رفتن به مطلب
cancer

بحث اپیزودیک قسمت چهارم The Last of The Starks

بحث اپیزودیک قسمت چهارم  

92 رای

  1. 1. به قسمت چهارم فصل هشت مجموعه بازی تاج و تخت از یک تا ده چه نمره ای می دهید؟

    • 1
      10
    • 2
      1
    • 3
      2
    • 4
      3
    • 5
      6
    • 6
      9
    • 7
      16
    • 8
      17
    • 9
      19
    • 10
      9


Recommended Posts

ارسال شده در (ویرایش شده)

دیوید بنیاف و دی بی وایس رو باید با سیروس مقدم و محمد حسین لطیفی مقایسه کرد نه پیتر جکسون. شاهکار تمام عیاری مثل ارباب حلقه ها که از جنبه های مختلفی سینمای فانتزی رو ارتقا و توسعه بخشید اصلا قابل مقایسه با سریال بازی تاج و تخت نیست. وقتی قراره فیلمنامه ای خلق بشه نویسنده باید از جنبه های مختلفی اون رو بررسی کنه و شخصیت ها، گره افکنی ها، گره گشایی ها، اوج و فرود و... اون رو از زاویه های مختلف بررسی کنه تا داستان پیرنگ و منطقی محکم داشته باشه. شاهکاری مثل ارباب حلقه ها نتیجه ها سالها اندیشه و کندوکاو پیترجکسون در آثار تالکین از دوران نوجوانی و جوانی تا زمانی  بود که بعد از وحشت آفرینان و موجودات بهشتی شهرت نیم بندی به هم زد. محصول سالهاییه که در آپارتمان کوچیکی که بهش دادن با فیلیپا بوینز، فرن والش و گاها سائول زانتز چالش های فیلمنامه  رو برای بررسی امکان خلق یک محصول واحد یا دوگانه بررسی می کرد ( سال 1995). مدتها طول کشید که پیترجکسون به همه کمپانی های مهم هالیوود از مترو گلدوین مایر، فاکس قرن بیستم، پارامونت و... خیلی از کمپانی های بزرگ سر زد ولی هیچ کدوم ریسک ساخت یه دو گانه رو با بودجه 100 میلیونی رو قبول نمی کردند. حال اینکه چطور کمپانی کوچکی مثل نیولاین سینما راضی شد که بودجه ای تقریبا 190 میلیونی رو اون هم برای خلق یه سه گانه اختصاص بده، اسمشو نمیشه چیزی به جز شانس گذشت. واقعا پیترجکسون  حداقل از نظر من) در خیلی جنبه ها اثر وزین تالکین که جنبه حماسی و رزم اش چندان مفصل نبود رو توسعه بخشید مگه میشه کسی این سه گانه رو بارها دیده باشه و از نریشن جادویی کیت بلانشت در ابتدا، اون تعقیب و گریز فوق العاده یاران توسط سواران سیاه، عبور یاران حلقه از خازاد دوم، مرگ تراژیک برومیر در آمون هن، نبرد عظیم هلمز دیپ، محاصره میناس تیریث ، نبرد در دشت پله نور رو فراموش کنه؟ اصلا میشه مجموع اکشن این سریال رو فقط با نبرد عظیم هلمز دیپ یا نبرد پله نور مقایسه کرد؟ فقط تصور کنید اون هجوم احمقانه دوتراکی ها که ظرف سی ثانیه خاموش شدند  و مقایسه اش کنید با حمله فوج روهیریم و دلاوران روهان به رهبری تئودن و ائومر اون به نیروهای متحد سائورون. همون نبرد حرامزاده ها که در کنار  دفاع از دیوار و خانه مطبوع قابل قبول و دیدنی بود  طرح کلی اش میشه گفت تحت تاثیر نبرد استرلینگ در فیلم شجاع دل مل گیبسون بود که اکشنش توسط جان تول طراحی شده بود. اون هجوم پیاده نظام به سمت همدیگه، بازگشت سواره نظام اسکاتلند و قلمع و قمع کردن نیروهای انگلستان مشابهش در همین نبرد فصل ششم پیاده شد( خیلی موارد مشابه دیگه شو در تاپیک همون اپیزود گفتم). طبیعیه سطح کیفی محصولی که ده سال صرف ساختش بشه با کاری که یک ساله جمع و جور شده، متفاوت باشه. 

سریال بازی تاج و تخت  و وست ورلد ( به خاطر کیفیت بالاترشون نسبت به سریال های دیگه) شاید تنها سریال هایی باشن که حاضرم براشون وقت برای دیدن و در صورت امکان معرفی شون بزارم ولی نهایتا  نباید فراموش کنیم که یه سریالن و نه بیشتر. در سریال به نسبت یک اثر سینمایی پیرنگ بیشتر به آب بسته میشه و یه اقتباس سینمایی هم هیچ وقت جنبه خیال پردازی و رهایی در تخیل چنان چه میشه در رمان حسش کرد رو نداره. به همین خاطر طبیعیه سریال در جنبه پایین تری از مجموعه داستان جرج مارتین باشه.

