رفتن به مطلب
negar27

بحث اپیزودیک قسمت پنجم The Bells

بحث اپیزودیک قسمت پنجم   

134 رای

  1. 1. به اپیزود پنجم فصل هشت سریال بازی تاج و تخت از یک تا ده چه نمره ای می دهید؟

    • 1
      13
    • 2
      1
    • 3
      7
    • 4
      6
    • 5
      8
    • 6
      6
    • 7
      12
    • 8
      25
    • 9
      22
    • 10
      33


Recommended Posts

در 2 ساعت قبل، ashkan.ghf گفته است :

سلام خدمت شما
عذر میخوام جسارته اما در سریال مگی به سرسی نگفت تو توسط برادر کوچکتر میمیری و این جمله در کتاب اومده نه سریال!
یه چیز دیگه احتمالا زیرنویس فارسی که دانلود کردید خوب نبوده چون یورون به جیمی نگفت من تو رو زدم.
توصیه میکنم شما اگه زبانتون خوبه از زیرنویس انگلیسی استفاده کنید.

هر دو انتقاد وارده :دی حقیقتش مورد دوم یادم نیس دقیقا چی گفت به جیمی. فریاد زد : من جیمی لنیستر رو کشتم یا همچین چیزی. ولی دقیقا یادمه خیلی به نظرم بی مزه و چیپ اومد :) الان امکانش رو ندارم وگرنه حتما هر دو رو چک می کردم :)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 2 دقیقه قبل، Daren گفته است :

بدون داستان و فقط جلوه های ویژه

 

IMG_20190513_232936.jpg

ای وای دقیقا اون سکانس یاد اسب امام حسین افتادم ?

این شباهت بین افکار بیننده ها واقعا دیوانه کننده هست

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 2 ساعت قبل، وایت ولف گفته است :

نظرتون درباره شرافت کاراکترهایی مثل جان و ند استارک چیه؟ به نظرتون اگه جان به ابراز عشق دنریس پاسخ مثبت میداد باز این همه آدم کشته میشد؟ تعریف شرافت از دید این کاراکترها چیه؟ به فاک دادن جون آدما بیشرفی نیست؟ کشتن جان راه آسونتری برای دنریس نبود تا اقتدارشو نشون بده؟

ی نکته درباره ند استارک : واقعا آدم قوی بوده تونسته ی رازو سالها نگه داره با اینکه متهم به بوالهوسی شده بود و با توجه به اینکه برملا شدن راز چه فاجعه ای درست کرد

سلام
به نظرم جان تنها کسی بود ک میتونست دنی رو کنترل کنه. دنی یه رگ دیوونه ای همیشه داشت اما همیشه کسایی ک دوسش داشتن کنترلش کردن و به حرفشون گوش داده جورا یکی دو بار این کارو کرد جان هم همین فصل پیش یبار جلوش رو گرفت. کلا فک کنم دنی آدم بدی نبود ولی بهش بی مهری شد اتفاقی ک توی اسوس براش نمیوفتاد و تک تک مردم دوسش داشتن ولی توی وستروس علی رغم کمک هاش همه پسش زدن اون از شمالیا و اینم از همراهانش و آخر هم جان. بعدش دیگه هیچی براش مهم نبود یعنی میگم بحث اقتدار نبود به نقطه ای رسید ک دید هیچکس رو نداره و خودشم گفت همه از ترس پیشمن. اونجا ک روی برج بود یادش افتاد که اتفاق چند سال پیش باعث این همه سختی و تنهاییش شده. دیگه آدم به سیم آخر ک بزنه مردم عادی با دشمنش براش فرقی نمیکنن یا اقتدار و قدرت هم مهم نیستن فقط میخواد در و دیوارم خراب کنه و انتقام گذشته ش رو از مکانی که این بلا رو سرش اورد بگیره. (فک کنم این حس برای خودمون هم بعضی وقتا ک عصبانی میشیم پیش اومده باشه)
در مورد شرافت : با چیزی ک توی سریال دیدیم من زیاد نفهمیدم تعریف دقیقش رو وجدان ، قانون ، احساس! چون هم جان هم ند بعضی جاها عقلشون رو معیار میذاشتن بعضی جاها قانون رو و بعضی جاها احساس رو. مثلا ند کبیر به قول یکی از بچه ها اون نایت واچ رو به خاطر قانون میکشه، بعد برای جون دختراش دروغ میگه ، خیلی قبل تر هم برای قولی ک ب خواهرش داده حاضر میشه یه راز رو پنهان کنه و ب نوعی تحقیر شدن پسر خواهرش رو چندین سال میبینه ولی وجدانش نمیذاره حداقل به زنش بگه ک فک نکنه بهش خیانت کرده.
ولی بدون شک بهتر از ند نداشتیم توی سریال.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هر چی میخواد بشه

فقط آریا دنی رو نکشه که زیادی مسخره میشه/:

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 18 دقیقه قبل، توروس گفته است :

