتانیاس و در این صورت شمالی ها رو میشه به اسکات ها یا ایرلندی ها تشبیه کرد.

 

اگر قصد سازنده ها این بوده که نشون بدن به خاطر اژدها بود که دوتراکی ها پیروز شدن و اگر اژدهایی نبود نمیتونستن صف لنیستر هارو بشکنن، به نظرم واقعا مسخره بوده. ارتش لنیستر به دلیل موقعیت بدشون در زمین پست، و گیر افتادن بین رودخانه(یا دریاچه؟) و دشمن و همینطور تعداد کمترشون(طبق چیزی که نشون داده شد) به نظرم هیچ شانسی نداشتن. و البته مهم ترین مزیت دوتراکی ها هم سواره بودنشونه که خودش عاملی تایین کنندس. و این که دوتراکی ها کارشون ادم کشتنه و از بچگی خون میریزن هم هست. و فکر نمی کنم سازنده ها قصدشون این بوده باشه که پیروزی رو به اژدها نسبت بدن، دلیل اثباتشم حرف ها و نگرانی های بعدی جیمی و بران.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Ser Duncan The Tall » جمعه شهریور 17, 96 6:09 pm[/url]"]
R-FAARAZON » جمعه شهریور 17, 96 9:41 am[/url]"]
البته من هم قصدم مخالفت نبود و نظرتون رو قبول دارم، فقط خواستم چند چیز رو در راستای همین توافق اضافه کنم که گویا درست بیان نکردم. منظور من این بود که وقتی سر کوچه نانوایی باشه و دو تا خیابون اونور تر هم نانوایی باشه ادم نمیاد راه دورتر رو انتخاب کنه. حالا مگر اینکه اونی که دورتره نانش ریگی باشه! که در این موضوع این طور نیست. اگر از دیمون سند و دارک استار در این هفت فصل چیزی ندیده یا نشنیدیم از گروهان طلایی هم چیزی ندیدیم. البته در این فصل به اندازه کافی(یا حتی بیشتر) برای فهمیدن شنیدیم. عنصر غافلگیری هم چیزیه که با کاردانی درست میشه در یک صحنه چند دقیقه ای به راحتی ایجادش کرد، مثلا صحنه ورود اوبرین به سریال یا در همین فصل ملحق شدن لردهای ریچ به سرسی، که اگر کمی بیشتر روی همین موضوع کار می شد و با الحاق ریچ (در عوض حذف دورن و ریچ) به سرسی کفه ترازو رو کمی برابر تر و اون کشمکش رو جذاب تر(البته منظورم برهم زدنش نیست) کرد. مثال ارتور دین هم از این لحاظ بود که یادمون باشه که دورن هم از لحاظ سلحشور چندان فقیر نیست، بر خلاف چیزی که دیدیم و مارهای شنزاری که با اون همه هارت و پورت تنها کارشون مسموم کردن یه دختر بچه بود.

در پست های قبلی گفتم نحوه ورود همین گروهان طلایی هم تصنعی و خلق الساعه است. میشد در مثلا اواخر فصل شش اشاراتی بهشون باشه و در حاشیه بمونن تا به وقت مناسب ازشون استفاده بشه. متوجه مثالتون در مورد دورن شدم ولی در نهایت دورن هرچی بود الاریا سند و دختراش سلاخی شدند( و چه درست و چه اشتباه نابودی الاریا و دخترانش رو باید پایان دورن فرض کنیم)، خط روایی دورن هم که جذاب نیست، نیروشون در مقابل گروه طلایی چندان قابل اعتنا نیست. گروه طلایی 20 هزار نفر داره به علاوه امکاناتی مثل فیل که بهرحال می تونه جذابیت جدیدی به کار اضافه کنه ولی اصلا نمیشه دورن رو در کنار سرسی فرض کرد. در ابتدای کتاب که ما با این پیش فرض روبرو هستیم که گرگور کلگین به عنوان عامل تایوین لنیستر بچه های الیا مارتل رو کشته و بعد از هتک حرمت الیا رو هم دو نصف کرده حالا چطور میشه دورن که به خون خاندان لنیستر تشنه رو بتونیم به عنوان متحد لنیسترها فرض کنیم در ادامه و با کشته شدن اوبراین مارتل که دیگه بدتر. جدا از اینکه به نظر من دورن اگه قدرتی داره در دفاع و ناشی از اقلیمیه که در اون هستند وگرنه از نظر نیروی نظامی نمی تونن تغییر دهنده روال کشمکش موجود باشند.

 

 

من هم مشتاق دیدن گروهان طلایی هستم، ولی این دست به سر کردن دورن برای ورودش مثل پاره کردن پیراهن برای خرید یه جدیدشه.

روایت دورن اوایل درست کار نشد ولی جا برای ترمیمش بود که عملی نشد. ولی خب مسئله اینه که تعویض به تعمیر ارجحیت پیدا کرد و این تعویض هم زیادی طولانی شد.

اشتباه برداشت کردین، من گفتم ملحق شدن ریچ به سرسی، که اتفاق افتاد ولی معلوم نشد چه بر سر لردهای ریچ اومد، نه دورن. اگر مثلا دورن با دنریس می موند و بر علیه نیروهای اهل ریچ وفادار به سرسی لشکرکشی می کرد و توسط رندیل تارلی شکست می خوردن این کشمکش جذاب تر می شد. نخست روایت دورن رو به یه پایان درست و گویا می رسوند نه اینکه یه روز خونخوار باشن و قتل پرنسشون جلوی چشمشون رو نادیده بگیرن و روز بعد ساکت بشینن سر جاشون، دوم شخصیت رندیل تارلی به عنوان یه سرباز خوب تعریف می شد( و نه جمع کننده غلات) سوم با حمایت تارلی و ارتش قوی ریچ از سرسی اون ماموریت دستگیری وایت و مذاکره با سرسی منطقی تر می شد، با قوی بودن سرسی.

 

در مورد ناشی بودن قدرت دورن از اقلیمشون موافقم، ولی فکر نمی کنم اونقدرم داغون باشن که در حد گلدن کمپانی هم نباشن. مثلا اسب های دورنی شهرت زیادی دارن، و اسب خوب قاعدتا به سواره نظام خوب ختم می شه. و قبول دارم که یه سواره نظام با اسب های خوشگل شاید به اندازه فیل و ... برای بینندگان جذاب نباشه، ولی به هر حال میتونست پتانسیلی تلقی بشه، و شاید خیلی چیزای دیگه. که خب نشد و کاری هم از دست ما ساخته نیست.

 

پارسا تارلی:

 

همونطور که گفتم استثنا همیشه وجود داره، ولی انچه که ثابت شده اینه که مهم ترین اصل یک ارتش نظمشه، و اساس شکل گیری ارتش هم همینه. ولی از اونجایی که ما اطلاعی از ارتش دورن یا ریچ نداریم و تا کنون ندیدیمشون، پس فقط میتونیم بر اساس اکثریت پیشبینی و قضاوت کنیمشون.

 

من هنوز شباهت شمالی ها یا دورنی ها به وایکینگ ها و ... رو من متوجه نمی شم، چرم پوشیدنشون به دلیل نبرد با سرماست و نه صرفا دلیل شباهت فرهنگشون. به گفته خود مارتین وستروس یک نمونه کوچکتر(یا بزرگتر؟) از بریتانیاس و در این صورت شمالی ها رو میشه به اسکات ها یا ایرلندی ها تشبیه کرد.

 

اگر قصد سازنده ها این بوده که نشون بدن به خاطر اژدها بود که دوتراکی ها پیروز شدن و اگر اژدهایی نبود نمیتونستن صف لنیستر هارو بشکنن، به نظرم واقعا مسخره بوده. ارتش لنیستر به دلیل موقعیت بدشون در زمین پست، و گیر افتادن بین رودخانه(یا دریاچه؟) و دشمن و همینطور تعداد کمترشون(طبق چیزی که نشون داده شد) به نظرم هیچ شانسی نداشتن. و البته مهم ترین مزیت دوتراکی ها هم سواره بودنشونه که خودش عاملی تایین کنندس. و این که دوتراکی ها کارشون ادم کشتنه و از بچگی خون میریزن هم هست. و فکر نمی کنم سازنده ها قصدشون این بوده باشه که پیروزی رو به اژدها نسبت بدن، دلیل اثباتشم حرف ها و نگرانی های بعدی جیمی و بران.