در مورد ضعف فیلمنامه جدا از ضعف در شخصیت پردازی، افت مفرط پرداخت در دیالوگ و افت ناگهانی هوش سیاست پردازانی مثل لرد وریس یا تیریون ( که به شدت سانتی مانتال شده)، ضعف اصلی کار منبعث از خود اثر جرج مارتینه. فکر کنم 4-5 سال پیش این رو خدمت دوستانی عرض کردم. کلیشه زدایی وقتی زیاد استفاده بشه خودش تبدیل به کلیشه میشه. مارتین ورای سبک نوشتاری غیر قابل پیش بینی و هیجان انگیز یه سری شخصیت رو از ابتدا در حاشیه امنیت قرار داد. از استارک ها آریا، سانسا، جان و برن و از لنیسترها سرسی و جیمی. زنده ماندن این شخصیت ها گاها به خاطر هوش زیاد و شجاعت اونها، منطق داستان و گاهی صرفا علاقه شخصی مارتین به این شخصیت هاست. چیزی که به نظر من از ضیافتی برای کلاغ ها شروع شد و داستان دیگه بجای منطق بر محور انتظار برای حوادث غیر قابل پیش بینی با حفظ یه سری شخصیت ادامه پیدا می کرد. سریال نمود افراطی این رویه است. 

وقتی پنج فصل برای گره پردازی اختصاص پیدا میکنه، بهتره در پنج فصل هم داستان به سرانجامش برسه ولی شتاب روایتی، به نظرم به خاطر بالا رفتن محبوبیت شخصیت هایی مثل جان و سرسیه که باعث شد خیلی جاها منطق داستان کنار گذاشته بشه، باعث افت منطق روایی شد . اگه قرار بود جان یکه تاز خط روایتی شمال باشه، بهاش این بود استنیس باراثیونی  بعد از اینکه با تیزهوشی به شمال رفت، در جلد یه احمق فرو بره و دختر خودشو بسوزونه و... یا اگه قراره سرسی که اصلا در قامت یه سیاستمدار و دسیسه گر نیست و صرفا بیشتر نقش یک اغواگر رو داره که با مردهای مختلفی رابطه داره،  تبدیل به چیزی ورای لیتل فینگر و لرد وریس بشه بهاش افت هوش تیریون لنیستر از قامت یک نابغه به یک جلبکه، کسی که وقتی اوبراین مارتل از آزار و تحقیر همیشگی اش توسط سرسی میگه و حتی تصمیم به انتقام با روشی جالب از سرسی داره یهو تبدیل به کسی میشه که دوبار با رمانتیک بازی و دلسوزی نسبت به سرسی گول نقشه هاشو می خوره ( اون هم در زمانی که فکر انتقام از سرسی رو به زبان میاره). وقتی منطق روایی از دست بره  هر اتفاقی در داستان ممکنه.

به یکی از همکاران در کنار فیلمهای دیگه این سریالو معرفی کردم که اتفاقی گرم دیدنش شد. چنانچه در ظرف چند روز چنان محو این سریال شد که هفت فصلو دید و منتظر بود که اپیزود به اپیزود سریالو بهش برسونم. یادمه برای اپیزود سوم هیجان زیادی داشتم و به خصوص اون اول کار و اومدن ملیساندر خود من رو سکته داد. این دوست ماهم وقتی کار رو دید فردا که همو دیدیم گفت انصافا عجب نبردی بود. وقتی اون هیجانش تخلیه شد، گفتم ولی ضعف هایی داشت. یکی دو بار دیگه که اپیزود سوم رو دید خیلی موارد رو خود ایشون گفت: نمردن خیلی از شخصیت های اصلی وسط هجوم وایت واکرها، نحوه کشته شدن شاه شب، اون هجوم بی معنی دوتراکی ها، نداشتن پلن مناسب برای به دام انداختن لشکر مردگان که در قامت زامبی بودند و فکری از خودشون نداشتن ( چیزی که بر عکسشو در این اپیزود دیدیم) و.... این ضعف ها اینقدر گل درشت بود که کسی که صرفا چند روز با دنیای بازی تاج و تخت دمخور بود بهش پی برد چه برسه به کسانی که سالها با رمان و خود سریال  و تئوری های مختلف عمرشونو گذروندن و  هرکدوم در مورد نغمه و بازی تاج و تخت یه فیلمنامه نویس بالقوه اند. اگه از دید احساسی به کاری نگاه کنیم اون ضعف ها پوشیده می مونه و قاعده طرفدار بودن نسبت به اثری همینه. اگه طرفا از باب منطق بخواهیم اثری رو بررسی کنیم خیلی موارد ریز و درشت به چشم میاد. حداقل تجربه من نشون داده این دو طیف بخاطر تفاوت ماهوی در نوع نگاه نمیتونن تعامل در صحبت و بحث داشته باشن پس شاید بهتر باشه صرفا از سریال لذت برد تا گرفتار بحثی شد که هیچ نمیشه در اون به توافق رسید، چون آدمی با گذر عمر دیدش نسبت به خیلی، مسائل من جمله همین آثار هنری که می بینه ممکنه تغییر کنه.

