رفتن به مطلب
alex targerin

قسمت آخر : The Dragon And The Wolf

به اپیزود آخر فصل هفتم از 1 تا 10 ، چه نمره ای میدهید ?  

83 رای

  1. 1. به اپیزود آخر فصل هفتم از 1 تا 10 ، چه نمره ای میدهید ?

    • 1
      5
    • 2
      0
    • 3
      2
    • 4
      1
    • 5
      2
    • 6
      5
    • 7
      13
    • 8
      12
    • 9
      12
    • 10
      31


Recommended Posts

محمدمهدی » دوشنبه شهریور 19, 96 1:55 am[/url]"]دوستانی که با رابطه جان و دنریس و مخصوصا کاری جان جلو سرسی کرد مشکل دارن ظاهرا نسبت به نکته غفلت کردن:

1- دنریس بدون اینکه نسبت به جان کوچکترین تعهدی داشته باشه و در حالیکه با برخورد تند و حتی توهین آمیزش مواجه شده بود، اولا بهش اجازه استخراج و بهره برداری بی قید و شرط معادن دراگون گلس دراگون استون رو داد که برای شمالی ها استراتژیک ترین و ضروری ترین ماده بود؛ دوما در حالیکه با اصل ایده شمال دیوار رفتن جان به شدت مخالف بود، بازم وقتی که جان گرفتار شد شخصا به کمکش رفت و به قیمت از دست دادن یک سوم ارزشمندترین دارایی دنیای نغمه جان و تیمش رو از مرگ حتمی نجات داد؛ سوما و در نهایت با گذشتن از شرط اولیه زانو زدن جان بهش قول همراهی تو جنگ با شاه شب رو داد.

من فک میکنم مجموع اینا تو نظام اخلاقی جان ایجاد کننده یه دین خیلی سنگین محسوب میشه که جز با زانو زدن و برآورده کردن خواسته اصلی دنریس ادا نمیشه.

2- حالا که جان از برادر قسم خورده نگهبانان شب تبدیل شده به شاه شمال وظایف و تعهدات به کلی متفاوتی داره و تجرد و بی فرزند بودن نه تنها دیگه براش حسن نیست بلکه یه عیب و وظیفه نشناسی خیلی بزرگ محسوب میشه، چون یکی از وظایف اصلی هر شاه و حتی لردی در پارادایم فئودالی درست کردن وارث و تضمین بقای دنستی هست.

هرچند بعیده کاراکتر وظیفه شناسی مثل جان خودش حواسش به این وظیفه مهمش نباشه ولی باز هم محض احتیاط از زبان سر جوراه بهش یادآوری شد که باید صاحب فرزند بشه !

همون طور که بیلیش هم به درستی حدس زده بود قطعا جان تو جبهه ای که انتخاب کرد و همین طور اعلام علنی این جبهه گیری تولید بار عاطفی بین خودش و دنریس و احتمال ایجاد یه ریلیشن منجر به ازدواج رو تو گوشه ذهنش داشت.

هر چی باشه برای یه پادشاه یه ملکه بیوه دارای نام و نسب بی نظیر و ارتش بزرگ و اژدها از گزینه هایی مثل آلیس کارستارک یا مثلا دختر رویس و گلاور گزینه خیلی بهتری محسوب میشه و مخصوصا ازین نظر سرسی اصلا به دردش نمیخوره، چون علاوه بر سابقه دشمنی و خونریزی تازه تر و پررنگ تر بین لنیسترها و استارک ها سرسی حدود 20 سالی از جان بزرگتره و دو تا مدعی گردن کلفت مثل جیمی و یورون هم داره.

 

این رو در نظر بگیرین که شاه شب فقط دشمن جان نیست و تمام این مصائب که جان متحمل شد به خاطر این بود که دنریس هم متوجه بشه با یک دشمن غیر انسانی و مشترک مواجهه.

من معتقدم که زانو نزدن جان در اون موقعیت کار قدرناشناسانه ای نبود گو اینکه با مخالفت خود دنریس هم مواجه شد که کمتر از جان صادق نیست.همینطور با مخالفت داوس و تیریون و دیگران.

چیزی که واضحه اینه که جان دنریس رو انتخاب کرده انتخابی توامان "استراتژیک،عاشقانه و باورمندانه و همینطور ملاحظاتی که شما درباره‌ی این پیوند دارای مزایای فراوان گفتین" اما اعلام این انتخاب قلبی و عقلی در اون شرایط درست نبود . از نظر اخلاقی هم موظف نبود.اصلا بحث اونجا این نبود که جان کدوم ملکه رو انتخاب کنه. بنابراین جان برای داشتن قابلیت مانور در آینده شاید بهتر بود که در این اعلام وفاداری عجله نکنه.اونطوری حتا متحدانش هم ازش ایراد نمی گرفتن. دنریس هم که به خواست قلبی جان واقف بود و نیازی نداشت که در ملاء عام این مساله آشکار بشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
توروس » سه شنبه شهریور 20, 96 1:36 am[/url]"]این رو در نظر بگیرین که شاه شب فقط دشمن جان نیست و تمام این مصائب که جان متحمل شد به خاطر این بود که دنریس هم متوجه بشه با یک دشمن غیر انسانی و مشترک مواجهه.

من معتقدم که زانو نزدن جان در اون موقعیت کار قدرناشناسانه ای نبود گو اینکه با مخالفت خود دنریس هم مواجه شد که کمتر از جان صادق نیست.همینطور با مخالفت داوس و تیریون و دیگران.

چیزی که واضحه اینه که جان دنریس رو انتخاب کرده انتخابی توامان "استراتژیک،عاشقانه و باورمندانه و همینطور ملاحظاتی که شما درباره‌ی این پیوند دارای مزایای فراوان گفتین" اما اعلام این انتخاب قلبی و عقلی در اون شرایط درست نبود . از نظر اخلاقی هم موظف نبود.اصلا بحث اونجا این نبود که جان کدوم ملکه رو انتخاب کنه. بنابراین جان برای داشتن قابلیت مانور در آینده شاید بهتر بود که در این اعلام وفاداری عجله نکنه.اونطوری حتا متحدانش هم ازش ایراد نمی گرفتن. دنریس هم که به خواست قلبی جان واقف بود و نیازی نداشت که در ملاء عام این مساله آشکار بشه

جناب توروس

آخه یکی دیگه از نکاتی که مورد غفلت دوستان واقع میشه اینه که جان اون موضع رو تو جواب چه حرفی و براساس چه برداشتی اتخاذ کرد ؟

سرسی با هوشیاری ذاتی خودش سریعا تشخیص داد که احتمال ایجاد یک پیوند به قول شما استراتژیک-عاشقانه بین جان و دنریس چقدر بالاست و دقیقا به قصد پیشگیری از وقوع این اتفاق با تعریف و تمجید از ند استارک که همه میدونیم ازش نفرت داره در عین تخریب و تحقیر دنریس سعی کرد بین شون اختلاف بندازه و به اصطلاح عامیانه برا جان نخ ول کرد.

و با شناختی که ما از شخصیت و روحیات جان داریم کاملا طبیعی بود که تو همچین وضعیت به شدت تحریک کننده ای درونیات خودش رو بیرون بریزه و نخ سرسی رو پس بزنه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
اما به نظرم در عین نگاه واقعگرایانه به مسایل ، یک چشم انداز ایدئال هم برای خود متصور باشیم. یعنی نه مثل کسی که هر دو پاش روی زمین و در واقع "زمینگیره" و نه شخصی که هر دو پاش رو هواست که قاعدتا با سر به زمین می خوره. بهتره یک قدم روی زمین و یک قدم روی هوا داشته باشیم که گام بر داشتن و "حرکت" به سمت مطلوب ممکن بشه و این به این معناست که در عین واقعگرایی،آرمان داشته باشیم و به سمتش حرکت کنیم.در این راه گاهی لازمه تلفات داد و فداکاری کرد که فضیلت صداقت رو نگه داشت حتا اگر به زحمت بیفتیم و پیروزی سخت بشه.

در دو بند اول خوب موضوعی که مد نظرم بود رو توضیح دادید ولی در مورد این قسمت از صحبتتون یه توضیح اضافه کنم. اگه بخواهیم یه انتخاب بین خیر و شر رو ریز کنیم شاید به این 4 مورد برسیم

1) خیری که مولد خیره

2) خیری که مولد شره

3) شری که مولد خیره

4) شری که مولد شره

وقتی سر و کار ما با اولی و آخری باشه انتخاب راحته ولی اگه قرار باشه انتخابی داشته باشیم که هر چهار مولفه رو پوشش بده یعنی هم در کوتاه مدت به نظر انتخابی درست بیاد و هم در درازمدت انتخاب سخت و به نظرم نشدنی میشه. اگه قراره بر انتخاب باشه لاجرم انسان مجبور به داشتن نوعی قطعیت برای انتخابه . در این صورت مثلا دو گزینه اول و آخر 80 درصد قضیه است و دو گزینه وسطی 20 درصد. وقتی قطعیت و دوگانه مطلق خیر و شر ایجاد و تصمیم گرفته میشه اون کل ممکنه براش تصمیم گیری بشه ولی عملا اون شرایط گزینه دوم و سوم به حاشیه کشیده میشه تا زمانی که خودشو دوباره به رخ بکشه و ایجاد مسئله کنه. اگه هم بخواهیم بر مبنای انتخاب کامل فکر و عمل کنیم گاهی فرد به عدم انتخاب و انزوا می رسه و ممکنه نه تنها 80 مثلا درصد بلکه کل قضیه رو نتونه براش تصمیمی بگیره و مستاصل بمونه. در این مورد این راه حل میانه شما منطقی به نظر میاد ولی به نظرم باز انسانو درگیر تناقض درونی می کنه یعنی ایده آل گرا بودن در حین واقع گرا زیستن و یا بالعکس چیزی نیست که به همین راحتی باشه و گاهی خودش باعث سلب قدرت شخص در انتخاب و داشتن اختیار میشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دقیقا اینجا کسی نمیتونه منتی سر کس دیگه بذاره همه دارن برای بقای خودشون میجنگن. در مورد دراگون گلس هم لطفی در کار نبود صحبت تیریون رو گوش کنین به دنی میگه دراگون گلس برای تو هیچ ارزشی نداره یه چیزی بهش بده بدون اینکه واقعا چیزی بهش داده باشی. دنریس در برخورد اول کاملا مشغول شاخ و شونه کشیدن بود و بعد هم جان رو در جزیره زندانی کرد تنها دلیلی که به مرور رفتارش نرم شد علاقه مندیش به جان بود. اگه جان باز هم خیلی به دنی احساس دین و علاقه میکنه میتونه شرایط شمال و پیچیدگی هارو براش توضیح بده و بگه بعد از اینکه شاه شب رو شکست دادیم زانو میزنم وسط جنگ بزرگ با شاه شب ایجاد درگیری و پیچیدگی تو شمال اشتباه بزرگیه.