من منظورم این نبود که پیروز میشن ولی گفتم که تعداد خیلی زیادی دوتراکی کشته میشد چون اسب جلوی نیزه خیلی آسیب پذیره و همونطور که دیدن بخطار اژدها دیگه نتونست مقاومت کنن و نظمشون به هم ریخت تعداد زیادیشونم اژدها سوزوند.دورن نگفتم فقط گفتم شمالی ها اونم نه به وایکینگ بلکه به اقوام ژرمن.نگفتم چرم بخاطر اینه که میخوان مثل اون اقوام باشن گفتم شمالی ها اصلا نظم رو که افراد لنیستر در میدان جنگ دارن ندارن و حتی زره فلزی هم ندارن بعدم اگه بخاطر سرما بود میتونستن از روی چرم یه زره فلزی هم مثل لنیستر ها داشته باشن.شمالی ها اگه تحت یه فرماندهی خوب نباشن نظم خاصی ندارن حتی از یونیفورم نظامی هم مثل لنیستر ها استفاده نمیکننبزرگترین مزیتشونم اینه تو استفاده از سلاح مهارت دارن.در ضمن شما خودت داری میگی که شمالی اسکاتلندی یا ایرلندی هستن وایکینگ جزو خواستگاه های اصلیشون اسکاتلنده و حتی سریال وایکینگز هم سریال اسکاتلندی کانادایی هست بخاطر اینکه وایکینگ ها از نمادهای اصلی اسکاتلند هستند.شما خودت حرف منو تایید کردی وبعد میگی درست نیست حتی ا وایکینگ ها هم که بگیم که از اسکاتلند بلد شدن و خودتون میگید شمالی ها باید شبیه اسکاتلندی باشن از این ها که بگذریم قبایل ژرمن تعداد بسیار زیادشون به شمال انگلستان مهاجرت کردن پس بازهم مبینیم حرف خودتون ثابت میکنه شمالیا به وایکینگ ها و بربرها خیلی شبیهن از قبایل میشه به ساکسون ها اشاره کرد.میخوام یکی از شباهت بربر وشمالی ها در سریال همین بس که شنالی ها در جنگ شلوار میپوشن از منابع مختلفتاریخی هم اگه نگاه کنید میبیندجزو بزرگترین مزیت هایبربرها در میدان جنگ بوده که خیلی حرکت هاشونو گسترش میداده ولی لژیون های رومی و سایر ارتش چیزی دامن مانند هم میپوشیدن که حرکاتشونو محدود میکرده در سریال نشون نشون داده میشه شمالی ها همشون شلوار میپوشن ولی ارتش لنیستر اون چیز دامن مانند رو داره.

من دلایلم رو آوردم الان نوبت شماست تا دلایل قانع کننده بیارید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
nymeria » جمعه شهریور 17, 96 2:15 pm[/url]"]اینکه صداقت اصل اساسی شرافت هست جای بحث داره...

ند ۱۵ سال در مورد جان دروغ گفت و کتلین از فکر خیانت ند عذاب کشید‌. از طرف دیگه با وجود اینکه از حقیقت فرار لیانا و ریگار خبر داشت اجازه داد شایعه ی دروغ دزدیده شدن و هتک حرمت لیانا پابرجا بمونه. پس با معیار شما ند صادق و به تبعش شرافتمند نبود.

مثال نقض در مورد دروغگویی استارکها؟ دروغ ند که در بالا بهش اشاره کردم و دروغ جان به wilding ها به خصوص ییگریت که عاشقش بود و فریب دادنشون. پس این صداقت تحت هر شرایطی حتی در مورد ند و جان هم صدق نمیکنه.

 

اون نقل قول در مورد شمشیرو آوردم تا تفاوت برندون و ند رو نشون بدم. برندون چه از جهت عشق به مبارزه و چه زن بارگی شباهت زیادی به رابرت باراتیون داشت. رابرت هم اهل دروغ نبود پس طبق معیار شما آدم شریفی محسوب میشه، درسته؟

 

در مورد لیانا ماجرا مشخصه. عاشق یه مرد متاهل شد و بدون در جریان گذاشتن خانواده فرار کرد. این حرکت خودخواهانه هم در نهایت به جنگ میان چند خاندان انجامید. این کاراکتر در تمام این ماجرا کجا صداقت و صراحت از خودش نشون داد؟

 

نصیحت ریکارد هم روشنه، اگر درگیر دعوایی شدی ببر. خود ند هیچوقت همچین نصیحتی به فرزندانش نکرد. چون به هر قیمتی بردن براش قابل قبول نبود.

 

استارک ها خاندان مورد علاقه ی من هستند پس هدف من تخریبشون نیست.

برای خیلی دروغ گفتن هتک شرافته.ولی ند شرافتش به سبک خودش بود و اکثرا شرافت های کوچیک مثل دوروغ رو فدای شرافت های بزرگ میکرد.مثلا طرز فکر ند این بودکه جون یه بچه ی بی گناه چه ارزشی در برابر یه دروغ داره ومطمئنا سرافت اونجا موجب میکنه که جون بچه نجات پیدا کنه و مسلما باید از دوتا یکیو انتخاب کرد و خوب دروغ خیلی ناچیزه در برابر جون به بچه.شرافت ند استارک یه شرافت ظاهری و بی ارزشو خشک نبود که فقط به چیزهای ظاهری اهمیت بده.ند شرافت رو در ایگ میدید که عدالت به هر شرطی اجرا بشه و مطلما خیلی چیزها هستن که مهمتر از چیزهایی ظاهری مثل دورغ گفتن و امثال این باشه و البته ند بخاطر این دروغ گفت که میخواست جون اون بچه در امان باشه و دروغی نبود که بخاطر سودجویی بگه. در واقع این عادلانه نبود که اون بجه فقط برای این که پدرش ریگار و یه تارگارینه بمیره پس ند عدالت رو اجرا.

___________________________________________________

هیچ مردی در وستروس نیست که شرافت ند استارک رو زیر سوال ببره.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پارسا جان شما اسکاتلند رو با اسکاندیناوی اشتباه گرفتید. اسکاتلند کشوریه در شمال انگلیس و جزیی از بریتانیا. اسکاندیناوی که خواستگاه وایکینگ هاست در برگیرنده کشور هایی مثل نروژ و دانمارک و ... است. در ضمن شما منبع سخنانتون رو کشور های سازنده یک سریال قرار می دید؟

 

پوشش شمالی ها هم بیشتر مربوط به سبک طراحی لباس ها در سریاله. بعلاوه زره رایج در بین شمالی ها زره زنجیری هست که در زیر چرم پوشیده میشه. البته در اصل برعکس این حالته ولی در سریال اینطور نشون داده شده. و یه دلیل دیگه هم میتونه این باشه که برای نشان دادن ثروتمند بودن لنیستر ها این طور طراحی کردن پوشش اِشون رو.

 

 

 

این تصویر(از سربازان راب استارک) نشون میده که بر خلاف تصورات شما شمالی ها هم مثل لنیسترها از اون چیزهای دامن مانند دارند، البته هر دو این ها را از روی شلوار و برای مصرف دفاعی و به عنوان زره می پوشند و نه به عنوان سبک پوشش. به علاوه دقیقا کجا اشاره شده که شمالی ها بی نظم می جنگیدند و به خاطر توانایی استفاده از سلاحشون برتر هستن؟ در سریال که ما نبردی از شمالی ها ندیدیم و در کتاب هم پیروزی های راب همه بر اثر عنصر غافل گیری و حملات غافل گیرانه بوده. در نبرد گرین فورک هم که شمالی ها به رهبری روس بولتون نتونستن از این عنصر استفاده کنن شکست سنگینی خوردن.

من خودم هم در ابتدای اشنایی با سریال و کتاب به دلیل توضیحات بعضا گیج کننده همین عقیده اشتباه شما رو داشتم و فکر میکردم هر شمالی ده تا سرباز لنیستر میارزه! ولی کمی که جلوتر رفتم متوجه شدم این ها خودستایی هایی هست که همه به خودشون نسبت میدن.(همون مثل هر بچه ای فکر می کنه باباش خفن ترین و قوی ترین بابای محله)

 

_______________

 

دوستان این که میگن مارتین گفته قراره یک عروسی سرخ دیگه در کتاب شاهد باشیم حقیقت داره؟ و اگر داره ایا منظورش فقط یک اتفاق ناراحت کننده و غیرمنتظرس یا یک جنایت در مراسم ازدواج درست مثل عروسی سرخ؟

Karstarkmen.thumb.jpg.6768bd861ce24afbb2559a8cdf5b28e6.jpg

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
اشتباه برداشت کردین، من گفتم ملحق شدن ریچ به سرسی، که اتفاق افتاد ولی معلوم نشد چه بر سر لردهای ریچ اومد، نه دورن.

متوجه هستم سر دانکن عزیز.من حوصله نقل قول در نقل قول رو نداشتم و جواب صحبت های دوستان رو به طور کلی در پستی خطاب به شما دادم اون بخش اینکه چرا از اول ماجرا و در ادامه ماجرا دورن و لنیسترها نمیشه متحد باشند( و ابزارشم ندارن) و ریچ هم که توضیح دادم. در مورد مشتاق دیدن گروهان طلایی راستش من مشتاق دیدن هیچ ماجرایی از جنوب نیستم اون کشمکش سرسی -دنریس که جالب نبود و در ادامه هم به نظرم جالب نباشه. اصل داستان در شماله و جنوب بیخودی کش پیدا کرده

در مورد سواره نظام بستگی به سواره نظام داره که سنگین اسلحه باشه یا سبک و همچنین نیروی مقابلش چطور باشه. در سریال که گروه طلایی واجد 20 هزار سربازه فکر نکنم دورن همچین پتانسیلی داشته باشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بدترین تیکه قسمت 7 اون خذاب شدن دیوار بود خب اوکی قبول داریم که اژدها عه بلخره میتونه دیوار و تخریب کنه ولی اخه انقدر سریع؟ اونم دیواری با این قدمت و اندازه

بنظرم خیلی مصنوعی بود این تیکش

اون تیکه کشتن لرد بیلیش ایکاش توی همین فصل نشون میداد که چیشد اریا و سانسا همچین نقشه ای کشیدن البته مطمئنا توی فصل بعد راجبش میگه ولی بجای اون تیکه تیئون میتونستن اینو جایگزین کنن

اون تیکه چاله اژدها انتظار داشتم تنش و هیجانش بیشتر باشه خصوصا توی دیالوگای بین سرسی و دنریس

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

توروس:

 

این جمله ی شما بود:

 

در مورد صداقت و صداقت تحت هر شرایط حرف زدم .اگر می خواهید حرف بنده را نقد و نقض کنید چند تا مثال نقض از "دروغگویی" استارک ها بیاورید.