جالب شد
1 مسایل انسانی پیچیده تر از اون هستند که به یک فاکتور فروکاسته بشن.ولی اگر فرض کنیم عمل جان در طرد احساسی عمه اش عامل این کشتار بود طبیعتا جان اشتباه کرده و با علم به تاثیر منفی زیاد این طرد حتا اگر لازم بود باید ادای عشاق فدایی رو در می آورد. ولی این حق فردی و جزوی از فردانیت جان بود که با پرنسیپ های اخلاقی اش بعدها از این ماجرا به هر نحو کنار بره. شخصا معتقدم ماجرا فقط اون طرد احساسی نبود و جان می تونست با دنریس طور دیگه ای به توافق برسه.
2 اگر فرض کنیم کنار رفتن آن مردان شجاع و خردمند و عاشق از کنار دنریس راه رو برای احساس انزوا و پارانویای اون باز کرد این یک عقب روی از مواضع فمنیستی - و به حق -  داستان بود که مهم ترین زن داستان را  در فقدان همراهی یک مرد تبدیل به قاتل اعظم کرد
3 در مورد ند استارک بزرگ و کینگ راب  نکته‌ی جالب اینه که فضیلت اخلاقی اونها  یعنی "رازداری" ند و " خودداری از دروغ"راب  به ترتیب حاصل "دروغگویی" ند و "عهد شکنی" کینگ راب بود. می بینیم که هیچ جوره نمیشه از یک نظام اخلاق و شرافت که مو لای درزش نره صحبت کنیم.  کاش چنین نظامی وجود داشت
4 به نظرم کشتن عامدانه چند نفر برای اجتناب از کشته شدن احتمالی عده ای نامعلوم - یا زیاد- کار عیر شرافتمندانه - منظورم غیر اخلاقی ایه- اما مطمین نیستم که در عمل همین رو انجام بدم. به خصوص که آپشن دیگه ای اصلا نداشته باشم

توروس عزیز ممنون بابت همراهی و پاسخت با هر 4 بند نوشتت موافقم

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 33 دقیقه قبل، Galiver گفته است :

10 تا ایراد بگیر ازش 
منتظریم

سلام آقا اگه بحث گیس و گیس کشی میشه بیخیال ولی اگه توی فضای دوستانه میخوایم حرف بزنیم من حاضرم بگم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 2 دقیقه قبل، تینا استارک گفته است :

دوستان نحوه مرگ سرسی شما رو راضی کرد؟

 

خیر 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 14 دقیقه قبل، ashkan.ghf گفته است :

سلام
به نظرم جان تنها کسی بود ک میتونست دنی رو کنترل کنه. دنی یه رگ دیوونه ای همیشه داشت اما همیشه کسایی ک دوسش داشتن کنترلش کردن و به حرفشون گوش داده جورا یکی دو بار این کارو کرد جان هم همین فصل پیش یبار جلوش رو گرفت. کلا فک کنم دنی آدم بدی نبود ولی بهش بی مهری شد اتفاقی ک توی اسوس براش نمیوفتاد و تک تک مردم دوسش داشتن ولی توی وستروس علی رغم کمک هاش همه پسش زدن اون از شمالیا و اینم از همراهانش و آخر هم جان. بعدش دیگه هیچی براش مهم نبود یعنی میگم بحث اقتدار نبود به نقطه ای رسید ک دید هیچکس رو نداره و خودشم گفت همه از ترس پیشمن. اونجا ک روی برج بود یادش افتاد که اتفاق چند سال پیش باعث این همه سختی و تنهاییش شده. دیگه آدم به سیم آخر ک بزنه مردم عادی با دشمنش براش فرقی نمیکنن یا اقتدار و قدرت هم مهم نیستن فقط میخواد در و دیوارم خراب کنه و انتقام گذشته ش رو از مکانی که این بلا رو سرش اورد بگیره. (فک کنم این حس برای خودمون هم بعضی وقتا ک عصبانی میشیم پیش اومده باشه)
در مورد شرافت : با چیزی ک توی سریال دیدیم من زیاد نفهمیدم تعریف دقیقش رو وجدان ، قانون ، احساس! چون هم جان هم ند بعضی جاها عقلشون رو معیار میذاشتن بعضی جاها قانون رو و بعضی جاها احساس رو. مثلا ند کبیر به قول یکی از بچه ها اون نایت واچ رو به خاطر قانون میکشه، بعد برای جون دختراش دروغ میگه ، خیلی قبل تر هم برای قولی ک ب خواهرش داده حاضر میشه یه راز رو پنهان کنه و ب نوعی تحقیر شدن پسر خواهرش رو چندین سال میبینه ولی وجدانش نمیذاره حداقل به زنش بگه ک فک نکنه بهش خیانت کرده.
ولی بدون شک بهتر از ند نداشتیم توی سریال.