در مورد ازدواج هم کاملا منطقیه و اینکه تیریون و داووس پیشنهاد نمیدن عجیبه. در قسمت آخر فصل پیش وقتی دنی با داریو قطع رابطه میکنه تیریون میگه خوبه اینطوری میتونی ازدواج سیاسی کنی. الان به جز جان چه گزینه ای هست؟مارتل ها و تایرل ها مردی ازشون نمونده، جیمی.قاتل پدرشه کی میمونه رابین ارین؟اگر ازدواج کنن به عنوان 2 انسان برابر دیده میشن و حساسیت شمالی ها از بین میره.

اگر واقعا دلیلی و نقشه ای پس کار نباشه رفتار جان خیلی به نظرم اشتباه بود و واقعا تو ذوقم زد. میدونیم که شمال به سنسا و آریا و برن تعلق داره و جان حقی نداره همونطور که تو کتاب میبینیم هربار استنیس وینترفلو بهش پیشنهاد میکنه جان جواب میده وینترفل مال خواهرم سنساست. و اینکه شمالو پس گرفتن تا حد زیادی مدیون سنسا بود و حالا که آریا و برن هم برگشتن. اینکه خانواده و مردمشو به هیچ حساب نمیکنه و حتی در مورد زانو زدن مشورت هم نمیکنه باهاشون و انقد راحت استقلال شمالو به باد میده برای من که خیلی ناراحت کننده بود. مگه اینکه نقشه ای باشه اگه نه ناامیدکننده بود واقعا.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Lady of winterfell » سه شنبه شهریور 21, 96 1:10 pm[/url]"]دقیقا اینجا کسی نمیتونه منتی سر کس دیگه بذاره همه دارن برای بقای خودشون میجنگن. در مورد دراگون گلس هم لطفی در کار نبود صحبت تیریون رو گوش کنین به دنی میگه دراگون گلس برای تو هیچ ارزشی نداره یه چیزی بهش بده بدون اینکه واقعا چیزی بهش داده باشی. دنریس در برخورد اول کاملا مشغول شاخ و شونه کشیدن بود و بعد هم جان رو در جزیره زندانی کرد تنها دلیلی که به مرور رفتارش نرم شد علاقه مندیش به جان بود. اگه جان باز هم خیلی به دنی احساس دین و علاقه میکنه میتونه شرایط شمال و پیچیدگی هارو براش توضیح بده و بگه بعد از اینکه شاه شب رو شکست دادیم زانو میزنم وسط جنگ بزرگ با شاه شب ایجاد درگیری و پیچیدگی تو شمال اشتباه بزرگیه.

در مورد ازدواج هم کاملا منطقیه و اینکه تیریون و داووس پیشنهاد نمیدن عجیبه. در قسمت آخر فصل پیش وقتی دنی با داریو قطع رابطه میکنه تیریون میگه خوبه اینطوری میتونی ازدواج سیاسی کنی. الان به جز جان چه گزینه ای هست؟مارتل ها و تایرل ها مردی ازشون نمونده، جیمی.قاتل پدرشه کی میمونه رابین ارین؟اگر ازدواج کنن به عنوان 2 انسان برابر دیده میشن و حساسیت شمالی ها از بین میره.

اگر واقعا دلیلی و نقشه ای پس کار نباشه رفتار جان خیلی به نظرم اشتباه بود و واقعا تو ذوقم زد. میدونیم که شمال به سنسا و آریا و برن تعلق داره و جان حقی نداره همونطور که تو کتاب میبینیم هربار استنیس وینترفلو بهش پیشنهاد میکنه جان جواب میده وینترفل مال خواهرم سنساست. و اینکه شمالو پس گرفتن تا حد زیادی مدیون سنسا بود و حالا که آریا و برن هم برگشتن. اینکه خانواده و مردمشو به هیچ حساب نمیکنه و حتی در مورد زانو زدن مشورت هم نمیکنه باهاشون و انقد راحت استقلال شمالو به باد میده برای من که خیلی ناراحت کننده بود. مگه اینکه نقشه ای باشه اگه نه ناامیدکننده بود واقعا.

درمورد دراگون گلس موافقم.اما درمورد ازدواج:

لردهای شمالی حتی امیدی به اینکه جان دنریسو راضی کنه نداشتنپ.ولی واقعا لردهای شمال اینقدرهم کند ذهن نیستن که نفهمن جان اینچنین پتحد قدرتمندی براشون آورده.شمال از زمان حمله اگان استقلالی نداشته ونخواهد داشت.بعد شکست تاگارین ها هم که تنها شانس استقلالشون این بود که ند استارک پادشاه بشه که نشد الان هم اونقدر نیرو ندارن که خودشون یه جبهه از جنگ رو تشکیل بدن حتی اگه منتظر بمونن تا نیروهای دوطرف تحلیل بره باط خیلی کمترن پس مجبورن به یکی از این دوطرف بپیوندن.که به نظرمن تصمیم جان درست ترین تصمیم ممکن بود.نمیشه که فقط بخاطر نگه داشتن استقلال شمال شمال از بین بره اون جمله ترموند که منس مرد شرافت مندی بود ولی بخاطر اکثر مردم آزاد کشته شدن کافیه تا آدم بیینه نمیشه به خاطر غرورت مردمتو به باد بدی بعدش هم لردهای شمال شاید اینو نفهمن ولی تو جنگ بزرگ حتی با کمک ویل تنهایی نمیتونن شاه شب رو شکست بدن.وقتی هم که جان از داووس میمرسه تو شمال چند نفر داریم داووش میگه کمتر از ده هزار یعنی این ارتش چه شانسی در برابر ارتش دوتراکی ها و آنسلیدها واژدهای دنریس یا در برابر گلدن کمپانی داره و جان نه سیاست مدار بزرگیه نه جنگ سالار بزرگی که بتونه با بیست هزار شمالی شصت هزار نفر جنوبیو شکست بده.پس به نظرمن بهترین کار جان پیوستن به دنریس یا بقول شما زانو زدن بودبعدشم اگه ازدواج کنن که دیگه حرفی نمیمونه و به استقلال شمال هم آسیبی نخواهد رسید.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مشکل من اینه که جان در شرایطی زانو زد که دنریس ازش نخواست و گفت من بدون زانو زدن بهت کمک میکنم و بعد سرسی هم میگه شاه شمال تو شمال که بهش تعلق داره بمونه و جانبداری نکنه یعنی دنریس و سرسی هردو به نوعی استقلال شمالو قبول میکنن ولی جان باز پیش دستی میکنه و زانو میزنه و به نظر من اومد که بیشتر علاقه و احساسات خودشو ر ظر گرفت تا مواردی که شما گفتیو، بدون مشورت با خانواده ش و لردهای شمال و بدون در نظر گرفتن احساسات مردمش.

بله ازدواج مشکلو حل میکنه و منم گفتم تعجب میکنم کسی این پیشنهادو نداده بخصوص که داووس و تیریون متوجه علاقه اینا بهم هم هستن ولی بازم مطرح نمیکنن.

اما نمیدونم این ازدواج موفق باشه دنریس دوست داره به کینگزلندینگ بره و ملکه بشه و حکومت کنه و جان زندگی تو شمالو دوست داره تو دیالوگ هم میبینیم که میگه چرا باید کسی بخواد تو کینگزلندینگ زندگی کنه. به نظر میاد الان وضعیت اول رابطه ست که همش خوشیو علاقه ست بعد از مشخص شدن هویت اصلی جان و تفاوت های شخصیتی و ... تازه مشکلات این رابطه شروع میشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اندر باب احساس دین جان به دنریس:

1) جان نمیدونه که دراگون گلس برای دنی ارزشی نداره یا حتی از وجودش هم خبر نداره، اینا مسائلی هست که تو جلسه محرمانه دنریس و تیریون مطرح میشه. جان چون از نظر خودش دراگون گلس ارزشمندترین ماده دنیاست فک میکنه برا دیگران همین مقدار ارزش داره و دنی لطف خیلی بزرگی بهش کرده.

2) در مورد جنگ بقا و منت داشتن یا نداشتن دفاع از شمال، دنی هم میتونست مثل سرسی بگه نایت کینگ اول به شمال حمله میکنه، تنهایی باهاش بجنگین، ما هم وقتی یه طرف نابود و اون یکی ضعیف شد به خدمت ضعیفه میرسیم ولی هدف اصلی اش رو رها و با تمام قوا برای کمک به جان به سمت شمال حرکت میکنه؛ هرچند حس انتقام به خاطر ویسریون هم تو این تصمیمش تاثیر زیادی داشت ولی نفع عملی حرکتش صرفا به جان و قلمروش میرسه، فک میکنم همچین حرکتی توی قدرناشناس ترین افراد هم حس دین و قدردانی ایجاد کنه، چه برسه به جانی که حتی نسبت به دشمنانش کارستارک ها و آمبرها هم احساس دین میکرد

3) اما در مورد ازدواج سیاسی، ازدواج چندین مرحله مابعد اتحاده تو وضعیتی جان و دنی دارن عین سگ و گرگ به هم میپرن، دنی به جان میگه تو به وضوح در حال شورشی و تنها دشمنی هستی که من تو شمال میبینم، جان هم متقابلا سرنوشت شاه دیوانه رو به رخش میکشه، اگه تیریون و داوس بپرن وسط و بگن بیخیال بچه ها بیاین ازدواج کنین یه شام بیافتیم به غایت احمق و بی شعور تلقی میشن

ماشالا جان و دنی هم که به محض متحد شدن شیرجه زدن تو رختخواب و معطل پیشنهاد کسی نشدن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
محمدمهدی » سه شنبه شهریور 21, 96 2:36 pm[/url]"]اندر باب احساس دین جان به دنریس:

1) جان نمیدونه که دراگون گلس برای دنی ارزشی نداره یا حتی از وجودش هم خبر نداره، اینا مسائلی هست که تو جلسه محرمانه دنریس و تیریون مطرح میشه. جان چون از نظر خودش دراگون گلس ارزشمندترین ماده دنیاست فک میکنه برا دیگران همین مقدار ارزش داره و دنی لطف خیلی بزرگی بهش کرده.