 

من براتون مثال نقض اوردم و نشون دادم این صداقت تحت هر شرایطی حتی در مورد جان و ند صدق نمی کنه و یه شعار تو خالیه. وقتی شرایط ایجاب کنه حتی صادق ترین و شریف ترین کاراکترها هم دروغ میگن.

 

پارسا تالی:

 

قصد من البته زیر سوال بردن شرافت ند استارک نبود. هدفم زیر سوال بردن عبارت صداقت اصل اساسی شرافت است بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در مورد مشتاق دیدن گروهان طلایی راستش من مشتاق دیدن هیچ ماجرایی از جنوب نیستم اون کشمکش سرسی -دنریس که جالب نبود و در ادامه هم به نظرم جالب نباشه. اصل داستان در شماله و جنوب بیخودی کش پیدا کرده

نزاع بین دنریس و سرسی برای من هم اصلا جذاب نبود عارف(R-F _ اسمتونو نمیتونم تلفظ کنم ) جان و فکر هم نمی کنم در فصل بعد هم جذاب شه. اشتیاقم برای دیدن گروه طلایی هم صرفا از این جهته که ببینم با فروختن دورن و ریچ زیر قیمت نون خشک چی خریدیم!

شمال رفتن هم کمی زوده برای من چون من بعد واقع گرایانه داستان و نزاع های انسانی و خاکستری مقابل خاکستری رو بیشتر از بعد فانتزی و خیر علیه شر و سفید مطلق علیه سیاه مطلق دوست دارم. ولی چه می شه می کرد، خوشبختانه حداقل شما فصل بعد به خواستتون میرسید.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
nymeria » شنبه شهریور 17, 96 12:13 am[/url]"]توروس:

 

این جمله ی شما بود:

 

در مورد صداقت و صداقت تحت هر شرایط حرف زدم .اگر می خواهید حرف بنده را نقد و نقض کنید چند تا مثال نقض از "دروغگویی" استارک ها بیاورید.

 

من براتون مثال نقض اوردم و نشون دادم این صداقت تحت هر شرایطی حتی در مورد جان و ند صدق نمی کنه و یه شعار تو خالیه. وقتی شرایط ایجاب کنه حتی صادق ترین و شریف ترین کاراکترها هم دروغ میگن.

 

پارسا تالی:

 

قصد من البته زیر سوال بردن شرافت ند استارک نبود. هدفم زیر سوال بردن عبارت صداقت اصل اساسی شرافت است بود.

 

nymeria

 

1 بله خاطرم هست. این هم جمله شما بود که مصرانه شرافت و فلسفه اخلاق رو مختص "ند استارک" دانستید و بعد جان را هم به آن افزودید و با مثال های نقض تان که همگی اشتباه و مبهم بودند جان و ند را هم زیر سوال بردید و در واقع خودتان را نقض کردید

2 انسان ها موظف نیستند که "همیشه" "تحت هر شرایط " صادق باشند که اگر باشند فرا انسانند اما همینکه در مورد این سه نسل استارک گفتم و همه می دانیم بسیار بالاتر از انتظاریست که از یک انسان می رود و خود این یعنی فاصله بسیار با دیگران علیرغم برخی لغزش ها و خطاها که ممکن است از آنان سر بزند

3 بحث ما اگر چه داستان نغمه و سریال است اما این متن ها بسترها و مرجع های فراوان دارند. بنده تئوری اخلاقی کانت (مشهورترین فیلسوف دوران روشنگری و به تعبیر برخی بزرگترین آنان) را از زبان جان اسنو گرفتم و این تطابق را با دوستان به اشتراک گذاشتم.

در کامنت قبل هم عرض کردم که بحث های اخلاق -از سرسی تا ند- نهایتا نسبی اند اما این کجا و آن کجا.

4 در اینکه صداقت مبنای عمده‌ی شرافت است تشکیک می کنید که حیرت انگیز است. حد اقل بنده به یکی از بزرگترین فلاسفه‌ی رنسانس به بعد ارجاع می دهم به خصوص می توانید در کتاب تاریخ فلسفه کاپلستون یا کتاب به مراتب کم حجم تر "دروغگویی" تالیف "سیسلا باک" درستی یا نادرستی حرف مرا دریابید اما چه کنم وقتی نه این فیلسوف به شدت شناخته شده را به جا می آورید و نه با این بحث آشنایی دارید در حالی که بر بزگترین دستاوردهای فلسفه اخلاق خط بطلان می کشید. در همان حال که یک نیم خط مبهم از کتاب مقدسِ مارتین را ملاک همه چیز می گیرید و تفسیر متفاوتی از آن را بر نمی تابید. ماجرا شده "اونی که تو فیلم بود-مرحوم نوذری" یک کتاب و فیلم مقدس و یک پیامبر به نام مارتین تمام اندوخته ها را تشکیل می دهد. و نتیجه‌ی طنز آمیز این می شود که " چون جان اسنو به وحشی ها و ایگریت نگفته من کلاغ هستم تا سلاخی اش کنند پس جان هم یکی مثل سرسی است"

5 با احترام فراوان به شما و نکته سنجی تان از آنجا که ما در مورد چیز واحدی حرف نمی زنیم و شما رسما نیمی از متن مرا نادیده می گیرید ضمن تشکر از حوصله و توجه تون اجازه می خوام که این آخرین پاسخی باشه که خدمت تون می نویسم.

 

پ.ن هزاران سال بشر تلاش کرد که به جایی برسد که به یک کتاب (یا مثلا فیلم) بسنده نکند که بقیه‌ی کتاب ها را به آتش بکشد.

متاسفانه برخی طرفداران نغمه و تاج و تخت تصور می کنند این مجموعه آنان را از هر اطلاعات و کتاب دیگری بی نیاز می کند .تنها پیامبر مارتین و کتاب/فیلم مقدسش کافیست حتا اگر هیچ علاقه ای به مشهورترین اندیشمندان و مهم ترین مباحث فلسفی و اخلاقی هم نداشته باشند غافل از اینکه خود مارتین بسیار از متن ها و علوم دیگر استفاه کره و اصلا قرار نبوده که یک اثر فانتزی کتاب مقدس شود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

توروس:

 

بستر نغمه به گفته ی خود مارتین تاریخ و اسطوره ست نه متون فلسفی. پس برای درک این داستان و بحث در موردش نیازی به تخصص داشتن در آراء فلاسفه نیست.

 

ملاک درست و یا اشتباه بودن نظرات هم تطابقشون با دیدگاه های فلاسفه نیست.

 

در ضمن اینجا جمع شدیم تا در مورد یه داستان فانتزی تبادل نظر کنیم نه اینکه به قضاوت هم بنشینیم و به هم برچسب های مختلف بزنیم. بهتر بود بحث رو محدود به داستان نگه می داشتید و نصف پستتون رو به قضاوت کردن و اشاره های مستقیم و غیر مستقیم به تحجر و بی سوادی من اختصاص نمی دادید.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Ser Duncan The Tall » جمعه شهریور 17, 96 8:23 pm[/url]"]پارسا جان شما اسکاتلند رو با اسکاندیناوی اشتباه گرفتید. اسکاتلند کشوریه در شمال انگلیس و جزیی از بریتانیا. اسکاندیناوی که خواستگاه وایکینگ هاست در برگیرنده کشور هایی مثل نروژ و دانمارک و ... است. در ضمن شما منبع سخنانتون رو کشور های سازنده یک سریال قرار می دید؟

 

پوشش شمالی ها هم بیشتر مربوط به سبک طراحی لباس ها در سریاله. بعلاوه زره رایج در بین شمالی ها زره زنجیری هست که در زیر چرم پوشیده میشه. البته در اصل برعکس این حالته ولی در سریال اینطور نشون داده شده. و یه دلیل دیگه هم میتونه این باشه که برای نشان دادن ثروتمند بودن لنیستر ها این طور طراحی کردن پوشش اِشون رو.

 

[attachment=0]Karstarkmen.jpg[/attachment]

 

این تصویر(از سربازان راب استارک) نشون میده که بر خلاف تصورات شما شمالی ها هم مثل لنیسترها از اون چیزهای دامن مانند دارند، البته هر دو این ها را از روی شلوار و برای مصرف دفاعی و به عنوان زره می پوشند و نه به عنوان سبک پوشش. به علاوه دقیقا کجا اشاره شده که شمالی ها بی نظم می جنگیدند و به خاطر توانایی استفاده از سلاحشون برتر هستن؟ در سریال که ما نبردی از شمالی ها ندیدیم و در کتاب هم پیروزی های راب همه بر اثر عنصر غافل گیری و حملات غافل گیرانه بوده. در نبرد گرین فورک هم که شمالی ها به رهبری روس بولتون نتونستن از این عنصر استفاده کنن شکست سنگینی خوردن.