ممنون اشکان عزیز کاملا باهات موافقم دنریس وقتی به سیم آخر زد مشخص بود تخت آهنین دیگه مسئله ش نیست در رابطه با شرافت هم واقعا بحث پیچیده ای چون وقتی از کاراکترهای اخلاقی فاصله میگیریم و از دور خیره میشیم دیگه اون زرق و برق جذابیت اخلاقی رو ندارن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 29 دقیقه قبل، وایت ولف گفته است :

داداش واقعا خوشحال میشم وقتی نظراتتون رو میخونم و هدف یاد گرفتن و استفاده از تجربه و دیدگاه شما و بقیه دوستانه

خود موضوع شرافت برای من همیشه سوال بوده و بیش از اینکه یک پلکان در جهت سیر شخصیتی ی فرد بدونم همیشه به چشم قفس دیدمش آدما با شرافت مرزبندی میکنن بین توهمات خودشون

کسی جان رو به خاطر همبستری با دنریس نه مجازات قراره بکنه نه آدم بده بشه پس چرا میگه نه؟ با توجه به دیالوگ بین جان و دنریس دنی آشکارا میگه که من در این سمت عشقی نمیبینم فقط ترس. دنریس در حال سقوطه و به دنبال دستی که به سمتش دراز بشه. جان و دنریس عاشق هم هستن پس مسئله سوءاستفاده هم مطرح نیست

کلا این قالب یوسف طور جان رو در نظر بگیرید چرا ما باید در ناخودآگاهمون از این آدم خوشمون بیاد در حالی که شاید بیشترین صدمات رو میزنن؟ چون حاضر نشد با عمه ش همبستر بشه پس شریفه؟ تو توهمات خودش شاید باشه البته

بحث در مورد شرافت واقعا برای من گنگه واقعا خوشحال میشم نظراتتون رو بخونم 

بحث اخلاقیات و شرافت از پیچیده ترین مباحث بشری هست. از نظر من جالبترین قضیه در مورد اخلاقیات، حتی بدیهی ترینشون، این هست که نسبی هستند. اخلاقیات مناسب من، تا زمانی که به کسی آسیب نزده، لزومی نداره برای فرد دیگری فیت باشه یا مورد قبول باشه.

در مورد جان، من فکر می کنم قضیه جان اخلاقیات و شرافت نبود. اون یک بار اصول خودش و سوگندهاش رو به خاطر عشق ایگریت زیر پا گذاشت. مساله اینه که عشق بالذات وحشی و رهاست. تن به اسارت و فرمانبرداری نمیده. برده ی دیکتاتوری نمیشه. عشق جان و دنریس حتی اگر متوجه نسبت خانوادگی نمی شدن، از نظر من بی دوام و محکوم به شکست بود. دنریس بعد از کال دروگو، حتی عشاقش رو فرمانبردار می خواست. در مورد جان هم همین بود. هیچ عشق خالصی از سوی دنریس در میان نبود. احساسی متزلزل میان نیاز به یک ستایش کننده، علاقه به داشتن مردی برای عشق ورزی (و نه عاشقی)، و رهایی از تنهایی بود. به شمال رفت، چون ستایش کنندگان بیشتر می خواست. می خواست قهرمان باشه. همونطور که همیشه موقع معرفی خودش میگه شکننده زنجیرها و ...  فکر می کرد در شمال هم عنوانی به عناوینش اضافه میشه، مثلا پایان دهنده شب طولانی! عشق راه به قلب باز می کنه اما عشق دنریس راهی به قلب جان باز نکرد چرا که واقعی نبود. نمودش رو توی واکنشش نسبت به دونستن حقیقت جان دیدیم. من خودم یک دختر هستم، اما درک می کنم یک مردی حتی به حماقت جان، عشق واقعی رو از بدل عشق تشخیص میده. در برابر ایگریت قلبش رو میذاره و در برابر دنریس، زانو می زنه.

حتی در مورد عشق کهنه و دیرینه ای مثل احساس جیمی به سرسی که ریشه در گذشته ی دور و حتی کودکی اونها داشت، زمانی که وزنه قدرت به سمت سرسی چرخید و عشقشون آلوده به حقارت یا بی شرافتی شد، جیمی رو به مرور دور و دورتر کرد تا جایی که رها کرد و رفت. توی جنگ برگشت، و زمانی تبدیل به همون عاشق قدیمی شد که سرسی تمامی نقاب های قدرت و قساوتش رو کنار گذاشته بود.

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 3 دقیقه قبل، Fateme گفته است :
در 7 دقیقه قبل، تینا استارک گفته است :

دوستان نحوه مرگ سرسی شما رو راضی کرد؟

سرسی برای من تبدیل به "صفت" شده بود  و یکی از نفرت انگیز ترین  شخصیت های کل آثاری که دیدم.
اما ..... اما   یک چیزهای بسیار عمیقی بین این خواهر و برادر و همینطور برادر دیگه شون  تیریون وجود داشت که قابل احترام بود.
تا اونجا که مرگ دو نفری و غیر اروتیک شون  حسی از انتقام به جا نمی گذاشت.