2) در مورد جنگ بقا و منت داشتن یا نداشتن دفاع از شمال، دنی هم میتونست مثل سرسی بگه نایت کینگ اول به شمال حمله میکنه، تنهایی باهاش بجنگین، ما هم وقتی یه طرف نابود و اون یکی ضعیف شد به خدمت ضعیفه میرسیم ولی هدف اصلی اش رو رها و با تمام قوا برای کمک به جان به سمت شمال حرکت میکنه؛ هرچند حس انتقام به خاطر ویسریون هم تو این تصمیمش تاثیر زیادی داشت ولی نفع عملی حرکتش صرفا به جان و قلمروش میرسه، فک میکنم همچین حرکتی توی قدرناشناس ترین افراد هم حس دین و قدردانی ایجاد کنه، چه برسه به جانی که حتی نسبت به دشمنانش کارستارک ها و آمبرها هم احساس دین میکرد

3) اما در مورد ازدواج سیاسی، ازدواج چندین مرحله مابعد اتحاده تو وضعیتی جان و دنی دارن عین سگ و گرگ به هم میپرن، دنی به جان میگه تو به وضوح در حال شورشی و تنها دشمنی هستی که من تو شمال میبینم، جان هم متقابلا سرنوشت شاه دیوانه رو به رخش میکشه، اگه تیریون و داوس بپرن وسط و بگن بیخیال بچه ها بیاین ازدواج کنین یه شام بیافتیم به غایت احمق و بی شعور تلقی میشن

ماشالا جان و دنی هم که به محض متحد شدن شیرجه زدن تو رختخواب و معطل پیشنهاد کسی نشدن

ببخشید یعنی جان انقد خنگه؟دراگون گلس به جز از بین بردن وایت واکرا چه ارزش دیگه ای داره؟وقتی کسی به وایت واکرا باور نداره دراگون گلس چه ارزشی داره براش.

اتفاقا ما کاملا دودلی دنریس و قدرت طلبیش رو میبینیم. به دیالوگش با جان توی چاله اژدها نگاه کنین میگه من شاه شب رو دیدم و میدونم چی در انتظارمونه از طرفیم نمیتونم وانمود کنم که وقتی برم سرسی نمیاد و نصف مملکت رو نمیگیره و اگه تیریون حداقل به ظاهر سرسی رو راضی نمیکرد معلوم نبود دنریس چه راهیو انتخاب کنه. یعنی با وجود اینکه خطر اصلی رو با چشاش دیده و یه اژدهاهم از دست داده هنوز انقد قدرت طلب و وکوته فکره که این مسائل براش اهمیت داره

این برداشت خیلی اشتباهه مردم شمالم میتونن به سمت جنوب مهاجرت کنن واگه شکست هم بخورن مرده ها به سراغ همه میان.کسی واقعا باید احمق باشه که نفهمه جون همه در خطره. اینجا کسی لطفی به دیگری نمیکنه همونطورم که جان به دنریس گفت اگه کمک نکنه در نهایت ملکه یه قبرستون خواهد شد.

گفتم اگر به هر دلیلی هم این حس دین و علاقه رو داره میتونه موضوع رو به بعد از جنگ موکول کنه.

حرفی که شما میزنی مال اولین برخورد این 2تاست. در ادامه سیزن میبینیم که روابطشون خوب میشه و داووس و تیریون هم کاملا متوجه این علاقه هستن و بهش اشاره هم میکنن ولی باز کسی در مورد ازدواج حرفی نمیزنه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Lady of winterfell » سه شنبه شهریور 21, 96 3:59 pm[/url]"]ببخشید یعنی جان انقد خنگه؟دراگون گلس به جز از بین بردن وایت واکرا چه ارزش دیگه ای داره؟وقتی کسی به وایت واکرا باور نداره دراگون گلس چه ارزشی داره براش.

اتفاقا ما کاملا دودلی دنریس و قدرت طلبیش رو میبینیم. به دیالوگش با جان توی چاله اژدها نگاه کنین میگه من شاه شب رو دیدم و میدونم چی در انتظارمونه از طرفیم نمیتونم وانمود کنم که وقتی برم سرسی نمیاد و نصف مملکت رو نمیگیره و اگه تیریون حداقل به ظاهر سرسی رو راضی نمیکرد معلوم نبود دنریس چه راهیو انتخاب کنه. یعنی با وجود اینکه خطر اصلی رو با چشاش دیده و یه اژدهاهم از دست داده هنوز انقد قدرت طلب و وکوته فکره که این مسائل براش اهمیت داره

این برداشت خیلی اشتباهه مردم شمالم میتونن به سمت جنوب مهاجرت کنن واگه شکست هم بخورن مرده ها به سراغ همه میان.کسی واقعا باید احمق باشه که نفهمه جون همه در خطره. اینجا کسی لطفی به دیگری نمیکنه همونطورم که جان به دنریس گفت اگه کمک نکنه در نهایت ملکه یه قبرستون خواهد شد.

گفتم اگر به هر دلیلی هم این حس دین و علاقه رو داره میتونه موضوع رو به بعد از جنگ موکول کنه.

حرفی که شما میزنی مال اولین برخورد این 2تاست. در ادامه سیزن میبینیم که روابطشون خوب میشه و داووس و تیریون هم کاملا متوجه این علاقه هستن و بهش اشاره هم میکنن ولی باز کسی در مورد ازدواج حرفی نمیزنه.

1- تو همین دنیای واقعی امروز هم خیلی از کشورهای جهان سومی از جمله ایران خودمون هستن که مواد معدنی شون به درد خودشون نمیخوره چون تکنولوژی پالایش و بهره برداریش رو ندارن ولی بازم وقتی که ببینن براش مشتری پیدا شده سعی میکنن با بالاترین قیمت و در مقابل گرفتن بیشترین امتیاز ممکن بفروشنش !

بله جان خنگ نیست و به خاطر همین هم میفهمه که اگه همین دراگون گلسی که برا جنوبی ها بی ارزشه تو قلمروی سرسی بود کل شمال رو وادار میکرد که برا هر گرمش یه بار کف کفشاشو لیس بزنن

پس ارزش برخورد متفاوت دنریس رو خیلی خوب درک و به خاطرش احساس دین میکنه

2- این دلمشغولی دنی که اگه بدون آتش بس جنوب رو ول کنه و بره شمال سرسی در غیابش چی کار می کنه اسمش کوته فکری و قدرت طلبی نیست حداقل عقلانیت و آینده نگریه ! مخصوصا حالا که میدونه خطری که تو شمال در انتظارشه ممکنه هر دو تا اژدهای باقی مونده اش رو ازش بگیره و بدون اژدها کارش جلوی سرسی خیلی خیلی سخت خواهد شد.

3- جنوب سرزمین بی صاحب خالی از سکنه نیست که شمالی ها هر وقت احساس خطر کردن راشون رو بکشن بیان جنوب

سرسی و لردهای جنوبی همون بلایی رو سرشون میارن که سر وحشی های شمال دیوار اومد

از 130 هزار نفری که همراه منس داشتن مهاجرت میکردن کمتر از هزار نفر زنده موندن الان

4- در ادامه سیزن نگاه متقابل دنی و جان به تدریج بهتر و بهتر و تدریجا تبدیل به کرش میشه تا اینکه نهایتا تو اپیزود پنج اتحاد موقتی اولیه شکل میگیره، ولی هنوز تا بدل شدن به اتحاد استراتژیکی که بشه حرف از ازدواج زد خیلی مونده، همه مون دیدیم وقتی که تو اپیزود آخر جان اعلام کرد دنریس به عنوان ملکه انتخاب کرده همه از جمله داوس و تیریون کپ کردن، یعنی حتی بیعت جان با دنی هم براشون قابل هضم نبود چه برسه به ازدواج شون.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

فرض کنید شما چیزی رو از کسی میخواید و میدونید که اون شی هیچ ارزشی برای اون فرد نداره و از دادن اون چیز به شما هدفیو دنبال میکنه و میخواد با دادن یه چیز بی رزش از نظر خودش شمارو مدیون خودش کنه در این حالت شما مدیون اون فرد میشید یا از اینکه کارتون راه افتاده خوشحال میشید؟اگرم بخواد مدیون کسی باشه باید مدیون تیریون باشه که دنریسو راضی کرد.

جان به خاطر دیرباوری دنریس به دیوار میره و تقریبا کشته میشه و عموشم کشته میشه آیا دنریس نباید احساس دین کنه و زانو بزنه با منطق شما؟

فرض میگیریم اصلا به توافق رسیدیم که بنا به دلایلی جان احساس دین و علاقه میکنه کار عاقلانه چیه اینکه وسط جنگ یه درگیری احتمالی درست نکنه و تا بعد از شکست شاه شب صبر کنه بخصوص اینکه دنریسم تحت فشارش نذاشته.