من خودم هم در ابتدای اشنایی با سریال و کتاب به دلیل توضیحات بعضا گیج کننده همین عقیده اشتباه شما رو داشتم و فکر میکردم هر شمالی ده تا سرباز لنیستر میارزه! ولی کمی که جلوتر رفتم متوجه شدم این ها خودستایی هایی هست که همه به خودشون نسبت میدن.(همون مثل هر بچه ای فکر می کنه باباش خفن ترین و قوی ترین بابای محله)

 

_______________

 

دوستان این که میگن مارتین گفته قراره یک عروسی سرخ دیگه در کتاب شاهد باشیم حقیقت داره؟ و اگر داره ایا منظورش فقط یک اتفاق ناراحت کننده و غیرمنتظرس یا یک جنایت در مراسم ازدواج درست مثل عروسی سرخ؟

حتی اگه خواستگاه وایکینگ ها اسکاتلند هم نباشه ولی ریشه های عمیقی در فرهنگ اسکاتلند دارن و تعدادی شونم به اونجا رسیدن با کشتی های درازشون و توش زندگی کردن.به طوری مردم اسکاتلند جشنواره ها و فستیوال های زیادی در مورد وایکینگ ها دارن .شمالی ها اون چیز دامن مانند رو دارن بله ولی خیلی انعطاف پذیره و از چرمه ولی مال لنیستر ها از فلزه و تیکه ای از زره شونه.من فکر میکردم این دامن رو اصلا ندارن چون چندتا سکانس که شمالیارو رو اسب دیده بودم زیاد متوجهش نشدم چون رو اسب بودن.من کشور سازنده سریالو منبع قرار دادم چون اگه وایکینگ ها به اسکاتلند مربوط نبود دیگه نمیومدن که از وایکینگ سریال بسازن مطمئنا ربط هایی داره به فرهنگشون.همین که یونیفورم ندارن و افراد هر خاندان پوشش خودشو داره تقریبا و تو سریالم هی نشون داده میشه که هیکل هاشون باهم برابر نیست یکی چاقه یکی لاغر یکی بلنده یکی کوتاه ولی بعد نشون داده میشه که سربازان لنیستر با زره یک دست و هیکل کاملا مساوی که آدم فکر میکنه اینارو از هم کپی کردن نشون داده میشه همین کافیه به نظرم تو نبرد هم دقیقا همونطوری که خودتونم میگین به خاطر نظم شمالی ها نبود پیروزیشون به خاطر حمله های غافلگیرانه راب استارک و تاکتیک های خوبش در ویپسرینگ وود و ... بود.در نبرد آکس کراس هم به دلیل نزاشتن نگهبان شبنانه در اردوگاه لنیسترها راب استارک شب بهشون حمله کرد وحتی خیلیاشون موفق به کشیدن شمشیرشون نشدن.این بحث بحث خوبیه و تایه جاهایی نظراتمون به هم نزدیک شده ولی فک کنم از این به بعدش بیهوده است.من با دلایل خودم شمالی ها رو نزدیک به اقوام ژرمن میبینم شما هم با دلایل خودت نمیبینی منم احترام میزارم.حتی اگه قصرها رو هم مقایسه کنی میبینی کسترلی راک پر از زرق و برق تالار هاش مر از میز های حکاکی شده و زیور الات و اونطوری هم که توسریال تو فصل هفت دیدن نمای قلعه از دور هم خیلی بهتر از وینترفل بود رنگ دیوارهاش کاملا یک دست و سالم بود ولی وینترفل فقط از سنگ ساخته شده.تالار بزرگش رو بیین میزهای چوبی معلمولی که لرد و افرادش رووش غذا میخورن و اصلا در وینترفل تو سریال و تو کتاب هم تا جایی خبری از زرق و برقه قصر های جنوبی نیست.و اون حیاطشم بیشتر شبیه اسطبله تا قصر حیات.از همین هم میفهمیم که بیشتر شبیه اقوام وحشی و جنگو ان و سرو صدا هاشون حتی حین غذا خوردن که تو تالار وینترفلم شاهد اون هستید که اصلا شبیه غذا خوردن لنیستر ها یا حرف زدنشون باهم نیست. یه مورد دیگه هم اینکه توشمال لرد به زیر دستاش خیلی بیشتر از جاهای مثل وسترلند نزدیک تره مثلا شما نحوه رفتار زیردستان و پرچمداران تیوین لنیستر رو که همه بهش احترام قائلا و تاحدودی ازش میترسن ولی حالا شما رفتار لردهای شمالی رو کنار لرد بالا دستشون ببین یه طوری حرف میزنن انگار دارن با یکی از اعضای خانواده شون حرف میزنن. این ها در سریال به بهترین شکل در سریال به تصویر کشیده شده و تکه ای از خوی وحشی شمالیا رو نشون داده و نیازیبه توضیح بیشتر نیست.

در مورد ارتش ها درست میگید من قبول دارم که ارتش لنیستر ها خیلی قوی تره و بخاطر قافلگیری های راب استارک شکیت میخوردن وگرنه در جنگ رو در رو مطمئنا همه شمالی هارو قتل عام میکردن در یک چشم به هم زدن. در ضمن اینکه خود راب و همه هی میگین راب استارک حتی یک نبرد رو هم در عمرش نباخته واقعا تعریف جاست گرچه من خودم حیلی به شخصیت راب علاقه داشتم ولی راب هیچوقت یه جنگ رو در رو نکرد و همش از پشت حمله میکرد ددسته از تاکتیک های موثری استفاده کرد و این دیگه اسمش نبرد نمیشه و اکن حمله بیشتر به غارت ها و شبیه خون های غافلگیرانه میخورد تا نبرد که حتی تو اکثر این حمله ها دشمن فرصت کشیدن شمشیر رو هم نمیکرد با یه نبرد رو در رو همه چیز معلوم میشد که کدوم ارتش قوی تره و کدوم فرمانده بهتر

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
(R-F _ اسمتونو نمیتونم تلفظ کنم )

اسم کاربری آر فارازون هستش البته بهتون حق میدم چون آر فارازون جز اساطیر یه دنیای دیگه بجز نغمه است.

خوشبختانه حداقل شما فصل بعد به خواستتون میرسید.

بهرحال یه دنباله چه از باب ادبیات و چه سریال و سینما در نهایت باید سرانجامی داشته باشه (و نمیشه بهش خواسته گفت).

 

پ.ن: در تکمیل بحث دوستان در مورد شرافت استارک ها و امانوئل کانت به نظر من در مورد استارک ها مرز بین این شرافت، صداقت و گاهی حماقت نامعلوم بوده، یه دروغ مصلحت انگیز خیلی مواقع به راست فتنه انگیز می ارزه. اگه ایده آل گرایانه به کانت و دیدگاهش نگاه کنم طرز فکر ایشونو می پسندم ( ولی بقول ساموئل جکسون در پالپ فیکشن) اینو دوس دارم اما حقیقت نداره! این وظیفه گرایی کانت از نظر اندیشیدن و کنکاش ذهنی خیلی جالبه ولی در عمل بدون تدبیر و عاقبت اندیشی تبدیل به چیزی شده که دنیارو به ورطه سقوط برده،سرنوشت استارک ها و بلاهایی که به سرشون اومد برای من موید این قضیه اس.

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با سلام

من خيلى وقته هيچ پستى نذاشتم ولى الان ديگه خونم به جوش اومد

واقعا واسه بعضيا متاسفم...

يه عده فقط دوست دارن ايراد بگيرن يعنى فقط دنبال يه چيزى مى گردن ايراد بگيرن كه مثلا بگن آره ما خيلى خفنيم از همه بيشتر مى فهميم

خوب آقا نبين كسى مجبورت نكرده كه برو همين سريالاى خوش ساخت صدا سيماى خودمونو ببين يا برو اوكيا ببين اگه اين در سطح تو نيست

فقط مى تونم تاسف بخورم...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

پ.ن: در تکمیل بحث دوستان در مورد شرافت استارک ها و امانوئل کانت به نظر من در مورد استارک ها مرز بین این شرافت، صداقت و گاهی حماقت نامعلوم بوده، یه دروغ مصلحت انگیز خیلی مواقع به راست فتنه انگیز می ارزه. اگه ایده آل گرایانه به کانت و دیدگاهش نگاه کنم طرز فکر ایشونو می پسندم ( ولی بقول ساموئل جکسون در پالپ فیکشن) اینو دوس دارم اما حقیقت نداره! این وظیفه گرایی کانت از نظر اندیشیدن و کنکاش ذهنی خیلی جالبه ولی در عمل بدون تدبیر و عاقبت اندیشی تبدیل به چیزی شده که دنیارو به ورطه سقوط برده،سرنوشت استارک ها و بلاهایی که به سرشون اومد برای من موید این قضیه اس.

 

1 معنای متن به وسیله‌ی متون دیگز شکل می گیردیک متن نه واحدی خودمختار ومستقل از ایدئولوژی ،سیاست،زندگی افراد و تاریخ بلکه در پیوند فشرده با این منابع است.متن فراتر از تاریخ و صرفا وابسته به ذهنیت مولف نیست بلکه بیان تجربه های زندگی مولف و و نیروهای تاریخی است. این پدیده را بینامتنیت یا متن آمیختگی می نامند.لذاست که وقتی در یک متن پای مقوله‌ یا متن یا علم دیگر به میان می آید رویکردی جدی را می طلبد.البته می توان از ابتدا وارد این وادی نشد و اثر/متن را صرفا به عنوان محصولی سرگرم کننده مصرف کرد که هیچ اشکالی هم ندارد

_منظور از متن اعم از متن مکتوب،ملفوظ ،مصور و .... است.