ویرایش شده در توسط R-FAARAZON

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 10 دقیقه قبل، R-FAARAZON گفته است :

دیوید بنیاف و دی بی وایس رو باید با سیروس مقدم و محمد حسین لطیفی مقایسه کرد نه پیتر جکسون. شاهکار تمام عیاری مثل ارباب حلقه ها که از جنبه های مختلفی سینمای فانتزی رو ارتقا و توسعه بخشید اصلا قابل مقایسه با سریال بازی تاج و تخت نیست. وقتی قراره فیلمنامه ای خلق باشه نویسنده باید از جنبه های مختلفی اون رو بررسی کنه و شخصیت ها، گره افکنی ها، گره گشایی ها، اوج و فرود و... اون رو از زاویه های مختلف بررسی کنه تا داستان پیرنگ و منطقی محکم داشته باشه. شاهکاری مثل ارباب حلقه ها نتیجه ها سالها اندیشه و کندوکاو پیترجکسون در آثار تالکین از دوران نوجوانی و جوانی تا زمانی  بود که بعد از وحشت آفرینان و موجودات بهشتی شهرت نیم بندی به هم زد. محصول سالهاییه که در آپارتمان کوچیکی که بهش دادن با فیلیپا بوینز، فرن والش و گاها سائول زانتز چالش های فیلمنامه  رو برای بررسی امکان خلق یک محصول واحد یا دوگانه بررسی می کرد ( سال 1995). مدتها طول کشید که پیترجکسون به همه کمپانی های مهم هالیوود از مترو گلدوین مایر، فاکس قرن بیستم، پارامونت و... خیلی از کمپانی های بزرگ سر زد ولی هیچ کدوم ریسک ساخت یه دو گانه رو با بودجه 100 میلیونی رو قبول نمی کردند. حال اینکه چطور کمپانی کوچکی مثل نیولاین سینما راضی شد که بودجه ای تقریبا 190 میلیونی رو اون هم برای خلق یه سه گانه اختصاص بده، اسمشو نمیشه چیزی به جز شانس گذشت. واقعا پیترجکسون  حداقل از نظر من) در خیلی جنبه ها اثر وزین تالکین رو جنبه حماسی و رزم اش چندان مفصل نبود رو توسعه بخشید مگه میشه کسی این سه گانه رو بارها دیده باشه و از نریشن جادویی کیت بلانشت در ابتدا، اون تعقیب و گریز فوق العاده یاران توسط سواران سیاه، عبور یاران حلقه از خازاد دوم، مرگ تراژیک برومیر در آمون هن، نبرد عظیم هلمز دیپ، محاصره میناس تیریث ، نبرد در دشت پله نور رو فراموش کنه؟ اصلا میشه مجموع اکشن این سریال رو فقط با نبرد عظیم هلمز دیپ یا نبرد پله نور مقایسه کرد؟ فقط تصور کنید اون هجوم احمقانه دوتراکی ها که فرض سی ثانیه خاموش شدند  و مقایسه اش کنید با حمله فوج روهیریم و دلاوران روهان به رهبری تئودن و ائومر اون به نیروهای متحد سائورون. همون نبرد حرامزاده ها که در کنار  دفاع از دیوار و خانه مطبوع قابل قبول و دیدنی بود  طرح کلی اش میشه گفت تحت تاثیر نبرد استرلینگ در فیلم شجاع دل مل گیبسون بود. اون هجوم پیاده نظام به سمت همدیگه، بازگشت سواره نظام اسکاتلند و قلمع و قمع کردن نیروهای انگلستان مشابهش در همین نبرد فصل ششم پیاده شد( خیلی موارد مشابه دیگه شو در تاپیک همون اپیزود گفتم). طبیعیه سطح کیفی محصولی که ده سال صرف ساختش بشه با کاری که یک ساله جمع و جور شده، متفاوت باشه. 