در زمانی از تاریخ هستیم که اولین راه حلی که برای اتحاد و حل مشکلات به ذهن افراد میرسه ازدواجه. تایوین برای به دست آوردن شمال و جنوب پیشنهاد ازدواج سرسی و تیریون با سنسا و لوراس رو میده،دنریس برای به دست آوردن ارتش به دروگو فروخته میشه و برای کنترل مرین با یه اشراف زاده ازدواج میکنه،راب برای رد شدن از پل حاضر میشه با فری ها وصلت کنه و ده ها مورد دیگه.

حالا ما با چی مواجهیم یه ملکه و شاه ازدواج نکرده و جوون که همه هم متوجه علاقه شون به هم هستن و با ازدواج کردنشون بسیاری از مشکلاتشون حل میشه ولی کسی این پیشنهادو نمیده. عجیب نیست؟برای ما چند اپیزوده در دنیای سریال اینا چندین ماه در کنار هم هستن.

در مورد تعجب از زانو زدن چه ربطب به پیشنهاد ازدواج داره؟اولا که غافلگیر کننده ست براشون بعدم در زانو زدن به نوعی یه نفر مغلوب میشه ولی در دواج منافع 2نفر تامین میشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
فرشید واترز » سه شنبه شهریور 21, 96 7:03 pm[/url]"]توی طرح اول مارتین ، جان و تیریون به خاطر آریا با هم دشمن میشن . حدس میزنم فصل بعدی تیریون خیانت کنه

بله اون طرح اولیه رو خوندم و چقد خوشحالم که مارتین یه سری ایده هاشو عوض کرده.

خیلی نمیشه روی اون طرح اولیه حساب کرد چون خیلیش عوض شده ولی هیچ بعید نیست مثلث عشقی آریا و جان و تیریون رو به دنریس و جان و تیریون تغییر داده باشه.

فقط دعا میکنم شخصیت تیریونو انقد خراب نکنن که به خاطر حسودی بخواد خیانت کنه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در مورد دنریس هم بله یه نقد شخصیتیش کنیم خوبه. به نظر من بله دنریس یه شخصیت بسیار قدرت طلبه.

دنریس از جمله اون شخصیت هاییه که تو کتاب و سریال وضعیت مشابهی داره و من تو 2کتاب اول و 2 سیزن اول سریال قصه شو خیلی دوست داشتم ولی بعد به مرور بدتر و بدتر شد. دلیلشم به نظر من اینه که در طرح اولیه مارتین قرار بوده 3کتاب نوشته بشه و تو همون کتاب 2 اگه اشتباه نکنم دنریس به وستروس میاد.

ولی بعد اینو تبدیل میکنه به 7کتاب نتیجه ش این میشه که تو 3 کتاب و 4 سیزن داره دور خودش میچرخه و کارش اینه که هر دو سه اپیزود یه جارو فتح کنه و روز به روز مغرورتر و غیرمنطقی تر بشه که به شدت خسته کننده شده بود.

الانم که من کلا متوجه نمیشم حرف حسابش چیه. الان تو وستروس برده داری هست یا کسی براش دعوت نامه فرستاده که اونجا رفته و جنگ و خونریزی به پا کرده. پس دنریس هم میشه یه قدرت طلب دیگه مثل بقیه که دنبال تاج و تخته و به خاطرش خون به پا کرده پس دلیل اینکه خودشو اخلاق مدارتر از بقیه مدعی ها مونده نمیدونم دلیلش چیه.

میگه میخوام چرخ قدرتو از بین ببرم بعد خودش به خاطر خانواده ش خودشو مستحق حکومت میدونه. الان خودش کجای این چرخ قرار میگیره.

دیالوگش با جان خیلی جالبه میگه به خاطر پدرم منو قضاوت نکن ولی به خاطر اینکه پدرم شاه بوده من باید ملکه بشم بعد داره پدر جان رو قضاوت میکنه. حرفش اینه که خوبی ها و حقوق خاندانم مال منه ولی بدیهاشون به من ربطی نداره.

میگه دوران تارگرین ها آرامش و صلح بوده پس رقص اژدهایان و شورش بلک فایرها و.... در دوران کی بوده.

بعد دیالوگش با وریسه میگه وقتی دارم اشتباه میکنم بهم بگو ولی اگه بهم خیانت کنی زنده زنده میسوزونمت. الان وریس بهش بگه اشتباه میکنی و قبول نکنه چی میشه؟

بعد تو اپیزود 4 که تارلی هارو میسوزونه اصولا بعد جنگ افراد به اسارت درمیانوولی این بیرحمانه میسوزونتشون.

دیالوگ میساندی که میگه اگه نخوام برای دنریس کار کنم سوار کشتیم میکنه و بدرقه م میکنه در حالی که کشتی یکی دیگه رو گرفته و تا زانو نزنه نمیذاره بره.

و در نهایت بله وقتی شاه شب رو با چشات دیدی تمام فکروذکرت باید مبارزه با اون باشه نه بازی تاج و تخت.

کلا یه شخصیت بسیار متناقضه. من مشکلی ندارم مثل بقیه دنبال حکومت و قدرته ولی اینکه خودشو بهتر از بقیه میدونه و کاراشو به عنوان حقوق مردم و خیرخواهی توجیه میکنه بده.

امیدوارم با انجام یه فداکاری بزرگ و شکست شاه شب شخصیتشو ترمیم کنه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Lady of winterfell » چهارشنبه شهریور 21, 96 12:00 am[/url]"]در مورد دنریس هم بله یه نقد شخصیتیش کنیم خوبه. به نظر من بله دنریس یه شخصیت بسیار قدرت طلبه.

دنریس از جمله اون شخصیت هاییه که تو کتاب و سریال وضعیت مشابهی داره و من تو 2کتاب اول و 2 سیزن اول سریال قصه شو خیلی دوست داشتم ولی بعد به مرور بدتر و بدتر شد. دلیلشم به نظر من اینه که در طرح اولیه مارتین قرار بوده 3کتاب نوشته بشه و تو همون کتاب 2 اگه اشتباه نکنم دنریس به وستروس میاد.

ولی بعد اینو تبدیل میکنه به 7کتاب نتیجه ش این میشه که تو 3 کتاب و 4 سیزن داره دور خودش میچرخه و کارش اینه که هر دو سه اپیزود یه جارو فتح کنه و روز به روز مغرورتر و غیرمنطقی تر بشه که به شدت خسته کننده شده بود.

الانم که من کلا متوجه نمیشم حرف حسابش چیه. الان تو وستروس برده داری هست یا کسی براش دعوت نامه فرستاده که اونجا رفته و جنگ و خونریزی به پا کرده. پس دنریس هم میشه یه قدرت طلب دیگه مثل بقیه که دنبال تاج و تخته و به خاطرش خون به پا کرده پس دلیل اینکه خودشو اخلاق مدارتر از بقیه مدعی ها مونده نمیدونم دلیلش چیه.

میگه میخوام چرخ قدرتو از بین ببرم بعد خودش به خاطر خانواده ش خودشو مستحق حکومت میدونه. الان خودش کجای این چرخ قرار میگیره.

دیالوگش با جان خیلی جالبه میگه به خاطر پدرم منو قضاوت نکن ولی به خاطر اینکه پدرم شاه بوده من باید ملکه بشم بعد داره پدر جان رو قضاوت میکنه. حرفش اینه که خوبی ها و حقوق خاندانم مال منه ولی بدیهاشون به من ربطی نداره.

میگه دوران تارگرین ها آرامش و صلح بوده پس رقص اژدهایان و شورش بلک فایرها و.... در دوران کی بوده.

بعد دیالوگش با وریسه میگه وقتی دارم اشتباه میکنم بهم بگو ولی اگه بهم خیانت کنی زنده زنده میسوزونمت. الان وریس بهش بگه اشتباه میکنی و قبول نکنه چی میشه؟

بعد تو اپیزود 4 که تارلی هارو میسوزونه اصولا بعد جنگ افراد به اسارت درمیانوولی این بیرحمانه میسوزونتشون.

دیالوگ میساندی که میگه اگه نخوام برای دنریس کار کنم سوار کشتیم میکنه و بدرقه م میکنه در حالی که کشتی یکی دیگه رو گرفته و تا زانو نزنه نمیذاره بره.

و در نهایت بله وقتی شاه شب رو با چشات دیدی تمام فکروذکرت باید مبارزه با اون باشه نه بازی تاج و تخت.

کلا یه شخصیت بسیار متناقضه. من مشکلی ندارم مثل بقیه دنبال حکومت و قدرته ولی اینکه خودشو بهتر از بقیه میدونه و کاراشو به عنوان حقوق مردم و خیرخواهی توجیه میکنه بده.

امیدوارم با انجام یه فداکاری بزرگ و شکست شاه شب شخصیتشو ترمیم کنه.

 

 

از این دنریس شخصیت نچسب تر و بی مزه تر و خود درگیر تر داریم تو داستان؟

اولش که مجنون بودن پدرشو قبول نمی کرد، حالا که قبول کرده هم به قول شما میخواد به اسم پدرش حکومت کنه ولی به اسم اون قضاوت نشه! خودش از اون طرف ند استارک رو به خاطر دوستی با رابرت قضاوت می کنه. این که اصلا در حد قضاوت ند هست بماند ...

حیف جان که شخصیتو انقدر کوبیدن و انداختنش بغل این حضرت اعتماد به سقف! اونم سقف کاذب البته ...

 

راجب پیشنهاد ازداجشون هم موافقم. حتی در قسمت ششم تیریون در مکالمه ش با دنریس اشاره میکنه که به هم علاقه دارن. به احتمال قوی خواستن نشون بدن که مثلا رابطشون بر اساس عشق و علاقه بوده و ازدواجشون هم همینطور خواهد بود. از ازدواجشون در فصل بعد که من کاملا مطمئنم. در اخر هم بعید نیست جان و دنریس برای سالها با خوشی زندگی کنن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Lady of winterfell » سه شنبه شهریور 21, 96 9:26 pm[/url]"]فرض کنید شما چیزی رو از کسی میخواید و میدونید که اون شی هیچ ارزشی برای اون فرد نداره و از دادن اون چیز به شما هدفیو دنبال میکنه و میخواد با دادن یه چیز بی رزش از نظر خودش شمارو مدیون خودش کنه در این حالت شما مدیون اون فرد میشید یا از اینکه کارتون راه افتاده خوشحال میشید؟اگرم بخواد مدیون کسی باشه باید مدیون تیریون باشه که دنریسو راضی کرد.