 

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

این اپیزود خیلی نکات مثبت خوبی داشت، ولی من واقعا نفهمیدم دنریسی که تنها چیزی که تموم عمرش میخواست رو خیلی راحت و بدون کشتن مردم بدست آورد، چرا باید مردم رو تمام و کمال میسوزوند؟ حتی پدرش که مدکینگ بود و کارهای خیلی دیوانه‌واری انجام داده بود، اما تا وقتی که مجبور نشده بود دستور سوزوندن شهر رو نداد. وقتی که دید چاره ای نداره گفت "همه رو بسوزونید"

اما دنریس که تا قسمت قبل خیرش خیلی خیلی پررنگ تر از شرش بود، بدون هیچ دلیلی تموم مردم شهر رو بسوزونه! هرچی فکر میکنم میبینم برای من قابل قبول نیست، اگر بنا به جنونه سازنده‌ها خیلی تو نشون دادنش ناتوان بودن. من که اولش نفهمیدم اصلا چی شد که بعد از زنگ دنریس باز آتیش زد. اگر میترسید مردم جان رو انتخاب کنند، نباید جان رو ازبین میبرد؟ اونجوری  هم مدکویین میشد بالاخره. یعنی میخوام بگم دنریس قراره مدکویین باشه قبول، ولی یه شبه و بعد از سقوط شهر آخه؟!

در ضمن وقتی دنی به وستروس میرسه که وضعیت روانیش انقدر آشفته نبود، چرا مشاورانش باز هم میگفتن حمله نکن مردم بیگناه میمیرن؟ در صورتی که دیدیم میشد خیلی راحت پایتخت رو گرفت بدون کشتن مردم بیگناه. اون موقع دنریس تخت آهنین رو میگرفت، شهر رو هم نمیسوزوند. یعنی قاعدتا اینجوری میشد. اسکورپیونی هم در کار نبود.

ویرایش شده در توسط Mimzar

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 4 ساعت قبل، sadrakhan گفته است :
در 7 ساعت قبل، Momomo گفته است :

نمیخوایم بحث های فیزیکی بکنیم ولی اتیشی که از دهان اژدها میاد بیرون با شتاب و ضربه هستش این یک

دوم اینکه اگر اتیش یه جا جمع بشه به دلیل فشار زیادی ک ابجاد میکنه و جنبش مولکولی شدید فشار هوا باعث منفجر شدن میشه(برای در ورودی)

ولی کلا اره مبالغه هم داشت..بالاخره منطقی نباید باشه دیگ..

درضمن واسع سقوط دنریس هم بگم دقیقا بعد از سقوطش یهو میره پشت کشتی ها 

اینم اضافه کنین کخ هارن هال از سنگ بود ردکیپ از اجر که با اهک به هم میچسبیده مقاومت دیوار سنگی رو نداره و اتیش از جا میکندش

اینم اضافه کنید که بالریون ۱۱۴ ساله بود و اونقدر بزرگ بود که سایه اش کل شهر رو در تاریکی فرو می برد و دروگون فوقش ۱۰ ساله است. 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 18 دقیقه قبل، Dawn گفته است :

بحث اخلاقیات و شرافت از پیچیده ترین مباحث بشری هست. از نظر من جالبترین قضیه در مورد اخلاقیات، حتی بدیهی ترینشون، این هست که نسبی هستند. اخلاقیات مناسب من، تا زمانی که به کسی آسیب نزده، لزومی نداره برای فرد دیگری فیت باشه یا مورد قبول باشه.

در مورد جان، من فکر می کنم قضیه جان اخلاقیات و شرافت نبود. اون یک بار اصول خودش و سوگندهاش رو به خاطر عشق ایگریت زیر پا گذاشت. مساله اینه که عشق بالذات وحشی و رهاست. تن به اسارت و فرمانبرداری نمیده. برده ی دیکتاتوری نمیشه. عشق جان و دنریس حتی اگر متوجه نسبت خانوادگی نمی شدن، از نظر من بی دوام و محکوم به شکست بود. دنریس بعد از کال دروگو، حتی عشاقش رو فرمانبردار می خواست. در مورد جان هم همین بود. هیچ عشق خالصی از سوی دنریس در میان نبود. احساسی متزلزل میان نیاز به یک ستایش کننده، علاقه به داشتن مردی برای عشق ورزی (و نه عاشقی)، و رهایی از تنهایی بود. به شمال رفت، چون ستایش کنندگان بیشتر می خواست. می خواست قهرمان باشه. همونطور که همیشه موقع معرفی خودش میگه شکننده زنجیرها و ...  فکر می کرد در شمال هم عنوانی به عناوینش اضافه میشه، مثلا پایان دهنده شب طولانی! عشق راه به قلب باز می کنه اما عشق دنریس راهی به قلب جان باز نکرد چرا که واقعی نبود. نمودش رو توی واکنشش نسبت به دونستن حقیقت جان دیدیم. من خودم یک دختر هستم، اما درک می کنم یک مردی حتی به حماقت جان، عشق واقعی رو از بدل عشق تشخیص میده. در برابر ایگریت قلبش رو میذاره و در برابر دنریس، زانو می زنه.