سریال بازی تاج و تخت  و شاید  وست ورلد ( به خاطر کیفیت بالاترشون نسبت به سریال های دیگه) شاید تنها سریال هایی باشن که حاضرم براشون وقت برای دیدن و در صورت امکان معرفی شون بزارم ولی نهایتا  نباید فراموش کردن که یه سریالن و نه بیشتر. در سریال به نسبت یک اثر سینمایی پیرنگ بیشتر به آب بسته میشه و یه اقتباس سینمایی هم هیچ وقت جنبه خیال پردازی و رهایی در تخیل چنان چه میشه در زمان حسش کرد رو نداره. به همین خاطر طبیعیه سریال در جنبه پایین تری از مجموعه داستان جرج مارتین باشه.

در مورد ضعف فیلمنامه جدا از ضعف در شخصیت پردازی، افت مفرط پرداخت در دیالوگ و افت ناگهانی هوش سیاست پردازانی مثل لرد وریس یا تیریون ( که به شدت سانتی مانتال شده)، ضعف اصلی کار منبعث از خود اثر جرج مارتینه. فقط کنم 4-5 سال پیش این رو خدمت دوستانی عرض کردم. کلیشه زدایی وقتی زیاد استفاده بشه خودش تبدیل به کلیشه میشه. مارتین ورای سبک نوشتاری غیر قابل پیش بینی و هیجان انگیز یه سری شخصیت رو از ابتدا در حاشیه امنیت قرار داد. از استارک ها آریا، سانسا، جان و برن و از لنیسترها سرسی و جیمی. زنده ماندن این شخصیت ها گاها به خاطر هوش زیاد و شجاعت اونها، منطق داستان و گاهی صرفا علاقه شخصی مارتین به این شخصیت هاست. چیزی که به نظر من از ضیافتی برای کلاغ ها شروع شد و داستان دیگه بجای منطق بر محور انتظار برای حوادث غیر قابل پیش بینی با حفظ یه سری شخصیت ادامه پیدا می کرد. سریال نمود افراطی این رویه است. 

وقتی پنج فصل برای گره پردازی اختصاص پیدا میکنه، بهتره در پنج فصل هم داستان به سرانجامش برسه ولی شتاب روایتی، به نظرم به خاطر بالا رفتن محبوبیت شخصیت هایی مثل جان و سرسیه که باعث شد خیلی جاها منطق داستان کنار گذاشته بشه . اگه قرار بود جان یکه تاز خط روایتی شمال باشه، بهاش این بود استنیس باراثیونی  بعد از اینکه با تیزهوشی به شمال رفت، در جلد یه احمق فرو بره و دختر خودشو بسوزونه و... یا اگه قراره سرسی که اصلا در قامت یه سیاستمدار و دسیسه گر نیست و صرفا بیشتر نقش یک اغواگر رو داره که با مردهای مختلفی رابطه داره،  تبدیل به چیزی ورای لیتل فینگر و لرد وریس بشه بهاش افت هوش تیریون لنیستر از قامت یک نابغه به یک جلبکه، کسی که وقتی اوبراین مارتل از آزار و تحقیر همیشگی اش توسط سرسی میگه و حتی تصمیم به انتقام با روشی جالب از سرسی داره یهو تبدیل به کسی میشه که دوبار با رمانتیک بازی و دلسوزی نسبت به سرسی گول نقشه هاشو می خوره ( اون هم در زمانی که فکر انتقام از سرسی رو به زبان میاره). وقتی منطق روایی از دست بره  هر اتفاقی در داستان ممکنه.

به یکی از همکاران در کنار فیلمهای دیگه این سریالو معرفی کردم که اتفاقی گرم دیدنش شد. چنانچه در ظرف چند روز چنان محو این سریال شد که هفت فصلو دید و منتظر بود که اپیزود به اپیزود سریالو بهش برسونم. یادمه برای اپیزود سوم هیجان زیادی داشتم و به خصوص اون اول کار و اومدن ملیساندر خود من رو سکته داد. این دوست ماهم وقتی کار رو دید فردا که همو دیدیم گفت انصافا عجب نبردی بود. وقتی اون هیجانش تخلیه شد، گفتم ولی ضعف هایی داشت. یکی دو بار دیگه که اپیزود سوم رو دید خیلی موارد رو خود ایشون گفت: نمردن خیلی از شخصیت های اصلی وسط هجوم وایت واکرها، نحوه کشته شدن شاه شب، اون هجوم بی معنی دوتراکی ها، نداشتن پلن مناسب برای به دام انداختن لشکر مردگان که در قامت زامبی بودند و فکری از خودشون نداشتن ( چیزی که بر عکسشو در این اپیزود دیدیم) و.... این ضعف ها اینقدر گل درشت بود که کسی که صرفا چند روز با دنیای بازی تاج و تخت دمخور بود بهش پی برد چه برسه به کسانی که سالها با رمان و خود سریال  و تئوری های مختلف عمرشونو گذروندن و  هرکدوم در مورد نغمه و بازی تاج و تخت یه فیلمنامه نویس بالقوه اند. اگه از دید احساسی به کاری نگاه کنیم اون ضعف ها پوشیده می مونه و قاعده طرفدار بودن نسبت به اثری همینه. اگه طرفا از باب منطق بخواهیم اثری رو بررسی کنیم خیلی موارد ریز و درشت به چشم میاد. حداقل تجربه من نشون داده این دو طیف بخاطر تفاوت ماهوی در نوع نگاه نمیتونن تعامل در صحبت و بحث داشته باشن پس شاید بهتر باشه صرفا از سریال لذت برد تا گرفتار بحثی شد که هیچ نمیشه در اون به توافق رسید، چون آدمی با گذر عمر دیدش نسبت به خیلی، مسائل من جمله همین آثار هنری که می بینه ممکنه تغییر کنه.