جان به خاطر دیرباوری دنریس به دیوار میره و تقریبا کشته میشه و عموشم کشته میشه آیا دنریس نباید احساس دین کنه و زانو بزنه با منطق شما؟

فرض میگیریم اصلا به توافق رسیدیم که بنا به دلایلی جان احساس دین و علاقه میکنه کار عاقلانه چیه اینکه وسط جنگ یه درگیری احتمالی درست نکنه و تا بعد از شکست شاه شب صبر کنه بخصوص اینکه دنریسم تحت فشارش نذاشته.

در زمانی از تاریخ هستیم که اولین راه حلی که برای اتحاد و حل مشکلات به ذهن افراد میرسه ازدواجه. تایوین برای به دست آوردن شمال و جنوب پیشنهاد ازدواج سرسی و تیریون با سنسا و لوراس رو میده،دنریس برای به دست آوردن ارتش به دروگو فروخته میشه و برای کنترل مرین با یه اشراف زاده ازدواج میکنه،راب برای رد شدن از پل حاضر میشه با فری ها وصلت کنه و ده ها مورد دیگه.

حالا ما با چی مواجهیم یه ملکه و شاه ازدواج نکرده و جوون که همه هم متوجه علاقه شون به هم هستن و با ازدواج کردنشون بسیاری از مشکلاتشون حل میشه ولی کسی این پیشنهادو نمیده. عجیب نیست؟برای ما چند اپیزوده در دنیای سریال اینا چندین ماه در کنار هم هستن.

در مورد تعجب از زانو زدن چه ربطب به پیشنهاد ازدواج داره؟اولا که غافلگیر کننده ست براشون بعدم در زانو زدن به نوعی یه نفر مغلوب میشه ولی در دواج منافع 2نفر تامین میشه.

بانوی من ؟

اطمینان دارین که ما داریم سر یه داستان واحد بحث میکنیم نه دو تا داستان متفاوت ؟؟؟

1- جان اصلا خبر نداره که تیریون دنریس رو راضی کرده و ازین کارش چه هدفی داره، تنها چیزی که جان میبینه اینه که دنریس بدون خواستن هیچ مابه ازایی معادن دراگون گلس دراگون استون در اختیارش میزاره.

ضمنا همین که شما متوجه میشین یه ماده معدنی کمیابی رو در اختیار دارین که یه پادشاه به خاطر اون ماده حاضر شده تاج و تختش رو ول کنه و بدون هیچ تضمینی پا به جایی بزاره که ممکنه اونجا اسیرش کنن یا حتی بکشنش، اون ماده در نظرتون با ارزش میشه، پس حتی اگر شما برا جلب نظر کسی هم اون ماده رو مفت و مجانی در اختیارش قرار بدین، باز هم ارزش و اهمیتی که برا جلب نظر اون فرد قائل شدین کار خودش رو میکنه و منجر به تیلیت شدن مخ یارو میشه.

اصلا بزارید یه مثال خیلی ملموس تر بزنم، طلای زینتی از نظر اکثر آقایون یه ماده به دردنخور و بی ارزشه که بیخود گرون شده، ولی وقتی یه آقایی به یه خانومی یه سرویس طلا هدیه میده، با وجودی که خانومه میدونه این طلاهه جز زدن مخش برا آقاهه هیچ کاربرد و مصرف دیگه ای نداره و اگه قبول نکنه میمونه رو دستش و ناچار میشه با کلی ضرر و افت پسش بده ولی بازم کلی ذوق میکنه و متقابلا اون آقاهه رو به خواستش میرسونه

2- جان برا باوروندن چیزی به دنریس نرفت شمال، طبق پیشنهاد ابلهانه یا حالا موذیانه تیریون، برا قانع کردن سرسی و در حالیکه دنریس شدیدا با این کار مخالف بود، انداخت به کله خری استارکی اش و گفت الا و بلا باید خودت برم؛ حتی وقتی که دنریس تهدیدش کرد که اجازه نمیدم بری، گفت من خودم شاهم و نیازی به اجازه گرفتن از کسی ندارم.

جسارتا اونقدر برا پیدا کردن عیب و ایراد رو در و دیوار لوکیشن ها زوم کردین که بدیهیات پلات رو هم برعکس متوجه شدین

3- هرچند که تقریبا همه توافق داریم جوابی که جان به سرسی داد یکی از نمونه های کلاسیک حماقت استارکی بود ! ولی من وقتی عمیق تر به زوایای قضیه نگا می کنم از سه جهت بهش حق میدم که همچین ریسک حماقت باری بکنه:

الف: سرسی سعی میکنه طبق رسم همیشگی تفرقه بنداز و حکومت کن لنیسترها با هندونه دادن زیر بغل جان بین اون و دنی اختلاف بندازه و تو دلش به بلاهت جان بخنده، جان هم که متوجه این هدف سرسی شده براساس شخصیت متصلب و متعصب استارکی اش میگه گند میزنم به همه چی ولی نمیزارم اون زنک لنیستری بهم بخنده، درست همون طور که ند گفت خودم لیدی رو میکشم ولی نمیزارم اون زنک لنیستری صاحب پوست دایرولف شمالی بشه ! یا بعدا تو سیاهچال گفت خودمو به کشتن میدم ولی نمیزارم اون زنک لنیستری چیزی رو که دلش میخواد از دهنم بشنوه.

ب: سرسی، رنلی و جافری و تامن نیست بشه با یه قول الکی سر کارش گذاشت و بعدا بهش رکب زد راه و رسم این بازی رو خوب میشناسه و اگه کار به قطعی شدن توافق برسه طوری جان رو متعهد میکنه که بعدا نتونه زیرش بزنه

مثلا به طور جدی محتمل بود که اگه جان تظاهر به قبول پیشنهاد سرسی میکرد، طبق رسم متداول وستروس ازش گروگان ضامن صلح میخواست و میگفت تا تموم شدن تمام جنگ ها با کمال میل در ردکیپ پذیرای سانسای عزیزم خواهیم بود

جان هم همون طور که خودش تو اپیزود اول به سانسا گفت اونقدر ازش در وصف کمالات سرسی شنیده که خیلی خوب بدونه با چه موجودی طرفه و دروغ گفتن بهش چه عواقبی میتونه داشته بشه.

ج: جان هر چقدرم که بهش نگاه اسطوره ای داشته باشیم بازم یه انسان و جوونه با احساسات و نیازهای همه انسانها و جوانها و حالا که از زمان سفر دریایی بازگشت از شمال به طور جدی رفته تو نخ دنی به طور طبیعی بخش قابل توجهی از همه افکار و اعمالش رو تلاش برا جلب توجه دنی تحت تاثیر قرار میده و ناخودآگاه از هر فرصتی برا خودشیرینی و مخ زنی استفاده میکنه.

4- تو هیچ کدوم از ازدواج های سیاسی قبلی دو طرف هم سطح و دارای ادعای یکسان نبودن، همیشه یه طرف پایین تر و ضعیف تری بود که سعی میکرد با در اختیارِ طرف قوی تر و بزرگتر گذاشتن امکاناتش آویزون اون بشه و خودشو از نردبان قدرت بالا بکشه:

تارگاریان ها وقتی دنریس رو به کال دروگو فروختن یه خاندان بدبخت تبعیدی بودن که جز یه نام اصیل هیچی نداشتن.

والدر فری هم یه لرد رده دوم بود که همیشه عقده به حساب نیومدن از طرف لردهای رده اول رو داشت و حالا که پلش به خاطر نقشه های نظامی وارث وینترفل اهمیت پیدا کرده بود سعی کرد از موقعیت بیشترین استفاده رو ببره.

تایرل ها هم علیرغم داشتن ثروت و نیروی زیاد، چون به خاطر نداشتن اصالت کافی هیچ وقت تو بازی تاج و تخت نقش جدی نداشتن، سعی کردن با ملکه کردن دخترشون وارد بازی بشن.

سانسای بدبخت هم که عملا حکم غنیمت جنگی به جا مونده از یه خاندان شکست خورده رو داشت.

ولی اینجا جان و دنی هر دو مدعی حکومت و تا حدود زیادی بی نیاز از هم هستن پس جوش خوردن وصلت شون به آسونی موارد قبلی نیست.

ضمنا این اصراری که شما برا جلو انداختن ازدواج جان و دنی دارین با اون یکی موضع تون که چرا جان جلو سرسی طرف دنی رو گرفت تعارض داره

اگه جان و دنی قبل رفتن برا مذاکره با سرسی ازدواج میکردن که اصلا حرفی برا گفتن باقی نمی موند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
محمدمهدی » سه شنبه شهریور 20, 96 1:23 am[/url]"]
توروس » سه شنبه شهریور 20, 96 1:36 am[/url]"]این رو در نظر بگیرین که شاه شب فقط دشمن جان نیست و تمام این مصائب که جان متحمل شد به خاطر این بود که دنریس هم متوجه بشه با یک دشمن غیر انسانی و مشترک مواجهه.

من معتقدم که زانو نزدن جان در اون موقعیت کار قدرناشناسانه ای نبود گو اینکه با مخالفت خود دنریس هم مواجه شد که کمتر از جان صادق نیست.همینطور با مخالفت داوس و تیریون و دیگران.