حتی در مورد عشق کهنه و دیرینه ای مثل احساس جیمی به سرسی که ریشه در گذشته ی دور و حتی کودکی اونها داشت، زمانی که وزنه قدرت به سمت سرسی چرخید و عشقشون آلوده به حقارت یا بی شرافتی شد، جیمی رو به مرور دور و دورتر کرد تا جایی که رها کرد و رفت. توی جنگ برگشت، و زمانی تبدیل به همون عاشق قدیمی شد که سرسی تمامی نقاب های قدرت و قساوتش رو کنار گذاشته بود.

 

ممنون بابت پاسخت داون(سحر) عزیز

از همه بزرگوارانی که پاسخ دادن تشکر میکنم موضوع واقعا برای خودم گنگه و عذرخواهی میکنم که نمیتونم به صورت جدی در بحث شرکت کنم البته بی سوادی بنده هم مزید علته و هدفم استفاده از دیدگاه عزیزان ودوستانه

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 10 دقیقه قبل، وایت ولف گفته است :

ممنون بابت پاسخت داون(سحر) عزیز

از همه بزرگوارانی که پاسخ دادن تشکر میکنم موضوع واقعا برای خودم گنگه و عذرخواهی میکنم که نمیتونم به صورت جدی در بحث شرکت کنم البته بی سوادی بنده هم مزید علته و هدفم استفاده از دیدگاه عزیزان ودوستانه

 

ممنونم. البته اسم من سحر نیست و این آیدی رو از روی شمشیر سر آرتور دین انتخاب کردم و فکر می کردم این شمشیر نقش مهمی تو داستان خواهد داشت. افسوس از این پت و مت ها (D & D) به خاطر فرصت هایی که هدر دادند و داستان زیبایی که می تونستند خلق کنند و نکردند...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در ۱ ساعت قبل، Daren گفته است :

بدون داستان و فقط جلوه های ویژه

 

IMG_20190513_232936.jpg

عاقا منم تا این صحنرو دیدم گفتم اا اسب امام حسینم ک اینجاس??

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 1 دقیقه قبل، Dawn گفته است :

ممنونم. البته اسم من سحر نیست و این آیدی رو از روی شمشیر سر آرتور دین انتخاب کردم و فکر می کردم این شمشیر نقش مهمی تو داستان خواهد داشت. افسوس از این پت و مت ها (D & D) به خاطر فرصت هایی که هدر دادند و داستان زیبایی که می تونستند خلق کنند و نکردند...

ولی به نظر میاد تو کتاب خاندان دین نقش مهمتری تو ادامه داستان داشته باشند. تا حالا زیاد ازشون اسم شنیدیم. ارتور، آشارا، ادریک، جرالد و هنوز رازهای زیادی مونده که برملا بشه. 

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در سراسر گات  اشاره ها و ادای دین های متعددی به فیلم های مشهور تاریخ سینما می شد مثلا در همین قسمت ، مرگ سرسی و جیمی ملانکولیا(فون تریر)، دیالوگ آریا و سندور  مخمصه (مایکل مان)  را تداعی می کرد که بد هم نبود ولی در پایان کارِ یورون نام فیلمی از جان فورد " مردی که لیبرتی والانس را کشت" از زبان یورون درآمد و با آن خنده احمقانه اش گفت "من مردی ام که جیمی لنیستر رو کشت" !
هم خنده ام گرفته بود و هم با خودم گفتم همین دیالوگ هم زیادیش بود !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 6 دقیقه قبل، Dawn گفته است :

ممنونم. البته اسم من سحر نیست و این آیدی رو از روی شمشیر سر آرتور دین انتخاب کردم و فکر می کردم این شمشیر نقش مهمی تو داستان خواهد داشت. افسوس از این پت و مت ها (D & D) به خاطر فرصت هایی که هدر دادند و داستان زیبایی که می تونستند خلق کنند و نکردند...

پوزش بابت اسم

اتفاقا ی پست نوشتم در مورد اینکه کاش جان پسر ند استارک و آشارا دین بود و داون رو به ارث میبرد بله افسوس...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در ۱ ساعت قبل، توروس گفته است :