کاملا موافقم .دستتون درد نکنه این همه نوشتید .البته که تغییر نگاه به اثر هنری شاید به خاطر باشه که بالاخره محصولی مصرفی بودند و میشه آثاری رو نام برد که هر بار حس تازگی رو در ما ایجاد میکنن.گویی منابع لایزال انرژی اند .مثال سینماییش هشت و نیم فدریکو فلینی یا روح کندوی عسل ،مارکتا لازوروا فرانتسیک ولاسیل و...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

_به گفته جدید رامین جوادی آهنگ ساز ایرانی سریال
_موسیقی جدیدی برا قسمت پنجم ساخته شده که باعث چند برابر شدن هیجان این قسمت میشود

photo_2019-05-12_21-45-54.jpg

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پنج سال پیش توی فصل چهارم، قسمت آخر توی روز پدر (واسه آمریکایی ها) تیریون پدرشو کشت، حالا باید دید که آیا دوباره قراره توی روز مادر ( البته بازم برای مردم آمریکا) با یه غافلگیری یه مادر دیگه هم کشته میشه یا نه, که این پایان تلخ بنظرم باز هم مربوط به لنیستر ها میشه و شاید جیمی مادر بچه‌ها شو بکشه?

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 5 ساعت قبل، وایت ولف گفته است :

سواد و قلمتون قابل توجهه از خوندن نوشته هاتون لذت میبرم بیشتر بنویسید

من اینجا قبلا درخواست پیشنهاد سریال کرده بودم خوشحال میشم نظرتون رو بگید البته به جز تووینز و فارگو

من شرلوک، ترو دیتکتیو، و  وست ورلد رو توصیه می کنم.

در 4 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

دیوید بنیاف و دی بی وایس رو باید با سیروس مقدم و محمد حسین لطیفی مقایسه کرد نه پیتر جکسون. شاهکار تمام عیاری مثل ارباب حلقه ها که از جنبه های مختلفی سینمای فانتزی رو ارتقا و توسعه بخشید اصلا قابل مقایسه با سریال بازی تاج و تخت نیست. وقتی قراره فیلمنامه ای خلق بشه نویسنده باید از جنبه های مختلفی اون رو بررسی کنه و شخصیت ها، گره افکنی ها، گره گشایی ها، اوج و فرود و... اون رو از زاویه های مختلف بررسی کنه تا داستان پیرنگ و منطقی محکم داشته باشه. شاهکاری مثل ارباب حلقه ها نتیجه ها سالها اندیشه و کندوکاو پیترجکسون در آثار تالکین از دوران نوجوانی و جوانی تا زمانی  بود که بعد از وحشت آفرینان و موجودات بهشتی شهرت نیم بندی به هم زد. محصول سالهاییه که در آپارتمان کوچیکی که بهش دادن با فیلیپا بوینز، فرن والش و گاها سائول زانتز چالش های فیلمنامه  رو برای بررسی امکان خلق یک محصول واحد یا دوگانه بررسی می کرد ( سال 1995). مدتها طول کشید که پیترجکسون به همه کمپانی های مهم هالیوود از مترو گلدوین مایر، فاکس قرن بیستم، پارامونت و... خیلی از کمپانی های بزرگ سر زد ولی هیچ کدوم ریسک ساخت یه دو گانه رو با بودجه 100 میلیونی رو قبول نمی کردند. حال اینکه چطور کمپانی کوچکی مثل نیولاین سینما راضی شد که بودجه ای تقریبا 190 میلیونی رو اون هم برای خلق یه سه گانه اختصاص بده، اسمشو نمیشه چیزی به جز شانس گذشت. واقعا پیترجکسون  حداقل از نظر من) در خیلی جنبه ها اثر وزین تالکین که جنبه حماسی و رزم اش چندان مفصل نبود رو توسعه بخشید مگه میشه کسی این سه گانه رو بارها دیده باشه و از نریشن جادویی کیت بلانشت در ابتدا، اون تعقیب و گریز فوق العاده یاران توسط سواران سیاه، عبور یاران حلقه از خازاد دوم، مرگ تراژیک برومیر در آمون هن، نبرد عظیم هلمز دیپ، محاصره میناس تیریث ، نبرد در دشت پله نور رو فراموش کنه؟ اصلا میشه مجموع اکشن این سریال رو فقط با نبرد عظیم هلمز دیپ یا نبرد پله نور مقایسه کرد؟ فقط تصور کنید اون هجوم احمقانه دوتراکی ها که ظرف سی ثانیه خاموش شدند  و مقایسه اش کنید با حمله فوج روهیریم و دلاوران روهان به رهبری تئودن و ائومر اون به نیروهای متحد سائورون. همون نبرد حرامزاده ها که در کنار  دفاع از دیوار و خانه مطبوع قابل قبول و دیدنی بود  طرح کلی اش میشه گفت تحت تاثیر نبرد استرلینگ در فیلم شجاع دل مل گیبسون بود که اکشنش توسط جان تول طراحی شده بود. اون هجوم پیاده نظام به سمت همدیگه، بازگشت سواره نظام اسکاتلند و قلمع و قمع کردن نیروهای انگلستان مشابهش در همین نبرد فصل ششم پیاده شد( خیلی موارد مشابه دیگه شو در تاپیک همون اپیزود گفتم). طبیعیه سطح کیفی محصولی که ده سال صرف ساختش بشه با کاری که یک ساله جمع و جور شده، متفاوت باشه. 