چیزی که واضحه اینه که جان دنریس رو انتخاب کرده انتخابی توامان "استراتژیک،عاشقانه و باورمندانه و همینطور ملاحظاتی که شما درباره‌ی این پیوند دارای مزایای فراوان گفتین" اما اعلام این انتخاب قلبی و عقلی در اون شرایط درست نبود . از نظر اخلاقی هم موظف نبود.اصلا بحث اونجا این نبود که جان کدوم ملکه رو انتخاب کنه. بنابراین جان برای داشتن قابلیت مانور در آینده شاید بهتر بود که در این اعلام وفاداری عجله نکنه.اونطوری حتا متحدانش هم ازش ایراد نمی گرفتن. دنریس هم که به خواست قلبی جان واقف بود و نیازی نداشت که در ملاء عام این مساله آشکار بشه

جناب توروس

آخه یکی دیگه از نکاتی که مورد غفلت دوستان واقع میشه اینه که جان اون موضع رو تو جواب چه حرفی و براساس چه برداشتی اتخاذ کرد ؟

سرسی با هوشیاری ذاتی خودش سریعا تشخیص داد که احتمال ایجاد یک پیوند به قول شما استراتژیک-عاشقانه بین جان و دنریس چقدر بالاست و دقیقا به قصد پیشگیری از وقوع این اتفاق با تعریف و تمجید از ند استارک که همه میدونیم ازش نفرت داره در عین تخریب و تحقیر دنریس سعی کرد بین شون اختلاف بندازه و به اصطلاح عامیانه برا جان نخ ول کرد.

و با شناختی که ما از شخصیت و روحیات جان داریم کاملا طبیعی بود که تو همچین وضعیت به شدت تحریک کننده ای درونیات خودش رو بیرون بریزه و نخ سرسی رو پس بزنه.

 

محمد مهدی گرامی

دوست من، همونطور که از نوشته تون برداشت میشه جان با اون چارچوب اخلاقی/رفتاری/احساسی خودش در واقع توی پَر سرسی زد. درسته این کار رو کرد به اصطلاح "کار درست" از نظر خودش اما بحث دقیقا اینه که این واکنش تا حدی احساسی بود و خلاصه ضروری نبود.جان در یک دو راهی نبود. خصوصا قبلا هم دیدیم که جان در پاسخ اولین درخواست دنریس برای زانو زدن گفت:اصلا وقتی برای این کارها نیست.

حرفم اینه که جان با این اولویت بندی محکم و دقیق و به عنوان کسی که بیشتر از همه مسولیت حفاظت از زندگان رو پذیرفته و می فهمه ، نباید احساسی برخورد می کرد. می تونست یه جواب دیگه به سرسی بگه مثلا بگه الان وقت این چیزها نیست و وارد "بازی" سرسی نشه. راه های زیادی داشت که شاید آخرینش اعلام اطاعت عمومی از دنریس بود، دنریسی که همون مشروعیت نصفه نیمه و زوری و به اصطلاح "دوفاکتو"ی سرسی روهم فعلا نداره. بحث اینه که چرا یک جبهه و یک تعارض دیگه باید ایجاد کنه؟ با تمام روابط و دیون متقابلش با دنریس باز هم این کار ضروری نبود و به قول این سریال های آمریکایی یک حواس پرتی! و حاشیه سازی بی‌مورد ایجاد کرد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
توروس » چهارشنبه شهریور 21, 96 2:06 am[/url]"]محمد مهدی گرامی

دوست من، همونطور که از نوشته تون برداشت میشه جان با اون چارچوب اخلاقی/رفتاری/احساسی خودش در واقع توی پَر سرسی زد. درسته این کار رو کرد به اصطلاح "کار درست" از نظر خودش اما بحث دقیقا اینه که این واکنش تا حدی احساسی بود و خلاصه ضروری نبود.جان در یک دو راهی نبود. خصوصا قبلا هم دیدیم که جان در پاسخ اولین درخواست دنریس برای زانو زدن گفت:اصلا وقتی برای این کارها نیست.

حرفم اینه که جان با این اولویت بندی محکم و دقیق و به عنوان کسی که بیشتر از همه مسولیت حفاظت از زندگان رو پذیرفته و می فهمه ، نباید احساسی برخورد می کرد. می تونست یه جواب دیگه به سرسی بگه مثلا بگه الان وقت این چیزها نیست و وارد "بازی" سرسی نشه. راه های زیادی داشت که شاید آخرینش اعلام اطاعت عمومی از دنریس بود، دنریسی که همون مشروعیت نصفه نیمه و زوری و به اصطلاح "دوفاکتو"ی سرسی روهم فعلا نداره. بحث اینه که چرا یک جبهه و یک تعارض دیگه باید ایجاد کنه؟ با تمام روابط و دیون متقابلش با دنریس باز هم این کار ضروری نبود و به قول این سریال های آمریکایی یک حواس پرتی! و حاشیه سازی بی‌مورد ایجاد کرد.

برادر عزیزم

نمیدونم موقع دادن این پست آخرین توضیح من در رابطه با تصمیم جان رو خونده بودین یا نه ؟!!

من براساس همون دلایل ذکر شده به جد معتقد شدم که سرسی برا حل معادله ای که باهاش مواجه بود با یک طراحی هوشمندانه جان رو دقیقا سر یه دوراهی قرار داد و اون رو ناچار به انتخاب و اعلام موضع صریح کرد تا تکلیف خودش رو بدونه.

جان در اینجا، هم موقعیت رو به درستی تشخیص داد و هم این نکته رو که دروغ و خلف وعده علاوه بر اینکه خلاف نظام اخلاقی و اعتقادی اش هست به احتمال زیاد موثر هم نیست و سرسی رو فریب نخواهد داد و اگه به آدمی مثل سرسی تعهدی بده با عواقب خیلی سنگینی مواجه خواهد شد.

اینجا جان عین پدر و برادرش سر دو راهی احساس و وظیفه قرار گرفت که به خاطر وظیفه دفاع از شمال پا روی احساسش نسبت به دنی بزاره و یا به خاطر علاقه به دنی بیخیال وظیفه جمع کردن حداکثر کمک برا شمال بشه ؟؟

و دقیقا همون طور که ایمون تارگاریان براش تشریح کرده بود وظیفه در برابر عشق به یه زن معنایی نداره

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نمیدونم چه نیازی به این مذاکرات برای قانع کردن سرسیه و چرا اینقدر سرسی حق به جانبه و همه باید قانعش کنن؟

سرسی جیمی رو به خیانت متهم می کنه در صورتی خود سرسی قبلا با رابطه با لنسل لنیستر و ... بدترین نوع خیانت رو انجام داده بود

تیریون باید سرسی رو راضی کنه در صورتی که از همون تولد تیریون سرسی آزارش داشت و تحقیرش کرد

در مغز دنریس و تیم مذاکره کننده شمالی چی می گذشت که بخاطرش ویسریون فدا شد؟

واقعا خبر ندارن این سرسی کیه یا سابقه فامیلی اش چطوره که انتظار صلح و حتی همراه شدن نیروهای سرسی رو دارن؟

سرسی دختر تایوین لنیستره همون که با خیانتش به شاه دیوانه بارانداز پادشاه رو به خاک و خون کشید. همون که بانی عروسی سرخ و کشته شدن کاتلین و راب بود.

جیمی هم که برادرشه اسمش با خودشه شاه کش. کسی که سوگند حفاظت از پادشاه رو خورده بود و به وقتش بهش خیانت کرد

در مورد جان هم که علی رغم جوانمردی ند استارک برای رحم به سرسی و بچه هاش، رفتار سرسی از یاد نمیره که چطور تا لحظه آخر از جافری هیولا صفت و کارهای شیطانی اش حمایت می کرد. در مرام سرسی چیزی به نام پشیمانی یا سازش یا از خود گذشتگی وجود نداره.

اگه دنریس و نیروهای شمال اینقدر ساده اند که اینطور شخصی رو نشناخته اند همون بهتر که توسط شاه شب نابود بشن چون شاه شب خیلی شرف داره به امثال سرسی!

 

پ.ن: پست دوستان رو در مورد دنریس الان دیدم و موافقم. دنریس در کتاب برای من تا پایان کتاب اول قابل تحمل بود!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
R-FAARAZON » چهارشنبه شهریور 22, 96 7:17 am[/url]"]نمیدونم چه نیازی به این مذاکرات برای قانع کردن سرسیه و چرا اینقدر سرسی حق به جانبه و همه باید قانعش کنن؟

سرسی جیمی رو به خیانت متهم می کنه در صورتی خود سرسی قبلا با رابطه با لنسل لنیستر و ... بدترین نوع خیانت رو انجام داده بود

تیریون باید سرسی رو راضی کنه در صورتی که از همون تولد تیریون سرسی آزارش داشت و تحقیرش کرد

در مغز دنریس و تیم مذاکره کننده شمالی چی می گذشت که بخاطرش ویسریون فدا شد؟

واقعا خبر ندارن این سرسی کیه یا سابقه فامیلی اش چطوره که انتظار صلح و حتی همراه شدن نیروهای سرسی رو دارن؟

سرسی دختر تایوین لنیستره همون که با خیانتش به شاه دیوانه بارانداز پادشاه رو به خاک و خون کشید. همون که بانی عروسی سرخ و کشته شدن کاتلین و راب بود.

جیمی هم که برادرشه اسمش با خودشه شاه کش. کسی که سوگند حفاظت از پادشاه رو خورده بود و به وقتش بهش خیانت کرد

در مورد جان هم که علی رغم جوانمردی ند استارک برای رحم به سرسی و بچه هاش، رفتار سرسی از یاد نمیره که چطور تا لحظه آخر از جافری هیولا صفت و کارهای شیطانی اش حمایت می کرد. در مرام سرسی چیزی به نام پشیمانی یا سازش یا از خود گذشتگی وجود نداره.

اگه دنریس و نیروهای شمال اینقدر ساده اند که اینطور شخصی رو نشناخته اند همون بهتر که توسط شاه شب نابود بشن چون شاه شب خیلی شرف داره به امثال سرسی!

 

پ.ن: پست دوستان رو در مورد دنریس الان دیدم و موافقم. دنریس در کتاب برای من تا پایان کتاب اول قابل تحمل بود!