جالب شد
1 مسایل انسانی پیچیده تر از اون هستند که به یک فاکتور فروکاسته بشن.ولی اگر فرض کنیم عمل جان در طرد احساسی عمه اش عامل این کشتار بود طبیعتا جان اشتباه کرده و با علم به تاثیر منفی زیاد این طرد حتا اگر لازم بود باید ادای عشاق فدایی رو در می آورد. ولی این حق فردی و جزوی از فردانیت جان بود که با پرنسیپ های اخلاقی اش بعدها از این ماجرا به هر نحو کنار بره. شخصا معتقدم ماجرا فقط اون طرد احساسی نبود و جان می تونست با دنریس طور دیگه ای به توافق برسه.
2 اگر فرض کنیم کنار رفتن آن مردان شجاع و خردمند و عاشق از کنار دنریس راه رو برای احساس انزوا و پارانویای اون باز کرد این یک عقب روی از مواضع فمنیستی - و به حق -  داستان بود که مهم ترین زن داستان را  در فقدان همراهی یک مرد تبدیل به قاتل اعظم کرد
3 در مورد ند استارک بزرگ و کینگ راب  نکته‌ی جالب اینه که فضیلت اخلاقی اونها  یعنی "رازداری" ند و " خودداری از دروغ"راب  به ترتیب حاصل "دروغگویی" ند و "عهد شکنی" کینگ راب بود. می بینیم که هیچ جوره نمیشه از یک نظام اخلاق و شرافت که مو لای درزش نره صحبت کنیم.  کاش چنین نظامی وجود داشت
4 به نظرم کشتن عامدانه چند نفر برای اجتناب از کشته شدن احتمالی عده ای نامعلوم - یا زیاد- کار عیر شرافتمندانه - منظورم غیر اخلاقی ایه- اما مطمین نیستم که در عمل همین رو انجام بدم. به خصوص که آپشن دیگه ای اصلا نداشته باشم

چقد تحلیل سومت قشنگ بودو دوس داشتمش، واقعا ی همچین تحلیلایی رو میبینم لذت میبرم
در مورد دومی مخالف فرضت هستم، درواقع فرضیه رو رد شده میدونم چون قبلا ب کرات دیده شده زمانی ک دنریس دل شکسته (از نوع عشقیش)  نبود هم مرتکب اعمال اینچنینی شده بود
اما چرا من تو شماره یک و چهار پارادوکس میبینم؟ 
بذار واضح تر بگم شما اول فرمودی جان بخاطر حفظ اصول اخلاقیش عملی رو مرتکب شده ک نتیجش میتونست کشتار احتمالی باشه و این اشتباهه(اون موقع ب یقین نمیشد گفت کشتار و قتل عام صورت میگیره) 
اما تو چهار فرمودی کشتن چند نفر (همون زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی) برای کشتار احتمالی اشتباهه! 
ینی ی بار با حفظ اصول اخلاقی و ی بار با عدم حفظش مرتکب اشتباه شدن؟! یا من کلا بد متوجه شدم؟ 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 17 دقیقه قبل، توروس گفته است :

در سراسر گات  اشاره ها و ادای دین های متعددی به فیلم های مشهور تاریخ سینما می شد مثلا در همین قسمت ، مرگ سرسی و جیمی ملانکولیا(فون تریر)، دیالوگ آریا و سندور  مخمصه (مایکل مان)  را تداعی می کرد که بد هم نبود ولی در پایان کارِ یورون نام فیلمی از جان فورد " مردی که لیبرتی والانس را کشت" از زبان یورون درآمد و با آن خنده احمقانه اش گفت "من مردی ام که جیمی لنیستر رو کشت" !
هم خنده ام گرفته بود و هم با خودم گفتم همین دیالوگ هم زیادیش بود !

حتی اون اسب سفیدی ک اومد پیش آریا رو هم به اسب سفید گاندولف نسبت دادن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 57 دقیقه قبل، Dawn گفته است :

بحث اخلاقیات و شرافت از پیچیده ترین مباحث بشری هست. از نظر من جالبترین قضیه در مورد اخلاقیات، حتی بدیهی ترینشون، این هست که نسبی هستند. اخلاقیات مناسب من، تا زمانی که به کسی آسیب نزده، لزومی نداره برای فرد دیگری فیت باشه یا مورد قبول باشه.

در مورد جان، من فکر می کنم قضیه جان اخلاقیات و شرافت نبود. اون یک بار اصول خودش و سوگندهاش رو به خاطر عشق ایگریت زیر پا گذاشت. مساله اینه که عشق بالذات وحشی و رهاست. تن به اسارت و فرمانبرداری نمیده. برده ی دیکتاتوری نمیشه. عشق جان و دنریس حتی اگر متوجه نسبت خانوادگی نمی شدن، از نظر من بی دوام و محکوم به شکست بود. دنریس بعد از کال دروگو، حتی عشاقش رو فرمانبردار می خواست. در مورد جان هم همین بود. هیچ عشق خالصی از سوی دنریس در میان نبود. احساسی متزلزل میان نیاز به یک ستایش کننده، علاقه به داشتن مردی برای عشق ورزی (و نه عاشقی)، و رهایی از تنهایی بود. به شمال رفت، چون ستایش کنندگان بیشتر می خواست. می خواست قهرمان باشه. همونطور که همیشه موقع معرفی خودش میگه شکننده زنجیرها و ...  فکر می کرد در شمال هم عنوانی به عناوینش اضافه میشه، مثلا پایان دهنده شب طولانی! عشق راه به قلب باز می کنه اما عشق دنریس راهی به قلب جان باز نکرد چرا که واقعی نبود. نمودش رو توی واکنشش نسبت به دونستن حقیقت جان دیدیم. من خودم یک دختر هستم، اما درک می کنم یک مردی حتی به حماقت جان، عشق واقعی رو از بدل عشق تشخیص میده. در برابر ایگریت قلبش رو میذاره و در برابر دنریس، زانو می زنه.