سریال بازی تاج و تخت  و وست ورلد ( به خاطر کیفیت بالاترشون نسبت به سریال های دیگه) شاید تنها سریال هایی باشن که حاضرم براشون وقت برای دیدن و در صورت امکان معرفی شون بزارم ولی نهایتا  نباید فراموش کنیم که یه سریالن و نه بیشتر. در سریال به نسبت یک اثر سینمایی پیرنگ بیشتر به آب بسته میشه و یه اقتباس سینمایی هم هیچ وقت جنبه خیال پردازی و رهایی در تخیل چنان چه میشه در رمان حسش کرد رو نداره. به همین خاطر طبیعیه سریال در جنبه پایین تری از مجموعه داستان جرج مارتین باشه.

در مورد ضعف فیلمنامه جدا از ضعف در شخصیت پردازی، افت مفرط پرداخت در دیالوگ و افت ناگهانی هوش سیاست پردازانی مثل لرد وریس یا تیریون ( که به شدت سانتی مانتال شده)، ضعف اصلی کار منبعث از خود اثر جرج مارتینه. فکر کنم 4-5 سال پیش این رو خدمت دوستانی عرض کردم. کلیشه زدایی وقتی زیاد استفاده بشه خودش تبدیل به کلیشه میشه. مارتین ورای سبک نوشتاری غیر قابل پیش بینی و هیجان انگیز یه سری شخصیت رو از ابتدا در حاشیه امنیت قرار داد. از استارک ها آریا، سانسا، جان و برن و از لنیسترها سرسی و جیمی. زنده ماندن این شخصیت ها گاها به خاطر هوش زیاد و شجاعت اونها، منطق داستان و گاهی صرفا علاقه شخصی مارتین به این شخصیت هاست. چیزی که به نظر من از ضیافتی برای کلاغ ها شروع شد و داستان دیگه بجای منطق بر محور انتظار برای حوادث غیر قابل پیش بینی با حفظ یه سری شخصیت ادامه پیدا می کرد. سریال نمود افراطی این رویه است. 

وقتی پنج فصل برای گره پردازی اختصاص پیدا میکنه، بهتره در پنج فصل هم داستان به سرانجامش برسه ولی شتاب روایتی، به نظرم به خاطر بالا رفتن محبوبیت شخصیت هایی مثل جان و سرسیه که باعث شد خیلی جاها منطق داستان کنار گذاشته بشه، باعث افت منطق روایی شد . اگه قرار بود جان یکه تاز خط روایتی شمال باشه، بهاش این بود استنیس باراثیونی  بعد از اینکه با تیزهوشی به شمال رفت، در جلد یه احمق فرو بره و دختر خودشو بسوزونه و... یا اگه قراره سرسی که اصلا در قامت یه سیاستمدار و دسیسه گر نیست و صرفا بیشتر نقش یک اغواگر رو داره که با مردهای مختلفی رابطه داره،  تبدیل به چیزی ورای لیتل فینگر و لرد وریس بشه بهاش افت هوش تیریون لنیستر از قامت یک نابغه به یک جلبکه، کسی که وقتی اوبراین مارتل از آزار و تحقیر همیشگی اش توسط سرسی میگه و حتی تصمیم به انتقام با روشی جالب از سرسی داره یهو تبدیل به کسی میشه که دوبار با رمانتیک بازی و دلسوزی نسبت به سرسی گول نقشه هاشو می خوره ( اون هم در زمانی که فکر انتقام از سرسی رو به زبان میاره). وقتی منطق روایی از دست بره  هر اتفاقی در داستان ممکنه.