-به عنوان نمونه بسیاری از سریال های سال 2017 تحت تاثیر پیروزی دانلد ترامپ دچار تغییراتی شدند و در موار متعدد با ارجاع و اشاره و حتا اشاره صریح این واقعه را در بخش یا اپیزودی از خود منعکس کردند. در اپیزود دوم فصل هفتم بازی تاج و تخت و در گفتگوی دنریس تارگریان با لرد وریس ،ماجرای ملاقات دانلد ترامپ با "جیمز کومی" رییس اف بی آی و تقاضای ترامپ برای قسم کومی به "وفاداری" و تاکید کومی بر "وفاداری صادقانه" منعکس و نقد شده بود. کومی بر خلاف وریس از سمت اش اخراج شد.

 

2 اخلاق (در مفهوم ethics) شاخه ای از فلسفه است و معمولا زیرمجموعه‌ی فلسفه اجتماعی و سیاسی که دغدغه‌ی قدرت دارند قرار نمی گیرد و بنابراین برای بررسی جدی یک موضوع اخلاقی و نتیجه گیری از آن ملاحظه‌ی فلسفه اخلاق و آراء مهم آن ضروریست.

"وظیفه گرایی" کانتی انجام یک عمل بی حاصل و وسواس گونه نیست. راستگویی ضروریست چون عقلیست و برای ابتنای درست جوامع لازم است.

اگر در جایی یا جامعه ای یک سخن راست فتنه انگیز باشد و یک سخن دروغ مفید، باید به حال فساد آن جامعه گریست که آنقدر به دروغ و پلشتی عادت کرده که گفتن یک حقیقت "فتنه انگیز می شود. (حقیقت و فتنه ؟؟!!) این البته اتفاق می افتد و می بینیم که اتفاق می افتد اما نه به خاطر توصیه کانت به ضرورت صداقت و اینکه فکر بعدش را نکرده ! بلکه به این خاطر که دروغ -همچنانکه در کلام جان اسنو در فصل هفتم بود_ آنچنان وسیع شده و افراد بیشتری از مردم دروغ می گویند و نقض عهد می کنند که عملا تمام راه حل ها باید تلاش برای یافتن دروغ متبحرانه تر و بهتری شود. اگر جان در آنجا دروغ می گفت صرفنظر از نتیجه، یکی از معدود روزنه های بازگشت به صداقت و شرافت بسته می شد در جهان امروز دروغ نگفتن شبیه یک مبالغه یا حماقت به نظر می آید. این کار را جان ها و ند ها و کانت ها نکرده اند ،سرسی لنیسترهای دنیا و لرد بیلیش های دنیا کرده اند.و بعد از مدت کمی چیزی جز دروغ نمی ماند.همچنانکه اکنون ...و برای همین است که کانت دروغ را هر چند کوچک و یا ظاهرا مصلحت آمیز مطلقا رد می کند چرا که در تصویری کلان تر نابودی روابط انسانی را می بیند، دور نیست،همه مان در خود و دیگران می بینیمش ، به همین جامعه می توانیم نگاه کنیم.

ضمن اینکه به وضوح می توانیم ببینیم که بخش عمده دروغ دروغگویان از نظرشان مصلحت آمیز است. کدام مصلحت؟ چه کسی معیار تعیین این مصلحت است؟خود جناب دروغگو؟ سرسی لنیسترهای جهان؟

گسترش کمی و کیفی دروغ با این بهانه‌ی درونی هم آن را عادی می کند و هم به دروغ های پیچیده تر و فریب آمیز تر و نیرنگ های بیلیش گونه می تواند بینجامد.

سخن آخر اینکه هرچند در مصداق، صراحت استارک ها به دفعات به ساده لوحی و خشونت و خسارت انجامیده که قبلا یاداور شده ام اما مفهوم صداقت با مفهوم حماقت جهانی فاصله دارد و به صرف مواردی تندروی یا فقدان تیزهوشی در اعمال آن نمی توان صداقت را به حماقت چسپانید حتا اگر عرف کنونی مان "زبل بازی" و "زرنگ نمایی" و "دو دره کاری" و "دروغ های به مصلحت خود" را برای موفقیت تجویز کند-همچنانکه می کند- اما از فراز و نشیب های فرهنگ عامه به ویژه در یک جامعه‌ی در حال گذار که به سادگی و سرعت تغییر می کنند، قواعد اخلاقی استخراج نمی شود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

[justify]

معنای متن به وسیله‌ی متون دیگز شکل می گیردیک متن نه واحدی خودمختار ومستقل از ایدئولوژی ،سیاست،زندگی افراد و تاریخ بلکه در پیوند فشرده با این منابع است.متن فراتر از تاریخ و صرفا وابسته به ذهنیت مولف نیست بلکه بیان تجربه های زندگی مولف و و نیروهای تاریخی است. این پدیده را بینامتنیت یا متن آمیختگی می نامند.لذاست که وقتی در یک متن پای مقوله‌ یا متن یا علم دیگر به میان می آید رویکردی جدی را می طلبد.البته می توان از ابتدا وارد این وادی نشد و اثر/متن را صرفا به عنوان محصولی سرگرم کننده مصرف کرد که هیچ اشکالی هم ندارد

_منظور از متن اعم از متن مکتوب،ملفوظ ،مصور و .... است.

-به عنوان نمونه بسیاری از سریال های سال 2017 تحت تاثیر پیروزی دانلد ترامپ دچار تغییراتی شدند و در موار متعدد با ارجاع و اشاره و حتا اشاره صریح این واقعه را در بخش یا اپیزودی از خود منعکس کردند. در اپیزود دوم فصل هفتم بازی تاج و تخت و در گفتگوی دنریس تارگریان با لرد وریس ،ماجرای ملاقات دانلد ترامپ با "جیمز کومی" رییس اف بی آی و تقاضای ترامپ برای قسم کومی به "وفاداری" و تاکید کومی بر "وفاداری صادقانه" منعکس و نقد شده بود. کومی بر خلاف وریس از سمت اش اخراج شد.

 

2 اخلاق (در مفهوم ethics) شاخه ای از فلسفه است و معمولا زیرمجموعه‌ی فلسفه اجتماعی و سیاسی که دغدغه‌ی قدرت دارند قرار نمی گیرد و بنابراین برای بررسی جدی یک موضوع اخلاقی و نتیجه گیری از آن ملاحظه‌ی فلسفه اخلاق و آراء مهم آن ضروریست.

"وظیفه گرایی" کانتی انجام یک عمل بی حاصل و وسواس گونه نیست. راستگویی ضروریست چون عقلیست و برای ابتنای درست جوامع لازم است.

اگر در جایی یا جامعه ای یک سخن راست فتنه انگیز باشد و یک سخن دروغ مفید، باید به حال فساد آن جامعه گریست که آنقدر به دروغ و پلشتی عادت کرده که گفتن یک حقیقت "فتنه انگیز می شود. (حقیقت و فتنه ؟؟!!) این البته اتفاق می افتد و می بینیم که اتفاق می افتد اما نه به خاطر توصیه کانت به ضرورت صداقت و اینکه فکر بعدش را نکرده ! بلکه به این خاطر که دروغ -همچنانکه در کلام جان اسنو در فصل هفتم بود_ آنچنان وسیع شده و افراد بیشتری از مردم دروغ می گویند و نقض عهد می کنند که عملا تمام راه حل ها باید تلاش برای یافتن دروغ متبحرانه تر و بهتری شود. اگر جان در آنجا دروغ می گفت صرفنظر از نتیجه، یکی از معدود روزنه های بازگشت به صداقت و شرافت بسته می شد در جهان امروز دروغ نگفتن شبیه یک مبالغه یا حماقت به نظر می آید. این کار را جان ها و ند ها و کانت ها نکرده اند ،سرسی لنیسترهای دنیا و لرد بیلیش های دنیا کرده اند.و بعد از مدت کمی چیزی جز دروغ نمی ماند.همچنانکه اکنون ...و برای همین است که کانت دروغ را هر چند کوچک و یا ظاهرا مصلحت آمیز مطلقا رد می کند چرا که در تصویری کلان تر نابودی روابط انسانی را می بیند، دور نیست،همه مان در خود و دیگران می بینیمش ، به همین جامعه می توانیم نگاه کنیم.

ضمن اینکه به وضوح می توانیم ببینیم که بخش عمده دروغ دروغگویان از نظرشان مصلحت آمیز است. کدام مصلحت؟ چه کسی معیار تعیین این مصلحت است؟خود جناب دروغگو؟ سرسی لنیسترهای جهان؟

گسترش کمی و کیفی دروغ با این بهانه‌ی درونی هم آن را عادی می کند و هم به دروغ های پیچیده تر و فریب آمیز تر و نیرنگ های بیلیش گونه می تواند بینجامد.