حتی در مورد عشق کهنه و دیرینه ای مثل احساس جیمی به سرسی که ریشه در گذشته ی دور و حتی کودکی اونها داشت، زمانی که وزنه قدرت به سمت سرسی چرخید و عشقشون آلوده به حقارت یا بی شرافتی شد، جیمی رو به مرور دور و دورتر کرد تا جایی که رها کرد و رفت. توی جنگ برگشت، و زمانی تبدیل به همون عاشق قدیمی شد که سرسی تمامی نقاب های قدرت و قساوتش رو کنار گذاشته بود.

 

میخواستم بگم چطور ممکنه تک تک کلماتیو ک من میخوام تایپ کنم یکی دیگه بگه؟(عشاقش رو فرمانبردار میخواست، ب شمال رفت برای مدح و متحد بیشتر واکنشش در مورد هویت جان)  که دیدم فرمودی من یه دخترم و حقیقتا برگام ریخت

انتظار ی همچین تحلیلی رو از ی دختر نداشتم و متاسف شدم واسه خودم بخاطرش.. 

انقد بحث فمنیست رخنه کرده که دیگه انتظار همچین تحلیل با منطق ب دور از احساسات رو نداشتم.

تحلیل آخرت (زمانی تبدیل به همون عاشق قدیمی شد که سرسی تمامی نقاب های قدرت و قساوتش رو کنار گذاشته بود)  فوق العاده بود 

چخبره امشب همه تحلیلا انقد بین المللی شده؟! 

شماها تحلیل کنید من تا صبح بخونم فقط 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در این پست میخوام جواب دو مشکل که شما وارد میکنید رو بدم

1-مرگ ناگهانی کینگ نایت :شاید بگید کینگ نایت رو خیلی بزرگ کردن از اول سریال کینگ نایت کینگ نایت کردن ولی الکی مرد و این منطقی نیست به این دوستان مثالی میزنم آتیلای هون شبیح ترین فرد به نایت کینگ است روم سال ها آتیلا آتیلا میکرد و فکر میکرد پایان روم فرا رسیده در لشکر کشی به روم با چهارصد هزار سرباز به دروازه های روم رسید ولی چون مغرور شده بود و فکر میکرد پیروزه به افرادش دستور داد از دیوار روم عقب بکشن تا استراحت کنن و غرورش باعث مرگش شد مثل نایت کینگ که غرورش باعث کلک خوردن از اریا شد و به مرگش انجامید من سه جلد کتاب آتیلای هون رو کامل خوندم اخر به این چرتی مرد درست مثل نایت کینگ این امر در تاریخ اتفاق افتاده چطور میگید با منطق سریال جور در نمیاد    

2-دیوانگی سریع دنریس:تا حالا روند دیوانه شدن یک فرد رو از نزدیک دیدید ؟ من دیدم یکی از نزدیکانم به بیماری اعصاب و روان دوچار شد اول خیلی اهسته شروع میشه و علايم کوچکی نشان میده در دنریس خفه کردن کال دروگو برای درد نکشیدن یکی از این علایم بود کدوم ادم عاقلی یک همچین کاری میکنه بعد اگر زمینه دیوانگی فراحم باشه کم کم علایم بیشتر میشه و یک جرقه آدم رو دیوانه میکنه بعد همه میکن این که سالم بود چی شد که اینجور شد بعد بعضی ها میگن چرا روند دیوانه نشدنش رو نشون نداد اگه روند داشت این همه بیمار اعصاب و روان با مراجعه به پزشک اصلا بیمار نمیشدند مثلا اون بیمار نزدیک ما مشکل کم بود لیتیوم داشت که با مصرف دارو الان زندگی عادی داره وقتی خانواده ی نمیتونن تشخیص بدن شما میخواید تشخیص بدید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
ارسال شده در (ویرایش شده)

این اپیزود به طرز حیرت آوری افتضاح بود.................. 

نویسندگان در تکمیل خراب کردن انتهای داستان، از هیچ تلاشی دریغ نکردن و کل فصل های قبل، منطق، خودشون و مخاطبین رو به سخره گرفتند.. 

در این قسمت فقط مرگ واریس بود که به نظرم میتونست به جا باشه که نویسندگان تلاش واریس رو هم برای نجات مردم نابود کردن(و مرگش هیچ فایده ای نداشت) ولی بقیه داستان...

آزاد کردن جیمی توسط تیریون، ظاهرا دلیلی شد که نویسنده ها قراره ازش استفاده کنند تا قسمت بعد تیریون رو هم به جرم خیانت اعدام کنند!!!!!!!!! دلیلی که هیچ فایده ای برای نجات مردم بی دفاع شهر نداشت...