به یکی از همکاران در کنار فیلمهای دیگه این سریالو معرفی کردم که اتفاقی گرم دیدنش شد. چنانچه در ظرف چند روز چنان محو این سریال شد که هفت فصلو دید و منتظر بود که اپیزود به اپیزود سریالو بهش برسونم. یادمه برای اپیزود سوم هیجان زیادی داشتم و به خصوص اون اول کار و اومدن ملیساندر خود من رو سکته داد. این دوست ماهم وقتی کار رو دید فردا که همو دیدیم گفت انصافا عجب نبردی بود. وقتی اون هیجانش تخلیه شد، گفتم ولی ضعف هایی داشت. یکی دو بار دیگه که اپیزود سوم رو دید خیلی موارد رو خود ایشون گفت: نمردن خیلی از شخصیت های اصلی وسط هجوم وایت واکرها، نحوه کشته شدن شاه شب، اون هجوم بی معنی دوتراکی ها، نداشتن پلن مناسب برای به دام انداختن لشکر مردگان که در قامت زامبی بودند و فکری از خودشون نداشتن ( چیزی که بر عکسشو در این اپیزود دیدیم) و.... این ضعف ها اینقدر گل درشت بود که کسی که صرفا چند روز با دنیای بازی تاج و تخت دمخور بود بهش پی برد چه برسه به کسانی که سالها با رمان و خود سریال  و تئوری های مختلف عمرشونو گذروندن و  هرکدوم در مورد نغمه و بازی تاج و تخت یه فیلمنامه نویس بالقوه اند. اگه از دید احساسی به کاری نگاه کنیم اون ضعف ها پوشیده می مونه و قاعده طرفدار بودن نسبت به اثری همینه. اگه طرفا از باب منطق بخواهیم اثری رو بررسی کنیم خیلی موارد ریز و درشت به چشم میاد. حداقل تجربه من نشون داده این دو طیف بخاطر تفاوت ماهوی در نوع نگاه نمیتونن تعامل در صحبت و بحث داشته باشن پس شاید بهتر باشه صرفا از سریال لذت برد تا گرفتار بحثی شد که هیچ نمیشه در اون به توافق رسید، چون آدمی با گذر عمر دیدش نسبت به خیلی، مسائل من جمله همین آثار هنری که می بینه ممکنه تغییر کنه.

آر-فارازون گرامی منتظر بودم امسال اینجا ببینمتون و خوشحالم که هر چند دیر، اما بالاخره اومدین

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 7 ساعت قبل، Momomo گفته است :

 

در 7 ساعت قبل، Momomo گفته است :

 

اره کلا میگن دوتا چیز میتونه دنیا رو تغییر بده و دچار چالش کنه..

یکی فلسفه هست..

یکی فیلم(خوب)...

منم از اول همین نظرو داشتم خب..

تو یه پست تو همین فروم گفتم همه چیز منطقی پیش نمیره تو هیچ فیلمی..و این هم مستثنی از بقیه نیست..و سازندگان انتظار دارن که یه چیزایی رو هم خود بینندگان پیش خودشون تخیل کنن..

اینه..

 

در 7 ساعت قبل، Momomo گفته است :

 

 

در در ۱۳۹۸/۲/۱۶ at 17:05، Momomo گفته است :

اقایون خانوما..من فکر میکنم شماها خیلی دارین سخت گیرانه نظر میدین..هیچ فیلمی روال منطقی نداره هیچ فیلمی..اگر قرار بود منطقی باشه تا حالا باید سه تا اژدهای دنریس تو قسمت سوم فصل هشت و قسمت اخر فصل هفت مرده باشن..همینطور جان هم باید تو قسمت اخر فصل هفت میمرد..همینطور برین و جیمی و سم و زنش و برن و اینام باید تو قسمت سوم میمردن..

شماها اگر دقت کنید هیچ فیلمی منطقی نیست چه بسا فیلمایی دیدیم که همیشه قهرمان داستان پیروزه با اینکه اصلن تعداد نفرات و قدرت ها نابرابره مثل جان ویک مثل همین اونجرز که ثانوس میمیره یا دکتر استرنج و بی نهایت مثال دیگ..

ما بیننده ها بازیچه ی دست نویسنده ها و کارگردانا هستیم..همیشه و تو هر فیلمی همینطور بوده..

یه وجه فیلم رو همیشه کارگردانا میزارن به عهده ی خود تماشاگر و میزارن که خودشون تخیل کنن مثل همینجا که یورون از کجا رسید یا اینکه اریا چطور رسید و اینا..