سخن آخر اینکه هرچند در مصداق، صراحت استارک ها به دفعات به ساده لوحی و خشونت و خسارت انجامیده که قبلا یاداور شده ام اما مفهوم صداقت با مفهوم حماقت جهانی فاصله دارد و به صرف مواردی تندروی یا فقدان تیزهوشی در اعمال آن نمی توان صداقت را به حماقت چسپانید حتا اگر عرف کنونی مان "زبل بازی" و "زرنگ نمایی" و "دو دره کاری" و "دروغ های به مصلحت خود" را برای موفقیت تجویز کند-همچنانکه می کند- اما از فراز و نشیب های فرهنگ عامه به ویژه در یک جامعه‌ی در حال گذار که به سادگی و سرعت تغییر می کنند، قواعد اخلاقی استخراج نمی شود.

در پست قبلی هم عرض کردم که اگه بخوام ایده آل گرایانه و مطلق به قضیه نگاه کنم طرز فکر کانت رو می پسندم ولی اگه از جنبه اجتماعی به قضیه نگاه کنیم این وجه قابلیت اعمال نداره و صرفا دستمایه ای برای اندیشیدنه. در آرمانشهری میشه این انتظار داشت که گرگ( شیر) و بره در کنار هم غنوده باشند و در زمانی که تنها محکمه وجدان انسان ها باشه نه اینکه حریف ما سرسی و بیلیش باشه و کلی بخواد بر باد بره و ما سعی در نگه داشتن جز داشته باشیم . روراست بودن در مقابل سیاستمدارانی قدرت طلب مثل بیلیش و سرسی تنها واژه ای که میشه براش پیدا کرد ساده لوحیه. کدام مصلحت ؟ مصلحت جمعی و سعادت عمومی.

عمل انسان تنها بعد شخصی نداره و دارای بعد اجتماعی هم هست. صرفا بحث شخصی نیست که بگیم طرف این معدود دروغ رو نمیگه تا شرافتش لکه دار نشه. ند ممکنه یه دروغ رو نگه ولی سرنوشت خاندانی و بلکه کل وستروس رو برای ده ها سال به خطر بندازه. چرا چون ترجیح داد در مقابل افعی ای که باید سرشو می کوفت روراست باشه و بهش ترحم کنه و بگذریم که چقدر به نفعش شد. قرار نیست ند، برندون استارک، راب استارک و... بیلیش یا سرسی باشن ولی لزومی هم نداره ساده لوح باشن. لزومی نداره مثلا برندون استارک بیاد عربده کشان ریگار تارگرین رو تهدید کنه و یا راب استارک وسط نزاع بیاد متحد قدیمی رو همون جا قضاوت و قصاص کنه(میشد عدالت رو برای نابودی شر بزرگتری مثل تایوین و سرسی به تاخیر انداخت یا شکل مجازات را تعدیل کرد ) همون راب استارکی که راحت میاد و عهدشو با فری ها می شکنه. من این دید مطلق رو نوعی وسواس شخصی می دونم. ادارد استارک انسان شریف و درستکاری بود ولی کار درست رو انجام نداد.[/justify]

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

توروس

جمله قشنگ جان به کنار با کارش موافق هستین؟ جان هیچ دلیلی نداشت که در مقابل دنریس زانو بزنه. تو همون اپیزود 6 دنریس میگه من کمک میکنم تا شاه شب و ارتششو از بین ببریم و هیچ حرفی از زانو زدن نمیزنه جان خودش قبول میکنه در حالی که لردهای شمالیو میشناسه که چقد از تارگرینا بدشون میاد و هنوز هیچی نشده دارن بهش پشت میکنن آیا درسته که وسط جنگ با شاه شب یه درگیری اینجوریم درست کرد؟ و در مورد سرسی هم همینطور اینجا کاملا مصداق دروغ مصلحتی بود. شانس آوردن تیریون سرسی رو حداقل به ظاهر راضی کرد وگرنه معلوم نبود دنریس بیاد اونجا که داره تو چاله اژدها با جان صحبت میکنه املا دودلیش معلومه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Lady of winterfell » یکشنبه شهریور 19, 96 8:04 pm[/url]"]توروس

جمله قشنگ جان به کنار با کارش موافق هستین؟ جان هیچ دلیلی نداشت که در مقابل دنریس زانو بزنه. تو همون اپیزود 6 دنریس میگه من کمک میکنم تا شاه شب و ارتششو از بین ببریم و هیچ حرفی از زانو زدن نمیزنه جان خودش قبول میکنه در حالی که لردهای شمالیو میشناسه که چقد از تارگرینا بدشون میاد و هنوز هیچی نشده دارن بهش پشت میکنن آیا درسته که وسط جنگ با شاه شب یه درگیری اینجوریم درست کرد؟ و در مورد سرسی هم همینطور اینجا کاملا مصداق دروغ مصلحتی بود. شانس آوردن تیریون سرسی رو حداقل به ظاهر راضی کرد وگرنه معلوم نبود دنریس بیاد اونجا که داره تو چاله اژدها با جان صحبت میکنه املا دودلیش معلومه.

دو تا حالت داره.

اگر اینطور در نظر بگیریم که دنریس با دیدن ارتش شاه شب شرط زانو زدن جان رو برای کمک به اون برداشت و در هر حال به جان کمک می کرد من با شما موافقم که کار جان غلط و بیجا و به شدت تحریک آمیز و خسارت زا بود و انجام ندادنش با شرافت و صداقت تعارض نداشت.

اما حالت دیگه اینه که آیا جان با خطاب قرار دان "دنی" به عنوان "ملکه‌ی من" به اون متعهد نشده بود؟ اگر اینطور نگاه کنیم مساله کمی پیچیده تر می شه.

در کل با منطق شما موافقم.

حتا اگر کسی بگه جان به دنریس برای حکومت "باور" داشت باز از آنجا که جان تقسیم بندی محکم و انعطاف ناپذیری در مورد نبرد بزرگ با نایت کینگ داشت و بقیه نبردها در نظر او خیلی کم اهمیت تر بودند می توانست بیطرفی در نبرد برسر حکومت احتمالی آتی بین دنریس و سرسی را پپذیره و به اون پایبند بمونه(با توجه به نگاه جان به اهمیت بی بدیل نبرد مردگان و زندگان)

اما موافق نیستم که به سرسی دروغ مصلحتی می گفت.یعنی بیطرفی را می پذیرفت و بعد زیر حرفش می زد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

R-FAARAZON:

 

با نظر شما موافقم. روراستی در مقابل امثال سرسی و لیتل فینگر اشتباهه محضه. مقابل این افراد باید با سیاست و زیرک بود. جان باید مصلحت خانواده و هم پیمانانش رو در اولویت قرار می داد.

 

Lady of winterfell:

 

با شما هم موافقم. اگر دنریس هنوز به شرطی که از ابتدا برای جان گذاشته بود اصرار می کرد تصمیم جان قابل درک بود ولی جان وقتی زانو زد که از کمک دنریس اطمینان داشت. حتی میتونست به دنریس به عنوان یه هم رتبه پیشنهاد ازدواج بده و در اینصورت دیگه نیازی به زانو زدن و تقدیم شمال به یه تارگرین نبود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
توروس » یکشنبه شهریور 19, 96 8:47 pm[/url]"]
Lady of winterfell » یکشنبه شهریور 19, 96 8:04 pm[/url]"]توروس

جمله قشنگ جان به کنار با کارش موافق هستین؟ جان هیچ دلیلی نداشت که در مقابل دنریس زانو بزنه. تو همون اپیزود 6 دنریس میگه من کمک میکنم تا شاه شب و ارتششو از بین ببریم و هیچ حرفی از زانو زدن نمیزنه جان خودش قبول میکنه در حالی که لردهای شمالیو میشناسه که چقد از تارگرینا بدشون میاد و هنوز هیچی نشده دارن بهش پشت میکنن آیا درسته که وسط جنگ با شاه شب یه درگیری اینجوریم درست کرد؟ و در مورد سرسی هم همینطور اینجا کاملا مصداق دروغ مصلحتی بود. شانس آوردن تیریون سرسی رو حداقل به ظاهر راضی کرد وگرنه معلوم نبود دنریس بیاد اونجا که داره تو چاله اژدها با جان صحبت میکنه املا دودلیش معلومه.

دو تا حالت داره.

اگر اینطور در نظر بگیریم که دنریس با دیدن ارتش شاه شب شرط زانو زدن جان رو برای کمک به اون برداشت و در هر حال به جان کمک می کرد من با شما موافقم که کار جان غلط و بیجا و به شدت تحریک آمیز و خسارت زا بود و انجام ندادنش با شرافت و صداقت تعارض نداشت.

اما حالت دیگه اینه که آیا جان با خطاب قرار دان "دنی" به عنوان "ملکه‌ی من" به اون متعهد نشده بود؟ اگر اینطور نگاه کنیم مساله کمی پیچیده تر می شه.

در کل با منطق شما موافقم.

حتا اگر کسی بگه جان به دنریس برای حکومت "باور" داشت باز از آنجا که جان تقسیم بندی محکم و انعطاف ناپذیری در مورد نبرد بزرگ با نایت کینگ داشت و بقیه نبردها در نظر او خیلی کم اهمیت تر بودند می توانست بیطرفی در نبرد برسر حکومت احتمالی آتی بین دنریس و سرسی را پپذیره و به اون پایبند بمونه(با توجه به نگاه جان به اهمیت بی بدیل نبرد مردگان و زندگان)

اما موافق نیستم که به سرسی دروغ مصلحتی می گفت.یعنی بیطرفی را می پذیرفت و بعد زیر حرفش می زد.