اینقدرها هم که میگین رفتن به کینگزلندینگ بیهوده نبود.اونا میخواستن سرسی رو متقاعد کنن که به شمال حمله نکنه و نیروهاشو با اینا همراه کنه شاید تو دومی زیاد موفق نشدن ولی سرسی حالا حالاها به شمال حمله نمیکنه.چون اگه حمله کنه نیروهاش شمال از بین میرن یا شاید هم نرن و خودش شکست بخوره چون شمالیها تو اون هوا بهتر میجنگن و تعدادشونم خیلی بیشتره با ارتش دنریس.و اگه نیروهای شمال از بین بره خود سرسی باید جلوی شاه شب بایسته نیروهای گلدن کمپانی رو هم مطمئن باشین فعلا برای دفاع آورده و به شمال حگله نمیکنه و احتمالا شروع به فتح جنوب کنه.ولی اگه نمیرفتن سرسی از جنوب و شاه شب ازشمال بهشون حنله میکرد فعلا تا شاه شب هست سرسی به خط دفاعی شمالی ها نیاز داره و منتظره بعد جنگ با شاه شب نیروهاشون تحلیل بره تا حمله کنه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Lady of winterfell » سه شنبه شهریور 21, 96 1:10 pm[/url]"]دقیقا اینجا کسی نمیتونه منتی سر کس دیگه بذاره همه دارن برای بقای خودشون میجنگن. در مورد دراگون گلس هم لطفی در کار نبود صحبت تیریون رو گوش کنین به دنی میگه دراگون گلس برای تو هیچ ارزشی نداره یه چیزی بهش بده بدون اینکه واقعا چیزی بهش داده باشی. دنریس در برخورد اول کاملا مشغول شاخ و شونه کشیدن بود و بعد هم جان رو در جزیره زندانی کرد تنها دلیلی که به مرور رفتارش نرم شد علاقه مندیش به جان بود. اگه جان باز هم خیلی به دنی احساس دین و علاقه میکنه میتونه شرایط شمال و پیچیدگی هارو براش توضیح بده و بگه بعد از اینکه شاه شب رو شکست دادیم زانو میزنم وسط جنگ بزرگ با شاه شب ایجاد درگیری و پیچیدگی تو شمال اشتباه بزرگیه.

در مورد ازدواج هم کاملا منطقیه و اینکه تیریون و داووس پیشنهاد نمیدن عجیبه. در قسمت آخر فصل پیش وقتی دنی با داریو قطع رابطه میکنه تیریون میگه خوبه اینطوری میتونی ازدواج سیاسی کنی. الان به جز جان چه گزینه ای هست؟مارتل ها و تایرل ها مردی ازشون نمونده، جیمی.قاتل پدرشه کی میمونه رابین ارین؟اگر ازدواج کنن به عنوان 2 انسان برابر دیده میشن و حساسیت شمالی ها از بین میره.

اگر واقعا دلیلی و نقشه ای پس کار نباشه رفتار جان خیلی به نظرم اشتباه بود و واقعا تو ذوقم زد. میدونیم که شمال به سنسا و آریا و برن تعلق داره و جان حقی نداره همونطور که تو کتاب میبینیم هربار استنیس وینترفلو بهش پیشنهاد میکنه جان جواب میده وینترفل مال خواهرم سنساست. و اینکه شمالو پس گرفتن تا حد زیادی مدیون سنسا بود و حالا که آریا و برن هم برگشتن. اینکه خانواده و مردمشو به هیچ حساب نمیکنه و حتی در مورد زانو زدن مشورت هم نمیکنه باهاشون و انقد راحت استقلال شمالو به باد میده برای من که خیلی ناراحت کننده بود. مگه اینکه نقشه ای باشه اگه نه ناامیدکننده بود واقعا.

اصلا احساس دین جان به دنریس قسمت کوجیکش بخاطر دراگون گلسه.نمیدونم چرا هیچکدومتون به این اشاره نمیکنید دنریس اومد و اجن رو بهقیمت اژدهاش نجات داد من هم بودم احساس دین میکردم و اینکه میگین با لردهای شمال مشورت نکرد لردهای شمال اینقدر بیشرافت نیستن که بعد اینکه ججان بگه داگون گلس رو بدون هیچ توقعی بهم داد واژدهاش فدای من شد تا زنده بمونم باز میگن زانو نزن؟باز میگن خودش کرده میخواست نکنه میخواست دراگون گلس به ما نده!!لردهای شمالی مجبور به متحد شدن با دنریس هستن.لردهای شمالی دیگه مثل زمان راب نسست که هرکدوم تو قلعه هاشون یه ارتش داشتن حالا به سختی با کمک لردهای ویل تونستن ده هزار نفر تو وینت فل جمع کنن .تنهایی هم به هیچ عنوان نمیتونن با شاه شب مبارزه کنن.حتی جان هم اکه اینارو به لردهای شمالی توضیح میداد قانع میشدن و مطمئنم لردهای شمالی اینقدر میفهمیدن که این متحد قدرتمند برای بعد جنگ با شاه شب هم براشون کافیه.این هم که دنریس بی نیاز بود به دراگون گلس پس با دادنش به جان دینی رو گردنش نداره اشتباهه.برای مثال فری ها پل رو داشتن و از راب باج گرفتن اونوقت باز میگین فری ها به پل نیاز نداشتن و باج گیریشونم اشتباه بوده؟نیاز فری ها به پل همون باج گرفتن بود که سالها سرپا نگه داشته بودشون .مس دنریس هم میتونست احساس نیاز کنه و دراگون گلس رو در ازای طلا به جان بفروشه.

گاهی وقتا بهتره کوتاه بیاییم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شما مطمئنید یه داستانو میبینید؟به صحبت تیریون و جان روی صخره نگاه کنین تیریون میگه اینکه توقع داری جنکشو ول کنه و بیاد به تو در جنگ با شاه شب کمک کنه بی منطقه. یه خواسته ای ازش داشته باش که منطقی باهش من راضیش میکنم.

حتی بعد هم که میره با دنریس صحبت کنه میگه تیریوم.باهات حرف زده و تیریون از حرف زدن لذت میبره.

مقایسه طلا و دراگون گلس هم واقعا جالبه ممکنه آقایون از طلا خوششون نیاد ولی فکر نمیکنم کسی باشه که از ارزشش بی خبر باشه.

هرکسی با هوش کم هم متوجه میشه که میخوان بدون اینکه چیز خاصی هزینه کرده باشن هدفیو دنبال کنن گفتم من اگه باشم تو این موقعیت خداروشکر میکنم و خوشحال میشم که کارم را افتاده حالا شما اصرار داری که موجب دین میشه.

حرف من و دوستان واکنشش در مقابل سرسی نبود. حرف من صحبتش با دنریس در اپیزود 6 و اصل زانو زدنشه. وقتی دنریس مجبور ه زانو زدنش نمیکنه و باعث مشکل در شمال میشه نباید زانو بزنه.

یا لااقل تا پایان جنگ برای زانو زدن صبر کنه.

چطور برابر نیستن؟سنسا و تیریون لرد و لیدی هستن همین در مورد لوراس و سرسی درسته. حتما که نباید دقیقا یه رتبه داشته باشن هردو طرف اشراف زاده ان.

منظورم اینه که اولین فکری که به ذهن افراد برای اتحاد میرسه ازدواجه.

مگه دنریس آخر فصل پیش نمیخواست به وستروس بیاد و ازدواج سیاسی کنه متوجه نمیشم چرا این مسئله انقد عجیبه. لیتل فینگر بلافاصله پیشنهادشو میده و پیشنهادیه که طبیعتا به ذهن هرکسی میرسه.

میتونن پیشنهاد بدن و یکی بگه به این دلایل یکم سخته ولی اینکه چنین پیشنهادی بین داووس و جان و دنریس و تیریون یا وریس تیریون در د یه اشاره گذرا هم بهش نمیشه عجیبه.

فکر میکنم دلیل دوستمون درسته میخواستن بگن این قهرمانان ما خودشون عاشق هم شدن و رمانتیک ترش کنن.

بله مشکلشونو حل میکنه با هم متحد میشن بدون اینکه کسی مغلوب بشه.

شما دیالوگ تورمند و جان رو ببینین میگه کدوم ملکه رو باید قانع کنی اونکه اژدها داره یا اونکه با برادرش رابطه داره؟جان جواب میده هردو..

بله دنی به خاطر علاقه ش به جان مخالفت میکنه با رفتنش ولی کل این ماموریت برای اینه که ایشون و سرسی باور کنن.اگرم.کسی این وسط بخواد طلبکار و حق به جانب باشه جانه که هرچی حنجرشو پاره کرد کسی گوش نکرد.

اصلا اینا بحث فرعیه گفتم اصلا به وافق برسیم که جان احساس علاقه یا دین یا هرچی میکنه زانو زدنش در شرایط فعلی عاقلانه نیست. به صحبتش با سرسی کار ندارم اصل زانو زدنشو میگم.

دوست عزیز شما با توجه به آواتارتون معلومه که طرفدار راب استارکها هستین . راب که بنده خدا در راه استقلال شمال شهید شد الان از زانو زدن جان راضی هستین؟

منم طرفدار استارک ها هستم و دوست دارم تو قدرت باشن و جان روهم یه استارک میدونم و جدا از هر بحث و دلیل منطقی زانو زدنش برام خوشایند نیست اونم در مقابل شخصی مثل دنریس.

ویرایش شده در توسط مهمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پارسا تارلی:

هیچ قسمت علاقه و دینش نباید به خاطر دراگون گلس باشه. بله دنریس دنریس میتونست خیلی بدتر رفتار کنه در ین حرفی نیست. اگر مبنای مقایسمون افراد باشرافتی مثل فری ها و سرسی باشن.

توضیحم دادم کسی که باعث جوش خوردن این مسئله شد تیریون بود که به خاطر مدتی که قبلا باجان گذرونده بودن و رابطشون خوب بود میخواست کمکش کرده باشه.

این حرف شما همون منت گذاشتن میشه. همه دارن تو یه جبهه واحد میجنگن نباید بعدش بشمرن من اینکارو کردم تو اونکارو کردی.

دنریس اگه کمک نکنه نهایتا ملکه یه قبرستون میشه همه دارن برای هدف مشخصی میجنگن و اگه کسی بخواد کمکشو به رخ دیگران بکشه ته خودخواهیه.