فیلم اسمشم روشه..فیلمه و معلومه که غیر منطقیه..

از تنها فیلمی که خوشم اومد فیلم دپارتد با بازیگری جک نیکلسون و دیکاپریو بود که اسکورسیزی ساخته..این اولین فیلمی بود که دیدم قهرمان داستان چقدر راحت و قشنگ میمیره و برای اولین بار بود که دیدم بدی بر خوبی پیروز میشه..تو همین فیلم هم هزار تا ایراد منطقی وجود داره تو همه فیلما هست..لطفا اینقدر سخت گیر نباشید چون فقط خودتون اذیت میشید از اینکه چرا فیلم اینجوری شده..

 

خودتونو وا بدید و بندازین تو جریان فیلم و بزارید اون هر جا میخواد ببردتون و فقط لذت ببرید از فیلم و بخش های هیجان انگیزش..اینطوریه که از یه فیلم میشه لذت برد..

 

بازم تاکید میکنم هیچ هیچ هیچ فیلمی روال منطقی نداره و با منطق میشه تمام فیلما رو زیر سوال برد تمامشو..

دوست عزیز  انصافا بیا این تئوری بی منطقی همه‌ی فیلم ها رو بی خیال شو. "واقعیت در سینما" یه مبحثیه که کلی روش کار شده. واقعیت و منطق در سینما همون واقعیت و منطق در زندگی نیست ولی در چارچوپ اثر داستانی و هنری معنا داره و  هر اتفاقی در هر اثری نمی تونه بیفته.
اینکه شما میفرمایید با احترام تعریفیه که سینماروهای هندی در 50 سال پیش و کمابیش الان  از سینما و داستان دارند.
هر اثر هنری داستانی  یک قواعدی رو برای خود مفروض گرفته و اگر اونها رو بشکنه منطق خودش رو نقض کرده.

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در در ۱۳۹۸/۲/۲۳ at 02:26، توروس گفته است :

 

 

توروس جان این ایمیل منه .خوشحال میشم پیامی ازت ببینم.

[email protected]

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 6 ساعت قبل، ثیئون گریجوی گفته است :

توروس جان این ایمیل منه .خوشحال میشم پیامی ازت ببینم.

[email protected]

حتما ثیئون عزیز. ممنونم از لطفت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 14 ساعت قبل، توروس گفته است :

حتما ثیئون عزیز. ممنونم از لطفت

ارادت .خواهش می کنم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)
در در ۱۳۹۸/۲/۲۲ at 20:45، ثیئون گریجوی گفته است :

کاملا موافقم .دستتون درد نکنه این همه نوشتید .البته که تغییر نگاه به اثر هنری شاید به خاطر باشه که بالاخره محصولی مصرفی بودند و میشه آثاری رو نام برد که هر بار حس تازگی رو در ما ایجاد میکنن.گویی منابع لایزال انرژی اند .مثال سینماییش هشت و نیم فدریکو فلینی یا روح کندوی عسل ،مارکتا لازوروا فرانتسیک ولاسیل و...

خواهش میکنم . ممنون از شما دوست گرامی. البته در مورد تغییر نگاه، منظور تغییر نگاه افرادیه که بر اساس صرفا احساس ، دلبستگی به اثری دارند، با گذر از دوران و سنین مختلف زندگی این احساس تبدیل به تعقل و یا تعادل مابین احساس و تعقل برای درک یک اثر میشه. در مورد آثار گرانمایه ای که معرفی کردید و توصیف اونها موافقم. مثال های دیگری هم وجود داره ولی متاسفانه بستر بحث محدوده و نمیشه در موردشون صحبت کرد..

ویرایش شده در توسط R-FAARAZON

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 1 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

خواهش میکنم . ممنون از شما دوست گرامی. البته در مورد تغییر نگاه، منظور تغییر نگاه افرادیه که بر اساس صرفا احساس ، دلبستگی به اثری دارند، با گذر از دوران و سنین مختلف زندگی این احساس تبدیل به تعلق و یا تعادل مابین احاس و تعلق برای درک یک اثر میشه. در مورد آثار گرانمایه ای که معرفی کردید و توصیف اونها موافقم. مثال های دیگری هم وجود داره ولی متاسفانه بستر بحث محدوده و نمیشه در موردشون صحبت کرد..

درست می فرمایید .بحث مصرف در اشکال فرهنگی و هنری هم به زمینه و خود اثر مربوطه و هم نوع مخاطب یا نحوه ی مواجهه با اثر و همینطور تجربیات روانی و الگوی شخصیتی فرد .قطعا عوامل مختلفی دخیله و گزاره ی شما در مورد تجربیات زندگی کاملا درسته .کاش واقعا بستر فراهم بود تا ایده هایی رو پیش می کشیدیم و بهره می بردم.حیف .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×