نه دوباره ببینید بعد از اینکه دنریس میگه با هم میجنگیم میگه ملکه من. نمیدونم من یه حسی دارم که جان نقشه ای داره و مسائل به این سادگی نیست. تیریون یه چیزی به سرسی میگه و باهم به یه توافقی میرسن که بعد سرسی اونجوری میاد صحبت میکنه چون بعدش که میبینیم جیمی میخواد سپاه بفرسته به شمال سرسی بهش میگه تو واقعا احمق ترین لنستری. بعد صحنه رابطه جان و دنریس رفتار جان و تیریون عجیبه. و بعد دیالوگ دیگه ای داریم که تئون به جان میگه تو همیشه کار درستو میکنی و جان جواب میده ممکنه از بیرون اینطور به نظر بیاد ولی اینجوری نیست . بعد مصاحبه kit haringtonکه میگه این فصل خیلی از جان راضی تر بودم و شخصیتش سیاه تر شده در صورتی که همچین چیزی نمیبینیم نمیدونم به نظر تیریون و وریس و جان شاید نقشه ای دارن فعلا که یه 2 سالی باید صبر کنیم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Lady of winterfell » یکشنبه شهریور 19, 96 9:45 pm[/url]"]
توروس » یکشنبه شهریور 19, 96 8:47 pm[/url]"]
Lady of winterfell » یکشنبه شهریور 19, 96 8:04 pm[/url]"]توروس

جمله قشنگ جان به کنار با کارش موافق هستین؟ جان هیچ دلیلی نداشت که در مقابل دنریس زانو بزنه. تو همون اپیزود 6 دنریس میگه من کمک میکنم تا شاه شب و ارتششو از بین ببریم و هیچ حرفی از زانو زدن نمیزنه جان خودش قبول میکنه در حالی که لردهای شمالیو میشناسه که چقد از تارگرینا بدشون میاد و هنوز هیچی نشده دارن بهش پشت میکنن آیا درسته که وسط جنگ با شاه شب یه درگیری اینجوریم درست کرد؟ و در مورد سرسی هم همینطور اینجا کاملا مصداق دروغ مصلحتی بود. شانس آوردن تیریون سرسی رو حداقل به ظاهر راضی کرد وگرنه معلوم نبود دنریس بیاد اونجا که داره تو چاله اژدها با جان صحبت میکنه املا دودلیش معلومه.

دو تا حالت داره.

اگر اینطور در نظر بگیریم که دنریس با دیدن ارتش شاه شب شرط زانو زدن جان رو برای کمک به اون برداشت و در هر حال به جان کمک می کرد من با شما موافقم که کار جان غلط و بیجا و به شدت تحریک آمیز و خسارت زا بود و انجام ندادنش با شرافت و صداقت تعارض نداشت.

اما حالت دیگه اینه که آیا جان با خطاب قرار دان "دنی" به عنوان "ملکه‌ی من" به اون متعهد نشده بود؟ اگر اینطور نگاه کنیم مساله کمی پیچیده تر می شه.

در کل با منطق شما موافقم.

حتا اگر کسی بگه جان به دنریس برای حکومت "باور" داشت باز از آنجا که جان تقسیم بندی محکم و انعطاف ناپذیری در مورد نبرد بزرگ با نایت کینگ داشت و بقیه نبردها در نظر او خیلی کم اهمیت تر بودند می توانست بیطرفی در نبرد برسر حکومت احتمالی آتی بین دنریس و سرسی را پپذیره و به اون پایبند بمونه(با توجه به نگاه جان به اهمیت بی بدیل نبرد مردگان و زندگان)

اما موافق نیستم که به سرسی دروغ مصلحتی می گفت.یعنی بیطرفی را می پذیرفت و بعد زیر حرفش می زد.

نه دوباره ببینید بعد از اینکه دنریس میگه با هم میجنگیم میگه ملکه من. نمیدونم من یه حسی دارم که جان نقشه ای داره و مسائل به این سادگی نیست. تیریون یه چیزی به سرسی میگه و باهم به یه توافقی میرسن که بعد سرسی اونجوری میاد صحبت میکنه چون بعدش که میبینیم جیمی میخواد سپاه بفرسته به شمال سرسی بهش میگه تو واقعا احمق ترین لنستری. بعد صحنه رابطه جان و دنریس رفتار جان و تیریون عجیبه. و بعد دیالوگ دیگه ای داریم که تئون به جان میگه تو همیشه کار درستو میکنی و جان جواب میده ممکنه از بیرون اینطور به نظر بیاد ولی اینجوری نیست . بعد مصاحبه kit haringtonکه میگه این فصل خیلی از جان راضی تر بودم و شخصیتش سیاه تر شده در صورتی که همچین چیزی نمیبینیم نمیدونم به نظر تیریون و وریس و جان شاید نقشه ای دارن فعلا که یه 2 سالی باید صبر کنیم.

 

الان دوباره مرور کردم. همون حالت اول درسته که شما هم اشاره کردین . جان بعد از قول حمایت دنریس، به او "مای‌کویین" می گه. و ضرورتی نداشت که جان در این مرحله موضوع اطاعتش از یکی از دوملکه رو تبدیل به یک مشکل بزرگ کنه و گزینه‌ی بینابینی و هر گزینه سومی رو از خودش بگیره.برای مبارزه با شاه شب اتحاد استارک ها با تارگرین ها شاید موثرتر از اطاعت اونها از تارگرین ها باشه و بر این اساس به نظر می رسه جان یک انتخاب غیرضروری و بی درایت سیاسی و شاید هم احساسی کرده.

منتها اصل حرف من که بهش اعتقاد دارم و در گفتگو با دوستان محترمم هم بارها یاداوری کردم مرحله‌ی بعد از اینه. وستروس الان به جایی پر از حیله و مکر و دسیسه تبدیل شده. یک شانس برای دگرگون کردن اوضاع وجود داره. جان و دنریس. حالا اگر اینها هم روش دیگران رو در پیش بگیرن چه تفاوتی با بقیه دارن؟ کاش جان زانو نمی زد حالا که به هر دلیل اینکار رو کرد خلف وعده و دروغگویی اش نه فقط از نظر اخلاقی که از نظر عملی هم مشکل‌سازبود و در یک ارزیابی کلی اینطور می شد که تغییر واقعی به وقوع نمی پیوست و مردم می گفتند "سگ زرد برادر شغاله" این چیزیه که ما در دنیای روزمره هم می بینیم ."سیاست زدگی" ، "بی اعتمادی مردم به همه سیاستمداران" و نتیجتا "فقدان امکان تغییرات و دگرگونی های مثبت". اینها چیزهای کمی نیست. خود ما از این قضیه تجربه تاریخی داریم و چه مصیبت ها که به خاطرش تحمل نکردیم.

اشاره ام به آموزه های کانتی که از زبان جان بیان شد فقط جنبه اخلاقی موضوع نبود.این جنبه‌ی اخلاقی وقتی باعث بی اعتمادی عمومی میشه فساد سراسری به وجود میاره. مثل ایتالیا در آستانه رنسانس .نا امیدی،تباهی و فساد.

 

در مورد توافق سرسی و تریون من هم بهش مشکوکم. همینطور نگاه های تیریون به جان و دنریس. به قول شما باید دو سال دیگه منتظر باشیم و ببینیم چی می شه. این قطره چکانی بودن گات بدجور روی مخ منه (:

منتها یه چیز دیگه هم هست. در تقریبا همه سریال ها و در پایان یک فصل برای ایجاد تعلیق و منتظر نگه داشتن تماشاگران یک سری چیزهای سوظن برانگیز نشون داده می شه که مستعد برداشت های کاملا ساختارشکنه.مثل خیانت نزیکترین افراد محبوب سریال به هم.اما با شروع فصل بعد می بینیم که بیشترشان بسیار کمرنگ تر از اونچه بوده که تصور می شد.

نگاه های تیریون به نظر من می تونه یک حسادت مردانه باشه و اینکه تیریون علیرغم انکارش مثل بقیه‌ی شخصیت های مهم اطراف دنریس به اون احساساتی داره که به خاطر ویژگی های جسمیش نمی تونه ابرازش کنه و حتا در خودش سرکوبش می کنه.

دیالوگ دو نفره شان در قسمت 6 از این نظر خیلی قابل توجه بود ضمن اینکه یک مقدار ارجاعات روانکاوانه و فرویدی داشت.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوستانی که با رابطه جان و دنریس و مخصوصا کاری جان جلو سرسی کرد مشکل دارن ظاهرا نسبت به نکته غفلت کردن:

1- دنریس بدون اینکه نسبت به جان کوچکترین تعهدی داشته باشه و در حالیکه با برخورد تند و حتی توهین آمیزش مواجه شده بود، اولا بهش اجازه استخراج و بهره برداری بی قید و شرط معادن دراگون گلس دراگون استون رو داد که برای شمالی ها استراتژیک ترین و ضروری ترین ماده بود؛ دوما در حالیکه با اصل ایده شمال دیوار رفتن جان به شدت مخالف بود، بازم وقتی که جان گرفتار شد شخصا به کمکش رفت و به قیمت از دست دادن یک سوم ارزشمندترین دارایی دنیای نغمه جان و تیمش رو از مرگ حتمی نجات داد؛ سوما و در نهایت با گذشتن از شرط اولیه زانو زدن جان بهش قول همراهی تو جنگ با شاه شب رو داد.