اما تصمیم دنریس و دیوانه شدنش دلیلی شد که تمام اتفاقات و منطق نیمه ابتدایی این قسمت رو به سخره گرفت و نقض کرد.. دلیلی که حتی با شخصیت دنریس هم جور نمیومد!! دنریس با دو اژدها و دوتراکی ها و آنسالیدها رفت شمال جلوی شاه شب رو بگیره که خودش بشه خدای مرگ جدید و خراب بشه روی سر مردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

دنریسی که توی اسوس همه برده ها رو آزاد میکرد و برده دارها رو میکشت چطور با اینکه جنگ رو راحت پیروز شد و صدای تسلیم شهر رو شنید ، دیوانه شد؟؟؟؟؟؟ فقط با یک کلمه "دراکاریس" که از زبان میساندی گفته شد؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! ارتش گلدن کمپانی که نابود شده بود و لنیسترها هم که تسلیم شدن... دنریس فصل های قبل میخواست "چرخ" رو بشکنه یا با چرخی که هنوز به دست نیاورده رو سر مردم خراب شه.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جیمی چطور با دو ضربه شمشیر که کامل وارد بدنش شد تونست سرپا بایسته و تا قلعه سرخ پیاده روی کنه؟؟... خب از اول که هدف این بود به قلعه بره چرا اون ضربات رو باید یورون بهش میزد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کوه رو دقیقا تبدیل به چه موجودی کردند که با شمشیری که توی شکمش میره زنده میمونه و خنجری که توی مغزش رفته و از پشت جمجمه اش زده بیرون رو درمیاره؟؟؟؟؟ فصل ششم شاهد بودیم که ray به هوند گفت خدایان برای تو برنامه ای ویژه دارن... بریک و توروس گفتن خدای نور هنوز کارش با تو تموم نشده....... تمام کاری که قرار بود هوند انجام بده این بود که به آریا بگه نیا تو قلعه و خودش بره و به خاطر اینکه کوه رو بکشه خودشم بمیره؟؟؟؟ هدفی که از فصل سوم برای هوند که با زنده نگه داشتنش در مبارزه با بریک، در نظر گرفته بودن انجام بده دقیقا چی بود!!!!!!؟؟؟؟؟

d&d با این نوع نویسندگی و منطق!!! داستانی خودشون برای این قسمت، کلکسیون قهوه ای این فصل رو به طرز حیرت آوری کامل کردند....

به این قسمت نمره 4 دادم اون هم فقط به دلیل کارگردانی قوی و جلوه های بصری...

 

 

 

ویرایش شده در توسط Gemini

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر
در 8 دقیقه قبل، omid007 گفته است :

چقد تحلیل سومت قشنگ بودو دوس داشتمش، واقعا ی همچین تحلیلایی رو میبینم لذت میبرم
در مورد دومی مخالف فرضت هستم، درواقع فرضیه رو رد شده میدونم چون قبلا ب کرات دیده شده زمانی ک دنریس دل شکسته (از نوع عشقیش)  نبود هم مرتکب اعمال اینچنینی شده بود
اما چرا من تو شماره یک و چهار پارادوکس میبینم؟ 
بذار واضح تر بگم شما اول فرمودی جان بخاطر حفظ اصول اخلاقیش عملی رو مرتکب شده ک نتیجش میتونست کشتار احتمالی باشه و این اشتباهه(اون موقع ب یقین نمیشد گفت کشتار و قتل عام صورت میگیره) 
اما تو چهار فرمودی کشتن چند نفر (همون زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی) برای کشتار احتمالی اشتباهه! 
ینی ی بار با حفظ اصول اخلاقی و ی بار با عدم حفظش مرتکب اشتباه شدن؟! یا من کلا بد متوجه شدم؟ 

ممنونم از لطف ات و بیشتر از اون ار لطف و توجهی که با این نقد دقیق داشتین.
بله اینها متناقض نما هستند اما این رو که در متن هم بود اضافه کنم که معتقدم کشتار عامدانه عده ای برای پیشگیری از یک کشتار احتمالی نا معلوم و زیاد غیر اخلاقیه ...اما در ادامه نوشتم که در عمل اگر راه دیگه ای نداشتم  معلوم نبود که برخلاف اعتقادم رفتار نکنم.
اما بند دوم به نظرم مهم تر از چیزیه که به نظر میرسه.اگر درگیری و دلزدگی عشقی دنریس رو در نظر نگیریم و فرض شما رو مبنا قرار بدیم موضوع منتفیه.
ممنون و تشکر دوست من

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

برای ارسال نظر یک حساب کاربری ایجاد کنید یا وارد حساب خود شوید

برای اینکه بتوانید نظر ارسال کنید نیاز دارید که کاربر سایت شوید

ایجاد یک حساب کاربری

برای حساب کاربری جدید در انجمن ما ثبت نام کنید. عضویت خیلی ساده است !

ثبت نام یک حساب کاربری جدید

ورود به حساب کاربری

دارای حساب کاربری هستید؟ از اینجا وارد شوید

ورود به حساب کاربری

×