تا جاییم که من یادمه جان افتاد تو آب و کسی که نجاتش داد عموش بود نه دنریس.

مسئله اینه که جان وقتی کسی ازش نمیخواد چرا انقد عجله داره واسه زانو زدن. به قول شما بره برسه وینترفل با خانوادشو و لردهای شمالی صحبت کنه بعد زانوشم بزنه میترسه دیر شه؟

و برخورد شمالی هارم خواهیم دید با این قضیه که چقد استقبال خواهند کرد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
Ser Duncan The Tall » سه شنبه شهریور 21, 96 11:42 pm[/url]"]
Lady of winterfell » چهارشنبه شهریور 21, 96 12:00 am[/url]"]در مورد دنریس هم بله یه نقد شخصیتیش کنیم خوبه. به نظر من بله دنریس یه شخصیت بسیار قدرت طلبه.

دنریس از جمله اون شخصیت هاییه که تو کتاب و سریال وضعیت مشابهی داره و من تو 2کتاب اول و 2 سیزن اول سریال قصه شو خیلی دوست داشتم ولی بعد به مرور بدتر و بدتر شد. دلیلشم به نظر من اینه که در طرح اولیه مارتین قرار بوده 3کتاب نوشته بشه و تو همون کتاب 2 اگه اشتباه نکنم دنریس به وستروس میاد.

ولی بعد اینو تبدیل میکنه به 7کتاب نتیجه ش این میشه که تو 3 کتاب و 4 سیزن داره دور خودش میچرخه و کارش اینه که هر دو سه اپیزود یه جارو فتح کنه و روز به روز مغرورتر و غیرمنطقی تر بشه که به شدت خسته کننده شده بود.

الانم که من کلا متوجه نمیشم حرف حسابش چیه. الان تو وستروس برده داری هست یا کسی براش دعوت نامه فرستاده که اونجا رفته و جنگ و خونریزی به پا کرده. پس دنریس هم میشه یه قدرت طلب دیگه مثل بقیه که دنبال تاج و تخته و به خاطرش خون به پا کرده پس دلیل اینکه خودشو اخلاق مدارتر از بقیه مدعی ها مونده نمیدونم دلیلش چیه.

میگه میخوام چرخ قدرتو از بین ببرم بعد خودش به خاطر خانواده ش خودشو مستحق حکومت میدونه. الان خودش کجای این چرخ قرار میگیره.

دیالوگش با جان خیلی جالبه میگه به خاطر پدرم منو قضاوت نکن ولی به خاطر اینکه پدرم شاه بوده من باید ملکه بشم بعد داره پدر جان رو قضاوت میکنه. حرفش اینه که خوبی ها و حقوق خاندانم مال منه ولی بدیهاشون به من ربطی نداره.

میگه دوران تارگرین ها آرامش و صلح بوده پس رقص اژدهایان و شورش بلک فایرها و.... در دوران کی بوده.

بعد دیالوگش با وریسه میگه وقتی دارم اشتباه میکنم بهم بگو ولی اگه بهم خیانت کنی زنده زنده میسوزونمت. الان وریس بهش بگه اشتباه میکنی و قبول نکنه چی میشه؟

بعد تو اپیزود 4 که تارلی هارو میسوزونه اصولا بعد جنگ افراد به اسارت درمیانوولی این بیرحمانه میسوزونتشون.

دیالوگ میساندی که میگه اگه نخوام برای دنریس کار کنم سوار کشتیم میکنه و بدرقه م میکنه در حالی که کشتی یکی دیگه رو گرفته و تا زانو نزنه نمیذاره بره.

و در نهایت بله وقتی شاه شب رو با چشات دیدی تمام فکروذکرت باید مبارزه با اون باشه نه بازی تاج و تخت.

کلا یه شخصیت بسیار متناقضه. من مشکلی ندارم مثل بقیه دنبال حکومت و قدرته ولی اینکه خودشو بهتر از بقیه میدونه و کاراشو به عنوان حقوق مردم و خیرخواهی توجیه میکنه بده.

امیدوارم با انجام یه فداکاری بزرگ و شکست شاه شب شخصیتشو ترمیم کنه.

 

 

از این دنریس شخصیت نچسب تر و بی مزه تر و خود درگیر تر داریم تو داستان؟

اولش که مجنون بودن پدرشو قبول نمی کرد، حالا که قبول کرده هم به قول شما میخواد به اسم پدرش حکومت کنه ولی به اسم اون قضاوت نشه! خودش از اون طرف ند استارک رو به خاطر دوستی با رابرت قضاوت می کنه. این که اصلا در حد قضاوت ند هست بماند ...

حیف جان که شخصیتو انقدر کوبیدن و انداختنش بغل این حضرت اعتماد به سقف! اونم سقف کاذب البته ...

 

راجب پیشنهاد ازداجشون هم موافقم. حتی در قسمت ششم تیریون در مکالمه ش با دنریس اشاره میکنه که به هم علاقه دارن. به احتمال قوی خواستن نشون بدن که مثلا رابطشون بر اساس عشق و علاقه بوده و ازدواجشون هم همینطور خواهد بود. از ازدواجشون در فصل بعد که من کاملا مطمئنم. در اخر هم بعید نیست جان و دنریس برای سالها با خوشی زندگی کنن.

متاسفانه بازی حالا نگیم ضعیف در بهترین حالت متوسط امیلیا کلارک هم کمکی نمیکنه. به عنوان مثال جفری شخصیتی بود که همه ازش متنفر بودن منم همینطور ولی واقعا صحنه هاش جالب بودن و بازیگرش عالی بود. من تنها صحنه هایی که از دنریس که خوشم میاد اژدهاسواریشه.

این تفاوت بازیها وقتی خودشو نشون میده که بازیگر خوب و متوسط در کنار قرار میگیرن مثل چاله اژدها و تقابل سرسی و دنریس.

امیلیا کلارک قیافه لازم رو برای بازی دنریس داره ولی چیزی که زیاده بازیگر خوش قیافه کاش شخص بااستعدادتری رو برای این نقش اصلی انتخاب میکردن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
R-FAARAZON » چهارشنبه شهریور 22, 96 7:17 am[/url]"]نمیدونم چه نیازی به این مذاکرات برای قانع کردن سرسیه و چرا اینقدر سرسی حق به جانبه و همه باید قانعش کنن؟

سرسی جیمی رو به خیانت متهم می کنه در صورتی خود سرسی قبلا با رابطه با لنسل لنیستر و ... بدترین نوع خیانت رو انجام داده بود

تیریون باید سرسی رو راضی کنه در صورتی که از همون تولد تیریون سرسی آزارش داشت و تحقیرش کرد

در مغز دنریس و تیم مذاکره کننده شمالی چی می گذشت که بخاطرش ویسریون فدا شد؟

واقعا خبر ندارن این سرسی کیه یا سابقه فامیلی اش چطوره که انتظار صلح و حتی همراه شدن نیروهای سرسی رو دارن؟

سرسی دختر تایوین لنیستره همون که با خیانتش به شاه دیوانه بارانداز پادشاه رو به خاک و خون کشید. همون که بانی عروسی سرخ و کشته شدن کاتلین و راب بود.

جیمی هم که برادرشه اسمش با خودشه شاه کش. کسی که سوگند حفاظت از پادشاه رو خورده بود و به وقتش بهش خیانت کرد

در مورد جان هم که علی رغم جوانمردی ند استارک برای رحم به سرسی و بچه هاش، رفتار سرسی از یاد نمیره که چطور تا لحظه آخر از جافری هیولا صفت و کارهای شیطانی اش حمایت می کرد. در مرام سرسی چیزی به نام پشیمانی یا سازش یا از خود گذشتگی وجود نداره.

اگه دنریس و نیروهای شمال اینقدر ساده اند که اینطور شخصی رو نشناخته اند همون بهتر که توسط شاه شب نابود بشن چون شاه شب خیلی شرف داره به امثال سرسی!

 

پ.ن: پست دوستان رو در مورد دنریس الان دیدم و موافقم. دنریس در کتاب برای من تا پایان کتاب اول قابل تحمل بود!

کلا این پلات گرفتن وایت و نشون دادنش به سرسی احمقانه ترین پلاتیه که دیدم تنها هدفش جمع کردن یه سری کاراکتر باحال در یه ماموریت خطرناک و دادن یه اژدها به شب در اپیزود 6 و جمع کردن سایر کاراکترها دورهم در اپیزود آخر بود.

الان رفتن برین و پادریک به کینگزلندینگ چه توجیهی داره؟وقتی شاه شمال از طرف شمال داره میاد دعوت کردن سنسا چه معنی داره که اونم بخواد برینو بفرسته؟

جز اینکه میخواستن برین یه صحنه با جیمی و یه دیالوگ با هاوند داشته باشه و پادریک و تیریون و بران رو باهم نشون بدن دلیل دیگه ای داره؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اگر بحث دین باشه که جان فقط به دنریس مدیون نیست.

اگر ارتش ویل و خاندان مورمونت، هورنوود و مزین نبودند جان هیچ شانسی برابر رمزی نداشت.

 

لردهای شمال بودن که جان، یه حرامزاده بدون هیچ حق تولدی رو شاه شمال کردن، مقامی که حتی خیالش هم برای جان ممکن نبود.

 

ارتش ویل هم منطقی بود با وجود یه ملکه ی دیوانه و یه ملکه ی در نظرشون متجاوز با لشگر چند هزار نفری و سه اژدها به ویل برگردن و از خانه ها و خانواده هاشون محافظت کنند‌. ولی به جان اعتماد کردند و چند ماهه در یکی از سخت ترین زمستان های وستروس برای حفاظت از وینترفل و شمال اونجا مستقر شدن.

 

در عوض جان چندین هفته نامه ای برای در جریان گذاشتنشون نفرستاد و وقتی فرستاد که خودسرانه و بدون مشورت با اونها زانو زده بود. جان حتی با داوس مشاور اصلیش که جونشو بهش مدیونه هم مشورت نکرد و در عمل انجام شده قرارش داد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×