من فک میکنم مجموع اینا تو نظام اخلاقی جان ایجاد کننده یه دین خیلی سنگین محسوب میشه که جز با زانو زدن و برآورده کردن خواسته اصلی دنریس ادا نمیشه.

2- حالا که جان از برادر قسم خورده نگهبانان شب تبدیل شده به شاه شمال وظایف و تعهدات به کلی متفاوتی داره و تجرد و بی فرزند بودن نه تنها دیگه براش حسن نیست بلکه یه عیب و وظیفه نشناسی خیلی بزرگ محسوب میشه، چون یکی از وظایف اصلی هر شاه و حتی لردی در پارادایم فئودالی درست کردن وارث و تضمین بقای دنستی هست.

هرچند بعیده کاراکتر وظیفه شناسی مثل جان خودش حواسش به این وظیفه مهمش نباشه ولی باز هم محض احتیاط از زبان سر جوراه بهش یادآوری شد که باید صاحب فرزند بشه !

همون طور که بیلیش هم به درستی حدس زده بود قطعا جان تو جبهه ای که انتخاب کرد و همین طور اعلام علنی این جبهه گیری تولید بار عاطفی بین خودش و دنریس و احتمال ایجاد یه ریلیشن منجر به ازدواج رو تو گوشه ذهنش داشت.

هر چی باشه برای یه پادشاه یه ملکه بیوه دارای نام و نسب بی نظیر و ارتش بزرگ و اژدها از گزینه هایی مثل آلیس کارستارک یا مثلا دختر رویس و گلاور گزینه خیلی بهتری محسوب میشه و مخصوصا ازین نظر سرسی اصلا به دردش نمیخوره، چون علاوه بر سابقه دشمنی و خونریزی تازه تر و پررنگ تر بین لنیسترها و استارک ها سرسی حدود 20 سالی از جان بزرگتره و دو تا مدعی گردن کلفت مثل جیمی و یورون هم داره.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

توروس

بله من با حرف شما موافقم خیلی خوبه که افراد راستگو باشن ولی واقعا سیاست وشرافت خیلی سخت با هم جور در میان. من به شخصه حالت میانه ای رو انتخاب میکنم یعنی افرادی مثل تیریون،مارجوری،لیدی اولنا که افرادی هستن که خوبن ولی اگر جایی لازم باشه سیاست لازم روهم دارن. به شخصه اگه وستروس واقعی بود و مثلا من توش زندگی میکردم ترجیح میدادم چنین افادی مسئول مملکت باشن تا کسی مثل راب و جان مثلا. در مورد نگاه ها هم بله حق با شماست آخر سیزن 6 هم همه در مورد نگاه سنسا و لیتل فینگر صحبت میکردن که سنسا میخواد به جان خیانت کنه ولی من صحبت کارگردان رو خوندم در مورد نگاه تیریون نوشته بود به خاطر اینه که میدونه رابطه عاطفی بین جان و دنریس شرایط رو پیچییده میکنه و ظاهرا از روی نگرانیه به هرحال تا 2 سال دیگه نمیشه مطمئن گفت.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به نظرم اگه شرایط مهیا باشه خیلی بهتره افرادی مثل ند استارک حاکم باشند تا کم کم انسان ها به سادگی اولیه شون بر گردن. دروغ، سیاست و حیله گر بودن چیزی نیست که برای ماهیت انسان مفید و پیش برنده باشه ولی راه حل چیه؟ به یه دوگانه می رسیم. در مواجهه با افراد سیاست مدار حیله گر و مکار اگه ساده باشیم عملا به قدرت گرفتن و تسلط بیشتر اونا و برچیده شدن بیشتر راستی کمک کردیم. اگرم نه بخواهیم راه خود اونارو کم یا زیاد بریم خودآگاه یا ناخودآگاه مسیر دروغ و سیاست و حیله طی شده. این دوگانگی راهیه که گاهی تقدیره و نمیشه از وقوعش جلوگیری کرد مگر در رویاها و تخیل. انگار که وجود دروغ ضروریه تا راستی بهتر و بیشتر خودشو نشون بده و به نوعی به همزیستی رسیدن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
R-FAARAZON » دوشنبه شهریور 20, 96 7:38 pm[/url]"]به نظرم اگه شرایط مهیا باشه خیلی بهتره افرادی مثل ند استارک حاکم باشند تا کم کم انسان ها به سادگی اولیه شون بر گردن. دروغ، سیاست و حیله گر بودن چیزی نیست که برای ماهیت انسان مفید و پیش برنده باشه ولی راه حل چیه؟ به یه دوگانه می رسیم. در مواجهه با افراد سیاست مدار حیله گر و مکار اگه ساده باشیم عملا به قدرت گرفتن و تسلط بیشتر اونا و برچیده شدن بیشتر راستی کمک کردیم. اگرم نه بخواهیم راه خود اونارو کم یا زیاد بریم خودآگاه یا ناخودآگاه مسیر دروغ و سیاست و حیله طی شده. این دوگانگی راهیه که گاهی تقدیره و نمیشه از وقوعش جلوگیری کرد مگر در رویاها و تخیل. انگار که وجود دروغ ضروریه تا راستی بهتر و بیشتر خودشو نشون بده و به نوعی به همزیستی رسیدن.

 

برداشتم از نوشته تون اینه که مواجهه‌تون با موضوع اخلاق و خصوصا اخلاق و سیاست یک مواجهه‌ی چالشیه و می خواهید با نگاهی واقعگرایانه راهی بیابید که همزمان زندگی اخلاقی و مصالح عمومی رو تامین کنه.و نمی خواهید حکم قطعی هم بدین. تا اینجا کاملا با شما همنظرم و به این نگاه احترام می گذارم.

وضعیت مثل همون حالتیه که جان اسنو پرنسیپ های اخلاقی خودش رو گفت و به عیب‌های دروغگویی و عهدشکنی اشاره کرد -که شخصا خیلی می پسندمش،دستکم در نظریه- ولی تیریون در جوابش گفت "اینها به واقع یک مشکله ولی مشکل فوریت دار ما اینه که ما الان به فنا رفتیم". این موقعیت و این "دوگانگی" همونطور که گفتین در زندگی سیاستمداران و همینطور مردم عادی هر روزه تکرار میشه .من هم سوالم اینه که چه باید کرد؟ اگر تمام این مشکلات را صرفا به شیوه‌ی عملگرایانه و با رویکرد رفع مشکل آنی بخواهیم حل کنیم که خیلی زود همه چیز تبدیل به بازی های غیر واقعی میشه و بهتر بگم همه چیز غیرواقعی می شه و اگر هم بخواهیم دستمون رو برای همه رو کنیم و حتا به دشمن فریبکار اطلاعات مون رو بگیم این هم خیلی زود به قدرتمندی و تسلط همون فریبکاران می انجامه. تا اینجا هم موافقم

اما به نظرم در عین نگاه واقعگرایانه به مسایل ، یک چشم انداز ایدئال هم برای خود متصور باشیم. یعنی نه مثل کسی که هر دو پاش روی زمین و در واقع "زمینگیره" و نه شخصی که هر دو پاش رو هواست که قاعدتا با سر به زمین می خوره. بهتره یک قدم روی زمین و یک قدم روی هوا داشته باشیم که گام بر داشتن و "حرکت" به سمت مطلوب ممکن بشه و این به این معناست که در عین واقعگرایی،آرمان داشته باشیم و به سمتش حرکت کنیم.در این راه گاهی لازمه تلفات داد و فداکاری کرد که فضیلت صداقت رو نگه داشت حتا اگر به زحمت بیفتیم و پیروزی سخت بشه.

کانت در جایی میگه "اگر همه تقلب کنند و از پول تقلبی استفاده کنند دیگر فرقی بین پول تقلبی و واقعی نیست و پول تقلبی تبدیل به خود واقعیت می شود" برای همین زنده نگه داشتن این تفاوت ها حتا با تلفات گاهی در دراز مدت خیلی مقرون به صرفه تره. چیزی که در منطق جان اسنو هم منعکس شد.

من تا حد زیادی باهاتون موافقم .اما در مورد سیاست فکر نمی کنم سیاست ضرورتا دروغ و پلیدی باشه. سیاست اجتناب ناپذیره و هر کاری که بکنیم تاثیر سیاسی داره. پس می ارزه که به وضعیت مسلط تن نداد و به فکر تغییر در الگوها بود. همیشه اینطور نبوده و می تونه تغییر بکنه.

 

پانوشت: در تمام کامنت هایی که گذاشتم قصدم باز کردن و تحلیل این موضوع بود.

اگر در جایی باعث ناراحتی دوستان شدم و بیانم تند شد یا از کلماتی که براشت رنجاننده ازش می شد استفاه کردم از همه دوستان عذر می خوام. قصد توهین مطلقا نداشتم و به دنبال یک بحث تحلیلی و علمی و "کلی" بودم که گاهی این بحث ها علیرغم میل آدم زیاده صریح میشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×